م. نبی هیکل

 

خطه ای میان  سیلا و کار یبدیس

قسمت- دوم

تجزیه چه دشواریهایی را میتواند حل نماید؟

مقاله قبلی مقدمات بحث بر این پرسش را فراهم کرد که: آیا تجزیه آنگونه ای که ادعا میگردد یگانه راه حل  دشواریهایی است که جامعه افغانی با آن  رو به رو میبیاشد ؟

در مقاله قبلی مهمترین دشواریها بر شمرده شدند که منابع دایمی خطر را  تشکیل میدهند و  هر نوع راه حل مانند  تجزیه قلمرو ارضی و  معرفی هر نوع سیستم  سیاسی آنها را حل نخواهد توانست.  زیرا راه های حل  مانند تجزیه  و یا تغییر سیستم به فدرال این  تهدیدها و دشواریهای کلیدی را باخود حمل مینمایند. این آخری بدان معنا نیست که  سیستم فدرال  سیستم  نابکار است، بلکه به این معنا است که دشواری در سیستم فدرال نه بلکه در جامعه ای قرار دارد که ما آن را میخواهیم تجزیه نماییم یا سیستم  سیاسی آن را تغییر دهیم.  عاقلانه نیست ادعا نماییم که بیمار را  با  بریدن سر و  دست و پا ی وی معالجه مینماییم یا بستر خواب و لباس وی را عوض مینماییم تا وی صحت یاب گردد.

در آن مقاله چهار منبع دایمی تحدید معرفی گردیدند که  در  همدستی و همیاری با هم در  شرایطی عمل مینمایند که  جامعه افغانی فاقد زیربنا های  استقلال سیاسی و اقتصادی اند.  در آن جا  استدلال گردید که زیر بناهای سیاسی و اقتصادی نامبرده بحیث  سیستم ایمنی یعنی (انتی بادیها) در جامعه عمل مینمایند و برای مقاومت جامعه ضروری اند.

در  مقاله کنون سعی میگردد نشان داده شود تجزیه چه دشواریها را میتواند حل نماید. برای پاسخ به این پرسش نخست به تیوریها و تحقیقات علمی  نگاه مینماییم تا دریابیم  چرا تعدادی از گروپها  علاقمند تجزیه اند. این تیوریها به ما کمک میکنند در یابیم چه انگیزه های در آنسوی تمایلات تجزیه  طلبانه قرار دارند. آیا  تفاوتهای فرهنگی و اتنیکی و هویت عوامل و انگیزه های  کلیدی اند یا تمایلات  سیاسی.

پاسخ به این پرسش که آیا تجزیه  واقعآ یگانه راه حل است برای افراد  عاقل  بصورت مستدل منفی است زیرا  یگانه راه حل نیست و بدیلهای دیگر وجود دارند که نمیتوان از آنها انکار نمود. این پرسش  که  تجزیه چه دشواریهایی را حل مینماید  نیز تاحد زیاد در خطوط کلی  پاسخ صریح دارد زیرا  تجزیه موجب دو انکشاف میگردد:

.            قلمرو واحد و همراه با آن جمعیت و داشته های آنان را  را بر اساس اراده استقلال  طلبی تقسیم مینماید.

.            موجب ایجاد  بازیگر  جدید در روابط بین المللی میگردد.

هرگاه این اراده استقلال  طلبی بر هویت اتنیکی بنا شده باشد مانند دولت تاجکان  و پشتون ها و ... در آن صورت  کشور را باید بر اساس اراده ساختارهای اتنیکی/ قومی به حد اقل ۳۰ واحد ارضی تقسیم نماییم. هرگاه زبان اساس انقسام ارضی و تشکیل دولت قرار داده شود( آنگونه ای که  از ادبیات جدایی  طلبان تاجیک میتوان دانست)، آنگاه دشواریهای کار  دشوارتر خواهند شد زیرا  از یکسو ساختار های دیگر مانند بلوچ و ازبیک و اعراب  زبان های بومی خود را دارند و تحمیل زبان را نخواهند پذیرفت و از سوی دیگر  ما تنها  دری  یا پارسی- دری گویان نیستیم.

در  مقدمه بحث از  دشواریهای  اجتماعی و فر هنگی و  سایکالوژیک یاد آوری شد و در اینجا نیازی برای بحث مفصل دیده نمیشود.

این بحث برای متقاعد  ساختن   فعالان جدایی  طلب  نگاشته نمیشود  زیرا آنها ناشیانه و آگاهانه این راه را برگزیده اند و تلاش دارند حمایت بیشتر بدست آرند.  آنانی که  آماج  تبلیغات این دسته افراد قرار دارند مورد خطاب این مقاله قرار دارند.

در سیاست بین المللی ابر قدرتها  عمدتآ سعی بر آن دارند تا  رژیمها را  از راه های نرم و خشن تغییر دهند تا در رقابت هژمونی منطقوی و بین المللی موفقیت حاصل نمایند. تغییر رژیم ها در افغانستان، عراق، لیبا و ...  مثالهایی از این شیوه کار اند.  ایجاد فدراسیون ها و کنفدراسیونها، اتحادیه ها و   ایجاد دولت های جدید  در تقسمات جیوپولیتیک به نفع  یا زیان ابر قدرتها نقش مهمی را ایفا مینمایند. با اندکی تعمق به  پروپاشی اتحاد شوروی و گسترش  ناتو، و تاثیرات آنها بر روابط بین المللی و  روابط ابر قدرتها میتوان به کنهه  موضوع  رسید. حال باید  پرسید  آیا جامعه افغانی مشکل اتنیکی و ساختاری دارد؟ اگر چنین  بود  ساختار  جبهات  سیاسی و نظامی  که علیه انگلیس و اتحاد شوروی و امریکا  ایستادند باید ممثل ساختار اتنیکی جامعه ملی  نمیبودند. و مهمتر از همه جنگهای  دهه ها  طولانی باید با تقسیمات  ارضی میان  ساختارهای اتنیکی پایان میافتند. با ورود  به اصطلاح مجاهدین در  سال ۱۹۹۲ عیسوی جوانب درگیر در جنگهای داخلی   محلات را میان خود تقسیم کردند و  بعد ها  در  ۲۰  سال دمکراسی قلابی حتی کو چه ها و جاده ها و و زارت خانه ها را میان خود تقسیم کردند، مگر  این کار را در کشور واحد و قلمرو واحد انجام دادند. و مردم افغانستان هنوز  پس از  سالیان متمادی خشونت و ستم و بیعدالتی در همسایگی  و همزیستی باهم به سر میبرند. زیرا  آن دسته ها که  شهر  را    ادارات  را میان خود تقسیم کرده بودند  برای سهم در قدرت میرزمیدند و از مردم نمایندگی نمیکردند.

ادعای تجزیه  طلبان بیشتر رنگ هویت اتنیکی دارد و به  ناسیونالیزم  شباهت دارد. زیرا  آنها نمیتوانند حقیقت را  بیان دارند که  میخواهند رهبر قوم و قبیله خود و حاکم قلمرو قبیلوی خویش باشند و یا برای اهداف جیو پولیتیک ابر قدرتها خدمت میکنند. آیا  تمایل جدایی طلبانه واکنشی  در برابر  مظالم  حاکمیت  قبیله پشتون   در برابر  سایر  ساختارهای اتنیکی است؟ چرا این تمایل در سایر  اقوام و قبایل وجود ندارد یا به آن قوت  مشهود نیست؟

(چه چیزی موجب میگردد تعدادی از گروپها خواستار حاکمیت بر یک قلمرو گردند) عنوان  مقاله ای است به قلم بویل (Boyle) و اینگلبیرت (Engelbart) . نتیجه گیری تحقیق این دو دانشمند  چنین است:چه چیزی اکتویزم جدایی طلبانه و خشونت را موجب میگردد؟ پاسخها به این پرسش بصورت  طبیعی فرصتهای اقتصادی، تفاوت های فرهنگی یا نارضایتهی های  سیاسی را  برجسته میسازند. تلاشها  برای  مقایسه اهمیت و ارزش این ادعا ها از چندین اشتباه جدی متاثر  اند، به شمول  دشواری در تفکیک جدایی طلبی از انواع دیگر تصادمات و از  فکتورهای علی آنها، اتکا بر  نمونه های جانبدارانه و ... در این مقاله ما سعی مینماییم  به این کاستیها بپردازیم و بصورت سیستمیک اهمیت و ارزش تیوریهای اقتصادی، فرهنگی و  سیاسی  جدایی  طلبی را  با استفاده از  ۳۳۸ گروپ نیمه – ملی  از  سراسر جهان و معلومات منابع مختلف ، مورد مقایسه قرار دهیم...بر خلاف مدلهای معروف اقتصادی جنگهای داخلی، ما دریافتیم که عوامل سیاسی سایر برخوردها را تضعیف مینمایند. بخصوص گروپها ، در  دولتهای ناکام  و دولتهای انتقالی-  و آن گروپها که نهادها را  کنترول مینمایند  و یا از نظر تاریخی نهادهای خودمختار را  در کنترول  داشتند،   و گروپهایی که با تبعیض روبرو اند، آنهایی اند که  به احتمال زیاد به خشونت جدایی طلبانه متوسل میگردند(Ibid., p.1).

در نتیجه گیری مقاله آنان میخوانیم که:

جدایی  طلبی عبارت از بیان آرزوی دولتدا ری ، یک بیان عمیقآ سیاسی است.

Our results suggest that separatism is the expression of  an aspiration for statehood, a deeply political statement. It is an act of state formation, which is more likely to occur the more communities are discriminated against, the more the states in which they live fail to provide any form of social compact and restrain violence, and the more they can rely on

the remembrance of a once autonomous life.

به جدایی طلبی بحیث حق نیز دیده میشود. بوخانان الن (Allen Buchanan)  از دو دسته  تیوریها در مورد جدایی  طلبی نام میبرد:

.            تیوری های درمانی صرف (Remedial Right Only Theories):

این تیوری معتقد است که تعدادی از ګروپها  حق کلی (GENERAL RIGHT)  برای جدایی دارند، هرگاه و تنها  زمانی که از   بیعدالتی های معیین رنج میبرند. حق کلی در این جا  عبارت از  آن حقی است که بوسیله  تعهد، قرار داد/ پیمان یا رابطه ویژه ایجاد میگردد.این تیوری بیعدالتی های معینی را  تشخیص میدهد و  تجزیه را بحیث درمان یا راه حل آنها  میشمارد... (Ibid., p. 34 ).

.            تیوریهای حق ابتدایی (Primary Right Theories):

این دسته از تیوریها به این باور اند که گروپهای معین در فقدان هرنوع بیعدالتی میتوانند حق (کلی) برای جدایی  داشته باشند. . . تیوریهای مختلف  شرایط مختلف را  تعیین مینمایند که گروپ دارای آنها باشند تا  حق جدایی را در غیابت بیعدالتی دارا باشند،(Ibid,. p. 35 )..

بوخانان  ابر از میدارد که همه ی تیوری هایی که در رابطه با جدایی  طلبی وجود دارند   به یکی از این دو دسته تیوریها  تعلق میگیرند. و ی از دو نوع تیوری حق ابتدایی برای  جدایی (Primary Right to secede):

- Ascriptive Group Theories

- Associative Group Theories

نام میبرد. (Ibid., p. 34)

بحث کنونی نشان داد که:

۱ تمایلات یا ادعا های مبنی بر (تجزیه بحیث یگانه راه حل)  فاقد اساس منطقی و مردمی  میباید. زیرا  تفاوتهای فرهنگی و  گوناگونی  اتنیکی همزیستی  جامعه موزایک افغان را   با دشواری ها روبرو نساخته اند. مهمتر اینکه در  سالهای بحران های سیاسی و اقتصادی نه از  کار مشترک ملی برای دفاع کشور در برابر  بیگانگان  جلوگیری نموده است و نه به تقسیم ارضی میان  ساختارهای اتنیکی منجر گردیده.

۲. ادعای تجزیه   تنها بیان سیاسی  تمایل اتنو سنتر یک تعداد انگشت شمار  افراد است.

۳. با در نظرداشت  واقعیتهای موجود  در جامعه، تجزیه بحیث یگانه راه حل ( آنگونه ای که تیوریهای درمانی صرف بیان میدارند)  نتمیتواند مطرح گردد زیرا در  بحرانی ترین دهه های تاریخ معاصر حتی به اصطلاح  رهبران  قدرت  طلب  ساختارهای  اتنیکی به انقسام  ارضی کش.ر متوسل نشده اند.

۴. تجزیه یک کشور آبایی متعلق به  ۳۵ یا ۴۰ ملیون مستلزم اراده جمعی برای تقسیم میراث ها است. و   تنها مشکل تمایل  به داشتن یک دو.لت اتنیکی یا زبانی را ممکن است حل نماید، در حالیکه به یقین  ده ها دشواری  پیچیده را موجب میگردد.

پایان

 

 

 


بالا
 
بازگشت