م. نبی هیکل
راست و چپ سیاسی
راست وچپ همواره از هم فرق دارند چه دست و پای باشند یا احزاب یا تمایلات سیاسی. اما چرا به آن راست و چپ میگویند؟
انقسام راست و چپ از یکسو بیانگر تفکر دورسته (dichotomy) است که میراث گذشته است. در این نوع تفکر ما فقط به دو انتها میاندیشیم : راست و چپ، سیاه و سفید، خوب و بد همه در دو انتهای یک خط - ممتد قرار دارند، در حالیکه در میان این دو انتها بدیلهای متعدد وجود دارند. معتدل یا میانه- رو حد وسط این خط - ممتد را میسازد که به نام کانتینیوم معروف است.نقطه صفری در میان این حد اعتدال قرار دارد. بنابران اعتدال سیاسی ترکیبی از دو طرف نقطه مرکزی در کانتینیوم است.
این بحث به راست و چپ سیاسی در منظره سیاسی جامعه افغانی رابطه دارد. این یک حقیقت انکار ناپذیر است که چپ متلاشی تر از راست است، اما هردو از انکشافات سالهای دهه ۱۹۹۰ متاثر شده اند. خانواده چپ سیاسی در نتیجه این انکشافات تجزیه گردید: حزب دموکراتیک خلق که ترکیبی از شاخه های پرچم و خلق بود، نه تنها دو باره منشعب گردید، بلکه در میان خود نیز جدا و به شاخه ها و جزایر تقسیم شدند . تمایلات دیگر مانند شعله جاوید مانند شعله خاموش گردید و یا در تلاش ظهور مجدد قرار دارد. تعداد دیگر مانند ستمیان و باعثییان، بدخشییها نیز میان خود مصروف اند.
راست توانست خود را دوباره انسجام بخشد، در حالیکه از هفتگانه و هشتگانه خبری نیست اما آنها در منظره سیاسی به گونه ای حضور دارند. دلیل حضور آنها به فکرم سه عامل است:
۱. آنها مسلح بودند و هستند
۲. آنها به نحوی در قدرت حضور داشتند
۳. آنها از حمایت قسمی داخلی و کلی خارجی برخوردار بودند.
در حالیکه تکیه گاه چپ فروافتاده بود- هم از نظر مادی و هم از نظر ذهنی- و چپ قسمآ یا در راست منحل شده بود و یا مهاجر شده بود و یا به یک اقلیت فاقد امکانات مبدل گردیده بود. بیست سال مساعی برای احیای حزب دموکراتیک و یا اعاده و حدت حزبی فقط از تشکیل ایتلاف ها و جبهه ها بحیث(چاره ناچار) فرا تر نرفت.
اختلاف فکری چپ تنها در حد اختلافات شهر و ده باقی نمانده است بلکه شامل وفاداری به رهبر و رهبر زادگان، اختلافات فکری ناشی از تمایلات هایبراید، تمایلات هژمونی و تمایلات اتنو سنتریک نیز گردیده است. به عبارت دیگر اختلافات میان تمایلات واحد گسترش یافته اند. دعوای عثمان نجیب، مردان و عبدالواحد فیضی در سطح فردی بیانگر این اختلاف است. ناکامی بیست سال مساعی برای اتحاد را نمیتوان پنهان کرد. خانواده چپ حتی به شکل ایتلاف و / یاجبهه نتوانست در بیست سال گذشته خود را در منظره سیاسی جامعه افغانی مطرح نماید.
چرا؟
دلایل حضور راست را مختصر بیان داشتم و دلایل عدم حضور چپ را نیز اما در آنسوی این دلال، فکتورهای بنیادی قرار دارند. یعنی به بیان علل اساسی هنوز نرسیده ایم و تنها علل صوری را بیان داشتیم که علل آنچه را راست توانسته اما چپ نتوانسته بتواند توضیح نماید.
دگمای فکری در راست از دگمای فکری در چپ متفاوت است. برای راست هدف مقدس، ابزار رسیدن به آن را تبریه مینماید. در حالیکه هردو -هم چپ و هم راست- در مهمترین خصایص باهم شریک اند.آینها هردو از تعصبب فکری و گروپی و فقدان تفکر انتقادی رنج میبرند. راست ماندن در قدرت و دفاع از مواضع خود را هدف اساسی قرار داده است. اما چپ باید آن مواضع را به دست آرد.
هردو دسته دارای تعصب فکری و گروپی اند در حالیکه راست بادرک منافع حیاتی در شرایط معیین تصمیم میگیرد. چپ بیشتر اصولگرا و آرمانگرا است در حالیکه راست بیشتر پراگماتیست است.
راست همواره توانسته نبض شرایط را بسنجد و بپرسد منافع ما در این شرایط از ما چه میخواهد؟ این سوال برای چپ به ندرت مطرح شده است، زیرا آنها هنوز از خانه جنگی فارغ نشده اند.
حرگاه خانواده چپ این سوال را در برا بر خود و اعضای خانواده چپ قرار دهد که: منافع خانواده چپ با درنظرداشت دکترین مشترک چپ در شرایط کنونی از خانواده ما چه میخواهد؟ پاسخ میتواند دونوع باشد:
۱. اختلافات خود را باید حل و متحد گردیم.
۲. همه اعضای چپ و همه ملی اندیشان باید به دور یک دید مشترک ملی بحیث کود رفتاری برای مبارزه مشترک جهت تحقق اهداف مشترک ملی متحد گردند.
این دومی تنها و یگانه راه حل است برای اتحاد و مطرح شدن در منظره سیاسی جامعه افغانی.برای اینکار باید با ایدیولوژی پرستی، شخصیت پرستی و تمایلات اتنو سنتریک باید وداع گفته شود و اختلافلات و تفاوتها را باید بحیث پدیده های مفید طبیعی بپذیریم.
خصومت من و تو بر ای تبریه این یا آن رهبر یا این یا آن عملکرد مانندششم جدی، انقلاب یا کودتا در حقیقت تاکنون از زمره موانع بوده اند و هنوز ما از این شعور و خرد سیاسی بهرمند نشده ایم که تاثیر آن را بر مردمی بودن ما و مسوولیتهای اجتماعی، انسانی و ملی ما بسنجیم.
ما به تفکر انتقادی در این رابطه نیاز داریم که بد ون منطق سالم و دانش علمی ممکن نیست.ما هنوز فکر میکنیم آنچه من و اعضای گروپ من فکر میکنند بهتر و سالمتر است.
بیمورد نیست مثالی از مقاله آقای عبدالواحد فیضی را از مقاله وی زیر عنوان (سخنی چند بر چرند گويی ها و دروغ پراگنی های توهين آميز فقيرمحمد ودان!
) نقل نمایم:
ازنظريات هردو نويسندۀ وارد دراين رويداد ميتوان چنين نتيجه گرفت: زنده ياد ببرک کارمل درجايگاهيک شخصيت دارندۀ خط مشی اصولی چپ مرکزی قرارداشت که ازيکطرف با حرکتهای تند چپ روانۀ پيش ازوقت نورمحمد تره کی و ازجانب ديگر با حرکتهای کُند راست روانۀ ريفورميستی مرحوم غبار مواجه بود که همين موضعگيری متعادل واصولی کارمل در پروسه های بعدی برضد حرکتهای چپ افراطی بعد ازهفتم ثور 1357 وعقبگردهای راست مرگ آفرين بعد ازکودتای 14 ثور 1365 تا آخر سقوط حاکميت دراوايل دهۀ نود ميلادی ادامه يافت. اين اختلاف نظر کارمل با غبار وديگران؛ برخلاف نويسنده های تازه کار وعقده مند؛ دارای پايه های تئوريک، انديشوی و حزبی بوده، نه مقام خواهی و جاه طلبی وی با ايشان. زيرا: بنابه گفته کشتمند:« بطورمفهوم شده رهبرآيندۀ حزب ميرغلام محمد غبارتلقی ميگرديد و ببرک کارمل نيزباين امر اذعان داشت.
اگر اشتباه نکرده باشم از مقاله آقای فیضی برمیاید که وی یکی از مبارزان با تجربه است که با شادروان غبار نیز دیده است و اکنون نیز در رهبری ایتلاف تازه تشکیل شده از اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان قرار دارد.
دشواریهای منطقی بیان فوق عبارت اند از:
(خط مشی اصولی چپ مرکزی) از نظر منطقی نمیتواندوجود داشته باشد وقتی مرکز خط - ممتد صفر باشد.چپ افراطی ممکن است زیرا در انتهای کانتینیوم قرار دارد اما درجات چپ تا صفر یعنی مرکز خط -ممتد یا کانتینیوم میرسد، زیرا چپ است. صفر بحیث مرکز منطقه بیطرف و حایل است. آقای فیضی این فکر را از دسته بندی های غربی برداشتهکه از چپ معتدل سخن میگوید.چپ معتدل از چپ مرکزی فرق دارد. اصطلاح چپ معتدل در حوزه ای از خط ممتد قرار دارد که قسمتی از چپ و قسمتی از راست را در دو طرف صفر احتوا میکند.شکل آتی این موقعیت را نشان میدهد.
hh
مشکل دوم با کلمه ی توصیفی( اصولی) در بیان (ببرک کارمل درجايگاه يک شخصيت دارندۀ خط مشی اصولی چپ مرکزی قرارداشت) رابطه دارد.وقتی خطمشی چپ مرکزی اصولی باشد خط مشی چپ نمیتواند اصولی باشد؟ چرا؟ چه چیزی اصولی بودن را تعیین مینماید؟ و کیها اصول، و اصولی بودن را تعیین مینمایند؟ این بدون شک نمیتواند آقای فیضی باشد یا هر فرد دیگر.
مساله سوم شواهدی که آقای فیضی از آنها در مقاله خود نقل میکنند شواهد قابل قبول نیستند نه به این سبب که آنها میتوانند به گروپ – خودی تعلق داشته باشند ، بلکه شواهدی از بیان اصلی آنها آورده نشده اند. برای هر روشنفکر و بخصوص آنانی که رهبری یک سازمان سیاسی را بصورت فردی یا جمعی برعهده دارند، تفکر اصولی و انتقادی ضروری است.
داشتن توافق بر اصول رفتاری در جامعه و در سازمان ها درست همان نقشی را ایفا میکند که میتدولوژی علمی برای علوم ایفا مینماید.
مشوره من بحیث شاگرد علوم سیاسی و پالیسی این است که:
۱. حلقه اتحاد روشنفکری را از سطح گروپ به سطح ملی توسعه دهیم. رفاقت و اندیوالی را ملی سازیم، برای کار ملی خصلت ملی اعطا نماییم.
۲. بر اصول و نورمهایی توافق نماییم که انسانی و دموکراتیک اند: یعنی فاقد هرنوع تعصب (فکری و گروپی) باشند و قابل پیمایش باشند.
چنین اصول میتواند کود رفتاری ملی را تشکیل دهد که در نتیجه آن با وصف تفاوتها و اختلافات نیروهای ملی را در همه حالات کمک مینماید ملی عمل نمایند. این کود رفتاری میتواند اساس اندیشه و عملکرد احزاب و سازمانها را تشکیل دهد.
پایان سخن