عبدالناصر نورزاد
جغرافیای شمال؛ بستر بازی های جدید استخباراتی
تمهیداتی برای جبهه مقاومت ملی افغانستان در بحبوحه این تحول دراماتیک
اهمیت راهبردی شمال افغانستان و همسایگی آن با قدرت های رقیب امریکا، این جغرافیا را به میدان جدید رقابت و رویارویی استخباراتی میان قدرت های متخاصم، مبدل ساخته است. جغرافیای مساعد، وضع الجیش جدید و محل تجمع نیروهای تروریست بین المللی، ذهنیت سازی های قبلی برای هموار سازی بستر فکری تندرویی و موجودیت جبهه های داغ مقاومت ملی برضد هیولای تروریزم، این عرصه را هم برای امریکا و حامیانش و هم برای کشور های حوزه شانگهای، نقطه ی قابل تمرکز ساخته است. طوریکه بیشترین منابع انسانی اطلاعاتی در حال حاضر در این بستر جغرافیایی، کار می کنند.
بر علاوه وضعیت جغرافیایی شمال افغانستان، هر بازی موش و پشک را برای سالیان متمادی ممکن می سازد. نمونه های زیادی در این خصوص وجود دارد که این عرصه، بستر مساعدی برای اهداف استراتیژیک قدرت های بزرگ بوده است. در زمان بازی بزرگ، روسیه تزار و انگلیس هردو در منطقه فعال بودند. بازی های استخباراتی بیشتر در این محدوده جغرافیایی یعنی شمال افغانستان، جریان داشت. بعدا با اغاز رویارویی اتحاد شوروی و ایالات متحده امریکا و در بحبوحه جنگ سرد، بازهم شمال افغانستان، محل رویارویی ها و بازی های اوپراتیفی میان قدرت های بزرگ بود. در مرحله بعداز ختم جنگ و خروج شوروی از افغانستان، این میدان برای کشور های آسیای مرکزی، بستر مناسبی تحصیل منافع توسط بازی گران داخلی حساب می شد. با حضور امریکا و حساسیت های موجود در برابر این حضور، کشور های حوزه شانگهای، خیلی ها جدی در برابر هرنوع تحرک امنیتی و استخباراتی، واکنش نشان می دادند. حال با خروج امریکا، این منطقه بار دیگر به میدان کشمکش ها و بازی های خطرناک اطلاعاتی و اوپراتیفی مبدل شده است.
اگر سیر حوادث و انکشاف اوضاع را با دقت دنبال کنیم، این منطقه بعداز سال های 2009، زمینه سازی لازم شد تا به عنوان میدان بازی های آینده انتخاب گردد. دو سوم حجم رقابت امریکا با رقبایش در این محدوده ی جغرافیایی، صورت میگرفت. سقوط غیر منتظره کندوز به دست طالبان و باز پس گیری آن از جانب جمهوریت، تفاهم و قرارداد سنگر بندی تروریزم در بند غوری ولایت بغلان، تحرکات نیروهای تروریست خارجی در بدخشان، تخار، کندز و بغلان همه حاکی از دسیسه سازی های متداوم برای پیشبرد این رقابت ها بود. همچنان از گذشته ها، شمال افغانستان، بستر لازم فکری برای گروه های تندرو مانند داعش، حزب اسلامی حکمتیار، القاعده، حزب التحریر، داعش، جمیعت اصلاح و سایر جریان های مزدبگیر بیگانه که دین را وسیله قرار داده و به فریب جوانان می پردازند، بوده است. فراموش نباید شود که بیست و یک گروه تروریستی خارجی نیز مشمول این روند سربازی گیری بوده اند. با این حال، وضعیت در شمال افغانستان، هرلحظه به سمت یک جنگ نیابتی، سوق داده می شود. این جنگ نیابتی، اهداف استراتیژیک کلان در سطح منطقه، هزینه های کلان و عواقب ناگواری خواهد داشت. اما سئوال مهم این است که چرا همواره شمال افغانستان، بستر گرم رقابت های استخباراتی است و زمینه های واضحی از حضور سازمان های اطلاعاتی در آن، مشاهده می شود؟در پاسخ به این سئوال باید گفته شود که این موضوع چند علت مهم داشته است که ذیلا به آن ها پرداخته می شوند:
اول:در زمان حضور امریکایی ها، زمینه سازی شده بود تا ریشه های ایدیولوژیک تروریسم در شمال، کاشته شوند و برای روز مبادا که امریکا در منطقه حضور ندارد، بهانه های وجود داشته باشد تا همواره امریکا شامل این بازی باشد و بارقبایش مقابله کند. اما در مقابل برای انجام این پروژه چالش های اکمالاتی در ساحه موجود بود که روند تکمیل این پروژه را اندکی کند ساخته بود. زیر زنخ امریکا و دولت جمهوری، ترتیباتی برای تسهیل این پروسه گرفته شده بود، اما میدان هنوز هم برای ادامه بازی های استخباراتی و رقابت های ژئوپولیتیکی، در مرحله پسا حضور امریکا در افغانستان، آماده نبود. این بود که الی تکمیل ترتیبات برای اجرایی ساختن مراحل مختلف بازی، حضور امریکا در منطقه حفظ گردید؛
دوم:در قدیم هم شمال افغانستان، بستر مناسبی برای رقابت میان انگلیس ها و تزار ها و بعد هم میدان مناسبی برای رقابت میان اتحاد شوروی و امریکا در جریان جنگ سرد بود. کمک به باسمچی ها، شورش ها در آسیای مرکزی، شورش های ضد حکومت بلشویکی، از همین بستر شمال تدارک دیده می شد. زیرا شمال افغانستان، جغرافیای مناسب برای تدارک جنگ های چریکی دارد و تربیت تروریستان و عناصر نیابتی، کار چندان مشکلی نیست در عین حال میتوان پیشبرد این پروژه را دور از انظار عامه محفوظ داشت؛
سوم:اما با این حال، جغرافیای شمال افغانستان چندین دلیل دارد تا منحیث تخته بازی برای بازی های جدید استخباراتی، انتخاب شود که یکی آن جغرافیای مناسب جنگی، حضور عناصر انتقال داده شده ای تروریستان بین المللی، حضور نیروهای جبهه مقاومت ملی منحیث یک رکن اساسی خنثی سازی این طرح و ایجاد سد در برابر آن محسوب می شوند.
چالش هابرای پیشبرد این پروژه:
اول: دوری جغرافیایی در جهت اکمال جبهات تروریستی که بعدا با بقدرت رساندن طالبان برای حمایت و ایجاد عقبه لوژیستکی این بازی خطرناک به همین منظور صورت گرفته است. اگر به فرض مثال طالبان بقدرت نمی رسیدند و شمال افغانستان را تنها ساحه این بازی انتخاب می کردند، اکمال آن در درازمدت برای حامیان تروریستان شان، چالش زا می بود. پاکستان منحیث مدیر تروریستان در منطقه توانایی انجام اکمالات را در آینده دور نداشت و پروژه با ناکامی مواجه می شد؛
دوم: بستر شمال در عین مناسب بودن میدان برای این بازی، با چالش های نظیر موجودیت جبهات مقاومت، مواجه است. هرگونه تحرک تروریستی از دوطرف با واکنش مواجه خواهد شد: اول کشور های آسیای مرکزی با کمک روسیه و چین و از طرف دیگر، جبهات مقاومت که این کار به نفع این پروژه نیست و به زودی این طرح تروریستی در ابعاد منطقه ای، با شکست های مواجه خواهد شد؛
سوم: امکان تقابل کشور های منطقه با طالبان که عقبه استراتیژیک و حمایتی و لوژیستکی را برای گروه های تروریستی مساعد ساخته اند، زیاد وجود دارد. کشور های آسیای مرکزی و در کل پیمان امنیت جمعی و سازمان شانگهای، حوصله شان سر می رود و زود با کمک جبهات مقاومت ملی در درون افغانستان، بر ضد طالبان واکنش نشان میدهند و این واکنش نقطه ی آغاز تقابل میان قدرت های منطقه و امریکا و حامیان شان خواهد بود؛
چهارم: اگر حالت سوم اجرایی شود و تحقق یابد، بستر رویارویی کشور های منطقه با اضلاع امریکا، پاکستان، ترکیه، قطر و سایر حامیان تندرو طالبان مواجه خواهد شد. در طرف مقابل، روسیه، ایران، هند و چین، کمربند حلقه یی امنیتی را بوجود خواهند آورد. این کار باعث می شود تا این حلقه ها واکنش امنیتی به مسائل جاری در افغانستان نشان دهند که واکنش نشان دادن آنها به مثابه، داغ شدن میدان جنگ خواهد شد.
فرصت ها پیشروی جبهه مقاومت در این بازی
اول: جبهه مقاومت باید از فرصت پیش آمده، استفاده اعظمی بکند. اگر مقاومت به شکل فعلی، شش ماه دیگر ادامه دهد، امکان بازی گری و حساب باز کردن روی آن از جانب کشور های حوزه شانگهای و پیمان امنیت جمعی، به صورت قطعی وجود دارد. حمایت از جبهه مقاومت ملی، در واقع مرگ طالبانیزم و تروریستان بین المللی در شمال افغانستان خواهد بود؛
دوم:جبهه مقاومت ملی، باید کار فکری و اطلاعاتی را برای جمع آوری اطلاعات مورد نیاز، سرعت بخشد. روحیه همکاری در میان مردم در حد بالا به علت ظلم و استبداد طالبان وجود دارد. ازدیاد و سرمایه گذاری روی منابع انسانی، علت اصلی موفقیت در یک بازی استخباراتی است. این کار نه تنها نیاز های جبهه را در میدان های مبارزه با طالبان بر آورده می سازد و سنگر های آن را جهت بیشتر ضربه وارد کردن به طالبان، استحکام می بخشد، بل زمینه را برای امتیاز گیری و ایجاد ارتباط با کشور های حوزه شانگهای، مساعد می سازد؛
سوم: در بحبوحه این کارزار استخباراتی، بسیج و سازماندهی جبهات از جغرافیای پنجشیر، اندراب، کاپیسا، بدخشان و تخار فرا رفته باید هسته های جدید مقاومت برای مقابله با طالبان ایجاد شود. ایجاد شبکه های شهری مقاومت، عین تاکتیک حوصله گیر شبکه حقانی است که در بیست سال گذشته، خلق نظام جمهوریت را تنگ کرده بود و قدرت و توانمندی بالایی برای شبکه حقانی جهت اجرای عملیات ها، داده بود. این کار باعث می شود جبهه از حالت محض جنگی بیرون شده با استفاده از نفوذ نرم، تبلیغات، کار فکری، به تقویت هسته های پنهان مقاومت در شهر ها بپردازد. حفظ ارتباط با شبکه های مخفی و هسته پنهان مقاومت در شهرهای بزرگ افغانستان، ضربه ای محکمی بر روحیه جنگجویان تروریست طالبان و تروریستان خارجی وارد می کند.
نتیجه چه می شود؟
اول: بازی با کارت طالبان، تغییر می کند و انشعاب در صفوف این گروه به وجود می آید. شدت حملات جبهات مقاومت بر طالبان هم در جبهات جنگ و هم در هسته های شهری، مانند هدف قرار دادن رهبران و فرماندهان نظامی، چهره های پرنفوذ مذهبی، حامیان و لابی گران رسانه های اجتماعی طالبان، کشور های منطقه بخصوص اعضای شانگهای را متوجه ظرفیت این جبهه می سازد. این کار، معادله را تغییر می دهد و باعث می شود، ضلع سومی با قوت بیشتر در میدان عمل کند و در آینده ی تحولات، نقش مهمی داشته باشد؛
دوم: انشعاب در ساختار ظاهرا یکپارچه طالبان، حتمی است. اختلافات میان حقانی ها، گروه قطر، قندهار های طرفدار ملایعقوب، بر سر تقسیم منابع و ثروت دولتی، معادن، قاچاق مواد مخدر، نحوه تقسیم پول های داده شده از جانب کشور های حامی، هرروز بیشتر می شود. این کار باعث می شود تا گروه های دیگر تروریستی نیز با مشاهده اختلافات در میان طالبان، روحیه جنگی را از دست بدهند و پیروزی های نصیب جبهات مقاومت شود؛
سوم:نه تنها شمال افغانستان، بل جغرافیای ماورای آن مناطقی مانند واخان، مرز با تاجیکستان، مرز با ازبیکستان و ترکمنستان که دروازه ورودی به روسیه استند و امنیت و ثبات آسیای مرکزی به آن تعلق مستقیم و ناگسستنی دارد، نا آرام شوند و طالبان کنترول این مناطق را از دست بدهند. این تغییر معادله در جنگ و میدان بازی های استخباراتی در شمال افغانستان، در واقع نقطۀ آغاز تغییر دراماتیک در اوضاع و به نفع جبهه مقاومت خواهد بود؛
چهارم: جبهه مقاومت برعلاوه ایجاد سنگر های جدید، گسترش حوزه مقاومت، ایجاد هسته های شهری و گروه های پنهان جنگی، به کار فکری و افزایش قوت نرم خود نیز باید توجه کند. در این جبهه قوت نرم و کار فکری، نقش اشخاص فرهنگی، نویسنده گان، تحلیل گرانی که وجه مشترک با جبهه دارند و طالبان را دشمن می دانند، خیلی ها تاثیر گذار است. کار اطلاعاتی و کارزار جنگی، نیازمند فکر سنجیده شده و ایجاد هماهنگی میان فکر میدان سیاست، کار استخباراتی و تحرک در میدان های جنگ است.