م. نبی هیکل
خطه ای میان
سیلا (Scylla) و کاریبدیس (Charybdis)
تیز-آب(سیلا)و گرد-آب(کاریبدیس) دو خطر بزرگ اند که کشور و جامعه افغانی در میان آنها قرار گرفته اند. مساعی فکری برای تجزیه بحیث راه حل و امارت طالبی این دو خطر بزرگ را میسازند. قرار گرفتن میان سیله و کاریبدیس معنای قرار گرفتن میان دو خطر برابر از نظر وخامت است. زیرا سیله بحیث آب تند شناور یا قایق را بسوی گرداب میبرد در حالیکه از گر داب نیز بسوی تیزـ آب نمیتوان رفت.
مساعی فکری برای تجزیه کشور از دیر زمان در رسانه ها و نوشتارها بحیث یگانه راه حل از سوی دسته ای از افراد پیشنهاد میگردد، در حالیکه تعداد دیگر از فدرالیزم بحیث راه حل حمایت میکنند. هردو نوع مساعی از زاویه دید اتنو سنتریک و بازنگری و باز نویسی تاریخ مبتنی بر آن دید آغاز گردید، ز یرا در این باز نگری بر قدامت و منشآی اتنیکی از یکسو و ستم اتنیکی ساختار اتنیکی معیین بصورت مشخص تمرکز صورت گرفته است نه بر بیطرفی در تاریخنگاری و تاریخ نگاری علمی. تمایلات قدرت طلبی و اتنو سنتریک در همه ی این فراورده های فکری مشهود اند.مسایلی مانند رد هویت ملی، ارجحیت هویتهای اتنیکی، انکار از ملت بودن و منابع ملی، قدامت تاریخی باشندگان و زبان آنها ، در همین استقامت عوامفریبانه مورد بحث قرار داده میشوند. این مساعی هدفمند و سازمان یافته از سوی حلقات معیین بر اساس برنامه جهانی به پیش برده میشوند. عده قلیلی از روشنفکران افغان از تاریخ سوء استفاده کرده اند، بدین معنا که سایرین از اشتباهات تاریخی برای عدم تکرار آنها عبرت گرفته اند، در حالیکه مورخان جوان ما برای انتقام گیری و خرده گیری از آن عبرت گرفته اند. تاریخ ملت افغان در خطوط کلی با تاریخ سایر ملل همگونی های دارد که میتوانست و هنوز هم میتواند ما را در کار نتیجه گیری های معقول عقلانی کمک نماید.
هم مساعی برای معرفی سیستم فدرال و هم مساعی برای تجزیه کشور بحیث راه های حل به دلایل مختلف علمی دشواریهایی را که ما با آن روبرو هستیم حل نخواهند کرد ، ز یرا این دو نسخه بیماری هایی را که برای مداوای آن تجویز میگردندحل نخواهد کرد. یک علت آن تشخیص نادرست بیماری میباشد. زیرا مشکل ما گوناگونی فرهنگی نیست و حتی گوناگونی تفکر و. اندیشه نیز نیست زیرا این گوناگونیها را در هر فرد و در جمع میتوان یافت. اکنون میخواهم بصورت خلاصه توضیح نماییم دشواریهای ما کدامها اند. ما چهار منبع تهدید داخلی داریم که باید به آنها رسیدگی نماییم و تا زمانی که آن بیماریها را نتوانیم مداوا نماییم نه تغییر مرزهای ملی سو.دمند خو.اهد بود نه تغییر رژیمها.
نخستین مهمترین دشواری ما تعصبالت فکری و گروپی اند که مانند دانه های سرطان وجود این جامعه را فرا گرفته است.
دومین بیماری/ دشواری حضور نیرومند اجاره داران مارکیت سیاسی اند که از امکانات قوای بشری، مالی و نطامی و روابط با حلقات جارجی برزخور دار اند.
سومین منبع تهدید را ذهنیت دینی حاکم میسازد که ملاها و روحانیون حافطان آن اند.
چهارمین منبع تهدید نسل جوان تربیت یافت با روحیه ی افراطیت دینی د ر داخل وخارج از کشور است.
این منابع تهدید در همیاری و همکاری باهمدیگر در شرایط فقدان زیر بناهای استقلال سیاسی و اقتصادی در کشور عمل میکنند. زیر بناهای استقلال اعم از سیاسی و اقتصادی در کشور ما ایجاد نشده اند. و به همین دلیل هم ما از استقلال سیاسی و اقتصادی برخوردار نیستیم. این دو زیر بنا در هر جامعه به باور نویسنده همان نقشی را در جامعهخ ایفا مینمایند که سیستم ایمنی وجود انسانها انجام میدهند . جامعه افغانی فقاقد سیستم ایمنی (immune system) میباشد.
زیربناهای استقلال سیاسی یک جامعه عبارت اند از نهادهای ملی سیاسی و مسلکی مانند احزاب سیاسی، اتحادیه های کارگری/ صنفی، و سایر اعضای جامعه مدنی ملی. نیروهای مسلح نیز شامل این نهادها اند اما بدون سایر نهادها نقش لازم ملی را نخواهند توانست ایفا نمایند. تجارب دههه های گذشته این حقیقت را ثابت ساختند. تنها چنین زیر بنا ها میتوانند به زیربناهای استقلال اقتصادی را ایجاد و انکشاف دهند. زیر بناهای استقلال اقتصادی را بیلانس تجارت یک کشور نمیسازد، بلکه توانایی استقامت اقتصادی آن در حالات بحران و انزوا تشکیل میدهد. جامعه افغانی فاقد هردو نوه سزیربناها میباشد. این حضور برخی از این عوامل و غیابت برخ دیگر آنها بحیث مهمترین عوامل در آنسوی دشواریهای ما قرار دارند. با هر نوع تغییر دیگر جامعه افغانی این حالت را به میراث خواهد برد. بصورت خلاصه ما باید برای تغییر خویشتن دست به کار شویم. بیه یاد داریم که در ۲۰ سال گذشته حکومتها و متحدان آن بهر باز سازی ساختارها و قالبها خود را متمرکز ساختند و باز سازی گردانندگان سیستم را بصورت کامل نادیده گر فتند و در نتیجه از دموکراسی پوست آن و از ذهنیت لیبرال مغز آن به جامعه ما به میراث ماند.
در این مقاله تنها به این پرسش پرداخته میشود که : آیا تجزیه راه حل دشواریهای موجود اند که جامعه افغانی با آنها روبرو اند؟
هواداران تجزیه تنها آن را بحیث (یگانه راه حل)، میپندارند اما توضیح نمینمایند که چرا این راه حل را یگانه و تنها راه حل میدانند و کدام دشواریها را میتواند حل نماید.این چنین یک حکم صریح و انکار سایر راه حل های بدیل ، خود بیانگر کوتاه اندیشی مدافعان تجزیه میباشد. بیشترین نوشته ها در این قسمت از قلم تعداد معینی از افراد میتراوند.آقای عثمان نجیب در مقاله اخیر خود میپرسد:
چرا؟ تجزیه امر حیاتی است.
در این مقاله که متن کامل آن را در رابطه آتی میتوان مطالعه نمود، احساسات ضد پشتونی وی مشهود است زیرا تنها رهبران پشتون و قبیله پشتون مسوولیت مصیبتها را بر عهده دارند.
http://www.ariaye.com/dari19/siasi/osmannajib21.html
مقاله آقای عثمان نجیب نکات مثبت و در خور توجه دارد وقتی او جوانان را به مسوولیتهایشان متوجه میسازد. اما آیا تجزیه یگانه راه حل است؟ به قول عثمان نجیب: چرا؛ تجزیه امر حیاتی است. آقای نجیب بصورت لاتینت در مقاله خویش استدلال مینماید که ببینید پشتونها و رهبر ان آنها چنین و چنان اند، و اگر جوانان سعی نه نمایند تا (وجوهِ مشترکِ ملی را دریابند و یک نسلِ ماندگار و کاملاً متحول و متهورانه را برای افغانستان رقم بزنند.در غیرِ آن اگر این لازمه ها تحقق نیابند و اتکا و پافشاری فقط برای ادامهی قدرتِ تکتباری و نادیده انکاری دیگران در تقسیمِ مساویانهی قدرت و ثروت باشد، اینگاه و آنگاه و هیچگاه کشورِ متحدی به نام افغانستان به وجود نخواهد آمد و گزینهی تفکر برای تجزیه را در محراقِ توجه قرار میدهد...)
و به همین دلیل تجزیه حیاتی است، زیرا تحقق چنین چیزی متصور نیست. نقیصه این نوع تفکر این است:
۱. ما تصور نماییم تنها یک قبیله در تاریخ ظالم و مستبد و تفوق طلب است.در حالیکه حقیقت انکار نا پذیر این است که ستمگر و ستمکش در هر قوم و قبیله ای و جود دارد . و رهبران سیاسی از اقوام و قبایلی نمایندگی نمینمایند که خود را به آنها متعلق میدانند، بلکه اینکار را برای استفاده ابزاری از آن قبایل و اقوام به هدف تحکیم و تداوم قدرت خویش انجام میدهند.
۲. و فکر نماییم که هیچ راه حل بدیل بغییر از تجزیه وجود ندارد. این نوع تفکر غیر عاقلانه و غیر خردگرایانه است زیرا سایر بدیلها را انکار و نفی مینماید.
۳. با چنین نحوه تفکر قشر یا جامعه روشنفکری افغان که عثمان نجیب نیز عضویت آن ر ا دارد نقش و ماموریت خود را نه تنها در گذشته انجام نداده بلکه در حال حاضر نیز به آن پشت پا میزند، زیرا این جامعه حیثیت سر را در جامعه ملی دارد و و ظیفه آگاهی دهی، تربیت مدیران و رهبران جامعه و بسیج نیروهای ملی را بر عهده دارد.
گیریم پشتونها چنین و چنان کردند، سایرین چرا کاری انجام نداده اند. ما از سالیان دراز میبینیم که ( نا بینا و چاه است) و عاقلانه با آن برخورد نکرده ایم.
برای اینکه بدانیم آیا تجزیه راه حل مصیبتها است ، باید نخست مصیبتها را شناسایی نماییم که تجزیه مداوا یا داروی آنها است.
ما دو راه منطقی برای این کار داریم:
1. مصیبتها را شناسایی نماییم که تجزیه موجب حل آنها میگردد. زیرا بدون تشخیص مشکل نمیتوان راه حل آأن را دریافت.این شیوه کار دشوار و پیچیده است زیرا لازم است همه ی مصیبتها را بر اساس کتگوریهای فهرست نماییم و راه های حل بدیل آنها را نیز با مشخصات ویژه آنها مشخص سازیم.، و تعیین نماییم کدام یک از راه ها حل بدیل هدفمند و موثر تر از سایرین است. تعدادی از دشواریها را میتوان از طریق تفویض صلاحیتها، تقسیم قدرت به مردم نه به اقوام و قبایل و یا معرفی سیستم فدرال حل نماییم.
۲. در یابیم تجزیه چه دشواریهایی را میتواند حل نماید. این شیوه کوتاه ترین راه خواهد بود، مگر اینکه ما بر اصل اراده ملی استناد نماییم.اما ادعای ما مبنی بر اینکه تجزیه یگانه راه حل است باید بوسیله اراده ملی مورد تایید قرار گیرد.
این شیوه دشواریهای خود ر ا دارد زیرا تجزیه یا تقسیم یک سرزمین تنها به معنای انقسام ارضی نیست بلکه انقسام منابع طبیعی و بشری و انقسام اجتماعی/فرهنگی را نیز موجب میگردد. تجزیه بدون شک تجزیه روانی را نیز به دنبال دارد.همسایگی سرزمینهای از هم جدا شده با آن همسایگی شباهت ندارد وقتی یک عضو خانواده بزرگ در همسایگی آن خانواده به زندگی مستقلانه مپردازد.
بدین گونه نمیتوان انکار نمود که تجزیه دشواریهایی را نیز موجب میگردد. یاد آوری نمونه های دوکوریا، اینسو و آنسوی خط دیورند، آلمان شرقی و غربی را در زمان انقسام آنها میتواند ممد واقع گردد.
تجزیه موجب میگردد ما از یک جامعه متنوع و رنگارنگ که در آن گوناگونی وجود دارد در یک جامعه ای میخواهیم زندگی نماییم که همه به یک قوم و قبیله و یا به اصطلاح عامیانه یک نژاد یا یک زبان تعلق دارند . این تمایل در نهایت به این معنا است که ما توانایی زیستن با گوناگونی، توانایی همزیستی و همیاری با گروپهای دیگر را حتی در شرایط عادی زیستی دارا نیستیم. زیرا فاقد بردباری ، و فاقد توانایی حل دشواریها میباشیم. این بدذون شک بیانگر کاستی ما است.
به باور بنده نخست لازم است در این مورد بیاندیشیم که
۱. چرا ما نمیتوانیم با سایرین در همزیستی و همیاری به سر بریم، و ۲ . آیا میخواهیم دشواریها را برطرف نماییم یا آنها را با دشواریهای همگون تعویض نماییم؟موضوع بعدی قابل توجه جدی این است که تجزیه یک مساله ملی و سیاسی است.
ملی برای اینکه ما یک سرزمین آبایی واحد را که به میراث برده ایم میخواهیم مانند دارایی پدرخویش، میان خود تقسیم نماییم. این کار مستلزم اراده ملی برای انقسام است. سیاسی از دو جهت، زیرا از یکسو حاکمیت ارضی جدید مستلزم مشروعیت داخلی و خارجی است . و از سوی دیگر تقسیم قدرت مطرح است. قدرت را میان قدرتمندان باید تقسیم کرد یا میان مجتمعات زیستی در حالیکه سنگر های نمایندگی از مردم غایب اند.
در شر ایط همانند جامعه افغانی که همه ی اقوام و قبایل توسط تعدادی از رهبران سیاسی گروگان گرفته شده اند تجزیه کشور و حتی معرفی سیستم فدرال اکواریومهای قدرت را برای آنها فراهم میآوردِ زیرا مردم فاقد احزاب سیاسی و جامعه مدنی واقعی اند.
جامعه روشنفکری افغان به باور اینجانب نخست باید به فکر ایجاد سنگرهای ملی قرار گیرد، نه در پی ایجاد سنگر های قومی و گروپی، زیرا سنگرهای قومی/گروپی قبلآ بوسیله رهبران فاسد و ناکاره اشغال شده اند که دارای امکانات بهتر داخلی و خارجی اند. سنگرهای گروپی روشنفکران همان احزاب سیاسی و سازمانهای اجتماعی اند که حتی نتوانسته اند خود را تا کنون در منظره سیاسی قومی و اتنیکی نیز مطرح نمایند.
در علوم اجتماعی معمولآ از سه سطح فردی (مایکرو)، سازمانی یا گروپی ( میسو) و ملی ( ماکرو) بحث میشود. گروپهای اتنیکی نیز گروپ اند، چنانچه گروپهای ملی نیز گروپ اند. آنچه این گروپها را از همدیگر متمایز میسازد از زمره اندازه آنها و قدرت اعمال نفوذ آنها اند. احزاب و سازمانها موجود فاقد این صفات اند.
در مقاله بعدی در مورد این موضوع بحث خواهیم کرد که چه دشواریهایی را تجزیه میتواند حل نماید.
از توجه شما تشکر