عثمان نجیب
بخش دیگری از روایت من در مورد رفیق بابه جان و شهادت رفیق رزمنده توسط دکترنجیب
بازرسانی نوشتهی من محمدعثمان نجیب
من اولین کسی بودم که حقایق را افشا و در دههی ۹۰ مقالات زیادی در مورد نوشتهام.
دکتر نجیب قاتل مستقیم رفیق جنرال جلال رزمنده بود.
به جرأت میتوانم بگویم که شهادت رفیق رزمنده، تروریسم دولتی بود، نه دستآورد مدعیان جهاد.
همین جنرال دولت وزیری در ترکیب کودتاچیان بود و بعد جمهوری خواه شد، حالا طالب است. یعنی پښتون سیاسی هرگز اختلافی نیست.
کودتاچیان از همراهی دکتر نجیبی پشیمان شدندکه همه با خیانت به رفیق کارمل، دکتر را رهبر ساختند و عبا و قبای شان را در مرتقی ساختنِ و مرتبت، جایگاه شان را برای کسب اقتدار استحکام بخشیدند.
پشیمانی نوش دارویی بود پس از مرگ رهبر و حتا همهی کودتاچیان شماره ۱۸.
دو فریب دکتر نجیب:
کودتای شهنواز تڼۍ از لحاظ سیاسی و هویتی ضربهی محکمی بود به حاکمیت دکتر نجیب و سیلی محکمی به رخسار شان از استان پدری شان.
کودتا به زور شمشیر و سرنیزهی قوای مسلح و بیشترین نیروهای غیر هم تبار دکترناکام و پاییدن شان در اقتدار بیمه گردید.
اما دغدغه های محیلانهی پسا ناکامی کودتا توسط تعداد زیادی از همکاسه های عشرتکدهی دکتر نجیب الله از جمله سلیمان لایق، بشیر لایق « نام این آقا را یکی از اعضای محترم کابینهی شادروان دکترنجیب به من دادند و قصه های از ستیز قومی شان علیه غیر پشتون ها داشتند...» ماڼوکۍ منگل، جمعه خان اڅک، شادروان رفیق باقی، رسول بیخدا، جنرال تاجمحمد که همه می دانند و من بار ها شنیده ام، او تنها عامل برآورده سازی امیال همجنسگرایان از دور دانشگاه بود و خرده خردی و دانشی نه داشت و در اوایل خوش و بش های شادروان یعقوبی که تا آخر وفادار بودند، رفیق رفیع، رفیق یعقوبی رفیق فریدمزدک و رفیق کاویانی و رفیق وکیل.
« راستش اصلاً همین آقای وکیل در نظر من یک هرزهی سیاسی اند...» و تعداد زیادی از خوش باوران سیاست و نظام غیر از تباردکتر نجیب زیاد شده رفتند تا جلو رشد سیل آسای کودتا را بگیرند.
من و تمام همکاران عزیز و فداکار نشرات نظامی تحت رهبری جناب رویگر صاحب وزیر دانشمند اطلاعات و فرهنگ و آقای اشکریز مانند پروانه ها هر سویی پر پرواز گشودیم و بالکرد فضا های چهار سوی آسمان آبیکشور شدیم تا پیآیند های شکست کودتا را ماندگار سازیم. ننگرهار و پروان دواستانی بودند که من با همکار نما بردارم رفتیم، متأسفانه اسم شان فراموش من شدهاست و گزارش هایی را به نشر سپردیم که واقعاً بازگوی حماسه های دلیر مردان قوایمسلح در خنثا سازی کودتا بود و گزارش متنی نوشتاری آن در رادیو و تلویزیون ملی و چاپ آن در روزنامهی پیام و دیگر روزنامه ها بسیار استقبال شد.
فریب نمبر یک دکتر نجیب که منجر به شهادت رفیق رزمنده شد:
کودتا ناکام شد و شادروان دکتر نجیب هم از لحاظ ملی و هم در مقیاس بین المللیمطرح شدند و به عنوان مقتدرترین رئیس جمهور پسا شوروی صاحب عز و جلال گردیدند.
اعطای لقب قهرمانی به بابه جان جوان فاتح مرکز فرماندهی کودتا:
مدافعان نظام در تمام دوران بیشتر از ۴۸ ساعت کودتا همه غیر از تباردکتر نجیب بودند و کودتاچیان از تڼۍ تا جنرال اکا و وهاب و جنرال نجیب ننگرهار و آصف شور وآصف شیرین و آصف تلخ و کبیر کاروانی، رحیم استانکزی و جعفر سرتیر، دولت وزیری جنرال شهباز و در بیروی سیاسی همه خوستی معاند دکتر از هم تباران خود او بودند.
رفیق محمد آصف دلاور در دفتر من تشریف آورده بودند برای روایت های پسا کودتا ورهبری جنگ. ایشان فرمودند: «... دفتر رفتم و از کودتا گپی نه بود اما وضعیت همعادی نه بود... زود فامیدم کدام گپی اس... تصمیم گرفتم از وزارت خارج شوم ... تا اگراتفاقی بیفته تدابیر بگیریم... حرکت کردیم... ده قراول “پاسگاه ورودی وزارت”
پیره داران و صایب منصب نوکریوال گفتن... صایب وزیر صایب دفاع “
تڼی” امر کدن که کسی از وزارت نبرایه... رفیق دلاور به من که هنوز تنها بودیم و آماده گی ثبت گرفته شد، گفتند به بچا “بچه ها” گفتم بچیم مه میرم پیچکاری دارم زود پس میایم شماممتوجه باشین...و به ای بانه از وزارت بر آمدم ...».
رفیق دلاور و رفیق جلال رزمنده پایگاه مستحکمی در ریاست پنج آن زمان ایجاد و دردفع اقدامات کودتاچیان به نفع دکتر نجیب الله و رژیم حاکم برخاستند.
رفیق بابه جان مقر کودتاچیان را تسخیر کرد:
از شروع کودتا در ۱۶حوت ۱۳۶۸ تا صبح روز ۱۷ حوت ۱۳۶۸ مقاومت کودتاچیان با کشته شدن بهترین جنرالان که اسیر دام خیانت تڼی شدند ضعیف و به شکست مواجه شد.
رفیق دگرمن، دگروال، جنرال و قهرمان، بابه جان یک شبه همه افتخارات را کسب کردند که حتابیشتر از آن مستحق بودند.
زمانی که رفیق بابه جان برای ثبت مصاحبه به رادیوتلویزیون تشریف آوردند ودردفتر رئیس نشرات نظامی اتراق داشتند، در جریان صحبت های شان گفتند: « ... اتاقکار وزیر فاع ره باز کدیم که دریشی و کلایش ده کوتبند آویزان اس... به لوی صایب“رفیق دلاور” و رفیق جلال و داکتر صایب از دستگاه راپور دادم... که تڼی دریشیخودام ایلا کده... »
در همان عملیات بود که رفیق بابه جان تا افتخار دریافت لقب قهرمانی ملی رسیدند.
روایتی از آقای عبید اورکزی ثابت می سازد که تڼۍ از قبل فکر فرار را داشت:
اواخر خزان سال ۱۳۶۸ بود که روزی محترم عبید اورکزی همکار مستعد و عزیز ما در ادارهی فلم های مستند به دفتر ما تشریف آوردند و هنوز از کودتا خبری نه بود و منهم تحت هدایت رفیق نجیب الرحمان سباوون قربانی کودتای تڼۍ اجرای وظیفه میکردم. در جریان مباحثه جملاتی را از محترم عبید اورکزی شنیدم که باور آن در همانلحظه برایم دشوار مینمود.
محترمان سعید اورکزی و عبید اورکزی از همکاران نام آشنا و مدبر رادیوتلویزیونملی افغانستان بودند و روابط گستردهیی با مقامات از جمله آقای تڼۍ داشتند. من برعکس آن که با محترم سعید اورکزی یک سلامی در حد تشریفات رسمی داشتم اما باعبید کمی خودمانی تر بودم.
عبید اورکزی از آخرین دیدار شان با وزیر دفاع در حال برنامه ریزی خیانت قصهیی کردند، من دانستم که آن قصه از نظر آقای اورکزی بسیار مهم نه بوده، اما برای منبسیار مهم بود.
آقای تڼۍ که رابطهی بسیار صمیمی با عبید دارد، حدود مصرف ماهیانهی یک فامیل چند نفره را در پاکستان از ایشان می پرسد و اورکزۍ گزارشات آن روز ملاقات شان باتڼی را به من بسیار عادی روایت کردند.
وقتی کودتا شروع شد، به یادم آمد که پرسشتڼۍ از اورکزی بیجا نه بوده.
سفر ما به ولایت پروان پسا ناکامی کودتا:
حدود چهار روز پس از ناکامی کودتای ۱۶ حوت ۱۳۶۸، رفیق جلال رزمنده برای معرفی بیشتر رفیق بابه جان جنرال و قهرمان جوان کشور برنامه های دیداری با مردم شریف ولایت پروان را همآهنگی کرده بودند.
آقای اشکریز، من و آقای سیدبشیر حسینی نمابردار نستوه کشور همسفر کاروانیان به مقصد پروان بودیم.
ریاست امنیت ملی پروان آمادهگی استقبال قهرمان ملی و رفیق رزمنده را داشت و ماهم از قافله پس نه مانده بویم، رفیق صابر سنگر سرپرست آن زمان ریاست امنیت ملی پروان برنامهی منظمی سنجیده بودند و به گمان غالب رفیق آصف نبرد منشی کمیته ولایتی پروان هم حضور داشتند «...داستان دیدار من و رفیق نبرد در شعر مزارشریف جالب است... اما در بعد ها می خوانید...».
اولین برنامهی حضور به اجتماع بزرگ مردمی اگر فراموش نه کرده باشم در تالارسینمای پروان و با حضور انبوه بزرگ مردم صورت گرفت...
آن سلسله سه روز و دوشب ادامه یافت.
محل استراحت ما منزل و یا مهمانسرای رفیق صابر سنگر بود، در شب دوم استراحت چهار نفر من و رفیق رزمندهی شهید در دو چپرکت مقابل هم و آقای اشکریز با رفیق بابه جان در دو چپرکت دیگر مقابل هم، آهنگ استراحت نواختیم.
رفقا رزمندهی شهید و بابه جان افزون بر آن که سفر رسمی داشتند، میزبانان ما همبودند، محترم بشیر حسینی و یک همکار دیگر ما اتاق جداگانهیی داشتند، شب دوم پیشا استراحت بحث های کوتاه و
خودمانی پیش آمدند و رفیق جلال رزمنده گفتند: « ... از مه کده دگرجنرال جوان نه دارین... موقعیت رفیق بابه که روشن بود و جوانتراز او قهرمان و جنرالی هم نه داشتیم... آقای اشکریز که رتبهی ملکی داشتند، منیحقیر هم دیدم که اگر از قافله پس بمانم گوش بینی ام قابل برید اند، به قول لافیده ها خود را ایلا کرده و گفتم ...از مه کده جوان تر دگروال هم نه دارین... رفیق جلال که آشنای دیروز من بودند...با تعجب پرسیدند... رفیق نجیب راستی دگروال شدی... گفتم بلی ... چون از جریان جنجال من آقای جنرال محفوظ آگاه بودند... با شوخی و خندهگفتند... خی رفیق مافوظه دعا کو...»، و با کمی قصه های دیگر، همه خوابیدیم.
فردا صبح روز سوم سفر کدام برنامهی خاصی نه داشتیم و رفیق بابه جان در رکاب رفیق رزمنده به امور خود شان پرداختند، پس از ظهر با زره پوش و موتر هایی که ازکابل رفته بودیم رهسپار کابل شدیم و مسیر برگشت ما سرک جدید بگرام کابل بود. یکجایی ایستادیم و آقای اشکریز به محترم حسینی سفارش تصویربرداری یادگاری وعکس گیری را دادند، من بنا بر نه علاقه دور تر ایستادم و عکس گرفتن بی مورد بالای زره پوش غیر منطقی و نا رضایتی محسوسی از چهرهی رفیق رزمنده و رفیق بابهجان و محترم حسینی هویدا بود، هر چند حسینی صاحب گفتند که من هم از تصویربی نصیب نماندم. اما الحمدالله تا امروز چنان تصویر بیهوده را نه دیدم.
در جریان راه روی شادروان رفیق رزمنده گفتند که: «... یک گروپ کلان ده ولسوالیپشتون زرغون ولایت هرات به دولت یک جای میشه...داکتر صایب هم میاین... شما هم بیایین یکی دو روز پیش
می ریم...»، آقای اشکریز قبول کردند و من که کابل رسیدم، خدمت شادروان محمداسلم وطنجار از طریق رفیق قیوم تماس تلفنی گرفته و جریان را گزارش دادم. چون تشکیلات رفیق بابه جان که از پسا کودتا به وزارت دفاع منتقل گردیده بود الزامیدانستم جریان سفر را به اطلاع شان برسانم و در عین زمان برنامهی سفر شادروان داکتر نجیب به هرات را از ایشان پرسیدم، فرمودند: «... پروگرام از امنیت اس... مشکلی نیس تام میتانی بری... سفرت به خیر .“ جدا از مشکلات درونی حزب، لازمبود اکثر دولت مردان امروز تربیت را از رفیق وطنجار مرحوم و همه رهبران سیاسی حزب ما می آموختند”، من عرض کردم... میگویند کمی بعدتر سفر است... گفتند شاید مام بریم...» ثبت جریان سفر رئیس جمهور فقط در حالات بسیار استثنایی مربوط ادارهی ما می شد، آقای رئیس ما گاهی ادا ها و اطوار خاصی به نمایش میگذاشتند که میگفتی فقط ایشان اند و رئیس جمهور و همه کشور به دست همان دو نفر.
من به تاریخ ۱۴ حمل ۱۳۶۹ برنامهی سفر رفیق جلال رزمنده را آگاه شدم، آقای رئیس ما برای رعایت خاطر تنها امنیت ملی، گویا محرمیت را در نظر گرفته و لازم دیدند تا نمابردار و گزارشگر را برای سفر خود شان انتخاب کنند. قرعهی انتخاب سفر به نام محترم رفیق داود شاه سنگر برادر مرحوم نورانشاه سنگر شوهر همشیرهی دکتر نجیب از بخش امنیت و محترم خواجه عارف نمابردار نشرات نظامی برآمد که توسط رئیس اداره مشخص و با آن عمل دانستم که سفر شادروان دکتر نجیب به هرات حتمی است و الزامی هم بود که همکاران گرامی بخش ملکی ما به اجرای مأموریت گماشته می شدند. خدمت آقای اشکریز عرض کردم که شما رفتن بشیرحسینی را برایش وعده دادید، گفتند که من کاری به کار امنیت نه داشته باشم، اگر منهم خواب برده می بودم رفیق آصف طنین و رفیق ذبیح “ در حضور داشت آقایان طنین ذبیح که به قول زلمی ادا از شاگردان درجه بیستم ما هم نه بودند یک باره به من گفت وزیردفاع گو خورده ... وطنجاری که هزار ها من واشکریز خاکریز و به تربیت شادروان وطنجار نه می رسیدیم و نه می رسیم اما خود شان می دانند که شنبهی همان روزرفیق ماڼوکۍ منگل چی بلایی بر سر اوآوردند ...ماجرا جالب و طولانی است بعد هاانشاءالله می خوانید
...و رفیق هدایت حبیب و رفیق نصیرجانِ آقای اشکریز باید آمران مستقیم من هم می بودند...»
رفیق سنگر معاون بخش امنیت و آقای خواجه عارف سرباز دو روز پیش در رکاب رفیق جلال شهید وارد هرات شدند که به احتمال قوی چهارشنبه، اما تاریخ دقیق ۱۴حمل ۱۳۶۹ بود، من برای همراهی با شادروان وطنجار گروپی را آماده کردم تا همسفرما شود.
هدایت پر طمطراق آقای رئیس اداره هم به من آن بود تا بدانم. برنامهی پرواز ساعت چند واز کدام فرودگاه است؟
رفیق رزمنده شهید شده بودند:
صبح روز جمعه ۱۷حمل ۱۳۶۹ که از خواب بیدار شدم، آسمان رخسارتاریک وتیرهیی داشت و ابر ملال آبستن گریهی بی اختیار او بود، به قول یکی ازخویشاوندان محترم ما دل من گولایی “گواهی” بدی داد نه آن که انتظار حادثهیی را داشته باشم، بل نگران لغو احتمالی پرواز ها شدم.
زودتر به دفتر رفتم تا آمادهگی همکاران را ببینم، هنوز ساعت ۱۰ صبح نه شده بود که خلاف انتظار و توقع در تلفن چهار نمرهیی دفتر ریاست ما زنگ آمد و من که آن جابودم تلفن را جواب دادم که رفیق داود “پسر ارشد
بهرامی صاحب مدیر عمومی نطاقان ما که نه می دانم حالا کجاستند...)، یکی از یاوران شادروان وطنجار، گفتند وزیرصاحب صحبت می کنن، تصادف عجیبی در هم آوایی های صوتی وزیر صاحب و من بود و هر دو خپی آواز داشتیم. شادروان وطنجار بلی گفتند و من هم گفتم امر کنین... آواز شان عادی نه بود با آن هم شوخی کنان فرمودند:
« ... صدا های ما و تام پخچپخچ اس... سفر هرات نه شد... عاجل دفتر مه بیه... با آن که لحن گفتار شان اندوهگینبود... ادامه دادند... رئیس صایب جمور “جمهور” هم نه می ره یونت های تانه میدان روان نه کنین...»، من فوراً به آقای اشکریز اطلاع دادم تا از لغو سفر آگاه شوند، اما برای ایشان حکم یک منتظم دفتر ریاست هفت با ارزشتر بود از فرمان رئیس جمهور.
گفتند: «...تو مصروف کار خود باش مام میرسم.. کل چیز به جایش اس...من گفتم ... رفتن رفیق وطنجار لغو شده و خودش هدایت داد که کسی میدان نه روه، دیدم گوششنوا نه دارن... گفتم شما اگه میرین پنای تان به خدا
از ما رفتن نه شد... مه دفتر وزیرصایب دفاع میرم...» گوشی را گذاشته حرکت کردم، وقتی به داخل وزارت و به خصوص دفتر وزیر صاحب رفتم دیدم سکوت سهمگینی حاکم است و همه مغموم درهر سویی خمیده اند...علت را از رفیق قیوم پرسیدم، گفتند داخل بروید می فهمید.
خدمت شادروان وزیر دفاع رفتم، دیدم تنها و خیلی ناراحت اند و بی پرسان من گفتند... رفیقجلال شهید شده...
برای من هم خبر شوک آور بود و هم غیر قابل انتظار، چون قراربود مراسم بر اساس برنامه یک ساعت پس از رسیدن رئیس جمهور و سر قومانداناعلای قوای مسلح در ولسوالی پشتون زرغون اجرا گردد و تمام محاسبات را کرده، رئیس جمهور و هیئت معیتی شان حدود ساعت ۴ عصر روز جمعه هفدهی حمل میرسیدند. من مات و مبهوت ماندم و تمام خاطرات کمتر از یک ماه پیش جلوه چشمان من سبز شدند و پرسشی در ذهن من خطور کرد که رفیق رزمنده چهگونه شهید شده اند و درکجا که هنوز رئیس جمهور در کابل اند و برنامه هم ساعت چهار عصر.تا زمان ترتیب خبر حدود بیشتر از یک ساعت ماندم و شادروان دکتر نجیب پیهم زنگ می زدند تا بدانند انتقال جنازه و ترتیب خبر شهادت چهگونه شده است؟ رفیق وطنجار مرحوم ابتدا با رفیق فتاح در قوای هوایی تماس می گرفتند و معلومات جدید را تلفنی به رئیس جمهور گزارش می دادند، در وقفهیی بین تلفن مجدد دکترصاحب نجیب مرحوم وطنجار فرصت صحبت با جناب وزیر صاحب به بهانهی ترتیب خبرپرسش هایی کرده و دانستم که سفر ها شب قبل لغو شده و شادروان رفیق رزمنده در هم راهی با شادروان فضل الحق خالقیار مکلف به پذیرایی از پیوستهگان به مصالحه گردیده بودند. دلیل احضار من هم به دفتر جناب شادروان وطنجار حضور برایاجرای کدام امر نشراتی و مطبوعاتی بود. آخرین تلفنی که رفیق فتاح یا هر مسئولدیگر قوای هوایی به شادروان رفیق وطنجار کردند، ساعات نزدیک به یک پس از ظهر بود، به وضوح معلوم بود که شادروان وطنجار در یک خلای معلوماتی چرایی ارتباط دادن شهادت معاون وزیر امنیت به وزیر دفاع قرار داشتند و از عمق فاجعه بی خبر.
به من هدایت دادند و خبر را ترتیب کردم، شهادت رفیق رزمنده در خبر نتیجهی اجرایاعمال دشمنان مصالحه وانمود شد و جز آن خبر کلیشهیی گپ دیگری هم نه بود.
من برای حد اقل تسلای دل خودم، کمی خبر را طولانی ساخته و از نظر شادروان وطنجار گذشتاندم، ایشان در تمام مدت چند ساعتی که من آن جا بودم، لختی همراحت نه بودند و می نشستند و بر میخاستند وچهار سوی دفتر شان پرسه های اندوهگنانهی قلبی می زدند. وقتی از نزدیکی هواپیما به فضای کابل آگاه شدند که باز هم تلفن چهارنمرهیی زنگ زد و شادروان داکتر نجیب بودند...متن کوتاه مکالمهی جناب شادروان وطنجار با رئیس جمهور و سر قوماندان قوای مسلح: «... هو صایب الوتکه کابل تهنژدی ده... نه، پیلوتان شه ټکله دی له خیره الوتکه روغ رمت کنیوی...»، سر انجام هواپیما نشست کرد و همه رهسپار میدان شدند، وزیر صاحب کوتاه و به پشتو به منگفتند که نه میدانند چرا داکتر صاحب موضوع رسیدهگی شهادت رفیق رزمنده را بهوزارت دفاع سپرده اند؟ اما شادروان دکتر نجیب همه چیز را می دانستند و نه میخواستند، در امنیت ملی بلوایی درگیرد و پردهی اسرار بیافتد.
معلوم بود که دکتر نگران بودند و آگاه از همه رویداد ها و مطلع ازبرنامه هایی که هرکادر مسلکی می دانند. من اجازه گرفته و به هم کاران دفتر تلفن کردم تا خود را به میدان هوایی برسانند، آقای اشکریز همهامور رادیوتلویزیون را که باید با نشراتنظامی همکاری شود در انحصار خود نگهداشته بودند، درست مانند اطفال که همهچیز را به خود می خواهند. من با آگاهی از آن عادت های کودکانه، از وزارت مستقیم به مرحوم یارمحمد باشی ترانسپورت رادیوتلویزیون زنگ زدم تا یک عراده موتر به اختیار همکاران ما بگذارند و دلهرهی زیادی از روی داد و سرنوشت همکاران تلویزیون محلی هرات و رفیق سنگر و خواجه عارف داشتم، هم رفیق سنگر و هم محترم خواجهعارف را خداوند عمر دوباره داد که از مرگ حتمی نجات یافتند.
دکتر نجیب قاتل جلال بود و از ماجرا آگاهی قبلی داشت:
رفقای امنیت ملی هرات، ریاست کشف وزارت دفاع ملی، وزارت امنیت ملی و همهارگان های کشفی آگاهی دارند که گزارشات اوپراتیفی تمام برنامه های اشرار گلبالدین را کشف و به همه مقامات از جمله شخص دکتر نجیب الله اطلاع داده بودند، ایناطلاعات به سرعت در سطح کشور پیچید و دولت را عامل اصلی شهادت رفیق رزمنده قلمداد کردند و همه دانستند که رفیق نجیب به دلایل آگاهی های امنیتی خود به هرات سفر نه کرده و مجال دادند تا رفیق جلال هدف تیر بلا قرار گیرند و به این ترتیب راز پوشیدهی شهادت رفیق رزمنده را برای تان آشکار کردم تا بدانید که برنامهی حذف سران غیر تبار قبیله حتا از رهبری حزبی شروع شده که شهر نشینی و شهروندی رااز آنان آموخته بود، این جا باید به شادروان رفیق نجیب دور از کلمهی شان لقب استالین افغانستان را دادم، مبارک شان. اما استالین بسیار مرد و وطن دوستتر از دکتر نجیب بود.
دکتر نجیب اشک تمساح ریخت:
من آخرین پرسش های خود را غرض اخذ هدایت از شادروان رفیق وطنجار مطرح و گفتم که نشر آن خبر مربوط ما نیست، بخش امنیت کاری می کنند، معاون محترم بخش امنیت آقای رحیم مومند بودند و
همهی ما با ایشان معرفت چقری داریم.جناب وزیر کمی با عصبیت من را عتاب کردند تا امر را به جا کنم.
من فرودگاه رفته نه توانستم و خبر را مستقیم به آژانس محترم نظامی باختر بردم.
با توجه به فضای سهمگین اندوه همهی ما فقط اکتفا به آماده سازی تصویر خبری کردم و اطلاعی نه دارم که آیا شب حادثه خبر تحریری من نشر شد و یا هم امنیت ملی که انصافاً وظیفه اش هم بود خبری ترتیب کرده بود؟
فردای آن روز غمگین جنازهی رفیق رزمندهی شهید آمادهی دیدن شادروان دکتر نجیب گردید. تشریفات جدییی نه بود و راه بندان پنج ساعت قبل و پنج ساعت بعد هم نه بود، رفیق جنازه را در مکروریان دوم دیدند و از عقب شیشهی هوایی تابوت روی شهید رزمنده را بوسیدند و اشک تمساح ریختند، اما همه حاضران مسلکی و آگاه قضیه درمجلس سوگواری می دانستند که قامت ستبر دکتر تمثیل خمیدن و گریستن وبوسیدن رفیق رزمنده را داشت و در دل جلترنگ خوشی می نواخت.
تنظیم های جهادی هر کدام پسا شهادت رفیق رزمنده که با آگاهی واستیذان بی انکار دکتر نجیب الله انجام شده بود خود را قهرمان معرکهگاه شهادت رزمنده نشان داده وافتخارات کاذب را به خود
بر چسپ می زدند و حکمتیار اولین کسی بود که مدعیانجام آن جنایت شد. شما در هر جا نگارهیی را می بینید که اقرار کامل وابستهگی حکمتیار را به ISI پاکستان از زبان خودش بازگو می کند.
اما به جرأت میتوانم بگویم که شهادت رفیق رزمنده، تروریسم دولتی بود، نهدستآورد مدعیان جهاد چون حکمتیار و تورن اسماعیل خان و دیگران.
به این ترتیب فریب اول دکتر نجیب الله و پخش دروغ هیاهوی پرطنطنهی سفر شان به هرات و ولسوالی پشتون زرغون پیشا شهادت رفیق رزمنده به کرسی نشست و داکترنجیب قاتل رزمندهی شهید شد.
فریب شماره دوم اما ناکام دکتر نجیب الله:
شادروان رفیق عظیمی نفر دوم در فهرست قتل های زنجیرهیی دکتر نجیب الله بودند:
عملیات تنگی واغجان بهانهی ناکامی برای ترور رفیق عظیمی فقید...
متهمان شهادت رفیق رزمنده از خود رفع اتهام نه توانستند یا نه کردند:
به رفیق نجیب میگیم ما ره از حزب تیر، ما یک دسته جور می کنیم:
استاد نبی پاکطین کوه برقرار زمین پهناور ادبیات و فرهنگ کشور شوخ طبعی های شیرینی دارند:
رئیس ادارهی تلویزیون ولایت بودند و دفتر شان در طبقهی سوم تعمیر تکنالوژی قرار داشت.
مکانی که پیش از آن دفتر مشاورانبود.
روزی با ایشان نشسته بودم و پیرامون اوضاع سیاسی بحث داشتیم، استاد از وضع ناهنجار سیاسی آن زمان شکوه هاییداشتند و یکباره خندیده گفتند: «... میریم رفیق نجیبه «نجیب» میگیم که ما ره از امی حزب تیر، ما یک دسته جور میکنیم... مهخو همیالی ده دستی حاجی صایب سیفو میرم ... چی حال اس ده ای حزب...»؟
نمونهی دیگر شوخی های مطبوعاتی استاد گرامی نبی پاکطین در مورد رفیق اکبر کرگر:
استاد به من روایت کردند،روزی جلسهی نشراتی رادیو بود و رفیق کرگر برای یکی از مدیران محترم ماتحت ریاست نشرات اردو کهپشتوی زیاد بلد نه بودند گفتند:
«... برنامایت خوبش اس... پیش برو... سر کسی ری نه بزن... تو کار کو ما از تو دفاع می کنم. استاد ادامه دادند... بیدرفارسی کرگر صایب همیجه خلاص شد و مدیر صایب سیاسی و اجتمائی ره
گفت: تشویش... از آلی “ حالی” تا که ما استم.. غر “کوه” غوڼدې ده پشتت استادهستم “ایستاد استم...».
متهمان شهادت رفیق رزمنده از خود رفع اتهام نه توانستند یا نه کردند:
شکی وجود نه داشت و نه دارد که ترور رفیق رزمنده دولتی و رویداد پشتون زرغون با آگاهی قبلی اطلاعاتی رژیم صورت گرفتهبود.
اما آن چی را در همان زمان حکمتیار اعلام کرد چنین بود:
ایالات متحدهء پارس
۱۴ مارس ۲۰۱۸
ارتشبد جلال "رزمنده" چگونه به شهادت رسيد؟
سوال مارک جمیز ( Mark Jems ) در شهر اسلام آباد پاكستان از گلبدین حکمتیار :
آقاي حکمتیار شما بر علاوه از جنگیدن رویارویی با دولت کابل جنگ های استخباراتی هم دارید که در یکی از آن مانور های شماتوانستید یک جنرال سه ستاره و ریس یکی از ارگان های امنیت دولتی کابل را بنام جلال رزمنده به قتل برسانید میشود درمورد آنمعلومات مفصل ارایه نماید؟
جواب گلبدین :
این پروژه حدود یک سال را گرفت که توانستیم به بسیار اساسی طرح ریزی نمایم پلان ترورجلال رزمنده توسط یکی از کارمندانCIA که برای امنیت حزب اسلامی کار میکند که اسم وي ( John.A Smith ) است و به همکاری یک گروپ از افسران ISI کهدر قسمت تعلیمات همچو مانور ها به همراهی گروپ خاص امنیت حزب اسلامی در داخل افغانستان با گروپ های ما و قومندانانحزب رفت آمد دارند صورت گرفت این افسران خاص ISI در رشته های تروریسم در داخل افغانستان به همراه افراد ما دایم همکاری دارند که تعداد شان 20 نفر میباشد و اما در این پروژه که صورت گرفت
صرفا 5 افسر خاص ISI شرکت داشت اسمهای شان قرار ذیل است
1- افیسر - شوکت آصف - Shokht assif
2-افیسر - مستان شاه - Mastan Sha
3-افیسر - مونیر خان - Monier Khan
4-افیسر - رضا بنچو - Reza Benjo
5-افیسر - وکالت علی - Wekalt Ali
قرار بود که این مانور تسلیمی گروپ ما در تاریخ 10 حمل 1369 در ولسوالی پشتون زرغون هرات صورت گیرد اما از طرفامنیت دولتی هرات توسط ارتباطی ما اطلاع رسانیده شد که این تاریخ از
طرف ریاست امنیت هرات لغو گردیده است و موضوع رابه من اطلاع دادن من دو باره دستور دادم که شما آماده باشید .من اطلاع داشتم که چرا لغو شده موضوع توسط یک تن ازاعضای بیروی
سیاسی در دولت نجیب توسط تلیفون ستلیت( ثریا )به من ابلاغ شد و من به گروپ دستوری دستور دادم که ارتباطاتتان را به امنیت هرات قطع نکنید و در حالت آماده باش باشید.
بعدا بتاریخ 16 حمل 1369 افراد ارتباطی ما از طرف امنیت هرات اطلاع حاصل کرد که قرار است فردا تاریخ 17 حمل 1369 نماینده خاصی از طرف دولت کابل میآید و علنی شدن و تسلیمی گروپ را اجرا میدارد.
در 17 حمل 1369 بعد از ظهر از طرف امنیت دولتی پروسه پیوستن گروپ با دولت کابل آغاز شد در بین این گروپ شش تن ازافراد خاص ما هر یک (نعمت الله، فیض احمد ، ضیاوالدین ، نصیر احمد ، شیرشاه ، نور احمد )شامل این گروپ بودند و برایتعلیمات خاص در پشاور در کمپ شمشتو برای مدت سه ماه تعلیمات آموخته بودند ، اشتراک داشتند که سه تن آنها هریک( نعمتالله ،فیض احمد ، شیرشاه ) توانست و با بسیار خوبی در حین باز دید گروپ توسط هیت عالی رتبه دولت کابل که شامل جنرالجلال ررمنده، خالقیار رئیس زون هرات، رئیس امنیت هرات و دیگر افراد آنها که جلال رزمنده را بدرقه مینمود سه تن افراد گروپ ما که برای همین هدف ترور جلال رزمنده در
گروه اموزش دیده بودن و به ضربه گرفتن توسط سلاح پیکای روسی جنرال رزمنده جابجابه هلاکت رسید و بقیه زخمی گردیدند و باید اضافه کنم که من قبلا برای شما تذکر داده بودم که من با سه
تن از اعضای بیروسیاسی در تماس بودم که آنها انچه که در جلسه بیروی سیاسی مورخ 16 حمل 1369 در مورد سفر جلال رزمنده، خالقیار بهخاطر اشتراک و تسلیمی گروپ دستور اتخاذ شده بود
بعد از یک ساعت به من از کابل اطلاع دادند که در ترکیب هیئت کابل بههرات جلال رزمنده و خالقیار شرکت دارند و هدف ما هم همین بود و من به بسیار افتخار اسم های این سه تن اعضا بیروی سیاسی را برای شما افشا میدارم .
1- سلیمان لایق عضو بیرو سیاسی حزب حاکم
2-سید محمد گلاب زوی عضو بیرو سیاسی و وزیر داخله دولت حاکم
3-شهنوازتنی عضو بیروسیاسی و لوی درستیز حکومت داکتر نجیب .
ترجمه متن انگلیسی از كتاب " طلايي زرد"
به فارسی :
نوراقا "ولیزاده"
ایالات متحدهء پارس دیدن کمتر ).
هر چهار تن در آن زمان و سال های طولانی زنده بودند، هیچ کدام نه توانستند گفته های حکمتیار را طور مستدل رد کنند.
حالا که شادروان ها نجیب و لایق نیستند و همسفر رفیق رزمنده شدند اما آقایان ټنۍ و گلاب زوی هم از خود سند مبرایی ییارایه نه کردند.
دروغ شاخدار گلبالدین در مورد حادثهی پشتون زرغون!
حکمتیار به روال عادت همیشه دروغ میگوید، بدون آن که بداند روزی همه چیز از غربال کهن پالی ها میگذرد و آن سیاهی درزیر غربال می افتد و او را شرمسار میکند، هر چند ایشان با غرور و شرم جنگی اند و سال هاست از آن فاصله گرفته اند.
رفیق رزمنده در حمل ۱۳۶۹زمانی شهید شدند که پیش از آن ټنۍ وزیر دفاع در حوت ۱۳۶۷ به اثر ناکامی در کودتا به ISI پناهبرده بود و اگر نقشی هم در ترور داشت از پاکستان اداره می شد.
در زمان ترور رفیق رزمنده محترم استاد جنرال محمدآصف دلاور رئیس ستاد ارتش بودند.
و اگر ارتباط ټنی با ISI از دورانی باشد که ریاست ستاد ارتش را عهده دار بود، شکی نیست و هیچ ربطی به شهادت رفیقرزمنده نه داشت.
اما پسا تغیر دراماتیک دکتر نجیب در روند سیاسی و نظامی و ملی کشور همه به دامان حکمتیار ریختند، این هم حقیقت غیرقابل انکار به ما و افتخار به رهبران قبیله گرا است.
متهمان به قتل ها همه از تبار قبیله بودند و می باشند:
در تمام ماجرا های قتل های زنجیرهیی از زمان شهادت رفیق حاجی سخی معاون ریاست پنج در مقابل لیسهی عالی حبیبیه درسال ۱۳۶۲ « ... داستان بسیار و بسیار و بسیار جالبی دارد که انشاءالله به زودی از این قلم نقش کاغذ خواهد
شد...چون فقطتنها من و من همهی جنایت را ردیابی کردم و تشکر از رفقای من در پیروزی کشف آن جنایت...»، دست رهبران و نخبهگانقبیلهگرا و دشمن های سایر اقوام دخیل است و خواهد
بود... که مشتمل بودند و اند بر :
• شادروان دکتر نجیب
• شادروان سلیمان لایق
• زنده روان شهنواز ټنۍ خیانتکار به وطن
• زنده روان سیدمحمد گلاب زوی قاتل خاموش
• زنده روان کرزی بانی ترور های زنجیرهیی تاجیک تبار ها و عبدالرحمان دوم بر ایجاد سرزمین ناقلین قبیلهوی سرحدی بهشمال
• زنده روان غنی متفکر پوشالی و ادامه دهندهی راه کرزی برای اکثریت تراشی کاذب قبیلهوی
• به احتمال قوی چند تا خاین دیگر از نخبه های خود اقوام که در خدمت آنان قرار دارند.
شادروان دکتر نجیب به ترور رفیق رزمنده دام گذاشت اما خود دوان دوان
برای استقبال گلاب زوی سوی فرودگاه بین المللی کابل رفت:
پسا کودتای ۱۸ حزب «۱۴ اردیبهشت سال ۱۳۶۵» در اتاق طرح مرگ تدریجی و ترور زمانبردار رفیق کارمل اقتدار سیاسی ونظامی تاجیک تباران ختم گردید که سال ها بعد از امیرحبیبالله خادم
دین رسول الله میسر شان شده بود.
در عقرب سال ۱۳۶۷ رفیق سیدمحمد گلاب زوی خلقی، خردضابط دیروز قوای هوایی و تنها وزیر قدرتمند کابینه نه بر اساساختلافات سیاسی که بر مبنای بی باوری ها و تقابل های قبیلهیی و دهکدهیی و استانی با دکتر نجیبی تازه به قدرت رسیدهیکشوری پس از چندی تبعید و به حیث سفیر افغانستان در ماسکو مقرر می شود.
با کنار زدن شادروان رفیق کارمل توسط شادروان دکترنجیب و حمایت مستقیم روسیه از نجیب
آوردگاه تاخت و تاز نخبه گان قبیلهبر یک دیگر اوج می گیرد و هر کدام خواهان رهبری کشوری بودند و استند که می پنداشتند وطن شخص شان است ...
دور ساختن آقای رفیق گلاب زوی که مدتی در وزارت داخله بودند یک مقرری تبعیدی سیاسی، اداری و دپلوماتیک و ظاهراً هماجباری بود.
فراموش کرده ام که پس از تبعید شاید ساختهگی و موافقت های پس پردهی رفیق گلاب زوی چی کسی در مقام رهبری وزارتداخله گماشته شد؟
ناکامی کودتای ټنی که حدود چهار ماه پس تبعید رفیق گلاب زوی رخ داد، دو کامیابی برای شادروان دکتر نجیب و قبیلهی شانبود، نه برای مردم افغانستان.
جالب آن است وقتی دکتر نجیب بنا بر هر ملحوظی چند مدت پس از کودتا به برگشت رفیق گلاب زوی موافقت نمود، استقبال از او را در سطح گرباچف بزرگ نمایی داد.
دکتر همه را به دست و پابوسی ایشان به سوی فرودگاه کابل مارش کنان فرماندهی کرده و خود هم به استقبال می رود.