یک سال پس از سقوط: مقصر اصلی فروپاشی افغانستان کیست؟
کلکین : یک سال از سقوط نظام افغانستان می گذرد. در ۱۵ آگوست سال ۲۰۲۱ طالبان در راستای پیشروی سریع نظامی و به دست گرفتن برق آسای مناطق مختلف افغانستان در حالی که نیروهای امنیتی افغانستان در اثر بیکفایتی مقامات ارشد امنیتی و دولتی از یک سو و رنگ باختن روحیه ناشی از اعلام خروج نیروهای خارجی از افغانستان توانایی مقابله را از دست داده بودند، کنترل افغانستان را باری دیگر و پس از بیست سال به دست گرفتند. این در حالی بود که این تسلط آسان که در برابر چشمان حیرت آور شهروندان افغانستان و جهان رخ داد بزرگترین و مهمترین پرسش را خلق کرد که دلیل اصلی فروپاشی نظام افغانستان چه بود؟ چرا علی رغم دو دهه سرمایه گذاری در بخشهای مختلف به ویژه چنانکه ادعا میشد در بخش امنیتی، نظام به راحتی سقوط کرد؟ در همین رابطه در یک سالگی سقوط نظام جمهوریت در رابطه با دلایل این فروپاشی با عبدالمنان دهزاد، روزنامه نگار و نویسنده به گفتوگو پرداختهایم.
بلی از فروپاشی نظام جمهوریت در افغانستان درست یک سال گذشت؛ نظام جمهوریت دقیقاً در ۲۴ ماه اسد/ ۱۵ اگست فروپاشید _ویا_ بهتر است بگویم که توسط امریکاییها و دستنشاندههای آنها_ فروپاشنده شد. با فروپاشی نظام جمهوریت همه چیز در افغانستان فروپاشید، ارتش و نیروهای امنیتی افغانستان فروپاشید، اگرچه آنها در پایان عمر جمهوریت به فروپاشی هدایت شده بود و چیزی از ارتش باقی نمانده بود. فراتر از فروپاشی ارتش و نیروهای امنیتی که بیست سال روی آنها کار شده بود، همچنان تمام ساختارهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی افغانستان فروپاشید. افغانستان برای نخستین بار به صورت مطلق در انزوایی بین المللی فرو رفت، آزادی بیان از میان رفت، دروازههای مکاتب بروی دختران بسته شد، کار و فعالیت زنان در ادارت حکومتی و جامعه متوقف شد، رسانههای آزاد یا بسته شدند ویا مطلقاً حکومتی شدند، نهادهای خصوصی اغلباً ورشکسته شدند و میلیونها شهروند که اغلباً نسل دانشآموخته بودند از کشور رفتند و افزون بر آنها، امید یک نسل آگاه و دانشآموخته از میان رفت.
کشورهای بیرونی در مواجهه با حکومت طالبان، یکدست نبوده اند، در اینکه برگشت دوبارۀ طالبان به قدرت، بدون حمایت امریکا ممکن نبود و این امریکا بود که طالبان را مشروعیت ملی و بین المللی داد و زمینۀ برکشت دوبارۀ طالبان را طی موافقتنامۀ که با آنها در دوحه امضا کرد فراهم ساخت. مسلماً امریکا از اداره جمهوریت و رهبران فاسد و نامشروع آنها خسته شده بود و میبایست به این «پروژۀ تبهکار» پایان دهد. و جای آن را به یک پروژۀ دیگری واگذار کند. پروژۀ اول قطعاً که نتوانست به خواستها و نیتهای ملی و منطقهای امریکا جامۀ عمل بپوشاند. طبیعتاً امریکا میبایست راهِ دیگری را در پیش گیرد تا بتواند از طریق پروژۀ جدید، اهداف و برنامههای اصلیاش را دنبال نماید که یکی هم خلق بحران و دردسرسازی برخی کشورهای همسایه و منطقۀ ما منجمله ایران و چین و روسیه است. کشورهای نامبرده در برخورد با طالبان مواضع دیگری داشتند و دارند، به صورت اولی برنامۀ اصلی آنها این بود که باید امریکا و ناتو از افغانستان و منطقه بروند و حضور نیروهای امریکایی در افغانستان برای این کشورها مایۀ نگرانی بود و از دوام این حضور ناراضی بودند. و پس از به قدرت رسیدن طالبان این کشورها که به نحوی مخالف حضور نظامی امریکا در منطقه بودند، تلاش میکردند و میکنند که باید از این برگ برنده به سود خویش استفاده نمایند. در این میان، پاکستان سود بسیاری خواهد برد و طی این یک سال بسیاری از معادن افغانستان بخصوص ذغال سنگ این کشور را مجانی ویا با هزینۀ کم انتقال داد. پاکستان از روزی که بوجود آمده است تا امروز، چنین شانس طلایی را در امور افغانستان بدست نیاورده بود. چین در افغانستان به دنبال مسایل سیاسی نیست، آنچه توجۀ چین را نسبت به افغانستان جلب کرده است، معادن طبیعی و ذخایرات دست نخورده این کشور است. باور من این است که در این میان شانس ایران و روسیه نسبت به این دو کشور دیگر بسیار کم است و حضور مجدد طالبان نه تنها برای آنها سودی ندارد، بلکه در درازمدت میتواند برای این کشورها دردسرساز باشد. به همین دلیل است که این کشورها جراأت نمیکنند که حکومت طالبان را به رسمیت بشناسند. چون میترسند که نکند در دام برنامههای بعدی امریکا بیافتند. حمایت مالی امریکا از حکومت طالبان این سوء ظنها را تقویت کرده است. از این طرف رهبران امارت اسلامی طالبان، میخواهند با جهان بازی نمایند، از یکطرف خواهان تأمین رابطه با امریکا هستند و از سوی دیگر دست دوستی با مخالفین امریکا در منطقه دراز کرده اند. طبیعی است که چنین چیزی ممکن نیست. به همین دلیل حکومت طالبان فعلاً در یک تنگنای سیاسی و انزاوایی بینالمللی به سر میبرند. تمام تلاشهای کشورهای نامبرده در مواجهه با طالبان این است که نکند آنها وسیلۀ دست امریکاییها نشوند. ولی آنچه قابل تأمل است این است که اگر همین امروز امریکا حکومت طالبان را به رسمیت بشناسند، طالبان از خیر کشورهای همسایه و منطقه میگذرند، رهبری طالبان الان باورمندند که دلیل عدم شناسایی حکومتها، امریکاست، نه کشورهای دیگر.
فروپاشی نظام جمهوریت همان گونۀ که یادآوری شد، دلایل بسیاری داشت، یکی از مهمترین دلایلش این بود که نظام جمهوریت یک پروژۀ سیاسی- استخباراتی بود. سناریونویسان و طراحان این جمهوریت دیگران بودند نه مردم افغانستان، کارگزاران این جمهوریت از سوی سفارتهای بیرونی، بخصوص «امریکا و انگلیس» تعیین میشد. بنابراین نظامهایی پروژهای ذاتاً گونۀ است که وقتی کمک کننده(دونر) دست از سر پروژه بردارد، پروژه نمیتواند دوام بیاورد. بنابراین وقتی امریکا به عنوان حامی و بانی نظام جمهوریت دست از حمایت این رژیم بر داشت، جمهوریت یک ماه هم دوام نیاورد. دوم اینکه نظام جمهوریت، بسیار متمرکز و انحصارگرا بود، جامعه افغانستان متکثر و متنوع است. در این کشور اقوام، زبانها، تبارها و مذاهب گوناگونی زندگیکنند، انحصار قدرت و ثرورت به دست یکی از اقلیتهای قومی و زبانی در افغانستان، مشکل سیاسی و امنیتی کشور را بیشتر کرد و رابطه بین مردم و حکومت را از میان برد. سوم اینکه کارگزاران جمهوریت(بخصوص آنهایی که از غرب برگشته بودند و حمایت بیقید و شرط امریکاییها و انگلیسها را داشتند)، ذاتاً به دموکراسی و رآی و ارادۀ مردم باورمند نبودند. چون دموکراسی روایت قومی و قبیلهای آنها را به هم میزد. چهارم اینکه نظام جمهوریت منبع مشروعیتاش را از مردم نگرفته بود، بلکه از امریکا و سفارتخانههای کشورهای بیرونی گرفته بود. انتخاباتهایی هم که در افغانستان بگزار شد، هیچ کدام ملی، مشروع، بیطرفانه و مردمی نبود. در هیچ انتخاباتی مردم نقش نداشتند، بویژه به قدرت رسیدن غنی آبروی دموکراسی را در افغانستان برد و اعتماد مردم را نسبت به دموکراسی ضرب صفر ساخت. پنجم اینکه نظام جمهوریت از انسجام درون سازمانی رنج میبرد، طبیعی است که وقتی یک ساختار به جای پرداختن به دشمنان نظامی، درگیر مسایل درونی باشد، فرو میپاشد. نظام جمهوریت که غنی آن را رهبری میکرد، سراپا در اختلافات درونی غرق بود. غنی هیچ گاهی در قامت یک زعیم و رهبر سیاسی ظهور نکرد، طی هفت سال زمامداریش نخواست که از دایرۀ قومی و زبانی بیرون شود، نخواست که بیرون از دایرۀ یک تیم دیکنوکرایت بی ریشه و بی هویت بیرون شود. ششم اینکه رژیم جمهوریت، بسیار فاسد شده بود، به اندازۀ که دیگر قابل اصلاح نبود. استانها، شهرستانها و شهرداریها، سفارتخانهها از طریق پول خرید و فروش میشد، شش ماه قبل از فروپاشی رسماً تیم غنی زنگ چور و چپاول داراییهایی کشور را نواخت و همۀ دستاندرکاران مهم جمهوریت که رابطۀ نزدیکی با اشرف غنی احمدزی داشتند، سرمایههای افغانستان را به صورت غیر قانونی(دزدی) و به کشورهای بیرونی منتقل کردند. نظام جمهوریت افزون بر چالشها و مشکلات داخلی، در امور کشورهای بیرونی بخصوص پاکستان نیز مداخله میکرد، از جنبشهای مخالف پاکستان حمایت مالی و سیاسی میکردند و یک بخش خاک پاکستان را به رسمیت نمیشناختند. اینها و مسایل دیگر زمینۀ فروپاشی نظام را فراهم کرد. در کل نظام جمهوریت به دلیل انحصارگرایی، قومگرایی، فساد گسترده، غیر ملی بودن، نا مشروع بودن و مداخله در امور داخلی کشورهای همسایه بویژه پاکستان فروپاشید. همچنان قابل یادهانی است که فرار اشرف غنی از کشور، فروپاشی نظام را تسریع کرد. او در نقش سلطان انحصارگرا، دیکتاتور، خودرأی و همچنان سر قوماندان نیروهای مسلح وقتی از کشور گریخت، همه چیز تمام شد.
بلی شکی نیست که توتافقنامه دوحه میان طالبان و امریکا، نقش تعیین کنندۀ در پیروزی آنها داشته و مسیر پیروزی طالبان را هموار ساخت. بحث تسلیم دهی قدرت از سالها قبل شروع شده بود، ولی با گشایش دفتر سیاسی طالبان در قطر، پیروزی آنها نهایی شد. وقتی بی اعتمادی میان واشنگتن-کابل بالا گرفت، طالبان در ۲۸ جوزا سال ۱۳۹۲ دفتر سیاسی خویش را با شعار و تابلوی«امارت اسلامی افغانستان» در قطر گشودند. زلمی خلیلزاد نمایندۀ ویژۀ امریکا در امور صلح افغانستان، که نقش کلیدی و سرنوشتسازی در پروسۀ صلح داشت، نسبت به ادامه وضع موجود بدگمان بود. موارد که در این نشست میان نماینده امریکا و نمایندگان طالبان مطرح شده بود، به سود امریکاییها و طالبان بود. در آن روزگار، بسیاری از سیاستگران حاکم افغانستان در برابر باز شدن دفتر طالبان در قطر اعترض نکردند، چون گمان میکردند که با این کار، پاکستان از بازی خارج میشود و سرنوشت طالبان مستقیم دست امریکاییها میافتد و آنها به پروسۀ صلح میپیوندند که در نهایت یک حکومت تک قومی(طالبان+ اشرف غنی) در کابل ساخته میشود. بیتردید این مساله در ابتدا برای سیاستمداران و آگاهان اقوام غیر پشتون نگران کننده بود، اما وقتی که نمایندگان گروه طالبان در میز گفتگوهای صلح با نمایندگان حکومت و مردم افغانستان تأکید کردند که برای آوردن صلح باید اشرف غنی از قدرت کنار برود.
رهبران سیاسی کشور هم به دلیل نفرتیکه از غنی و جمهوریت فاسد او داشتند، به گفتوگوهای صلح خوشبین بودند و دوست داشتند که غنی تحت هر شرایطی باید از قدرت کنار برود. سرانجام غنی با چند رفیق دیگرش که همه دار و ندار کشور را گروگان گرفته بودند، تنها ماندند و شعار کاذب جمهوریت را بلند کردند. اما استبداد سیاسی و قومی و انحصار دستگاه حکومت توسط (غتی+ محب + فضلی )، آنقدر فربه بود که کسی به شعارهای جمهوریت او باور نکرد. همچنان آزاد کردن هزاران زندانی طالبان از زندانهای کشور، محصول همین توافقنامه بود که به موتور جنگی طالبان قوت بخشید و زمینۀ برگشت سریع طالبان را فراهم کرد.
من باور دارم که فروپاشی نظام جمهوریت بدون خواست و رضایت امریکا غیر ممکن بود، ولی اتفاقات بعدی طوری رقم خورد که امریکا چیزی را میخواست به آن دست نیافت. ولی واقعیت مساله این است که امریکا هنوزهم از طالبان نا امید نشده است، طی این مدت امریکا میلیونها دالر را در اختیار حکومت طالبان گذاشت، در چندین نشست با آنها اشتراک کرد و حتی کنفرانس اسلو بدون رضایت و حمایت امریکا ممکن نبود، چیزی که ظاهراً مایۀ نگرانی امریکا است و طالبان گویا به آن پایبندی نشان نداده اند، آزادی بیان و حقوق زنان و حقوق بشر است، اما تجربۀ تاریخی نشان داده است که اینها برای امریکا هیچگاهی اصل نبوده است، آنچه برای امریکا مهم است، منافع آن کشور است. اگر منافع امریکا در هر گوشۀ جهان تأمین شود، به چیستی حکومت و کیستی کارگزاران آن توجه نمیکند.
نقش اشرف غنی در فروپاشی نظام بسیار برجسته است، او همه کارۀ دولت افغانستان بود، بیشتر از یک رئیس جمهور در قامت شاه مطلقه ظهور کرد، از یک وزیر و ژنرال نظامی گرفته تا یک شهردار را در یک گوشۀ دور دست کشور امتحام و به میل دلش استخدام میکرد. او سر قوماندان قوای مسلح کشور بود، تمام صلاحیت ملکی و نظامی را خود و دو انسان بیهویت(محب و فضلی) سپرده بود. غنی جز خانمش و اینها به هیچ کس و نهاد دیگری متعهد و وفادار نبود، حتی به نیروهای امنیتی افغانستان باور و اعتماد نداشت، نه به این دلیل که آنها ناتوان هستند، بلکه به این دلیل که اکثریت مطلق این نیروها متعلق به تاجیکها ویا فارسی زبانها بودند. به همین دلیل چند ماه قبل از فروپاشی نظام، غنی بهترین و کارآموزدهترین ژنرالها و فرماندههان را بر کنار و از دوستان، همفکران و همتباران خود را نصب کرد تا برنامۀ تسلیمدهی قدرت سریع و بیدرد سر عملی شود. در این مورد دو دیدگاه وجود دارد، اول اینکه غنی به دلیل اینکه در کنفرانس دوحه طالبان و سایر رهبران سیاسی موافقت کردند که غنی باید از کنار برود، دوم اینکه غنی به دستور امریکا باید تمکین میکرد، چون او افزون بر اینکه تبعه و شهروند امریکایی بود، همچنان با فشار همین کشور به قدرت رسیده بود. وگرنه غیر ممکن است که غنی با پنجصد هزار رأی بتواند رئیس جمهور یک کشور سی و پنج میلیونی شود. هرچه غنی نقش محوری در سقوط نظام داشت، ولی.سقوط نظام یک شبه صورت نگرفت، نظام جمهوری از همان روزگاری سقوط کرد که غنی به صورت غیر مشروع با فشار جانکری و قوماندان ناتو به قدرت رسید. او تسهیل کنندۀ روند سقوط بود و به همین دلیل تا آخرین نفسهایش تلاش کرد که حکومت را تضعیف کنند، میان حکومت و مردم فاصله ایجاد کرد و نیروهای امینتی را دسته دسته به کشتارگاه فرستاد و سرانجام وقتی همه چیز طبق برنامه پیش رفت، فرار را بر قرار ترجیح داد.
بلی فساد در نظام جمهوریت به پیمانۀ گسترده بود که نمیشد آنرا انکار کرد. بدون پرداخت رشوت در نظام جمهوریت کار هیچ شهروندی به پیش نمی رفت، هیچ مقامی بدوم پرداخت رشوت به کار کماشته نمیشد. در دور دوم به قدرت رسیدن اشرف غنی احمدزی رسماً زنک چور نواخته شده بود، سرمایههای ملی از سوی تیم و حلقۀ غنی به غارت برده شد. از والیها و گمرکات گرفته تا یک خیابان و جاده در شهرها به فروش میرسید و همۀ اینها از سوی دفتر رولاغنی و فضلی مدیریت میشد. افزون بر فساد مالی در دستگاه جمهوریت، فساد اخلاقی هم بیداد میکرد، دهها گزارش از فساد اخلاقی و سوء استفاده جنسی زنان توسط تیم غنی بخصوص فضلی منتشر شد؛ ولی نه تنها از سوی حکومت غنی مورد بررسی قرار نگرفت، بلکه فساد پیشهگان صدرنشین دربار شدند. یکی از خصوصیات جمهوریت غنی این بود که هر مقام سیاسی که در میان مردم منفور میشد، غنی او را بیشتر از بیش حمایت میکرد. سرانجام شکی نیست که یکی از مهمترین دلسردی مردم افغانستان از رژیم جمهوریت غنی فساد گسترده بود؛ فسادی که مستقیم دست غنی در آن دخیل بود.
شکی نیست که نیروهای امینتی افغانستان آموزشهای لازم را دیده بودند، درست است که اکثریت این نیروها مسلکی نبودند، ولی بهترین و کارکشتهترین نیروها در میان آنها وجود داشت و امریکا و جامعه جهانی میلیونها دالر را طی بیست سال بالای نیروهای امنیتی افغانستان هزینه کرده بودند، ولی دو تا مشکل عمده وجود داشت که این نیروها به سرعت سقوط کرد و از هم پاشید. یکی اینکه سرقوماندان این نیروها اشرف غنی احمدزی بود، او نه تنها دستور عملیات و مقاومت را نداد، بلکه به تمام فرماندههان نظامی که در خط مقدم نبرد بودند، یا خود ویا توسط افراد مهمی تماس گرفت که تسلیم شوید، دومین فردی که صلاحیت عام و تام در نیروهای امنیتی افغانستان داشت، حمدالله محب رئیس شورای امنیت افغانستان بود، مردی که یک روز هم درس نظامی نخوانده بود، کمپیوتر کاری که به صورت فراشوتی توسط سازمانهای استخباراتی امریکا و انگلیس به صورت برق آسا تا مهمترین پوست نظامی رسید. وقتی سرقوماندان قوای مسلح و رئیس شورای امنیت ملی که بدون امر و هدایت آنها هیچ هیچ سربازی جراأت شکیک را نداشت، از کشور فرار کنند، طبیعی است که ارتش فرو میپاشد.
نکتۀ دومی که باید یاد آوری کرد اینکه اکثریت نیروهای امنیتی را که به صورت مسلکی انگلیس و امریکا آموزش داده بودند، آنها را یک ماه قبل از فروپاشی از کشور اخراج کردند. بخصوص اکثریت نیروهای استخباراتی و کمندوها را. شکی هم نیست که خروج شرم آور امریکاییها از افغانستان زمینۀ فروپاشی را به صورت برق آسا مساعد ساخت. دستگاههای خبرپراکنی غربی از یک سو و اظهارات مقامات امریکایی و غربی مبنی بر اینکه نیروهای امنیتی افغانستان توانایی مبارزه با طالبان را ندارند.این تبلیغات گسترده رسانههای و مقامات غربی، نیروهای امنیتی افغانستان را پیشاپیش به لحاظ روانی خلع سلاح کرده بود و راه سقوط نظام جمهوریت و فروپاشی ارتش را هموار کرده بود.
اگر در روش حکومتداری طالبان تغییر بوجود نیاید و یک حکومت همه شمول و ملی شکل نگیرد و این حکومت به اساس خواست و رضایت شهروندان کشور بنا نشود، کار به اهل کار سپرده نشود و افغانستان از انزوایی بین المللی بیرون نشود، حقوق نیمی از جمعیت کشور(زنان) در چارچوب قانون مد نظر گرفته نشود و دروازههای تحصیل و کار برای زنان فراهم نشود، هیچ امیدی نمیتوان نسبت به آیندۀ افغانستان داشت.