عثمان نجیب
تلاطم امواج درکشتی شناور سیاست حزب ما
من بیشترین رنج ها را در دورانِ حاکمیت و رهبری رهبرِ عزیزم دیدم و بیشترین رشد را در دورانِ حاکمیتِ شادروان دکتر نجیب داشتم. ولی تاریخ تاریخ است و حقیقت حقیقت. در آوردگاهِ داوری تاریخ، بودنِ تو برای تکمیلی بودنِ گوشهیی از تاریخ مهم است نه مقام و منزلت و جایگاهِ رفیع یا سفلای شنیع.
#####################################################
تصمیم گرفتم تا پیشا نشرِ برنامه های گفتاری اندربابِ معرفی پژوهشی کارکردهای مرحومین و بزرگانِ رفتهی عرصهی صداقت و انسانیت، ببرک کارمل، محمود بریالی، مادر اناهیتا، آمو و کاوه نوشته های آماده شده را منتشر کنم. شایانِ شهادت این است که شامل های شادنگاری و حُزن نگاری من همان شهامت گویی شجاعت و شبرنگی های شرارت زادیی این بزرگان است که به تاریخِ سیاسی افغانستان شکوهی بخشیده اند، من با وجودِ فرشگستر های سیاهی ها علیه خودم، خودم را مقید به اصول آدمیتی .میدانم که بر مبنای آن خلق شده ام.
توضیح عمومی سیاسی اجتماعی:
نورمحمد ترهکی و ببرک کارمل و اساسگذاری حزب:
درکِ معضلِ بافتِ اجتماعی افعانستان برای خیلی ها هرگز پیچیده نیست که چندان ساده هم نیست. ساختار های سیاسی و جغرافیایی افعانستان بخشی از گِره های غیر قابل گشایش اند. موقعیت طلایی!؟ کشور ما که مدام وردِ زبان هاست.بیشتر ريشه های انتقالی انتزاعی دارند تا کاربرد های متبحر محور. موقعیتِ خداداد این گونه جغرافیا مستلزم داشتنِ رهبران و جنبش های واقعی ملی و مردم سالار است. نه قوم سالار و تبار سالار و انحطاط سالار و انحراف سالار و انحصار سالار. لازمهی دیگری برای کارگیری های عقلانی از این جغرافیای گویا مهم آن است که انسانِ تحصيل کردهی کشور نقشِ منطقی تمایز از بیمنطقی را داشته باشند و به گونهی مستدام و نجیبانه و حکیمانه دیدگاهپردازی کنند و شعار های کهنهی بینتیجه را کنار گذاشته و به حقایق تن دهند. آرمانگرایی های ناحق و آرمانیزه نمایی های کاذب اما برای یک هدفِ بی محتوا کاری نیست که بگوییم جامعه ما را خوب بگوید. جامعهی ما به شدت بیمار است. این بیماری، تنِ خسته و رنجوری را هم ملت و هم به کشور میراث گذاشته. این بیماری مهلکترین بخشی که دارد هويت نشناسی هاست. چپی ها و راستی های دیروز به باور هایی رسیده اند که علیه آن مبارزه میکردند. چپی ها مدام برای تأمین عدالت اجتماعی، تقسیم موازی و مساوی قدرت و ثروت، تمرکز زدایی قدرت، رشد و انکشافِ متوازن، سپردنِ کار به اهلِ آن، رفعِ تبعيض، محوِ برتری خواهی قومی و تباری و حتا خانهواده محوری، حفظِ مناسباتِ سیاست خارجی برمبنای عدم انسلاک و مثبت و فعال، رفع تبعيضی هویتی و ده ها موردِ دیگر مبارزه کردند. ثمرهی مبارزاتِ شان هم همکاری غیرلازمی اما مصلحت بارِ حمایت از داود خان برای براندازی بنیادِ نظامِ سلطنتی و خانهوادهگی نادر خانی بود. من هرگز داود خان را تافتهی جدا بافته از اهالی سلطنتی نمیدانم و موافقتِ او برای براندازی رژیمِ شاهی را نشانهی بلوغِِ خشنِ و بهانه طلبِ شخصیتی و فکری قدرت طلبی وی میدانم. طرح های ساختاری داود خان هرگز برای کشور نه که برای تحکیمِ قدرت و اطفای عصبیت های قدرت محوری او بودند. آن طرح ها عمدتا هم داود محور بودند تا همهنگر. چپی ها دارای تشکیلاتِ منظم و اساس و مرامنامهی روشنی بودند. مواردی که راستی ها هرگز چنان نیاندیشدند. اگر جسته و گریخته چیز هایی همداشتند، آنهم رهبر محور بود. بعنی رهبر هم اساس نامه بود و هم مرام نامه و هم مجری و نوع نشان دادن مدنی و مفتی خود خواه و بدونِ پرداختنو ارزش دادن به دگران. راستی ها چیزی به نامِ کنگره. پلنوم، اجتماع دیدگاه پردازی، نشریه های سازمان محور نداشتند. گلبالدین حکمتیار، استاد عبدالرب رسول سیاف، گیلانی. مجددی، استاد ربانی، مولوی های دوگانه، نه گانه های ایران از استاد مزاری تا انوری و از خلیلی تا محقق و از استاد اکبری تا آیتالله محسنی همه و همه رادیکالهای اسلام نمایی بودند که هرگز نگذاشتند کسی به جای شان تکیه داشته باشد و در بهترین حالت هم چندین تنظیم ساختند. برد چندگانهی راستی ها بازی با قطعهی مذهب و دین و آغا صاحب و امیر صاحب و این صاحب و آن صاحب بود. رهبران هزاره ها و گیلانی ها و مجددی ها اندرین تفضلِ خانهواده پروری شاخص های بلند عوام فریبی داشتند که تا حال پابرجاست. البته هزاره های غالی و آغا پرستان غالی پشتون هرگز جنایات رهبران شان را به رخ شان نکشیدند. رهبر اگر شراب خورد، اگر قمار زد، اگر زنباره بود. اگر کنیز داشت، اگر اصطلاحاتِ بَندِ ته باز کو داشت، اگر نوکرانی با نام های گوسفند، بز، مرغ یا چیزی دیگری داشت، اگر به عامِ مردم خود توجه کرد یا نکرد. اگر هر غلطی کرد، اما مردم هرگز از دست بوسی و راست قامتی برای ایستاده شدن و عقب رَوی بدونِ پشت دور دادن سوی رهبر!؟ کوتاهی نکردند و نمیکنند. این مورد در چپی ها به دلیلِ آگاهی از خصالِ دروغین این رهبر نما ها خریداری نداشتند. و حتا رهبران خود را هم نقد میتوانستند. در رهبری سیاسی جهادی های پشتون مذهب رو پوشی بود و است اما قومیت و تبار گرایی و زبانِ مشترک مادری داشتن نقش بسیار مهم و سایهی سهمگینی داشت و دارد. در رهبری پشتون یک استثنای دیگری هم وجود دارد که مذهب و سیاست نمیتواند ارزش رهبر را کم کند. به عنوان نمونه حکمتیار قاتل هزاران انسان حتا از خودِ پشتون است اما هرگز از او رو نگشتاندند. جدا از پشتونِ دُرانی و غلزایی بودن. که آن هم در مقابل سایر اقوام متحد اند. لذا نمیتوان از راستی ها، انتظار راستی را داشت. مذهب، قومیت و زبان را از راستگرا ها دور کنید دگر آنان خود را گم میکنند اما خاطر های شان جمع است که مردمِ شان در حمایت از آنان قرار دارند. لذا تشکیلات سیاسی راستی ها بیشتر بنای قومی دارند و بعد مدهبی. در حالی که رهبران شان از مذهب هزار ها سال فاصله دارند.
با چنین فرایندیست که مییابیم جنش های چپ با برنامه های عملی علمی و مردمی و حقیقی پیشکسوتانی بوده اند برای فردای کشور. اختلافات عمیق سیاسی میان گروهی چپی ها هم هرگز بیشتر ریشه های سیاسی نداشته بل یک مبارزهی کُشندهی برتریخواهی قومی بوده از جانب چپی های قومخاص و همان پشتون سياسی. پشتونِ سیاسی هم راست و چپ و میانه و تکنوکرات حتا تروریست و طالب ندارد. درست مثل استعمار که که شرق و غرب ندارد. آموزه های من از مکنبِ سیاسی ما با توجه به مطالعاتی که کردم، قبل بر این مقالاتی هم نوشتم آن است مکتبِ معروفِ چپ در وجودِ نورمحمد ترهکی و ببرک کارمل درست تا زمانی پیشروندهی بدونِ تبعيض بود که فقط همین دو رهبر تنها بودند و ایادی پشتونپرست هنوز مجالِ رخنه در براندازی راهکار اصلی حزب را نیافته بودند. روایاتی که از محلهی کارتهی چهارِِ دههی چهل است خردگرایی اساسگذاری جنبشِ چپ را میرسانند. تمکینِ عقلانی و با ارادت ببرک کارمل به نورمحمد ترهکی و شاید هم مواردی که تا حال افشا نشده اند نشانه های بارزی از باورِ ببرک کارمل به طی طریق کردنِ رسیدن به یک بنیادِ اساسی مبارزات سیاسی بود که در آن از اختلافِ دیدگاه به خصوص دیدگاهِ تباری خبری نباشد. و من تشخیص میدهم، مرحوم ببرک کارمل با نبوغِ بلندِ فکری که داشتند ترجیح داده باشند تا نورمحمد ترهکی احتمالأ به اساس بزرگی سن و سال در مقامِ رهبری گماشته شوند. اما تاریخ رفته، رفته ثبت کرد که چپِ مطرحِ سیاسی هم به مرضِ مهلک تبار تباری پشتونیستی دچار شده است. نتیجهی آن هژمونی خواهی های قومی پشتونیسم بود که ح، د، خ، ا بار ها شکست و پیوند شد اما هرگز یک سان نه شد. تا آنجا که حالا رجالِ برجستهی دیروزِ چپی پشتون و یک پشتون چپی عادی دیروز و امروز همه تغییر موقعیت داده، حتا در اروپا و غرب هم طالبانِ ترورپرورِ نکتایی دارند. آنان هرگز از خروشِ غبار آلود و تیرهی پشتون پرستی و افغان پرستی عقب ننشسته و هی افغان گفته روانند و طالبِ تروریست به دلیلِ پشتون بودن سرآمدِ روزگارانِ شان اند، حالا دگر در قاموسِ چپی های امروزِ به شمول کسانی که تازه چپی پشتون شده اند، چیزی به نامِ هدف و مرام و آرمان وجود ندارد که همه شمول باشد. همه چیز باید پشتون شمول باشد. برای پشتونِ چپِ نکتایی پوشِ دیروز مهم نیست که طالبِ جنایت پیشه است برای او مهم است که طالب پشتون است. این ها مواردی بودند که پایاذبودن به آنان در شروعِ همدلی های سیاسی و پیمان بستی های آرمانی نزدِ مرحوم ببرک کارمل تا دَمِ مرگ وجود نداشت و اما در پشتونِ سیاسی به شمولِ نورمحمد ترهکی ( جبری یا رضایی ) از همان آغاز درز برداشتند و با تحولِ هفتِ ثور به قوامِ علنی موضعگیری های به ظاهر سیاسی علیه بخشِ بزرگی از غیرِ پشتون ها تبدیل و اولتر از همه انوشه یاد ببرک کارمل را هدف گرفتند.
و اما ببرک کارمل کی بود…؟
ادامه دارد …،