عثمان نجیب
انگلیس ها و اعراب زبان های دنیا را دزدیدند
در این دو بخش میخوانید:
میرویس (خان)مشهور به هوټکی پشتون = افغان نه بود. برخیپشتون های فارسی نویس زبردست، خدمات
بهتری از برخی فارسیگویان به زبان فارسی کرده اند.
پسلرزه های چرایی نابودی زبان فارسی در خراسان زمینهولوکاست انگلیس در برابر زبان فارسی.
انگلیس زبان های ملی افغانستان را در برابر هم قرار داد.
بخش سوم
تشکیل پاکستان و پسا از آن تشکیل بنگلهدیش درست زمانی توسط انگلیس صورت گرفت و بدنه هایی از افغانستان را جدا کرد که سنگینترین آسیب را به تمام پیکره های افغانستان امروز وارد کرد. بحث زبان یکی از آن جمله بود. ترفندی که انگلیس برای از میان برداشتن زبان فارسی به کار بست. مقارن بیست قرن پس از اولین گامگذاری جواسیسش در ساحل هند بازدهی رساند نه تنها زبان فارسی که زبان اردو را نیز دچار ناملایمات کرد. تا آن جا که سر انجام زبان انگلیسی زبان اول هند برتانوی شد و گام ها برای شکست و ریخت دادن زبان فارسی فراتر از مرز های برداشته شدند و از کرانه های دور برای ناکرانمند سازی سوی خراسان دیروز و افغانستان کنونی عبور کردند. ولی در میانهی راه بود که انگلیس فکر کرد تا دیر نه شده هم زبان فارسی را از خراسان زمین برچیند و هم برابر هم قرارگیری زبان های پشتو و فارسی را کلید بزند. این کار انگلیس را بر آن داشت تا پس از هند فارسی ستیزی را از پاکستان نو تأسیس و ایجاد ایالت خیبر پښتونخواه به مرکزیت پشاور کلید بزند. این کاری بود که بسیار زود نتیجه داد. شاهان روی کار بوده یا روی کار آمدهی پشتون بهترین گزینه هایی بودند برای رهگیری آن برنامه ها. ارچند همه شاهان پpشتون نه توانستند یا نه خواستند برضد زبان فارسی کاری از پیش ببرند ولی این اقدام انگلیس بیکارایی هم نه بود. زبان فارسی در بیشترین دربارهای شاهان پشتون همهگیر بود و تا آنجا که عبدالرحمان خان تاجالتواریخ خود را به زبان فارسی نوشت. یا سراجالتواریخ تحت دیدگاه و مدیریت مستقیم مقامات شاهی پشتون اما فارسی نوشته شد یا تاریخ احمدشاهی به همینگونه. یا سردار محمد افضل خان پدر عبدالرحمان سکهی خود را به فارسی ضرب زد و نوشت: ( دو فوج مشرق و مغرب ز هم مفصل شد امیر ملک خراسان محمدافضل شد ) یا در زمان امانالله خان همه امور فارسی بود. با همین زبان فارسی رو در روی زبان فارسی قرار گرفتند. نوشتن نظامنامهی ناقلین امانالله خان گواه ماست. آن سوی کار انگلیس راحت نه بود و هم برای زمینگستری های خودش و هم برای زبانگستری انگلیسی از روش تفرقه بیانداز و حکومت کن، هرکاری که خواست انجام داد تا زبان فارسی را در تنگناه قرار دهد. نوساناتی که زبان فارسی با آن دست و پنجه نرم کرد، با آن که زبان فارسی از چند تاخت و تاز تندرست سر بر آورد، اما به هیچ فرنامهیی بدون آسیب پذیر نماند. این یک دروغ ویژه است که بگوییم فارسی بی هیچ آسیبی زندهگانی گذرانده است. واژه های جا افتادهی انگلیسی و بیشتر عربی در زبان فارسی ایستایی داوشی ماست. افزون بر آن دشنه های خلنده بر پیکر زبان فارسی از سوی خودی های زبان های دیگر هم نفس های زبان فارسی را به گاهی کوتاهی رساند. اما نتوانستند آن را از پا در آورند، گاهی که امیرعلی شیرنوایی به زبان عربی کتاب محاکمةاللغتین خود را بر نا همسویی باز بان فارسی نوشت، از واژه های زبان فارسی به زیان زبان فارسی بهره جست و زبان خودش را برتر از بان فارسی دانست. یا گاهی که همچشمان یا خُردهگیران با نوشته های فخر رازی، در افتادند، ردنامههایی بر او نوشتند و نوشته هایش را سوزاندند.
هولوکاست انگلیس در برابر زبان فارسی!
بخش چهارم:
زبان فارسی درست زمانی در هند به فروپاشی رسید که هنوز افغانستانی وجود نه داشت و مرز های شرقی کشور امروزی ما تا هند برتانوی میرسیدند. پاکستانی، بنگلهدیشی، قبایل آزادی به خیبر پښتونخواه و خان های مفتخوار و دو سرهیی به نام خان عبدالغفار خان و خان عبدالولی و ده ها خان های لمیده در بستر گنداب دهن های شان وجود نه داشتند. مرز های غربی کشور تنها منتهی به خراسان زمین بودند و ایرانی هم نه بود و مرزهای شمالی خراسان هم فراتر از مرز های امروزی بودند. نظام های سیاسی مستقر در حوزهی بزرگ جغرافیای تمدنی دیروز به نام های آریانا و خراسان و گاهی باختر زمین یاد میشدند. سلسلهی حاکمیت های بومی تا سقوط صفویان همه از خراسانیان و آریایی ها بودند. حاکمیتی به نام پشتون وجود نه داشت. ظهور شخصی به نام میرویس هوټکی!؟ در کندهار و دامنهی اختلافات مذهبی ناشی از بیداد حکومت شیعهی صفویان برگبرندهیی به دست میرویس خان داد که در تفاهم و مذاکره با زمامداران عربستان آن زمان و تحریک مردم محل برای اسقاط نظام فارسی زبان صفوی ها در ایران برتری حاصل کند. این مؤفقیت برای اولین بار نصیب یک شخص گویا پشتون تبار از خراسان زمین و استان کندهار شد. برخلاف گفته های جعلی تاریخ سازی، میرویس اصلاً پشتون هم نه بود و از سوی مادر اوزبیک تبار و پدرش شناسهی تاجیکی داشت و منابع مختلف از جمله برگردان تاریخ نویسندهی افسر سویدنی (غلام یا بردۀ میرویس)..۱۷۲۴ م توسط محترم دکتور لعل زاد... لندن – ۲۰۱۲ م و بخشی از کتاب ما همه افغان نیستیم اثر ماندگار استاد غلام محمد محمدی و نگاشتهی منتشرهی تارنگاشت شبکه اطلاع رسانی افغانستان به کد خبری شماره ۱۵۶۴۶۷ در ساعت ۱۶:۵۴ تاریخ. ۲۴/۹/۱۳۹۷
میرویسخان نه هوتکی است، نه غلجایی، نه قندهاری و نه نام مادرش «نازو انا» بوده، بلکه نام مادرش «گِنی» ازبیکتبار و پدرش فرغانهیی(تاجیکستانی) بوده است. البته که در پژوهش های زیادی تازه به به دست آمده این مورد نه تنها در مورد میرویس که در مورد بیشترین شخصیت سازی های دروغین منتسب ساخته شده به پشتون افشاء گردیده است. نگارنده پسوند صفت خان هم برای میرویس به پیروی از عرف موجود و حاکم در قبایل پشتون کندهار داده شده باشد. چون تاریخ تاجیک تباران کمتر این پسوند ساختهگی را کار برده است. به هر رو هر موردی را که معیار داوری یا پژوهشی قرار بدهیم میرساند که زبان فارسی در خراسان زمین با پهنای وسیع و ژرفای عمیق از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب جغرافیای دیروزش تنها زبان عام و رابط میان مردمان، دربارها، گفتومان ها و تمدن های اعصار بوده است. استیلای انگلیس بر ضد زبان فارسی در انگلیس آتش خُفتهیی بود که زبانه میکشید تا هر چه غیر انگلیسی است را نابود کند. هیچ تاریخی تثبیت نه کرده که زبان فارسی از دوران آغاز حکمروایی گذشتهی میرویس و احمدشاه ابدالی تا امروز کاربردی در دربار ها و اجتماعات نه داشته بوده باشد. بل همه تاریخ ها تا آنجا گواهی میدهند که شاهان پشتون هم بیشتر فارسی گو و فارسی دوست بودند تا پشتو دوست بودن. خاندان یحیا که نزدیک به شصت سال در افغانستان پادشاهی و جمهوری کردند به شمول ظاهر شاه با آن که پشتون بودند، پشتو نه میدانستند. البته این پشتو نه دانستن آنان سبب نه میشد که آنان دست از مقابله های بدون نتیجه با زبان فارسی و فارسی ستیزی بردارند. هدایات، فرامین، قوانین، مدال های شان را به زبان فارسی برضد فارسی مینوشتند و ضرب میزدند. مانند مدال سرکوب اشرار!؟ شمالی که در زمان نادر غدار و پس از او هم اعتبار داشت. یا نظامنامهی ناقلین امانالله که پشتون های جنوب و جنوب غرب را تشویق میکرد تا در برابر گرفتن امتیازات بلند به شمال افغانستان نقل مکان کنند، یا تلاش های بیوقفه و ناکام محمود طرزی، حمیدگل مهمند، عبدالرحمان خان، عبدالحی حبیبی و فرهنگسرای عمدتاً پشتون محور برای جاگزینی سراسری زبان پشتو به جای زبان فارسی و صدها از این مورد که در زمان کرزی و غنی به اوج خود رسیدند. تا آن جا که کرزی در جلسهی رسمی نوبتی کابینه غیر مستقیم حکم داد تا بازدارندهگی هایی فرا راه زمینه های رشد زبان فارسی در جامعهی افغانستان عملی گردند و زیر نام جلوگیری از کاربرد واژه های بیگانه در فارسی از واژه های اصیل افغانی خواست این اقدام خود را اثرمند بسازد که جایی را نه گرفت. زبان فارسی دشمنان پنهان و عیانی در میان خودی ها هم داشت از بیگانه ها که گلهیی نیست. مثلاً در بهترین حالت بزرگان شعر و ادب فارسی در افغانستان به مداحان دربار های پشتون سیاسی تبدیل شدند. آنان یا داستانپردازی ها و یا سرایش های ستایشگرانه در وصف شاهان داشتند. کاتب هزاره، استاد خلیلالله خلیلی، استاد بیتاب و دگران کسانی بودند که در دربار های شاهان پشتون مدیحهسرایی میکردند. چون بحث ما در مورد نقش شاهان و سیاسیون پشتون بر ضد زبان فارسی است از پرداختن به جنایاتی که دگران به زبان فارسی کردند میگذریم. مثل سلطان محمود غزنوی که از او به عنوان شاه فرهنگپرور یاد میشود، فردوسی بزرگ را از دربارش راند و وعده هایش زیرپا گذاشت. درست وقتی هدایا را برای فردوسی فرستاد که همان روز جنازهی فروسی را برای دفن کردند میبردند. دارو درست رسید آنگاه که بیمار بمرد. گر چه گاهی برخی شاهان پشتون بار باری سرودسرایان فارسی را نوازش هم میکردند. اما آن حالات بستهگی کامل به برخورد های شخصی و سلیقهیی آنان داشت. چنانی که آقای ضیا شهریار در یک توئیت شان چنین نوشته اند: “ظاهرشاه، پادشاه پیشین که لقب بابای ملت را دارد، همراه با استاد خلیلالله خلیلی، شاعر نامدار افغانستان در سال ۱۳۳۸ در کلبه مخفی بدخشی در بدخشان. مخفی میگوید: “بشکند دستی که خم در گردن یاری نشد — کور به، چشمی که لذتگیر دیداری نشد” یعنی ظاهرشاه با علاقهی زیادی به دیدار مخفی بدخشی در بدخشان رفته بود. مخفی بدخشی با سرودهیی هم شاه را خوش آمد میگوید و هم به گونهیی او را نقد میکند تا چرا یک شاه بیخبر است و از بدخشان خبری نه دارد. یا تاریخ گواهی میدهد که نامدارانی چون خواجه عبدالله انصاری فارسی زبان هم در آتش سوزی آثار فارسی و تضعیف زبان فارسی نقش کمی از محمدگل مهمند پشتون سیاسی نه بود. در رخ نامهی تاریخ اسلامی به نقل از چهار مقالهی عروضی سمرقندی چنین میخوانیم: رخنامهی تاریخ اسلامی در ۲۶ اوت ۲۰۲۱ مینویسد:
“خواجه و مریدانش؛
اندر حکایت کتابسوزی
در کتاب چهار مقاله عروضی سمرقندی، حکایتی آمده است در باره دشمنی شدید خواجه عبدالله انصاری با فیلسوف و طبیبی در شهر هرات.
این طبیب دانش بسیار داشت و بیماری های صعب را نیز علاج می کرد و نزد مردم محترم بود. ولی
” شیخ الاسلام عبدالله انصاری با این خواجه تعصب کردی و بارها قصد او کرد و کتب او بسوخت”.
از قضا یک بار خواجه بیمار شد و بیماری اش به درازا کشید و درمان نشد. خواجه چون خود روی مراجعه به طبیب حاذق شهر را نداشت، نمونه اش را ناشناس نزد طبیب فرستاد. او نیز که پی به ماجرا برده بود، آن را بررسی کرد و راه درمان او را به فرستاده اش آموخت و در آخر گفت:
” خواجه را بگویید که علم بباید آموخت و کتاب نباید سوخت”.
خواجه راهی را که طبیب گفته بود، به کار بست و شفا یافت، اما توصیه او را به علم آموختن و کتاب نسوختن به گوش نگرفت. افسوس که سبکسری های امثال خواجه را پایانی نیست. مریدان خواجه امروز هم دشمنان دانش اند ؛ علم نمی آموزند و کتاب می سوزند.”
فارسی در افغانستان چنانی مورد حملات چهارسویه قرار گرفت. تا آنجا که امیرعلی شیرنوایی هم دست و استین بَر زد و کتاب محاکمةاللغتین خود را برضد زبان پارسی نوشت. این آقا تا جایی تاخت که با استفاده از واژه های زبان فارسی فارسی را دادگاهی کرد. این کتاب که توسط برگرداننده های زیادی به زبان فارسی برگردان شده است، تبعیض آشکارای نوایی را در مورد زبان فارسی نشان میدهد تا مرز نوردیدن بلند اندیشی زیان ترکی چغتایی بر زبان فارسی.. یکی از بنگاه های نشراتی که این کتاب را برگردان کرده است، تارنمای کتابناک ایران است. این تارنگاشت نویسندهی کتاب را امیرعلیشیرنوایی و برگردانندهی آن را تورج خان گنجهیی و ویراستار آن را حسین محمدزاده صدیق میگوید و کوتاه مینویسد:
"کتاب حاضر، ترجمهای از کتاب «محاکمه اللغتین» امیر علیشیر نوایی است که در آن کیفیت دو زبان ترکی و فارسی، اثبات برتری زبان ترکی بر فارسی، مورد بحث قرار گرفته است. این ترجمه دارای: چاغاتابی، آوانویسی لاتین و برگردان تورکی آذری به همراه ترجمهفارسی بخش «تورخان گنجرای»، «محاکمه اللغتین» است. لازم به ذکر است در صفحات نخستین کتاب شرح حالی مختصر از نگارنده ـ «امیر علیشیر نوایی» ـ نگاشته شده است."
یکی از بدبختی های اجباری تحمیل شده بر اجتماع افغانستانی های امروز در برابر زبان فارسی دری همان دروغبافی هایی به نام مصطلحات ملی است که هیچ گونه ارزش حقوقی و قانونی نه دارند ولی در همه هست و بود مردم ریشهی جبر پذیری تنیده است. چاکزینی نام های کامل پشتو به جای نام های فارسی در اسکناس های مروج، نام های وزرات خانه ها، شهر ها، شهرستان ها، دهکده ها، دانشگاه ها، دانشکده ها، لوایح و مقررات نظامی و نظامنامه های عسکری و رتب علمی و مسلکی و محلات در سراسر کشور از این اقدامات بنیادبرانداز بر صد زبان فارسی است. ( مقالهی حقیر در این مورد را دربارهی جنایات دولت ها بر ضد زبان فارسی را زیر عنوان آکادمی علوم گهوارهی شرارت ) بخوانید،
این اقدامات درست زمانی صورت گرفته اند که بیشترین فارسی نویسان پشتون آگاهانه یا ناخودآکاه خدماتی به زبان فارسی کرده اند. برخی آنان مثل سلیمان لایق، عیدالحی حبیبی، غرزی لایق، شیخ فقیرالله حصارکی جلال آبادی، علامه حبیب الله، محقق قندهاری، امیرعبدالرحمان خان افغان، خاطراتش را به فارسی مینویسد، احمدشاه درانی به فارسی شعر میسراید و شاه شجاع هم چنان به فارسی سروده هایی دارد. دهها عنوان کتاب به فارسی در عهد هرکدام اینان چاپ شده اند، جمعی از اهل قلم، به قول قدما، ذواللسانین(دو زبانه) هستند که در هر دو زبان پشتو و فارسی(دری)، فارسی و اردو(همچون غالب دهلوی) فارسی و ترکی (مانند بیرام خان، خان خانان و …) آثارشان را خلق کرده اند. به عنوان نمونه، بنا به نوشتۀ مرحوم عبدالحی حبیبی، سردار هارون خان ( ۱۱۵۰ تا حدود ۱۲۰۰ﻫ .ق) دیوانی در حدود ۴۵۰۰ بیت به زبان دری (فارسی) دارد، و بیشتر به پیروی از حافظ و سعدی و صائب و جامی و قاسم انوار و کمال خجندی و… سروده شده:
«ز فیض مصرع «سعدی» سخن شد رام من هارون که چون گرد رم آهو، نگاه او رمید از من»
به همین گونه تعداد زیادی از پشتون های داستان پرداز مانند استاد اکرم عثمان بوده اند که خدمات ماندگاری به زبان فارسی کرده اند. البته که آنان به صورت کل جانبداران زبان فارسی نه بودند. چنانی دکتر امرم عثمان در داستان مرد و نامرد خود نتوانسته عقدهی تباری و زبانی اش نسبت به امیر حبیبالله خادم دین رسولالله را پنهان کند و برعکس از امان الله بسیار با شکوه یاد کرده است. من مفتخرم که نقدی اندرین باب هم نوشته ام. زبان فارسی که آماج حملات گسترده قرار گرفته است، یک کمبود اندرونی خودش را هم دارد که بیشترین صاحبان قلم و قدرت زبان فارسی منزلت و مرتبت زبان را نه دانسته و به شکوه آن طور بایسته کار نه کرده اند.
دکتر محمدکاظم کهدویی، استاد بخش زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه یزد ایران در مقالهیی زیر نام فارسی نویسان در تارنگاشت «پامیر» به شناسایی چند شاعر و نویسندهی پشتون فارسی نویس میپردازد.
فکر میکنم هر یک ما بایستی برای تقویت زبان فارسی چنان ساعی و کوشا باشیم که برای نفس کشیدن ما میباشیم. جدا سازی زبان فارسی از آمیختهگی با زبان عربی کاریست دشوار و زمانگیر. به گفتهی همه بزرگان ادب و فرهنگ از جمله محترم عزیزالله آریافر شاعر و دانشمند زبان فارسی، دشمنی با زبان فارسی را کار استعمار میدانند. ایشان در یکی از نوشته های شان مینویسند:
(مخالفت با زبان پارسی بخشی از یک طرح سابقهٔ استعماری ست که در راستای تفرقه و چند پارچه سازی اقوام منطقه صورت می گیرد فارسی مشخصن نه زبان فارس های ایران است، نه زبان فارسیوان های افغانستان و نه زبان تاجک های چین و فرارودان؛ فارسی یک زبان قومی و تباری نیست؛ زبان تمدنی و بین الاقوامی است. فارسی به همان اندازه که زبان شاه اسماعیل سامانی و سلطان غیاث الدین غوری ست، زبان سلطان محمود غزنوی و احمدشاه ابدالی نیز هست. شاید هیچکدام به اندازهٔ سلطان بزرگ غزنه در توسعه و گسترش این زبان نقش نداشته باشند.
بنائن هر نوع مخالفت نافرجام با زبان فارسی- که در راستای راهبردهای استعماری صورت می گیرد- مخالفت با تاریخ، فرهنگ و زبان مشترک کل اقوام آریایی و غیر آریایی منطقه است آنهایی که با فارسی مخالفت می کنند، نخست خود را با آن شاهان بزرگ مقایسه کنند، سپس علم دشمنی را با این زبان زیبا برافرازند!)
میدانم که برخی ها جُستار های زبان شناسی ما را به دین و مذهب و عرفان وابسته نه کنند. خدمات نا حقی که دانشمندان پارسی برای تقویت زبان عربی کرده اند، خود عرب به زبان خود نه کرده. گمان هم نه داریم که ما در صد ها سال دیگر هم از ادبیات مشترک شدهی عربی فارسی رهایی یابیم. اما وای برای برخی ها. بدانید که زبان تنها وسيلهی افهام و تفهیم نيست. جنگ دنیا، جنگ زبان است. چرا فارسی زبان بینالمللی نه میشود؟
ادامه دارد…
++++++++++++
هلوکاست انگلیس بر ضد زبان فارسی.
بخش دوم:
که برنامهی راهبردی دراز مدت حضور و توسعهی امپراتوری اشغالگری را در جهان، منطقه و به سوی کشور ما هم داشت. در بدو عبور از آب به سواحل هند سعی کرد تا بیشه های قدرت را به نفع خودش گسترده ساخته و بشکافند. آنگاه که زمانه در مسیر یک قطبی مطلق انگلیس شناوری داشت، انگلیس فرصت ها را غنیمت شمرده در از میان برداشتن زبان های جهان و جاگزینی زبان انگلیسی به جای آن ها کامروایی هایی داشت که سرانجام امروز بدون زبان انگلیسی جهان در هیچ عرصهیی روندهگی و تازندهگی نه دارد. آگاهان امور سیاسی و نظامی درک میکنند که این سلطهگرایی زبانی انگلیس در سراسر جهان ماندگار شده است که نوعی از استعمار فرهنگی بدون پایان است. وقتی در افغانستان امروزی بحث ارزش زبانی را به میان میآوری برخی ها درست مانند انگلیس ها خشمگین شده و بدون درک از ارزش های زبان تا آنجا پیش میروند که ما را از پرداختن گپوگفت پیرامون لایه های شیرین زبان مادری مان باز میدارند. به هر رو انگلیس ها با داشتن اتاق های بزرگ فکری در مستعمره ها و در لندن هر بخشی را موشکافی کرده و برنامهریزی میکنند. نابودی زبان ها یکی از همان برنامه های راهبردی انگلیس به شمار میرفتند. زبان فارسی که در هند و حکومت های عمدتاً مسلمانان آن عصر خار چشم انگلیس ها بود، بایستی از سر راه انگلیس برداشته میشد. هند سرزمین پهناوری که زبان فارسی در آن سه صد سال و با شکوه نردبان عروج را میپیمود و سه صد کم و بیش زبان رسمی دربار ها و گفتار ها و شاهان و امپراطوران و سرایندهگان بود. انگلیس پسا تسلط کامل بر هند ناگهان و در یک شبه زبان فارسی را در تمام انواع آن بر هند قدغن کرد که گویش و نوشتار سیاسی اداری هم شامل آن بودند. ترفندی که انگلیس در اشغال هند به کاربرد همان بود که به گواهی بیانکار تاریخ میدانیم یعنی:
حدود ۲۰۰ نفر انگلیس گویا برای بازگشایی یک شرکت ادویه سازی با کسب اجازت و جواز از دربار سلطنتی و شخص ملکه وارد هندوستان میشوند. البته که آن سفر در پنهانخانه های استخباراتی لندن و به آگاهی و استیذان مستقیم ملکه برنامهریزی شده بودند، چرا که به روایت تاریخ دریانوردان از فلفل و ادویهها روی آب بیشتر استفاده میکردند و ادویه بسیار گران شده بود. کار خودشان را با این درخواست به عنوان یک شرکت در سال ۱۶۰۰ (میلادی) در هندوستان آغاز کردند. انگلیس چنان با تدبیر و حوصله موریانهگون کار براندازی زبان فارسی آغاز کردند که ۲۰۰ سال به درازا کشید تا زبان فارسی مردم هندوستان را مضمحل و زبان خود انگلیس ها را جاگزین ساختند. میدانیم که زبان مادری پادشاهان سلسلهی بابریان ترکی بود اما هریک شان زبان فارسی را عاشقانه دوست داشتند و زبان فارسی را به عنوان زبان رسمی پذیرفته بودند و بر آن اصرار داشتند. اما انگلیسیها نه میتوانستند تحمل آن عظمت زبان فارسی را به عنوان رقیب و دشمن بالندهی زبان انگلیسی قبول کنند. انگلیس ها پسا سیطرهی کامل به هند همه اصول انسانی را زیرپا گذاشتند و زبان فارسی یعنی زبان شیوای رابطه گذاری گفتاری مردمان هندوستان را از میان برداشته و همهی امور نیاز را به زبان انگلیسی مبدل کردند. میدانیم که پرخاشگری علیه زبان های مطرح در همهی دنیا پیشینهی دیرینه دارد. ولی آنقدر که برضد زبان فارسی دشمنی بوده، دگر زبان ها به آن اندازه چالش های نابود سازی نه داشتند. وقتی به داستان سرگذشت نوشته های شکسپیر میرسیم که در فرانسه غوغا برپا کرد، مییابیم که اگر شکسپیر اهل لندن است، ولی همهی جهان از سروده های او بهره میبرند.، در قرن نوزدهم، وقتی پای شعر شکسپیر به فرانسه رسید و برگردان آثار او سراسری شد، فیلسوفان نامدار آن روزگار که موقعیت های خودشان را در خطر میدیدند، نگران بودند و شکسپیر و زبان انگلیسی را مزمت میکردند. یعنی در گیرودارهای زبان ستیزیها نه زبان انگلیسی به صورت عام بل دانشمندانی چون شکسپیر هم به طور خاص دچار دشمنگرایی میشدند. آنگونه که مدام یاددهانی کرده ایم یکی از خلا های بسیار بزرگ در میان اکثریت قاطع مردمان از جمله مردم افغانستان بدون حس تعلق جنسیت، قومیت، مذهب، سیاست و سن و سال به مطالعه یا حدِ اقل به مطالعهی تاریخ وطن خود هم نه میپردازند. وقتی از تاریخ برای شان بنویسی یا تمسخرت میکنند یا دیوانه ات میشمارند. به یاد دارم که بسیار نوجوان بودم نقدی را نسبت به دولتمردان و فرهنگیان صاحب صلاحیت کشور نوشتم که چرا نه توانستند کاری برای مولانا شناسی به عنوان یک افتخاری از افغانستان ایشان را حتا درست به مردم افغانستان معرفی نه کردند که حتا کوششی هم برای مجادلهی عقلانی و مباحثاتی با ایران و ترکیه نه کردند. منطق ضعیفی که برخی آگان علم و ادب مثلاً آقای آذر استاد دانشگاهی در تهران مطرح میکند سازنده نیست. ایشان میفرمایند:
(…هیچگاه کسی نمیتواند بگوید که مولوی از آن ترکهاست چون زبان او پارسی است. بگذارید همه بگویند متعلق به آنها است. اینها مشکلی ایجاد نمیکند، چون اساس کار مولوی، زبان فارسی است. درمورد نظامی گنجوی هم همینطور است؛ از «هفتپیکر» گرفته تا «خسرو و شیرین» و «اسکندرنامه»، شعرهای او همه به زبان پارسی است. حالا بگویند او ترک بوده، بگذارید آنها هم دلخوش باشند. اگرچه آدمهای بزرگ هیچگاه نمیتوانند در یک جغرافیا محدود باشند. به همین دلیل است که هر کسی میخواهد بگوید این افراد بزرگ از آن آنهاست و اینگونه بزرگی خودشان را به تعالی برسانند ولی این هیچگاه مقدور نخواهد بود.) این دلیلیست کم ارزش مثلاً ما نه میتوانیم بگوییم افلاطون و سقراط از ماست، یا نه میتوانیم ادعا کنیم که ادیسون از کابل بود یا تولستوی از کندهار. این دلیل ها آوردن ها خود فریبی است. هیچ کسی و هیچ کشوری حاضر نیست تا افتخارات خود را به پتی بیگانهیی بریزد. درست است که بزرگان علم و معرفت و دانش مربوط همه جهان اند. ولی زادگاهی، وطنیْ، دهکدهیی، شهرستانی و شهری و کشوری دارند که مایلند آن بزرگ مرد یا بزرگ زن تاریخ شان به نام خود شان یاد شود یا آرامگاه اش در کشور خودش باشد. انگلیس وقتی خودش را در هند برتانوی از شر زبان فارسی نجات داد، برنامه هایش را سوی افغانستان تمرکز داد که آنگاه پاکستانی و بنگلهدیشی نه بودند و همه سرزمین های کشوری منطقه شامل محدوده های قبول شدهی جغرافیایی افغانستان بودند. انگلیس به ناچار چارهی چند گونهی سیاسی، ارضی، فرهنگی و کشوری و جغرافیایی سنجید. این جا ما تنها در مورد زبان فارسی ستیزی انگلیس بحث داریم. به همین موازات حتا بیشتر از آن وقتی اعراب به سرزمین های ایران و خراسان هجوم آوردند، تلاش های زیادی برای از میان برداشتن زبان فارسی کردند. ارچند در همه کشور های جهان که چیره شدند، تا امروز زبان های محلی و ملی شان را دزدیدند و زبان عربی را جاگزین آن ها ساختند. یعنی مردمان آن سرزمین ها میتوانستند با زبان های ملی شان هم دین اسلام را قبول کنند. ولی درراکثر کشور های آفریقایی و آسیایی زبان های ملی شان در تندباد وزش زبان عربی و انگلیسی از میان رفتند. یعقوب لیث صفار خدمتی برای نگهداشت و نجات زبان فارسی از غرق شدن در غرقاب زبان عربی شجاعانه کار کرد، با آن که به مردم کابل خیانت و شاه کابلشاهان را با نیرنگ به شهادت رساند تا به امیر عرب خدمتی کند، اما ایستایی او در مورد رسمی بودن زبان فارسی و برچیدن بساط زبان عربی از این جغرافیا شایان ستایش است. انگلیس که برای هر برنامهیی کارنامهیی داشت با به وجود آوردن پاکستان و بعد بنگلهدیش و بعد ایجاد مناطقی به نام قبایل آزاد در مرزهای منتهی به افغانستان برنامهی فارسی ستیزی خود را نیز ماهرانه پیش برد.
تشکیل پاکستان و پسا از آن تشکیل بنگلهدیش درست زمانی توسط انگلیس صورت گرفت و بدنه هایی از افغانستان را جدا کرد که سنگینترین آسیب را به تمام پیکره های افغانستان امروز وارد کرد. بحث زبان یکی از آن جمله بود. ترفندی که انگلیس برای از میان برداشتن زبان فارسی به کار بست. مقارن بیست قرن پس از اولین گامگذاری جواسیسش در ساحل هند بازدهی رساند نه تنها زبان فارسی که زبان اردو را نیز دچار ناملایمات کرد. تا آن جا که سر انجام زبان انگلیسی زبان اول هند برتانوی شد و گام ها برای شکست و ریخت دادن زبان فارسی فراتر از مرز های برداشته شدند و از کرانه های دور برای ناکرانمند سازی سوی خراسان دیروز و افغانستان کنونی عبور کردند. ولی در میانهی راه بود که انگلیس فکر کرد تا دیر نه شده هم زبان فارسی را از خراسان زمین برچیند و هم برابر هم قرارگیری زبان های پشتو و فارسی را کلید بزند. این کار انگلیس را بر آن داشت تا پس از هند فارسی ستیزی را از پاکستان نو تأسیس و ایجاد ایالت خیبر پښتونخواه به مرکزیت پشاور کلید بزند. این کاری بود که بسیار زود نتیجه داد. شاهان روی کار بوده یا روی کار آمدهی پشتون بهترین گزینه هایی بودند برای رهگیری آن برنامه ها. ارچند همه شاهان پشتون نه توانستند یا نه خواستند برضد زبان فارسی کاری از پیش ببرند ولی این اقدام انگلیس بیکارایی هم نه بود. زبان فارسی در بیشترین دربارهای شاهان پشتون همهگیر بود و تا آنجا که عبدالرحمان خان تاجالتواریخ خود را به زبان فارسی نوشت. یا سراجالتواریخ تحت دیدگاه و مدیریت مستقیم مقامات شاهی پشتون اما فارسی نوشته شد یا تاریخ احمدشاهی به همینگونه. یا سردار محمد افضل خان پدر عبدالرحمان سکهی خود را به فارسی ضرب زد و نوشت: ( دو فوج مشرق و مغرب ز هم مفصل شد امیر ملک خراسان محمدافضل شد ) یا در زمان امانالله خان همه امور فارسی بود. با همین زبان فارسی رو در روی زبان فارسی قرار گرفتند. نوشتن نظامنامهی ناقلین امانالله خان گواه ماست. آن سوی کار انگلیس راحت نه بود و هم برای زمینگستری های خودش و هم برای زبانگستری انگلیسی از روش تفرقه بیانداز و حکومت کن، هرکاری که خواست انجام داد تا زبان فارسی را در تنگناه قرار دهد. نوساناتی که زبان فارسی با آن دست و پنجه نرم کرد، با آن که زبان فارسی از چند تاخت و تاز تندرست سر بر آورد، اما به هیچ فرنامهیی بدون آسیب پذیر نماند. این یک دروغ ویژه است که بگوییم فارسی بی هیچ آسیبی زندهگانی گذرانده است. واژه های جا افتادهی انگلیسی و بیشتر عربی در زبان فارسی ایستایی داوشی ماست. افزون بر آن دشنه های خلنده بر پیکر زبان فارسی از سوی خودی های زبان های دیگر هم نفس های زبان فارسی را به گاهی کوتاهی رساند. اما نتوانستند آن را از پا در آورند، گاهی که امیرعلی شیرنوایی به زبان عربی کتاب محاکمةاللغتین خود را بر نا همسویی باز بان فارسی نوشت، از واژه های زبان فارسی به زیان زبان فارسی بهره جست و زبان خودش را برتر از بان فارسی دانست. یا گاهی که همچشمان یا خُردهگیران با نوشته های فخر رازی، در افتادند، ردنامههایی بر او نوشتند و نوشته هایش را سوزاندند…
ادامه دارد…
++++++++++++++++++++
هولوکاست انگلیسیها در برابر زبان فارسی در هند
بخش اول:
آنچه کهنکاوی های زبان شناسی در پویهی زمان به دست مان میدهند، موجودیت برنامه های بزرگ استعماری اند برای سربار کردن آموزش ربان انگلیس توسط انگلیس برای فراگیری گیتی و سرزمینی فرامرزی های انگلستان امروز و بریتانیای کبیر دیروز. این برنامه در هند برتانهوی درایش زیادی داشت. تا آن جا که خوان زبان های پایه از آن سرزمین را برچید. یکی از برنامهریزی های اتاق های اندیشهی انگلیس که به گونهی پیوسته و در پهلوی تجاوزات و زمینگستری های شان مورد دید بوده است.
پژوهشگران دریافته اند که با ورود اولین کشتی ترابری انگلیسی های گویا بازرگان به هند، صدای پای دشمنی انگلیس با زبان فارسی در هند هم بلند شدند. زبان فارسی که به گونهی باور نه کردنی ۷۰۰ سال ریشه در سرزمین هند پهناور داشت و نزدیک به ۳۰۰ سال هم زبان آیینمند آن بود، یکی از دشواره های فرا راه آبیچشمان بیگانه و بازرگانان دیروز و ربایشگران آنروز دیگر در هند همین زبان فارسی بود. بازگفتاران مینویسند که زبان فارسی و دین اسلام یا همان مسلمانان نیروهای بازدارندهی انگلیس برای چیرهدست شدن شان به سرزمین هند بودند. کسانی که از آنگاهِ هند رویدادنویسی و رویدادگفتاری دارند، مینویسند و میگویند که انگلیس ها در پی یک برنامهی از پیش چیده شده دنبال دریافت راهکاری در کارگزاری ستردنِ زبان فارسی از هند بودند. به همین دلیل آنان با تیزهوشی های شان سال ها پیش از پیوست ساختن هند به بریتانیای آن زمان، زبان رسمی و درباری کشور هند را دگردیس کردند. سرتوماس رو، فرستادهی جیمز اول، از دربار انگلیس در هند نمایندهگی میکرد که خویشکاری سیاسی گونه داشت. گماشتهگی توماس را با کامروایی همراه میدانند. پادشاه فارسی زبان هند، نا آگاه از کنش ها و ترفند های سیاسی استخباراتی و آهنگِ انگلیسیها یک امتیاز ویژه را پیشکش تازه واردهای نیرنگ باز کرد. بازدهی این ساده انگاری شاه فارسی زبان گورگانی بسیار سنگین تمام شد. پندار های سال ۲۰۰ سال پسا حضور انگلیس ها که با سفر توماس استیفن یک کشیش مسیحی، اولین تبعهی انگلیس آغاز و در سال ۱۵۷۹ پای او به شبه قاره هند رسید آن نه بودند که انگلیس ها به آن بهانه، رهبری کشوری به بزرگی هند را به دست گیرند. همه در این اندیشه بودند که ۲۰۰ نفر بازرگان رسیده از انگلیس به هند در سال ۱۶۰۰ تنها بازرگانان اند و بس. اما سنجش آنان هندی ها و شاه فارسی زبان شان بسیار کوتهنگرانه بود. آنان روزی گواه بودند که انگلیس آگاهی زدودن زبان فارسی و جاگزینی زبان انگلیسی در هند را بسیار ساده و بدون ایستادهگی یا رویارویی با خود شان این چنین و کوتاه پخش کردند.
«از امروز زبان رسمی انگلیسی است نه فارسی...» این مهمترین بخش از بازگویی کهنی است که تا امروز دیده شده و از بین بردن زبان رسمی یک کشور و جاگزینی زبانی دیگر را به ما میرساند. آنگونه که نویسنده ها به ما گفته اند:
«شاید روزی که اولین کشتی حامل انگلیسیها در سواحل هند پهلو میگرفت، هیچ کس فکرش را نمیکرد که روزی تاجرهای انگلیسی نه تنها حاکم شبه قاره شوند، بلکه تاثیری همیشگی را بر فرهنگ این کشور باقی بگذارند.»
با ورود به هر برگی از برگه های ستبر گذشته نویسی ها مییابیم که زبان فارسی فراگیری های بلندی در سرزمین هند داشته است. این مورد به ویژه در زمانه های رسیده بر فرمانروایی های دودمان گورگانی از سال ۱۵۰۰ میلادی بازتاب دارد. دودمان تیمور زبان فارسی را در دربار های شان چنان رویاندند که تا ۳۵۰ سال فرماندهی شان همهی مردم هند زبان فارسی را آموختند و زبان رسمی شان شد. پارینه نویسان ما را از رویکرد های اکبرشاه گورگانی میان سال های ۱۵۵۶ تا ۱۶۰۵ میلادی آگاه میسازند. آنگاه زبان فارسی در هند فراز های بلندی داشته است. تا جایی که چامهسرایان و چکامهسرایان و سرودسرایان از خراسان و ایران هم ترکِ وطن کرده به خشکساروارهی هند میزیستند. میگویند که شاه گورکانی دستور داده بود تا برخی ماتیکان یا نوشتار هندوان از زبان سانسکریت به آراستهگی (نظم) و سخنناسروده (نثر) فارسی برگردان شوند. چنین بود که هند زیستگاه بیبیم برای سرودسرایان فارسی شده و از ایران زمین و خراسان به سمت دولت گورکانی روی میکردند. کهننگاران دوران سالاران فارسی زبانان گورکانی در هند را به بهشت سخنسرایان فارسی دگرگون کرده بود. آن همه چنان با شور روان بودند که خارِ چشم انگلیس شده و تا آنجا که به بهانهی انبازی بازرگانی خشکساروارهی هندِخاوری آنجا را زیر چکمههای ستوران شان کرده بودند، زبان فارسی را زیر ریزهبین های شان داشتند. کارایی با شکوه زبان فارسی و موازی به رشد اسلام در هند، انگلیس را شوکه کرده بود. به دانسان بود که در پی از میان برداشتن آن شدند. برایان گاردنر یهودی انگلیسی که گذشتهنگار نامداریْ در زمان خود بوده، در بارهی نابودی فرهنگ و زبان فارسی از سرزمین هند توسط انگلیس ها مینویسد:
«شگفتی آور نیست اگر زبان فارسی در هند فراگیر شد ویژگیهای مشترک قومی و فرهنگی و پیوندهای دیرپای این دو قوم آریایی میتوانست چنین زمینهی تاریخی را فراهم آورد. این رازی است جاودانه که در زبان فردوسی و سعدی، مستتر است؛ رازی که امپراتوری انگلیس را به حذف و نابودی آن واداشت»
هنگامه نویسی برایان همخوانی زیادی از نگاه دشمنانهی انگلیسیها به زبان فارسی در اولین روزهای ورودِ شان به عنوان نمایندهی انگلیس در همسان خشکاد هند ( شبه قاره ) بی گفتوگو همخوانی دارد.
انگلیسیها که هنگام سال های ۱۶۰۰میلادی تا ۱۸۰۰ میلادی کموبیش بر همهی هند دستبرد زده بودند در سال ۱۸۳۶ توسط «چارلز تری ویلیان» زبان انگلیسی را به عنوان جایگزین زبان فارسی برای هند ابراز کردند. کاری که پسا برچیده شدن فرمانفرمایی گورکانیان به گونهی جدیتری دنبال شد و پس از آن هندیها مجبور بودند که برای انجام مراودات بازرگانی(که همگی در دست کمپانی هند شرقی بود) به زبان انگلیسی صحبت کنند. هندیها که دیگر به گونهی آیینِ زور مستعمره انگلستان بودند، ناگزیر برای ادامهی زندهگی خود زبان بیگانهی اشغالگران کوچیده به وطن شان را یاد بگیرند که در آغاز تنها برای بازرگانی به هند آمده بودند. انگلیسیها برای آنکه راهکارشان برای حذف زبان فارسی از میان هندیها بهتر نتیجه دهد، زبان اردو را نیز در برخی نواحی هند ترویج دادند تا با ریشه کن کردن زبان فارسی، بتوانند از اختلافات قومی نیز برای پیشبرد اهدافشان بهرهمند شوند.
ولی فارسی زدایی و فارسی ستیزی انگلیس در افغانستان …
ادامه دارد…
پ.ن: عنوان را از منبع (جهان نیوز) وام گرفته ام