انجنیر حفیظ ا له حازم
مرز آدمیت در کجاست؟
میگویند بشر متحول شده است, عصر ما را عصر تکنولوژی و انترنت نام گزاشته اند, ترقی و مدرنیته آخرین سنگر هایش را می پیماید, آگاهی و سرعت با خبری با هیچ زمان قبل از امروز قابل مقایسه نیست و چیز هایی ازین قبیل را زیاد میگویند و زمزمه میکنند و من و شما هم زیاد می شنویم...
سوالی ذهنم را مشغول میسازد که این مرز آدمیت در کجاست و این سرحد از کجا عبور میکند؟
شاید از شاخ افریقا و گرسنگی ساکنان آن و یا هم شاید از قصر سفید که سرنوشت بشریت را با زنجیر های پول و سرمایه بهم دوخته و در هم پیجیده اند وتقدیر بشریت را تعیین میکنند و یا شاید از درون قومیت های مختلف افغانستان که همه حیات شان مرز بوده و سرحد و هیچکسی نخواسته این مرز ها را بدوزد, یا هم از درون آهن پاره های کارخانه آزوف ستال در ماریوپل اوکرایین که یکعده جوانان برتری جو و احساساتی بخاطر تتو های اندام شان یا کشته شدند و یا هم اسیر گشتند, یا شاید این مرز در درون خرابه های ادلب و حلب و دمشق در سوریه باشد که خون های بی حسابی برای مرز بندی امارات اسلامی داعش و شام ریخته شد, شاید هم نقشه این مرز در دستان مکرون و پوتین و بایدن و زیپین و خامنه یی و ملا هیبت اله باشد که وقت و ناوقتی هر کدام اینها خود ها را سکان داران دنیا میدانند.
گاهی شک میکنی که شاید این مرزآدمیت از درون قلب مادرفلسطینی یی میگزرد که یهودیان بچه اش را دم چشمانش تیر باران کردند و یا هم این مرز در روسپی خانه ها و قمار خانه های شیخ های عرب در برج خلیفه است که دین رسوایی وفحشا صادر میکنند یا شاید این مرز حقیقتآ در کشمیر است که یک و نیم میلیارد هندی آنطرف مرز و دوصد میلیون پاکستانی اینطرف مرز برای خط کشی یک دره کوچک بیش از چهل سال است که بجان هم افتاده و همدیگر شانرا می کشند و نابود میکنند, گاهی فکر میکنم این مرز همان بیت المقدس است که جنگ اسراییلی ها و فلسطینی ها ختم نمیشود, یا شاید این مرز در سواحل یونان و ایطالیاست که بی سرنوشت ها و برباد رفتگان آسیایی و افریقایی بدنبال سیر کردن شکم هایشان به دروازه های اروپا میرسند و با غرق شدن کشتی هایشان طعمه نهنگان و اکول های بحری میگردند یا شاید این مرز از خیالات سرباز اوکرایینی میگزرد که نمیداند برای کی و برای چه میجنگد عبور میکند.
نمیدانم این مرز آدمیت در کشور من از کجا عبور میکند؟
شاید از جهل و خرافات و یا هم از درون مدرسه ها و طالب خانه ها و یا شاید از دغدغه های نادانی شاهان کور و دربار زده.
این مرز شاید آن زمین تفت زده و بی آب باشد که در زیر پای ما قرار دارد چون وقتی همه ذهنیت های ما به زمین دوخته شود بالا را نمیتوان دید و به اطراف نمیتوان نگاه کرد و آدم ها را نمیتوان تفکیک کرد, اینجاست که آدمیت رخت سفر می بندد و مرز های آدمیت در کینه و نفرت و شرمنده گی آدمها خلاصه میشود.
جغرافیا و مردمان جغرافیای کشور ما را راه دور و درازی در پیش است تا به این مرز آدمیت قدم بگزارند و تا رسیدن به این سرحد گام ها را باید انسانی گزاشت و کبر و تعنه و نفرت را حرام باید دانست.