مهرالدین مشید
افغانستان در پرتگاۀ آخرین شانس برای نجات
افغانستان پس از حاکمیت طالبان با دشواری های زیادی رو برو است که وحدت ملی
و تمامیت ارضی و استقلال سیاسی آن بیش از هر زمانی به چالش کشانده شده است.
تمامیت خواهی ها، آموزش ستیزی، زن ستیزی، زبان ستیزی طالبان در موجی از
دشمنی با آزادی های مدنی و حقوق بشری، کوچ های اجباری، انعطاف ناپذیری ها،
تبعیض ها و برتری جویی های قومی و گروهی آنان زیر چتر شریعت اسلامی چنان
روز تا روز شدت اختیار می کند و آرزو های انسانی مردم این کشور را هر لحظه
بیشتر از لحظهء دیگر مانند زنگوله های یخ ذوب می کند که هرنوع امیدواری به
آیندهء بهتر را به یاس بدل می نماید. این رویکرد طالبان با واکنش های تند
اقوام و گروههای سیاسی رو به رو شده است. طالبان در تمامی عرصه ها در
افغانستان چنان قومی عمل می کنند و کاذبانه درفش تمامیت خواهانهء ملیتی را
بلند داشته اند که نه تنها خشم سایر اقوام و گروههای سیاسی این کشور را
بیشتر از هر زمانی برانگیخته که نه تنها ترس از بین رفتن آخرین شانس ها
برای حفظ و بقای تمامیت ارضی این کشور را در نماد( دولت- ملت) یا دولت ملی
فراهم نموده؛ بلکه فکر جدایی طلبی را تا مرز تقسیم جغرافیایی این کشور
تقویت کرده است.
این در حالی است که امارت خواهی کاذبانه و تمامیت خواهی های طالبان در گام نخست مانع عمده در راهء رسیدن به دولت ملی است و از سویی هم استفاده جویی های طالبان از واژهء افغان سبب شده تا نام افغانستان در افکار مردم این سرزمین به اسمی بدون مسما و غیر واقعی و ناسازگار با ساختار های قومی این کشور تلقی شود. این سبب شده تا نام افغانستان از نظر باشنده گان غیر پشتون این سرزمین نامشروع تلقی شود. این موضوع بحث های تجزیه طلبانۀ هزارستان و تبدیلی افغانستان به خراسان را مطرح ساخته است؛ زیرا خراسان بجای قوم دلالت به سرزمین دارد که هر نوع بهره برداری های قومی را منتفی می سازد. نظرشماری بر این است که در شرایط مساعد نام این سرزمین در معرض نظرخواهی گذاشته شود.
مردم افغانستان در حالی درگیر این بحث های قومی و مذهبی ایند که بسیاری از کشور های جهان روند ملت سازی و رفتن به سوی دولت-ملت را تجربه می کنند و در حال پیمودن پله های پیشرفت و شگوفایی هستند. کشور هایی که این پله ها را طی کرده و کوه و کتل های دشواری را پیموده اند؛ هنوز در مورد مفهوم یکی از مولفه های دولت- ملت یعنی ملت بحیث یک مفهوم ثابت به اجماع نرسیده اند. آنان برای تحقق این هدف روی عناصر تشکیل دهنده ملت و از جمله روی عناصر فرهنگی و زبان و تاریخ و به طور کلی یک هویت یکپارچه ملی تکیه زیادی کرده اند؛ اما تجربه تاریخی نشان داده که چنین هویت یکپارچه ای در واقع وجود ندارد و ملت ها و دولتهای ملی، بخصوص در واحدهای بزرگ جغرافیایی، ترکیبی از عناصر قومی و زبانی مختلف هستند که در یک ساختار سیاسی و اقتصادی به هم پیوسته اند. از این رو به ساختار های سیاسی و اقتصادی دولت - ملت تمرکز شده که بهتر از هر چیز دیگری می توانند مفهوم ملت را تعریف کنند. در بستر توسعۀ سیاسی و اقتصادی است که، ملت سازی مراحلی را باید بپیماید تا به کمک یکسان سازی فرهنگی از طریق دستگاه های آموزشی، ترویج مشارکت عمومی در سیاست و تقویت هویت و همبستگی از طریق سیاست توزیع خدمات رفاهی این روند تسریع پیدا کند. درست تحقق این امر مهم زمانی ممکن است که نخست دولت های ملی به وجود آید و دولتها هم زمانی به دولت ملی بدل می شوند که مشروعیت خود را از اراده آزاد شهروندان خود گرفته باشد.
از آنچه گفته آمد، در کنار توسعهء سیاسی توسعهء اقتصادی نقش کلیدی را در راه ملت سازی دارد که نخست از همه نیاز به یک انقلاب صنعتی است تا ارزش های قومی را زیر و رو کند و بر روی آن ملت سازی کند و دولت ملی را به بار و برگ بنشاند. این در حالی است که هنوز ما در خم یک کوچهء این تحولات قرار داریم و با از دست دادن بیست سال فرصت ها فاجعهء عقب گرد به سوی بدویت را تجربه می کنیم. تنها طالبان مانع بر سر راهء بوجود آمدن دولت ملی نیستند؛ بلکه پیش از آن نیز دشواری هایی در این زمینه و جود داشت که فساد اداری و اجتماعی و اقتصادی و مالی حکومت های کرزی و غنی بر آن سایهء سنگین داشت این دشواری ها افزون بر دشواری هایی اند که جامعه های اسلامی دین را ناسازگار با ارزش های دولت ملی تلقی می کنند.
صدها دریغ و درد که امروز مردم افغانستان بهای فساد و ناکارایی حکومت های کرزی و غنی فراری را ناگزیرانه به طالبان می پردازند. اوضاع سیاسی و اجتماعی و امنیتی افغانستان طوری انکشاف می نماید که افغانستان هر روز در حال تبدیل شدن به جزایر قومی و مذهبی است که انقطای جدی سیاسی و گسست های شدید اجتماعی آن را تهدید می کند و حتا آخرین شانس ها برای افغانستان یک پارچه و متحد در حال از بین رفتن است هر روز داعیهء قومی و مذهبی مانند دو موش سیاه و سفید طناب حیات سیاسی مردم این سرزمین را کوتاه می سازد. قطب بندی های سیاسی و تحولات فکری و فرهنگی افغانستان در موجی از یکه تازی ها و تمامیت خواهی های طالبان حکایت از پی آمد های ناگواری دارد که هر نوع چشم داشت برای یک افغانستان یک پارچه و متحد را زیر پرسش می برد. در حالیکه جهان تجربه های جدید را به سوی ملت شدن تجربه می کنند و اما طالبان می خواهند دست ها و پا های مردم افغانستان را به زنجیر فتوا های کذایی ملاهبت الله زیر نام شریعت ببندند و حاضر به مشارکت سیاسی و ساختن حکومتی نیستند که دست کم ارادۀ ملی را تمثیل کند و مورد قبول شهروندان افغانستان باشد.
هرگاه اوضاع سیاسی و اقتصادی کشور به گونهء کنونی انکشاف نماید. در این صورت از افغانستان آینده جز تروریستانی بیش نمی توان تصور کرد که محل امنی برای همه تروریستان جهان و سکوی پرش استخباراتی کشور های منطقه و جهان خواهد بود. امید که طالبان از یک سال گذشته خوب آموخته و دریافته باشند؛ راهی را در پیش گرفته اند تا حال آن را به خطا پیموده اند. حال زمان آن رسیده که رهبران طالبان از اسپ رویا های خودخواهانه و استخباراتی زیر نام شریعت فرود آیند و به واقعیت های عینی افغانستان توجه کنند تا بدانند راهی را که در پیش گرفته اند، نه اسلامی و نه ملی و نه مردم سالارانه است. بنابراین چه بهتر خواهد بود که طالبان برای نجات افغانستان فکر کنند تا باشد که مردم افغانستان به آنان اعتماد کنند. این در صورتی ممکن است که نخست در یک حکومت مشارکتی عادلانه و همه شمول تا تصویب قانون اساسی و حکومت انتخابی فضای سیاسی کشور را عوض کنند؛ البته طوری که به بی اعتمادی های گذشته نقطهء پایان گذاشته و رشته تازهء اعتماد و همدیگر پذیری میان خود و مردم را ببافند. این به معنای بازگشت زمامداران فاسد و بدنام گذشته در ساختار حگومت نیست که دست های شان تا آرنج در فساد غرق است؛ بلکه به معنای ایجاد کارشیوه ایکه زمینه را برای ورود افراد پاک و صالح در حکومت همه شمول فراهم کند تا این حکومت جاده صافکن دولت ملی بوده و جرات به محاکمه کشاندن مفسدان گذشته را داشته باشد. در غیر این صورت افغانستان خواهی نخواهی به سوی فتور و شکننده گی می رود. حال زمان آن رسیده که طالبان با یک عقب گرد از موضع سیاسی شان راه را برای آشتی و تفاهم ملی هموار کنند تا از هم پاشی و گسست های خطرناک افغانستان پیشگیری نمایند.
حال بر رهبران طالبان است تا بتخانه ایرا که زیر نام امارت اسلامی ساخته اند و آن را خود با دستان خود بشکنند و روی خرابهء آن سنگ بنای افغانستان نوین را بگذارند. آشکار است که چنین تصمیمی از سوی رهبران طالبان چندان ساده نيست؛ اما برای نجات افغانستان و مردمش اتخاذ چنین تصمیمی حیاتی و ملی و اسلامی است. طالبان باید از گروههای جهادی آموخته باشند که چگونه دولت مستعجل آنان را توفان حوادث برچید و رهبران جهادی سیاه روی و ذلیل شدند. طالبان بدانند که رسالت آنان در برابر افغانستان و مردمش در زمان استقرار به مراتب بیشتر و اهم تر از دوران جنگ است. پس پیش از آنکه توفان حوادث طالبان را به زانو درآورد و چه بهتر خواهد بود که آنان با تن دادن به قربانی برای نجات افغانستان و مردمش دست به کار شوند. این زمانی ممکن است که طالبان درک کرده باشند؛ دولت سازی کار متخصصان است و نه جنگجویان و افغانستان سرزمین ازبکها، تاجیکها، هزارهها و پشتونها است و همه از حقوق یکسانی نسبت به سرزمین خود برخوردار اند. نه تنها این بلکه؛ طالبان دریافته باشند که پشتون سازی و ستیزه جویی ها راهء نجات کشور از بحران کنونی نیست و برای شکستن بن بست باید انعطاف پذیری را در پیش گرفت و به مذاهب سنی و شیعه یکسان حرمت گذاشت و از گروههای تروریستی به کلی اجتناب کرد. یاهو