مهرالدین مشید
تروریسم محصول سیطره جویی قدرت های بزرگ و سرخورده گی اسلام سیاسی
افغانستان از زخم خونین گرباچوف تا مکان خدا رها شدۀ بایدن
تهاجم شوروی به افغانستان در واقع نقطۀ عطفی در تاریخ معاصر است که آبستن حوادث گوناگونی در جهان گردید و پی آمد های متضاد آن تاریخ سیاسی منطقه و جهان را وارد تحولات جدید نموده و چرخۀ این دگرگونی ها هر روز رخداد های تازه به تازه را کلید می زند. این تهاجم چرخۀ اسلام سیاسی را شتاب بی پیشینه داد و اسلام سیاسی را وارد تحولات شگرف نمود و سبب دگرگونی های بنیادی در جهان گردید؛ اما دریغ و درد که این تحول پیش از آنکه به بلوغ فکری و فرهنگی برسد و جایگاۀ خود را بحیث یک مکتب انسان ساز و جامعه ساز درکشور های اسلامی پیدا کند، برعکس در نطفه خنثا گردید و فاجعۀ افراطیت زیر چتر گروههای تکفیری و تروریستی نه تنها بساط فکری اسلام گرایان دیروزی را برچید و حتا عرصۀ مبارزه را برای آنان تنگ نمود. اسلام سیاسی نه تنها آنان را به انزوا کشاند؛ بلکه حالا به مثابۀ دشنه های زهرآلود در گلوی اسلام راستین و کارآمد قرار گرفته است.
در این تردیدی نیست که رخدادهای دیروزی در پیوند به جهاد افغانستان تحولات بزرگی را در جهان بوجود آورد. شوروی از لحاظ اقتصادی و سیاسی و حتا نظامی چنان ورشکسته شد که گرباچوف با زخم خونین خواندن افغانستان نیرو های شوروی را از افغانستان فراخواند. این ورشکستگی چنان ژرف و گسترده بود که طرح های اصلاحی گرباچوف آخرین زمامدار شوروی زیر نام گلانوس و پروسترویکا یعنی اصلاحات سیاسی و اقتصادی نتوانست شوروی را نجات بدهد و بالاخره از هم فروپاشید. با فروپاشی شوروی پیشین جمهوریت های آن به استقلال کامل رسیدند. این تحولات منجر به یک قطبی شدن جهان و پایان جنگ سرد گردید.
بدترین پی آمد تهاجم شوروی به افغانستان ظهور گروههای افراطی و سلفی و تکفیری است که در همکاری نزدیک با شبکه های استخباراتی کشور های منطقه و جهان بوجود آمدند. حوادث بعد از آن به دنبال حملۀ امریکا به افغانستان و عراق، بار دیگر جهان را به سوی فاجعۀ بزرگ تر سوق داد. این حمله ها در واقع فرصت سازی برای ایجاد و توسعۀ گروههای افراطی و تکفیری و تروریستی بود و حوادث پس از این حمله؛ بویژه پس از خروج امریکا از افغانستان و به قدرت رساندن طالبان نیات واقعی امریکا و استراتیژیست های این کشور را به نمایش گذاشته است. خروج ذلت بار امریکا از افغانستان یک روی سکه حملۀ امریکا به افغانستان است که بایدن در آستانۀ خروج امریکا از افغانستان گفت، افغانستان کشوری نیست که زیر چتر یک حکومت متحد شود و یا اینکه وی امروز افغانستان را مکانی ترک شده از سوی خدا می خواند؛ اما روی دیگراین سکه معاملۀ پنهان امریکا با طالبان کمک های سخاوتمندانۀ بسته های چهل میلیون دالری است که نوشتۀ احمد رشید نویسندۀ پاکستانی را در خاطرهها تداعی می کند که امریکا در دور نخست حاکمیت طالبان معاش های آنان را از طریق وزارت خزانه داری پاکستان می پرداخت و حالا بدلیل بحران شدید مالی در پاکستان، پول ها را زیر چتر کمک های بشری در اختیار طالبان قرار میدهد.
واقعیت این است که نه دیروز افغانستان زخم خون چکان بود و نه امروز سرزمین متروکۀ خدا؛ بلکه تهاجم وحشتناک ارتش سرخ افغانستان را به زخم سرطانی مبدل ساخت و حملۀ نابهنگام امریکا به افغانستان و حمایت واشنگتن از زمامداران فاسد و خاین و فاسد ترین حکومت در موجی از بازی های بده و بستان استخباراتی این کشور را به جزایر گروهی و قومی و مذهبی بدل کرد و اختلاف گروهی و قومی و مذهبی را به اوجش رساند. افغانستان پس از فرار امریکا نه تنها فقر و بیکاری را در کنار دانش ستیزی و زن ستیزی و بدترین دشمنی های قومی و زبانی را تجربه می کند؛ بلکه در آتش استبداد شرکای استراتیژی خاموش امریکا یعنی طالبان می سوزد. مردم افغانستان در حقیقت قربانی تجاوز وحشتناک روسیه و حملۀ نابهنگام و اهداف راهبردی امریکا شده اند. واشنگتن با حملۀ خود در افغانستان قربانی اشتباهی شد که پیش از آن زمامداران کاخ سفید با ترغیب شوروی زمینۀ فروپاشی آن را فراهم کردند. پی آمد های این دو تجاوز افغانستان را به مرکز افراطیت و پناه گاۀ تروریستان جهان بدل کرد؛ نه تنها این سیاست های مداخله گرانه و مزدور پرورانۀ کاخ سفید زشت تر از شوروی پیشین به پیکر جامعۀ افغانستان به گفتۀ گرباچوف زخم خونین ضربۀ جبران ناپذیر وارد کرد و امروز کار بجایی رسیده که حتا خدا آن را ترک کرده است. دراین تردیدی نیست که تجاوز شوروی یک افغانستان جنگ زده و دوزخ جنگ ها و کشمکش های تنظیمی را برجا گذاشت و بدبختی های زیادی را بر مردم افغانستان تحمیل کرد؛ اما حملۀ امریکا و حمایت آن از فاسد ترین و خاین ترین زمامداران مانند، کرزی و غنی به مثابۀ دشنۀ ابریشمین تیغ از دمار مردم افغانستان بیرون کرد. مردم افغانستان طی بیست سال حاکمیت زیر نام دموکراسی و آزاد بیان و دفاع از حقوق بشر کذایی بسیاری از ارزش های کارآمد سنتی را هم از دست دادند. خروج نابهنگام امریکا و تحویلی ارگ به طالبان بوسیلۀ غنی، این جاسوس دو طرفه و رها کردن مردم این کشور در اسارت تروریستان تحت حاکمیت نامشروع ترین حکومت و بدل شدن افغانستان به سرزمین وحشت وترس و دوزخی سوزنده برای زنان؛ عامل اصلی بدبختی های کنونی است که بایدن از آن به عنوان مکان خدا فراموش کرده، یاد نموده است.
بایدن در حالی این سخن غیرمسؤولانه را زده که مردم افغانستان قربانی سیاست های عمال امریکا چون کرزی و غنی اند و این دو ماموریت داشتند تا زمینه را برای حاکمیت طالبان و سایر گروههای تروریستی بروفق مراد امریکا در افغانستان فراهم کنند. امریکا در واقع این دو همکار پیشین طالبان را در افغانستان توظیف کرد تا مرحله به مرحله فضا را برای قدرت گیری دوبارۀ طالبان فراهم کنند. کرزی و غنی دو روی یک سکۀ حمله امریکا به افغانستان اند که با سیاست های قومی و انحصار گرایانه و گام گام در تبانی با امریکا و پاکستان، در موجی از فساد و بیکاری و فقر گسترده تحت پوشش معاهدۀ ننگین دوحه بالاخره افغانستان را به پرتگاۀ تروریسم افگندند. کنار زدن حکومت و مردم افغانستان و سنگ اندازی های غنی برای پیشگیری از اجماع سیاسی در واقع برنامه های از پیش تعیین شده بود تا آنکه با سپردن مرکز های نظامی به طالبان و سقوط ولایت ها با تحویلی ارگ به شبکۀ حقانی آخرین مرحله از ماموریت امریکایی و پاکستانی خود را انجام داد. امریکا کرزی و غنی را پیش قراول و جاده صافکن برنامه های صدور گروههای تروریستی به آنسوی آمو بخاطر تهدید های چین و روسیه گردانید تا چگونه از با استفاده از گروههای تروریستی از برتری جویی های اقتصادی چین و بلند پروازی های تسلیحاتی روسیه در آستانۀ چند قطبی شدن جهان پیش گیری کند.
افغانستان زخم خونجکان گرباچوف و مکانی رها شده از سوی خدا در گام نخست نه در گام دوم قربانی وابستگی های رهبران جهادی به شبکه های استخباراتی منطقه و جهان بویژه پاکستان و ایران و روسیه و هند شده اند. اگر افغانستان مورد تجاوز شوروی قرار نمی گرفت؛ جهادی در کار نبود و چند پابرهنۀ پشمینه پوش به گفتۀ مرحوم حسن شرق به مثابۀ آقایان و تیکه داران جهاد عرض وجود نمی کردند. در این صورت نه فاجعۀ تنظیمی پس از سرنگونی نجیب و نه فاجعۀ طالبان پس از حملۀ امریکا به افغانستان رخ می داد و نه زخم خونین برای گرباچوف و نه به گفتۀ باید مکانی رها شده از سوی خدا می گردید. بدتر از اینها افغانستان امروز به بهشت تروریستان و پایگاۀ تروریسم جهانی بدل نمی گردید. گفته می توان که بدترین پی آمد های چهاردهۀ اخیر ظهور، استقرار و حاکمیت گروههای افراطی و تکفیری و تروریستی است که امروز بحیث بزرگ ترین چالش بر سر راۀ جهانیان و بویژه کشور های اسلامی و مسلمانان جهان قرار گرفته اند. غرب در این مدت موفق شد تا تخم تروریسم را در سرزمین های اسلامی بکارد که برای چندین دهۀ حیات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی آنان را به گروگان بگیرد. میدان دادن های امریکا برای رهبر القاعده و حمایت این کشور از شاخۀ القاعده در سوریه، بازی های امریکا با داعش و ساختن طالبان بوسیلۀ امریکا و به قدرت رسیدن آنان در افغانستان حکایت آشکار از این دارد که تروریسم محصول بازی های سیاسی و نظامی امریکا در جهان است. فاجعۀ تروریسم بیش از هر کشوری جهان اسلام و مسلمانان جهان را تهدید می کند. حال کشور های اسلامی و جهان اسلام برای رهایی از این فاجعه در آزمون دشواری قرار دارند.
این حوادث پس از آن رخ داد که مبارزات و جهاد مردم افغانستان در برابر ارتش شوروی به چندین دهه جنگ سرد پایان داد و شوروی پیشین فروپاشید و جهان یک قطبی گردید و امریکا بحیث آقای جهان یکه تاز میدان گردید این آقایی امریکا را، در سال 2001 به بهانۀ یازدهم سپتمبر به افغانستان و در سال 2007 به عراق حمله کند و بالاخره در هر دوحمله به شکست ذلت بار روبرو شود. مثلی که جهاد در برابر شوروی پیشین پای هزاران جنگجوی اسلامی را از کشور های عربی و غربی و حتا جنوب شرق آسیا و آسیای میانه به کمک امریکا و عربستان و میزبانی و پشتیانی پاکستان به جنگ افغانستان کشاند و هزاران مدرسۀ دینی به کمک مالی عربستان سعودی و حمایت امریکا به مثابۀ مراکز سربازگیری در پاکستان ایجاد گردید. با تاسف که این ها همه زیر چتر پشتیبانی از جهاد مردم افغانستان سر و سامان یافته بود. در بستر تحولات یادشده گروههای سلفی و افراطی و تکفیری با حمایت کشور های عربی شکل گرفتند و از حمایت مستقیم نظامیان پاکستان برخوردار بودند تا آنکه از درون آنها جریان های افراطی و تکفیری مانند القاعده از درون مکتب خدمات اسلامی عبدالله عزام و اسامه بیرون شدند؛ بعدتر از آن طالبان افغانستان، طالبان پاکستان و بعد داعش تشکیل شدند. به زودی آشکار شد که در عقب آن اهداف شومی نهفته بود که امروزمنجر به فاجعه در افغانستان و منطقه و جهان گردیده است. کشور های غربی در تبانی با کشور های عربی خلیج فارس به بهانۀ جهاد افغانستان تمامی تندروان را از سراسر جهان به پشاور فراخواندند تا زیر نام جهاد در دو طرف دیورند جابجا کنند و این منطقه را آبستن حوادث تروریستی گردانیدند تا باشد که این منطقه برای همیش در آتش تروریسم بسوزد.
هرچند پیش از ظهور گروههای افراطی و تروریستی مانند، طالبان، القاعده، داعش و بوکوحرام از بطن اسلام سیاسی شاخه های افراطی اخوان و سلفی دیوبندی و دانشگاۀ علیگره زنگ خطر در جهان اسلام به صدا درآمده و خطر این گروهها به گونۀ بالقوه و بالفعل جهان اسلام را فراگرفته بود؛ اما ظهور گروههای افراطی و تروریستی مانند طالبان از بستر جهاد افغانستان فصل غمبار فاجعه در جهان اسلام آغاز شد که با حاکمیت طالبان در افغانستان به کمک شبکه های استخباراتی منطقه و جهان آژیر خطر توفانی تر و وحشتناک تر از گذشته در سراسر جهان اسلام و فراتر از آن به صدا درآمده است. این نگرانی ها همراه با پرسش های جدی و سرنوشت ساز رور تا روز افزایش می یابند. این پرسش بیشتر از همه جدی به نظر می رسد که برای مقابله با این وضعیت با ابزار درون دینی رفت و یا اینکه نه پاسخ های درون دینی برای حل دشواری کنونی اندک و بهتر است تا برای حل آن به ابزار برون دینی رجوع کرد تا بتوان راهی بدیل برای آن دریافت. آشکار است که برای یافتن راۀ بدیل یا باید به اسلام سیاسی و متون آن رجوع کرد و با بازخوانی افکار نظریه پردازان آن راهی بیرون رفت از حالت کنونی پیدا کرد و یا اینکه نه اسلام سیاسی با توجه به تاکید بر دخالت سیاسی دین در حکومت نمی تواند، دراین رابطه پاسخگو باشد و حتا بسیاری از دانشمندان مسلمان عامل فاجعۀ افراطیت در جهان اسلام را اسلام سیاسی تلقی می کنند. بنابراین نظر بیشتر متفکران جهان اسلام بر این است که برای مقابله با این وضعیت باید سراغ متون بیرون دینی رفت و بدیل را در بیرون دینی جستجو کرد. این گفته ها پرسش هایی را حتا در مورد حقانیت دین به بار آورده است؛ زیرا با توجه به قربانی شدن ماهیت دین در زیر قلمرو شریعت یا منظومۀ فقۀ سنتی، پای هرگونه استدلال درون دینی را دراین رابطه چوبین ساخته است. فاجعۀ افراطیت زیر چتر اسلام حتا کارآمدی و نقش سازندۀ دین در جامعه را زیر پرسش برده و داعیۀ دین را برای تحکیم عدالت اجتماعی و رفاه و شگوفایی های اقتصادی ناکارآمد و ناتوان از آب بیرون کرده است.
در همین حال تروریسم زیر پوشش اسلام، نه تنها کشورهای اسلامی را به گونۀ جدی تهدید می کند و همه را در معرض خطر بالقوه قرار داده و در صورت بی توجهی به سرعت در حال بدل شدن به عمل است و حتا خطرناک تر از آن اسلام را در خطر نابودی قرار داده است. اسلام افراطی که دست ساخت شبکه های استخباراتی است و زیر پوشش اسلام خواهی در واقع ماموریت تیشه زدن بر ریشۀ اسلام و ارزش های انسانی و اجتماعی آن را دارد. بنابراین باور ها بر این است که این گروهها از سوی شبکه های استخباراتی منطقه ای و جهانی ماموریت یافته اند تا زیر پوشش و بهانه های خیلی نرم و ابریشمین تیغ از دمار دین بیرون کنند. این گروههای شیاد نه تنها به وطن و اسلام خیانت می کنند؛ بلکه بیشترین خیانت را در حق بنیانگذاران اسلامی می کند که آرزو های انسانی و خوبی برای نجات کشور های اسلامی و رفاه و شگوفایی های اقتصادی آنها داشتند.
در این تردیدی نیست که گروههای اسلامی مانند اخوان المسلمین مصر و سایر گروهها و شاخه های آنها در کشور های اسلامی درآغاز اهداف انسانی و اسلامی را دنبال کرده و بنیانگذاران آن آرزوی نجات دادن کشور های شان از سیطرۀ استعمار و سیطرۀ حکومت های مستبد و تحت حمایت خارجی ها را داشتند. شاید این تفکر در آن مقطع تاریخی برای بسیج توده ها برضد استعمار و رهایی کشور های اسلامی از سیطرۀ حکومت های مستبد و رسیدن به نظام های مستقل و مردم سالار پاسخگو بود. چنانکه بنیانگذاران اخوان در کنار تاکید به عدالت اجتماعی به نظام مردم سالار نیز تاکید داشتند و بسیاری از بنیانگذار آن مانند حسن البنا معتقد به ارزش های مردم سالاری بودند. چنانکه بر همان مبنا ها بود که اخوان المسلمین مصر در بهار عربی از طریق شرکت در انتخابات به قدرت رسید؛ اما رئیس جمهور مرسی در نتیجۀ تندروی های رهبران اخوان و همپیمانان شان قدرت را به گونۀ انحصاری در دست گرفتند، از مشارکت سیاسی دوری کردند و به خواست مردم مصر بی اعتنایی کرد تا سرانجام السیسی کودتا کرد و او را زندانی نمود. به همین گونه ما شاهد گروههای اسلامی متاثر از اندیشه های اخوان المسلمین مصر در افغانستان هستیم. با تاسف که جریان های یادشده از مسیر اصلی شان در روند مبارزه منحرف شدند و در پرکتیک اجتماعی و مبارزات سیاسی ناکام شدند. بعید نیست که دخالت های سیاسی حکومت تحت رهبری اخوان و ناپاسخگویی به خواست مردم عامل اصلی نارضایتی مردم و سرنگونی دولت مرسی گردید.
بدون شک اسلام گرایان نخستین اهداف و آرزو های بزرگ انسانی را در سر می پروراندند و بدین باور بودند که اندیشه ها و برداشت های آنان از اسلام زمینه های نجات و رستگاری و بالاخره استقلال کامل سیاسی و اقتصادی مسلمانان را در سراسر جهان و حتا فراتر از آن فراهم می سازد. آنان رویا های مدینۀ فاضله را در سر می پروریدند و اسلام را دین آینده برای جهانیان تصور می کردند؛ اما آنان این را دست کم گرفته بودند که اسلام سیاسی زنجیری بر دست و پای مسلمانان می شود و جهان را برای مسلمانان به دوزخ بدل می کند. نه تنها این؛ بلکه تروریسم در زیر قبای اسلام و عمامۀ دین، دین را برمصداق سخن مارکس به افیون ملت ها بدل می کند. آنان کمتر به این اندیشیده بودند که اسلام سیاسی چنان بر حکومت شکم می اندازد و هم چیز را قبضه می کند که در نماد طالبانی آن افغانستان را برای مردم این کشور و بویژه برای زنان سوزنده تر از جهنم بدل می کند. حتا کار بجایی می رسد که دشنۀ اسلام سیاسی زیر چتر امارت طالبانی زیر نام امنیت وارد حریم خصوصی آنان می شود. هرگاه بنیانگذاران جریان های نوزایی به رهبری عبدالوهاب نجدی و رهبران جریان صلاحی از سید جمال الدین افغان تا حسن البنا و سیدقطب و مودودی و علی شریعتی و دیگران در قید حیات می بودند؛ با تماشای وحشت افراطیت و اسلام سیاسی طالبان تمامی نظریه های خود را بازخوانی و تا سطح حذف اسلام سیاسی اصلاح و تعدیل می کردند.
ناکامی های گروههای جهادی افغانستان زیر چتر اسلام سیاسی در دهۀ نود و ناکامی اخوان المسلمین در مصر که از اسلام سیاسی آب می خورد؛ پای گروههای افراطی دیوبندی را به میدان مبارزه گرم تر کشاند تا آنکه شبکه های استخباراتی گروههای افراطی و تروریستی را در مقابل آنان بوجود آورد. گروههایی چون الجهاد والهجره و الجهاد والتکفیر در مصر و الشعبی در عراق و طالبان و القاعده و داعش در دو طرف دیورند در واقع از بطن ناکام اسلام سیاسی طیف اخوان بوجود آمدند که زندده گی مبارزاتی این گروهها با به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان درتبانی با شبکه های استخباراتی وارد مرحلۀ خطرناکی شده است.
امروز می بینیم که جنرالان پاکستانی تمامی گروههای تروریستی را به افغانستان فرستاده و طالبان را میزبان آنان گردانیده است. پاکستانی ها که بر طالبان نفوذ کامل سیاسی و نظامی دارند و طالبان را از نگاۀ سیاسی و نظامی و مالی مدیریت می کنند. حالا دهها جنگجو و مشاوران نظامی و سیاسی پاکستان در کابل حضور دارند و حکومت طالبان را سر و سامان می دهند. پاکستان با بازی های دوگانه و چند گانه و چندین لایه با امریکا و طالبان در همکاری با سایر گروههای تروریستی و صدور آن به آنسوی دریای آمو برنامه های خطرناکی را در افغانستان روی دست دارد که پی آمد های فاجعه بار را در سطح منطقه وجهان در پی دارد. حضور رهبران و جنگجویان ایغوری در افغانستان این پرسش را مطرح می کند؛ در حالیکه پاکستان متحد استراتیژیک چین است و با پاکستان معاهدۀ استراتیژیک و قرارداد پروژه های کلان بیش از 60 میلیارد دالری دارد و بیش از 27 میلیارد دالر از آن قرضدار است؛ پس جایگاۀ چین در این بازی چگونه از سوی استراتیژیست های پاکستان تنظیم شده است؟ پاسخ این پرسش بر می گردد به بازیگران استراتیژیک سیاسی و نظامی اسلام آباد که تا کنون توانسته اند، چرخۀ روابط اسلام آباد و پیکنگ از یک سو و عرادۀ روابط اسلام آباد و واشنگتن را از سوی دیگر به سود راهبردی پاکستان حفظ کنند. پاکستانی ها بیش از نیم قرن بدین سو با بازی های گرگ و میش با گروههای تروریستی توانسته اند، این روابط را حفظ کنند؛ اما بعید به نظر می رسد که با به قدرت رسیدن طالبان در کابل و بازی های آنان با امریکا در تبانی با پاکستان؛ رشتۀ خام و فریب آلود اسلام آباد با پیکنگ پایدار بماند؛ زیرا این بار نه پاکستان و نه طالبان می توانند، چهرههای تروریست پرورانۀ شان را در برابر چین و روسیه عوض کنند.
از آنچه گفته آمد، هرچند راز ظهور گروههای افراطی و تروریستی در سرخورده گی های اسلام سیاسی و ایده آل های آرمان گرایانه و غیرعملی رهبران آن نهفته است که در کل غلط از آزمون بدرآمدن برداشت های آنان و حامیان آنان را از اسلام بیان می کند؛ اما این به معنای افگندن بار مسؤولیت رهبران جهادی افغانستان بدوش آنان نیست؛ بلکه رهبران جهادی حتا بی توجه به ایده آل های بنیانگذاران اسلام سیاسی چنان افغانستان و جهاد و اسلام را قربانی خودخواهی های خود نمودند که برای بدست آوردن مقام وامتیاز آرزو های انسانی جهادگران را بیرحمانه به بازی گرفتند؛ اما آنچه مسلم است، تجاوز شوروی و حملۀ امریکا و جنایت های سربازان و فاسد ترین حکومت های تحت حمایت آنان بزرگ ترین فاجعه و بلا را بر سر مردم افغانستان آورد. آتشی که امروز در افغانستان تحت حاکمیت نامشروع و استبدادی طالبان تا آسمان ها زبانه می کشد، از چوب سوختی نیرو می گیرد که سال ها پیش هیزم آن را نخست شوروی و بعد امریکا و مزدوران آن فراهم کرده بودند تا آنکه شعله های این آتش افغانستان را برای گرباچوف به زخم خونین و برای بایدن سرزمین رها شده از سوی خدا بدل کرده است. امروز آن زخم های خون چکان بر پشت و پهلوی مردم مظلوم افغانستان سنگینی می کند و میلیون ها انسان به گفتۀ بایدن در سرزمین رها شده از سوی خدا در آتش فقر و بیکاری و خشونت طالبانی می سوزد که بایدن هر هفته تا چهل میلیون دالر برای طالبان باج و حق سکوت می دهد. یاهو