عثمان نجیب
چرا عثمان نجیب تجزیه طلبی نتواند؟
پاسخی برای منتقدان و به خصوص آقای هیکل.
آقای
محترم شما درست در زمانی هر رویداد را نادیده میانگارید که فصل های تازهیی
بدبختی ها در کشور گشوده شده و خواست های برحقِ ما را ثابت میسازند. از
خوشحالی های احساسی که بگذریم، مردار شدن این آن تروریست کدام دردی از ملتِ
اندوهمند و نادار و ناچار و افسرده و بیمارِ ما را درمان است. فکر میکنیم
آمریکا و انگلیس و اعرابِ جهان کدام ملائکه را بر ما حاکم میسازند؟ یکی را
میکُشند و دیگری را میآورند. آنان یا عرب اند یا هم از قبیله.
تجزیهی کشوری چیست؟
نوعی
تصمیمی برای گسستن از ادامهی پیوستنِ بیمعنایی که مایهی دردِ سَرِ اهالی یک
جغرافیای ارضی منتهی به تعریف های علمی تشکیل جغرافیاست.
عوامل تجزیه کدام ها اند؟
مهم
ترین عناصری که سببِ تجزیهی کشور های مثلِ افغانستان میشوند، برتری خواهی،
تبعیض، اقتدارگرایی انحصاری، نبودِ مساوات و موازات و انکشاف، نادیدهانگاری
های ساختاری و اتنیکی جامعه توسط حُکَما، تحمیلِ اجباری مراودات و مناسباتِ
طبقهی انحصارگر بالای همه ملت،به خصوص در کشوری که کثیرالملیت باشد، نادیده
انگاری های عمدی قوم خاص از حضورِ اقوامِ دیگر در جغرافیای یک کشور، نبودِ
راهکارِ عملی برای دولت ملت ساختنِ کشور، دزدیدن و قاپیدنِ سرمایههای ملی
توسطِ یک قوم و رهبران از یک قوم خاص، ادعا های بلندِ برتری خواهی عمدی برای
حفظ سکان مرکزیت قدرت، به نتیجه رسیدنِ اتباعِ یک کشور در ختمِ راه های کنارِ
هم بودن.
عاملانِ
تجزیه کی ها اند؟
عاملان تجزیه در هر کشوری بیشتر شخصیت ها و رهبر نما های یک قبیله، یک تبار،
یک قوم، یک سیاستِ ضدِ همگرایی اند.
ابزاری
که سببِ تجزیه میشوند:
توسلِ طبقهی حاکم به خشونت و تعدی برای ادامهی قدرت. استفاده از قوهی قهریه
در سرکوبِ مخالفان، راه اندازی سیاست های استبداد، تجاوز، کشتار، چپاول و
تعمیم سیاستِ دشمنانهی آشکار حتا رسمی زمین سوخته در کشور های مثلِ افغانستان.
دست به دامان شدنِ طبقهی حاکم به اجانب و بیگانه ها در کمک رسانی آنان برای
کشتار هموطنان و هم جفرافیایی شان. و در عوض انجام جاسوسی و تعمیلِ هدایاتِ
نهاد های استخباراتی کشور ها در داخل کشور خود و زمینه سازی برای هجوم خارجی ها
هم در اشغال و هم در دستبُرد سرمایه های ملی توسط خارجیها و استفاده های
ابزاری از احساسات قومِ خودش علیه اقوامِ دیگر و تزریق اندیشهی برتری جویی در
اذهانِ نسل های خودِ شان و تعریف داستان های ساختهگی و دروغ خود قهرمان
سازی های خیالی یا دگر قهرمان سازی ها از تبارِ خود شان.
تجزیه
خواهانِ جفرافیایی کیها اند؟
تجزیه
خواهانِ داوطلب در هیچ گوشهی جهان وجود ندارند و تجزیه های ناگزیری هم بدونِ
قربانی و مبارزات طولانی بدست نمیآیند. تجزیه خواهانِ جغرافیایی کسانی اند که
با آگاهی از گذشته و حال و آیندهی زیستاری یک گروه ادامه دادنِ راهِ سفرِ
زندهگی با آن گروه تبار یا قبیله را ناممکن میدانند. جدایی جغرافیایی از
گروهی که تمامیتخواهی دارد و خود را کلتورِ خود را، زبانِ خود را، هویتِ
خود را و خواست های خود را به هر طریقی و هر ترتیبی بالای بقیهی ملت تحمیل و
در نتیجهی این کشمکش ها مانع ترقی و تعالی کشور و رفاه مردم حتا مردمِ عامِ
خودش میشود بسیار مهم است. اما استمرارِ قدرت برای آنان اقتدار گرایان معادل
آبِ حیات است که برای بقای خود هر جنایتی را انجام میدهند.
مزیت
های تجزیهی جغرافیایی ارضی کدام ها اند؟
بزرگترین مزیتِ چنان تجزیه اختتام فشار های روانپریشانهی فکری و ذهنی اقوامِ
تحتِ سیطرهی قبیلهگرا ها یا قدرتگرا هاست. در پی آن به کار اندازی برنامه
های ساختار در تمام عرصه ها مطابق کلتور خود،خواست خود، برنامه های خود از
آموزش و پرورش تا تسخیر قللِ بلندِ آرزو های نا تمام دیروز. انکشاف،رفاه
اجتماعی، اعتلای سطح آگاهی، رشد اقتصاد، استخراجِ منابع،جلب کمک های خارجی،
تصمیمگیری های مستقلانه و فراخورِ شأن خود شان و قبیله و دودمان و تبار شان و
یا هم زبان های شان و یا هم سایر باشندههایی که زیر چترِ جغرافیای جدیدِ کشوری
میآیند. البته در نتیجهی تجزیه الزامی نیست که همه افرادِ یک تبار حتمی باید
با آن همصدا و همگام شده یا به آن بپردازند. این انتخاب داوطلبانه است، نه
اجبار. مثلاً فارسی زبان های گردیز و لغمان و ننگرهار هرگز حاضر نیستند به
مناطق شمال کوچ کنند. یا پشتون های فاریاب و هرات و کابل حاضر نیستند به یکتیا
و ننگرهار و خوست بروند. چون آن جا ها بومی شده اند. اما در یکجا شدنِ شان با
کشورِ جدید و همزبان ها و هم تبار های شان هیچ مانعی نیست.
تفاوت
برخورد با بازمانده های یک زبان در جغرافیای جدید:
این امر بستهگی به سطحِ تعالی و کلتور کشور های جدید دارد. البته در ادامهی
بخش های این مقاله به آن خواهم پرداخت.
آیا
تجزیهی اجباری وطنفروشی است؟
چنان تجزیه ها تنها گزینه و راه حلی است برای پایان دادنِ رنج های طولانی
مردمانی که نتوانستند کنار هم بیایند. اما وطن فروشی چیزی دیگریست که شاهانِ
گذشتهی افغانستان بار ها وطن را فروخته اند و ما در بخش های بعدی به آن
میپردازیم.
آیا زبان هم عامل تجزیه است؟
بلی.
مهم و یکی از عواملِی که وطن را به تباهی کشاند. شما در بخش های توضیحات خواهید
خواند که قبیلهگرایان چه ها با زبان فارسی نکردند.
آیا تجزیه ممکن است؟
بلی.
ممکن است. اما سعی میکنم در پیوستار های این نوشته پاسخ های مقنع به این پرسش
بدهم. من این جا در پی تعریف های کلی میباشیم که اهرم های ساختار شکن و
ناگزیرِ اقداماتِ قبیله گران علیه دگر اقوام را بررسی و به آگاهی مردم برسانیم
تا ذهنِ شان آگاه شود. از آن جا که آقای هیکل دوبار است پیرامون نظریاتِ من
بابتِ تجزیه انتقاد میکنند و احتمالاً پاسخ مقالهی اولِ شان را نخوانده اند،
من پاسخ ها را ارایه میکنم.
آقای هیکل!
نتیجهی
مطالعاتِ تان در حوزههای درون کشوری وبرون کشوری ازاثرِ تعصباتِ قومی منجر به
سقوطِ
کشور ها سیاست های اندلس تاآفریقا و آسیا و اروپا چیست؟
در
سیاست بازی با کلمات یا وام واژههای بیلروم و بی معنا جای ندارد. شمرده صحبت
کردن،
معنادار نوشتن، محتوا را احاطه کردن، تفکیکِ فروعات را از اصل کردن، تشخیصِ روش
های نیل به
هدف را تا اصلِ هدف فرق نمودن، منطقی بودن را بر لجوج بودن ترجیح دادن ووو… ده ها مورد دیگر از لازمه های پرداختن به یک بحثِ تیوریک و گذار به عمل است. فلاسفه های مکاتب
و سیاستهای گونهگون در جهان اعم از کافر و مسلمان استادانِ آموزش و پرورش
اند. نظریه
پردازانِ تاریخ دربرهه ها و مقاطع خاص کارهایی را انجام دادند و میراث های
گران بهایی از خود
برای بشریت جا گذاشتند تا منابع بزرگی برای تداومِ زندهگی بشر باشند. اما این
نظریات و این
دیدگاه ها و این میراثها آیه های نازل شده از سوی خدا و یا هم حدیث پیامبران
و پیامبر اکرم
«ص»
نیستند که روی شانبحثی صورت نگیرد یا فراتر از آن ها سخن گفته نشود. در امروزه
زیستن ناکاره زیستن جایی و درخودفرورفتن و از دیگران تقلید کردن و توانایی های
خود را
نادیده گرفتن مکانی ندارد. ما نمیتوانیمبه قولِ مینه بکتاش با دیسانت واژه های
سیاسی، دینی، اجتماعی، اقتصادی و ارزی و ارضی وجغرافیایی تأکید بر چیزی کنیم
که ما را به پرداختن از اصل دور و در فروعات غرقِ مان میکنند تا بهمحتوا
نرسیده جان بسپریم. انچه را ما در افغانستان
مطرح میکنیم یا من مطرح میکنم، آخرین و ناگزیرترین راه برای ادامهی
زندهگی نسل های
بعدی ماست. در طی سه صد سال حدِ اقل پنج تاشش نسل رنج های ناشی از سیطرهی
استبداد را بر شانه های شان حمل کرده و مدام در دردیفهای چندم و چندم قرار
داشتند و حالا هم
دارند.
آیا بشر در افغانستان برای همین خلق شده که بایدو باید دنباله رو و بلی گوی یک
قوم
باشد؟ آیا ابنای بشر در افغانستان بر خلافِ احکام قرآن خلق شدهاند که همیشه یک
گروه برتر از دیگری باشد و
هیچ زمینهی برای بالندهگی و باوری نداشته باشد؟ آیاوام واژه نامهی شما
اندربابِ حاکمیت های سیاسی و اقتداری ملت ها و ملیت ها چیزی به نامِموازات،
مساوات، برابری،
برتری
نخواهی، اقتصاد و ثروت و قدرت را متوازن تقسیم کردن، انکشافمتوازن داشتن، حق
تعیین سرنوشت داشتن، بلی گوی نبودن، خود را در همه آئینه های زندهگی
بدونِبردهگی دیدن
چیزهایی
هم وجود دارد یا خیر؟فلاسفه ها از کجا فرمان آورده اند که آنان هر کاره اند و
کسی پس از آنان چیزی کرده نمیتواند. مگرنمیدانیم که در جهان فقط به جای یک نفر
کسی را پیامبر بعدی گفته نمیتوانیم.
خاتمالنبیین
محمد «ص». پرودگار پس از ایشان سلسلهی فرستادنِ پیامبران را مختومه اعلام
کرد. ما چرا نمیتوانیم در مباحثی که مربوط به سرنوشتِ خودِمان،قوم وتبار و
زبانِ مادری مان و
همزبانانِ مان یا همفکران و نزدیک ها به افکارِ مان، کلتور و راه و روِشِ
مان، جغرافیای مان، نوع و شکلِزیستارِ مان اشتراک کنیم و تصمیم بگیریم. ما چه
الزامی داریم تا به هر جبری لبیک
بگوییم
یا یوغ واسپارِ قبیلهی خاصی را بر دوش داشته مدام قُلبه کنیم یا شُخم بزنیم و
حاصل
برداریم و به خوردِیکگروه خاص و رهبرانِ جاهل شان بدهیم. بحث بالای جدایی
اراضی یا ارضی
که شما گفتید یاتجزیه که من یا همفکرانم میگوییم لاقید است و گسترده. چرا؟
فلاسفه های شما میتوانند در هرموردی صحبت کنند و عثمان نجیب نمیتواند در
موردِ سرنوشتِ
سیاسی مملکتِ خود، تبارِ خود،قومِ خود، قبیلهی خود، زبان مادری خود صحبت کند.
من از
فلاسفه های شما فقط در عملکرد های رفتاری الگو میگیرم. و شما به مباحث فلسفی
در
ساختار
های اتنیکی و ارضی و هویتی نیازی بهمدلگیری های هم مانند ندارید. اما برای یک
تجربه چرا. من در بحثِ تجزیه هم در جهانِ مدرنِامروزه نمونه هایی دارم و هم از
جهان پارینه.
بزرگترین
تجزیهی قرن بیست انقسامِ اتحادِ جماهیرِشوروی سوسیالیستی نبود؟ پس از آن
سودانِ جنوبی نبود؟ پس از آن کریمیه نبود؟ سیاست هایمبارزاتی موجود تجزیهی
ارضی در
بولیوی،
ایرلند شمالی، بلوچستانِ پاکستان، کردستانِ ترکیه،جدایی های پاکستان از هند وبنگله
دیش از پاکستان، انقسامِ جمهوری های شرق اروپا، یوگوسلاوی،بوسنی، هرزیگوین،
صربستان،
مبارزاتِ ایغور های چین، مردمِ کاتالونیا و ده ها مورد دیگر همه به اجازهی فلاسفههایذهنِ شما بوده یا ارادهی ملیتها و ملت های شان؟ من و همفکرانم به این نتیجه رسیده ایم که تجزیه تنها راهی
برای آرامش روح و روانِ نسل هایبعدی ما میباشد و بس. ما میدانیم که جغرافیا داریم، حدود داریم، تعریف داریم، مردم داریم،آراء داریم، انگیزه داریم و اگر نظر سنجی هم کنیم بیگمان در صدر قرار داریم.
چون مردم دگرخسته
شده اند. مردمی که همه چیز دارند اما از همه محروم اند و همه در دستِ یک گروه
است. ما این را هم میدانیم که این تجربهی ما و جدایی خواهی تلقی کردن شما
ظاهراً دشوار
است
و قربانیمیگیرد، اما هرگز ناممکن و سخت نیست. ما بیش از شما به این درک هم
رسیده
ایم که تجزیهنوشیدنِ جامِ زهریست برای رهایی از مخمصهسرای سرایدارانی که گاه
سرای ما
را کاروانسرایرهزنان میسازند، گاه گذرگاهِ تروریستان و زمانی هم تختهی خیزِ
هر جنایت علیه
مردمانِ بومی خودِما و یا پرتابگاهِ تروریسم به کشور های ماورای مرز های مان،
ارچند اجرای
چنان
اعمال به آگاهی واستیذان و مشارکتِ امپریالیسم انگلیس و آمریکا و اروپا. مگر
شما از
نقش و بدبختی های تعصبِقومی در تاریخ های جهان خبر دارید؟ شما از نقش
تعصباتی که
سبب شده اند تا امروز حوزه هایغیرپشتون و بیشتر فارسی گویان در افغانستان
سرزمین های شان را اجباراً از دست بدهند خبردارید؟ شما نظامنامهی ناقلینِ
امانالله را به یاد دارید که
چهگونه برنامه های عبدالرحمانی را درپشتونیزه سازی سرزمین های فارسی زبانان
از شرق تا
غرب و از شمال تا جنوب کشور تکمیل کرد. شما اعدامِ بزرگانِ فارسی زبانان در
سرزمین های
بادغیس و غرب را به یاد دارید؟ شما آگاهی داریدکه مُهرِ جعل و کذب قرآنی پشتون
در موردِ
بزرگان فارسی زبان چند بار تکرار و چند بار نقض و منجر به شهادتِ بزرگان
تاجیکان شده است؟
شما آگاهی دارید که خیبر پښتونخواه و پشاورِ پاکستان مکان های اکمالاتی بدونِ توقف نیرو های ناقلین پشتون در شمالِ افغانستان اند. و تا امروز ادامه دارد؟
شما شهادت های ارباب های شجاعِ تاجیک بادغیسی در زمانِ عبدالرحمان راپسا
مهر کردن در قرآن هم از حافظهی تاریخ آگاهید؟ شما از مطالعاتِ تاریخی تان در
مورد
مقاومتِ
شجاعانهی سلطان نایب و سلطان بهرامِ بادغیسی برای جلوگیری از جا به جایی
ناقلین در شهرستانِ قادسِ اُستانِ بادغیس و بعد توطئه و به شهادت رساندنِ شان
در کابل را به یاد دارید؟ شما در
مطالعاتِ فراکشوری تان نقشِ تعصبِ قومی و عشیرهیی سقوطِ دولتِ نمونهی اسلامی
اندلس
اسپانیا را به یاددارید که اسلام دیگر جایی نه داشت؟ شما در موردِ اغالبه های
تونسی، خوارج و
بنی
حماد درالجزایر، ادریسسی در باخترِ دور، مرابطین در مراکش که حتا منجر به سقوطِ
خلافت در ترکیه همشد آگاهی و مطالعه دارید؟ شما در موردِ سقوطِ بار بارِ
افغانستان در نتیجهی
تعصباتِ قومی و دولتی و شاهی و سلطنتی و جمهوری و طالبانی که هم اکنون در کشورِ
ما
جریان دارند آگاهیدارید؟و در اخیر نسخهی شما برای برون رفت از این معضل چیست؟
جدا از کُلی گویی های توصیفی یاعاریتی وام واژه های تان که گویا وحدت است و
اراضی مشترک است
و این است و آن است