مهرالدین مشید
آغازی فریب آلود و خوش خط و خال؛ اما پایانی وحشتناک و فاجعه بار
امریکا در سال 2001 به بهانۀ حادثۀ یازدهم سپتمبر، در هفتم اکتوبر با شعار رنگین و خوش خط و خال یعنی مبارزه با تروریسم و از بین بردن القاعده به افغانستان حمله کرد و بیست سال در این کشور باقی ماند و سرانجام آخرین نیرو های امریکایی پس از اشغال کابل در 15 اگست بوسیلۀ طالبان در 27 اگست 2021 شب هنگام افغانستان را ترک کردند. نیرو های امریکایی در حالی به گونۀ دزدانه افغانستان را ترک کردند که این کشور را برای طالبان و بیست گروۀ هم پیمان تروریستی آن واگذار کردند. امریکایی ها در حالی برای طالبان اجازه دادند تا بر افغانستان مسلط شوند که بیست سال پیشتر از آن زیر نام « عملیات آزادی بلند مدت» حکومت طالبان را سرنگون کردند. هرچند 19 تن عاملان یازدهم سپتمبر شهروندان عربی بودند و اما امریکایی ها پس از این حادثه به افغانستان لشکرکشی کردند که ملاعمر از سپردن اسامه به واشنگتن خودداری کرد. امریکا به بهانۀ سناریوی یازدهم سپتمبر حکومت طالبان را سرنگون کرد و با تسلیمی حکومت برای آنان بار دیگر به قیمت بازی با سرنوشت مردم افغانستان و با پذیرش شکست افتضاح بار تاریخ را در این کشور تکرار کردند.
امریکا پس از رخداد یازدهم سپتمبر چنان هیاهوی تبلیغاتی را به راه افگند و جهانیان را گویی جادو نمود که حتا توانست، کشور های مخالف سیاست های واشنگتن را در رکاب خود برای مبارزه با تروریزم همسفر و بسیج نماید. حال پرسش این است که امریکا در عقب حمله به افغانستان و پس از آن در سال 2003 به عراق و بعد سوریه با هزینه ای در حدود هشت تریلیون دالر چه اهدافی داشت و پس از خروج از افغانستان به کدام میزان از اهداف خود دست یافته است ویا اینکه در این جنگ به کلی شکست خورد و به هیچ یک از اهداف جیوپولیتیک و جیو استراتیژیک و جیو ایکونومیک خود نایل آمده نتوانست. این مقاله با خودداری از پرداختن به ابعاد گوناگون جنگ امریکا در عراق و سوریه و ویرانی های وحشتناک این دو کشور و از بین رفتن و تخریب شهر های باستانی پالمیرا و موصل و نمرود و نابودی بزرگ ترین آبدههای تاریخی و باستانی این دو کشور رقیب اسراییل که نمایانگر تاریخ چندین هزار سالۀ این کشور ها؛ به جنگ امریکا و اهداف راهبردی آن در افغانستان تمرکز کرده است تا به دست کمی از این پرسش ها پاسخ یابند که چگونه امریکا با راه اندازی تبلیغات سحر آمیز و فریب آلود به تعبیری خوش خط و خال به افغانستان حمله کرد و اما پس از بیست سال حضور نظامی و سیاسی، این کشور را بحالت وحشتناک و فاجعه بار ترک کردند و مردم آن را در زیر شلاق و کیبل طالبان و دختران آن را در زیر رگبار مسلسل های آنان رها کردند؛ نه تنها اینها؛ بلکه تمامی ارزش های دموکراسی و آزادی بیان و حقوق بشری را یک باره در افغانستان با تیغ خروج و تخلیه ذبح کردند و با تمامی دستاورد های بیست ساله در افغانستان پشت دادند و به طالبان فرصت دادند تا آنان خیلی قشنگ هریک را زیر پاشنه های شان لگد مال کنند.
این در حالی است که امریکایی ها می دانستند، پس از تسلط طالبان حواث ناگواری دراین کشور پیش خواهد آمد؛ زیرا امریکایی ها دور نخست حکومت طالبان را تجربه کرده و به گفتۀ احمد رشید نویسندۀ پاکستانی معاش های مقام های ارشد طالبان را از طریق خزانه داری پاکستان می پرداختند. گفتنی است که به گفتۀ مقام های امریکایی فکرایجاد طالبان در سال های 1982 بوسیلۀ استراتیژیست های سیاسی و نظامی واشنگتن خلق شده بود و تا آنکه به گفتۀ بی نظیر بوتو با مجلۀ لوموند در سال 2001 پس از دهۀ نود سدۀ بیستم بوسیلۀ امریکا و پاکستان و عربستان زیر نام تحریک طالبان واقعیت عینی پیدا کرد. هرگاه ملاعمر حاضر به تحویلی اسامه به امریکا می شد؛ بدون تردید به حمایت و تقویت آنان ادامه میداد؛ اما پس از رد خواست امریکا از سوی ملاعمر بازی عوض شد. ممکن در عقب این بازی هم دستان نظامیان پاکستان بود تا مبادا بازار تروریست پروری آنان کساد گردد. نظامیان پاکستان می دانستند که در پردۀ بعدی بازی تروریسم پس از سقوط طالبان در دور نخست پول های گزافی از سوی امریکا به جیب آنان می ریزد. چنانکه امریکا بیش از 34 میلیارد دالر برای نظامیان پاکستان داد و آنان از بخشی از این پول ها به احیای مرکز های تروریستی طالبان استفاده کردند. از واگذاری دور دوم کابل بدست طالبان بوسیلۀ امریکایی ها در هماهنگی با غنی در تبانی با آی اس آی پاکستان چنین استنباط می شود که دور دوم به قدرت رساندن طالبان در افغانستان ادامۀ پروژۀ گذشته است که جزییات آن در معاهدۀ پنهان دوحه میان امریکا و طالبان تا هنوز افشا نشده است. شاید یکی از دلایل به حاشیه راندن حکومت وقت کابل از گفت و گو های دوحه و عدم حضور نمایندۀ آن در زمان تبادل اسناد یادشده، پیشگیری از افشای معاهدۀ مخفی طالبان با امریکا باشد.
این برگشت امریکا نشانۀ نارضایتی وخشم آنان نسبت به زمامداران پس از معاهدۀ بن است که یکی پی دیگری بصورت حاکمان فاسد و انحصارگرا و تبار پرور عرض اندام کردند و رشته های سیاست راهبردی امریکا درافغانستان را به پنبه بدل کردند. یا اینکه حکومت های کرزی و غنی ماموریت شان را انجام دادند و تمامی اهداف و فرصت هایی را فراهم کردند که امریکا در دور دوم طالبان آن را می خواست؛ انتقال هزاران تروریست از جنوب به شمال زیر نام دروگر در زمان کرزی و اتمر بحیث وزیر داخله، کشته شدن رهبران و فرماندهان تاجک و هزاره و ازبک بخشی از پروژۀ جاده صافکن برای طالبان بود که آقای کرزی برای برادران طالب خود هموار گردانید تا تمامی رگه های مقاومت در دور دوم طالبان خنثا شوند و شمال افغانستان به مرکز گروههای تروریستی بدل شود تا با صدور آنان به کشور های آسیای میانه و ترکستان شرقی تلاش های امریکا برای پیش گیری از برتری جویی های اقتصادی چین و امتیاز طلبی های روسیه تحقق عملی پیدا کند. به گفتۀ مقام های امریکایی مبارزه با تفوق طلبی اقتصادی چین و تسلیحاتی روسیه مقدم تر از مبارزه با تروریسم است. غنی به حمایت کرزی به قدرت رسید تا ماموریت او را به سود طالبان به انجام برساند. کرزی و غنی با تطمیع سیاستگران فاسد تاجک و هزاره و ازبیک و افزایش فساد و چشم پوشی از مفسدان در موجی از تقلب های گستردۀ انتخاباتی و استفادۀ ابزاری از آزادی های بیان و رسانه ها و حقوق بشر و افزایش فقر و بیکاری روز تا روز بر پای نهال دموکراسی نورسیدۀ افغانستان تبر زدند و فاصله میان حکومت و مردم را افزایش دادند تا مردم در برابر تحولات کشور بی میل و دل زده شوند. این برنامه ها در واقع شامل پروژۀ انتقال قدرت به طالبان بود که کرزی و غنی برای آن ماموریت داشتند. چنانکه طالبان بدون اندک ترین مقاومت در تبانی با غنی و آی اس آی وارد ارگ شدند و در فضای بدور از هر گونه مقاومت در افغانستان مسلط شدند. دلیلش آشکار است که همانا کشته شدن کسانی بود که در روز های دشوار توان و جرات رویارویی با طالبان را داشتند. حکومت های کرزی و غنی شماری را مانند عطا و محقق و خلیلی و سیاف و ضیا مسعود و دوستم و دههای دیگر چنان تطمع و خنثا نمودند که همه بال و پر مقاومت آنان را کندند و پرپر کردند که اکنون در برابر طالبان بیشتر از ژاژخواهی حرفی برای گفتن ندارند. شماری از آنان آنقدر از پای افتاده اند که با فیسبوکی خواندن مقاومت بر روی نامردی ها و بی تفاوتی های خود در برابر ستم های گوناگون طالبان پرده بکشند.
در صورتی که طالبان شامل پروژۀ دوم امریکا قبول شود و این فصلی از حضور این گروه در افغانستان تلقی شود. این پرسش در ضمن این که بقای طالبان را برای مدتی تایید می کند و این پرسش مطرح می شود که امریکا چگونه درحدود دوهزار میلیارد دالر را برای این پروژه هزینه نمود و آیا با هزینۀ اندک تر به هدف خود دست پیدا نمی کرد؟ این پرسش بر میگردد به نظام سیلسی امریکا که سرمایه داری است و باید به هر طوری که باشد، چرخ های نظام سرمایه باید به دوران نگهداری شوند. این که مردم چقدر متضرر می شوند و مالیه دهنده گان امریکایی چقدر آسیب می بینند. این بحث ثانوی در نظام سیاسی امریکا شاید باشد. بنابراین فاجعۀ کنونی که امروزدرموجی از وحشت طالبان در افغانستان حکم فرما است، برای سیاستگران امریکا آنقدر قابل اهمیت نیست؛ زیرا زمین در جایی می سوزد که در آن آتش فواره دارد. اینکه افغانستان تحت امارت طالبان و حضور بیش از بیست گروه تروریستی به ناامنترین، فقیرترین، غمگینترین و بدبختترین کشور دنیا تبدیل شده است. این بر می گردد به روی سکۀ دیگر بازی که در فرهنگ سرمایه داری مجاز شمرده شده است. بازی امریکا با پاکستان در پیوند به گروههای تروریستی پیشینۀ زیادی دارد و این بازی است که هر از گاهی سر باجوهها را از کاخ سفید بیرون می کند. این رفت و آمد های نظامیان پاکستان که از چین مایوس شده اند؛ نشانه های خط و نشان کشیدن های تازۀ نظامیان پاکستان بر سر بازی با تروریسم است. چنانکه داعش خراسان در کنار شاخه ای از شبکۀ حقانی به مثابۀ جانشین طالبان قطعۀ جدید بازی اسلام آباد بر سر تروریسم است و بخش بیشتری از چانه زنی های اسلام آباد و واشنگتن را در گفت و گو های باجوه و مقام های واشنگتن تشکیل می داد. پس از سفر باجوه به امریکا معاون استخبارات امریکا با عبدالحق وثیق رئیس استخبارات طالبان در دوحه دیدار کرد. این دیدار پس از کشته شدن الظواهری در کابل انجام شده است. آشکار است که تماس پس از سفر باجوه به امریکا صورت گرفته است که سر رشتۀ آن با بازی های تروریست پرورانۀ پاکستان پیوند می خورد. اما بازیگر اصلی پاکستان است و هنوز دور است که رابطۀ امریکا و طالبان به حالت عادی برگردد.
د رهمین حال روزنامه روسی نیزاویسیمایا در تحلیلی نوشته است داعش خراسان که بر افغانستان تمرکز دارد، از پاکستان سرچشمه میگیرد. به نوشته این رسانه، داعش خراسان هنوز در مناطق اورکزی، باجور، پیشاور و بلوچستان پاکستان فعال است و از حامیان خود خواسته تا به این گروه در افغانستان بپیوندند. این تبصره نشانۀ آشکار بسیچ گروههای تروریستی زیر نام داعش خراسان در پاکستان است و این سرآغاز بازی تازۀ پاکستان برای صدور تروریسم است.
هرچند امریکایی ها با خروج ناگهانی و افتضاح بار شان از افغانستان لطمۀ شدید سیاسی و نظامی را متحمل شده و وجهۀ سیاسی و نظامی و اتوریتۀ ملی و بین المللی این کشور را زیر پرسش برده اند. چنانکه شماری از فرماندهان نظامی آمریکا مانند؛ مارک میلی، رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا، و ژنرال کنت مککنزی، فرمانده ستاد فرماندهی مرکزی ایالات متحده (سنتکام) در سال ۲۰۲۱، کسانی بودند که پس از خروج آمریکا از افغانستان، آن را شکست راهبردی (استراتژیک) آمریکا دانستند. مارک میلی چندی پس از خروج کامل آمریکا از افغانستان، در گزارشی به سنای آمریکا اعلام کرد که خروج از افغانستان یک شکست استراتژیک و ناشی از تصمیمهای نادرست در ۲۰ سال گذشته بوده است. به گفته او، «واضح است که نبرد در افغانستان آنطوری که ما میخواستیم، به پایان نرسید»؛ اما این خروج از نظر مقام های کاخ سفید و پنتاگون و ادارۀ استخبارات این کشور یک امری عادی و حساب شده و تغییر رویکرد، برای رسیدن به اهداف استراتیژیک پیشین آن است. بدون تردید طالبان بخشی از این پروژه هستند و در پیشبرد آن نقش دارند. امریکا با سیاست یک گام به عقب و دو گام به پیش به دنبال آن است تا هرجه زودتر ضربه ای برچین و شوروی وارد کند تا وجهۀ از دست رفتۀ خود را جبران کند. بنابراین خروج نابهنگام نیرو های امریکایی از افغانستان و فاجعه ای را که اکنون مردم افغانستان تحت امارت وحشتناک طالبان ناگزیرانه تحمل می کنند؛ یک امر عادی و دلیل آن آشکار است. درعرصۀ سیاست بویژه در قاموس سیاسی قدرت های بزرگ دوست دایمی و دشمن همیشگی وجود ندارد و تنها منافع ملی کشور ها است که دوستی و دشمنی در سیاست را رقم می زند.
بنابراین حملۀ امریکا به افغانستان یا آغازی فریب آلود و خوش خط و خال؛ اما پایانی وحشتناک و فاجعه بار شگفت آور و پرسش برانگیز نیست. این برای قدرت های بزرگ بی اهمیت است که برای رسیدن به اهداف راهبردی خود از نهادن پاشنه های شان بر گلو های مظلوم ترین انسانها لذت می برند و بر آن فخر و مباهات هم می کنند. زیرا در قاموس سیاسی آنان فروریزی و از هم پاشی نظام سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و نهاد های آموزشی یک کشور مانند افغانستان در موجی از فقر جانکاه و بیکاری های دایمی و قحطی و فاجعۀ گرسنگی معنایی ندارد. قدرت های بزرگ تنها به منافع ملی خودخواندۀ خود باور دارند و به منافع ملی کشور های دیگر اندک ترین ارج نمی گذارند. در چنین حالی سیاست برای قدرت های بزرگ نه ابزاری برای تامین مناسبات عادلانه و انسانی میان کشور ها؛ بلکه ابزاری برای سیطره جویی وهژمونی آنان است. برای این کشور ها فرقی ندارد که آغازی فریب آلود با شعار های رنگارنگ و جذاب به کشوری وارد شوند و بعد با بی پروایی تمام به آن کشور و به آن مردم سرنوشت آنان را به بازی بگیرند. اینکه از این سیاست های ناتمام و ناکام بیشترین سود را گروههای تروریستی مانند طالبان نصیب می شوند و یه آن مباهات می نمایند. این هم به معنای حمایت از گروههای تروریستی است تا هرچه بیشتر در زیر یوغ قدرت های منطقه ای و جهانی بسیج شوند.
کشور هایی مثل افغانستان تا زمانی دستخوش حمله های قدرت های شیطانی و ترفند های آنان خواهد بود و فاجعه های انسانی و سیاسی و اقتصادی را بدتر از این به آزمون خواهد گرفت که درگیر نفاق و تمامیت خواهی های گروهی و قومی و زبانی و در ضمن وابسته به شبکه های استخباراتی باشند. این در حالی است که افغانستان کشوری با تنوع قومی و زبانی و مذهبی به باغی میماند که هر قوم ساکن در آن حیثیت گل های زیبا را دارد. این گل های زیبا زمانی به شمشیر های آخته بدل می شوند که گروهی یا قومی بخواهد سیطرۀ خود را بر آنان تحمیل کند. با تاسف که طالبان اکنون حیثیت این شمشیر زهرآلود را پیدا کرده و می خواهند سیطرۀ ستمگرانه و قومی خود را زیر نام اسلام بر مردم افغانستان تحمیل نمایند. این در حالی است که به گواهی تاریخ حکومت های تک قومی و تک گروهی واستبدادی در افغانستان دوام نیافته اند؛ اما طالبان پس از گذشت بیشتر از یک سال بررغم خواست مردم افغانستان و جامعۀ جهانی کاری برای تشکیل حکومت گذار برای تدوین قانون اساسی و تعیین نوعیت حکومت انجام نداده اند. یاهو