هدايت حبيب
داوری بررويدادهای هفتم ثور۱۳۵۷و هشتم ثور۱۳۷۱را بايد بدون تعصب، درآئينه علل وعوامل داخلی و خارجی و دستاورد های مشهود آنان نمود
!بخش پنجم
خوانندگان عزيز!
آقای فقيرمحمد ودان در پايان صحبت خويش در تلويزيون افغانستان انترنشنال، درمورد سقوط دولت دکتر نجيب الله، بدون آنکه روی علل و عوامل درونی و پيرونی اين رويداد حرفی بزنند؛ مثل عادت هميشگی شان خيلی اتهامات ميانتهی و دور از حقيقت را به آدرس مخالفين خويش دنبال کرده، ادعا نمود، که عربستان سعودی به بوريس يلسن ریيس جمهور روسيه پول فرستاد؛ به تعقيب آن برهان الدين ربانی به مسکو سفرکرد؛ ریيس جمهور روسيه وعده ی انتقال قدرت را برايش داد؛ سپس"بغاوت شمال آغازشد" و کودتا برضد حکومت مستقل(!) دکتور نجيب الله صورت گرفت....
به باورمن مشکل فکری آقای ودان اين است، که وی هيچ گاه علت های اصلی وقوع يک رويداد را درک و ريشه يابی نمی کند ويا هم اصلاً به واژه های "علت"، "انگيزه" و "معلول" در شکل گيری يک رويداد تاريخی، اعتقاد ندارد ويا از فهم و تحليل اين سه واژه عاجز است.
وی پيش از اين که با قبول زحمت، علت اصلی بوجود آمدن يک رويداد را به بررسی گيرد؛ بصورت مستقيم انگيزه را پيش کشده، وارد معلول می شود؛ بدون اين که بداند که اين معلول ـ زاده ی علت است؛ به داوری می نشيند.
بهر حال، همه خوانندگان گرامی، بويژه آگاهان سياسی می دانند که علت های اصلی سقوط حکومت دکتر نجيب الله ناشئ از سياست های طراز فاشيستی مرگ بار داخلی و خارجی آن مرحومی بوده، که از روز کودتای ۱۴ ثور ۱۳۶۵ آغاز گرديد و در هشتم ثور ۱۳۷۱ پايان يافت.
دراين رابطه دهها جلد کتاب به زيور چاپ رسيده و صد ها و هزارها مقاله ی علمی و تاريخی در رسانه های همگانی منتشر شده است.
من بخاطر جلوگيری از ضياع وقت خوانندگان گران ارج؛ از نشر کتابهای چند شخصيت علمی و سياسی درون حاکميت حزب دموکراتيک خلق افغانستان به شرح زير نام می برم:
۱ـ يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی، سلطان علی کشتمند ـ جلد دوم از صفحه ۱۰۴۴ الی ۱۰۵۸
۲ـ از پادشاهی مطقه الی سقوط جمهوری... مؤلف عبدالوکيل ـ جلد دوم از صفحه ۸۵۶ الی ۸۸۵
۳ـ ظهور و زوال ح. د. خ. ا مؤلف اکادميسين دستگير پنجشيری ـ ج ۲ از صفحه ۱۲۴ الی ۳۲۱
۴ـ اردو و سياست در سه دهه اخيرـ مؤلف سترجنرال محمد نبی عظيمی ـ از ص ۴۹۳ الی ۵۹۰
۵ـ افغانستان در قرن بيستم ـ مؤلف دکتر ظاهر طنين ـ از صفحه ۳۵۳ الی صفحه ۳۸۰
۶ـ افغانستان سرزمين حماسه و فاجعه ـ مؤلف مير عنايت الله سادات از ص ۲۰۶ الی ۲۱۳
در متن برگه های اين آثار علت های سقوط حکومت دکتر نجيب الله با وضاحت کامل بيان شده است. ازاين جمع، علت های سقوط را از متن کتاب جناب کشتمند نخست وزير همين دوره ی تاريخ و حاکميت ح. د. خ. ا ، که دراين برهه زمان در حاکميت نبودند و حتا از عضويت حزب حاکم نيز استعفا نموده بودند، برمی گزينم:
« علل بر افتادن نجيب الله از مقام قدرت در اپريل ۱۹۹۲ :
نجيب الله بعنوان ریيس حزب وطن و ریيس جمهور افغانستان تلاشهای خستگی ناپذری را بخاطرتحقق مشی مصالحه ملی و سازش با مخالفين مسلح که برخی از آنها عمدتاً از پاکستان رهبری می شدند، بخرچ داد؛ ولی با تأسف سودی نبخشيد.
پاکستان هرگز يک گام به عقب نه نشست و درنتيجه گروههای مسلح به جنگ ادامه دادند.
برغم اين که درموضع جمهوری اسلامی ايران اندک تغييراتی برای پذيرش وضع موجود در افغانستان پديد گرديد؛ ولی از سوی ریيس جمهوری افغانستان استقبال لازم بعمل نيامد.
ايالات متحده امريکا پس از خروج نيروهای شوروی در فبروری ۱۹۸۹، در حالیکه علاقه مندی خاصی در امور افغانستان نشان نمی داد؛ ولی هنوز از سوی اداره آن کشور تمايلی برای قطع جنگ بمشاهده نمی رسيد.
موافقتنامه های ژنيو درباره افغانستان تحت عناوين: توافق دوجانبه ميان جمهوری افغانستان و جمهوری اسلامی پاکستان... بوسيله وزرای خارجه افغانستان و پاکستان، اتحاد شوروی و ايالات متحده امريکا بتاريخ ۱۴ اپريل ۱۹۸۸ به امضا ريد؛ از مجموع شرايط موافقتنامه های متذکره صرف مسأله خروج نيروهای شوروی از افغانستان عيناً تطبيق گرديد و بقيه گويا درتاريخ نوشته شده بود و زير شعاع آفتاب ذوب شد....
عوامل درونی:
برخی از همکاران نزديک ریيس جمهور نجيب الله از پيروزی های معين برای حفظ حاکميت، اعم از شکست مجاهدين در جنگ جلال آباد؛ غلبه بر نيروهای کودتاگر به رهبری شهنواز تنی؛ ... تاحدی غره شدند و آنان را نخوت فرا گرفت. با اتکا به چنين روحيه اشتباهات معينی رخ داد که به بر شماری آنها می پردازم:
ـ بروز بی اعتنايی نسبت به برخی از اعضای رهبری و فعالان حزبی....
ـ ابراز بی اعتنايی در برابر نمايندگان مردم....
ـ گرايش به ملی گرايی: در سال های اخير حاکميت، چنين گرايشی در وجود شخص ریيس جمهور و شماری از همکاران او که خود را از اين طريق به وی نزديک ساخته بودند، آشکار بود....
ـ کم بها دادن به اوضاع اقتصادی و اجتماعی کشور: ریيس جمهور از همان آغاز معتقد بود که مسايل اقتصادی اهميت درجه چندم دارد و بگذار که جنگ ختم شود و آنگاه جامعه بسرعت ساخته خواهد شد و اقتصاد شگوفان!....
نتيجه اينکه بازی با احساسات ملی مردم در ولايات شمال کشور؛ دامن زدن به خصومتهای اتنيکی و قومی؛ برخورد تبعيض آميز و متکبرانه دربرابر کادرهای محلی؛ اشاعه برتری جويی ملی و تحميل انديشه ها و تمايلات خويش برديگران که از سوی افراد متذکره [ افراد دور و پيش ریيس جمهور] اعمال می گرديد؛ به نيرويی مبدل گرديد که کنترول آن دشوارشد و ارکان دولت جمهوری دوکتور نجيب الله را از بنياد لرزاند.» (صفحه ۱۰۴۴ ـ۱۰۴۹)
در فرجام پيرامون اين بخش صحبت آقای ودان که گفتند: "برهان الدين ربانی به مسکو سفر کرد؛ ریيس جمهور روسيه وعده ی انتقال قدرت را برايش داد؛ سپس "بغاوت شمال آغازشد" و کودتا برضد حکومت مستقل(!) دکتور نجيب الله صورت گرفت...." تا جايی که بخاطر دارم و در کتاب" کرونولوژی حوادث تاريخی افغانستان، مؤلف دکتر جميل الرحمان کامگار آمده است؛ اولين دور مستقيم مذاکرات هيأت مجاهدين با مقامات روسيه به تاريخ ۱۸ عقرب ۱۳۷۰ مطابق ۱۱ نوامبر ۱۹۹۱ در مسکو آغاز گرديد. در حالی که حدود ۱۰۰ ولسوالی بشمول ولايات باميان ـ ارزگان ـ ذابل ـ خوست ـ وردک ـ کاپيسا و تخار يک سال قبل از رفتن ربانی به مسکو، و رويدادهای شمال کشور سقوط کرده بودند.
دکتر نجيب الله در حالت ايقان کامل به سقوط حاکميت اش دستور کشيدن تمام قطعات قوای سرحدی را از سرحدات غرب و نوار سرحدی ديورند صادر نمود. وی با اين اقداماتش راه عزيمت برادران آزرده خاطر را بداخل کشور و تسليمی قدرت را به حزب اسلامی حکمتيار هموار و مساعد نمود.
به هر اندازه ای که ساحه حاکميت دولت تنگ تر شده میرفت، به همان پيمانه پيشرفت ـ نفوذ و رسيدن تنظيمای جهادی به پايتخت کشور بيشتر و نزديکتر می شد. تا آنکه حکمتيار ابرنامه سفربری را از جنوب و شرق کشور بجانب پايتخت، بعزم بدست گرفتن قدرت و تصرف ارگ رياست جمهوری آغاز کرد.
سرانجام در پنجم ثور نيروهايش به کمک جنرال محمد رفيع داخل ارگ رياست جمهوری شدند و در ششم ثور ۱۳۷۱ سقوط کابل را بدست حزب اسلامی در جريده شهادت اعلام داشت؛ اما از طرف گارنيزيون کابل و نيروهای نظامی مارشال عبدالرشيد دوستم و شورای نظار جمعيت اسلامی سرکوب و از شهر کابل کشيده شدند و به تاريخ هشتم ثور ۱۳۷۱ قدرت دولتی از طرف معاونان ریيس جمهور ـ صدراعظم ـ قاضی القضات افغانستان و روسای هردو مجلس شورای ملی به حضرت صبغت الله مجددی ریيس دولت منتخب مجاهدين تسليم داده شد.
(پايان)
+++++++++++++++++++++++++
(بخش چهارم)
خوانندگان گرامی، هم ميهنان عزيز!
از تاريخ نشر اين مبحث چی در دوراول آن و چی درزمان حاضر، انتظار کشيده شد تا اگر دانشمندی، شخصيت سياسی آگاهی ويا پژوهشگری به آن دو پرسش، جواب معقول ـ علمی ـ حقوقی ـ قانونی ـ سياسی و منطقی که مورد قناعت آگاهان سياسی و اعضای ح. د. خ. ا و هواخواهان آن قرارگيرد، ارائه بدارند؛ وليک جوابی را درنيافتيم. پس در اين صورت راهی را که ح.د.خ.ا در رويداد اول در امر دفاع مشروع از زندگی خود و مجموع نهضت دموکراتيک و عدالتخواه افغانستان و راه دومی را در زمنۀ سرکوب رژيم خون آشام حفيظ الله امين به کُمک و حمايت از حضور نظامی اتحاد شوروی، به منظور جلوگيری از قتل عام همه زندانيان سياسی و سربه نيست کردن "دو ثلث مردم افغانستان" توسط باند جنايت پيشۀ امين که در بيانيۀ تلويزيونی اش رسماً اعلان کرده بود؛ يگانه راه درست و گزينش اجتناب ناپذير بوده است.
واما دراين ميان، بنابر تبليغات رسانه های داخلی و خارجی مربوط به تنظيمهای بنيادگرای جهادی؛ طالبان پاکستانی و حاميان منطقه يی و بين المللی آنان، ذهن شماری از مردم جست و جو گرمان را پرسشهای زيرين مشغول نگهداشته که بايست در رابطه به آنها نيز نظر و ديدگاه خويش را با خوانندگان عزيز شريک سازيم:
۱ـ رابطۀ دوستی افغانستان با اتحاد شوروی و مطالبۀ کمک از آن کشور، صرف منحصر به حزب دموکراتيک خلق افغانستان و رهبران حزبی ـ دولتی رويداد هفتم ثور ۱۳۵۷ بوده است ويا تاريخ کهن و دستاوردهای مشهود و قابل لمس ديگری نيز دارد؟
۲ـ چی تفاوتی ميان حضور نظامی و کُمک های سياسی ـ اقتصادی و اجتماعی اتحاد شوروی وقت با امريکای ديروز، امروز و متحدين وی دارد؟
۳ـ آيا آغاز جنگ و اعلان جهاد(!) مجاهدين ساخت پاکستان و ايران و اشغال افغانستان توسط ايالات متحده ی امريکا و پيمان تجاوزگر ناتو و ارتش پاکستان با پيش کشيدن طالبان خون آشام در کشورمان، منحصر به آمدن قوای نظامی اتحاد شوروی در ششم جدی ۱۳۵۸ بوده ويا سالها قبل ازاين رويداد، جهاد فی سبيل الدالر و الکلدار(!) توأم با جنگهای جبهه يی از سرحدات جنوبی، شرقی و غرب کشور شروع شده بود؟
۴ـ آيا همانگونه که رهبران جهادی در صحبتهای شان عودت سربازان شوروی را از افغانستان، نتيجۀ جنگ و جهاد خود تبليغ می کنند و جناب حامد کرزی ـ اشرف غنی احمد زی و طالبان پاکستانی و نکتايی پوش، وساير شکست خورده های ميدان مبارزات قانونمند در شماری از تلويزيون ها در صحبتهای شان می گويند :
«ــ روس ها را ما از کشور کشیدیم یا ما ابر قدرت را به زانو در آوردیم و منفعت آن را کشور هایی دیگر گرفتند!
ــ از برکت جهاد ما امریکا یکه تاز جهان شد!
ــ ازبرکت جهاد مجاهدین ما پاکستان مالک بمب اتمی واستخبارات و صاحب اداره و نظم شد!
ــ ایران آباد شد وآن هم از برکت جهاد ما بود!
ــ ما اسلام واقعی(!) (اسلام سياسی سيد قطب و محمد قطب و وهابي و ديوبندی)(!) را درافغانستان بوجود آورديم ...! »
آيا واقعاً قوای نظامی اتحاد شوروی وقت را مجاهدين از افغانستان کشيدند؟ ويا آنها مطابق معاهدۀ مورخ ۱۴اپريل ۱۹۸۸ خود شان خاک افغانستان را ترک گفتند؟
۵ـ با کشيدن ويا رفتن آنها مجاهدين قدرت را گرفتند ؟ نتايج اين جنگ و جهاد فی سبيل الله(!) چی ارمغانی را در بهبود زندگی سياسی ـ اقتصادی و اجتماعی مردم افغانستان، ببار آورد؟
۶ـ اسلام واقعی همين است که نيمی از بيکر جامعه فلج و درزندان منزل محکوم گردد؟ اقتصاد کشور به جانب نابودی سوق گردد؛ مردم درزير فقر قرار گيرند و بامرگ دست و پنجه نرم کنند؛ مکاتب و دانشگاهها مسدود گردد و جای کتاب خوانی را کتاب سوزی بگيرد و افغانستان به جهنم تبديل گردد....!
در فرجام، ح. د. خ. ا، در طی ۱۲ سال حاکميت چی ساخت و سازی را درعرصه های سياسی ـ اقتصادی ـ اجتماعی ـ فرهنگی و نظامی، انجام و تحويل جامعه نمود و درمقابل، تنظيمهای ۱۵ گانۀ جهادی و طالبان پاکستانی در همين مدت و دولت آقای کرزی و غنی با حضور نظامی ۴۰ کشور و کمک های اقتصادی صدها مليارد دالر بيش از يک صد کشور جهان، چی دستاوردی دارد؟ مگر همين گرفتن مدال و تثبيت مقام اول را در کشت، توليد و صدور مواد مخدر؟ جايگاه نخست را در فساد اداری؟ کمايی کردن نام نيک بنيادگرايی اسلامی؟ انفجار و انتحار؟ سنگسار کردن، بريدن اعضای بدن، سوزاندن و زنده به گور کردن زنان و دختران، از افتخارات جهاد و دستاورد های دولت دموکرات آقای کرزی ـ غنی ـ طالبان و جامعۀ جهانی(!) شمرده می شود؟
اکنون بايست کمی به عقب برگشت و به پرسشهای بالا پاسخ داد تا حق از باطل تفريق گردد:
۱ـ درمورد رابطۀ دوستی ميان افغانستان و اتحاد شوروی بايد گفت که سنگ بنای اين دوستی بعد از حصول استقلال افغانستان در سال ۱۹۱۹، بوسيلۀ شاه امان الله و لنين رهبر حزب و حکومت اتحاد شوروی گذاشته شد و «دولت شوروی اولين کشوری بود که در ۲۷ مارچ توسط اعلاميه ای استقلال افغانستان را به رسماً شناخت و شاه امان الله در ۱۷ اپريل کتباً پيشنهاد دوستی افغانستان را با دولت شوروی به عنوان رهبر بزرگ دولت انقلابی شوروی فرستاد. متعاقباً در۲۰ اپريل با نامۀ ديگری به عنوان لنين از قصد افغانستان راجع به اعزام هيأت سفارت فوق العادۀ افغانستان در شوروی سخن زد. لنين توسط نامۀ مورخ ۲۷ می خود، به هردو پيشنهاد شاه امان الله جواب مثبت داد. در ۱۰ اکتوبرمحمد ولی خان [ریيس هيأت دولت افغانستان] وارد مسکو شد و در۱۴ اکتوبر با شخص رهبر شوروی "لنين" ملاقات و مذاکره را آغاز نمود.... در ۲۸ فبروری ۱۹۲۱ منجر به امضای معاهدۀ دوستی و مودت دولتين
گرديد و از آن پس این مناسبات دوستانه منکشف تر گرديد.(افغانستان درمسير تاريخ ـ ج ۱، صص ۷۸۶ ـ ۷۸۵)
همچنان روسيۀ شوروی اولين دولتی بود که در آن دورۀ حساس تاريخی«مبلغ يک مليون روبل طلا، چند بال طياره؛ پنج هزار ميل تفنگ همراه با تعداد لازم مرمی، به طور بلاعوض به افغانستان کمک نمود.
برای تاسيس مکتب پرورش ديپلوماتها، کارخانه مخصوص توليدات باروت، فرستادن تجهيزات لين تلگراف کشک ـ هرات ، کندهار ـ کابل و ارسال متخصصين تخنيکی و ديگر کارشناسان، جهت اجرای کار در افغانستان توافق صورت گرفت....» (تاريخ معاصرافغانستان، از استرداد استقلال تا انقلاب ثور ـ ص ۲۱)
واما، درمورد مطالبۀ کمک های نظامی اتحاد شوروی به افغانستان:
اولین شخصیت سیاسی که می خواست تغییرات سیاسی را به کمک قوای روسیه در افغانستان بیاورد سید جمال الدین افغان بود که از حکومت روسیه تقاضای کمک نظامی بخاطر دفع تجاوز اجنبی ها بر خاک افغانستان نموده بودند.
در رابطه به مرحله ی بعدی آمدن قوای نظامی شوروی به افغانستان ترجمه های اسناد معتبر بچاپ رسانیده شده است که قسمتی آن را دراین جا می آوریم:
ـ اتحاد شوروی، مسکو: وزیرخارجه افغانستان غلام صدیق خان و سفیر افغانستان در اتحاد شوروی غلام نبی خان چرخی ملاقات خیلی محرمانه یی با سرمنشی عمومی کمیته مرکزی حزب کمونیست سراسری روسیه (بالشویک) ای. استالین انجام دادند. جزییات گفتگو روشن نیست، اما بدون تردید صحبت روی اوضاع سیاسی افغانستان بود. (اپریل۱۹۲۹)
ـ اتحاد شوروی: تشکیل دسته "افغان" به فرماندهی "ترک قفقاز رقیب بای" (و.پریماکوف) با داشتن دوهزار شمشیر، چهار اسلحه ثقیل کوهی، دوازده ماشیندار پایه یی و دوازده ماشنیدار دستی و دستگاه مخابره تکمیل گردید. افراد دسته ملبس با یونیفورم ارتش افغانستان بوده و ظاهرآ تحت امر جنرال افغان غلام نبی خان چرخی سفیر امان الله خان در اتحاد شوروی قرار داشتند. رییس ارکان این دسته یا گروه افسر کادری افغان غلام حیدر خان تعیین شد. .۰۵.۰۵۱۹۲۹(
با عبور از مرز، دومین قوای ارتش سرخ ملبس با یونیفورم افغانی شامل چهار صد نفر، شش توپ، هشت ماشیندار تحت فرماندهی "سلیم خان" ـ ای پطروف ازخاک شوروی وارد افغانستان شد. )۱۹۲۹.۰۵.۱۲(
ـ قطعه شوروی پریماکوف ـ رقیب بای بلخ را تصرف کرد.۱۳.۰۵. ۱۹۲۹
ـ قطعه ی و. پریماکوف شهر مستحکم تاشقرغان را تصرف کرد. می ۱۹۲۹
ـ در گیرودار حمله به کابل، امان الله خان ناگهانی بازی را ترک کرد. ۲۸.۰۵.۱۹۲۹
چریپانف رادیوگرامی از ریاست ارکان حوزه نظامی ترکستان مبنی بر برگشت به شوروی دریافت کرد. در جریان چند روز این هدایت تطبیق شد. (در این عملیات جزوتام های غند ۸۱ سواره نظام، یک غند کوهی، هفت فرقه توپخانه سواره کوهی شرکت داشتند.)
(مقالۀ پژوهشی ژورناليست ورزيده ـ امان معاشر، تحت عنوان «جهاد و جنگ در افغانستان قبل ازآمدن قطعات شوری به حمایت پاکستان و رهبری امریکا آغاز شد» منتشرۀ سايت وزین "سپيده دم " )
سومين شخصيت سياسی کشورمان که از اتحاد شوروی وقت کمک نظامی خواست، سردار محمد داوود خان صدراعظم مقتدر افغانستان بود:
«محمد داوود خان جهت بدست آوردن کمک در مرحلۀ نخست به امريکا روی آورد ... و از امريکا تقاضا کرد تا برای افغانستان نيز امداد نظامی بدهد. اما حکومت امريکا که به دوستی پاکستان اهميت بيشتر قايل بود، به دادن چنين کمک به افغانستان مادامی که اختلاف آن با پاکستان در سر مسألۀ سرحد دوام داشته باشد، راضی نشد....
به دنبال حل مسأله بيرق، حکومت لويه جرگه را درکابل منعقد ساخت... جرگه (از ۲۰ تا ۲۵ ماه نوامبر۱۹۵۵) درکابل اجلاس نمود و پيشنهاد های حکومت را دربارۀ دنبال نمودن مسأله پشتونستان با وسايل ممکن و به دست آوردن سلاح و مهمات حربی از هر کشوری که ميسر شود تصويب کرد....
اندکی پس از انعقاد لويه جرگه خروشچف رهبر حزب شوروی به اتفاق بولگانين ریيس آن دولت به دعوت حکومت افغانستان به کابل آمد و درپايان مذاکرات مفصل با زمامداران افغانستان از ۱۶ تا ۱۸دسمبر ۱۹۵۵ کمک های همه جانبه کشورش را وعده داد.
بخش اول اين کمک ها که ماهيت اقتصادی داشت به شکل اعتبار يک صد مليون دالر برای کارهای انکشافی درهمان وقت اعلان شد. اما کمک نظامی آن دولت که در سالهای بعدی بيش از همه برسرنوشت افغانستان تأثير انداخت پس از مدتی اعلان گرديد و بدون آنکه حد و مقدار آن معلوم باشد برمبنای يک برنامۀ سری که حتا اعضای حکومت های افغانستان از آن بی خبر بودند، تطبيق گريد.»(افغانستان در پنج قرن اخيرـ مؤلف ميرمحمد صديق فرهنگ ج دوم صص ۷۱۵ ـ۷۱۲)
درمورد دستاوردهای اين دوستی و کمک های اقتصادی ـ اجتماعی ـ فرهنگی و نظمی اتحاد شوروی، بدون ذکر اسم پروژه های آن که در چهار دهه (۳۰ـ ۴۰ ـ ۵۰ ـ۶۰) خورشيدی صورت گرفته است، برای همگان اظهر من الشمس است؛ هرگاه برای يک لحظه اين پروژه های اقتصادی ـ فرهنگی و اجتماعی را در مرکز، شرق، غرب و شمال کشور، از نظر دورسازيم؛ تصويری از افغانستان زمان شيرعلی خان را مشاهده خواهيم کرد.
۲ ـ تفاوت ميان کمک های نظمی و اقتصادی اتحاد شوروی و ايالات متحدۀ امريکا، آنگونه که دربالا ذکرشد کاملاً روشن است. زيرا امريکا بحيث دوست و هم پيمان پاکستان تقاضای کمک های نظامی و اقتصادی دولت افغانستان را رد کرد. در سالهای بعدی نيز بجز پروژۀ وادی هلمند ـ اسفالت سرک کابل ـ کندهار و دانشگاه کابل، ديگر کمکی قبل از اشغال افغانستان در چهار دهه ی ذکر شدۀ سدۀ بيستم انجام نداده است. درحالی کمک های اتحاد شوروی حدود بيش از هفتاد درصد کل کمک های کشورهای جهان را در چهار دهۀ ذکر شدۀ سدۀ بيستم تشکيل می داد.
هر جلسۀ بزرگی بشمول لويه جرگه ها که در تالار بزرگ پلتخنيک تشکيل می شود، هر مسافری که درسمت شمال از تونل سالنگ گذشته به کود وبرق مزار شريف و از آنجا به تفحصات شبرغان می رود ويا در شرق از کنار نغلو و کانال ننگرهار و در غرب از کندهار به هرات تا سرحد اسلام قله و قره تپه (تورغندی) عبور می کند و ... وجدان بيدارش حکم می نمايد که بدوستی و کمک های بلا عوض اتحاد شوروی احترام بگذارد.
واما، حضور نظامی اتحاد شوروی درکشورمان، برمبنای مناسبات دوستی ديرينه ای که سنگ بنای آن توسط شاه امان الله گذاشته شد و سردار محمد داوود خان و حکومت های بعدی آن را توسعه بخشيدند و بعد از رويداد هفتم ثور ۱۳۵۷، قرارداد دوستی ميان رهبران دولتی هر دو کشور عقد و امضا شده و سپس ۱۴ مرتبه تقاضای کمک نظامی از آن کشور بوسيلۀ نورمحمد تره کی و حفيظ الله امين صورت گرفت و حين آمدن نظاميان شوروی به افغانستان، جنرال بابجان ریيس ستاد ارتش (لوی درستيز) به استقبال شان به مرز شمالی کشور رفته بودند؛ بنای محکم حقوقی ـ سياسی و تاريخی دارد؛ وليک دولت های افغانستان چنين مناسبات دوستی و چنين قراردادهای نظامی ـ سياسی ـ اقتصادی و حسن همجواری را با ايالات متحدۀ امريکا که آنطرف اقيانوسها موقعيت دارد، هيچ گاهی نداشته و منعقد نه نموده اند؛ بلکه امريکا همواره نسبت دوستی محکمی که با پاکستان داشته، افغانستان را هميشه بحيث دشمن خود دانسته و جنگ چهل ساله را نيز بخاطر گرفتن انتقام شکستش در ويتنام و دست رسی به منابع طبيعی آسيای مرکزی و نفت بحيرۀ کسپین؛ بر مردم ما تحميل نمود.
فرق اين و آن زماهی تا مه است ـ داند ان کس ، کز حقيقت آگه است
۳ـ درمورد اين ادعا که گويا، علت آغاز جنگ و جهاد (!) مجاهدين ساخت پاکستان و ايران، همانا آمدن قوای نظامی شوروی در ششم جدی ۱۳۵۸ و اخراج آنان از افغنستان بوده است؛ بايست با صراحت گفت که اين پندار واهی برويت اسناد و شواهد تاريخی بکلی نادرست، دور از حقيقت و گمراه کننده است.
تنظيم های جهادی پيرو خط اخوان المسلمين مصر؛ وهابيت سعودی، قم ايرانی و ديوبندی های پاکستانی، در نيمۀ دهه ی چهل خورشيدی فعاليتهای تخريبکارانه و تروريستی را برضد نهضت دموکراتيک و عدالتخواه افغانستان و سازمانهای فعال اين جنبش، مطابق به دساتير و هدايات سازمانهای استخباراتی کشورهای منطقه و غرب آغاز و بعد از کودتای ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ سردار محمد داوود دست به حملات چريکی جنگی در کنرها، پکتيا، لغمان، لوگر، بدخشان و پنجشير بين سالهای ۱۹۷۳ ـ ۱۹۷۸ زدند. چناچه سليک هريسن محقق پر آوازۀ امريکايی دراين مورد چنين می نويسد:
«ساواک و "سی . آی. ای" باهم همکاری می نمودند. اين دو سازمان بعضی اوقات فعاليتهای خود را با دستياری گروپهای مخفی مسلمانان بنيادگرا به پيش می بردند. گروپهای مسلمانان بنيادگرا در مخالفت خويش با اتحاد شوروی، با "سی . آی. ای" و ساواک شريک بودند. اما از خود اهداف عليحده داشتند. گروپهای بنيادگرايان به نوبۀ خويش با اخوان المسلمين مصر و رابطۀ عالم اسلامی عربستان سعودی که يک شاخۀ از فعاليتهای وهابيت را تمثيل می نمايد، نيز ارتباط داشتند. زمانی که عايدات کشورهای عربی از مدرک فروش تيل زياد گرديد، عمال کشورهای نوبه ثروت رسيدۀ عرب نيز با پول هنگفت به کابل سرازيرشدند. اينها نيز مانند ساواک جواسيسی را استخدام می نمودند تا طرفداران کمونيستها را در حکومت و قوای مسلح افغانستان تشخيص و به ايشان معرفی نمايند. تهران از يک طرف از طريق کمک های خويش بر داوود فشار می آورد که آنها را از کار حکومت برکنار سازند که گمان می شد با کمونيستها ارتباط دارند. از طرف ديگر ساواک اسلحه، وسايل مخابراتی و ساير کمک های شبه نظامی را به جمعيت های ضد داوود می رسانيد. برخی از اين کمک ها توسط ايران مستقيماً به نا راضيان قبايلی که در غرب افغانستان فعاليت داشتند توزيع می گرديد؛ قسمتی از آن ذريعۀ پاکستان به دسته های بنياد گرايان که فعاليتهای زيرزمينی داشتند ميرسيد. سلسلۀ اذيت و آزار داوود ذريعۀ مقامات پاکستانی وقتی به نقطۀ اوج خود رسيد که تحت سرپرستی اسلام آباد بر يک تعداد اهداف در داخل افغانستان [ازجمله بتاريخ ۲۳ جولای ۱۹۷۵ برمرکزپنجشير بالای دفاتر حکومتی] حملات صورت گرفت. ساواک، سی . آی. ای و عمال پاکستان در کودتا های ناکام بروج سپتمبر و دسمبر ۱۹۷۳ و جون ۱۹۷۴ بنياد گرايان برعليه داوود دست داشتند.»
(حقايق پشت پردۀ تهاجم اتحاد شوروی بر افغانستان ص ۱۳ ـ مؤلفين دياگوکوردوويز و سليک هريسن ـ مترجم عبدالجبار ثابت)
بعد از رويدادهفتم ثور ۱۳۵۷ فعاليتهای جنگی و اعمال تروريستی بنيادگراهای اسلامی در داخل کشور و از خاک پاکستان برضد حاکميت جديد با استفاده از حمايت عام وتام "آی. اس. آی" پاکستان، ايالات متحدۀ امريکا، چين، ايران و کشورهای عربی، بنابر عملکردهای رژيم حاکم، به مقياس گسترده تری آغاز گرديد؛ آن گونه که در اسناد تبليغاتی ای که حفيظ الله امين عليه نورمحمد تره کی پخش نموده بود و بعد از ششم جدی ۱۳۵۸ از دفاتر حزبی بدست آمد چنين ادعا شده بود که جنگهای چريکی و جبهه يی تنظمهای شورشی در زمان تره کی در۵۲ جبهه جريان داشت؛ ولی درزمان حاکميت امين به ۲۸ جبهه تقليل یافته است. اين فعاليتهای جنگی در مطبوعات نيز اين گونه بازتاب يافته است:
«اوضاع افغانستان پس از غصب کامل قدرت بوسيلۀ حفيظ الله امين بتاريخ ۱۶ سپتمبر ۱۹۷۹ به پيمانۀ زيادی آشفته تر از گذشته ها شده بود. جنگ داخلی درنتيجۀ سياستهای ضد مردمی و "اصلاحات از بالا" بشکل مقاومت مسلحانه از نخستين ماههای ۱۹۷۸ آغاز گرديده و درسال ۱۹۷۸ شدت يافته بود. مداخلات آشکار پاکستان و سازماندهی "مقاومت" و "جهاد" (!) ازجانب استخبارات نظامی آن کشور مجاهدين را به نيروی کمی و کيفی قابل ملاحظه ای مبدل کرده و اوضاع سياسی را در افغانستان خيلی ها پيچيده ساخته بود.
درماه جنوری سال ۱۹۷۹ (مطابق جدی۱۳۵۷) کنفرانس سرکردگان تنظيمهای بنيادگرا درپاکستان تشکيل گرديد و کميتۀ مبارزه بوسيلۀ آن ايجاد شد. دراين کنفرانس زمان حملات مسلحانه تعيين گرديد و مسأله مناسبات با دولتهای دوست مورد بررسی قرارگرفت. همين کميته مبارزه شورش وسيعی را درماه مارچ ۱۹۷۹ در هرات سازماندهی کرد. همچنان يک تن از سران تنظيمها در يک سطح بلند در وزارت امور خارجه ايالات متحده امريکا در واشنگتن پذيرفته شد و يک هيأت نظامی چين درهمين سال از سرحد پاکستان با افغانستان در خيبر بازديد بعمل آورد.
راجا انور ژورناليست پاکستانی دراثر خويش بنام "تراژيدی افغانستان" مينويسد:
"تا سال ۱۹۷۸ در پاکستان ۸ اردوگاه تربيت ايجاد شده بود که درآنها اداره استخبارات نظامی آن کشور مهاجرين ساده افغانی را به جنگجويان چريکی برمی گردانيدند. برطبق منابع غربی ازجمله افراد تربيت شده دراين اردوگاهها و مسلح با اسلحه چينايی متشکل از ۵۰۰۰ تن جنگجو درتحت رهبری حزب اسلامی به ولايت کنرها وارد شدند وبه اسعد آباد مرکز آن ولايت حمله بردند و سپس لوای کوهی اسمار را به تصرف خويش درآوردند....
درسال ۱۹۷۸ شمار زياد ناراضی ها از سياستهای رژيم به پاکستان فرار کردند و درآن جا ازجانب حکومت نظامی و در مرکز کار، اداره استخبازات نظامی آن کشور، به آغوش باز استقبال گرديدند. اين امر بهانه و وسيله مهمی برای گروه نظاميان و در رأس ضياءالحق بود که مواضع خويش را در داخل پاکستان، تحکيم بخشند. باوصف دشواریها، حکومت پاکستان برای مهاجرين کمک پولی تعيين می کرد و اين کمک های "سخاوتمندانه" برای آن صورت می گرفت تا هرچه بيشتر فراری های افغانی جلب شوند. درسال ۱۹۷۸ بر طبق ارقام رسمی پاکستان، هشتادهزار مهاجر افغانی به پاکستان سرازيرشدند".
درحالی که کمکها بجز از شوروی، برروی رژيم قطع گرديده بود، درعوض ازجانب ايالات متحده امريکا، جمهوری مردم چين، عربستان سعودی، پاکستان، جمهوری اسلامی ايران و کشورها و سازمانهای متعدد غربی و طرفداران منطقه ای آنها کمکهای بی حساب بسوی مخالفين مسلح سرازير می گرديد وآنان هرچه فزاينده تر و گسترده تر در نبرد عليه آن تشويق و تشجيع می شدند. درواقع رژيم درتنگنا قرارگرفته و در گرداب دشواری های سياسی و مالی افتاده بود. وضع چنان مینمود که تندبادی پيرامون رژيم برپا گرديده و به زودی به توفان همه گير برای آن مبدل گردد.»(يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی س. ع . کشتمند. صص ۵۷۴ـ۵۷۶)
بنابرآنچه که گفته آمد، جنگ و جهاد باند گروپهای بنيادگرای اسلامی در دهه ی دموکراسی سلطنتی با فعاليتهای تروريستی (ترور سيدال دانشجوی دانشگاه کابل ـ عبدالرحمان در لغمان و عبدالقادر درهرات و تيزاب پاشی به بدن زنان و دختران درکابل) آغاز شد؛ در دوران جمهوری محمد داوود به جنگهای جبهه يی (در پنجشيرـ بدخشان ـ لغمان ـ لوگر و پکتيا...) تبديل گرديد و دردوران حاکميت نورمحمد تره کی و حفيظ الله امين و قبل از ورود قوتهای نظامی اتحادشوروی به کشورمان؛ در ۲۸ الی ۵۲ ولسوالی شامل بخشهای بيشتری از ولايات افغانستان گسترش داده شد. لذا ارتباط اين جنگ ها و اعلان جهاد امريکايی و پاکستانی به حضور قوای شوروی درافغانستان، بجز يک تبليغات دشمنانه، ديگر هيچ منطق حقوقی و پايۀ تاريخی ندارد.
۴ ـ درمورد عودت قوای نظامی اتحاد شوروی وقت به ميهن شان، آن گونه که شماری از رهبران و فرماندهان تنظيم های رنگ باختۀ افغانستان، درصحبتهای خويش بخاطر پوشانيدن جنايات غيرقابل عفو شان، آدعا می کنند که گويا آنها اين سربازان را بزور از افغانستان کشيدند و جناب حامد کرزی نيز درآخرين روزهای قدرت خود اظهار می دارد: «روس ها را ما از کشور کشیدیم یا ما ابر قدرت را به زانو در آوردیم ....» بکلی يک دروغ محض و تبليغات گمراه کننده بخاطر پنهان کردن پَل پای دزدان غارتگر و جلوگيری از افشای جنايات مشهود دشمنان مردم افغانستان، بويژه قاتلان ۷۰ هزار مردم شهرکابل می باشد. زيرا همه مردم افغانستان ميدانند که قوتهای نظامی اتحاد شوروی مطابق موافقتنامه ژنيو مورخ ۱۴ اپريل ۱۹۸۸ که متن و سنگبنای آن در طرحها و اعلاميۀ مورخ ۲۴ اگست ۱۹۸۱ دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان مبنی بر چهار اصل: قطع مداخله از خارج، خروج قوای شوروی، تضمينات بين المللی درمورد قطع و عدم مداخله مسلحانه از خارج و عودت مهاجرين به کشورشان، تنظيم شده بود، از افغانستان به ميهن آبايی خويش برگشتند و پس از عودت نظاميان شوروی از ميهن مان، دولت جمهوری افغانستان، مانند شکست امريکا در ويتنام سقوط نکرد؛ بلکه سه سال ديگر نيز وظايف خود را به مثابۀ دولت انجام داد و درجنگ تاريخی "جلال آباد" به تهاجم اردوی پاکستان که درلباس مليشه داخل نبرد شده بودند، جواب دندان شکن تاريخی داد؛ سپس در اثر طولانی شدن جنگ، تقاضای سازمان ملل متحد و بروز اختلافات درونی، قدرت سياسی را رسماً بحضورداشت نمايندۀ سازمان ملل متحد به نمايندۀ تنظيمها حضرت صبغت الله مجددی تسليم نمود.
واما افتخار(!) تجزيۀ اتحاد جماهير شوروی سابق و متلاشی شدن پکت وارسا و به اصطلاح "شکست ديوار برلين"(!) متعلق به رونالد ريگن، ميخائيل گورباچف و ادوارد شواردنادزه می باشد. چناچه امتياز اين خدمت بزرگ(!) را گورباچف با گرفتن مدال درلندن دريافت کرد ودر انتخابات دودوره قبل جمهوری فدراتيف روسيه سلی های محکمی از طرف جوانان آن کشور را نيز نصيب شد ونامش درتاريخ آن کشور بحيث عضو سازمان "سي . آی . ای" در اثر پژوهشی تحت عنوان "خيانت به سوسياليسم" ثبت و ضبط گرديد.
۵ـ طوری که در پاسخ چهارم تذکاربعمل آمد، با عودت قوای نظامی اتحاد شوروی به ميهن شان، قدرت دولتی ح. د. خ. ا مثل متلاشی شدن حکومت در ويتنام جنوبی بعد از شکست امريکا درنبرد با ويتنام شمالی، سقوط نکرد؛ بلکه سه سال ديگر نيز در قدرت باقی ماند و در جنگ جلال آباد يکبار ديگر درتاريخ افغانستان حماسه آفريد و دولت پاکستان را آن گونه که جهانيان مشاهده کردند شکست داد؛ وليک بعد از تسليمی قدرت دولتی به تنظيم های جهادی، آن گونه که رهبران ح. د. خ. ا پيشبينی کرده بودند و پيوسته به مردم می گفتند که تنظيمهای جهادی دراصل و متن برنامۀ غرب برای حکومت کردن ساخته نشده اند. بلکه آنها به مثابۀ چوب سوخت برای گرم کردن تنور جنگ و تحقق اهداف درازمدت کشورهای غارتگر بين المللی و دولت های نوکرصفت منطقه يی آنان خلق شده و استفاده می گردند.
طوری که درعمل ديده شد، پيشگويی های رهبران حزب ما درست بود؛ رهبران مجاهدين با تسليم گيری قدرت چنان برسرتقسيم لاشه متعفن جنگيدند؛ افغانستان و شهرکابل را به دهها و صدها پارچه تقسيم و تجزيه نمودند که غارتگران غربی و منطقه يی بخاطر رسيدن به اهدافی که چهل سال کامل روی آن سرمايه گذاری نموده بودند؛ مجبور شدند تا بمنظور خلع سلاح مجاهدين تاريخ زده و رنگ باخته و يکدست شدن قدرت، طالبان را در فابريکات بنيادگرايی پاکستان توليد و به افغانستان گسيل نمايد.
ولی همين که ايالات متحدۀ امريکا ازاين پروژه هم آن چنان حاصلی که از آن انتظار وبه آن نياز مبرم داشت بدست آورده نتوانست، با معمای حادثۀ ۱۱ سپتمبر ۲۰۰۱ خود بدون دعوت دولتی ويا گروهی و مردمی، بحيث مهمان ناخواسته(!) بجانب افغانستان با چهار چرخ بال (هليکوبتر) بسته های دالر و قشون نظامی لشکرکشی نمود و باريختن بمهای آخرين مودل و پرتاب راکتهای پرشنگ ۲ و بمبارد هواپيما های B ۵۲ افغانستان را اشغال کرد.
سپس جای يک اتحاد شوروی را که مجاهدين ساخت پاکستان و ايران عليه آن جهاد را فرض می دانستند؛ ۴۲ کشور غربی و شرقی متحد امريکا بشمول اعضای پيمان تجاوزگر ناتو گرفتند؛ افغانستان را بين خود تقسيم کردند؛ کنفرانس بن را تحت نظر مستقيم سازمان "سيا" تشکيل و حکومت دلخواه خود را برگرده های مردم افغانستان سوار نمودند.
همين که از برکت تقسيم همان دالرهای چرخ بال های پائيز ۲۰۰۱ همه رهبران و فرماندهان جهادی به حق خود رسيده اند؛ نی فرياد جهاد عليه کفر بلند شد و نی اشغال کشور.
ايالات متحدۀ امريکا، که نه کشور اسلامی است و نه اسيايی وهمسايۀ افغانستان؛ مگر از برکت دالر، حق دارد به افغانستان لشکر کشی کند؛ حق دارد زندانها در داخل کشور ديگری داشته باشد؛ حق دارد قرآنکريم را در تشنابها اندازد و حق دارد مراسم عروسی و خوشی مردم را از طريق بمبارد هوايی و قتل عام ۱۶۰ نفر بشمول عروس و داماد به جوی خون تبديل کند و درعين حال حق دارد خود را مدافع حقوق بشر قلمداد نمايد. بخاطری که جهاد پيروز شده و رهبران و فرماندهان جهادی صاحب صدها مليون دالر گرديده و حتا زمينهای شاه سابق و عبدالمجيد ذابلی را هم صاحب شده و حتا کوهها را که ملکيت دولت است غصب کرده بالای مردم فروخته اند حالا نوبت فروش معادن کشور توسط طالبان به پاکستان است.
واه، واه ! زنده باد جهاد فی سبيل الريگن و البوش؛ فی سبيل الچوُر و الچپاوُل!
۶ ـ درمورد ذکر دستاورد های ح. د. خ. ا در دهه ی هشتاد ميلادی با شرح و بسط کامل آن که در کتاب "يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی جناب سلطانعلی کشتمند نخست وزير آن دوره (از فصل چهارم الی دهم) بازتاب روشن يافته است، از حوصلۀ اين نبشته بدور است. وليک ازمجموع دستاورد های اين دوره و از جملۀ (۲۵۰پروژه تکميل شدۀ اقتصای ـ اجتماعی) صرف ميتوان عناوين چند مورد آتی را بگونۀ نمونه برشمرد:
«۱ـ اصول اساسی ج. د. ا به مثابۀ قانون اساسی مؤقت کشور در ۶۸ ماده تصويب و نافذ شد که برمبنای آن اساسات حقوقی نظام سياسی و اقتصادی مملکت تثبيت، حقوق- وجايب و آزادی های شهروندان اعلام گرديد و افغانستان را درعرصۀ بين المللی، يک دولت صلحدوست، پيروسياست عدم انسلاک و پشتيبان راستين همزيستی مسالمت آميز به جهانيان معرفی نمود. بتأسی از احکام مندرج دراصول اساسی ج. د. ا، گامهای استواری در راه تسريع رشد اقتصادی، ارتقاء سطح زندگی و رفاه مادی و معنوی مردم، تحکيم قانونيت دموکراتيک، تضمين ملکيتهای عامه و شهروندان، توسعۀ خدمات اجتماعی، رشد علم، هنر وفرهنگ و دفاع از حقوق و آزادی های مردم برداشته شد.
۲- با وجود تداوم جنگ اعلام ناشده برضد وطن و مردم ما و گسترش دامنۀ مداخلۀ بيگانگان در امور داخلی افغانستان، کارهای سود مندی درعرصه های زيرين صورت پذيرفت:
-تحقق پلانهای رشد اقتصادی در مناطق تحت امن؛
-رونق بازرگانی و مناسبات تجارتی؛
-اصلاح و بهبود سيستم مالياتی و خدمات بانکی؛
-اعمار ساختمانهای رهايشی و مدنی؛
-بهبود کشاورزی و سيستم های آبياری؛
-سرمايه گذاری دربخشهای صنايع، معادن و انرژی؛
-اصلاح و نوسازی سيستم مخابرات و مواصلات (اعمار دستگاه مرکزی مخابرات و بکارگيری سامان آلات تخنيکی مدرن و احداث شاهراههای جديد و ترميم راهها و سرک های سابق و ايجاد موسسات ترانسپورت هوايی و زمينی)؛
-انجام خدمات اجتماعی:
•تهيۀ کالاهای مورد نياز اوليه؛
•تدارک اقلام مواد کوپونی به قيمت های ثابت و خيلی ها نازل برای کارمندان و کارکنان دولت و سرانجام توزيع رايگان آنها؛
•تأسيس پرورشگاه وطن؛
•گسترش شبکۀ شيرخوارگاهها و کودکستانها در محلات کار دولتی و درشماری از محلات زيست؛
•ارتقاء سطح آموزش و پرورش و فراهم ساختن زمينۀ تحصيلات عالی درداخل و خارج کشور؛ (سالانه ۱۵ هزار محصل غرض آموزشهای عالی و مسلکی متوسط به خارج فرستاده می شدند)
•اعمار بيمارستان ها و کلنيک های صحی، دواخانه ها و بهبود عرصۀ خدمات صحی؛
•ارتقاء کيفيت و کميت نشرات راديو تلويزين و ساير خدمات علمی، هنری و فرهنگی به شمول طبع و توريد کتب....
۳- درپرتو احکام اصول اساسی ج. د. ا سازمانهای اجتماعی آتی الذکر، يکی پی ديگرايجاد و درکنار سازمانهای زنان ـ جوانان و اتحاديه های صنفی که قبلاً در دهه ی ۶۰ و ۷۰ ميلادی از طرف ح. د. خ. ا ايجاد شده بودند، فعال گرديدند:
- کوپراتيف های دهقانی ـ اتحاديۀ معلمان ـ اتحاديۀ پزشکان و کارمندان طبی ـ شورای عالی علماء و روحانيون ـ شورای مشورتی اقتصادی -اتحاديۀ ژورناليستان ـ اتحاديۀ هنرمندان ـ اتحاديۀ نويسندگان؛
-اتحاديه های صنفی ـ سازمان صلح، همبستگی و دوستی.
۴- تأسيس جبهۀ ملی پدروطن با شرکت و عضويت سازمانهای اجتماعی ذکرشده وشموليت ح.د.خ.ا، سازمان دموکراتيک زنان و جوانان افغانستان درآن....»
(برگرفته شده از رخدادهای خونبار سه سدۀ اخير... منتشرۀ سايت سپيده دم)
اما دستاوردهای تنظيمهای جهادی و طالبان طی ۱۲ سال حاکميت خونين آنان بعد ازگرفتن قدرت هماگونه که مبارزه را با راه اندازی جنگ وترور آغاز کرده بودند، با خونريزی وغارت و ويرانی کشور، ازجمله شهرکابل آن را پايان بخشيدند و طالبان در دوره دوم، يعنی هم اکنون آن را ادامه می دهند؛ درتاريخ ايگونه ثبت شده است:
«درنتيجۀ شعله ورشدن جنگ های داخلی ورويا رويی نظامی تنظيم های هفتگانه ونه گانۀ پشاوری وتهرانی و مداخلۀ آشکار دول همسايه وارتجاع جهانی؛ آزادی، استقلال و حاکميت ملی، تماميت ارضی و وحدت ملی کشور ما زير ضربات خرُد کنندۀ دشمنان داخلی و خارجی قرارگرفت. وطن آبايی مان به شدت به سوی نيستی وبربادی سوق داده شد. زيربناها وساختارهای عامه و دولتی، نهادهای سياسی، تاسيسات اقتصادی، بنيادهای اجتماعی و فرهنگی جامعه پس ازغارت وچپاول منهدم گرديدند.
کشتارشهروندان بی دفاع وبی گناه ملکی، اعدامهای خود سر وبدون محاکمه، بيجا سازیها و آواره ساختن های عمدی، شکنجه وآزار واذيت مردم (زن ومرد، پير وجوان، پسر و دختر، اطفال خرد سال و نوجوانان)، بريدن گوش وبينی، شکستن وقطع دست وپای هموطنان عذابديده، سنگسار زنان، تجاوزجنسی بالای خانمها، دختران وجوانان، به زندان کشيدن کتگوری های مختلف مردم برمبنای وابستگی های قومی، زبانی، مذهبی، سمتی، حزبی وتنظيمی، اختطاف وبه اسارت درآوردن اعضای فاميل ها، دستبرد به دارايی های مردم، تخريب وبه آتش کشيدن هستی مادی ومعنوی کشور اعم ازملکيت های عامه وشخصی، دزدی آثار تاريخی وفرهنگی و موزيم ها، ضديت با مدنيت ودستاوردهای علمی- تخنيکی وفرهنگی، نقض حقوق وآزادی های فردی و اجتماعی وطنداران... اجراآت عادی وروزمرۀ نيروهای جنگ افروز را تشکيل می داد که فاقد صلاحيت علمی ودانش مسلکی درعرصۀ دولتداری بودند.»
دستاوردهای بيست ساله ی زمامداری آقايان کرزی ـ غنی و طالبان بسيار زياد (!) و چشمگير(!) است؛ اما عمده ترين اين دستاوردهای ماندگار که هيچ کس نمی تواند از آن انکار نمايدعبارتند از:
ـ کشت ترياک و پروسس و صدورمواد مخدر که جايگاه افغانستان را درميان کل کشورهای جهان در صدر جدول قرارداده است؛
ـ فساد اداری در سراپای دولت از ریيس جمهور تقلبی و معاونان و کابينۀ آن گرفته تا قوۀ قضائيه و مقننه، بشمول هرسه ارگان قوای مسلح تا سطح ولايات و ولسوالی ها، به يک اخلاق عمومی تبديل شده، درهيچ اداره ای، هيچ کاری بدون پول و دادن رشوت اجراء نمی گردد. از اين سبب افغانستان دراين عرصۀ زندگی نيز بحيث فاسد ترين کشور جهان جايگاه اول را از آن خود کرده است؛
ـ در مورد اشتغال و جذب جوانان و نيروی کار، جاده های مراکزشهرها، ازجمله شهرکابل از وجود بيکاران که پول خريد نان خشک فاميل ندارند؛ بهترين شاهد و تلويزيونها زنده ترين گواه معتبر اند.
علی رغم اين که روزانه و ماهوار، صدها و هزاران جوان مستعد به کار و نيروی انسانی ميهن مان از بيکاری و فقر جانکاه به کشورهای ايران و پاکستان ميروند ودرآن جاهها يا به استعمال و فروش مواد مخدر گرفتار و روانه زندانها و پايه های دار می گردند ويا در مدارس پاکستان جذب و به آموزش درس انتحاری و انفجار کشانده می شوند و اکنون در جنگهای خانمانسوز داخل کشور به گونه اجباری سوق می شوند؛ تعدادی هم يا درآبهای آستراليا ويا در راه رسيدن به يونان غرق و لقمۀ چرب نهنگ ها می گردند.
ـ وحدت ملی به پيمانه يی پيشرفت نموده است که حدود چهار سال تنها قانون تحصيلات عالی نسبت اختلاف نظر روی واژۀ "دانشگاه" و "پوهنتون" حل نگرديد و حالا طالبان با پاک کردن واژه های زبان فارسی از تمام لوحه ها ، حتا ادارات دولتی "فاشيزم دين سالاری را با فاشيزم قبيله و زبان سالاری" يک جا کرده جايگاه "سوپرفاشيزم" را از آن خود نموده وحدت عام و تام(۱) را مطابق هدايات آدولف هيتلر در افغانستان بوجود آورده اند.
ـ ازدياد جرم، جنايت، قتل، سرقتهای مسلحانه، آدم ربايی، انواع جنايت عليه زنان و دختران، خود سوزی ها و تجاوز به جان، مال و ناموس شهروندان، بی امنيتی در سراسر کشور، رهايی دوازده هزار طالب خون آشام، به گونه سوال برانگيز از زندانها بوده وهم اکنون نسل کشی مردم بيگناه در ولايات پروان ـ کاپيسا ـ پنجشيرـ بغلان ـ تخار ـ بدخشان ـ زون شمال ـ هزاره جات ـ غرب بشمول کندهار توسط اين مزدوران آی. اس آی. پاکستان بشدت جريان دارد؛ جمع صدها موارد ديگری از کارنامه های آقایان کرزی ـ اشرف غنی و طالبان پاکستانی جلو چشم هر شهروند ما قرار دارد.
ـ چور و چپاول مامورين عاليرتبۀ دولت از پول های باد آوردۀ "جامعۀ جهانی (!)؛ غصب زمينهای دولتی و شخصی توسط فرماندهان جهادی و برادران کرزی در شرق ـ غرب ـ شمال و جنوب کشور و مليونر شدن صدها و هزاران فرمانده جهادی و طالبی که از پدر يک رأس مرکب هم نداشتند و اکنون قصرهای آنان در داخل کشور و حتا در دوبی چشم هر بيننده را خيره می کند؛ بشمول بکس های پراز دالر را که اشرف غنی ـ حمد الله محب ... حين سقوط و تسليمی قدرت به طالبان، با خود بردند؛ همه و همه از دستاورد های قابل افتخار(!) اين زمامداران قبيله پرست تماميت خواه و دين فروشان اسلام نما(!)؛ بشمار می رود
اکنون شما خوانندگان گرامی، روی ديروز و امروز با احساس مسؤوليت در برابر وطنی که آن را ويران کردند و مردمی که آن را درفقر گرسنگی نگهداشتند، بحکم وجدان بيدار قضاوت فرماييد که "کيها در سنگر عدالتخواه کاوۀ آهنگر بودند و هستند؛ و کيها در خط خونخواری ضحاک ستمگر افغانستان ويران کرده به جهنم روی زمين تبديل نمودند زنان را در زندان کنج منزل محکوم به مرگ تدريجی نمودند و فاميل ها را به کوچ اجباری مجبور ونسل کشی را دردوثلث مناطق مرکزی ـ شمالی ـ شمال شرق؛ شمال؛ شمال غرب وجنوب غرب کشوربدستور باداران پاکستانی وفاشيست های قبيله گرابشدت ادامه میدهند"!
آيا من علل وعوامل هردو رويداد هفتم ثور ۱۳۵۷ و ششم جدی ۱۳۵۸ را برمبنای فاکت های ذکر شده ی بالا، برشمردم ويا آقای فقيرمحمد ودان!
(ادامه دارد)
+++++++++++++++++++
(بخش سوم)
خوانند گان گرامی!
نگارنده مدت ها قبل در يک نگارش تاريخی پيرامون علل و عواملی که رويدادهای هفتم ثور ۱۳۵۷ و ششم جدی ۱۳۵۸ را بر حزب دموکراتيک خلق افغانستان؛ وطن و مردم ما، بصورت جبری تحميل نمود؛ تحت عنوان" رویداد ششم جدی ۱۳۵۸ را بايست با بصيرت و واقعبينی نگريست؛ نه با تعصب و تنگ نظری"؛ نگاشته و در ضمن توضيح علل و عوامل وقوع اين دو رويداد، از همه روشنفکران شامل احزاب سياسی و مستقل دو پرسش زيرين را نموده تقاضا کرده بودم تا به اين دو پرسشم پاسخ مستدل ـ علمی ـ تاريخی و عام پسند، که قناعت انسان را حاصل و روشنگرانه باشد، ارائه بدارند.
اما طی اين مدت هيچ کسی آن دو پرسشم را پاسخ ندادند؛ اکنون باری همان دو پرسش را با فشرده ای از متن آن نگارش پيشين، درمورد هردو رويداد تاريخی خدمت آقای ودان، که ايشان هيچ گاه علت های بروز يک رويداد را نمی گويند ويا نمی دانند؛ بلکه پيوسته در بدنه ی معلول که اين طفل بيچاره، زاده ی آن علتهاست؛ می چسبد، دوباره حضور ايشان و ساير کسانی که با عينک سياه آن را می نگرند، بازگو و پيشکش می نمايم.
اميدوارم که اگر وجدانها بيدار شده و از حوادث سال های واپسين درسی آموخته باشند، پاسخ منطقی و مستدل ارائه بدارند:
رویداد ششم جدی ۱۳۵۸ در کشورما، همواره در کشاکش تجلیل و تحریم، همراه بوده است. تنظیم جهادی ساخت پاکستان و ايران؛ طرفدارن حفیظ الله امین؛ مائوئيستهای شکست خورده درسياستهای کشوری و جهانی و ناسيوناليستهای قبيله گرا و قوم پرست، با آن مخالفت نشان می دهند. برعکس بخشهایی وسيعی از مردم که از دم ساطور جلادان حفیظ الله امین نجات یافته اند و با اعتقاد به جهانبينی علمی، هر معلول را زادۀ علتی دانسته، سير حوادث تاريخ را با بينش ژرف می نگرند؛ از آن به گرمی استقبال می کنند و ضمن جشن و تدويرمحافل، از این روز، بزرگداشت بعمل می آورند.
به منظور بررسی درست درمورد اين رخداد، بايست نخست از همه دو پرسش اساسی زير را، که حل منطقی آنها پيرامون اين رويداد، ما را ياری می رساند و تا کنون به استثنای چند نويسندۀ حقيقت بين، ديگر هيچ يک از نويسندگان، تاريخ نويسان و پژوهشگران به آن به جز انتقاد های خشک؛ تنگ نظرانه ی فاقد دليل و برهان؛ جواب روشن و قناعت بخش نداده اند؛ مطرح نماييم، سپس برای دريافت پاسخ مستدل به آن برگه های ازصفحات تاريخ ميهن مان را ورق بزنيم تا به نتيجه گيری قابل قبول اکثريت مردم مان دست يابيم:
۱ـ با حملۀ جنون آميز سردار محمد داوود در پنجم ثور ۱۳۵۷ بر حزب دموکراتيک خلق افغانستان، دستگيری رهبران آن و اعلان سرکوب قطعی همه اعضای اين حزب؛ با مطالعۀ سابقۀ تاريخی بی رحمی اين خاندان (نادرخان ـ هاشم خان ـ شاه محمود خان ـ داوود خان و محمد ظاهر، شاه سابق در سرکوب نهضت مشروطيت دوم و سوم) هرگاه، شما درجايگاه رهبران و نظامی های اين حزب می بوديد و امکانات کامل دفاع و توانمندی لازم از خود را هم می داشتيد، چی می کرديد؟ آيا دستها را بلند کرده، تناب دار را برگردن خود نهاده، داوطلبانه بجانب کشتارگاه می رفتيد؟ ويا با استفادۀ لازم از امکانات دست داشته از حق مشروع زندگی خويش دفاع می کرديد؟
۲ـ دوران ترور و اختناق حاکميت خونين حفيظ الله امين را با طرح يک مثال و پرسش ساده از شما پاسخ می طلبيم:
هرگاه در همسايگی شما، درخانه ای، يک جوان چاقوکش، خود خواه و آدمکش، تعدادی از دزدان، تروريستان و آدم کشان حرفه يی را دور خود جمع کرده، شماری از اعضای خانواده را از خانه بزور بيرون می کند؛ تعدادی هم از ترس کشتن فرار کرده و خود را پنهان می نمايند؛ متباقی اعضای خانواده را بشمول موی سفيد اهل خانه، يک يک از دم تيغ می کشد؛ و سرانجام اعلان می کند که هرکسی از من نيست و اطاعت نمی کند، ولو که "دوثلث" را هم تشکيل دهند، همه را سربه نيست می کنم؛ تنها يک برادر! هم کيش و هم عقيدۀ ديگرم کافی است؛ با او يک جا قدرت و هستی را تقسيم می کنيم.
سه همسايۀ ديگر، بشمول استاد های بزرگش، وی را به ادامۀ اين قتل و کشتار، به منظور داخل شدن خود شان دراين خانه و استفاده ی دراز مدت از هستی اين خانه، تشويق و ترغيب می نمايند.
وليک شما که هم در همسايگی اين خانه قرار داريد وهم سال ها با اين خانه و خانواده دوست بوديد و با انان کمک های زندگی ساز نموده ايد؛ اکنون هر روز و شب صدای چيغ و فرياد اين خانه و خانواده را می شنويد؛ براي اين جوان خونخوار نصيحت می نماييد که اين کار جنايتبار را انجام ندهيد؛ قتل انسانها واعضای خانواده يک عمل شنيع وجرم غير قابل عفو است؛ وليک او به حرف و نصيحت شما کوچک ترين ارزشی قايل نشده، نه تنها همه را نشنيده می گيرد؛ بلکه به قتل و کشتار ادامه می دهد؛ شما بحيث يک همسايه و دوست تاريخی اين خانواده چی مي کنيد؟ مثل سه همسايۀ ديگر او را تشويق می کنيد؟ وجدان را خواب داده سکوت می نماييد ويا بخاطر نجات اين خانه و خانواده مداخله کرده جلو قتل عام انسانها را می گيريد؟
پاسخ درست و قناعت بخش به اين دو پرسش، فکر روشن، وجدان بيدار، احساس مسؤوليت در برابر انسان؛ دوری از تعصب کور و اعتقاد راسخ به داوری تاريخ و مروری واقع بينانه به گاهنامۀ شش دهۀ اخير را می طلبد....
خوانندگان گران ارج!
حال بر می گرديم به علل و عوامل رويداد ششم جدی ۱۳۵۸؛ آمدن قوای نظامی اتحاد شوروی به افغانستان و برچيدن بساط حاکميت خونين و طراز فاشيستی حفيظ الله امين و نجات مليونها انسان از زير ساطور جلادان آدمکش!
پس از رويداد هفتم ثور ۱۳۵۷ و برگزيدن نورمحمد تره کی بحيث ریيس شورای انقلابی و نخست وزير و ببرک کارمل بحيث معاون اول در هردو پست و تشکيل کابينۀ جديد؛ با اعلام "خطوط اساسی وظايف انقلابی"، سنگپايۀ سياست داخلی و خارجی ج. د. ا گذاشته شد و زمينه های مساعدی برای کار و فعاليت سياسی- اقتصادی به نفع توده های مردم بوجود آمد.
برنامۀ (۳۰) فقره يی «خطوط اساسی وظايف انقلابی» درآن برهه ای از تاريخ کشورما، پاسخگوی تمامی نيازمندی های اساسی زندگی سياسی، اقتصادی، فرهنگی، امنيتی وانجام خدمات اجتماعی ميهن و مردم بپا خاستۀ مان بود؛ در صورتی که وظايف، مکلفيت ها، وجايب و مطالب مطروحۀ آن صادقانه رعايت ودر منصۀ تطبيق قرار می گرفت؛ آنگاه با تحقق اين برنامه، امکانات عملی برای استقرار حکومت قانون، توسعۀ نظام دموکراسی، پيروزی انقلاب ملی و دموکراتيک درکشور وعبور از اين مرحلۀ تاريخ مساعد می گرديد....
حفيظ الله امين درآغاز ماههای اول رويداد هفتم ثور ۱۳۵۷ با بالا کشيدن شهرت کاذب خود به عنوان قوماندان سپيده دم انقلاب(!) و با استفادۀ سوء از اعتماد رهبری حزبی و دولتی زنده ياد نورمحمد تره کی؛ ضعف و ناکارايی حريف سياسی دربخش نظامی حزب؛ سازشکاری شماری از اعضای بيروی سياسی و کميته مرکزی حزب وبيرون راندن رهبران و کادرهای جناح پرچم ح. د. خ. ا به مثابۀ رقبای اصلی، از مبارزۀ فعال سياسی و از درون دولت؛ تبعيد شماری از رهبران بخارج و زندانی ساختن متباقی رهبران وشمار بيشتری از کادرها درداخل؛ موقعيت خويش را در حزب و دولت تحکيم بخشيد.
در يک کلام می توان گفت، که رهبری اداره حزب و دولت، برای مديريت سالم اين رويداد مهم و حياتی و گذار پيروزمندانه ازاين مرحلۀ تاريخ، با آغاز کودتای خونين حفيظ الله امين و شرکای جرمی اش بدستور مستقيم سازمان "سيا" از دست حزب ما و ساير مبارزين وطن خواه و مردم دوست، ربوده شد و جايش را، يکه تازی، فرد گرايی و حرکات انحرافی گوناگون امين و شرکاء گرفت.
هرگاه رهبری حزبی و دولتی ازآغاز مرحله ازامکانات و شرايط مساعد بوجود آمدۀ تاريخی، استفادۀ خردمندانه می کردند و کليه سعی و تلاش خويش را در راستای تحقق وظايف مطروحه در سند مرامی (خطوط اساسی وظايف انقلابی)، صادقانه متمرکز می ساختند؛ بدون شک با اتخاذ تدابيرعاقلانه، شرايط برپايی يک دولت فراگيرملی برمبنای تشکيل جبهۀ متحد ملی، مطابق به برنامۀ حزب، ميسر می گرديد. پس ازآن دولت نو تأسيس توانايی آن را بدست می آورد، تا با حمايت و پشتيبانی مردم و جلب همکاری و مشارکت فعال نيروهای ملی ترقيخواه و وطنپرست، انقلاب ملی و دموکراتيک را به پيروزی برساند و بابرداشتن گامهای استوار، عاری ازشتاب زدگی چپ روانه، راه را برای تحکيم اساسات حقوقی يک نظام سياسی مترقی، بخاطر استقرار و نهادينه کردن دموکراسی و تأمين عدالت اجتماعی هموار گرداند....
درحالی که امين و شرکاء با توسل به همچو اعمال تحريک آميز ضد حزبی و ضد مردمی ادامه می دادند و ازميان توده های مردم و اقشار روشنفکر جامعه تجريد شده می رفتند؛ همزمان با آن فعاليتهای سازمان مخفی ح. د.خ. ا در دفاع از اهداف عام نهضت، حزب و قيام هفتم ثور؛ کار بخاطر تأمين وحدت مجدد هردو جناح حزب، جهت برچيدن بساط باند جنايت پيشۀ امين و استقرار يک دولت وسيع البنياد، با اشتراک نيرو های ذکرشده جريان داشت؛ اما در جبهۀ مقابل و مخالف، حرکتهای تخريبی سازمانهای ارتجاعی و بنيادگرای اسلامی مستقر درخاک پاکستان و ايران، با استفاده ابزاری از اشتباهات، انحرافات، اعمال و اقدامات تحريک آميز و سرکوبگرانۀ جناح اقتدار گرای رژيم، ازباورها، سنن و عقايد دينی، ملی و عنعنات مردم، بر ضد نظام بهره برداری کرده، بخاطر سرنگونی دولت، به حمايت مستقيم دستگاههای استخباراتی جهان غرب، "آی. اس. ای" پاکستان و حکومت متعصب قرون وسطايی آخوندهای ايران و دولت شؤونيست و مرتد چين نيز راه اندازی شده بود؛ نخستين حرکت ارتجاعی درولايات: ننگرهار، کنرها، نورستان، کاپيسا ، پنجشير، ارُزگان، پکتيا، درۀ صوف سمنگان و مناطق هزاره، سپس تهاجم خونين شورشيان به تحريک و حمايت مستقيم پاکستان و ايران درهرات آغاز و طی آن تعداد زيادی کادرهای نظامی و ملکی دولت قربانی اشتباهات و هوسبازی های يکه تازانه و ضد حزبی امين و شرکاء گرديدند. همينگونه شمار زيادی از مردم هرات نيز بصورت چشم بسته زيرتأثير تبليغات گمراه کننده، اعمال جنايتبار و حرکات ارتجاعی، واپسگرايانۀ تيکه داران دين و دالر شدند.
درچنين اوضاع پرآشوب درکشور بود، که مخالفت ميان دو جناح اول و دوم (تره کی و امين) دردرون نظام به شدت آغاز گرديد. نورمحمد تره کی به اشتباهات جبران ناپذيرش درمورد شناخت چهرۀ اصلی امين و ميدان دادن به اعمال تخريب کارانۀ ضد حزبی، ضد مردمی و فاجعه آفرين وی، پی برد؛ ولی سوگمندانه که زمان و فرصتهای بسيار مهم و حياتی را ازدست داده بود.
حفيظ الله امين بعد ازقتل بی رحمانۀ نورمحمد تره کی و انجام دومين توطئه سازمان يافته و خونين درون حزبی و تصرف کامل قدرت دولتی درماه سنبلۀ ۱۳۵۸ خورشیدی، زمينه های سقوط حاکميت فردی و ستمگرانۀ خود را نيز پيريزی کرد.
رژيم خودکامۀ امين متعاقباً، برنامۀ بازداشت، شکنجه و سرکوب خونين و اعدام های انفرادی و دسته جمعی اعضای ح. د. خ. ا (اعم از پرچمی و خلقی) و شخصيتهای بزرگ سياسی و سرشناس پيشين، وساير روشنفکران، فرهنگيان و نماينده گان مردم را در پيش گرفت. همزمان با آن امين ازطريق تماسها و انجام ملاقات ها با دولت پاکستان وسپس با گلب الدين حکمتيار، پيرامون تشکيل يک دولت جديد به توافق رسيده بود، که برای انجام اين پلان، شرط اول و اساسی، محو فزيکی رهبران و کادر های ح. د. خ. ا. درداخل زندان پلچرخی و خارج از آن؛ بشمول همه زندانيان سياسی روشنفکر، گذاشته شده بود؛ ولی افشای اين پلان خطرناک، نيروهای هردو جناح حزب وهم دولت شوروی وقت را برآن داشت، تا به تطبيق اين جنايت بزرگ و فاجعۀ ننگين ضد انسانی مجال ندهند:
«سيد محمد گلابزوی وزيرداخله جمهوری دموکراتيک افغانستان بتاريخ ۲۱ جنوری ۱۹۸۰ دريک کنفرانس مطبوعاتی متن سند مهمی را افشاء نمود که پرده از روی توطئه امين برميدارد و نشان ميدهد که چرا بتاريخ ۲۷ دسمبر ۱۹۷۹ برای برانداختن وی اقدامات نظامی به اشتراک پرچميها و خلقيهای ضد امينی، به کمک شوروی، بعمل آمد.
برطبق اين سند قراربود که حفيظ الله امين چهارمين کودتای خويش را عليه بقايای حزب دموکراتيک خلق افغانستان و ايجاد يک دولت مشترک با دستياری حزب اسلامی بتاريخ ۲۹ دسمبر ۱۹۷۹ انجام دهد. برپايه اطلاعات ارائه شده، درسند گفته مي شد که دراواخر ماه سپتمبر ۱۹۷۹ نمايندۀ امين در پاکستان با گلبدين حکمتيار ملاقات نمود و درضمن آن "پيرامون قطع مقابله و ايجاد همکاری ممکن" موافقت بعمل آمد....
سند متذکره گواهی برآن داشت که: امين به تاريخ ۴ اکتوبر ۱۹۷۹، در کابل جلسه سری مشورتی را با وفاداران شخصی خويش [همان اعضای حزب سری اش که درسال ۱۳۵۶ آن را درجلسۀ پغمان در ضديت با ح. د. خ. ا. تأسيس کرده بود] تشکيل کرد و درآن شرايط "اتحاد" با حزب اسلامی را مورد بررسی قرار داد. در اين جلسه فيصله شده بود که حزب دموکراتيک خلق افغانستان ازبين برده شود؛ فهرستهائی برای ازميان برداشتن مجموعه مخالفين اعم ازاعضای رهبری و فعالين حزبی، پرچمی و خلقی، دربرون و درون زندان تهيه گردد؛ دردولت جديد مقام ریيس جمهور برای حفيظ الله امين حفظ گردد و نقش صدراعظم به حکمتيار واگذار شود.
نگارندۀ اين مقال که از جملۀ زندانيان دوران سياه و خونين امين در پلچرخی بوده ام؛ روز پنجشنبه ششم جدی ۱۳۵۸ از طريق بلندگوها اعلان گرديد که ساعت (۲) بعد از ظهرهمگی برای استماع بيانيۀ مهم و تاريخی! رفيق حفیظ الله امين رییس شورای انقلابی از کاغوش ها خارج شده اطراف مکرفون در صحن زندان جمع شوید! از مکرفون نغمه و ترانه هایی میهنی پی درپی نشر می شد ولی بیانیه پخش نگردید، قوماندان زندان از مرکز رادیو اعلام کرد که غلط فهمی رخ داده است امروز بیانیه نشر نمی گردد. بعدها افشاء گرديد که درهمين روز ويا روز ديگری زندانیان از اتاق ها بيرون کشيده شده، با برپايی يک حادثۀ جنايی از قبل طراحی شده، بالای زندانيان از ارتش زمينی و هواپيماهای نظامی رگبار مسلسل ها و بمباردمان هوايی صورت می گرفت و بدين طريق برنامۀ مشترک حکمتيار و امين تطبيق می گرديد. ولی اين تصميم جنايتبار کشف و عاملين آن قبل از عملی ساختن آن خنثی به کيفر اعمال خويش رسيدند.
درمورد دعوت و آمدن قوای نظامی اتحاد شوروی به افغانستان، برطبق اسناد موثق انتشار يافته ازطرف مراجع روسی و امريکايی، گواهی براين است که قطعات نظامی شوروی بنا به دعوت و (۱۴) تقاضای رسمی نورمحمد تره کی و حفيظ الله امين و (۸) تقاضای شخص امين به افغانستان آمدند. بردرستی وصحت اين مطلب، متون دهها کتاب و رسالۀ تحقيقی، گزارشها وراپورهای تحليلی که پس ازفروپاشی اتحاد شوروی و تعویض قدرت دولتی افغانستان ثور ۱۳۷۱، بچاپ رسيده، صحه می گذارد. حتا ميخائيل گرباچف در اثرخود زيرنام «پرسترويکا: دومين انقلاب روسی» دراين باره چنين نگاشته است:
«اين موضوع ازاين جهت طبيعی بود که تعداد زياد افغانها می خواستند به مردم خود کمک کنند وخويشتن را ازگيرمناسبات قرون وسطايی رها سازند. دستگاه دولت وساختارهای همگانی را مودرنيزه نمايند و پروسۀ انکشاف و پيشرفت را سرعت بخشند. ليکن اولين نشانه های تغييرات پيشرونده بکلی بوجود نيامده بود که حلقه های امپريالستی آغاز به وارد آوردن فشار بالای افغانستان از بيرون، نمودند. رهبران اين کشور به همين علت درمطابقت به موافقتنامۀ همکاری و دوستی افغان- شوروی [۵ دسمبر ۱۹۷۸] از اتحادشوروی خواهش کمک را بعمل آوردند. آنها يازده مرتبه به ما مراجعه کردند، بزودی ما آماده گرديديم تا قطعات محدود نظامی به اين سرزمين گسيل داريم.»
(ص۲۲۹، به زبان آلمانی، چاب: بنگاه نشراتی Knaur، شهرمونشن سال۱۹۸۹.)
واما، مقامات ذيصلاح حزب و دولت شوروی، علت اعزام قوای نظامی آن کشور را بصورت عاجل و سريع به افغانستان دريک سندی که بعداً بر روی انترنت نشرشده است؛ اينگونه بيان داشته اند:
«پس از يک کودتا و بقتل رساندن منشی عمومی کميته مرکزی ح. د. خ. ا و رئيس شورای انقلابی افغانستان. ن . م . تره کی که درسپتمبر امسال بدست امين انجام گرديد، وضع درافغانستان شديداً وخيم گرديده و تناسبهای بحرانی را بخود گرفته بود. ح. امين يک رژيم دکتاتوری فردی درکشور بوجود آورده بود....
ح. امين تلاش ميکرد که موضع خود را با رسيدن توافق با رهبران داخلی ضد انقلاب تحکيم نمايد. او ازطريق افراد مورد اعتماد خويش با رهبران مخالفين بنيادگرای اسلامی درتماس گرديده بود....
مقياسهای اختناق سياسی تناسبهای بيسابقه بخود گرفته و صرف در جريان مدتی پس ازرويدادهای ماه سپتمبر بيش از۶۰۰ تن اعضای حزب دموکراتيک خلق افغانستان، افراد و اشخاص ديگر متهم به داشتن احساسات ضد امين بدون باز جوئی يا محاکمه، اعدام شدند. درواقع هدف انحلال حزب بود....
شيوه های استبدادی اداره کشور، پيگردها، اعدام های جمعی و پشت پا زدن به موازين قانونی نارضايتی گسترده ای درکشور بوجود آورده بود... اين نارضايتی درارتش نيز گسترش يافته... و درواقع يک جبهه ضد امين درکشور ايجاد شده بود....
برپايه موجی ازاحساسات وطنپرستانه که شامل شماربزرگی ازمردم افغانستان را درارتباط به استفاده از نيروهای شوروی نيزشامل ميگردد... نيروهای مخالف امين عمليات مسلحانه ای را سازمان دادند که منجر به برانداختن رژيم امين گرديد. اين عمليات پشتيبانی گسترده ای را ازسوی توده های زحمتکش، روشنفکران، بخشهای مهم ارتش افغانی و دستگاه اداره دولت کسب نمود. ايشان تشکيل يک اداره جديد ج.د. ا و ح. د. خ.ا را استقبال کردند.
حکومت جديد و شورای انقلابی بنياد گسترده مردمی را بشمول نمايندگان جناحهای قبلی "پرچم" و "خلق"، نمايندگان ارتش و اعضای غير حزبی بوجود آورده است». (۲)
بدين ترتيب دورۀ دوم حاکميت يک صد روزۀ خونين حفيظ الله امين نيز بتاريخ ششم جدی ۱۳۵۸ پايان يافت و با تأمين وحدت مجدد حزب، تشکيل دولت جديد با شرکت هر دو جناح حزب و شخصيت های مستقل ملی و مسلکی، اعلام عفو عمومی و رهايی تمام زندانيان سياسی بدون تبعيض و امتياز قومی، سمتی، جنسی، مذهبی و ايدئولوژيک؛ مرحلۀ نوين زندگی برای همگان ميسرشد وبا پايان دادن به حاکميت انحصاری و خود کامۀ امين، تغييرات مشخصی درسيمای جامعه، زندگی مردم و درحيات سياسی ح.د.خ.ا و نهضت دموکراتيک عدالتخواه افغانستان، پديد آمد.
پس از برچيده شدن بساط حاکميت خود کامه و استبدادی حفيظ الله امين و تدوير جلسۀ مشترک رهبری هردو جناح حزب، که در برابر اعمال ضد انسانی و ضد حزبی امين تا سرحد سقوط وی، نقش فعال ايفاء نموده بودند؛ ببرک کارمل به مثابۀ پرچمدار نهضت محصلين مشروطيت سوم؛ موسس و منشی دوم ح. د. خ. ا؛ هشت سال وکيل و نمايندۀ انتخابی مردم شهر کابل در دوره های دوازدهم و سيزدهم شورای ملی؛ معاون اول شورای انقلابی دولت ج. د. ا بعد از هفتم ثور و پيش از کودتای درون حزبی امين؛ موسس سه سازمان اجتماعی (سازمان زنان ـ جوانان و اتحاديه های صنفی) قبل از حاکميت حزب و مبتکر ايجاد ۱۰ سازمان اجتماعی) کوپراتيف های دهقانی- اتحاديۀ معلمان- اتحاديۀ پزشکان و کارمندان طبی- شورای عالی علماء وروحانيون - شورای مشورتی اقتصادی- اتحاديۀ ژورناليستان - اتحاديۀ هنرمندان - اتحاديۀ نويسندگان - سازمان صلح، همبستگی و دوستی؛- تأسيس جبهۀ ملی پدرو طن) بعد رويداد ششم جدی ۱۳۵۸؛ به نمايندگی ازحزب دموکراتيک خلق افغانستان و شورای انقلابی جمهوری دموکراتيک افغانستان، بتاريخ ۲۷ دسمبر ۱۹۷۹، خطوط عمده و اساسی کار و فعاليت دولت آينده را در ابعاد داخلی و خارجی آن، توأم با ابراز همدردی و غم شريکی با فاميل های داغ ديده، عنوانی مردم عذاب کشيدۀ افغانستان اعلام نمود، که مبرم ترين وظايف رژيم نوين، چنين مشخص شده بود:
«۱ـ اعلام آزادی تمام زندانيان سياسی که ازدم تيغ ساطور حفيظ الله امين تبهکار سر به سلامت برده باشند و درشرايط لازم لغو قانون اعدام.
۲ـ لغو تمام مقررات ضد دموکراتيک و ضد انسانی و منع گرفتاريها، توقيفها، تعقيبات خودسرانه و تفتيش منازل و عقايد.
۳ـ احترام به اصول دين مقدس اسلام، آزادی وجدان، عقيده و مراسم مذهبی، حمايت ازنظام کانون خانواده، رعايت اصل مالکيت قانونی و مشروع و عادلانه شخصی.
۴ـ احيای امنيت و مصونيت فردی و جمعی، آرامش و صلح و نظم انقلابی در کشور.
۵ـ تأمين شرايط سالم آزاديهای دموکراتيک اعم از آزادی تشکيل احزاب مترقی و وطنپرست و سازمانهای توده ای يا اجتماعی؛ آزادی مطبوعات، تظاهرات، اجتماعات و نمايشهای خيابانی؛ تأمين حق کار و تحصيل؛ تأمين آزادی و محرميت مکاتبات، مخابرات، مسافرت و مصئونيت منزل.
۶ـ توجه و کمک جدی و بنيادی به نسل نوجوان و شاگردان مکاتب، محصلان و روشنفکران کشور بدون تبعيض».
مشی دولت جديد دربخش سياست خارجی ، اين گونه اعلام گرديد:
«دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان ازسياست صلح جويانه برمبنای اصول بی طرفی مثبت و فعال و همزيستی مسالمت آميز، از سياست دفاع ازصلح و ديتانت (تشنج زدايی)، ازتحديد سلاحهای استراتژيک هسته ای و خلع سلاح عام و تام، ازحقوق بشر و جنبشهای آزاديبخش خلقهای تحت ستم ـ به مثابۀ يک عضو وفادار سازمان ملل متحد و کشورهای غيرمتعهدـ پشتيبانی و پيروی ميکند. نظام جديد تمام قرار دادهای منعقده ميان افغانستان و کشورهای جهان را رعايت و احترام مينمايد.. ..». (۳)
برطبق فرمان عفو عمومی مورخ ۶ جنوری ۱۹۸۰، دروازه های زندان درمرکز و ولايات بر روی زندانيان سياسی که ازدم تيغ خونين امين جلاد جان به سلامت برده بودند، بدون درنظرداشت طبقه، مذهب، زبان، قوم، مليت، ايدئولوژي واختلافات سياسی وسازمانی گشوده شد؛ بيرق ملی سه رنگ بانشان دولتی محراب ومنبر دوباره اعاده گرديد؛ سازمانهای اجتماعی، اتحاديه های مسلکی، شورای مشورتی اقتصادی... يکی پی ديگرتاسيس يافتند.
پس از تصويب اصول اساسی جمهوری دموکراتيک افغانستان و استقرار حکومت قانون درکشور، موازی با اقدام های اصولی درراه بهبود شرايط سياسی - اقتصادی و تحکيم نهاد های اجتماعی، حزب و دولت گامهای استوار وصلحجويانه را بخاطر قطع جنگ و خونريزی، برقراری صلح و پايان بخشيدن به مداخلۀ آشکار خارجی ها در أمور داخلی کشور، برداشتند وبا صدور اعلاميه های مورخ ۱۴ می ۱۹۸۰ و ۲۴ اگست ۱۹۸۱ کوشش بعمل آمد تامسائل مورد اختلاف با همسايه ها وقدرتهای جهانی، از جمله بازگشت هرچه زودترقطعات نظامی شوروی به کشورشان، ازطرق سياسی حل وفصل گردند.
ولی با کمال تأسف، ايالات متحدۀ امريکا- انگليس وسايردول غربی و اعضای پيمان ناتو، چين، عربستان سعودی، مصر، شيخ نشينان حوزۀ خليج، پاکستان وايران، جنگ اعلام ناشده راعليه مردم
افغانستان عمدتآ از قلمرو پاکستان، چنان وسعت دادند که به زودی قضيه افغانستان به حيث يک مشکل منطقوی و جهانی به حساب آمد و کشورما به ميدان کشمکش های سياسی و زور آزمايی های نظامی ابر قدرتها، بدل شد.
اکنون شما قضاوت نماييد که آيا حکومت حفيظ الله امين که از هستی قدرت ساقط و سرنگون گرديد، يک نظام مردمسالار بود ويا قاتل و جنايتکار؟ آيا به وی مجال داده می شد که مطابق ادعای تلويزيونی اش دو ثلث شهروندان را از دم تيغ بکشد و حکومتی را با شرکت حکمتيار هم کيش خود تشکيل و هردو به ريختن خون مردم ادامه دهند ويا جلو آن گرفته می شد؟ آيا برای سرنگونی آن کدام راه ديگری و نيروی ديگری؛ بجز تنظيمهای بنيادگرای ساخت پاکستان و ايران، به حمايت آن دو کشور و سپس اشغال افغانستان توسط امريکا و ناتو، آنگونه که در زمان امين زمزمه های دراين رابطه وجود داشت و بعداً با سرنگونی جامه سپيدان سيه دل به حقيقت پيوست؛ وجود داشت؟ اگر راه و امکانات معقول وعملی ديگری داشته و تصور می گردد ارائه بفرمايند.
پاسخ به اين پرسشها وجدان بيدار، قلب پاک و بينش علمی و تمکين به حقايق مسلم وغير قابل انکار را می طلبد، که فقط شخصيتهای با بصيرت و دارای وجدان بيدار آن را بدون تعصب جواب مستدل و منطقی می دهند و بس.
برداشتها:
۱ـ يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی سلطانعلی کشتمند، صص ۵۸۰ ـ ۵۷۹ .
۲ـ همان کتاب ج . ۱، صص ۵۹۵ ـ ۵۹۴ .
۳ـ همان کتاب ج. ۱، صص ۶۳۹ ـ ۶۳۸ .
۴ـ برداشتها از نگارشهای تاريخی عبدالواحد فیضی در سايت وزین سپيده دم ـ تحت عنوان "رخدادهای تاريخی دو صدۀ اخير را چی نام گذاشت؟
( ادامه دارد)
+++++++++++++++
(بخش دوم)
خواننده های گرامی!
جناب فقير محمد ودان در گفت و گوی شان با تلويزيون افغانستان انترنشنال گفتند:
« من هم هفت ثور و هم هشت ثور، هردو را نقد می کنم... »
اما از صحبتهای بعدی ايشان که مطالبی را به گونه جسته و گريخته بيان نمودند؛ هم پرسشگر تلويزيون وهم شنونده ها، هيچ گونه مفهومی را، مبنی بر حقايق چگونگی بروز رويداد هفتم ثور؛ علت ها و عوامل درونی و بيرونی آن از گفتار آقای ودان بدست آورده نتوانستند.
به باورمن يا آقای ودان معنی واژه ی "نقد" را که در فرهنگ فارسی: سره کردن، جدا کردن خوب از بد؛ جدا ساختن عيوب يا محاسن کلام... تعريف شده و در ادبيات به ترازوی طلايی هم گفته شده؛ يعنی در نقد يک اثر ادبی ويا عملکردهای يک دوره ی تاريخی، آنقدر دقت به خرج داده شود، که مغازه دارهای فروش زيورات؛ در ترازوی طلايی، يکی از زيورات طلايی گران بها را وزن می کنند.
اما همين که آقای ودان بخاطر به حقيقت نشاندن اين ادعای بزرگش که گفت: "هفت ثور و هشت ثورا نقد می کنم" بايست علت های درونی و بيرونی اين رويداد تاريخی را بررسی می کرد، پس از آن حکم خويش را پيرامون محسنات و معايب آن صادر می نمود. زيرا هيچ معلول بدون علت وجود ندارد.
مثلاً وقتی درمورد سقوط نهضت مشروطيت دوم بحث می کنيم؛ بايد علت درونی آن را در وجود عملکرد های کمرشکن شاه امان الله که هم مشروطه خواهان را از درون حکومت برون راند و هم عوض سازماندهی و انجام برنامه های زيربنايی، درجهت تغيير زندگی اقتصادی و اجتماعی توده های مردم؛ برعکس عملکردهای روبنايی هوسانه و کارهای تقليدی ... را درپيش گرفت.
از جمله اشتباهات متعدد شاه يکی ديگر هم اين است، که شاه برنامۀ علماً تنظيم شده ای را درزمينه ی پياده کردن اهداف ترقيخواهانه ی نهضت مشروطيت دوم؛ برمبنای شرايط مسلط آن وقت وقدرت و توانمندی امکانات تطبيق آن درجامعه توسط متحدينش، توأم با تشخيص دقيق دشمنان داخلی ومبارزه ی قاطع عليه آنان را دراختيار نداشت.
طوری که گفته شد، شاه به عوض رويدست گرفتن برنامه های زيربنايی، که موجب تغيير و بهبود در وضع زندگی فلاکتبارمردم می گرديد؛ بعد از بازگشت ازسفر اروپا، انجام کارهای جنجال برانگيز ذوقی و سليقه يی مانند تعيين رنگ و لباس زنان و مردان، تغيير روز رخصتی هفته ازجمعه به پنجشنبه و پروگرام پيش ازوقت رفع حجاب زنان و امثالهم را درپيش گرفت که سرانجام راه اندازی اين حرکت های تقليدی بی ثمر ضد سنن و عنعنات ديرينۀ مردم، نه تنها دولت را ازانجام وظايف اصلی، يعنی تحقق تحولات بنيادی بازداشت؛ بلکه برای دشمنان داخلی و خارجی وطن و مردم زمينۀ تبليغات تخريبی و فعاليتهای ضد دولتی را مساعد نمود.
همين گونه سقوط سلطنت مشروطه و دموکراسی تاج دار را در عملکردهای محمد ظاهر شاه سابق، پيرامون جلوگيری وی از انفاذ قانون احزاب سياسی و عدم توجه به فعاليت قانونمند احزاب و تشکيل حکومت های پنج گانه ی بدون پشتيبانه حزبی و مداخله ی بی حد و حصر خانواده ی سلطنت؛ بويژه سردار عبدالولی درتمام امور کشور و برنامه ی تحريک آميز وی در حمايت مشهود از ارتجاع سياه؛ بويژه فعاليت های مشهود حضرات شوربازار و قلعه جواد و جوانان مسلمان(!) برضد نيروهای مترقی و کشورهای صلحدوست و مخالفت های درون خانواده ی سلطنت، که دوام عمر اين نظام را به پرتگاه سقوط سوق داد و منجر به کودتای ۲۶ سرطان ۱۳۵۲؛ استقرارنظام جمهوريت و بقدرت رسيدن سردار محمد داوود، صدراعظم پيشين افغانستان گرديد؛ نقد و ارزيابی نمود.
به همين منوال، علت سقوط جمهوری داوود خان، پشت زدن وی به تعهدات بزرگی که وی تحت عنوان "خطاب به مردم افغانستان"، در زمينۀ بهبود شرايط کار و زنده گی زحمتکشان، طرح وتطبيق برنامه های اقتصادی، جلب کمکها وهمکاريهای کشورهای دوست، بخاطر رشد و توسعۀ اقتصادی واجتماعی افغانستان به مردم وعده داده بود، که اين وعده های رژيم، درصورت تحققق آن در جهت بهبود سطح زنده گی مردم، رشد وترقی جامعه را ببار می آورد، مسلماً که مورد حمايت صادقانۀ مردم افغانستان قرار می گرفت؛ اما بعد ها طوريکه معلوم گرديد، محمد داوود به مثابۀ انسان نهايت خود خواه و جاه طلب می خواست تا درزمينۀ پياده کردن سياستهای تبعيضی، محافظه کارانه وارتجاعی خويش، با تمثيل مانور های ملی گرايانه؛ با عوام فريبی از حمايت و پشتيبانی نيروهای ملی و دموکراتيک؛ بويژه ح. د. خ. ا بسود تحکيم پايه های رژيم استبدادی و خود کامۀ ضد مردمی ومنفعت جويانه ی شخص خود، بهره برداری نمايد.
محمد داوود با تصويب قانون اساسی جديد درماه جنوری ۱۹۷۷، سيستم يک حزبی را در کشور اعلام و حزب خودش را به نام"حزب انقلاب ملی" به مثابۀ يگانه حزب رسمی وحاکم برسرنوشت مردم افغانستان پيشکش ساخت، که با اين عمل در حقيقت امر، استبداد رسمی را آغاز و برخلاف تعهداتش دربيانيۀ "خطاب بمردم افغانستان عمل کرد و خود را دربرابر تمام نيروهای ملی و ترقيخواه قرارداد؛ همه احزاب وسازمانهای سياسی و اجتماعی را ازفعاليت سياسی وسهمگيری درسرنوشت مملکت واعمار جامعۀ مرفه و مترقی در افغانستان، بازداشت.
سپس داوود بعد از تصويب قانون جزای افغانستان، در حالی که حمايت توده های مردم را از دست داده بود؛ زندگی اقتصادی ـ اجتماعی مردم روزتا روز بدتر شده می رفت؛ نارضايتی از نظام به اوج خود رسيده بود؛ جوانان پس از تحصيل از دبيرستانها و دانشگاهها به کار جذب شده نتوانسته راه کاريابی مشقتبار را در کشورهای ايران ـ امارات متحده ـ و ساير کشورهای عربی درپيش می گرفتند؛ اما رژيم بعوض علاج مشکلات حاد جامعه؛ با برداشتهای طفلانه و بدور از عقل سليم، نارضايتی مردم را ناشئ از تبليغات نيروهای ملی و دموکراتيک پنداشته راه سرکوب آنان را درپيش گرفته شمار زيادی از اعضای ح. د. خ. ا و ساير سازمانهای ملی و ترقيخواه را درپيش گرفت.
دشمنان داخلی و خارجی، بويژه ايالات متحده ی امريکا از اين وضع بخاطر تطبيق اهدافی که بعدها روی آن صحبت خواهد شد، استفاده ی بموقع ابزاری نموده؛ برنامه ی تسليمی کامل دولت داوود را به جانب خويش از طريق سرتسليم و تعظيم آوردن او به تهران و اسلام آباد و کشاندن وی را در زمينه سرکوب قطعی ح. د. خ. ا و ساير نيروهای ملی و دموکراتيک توسط کارمندان استخباراتی تعبيه شده اش در درون نظام و درميان احزاب سياسی، روی دست گرفت.
سازمان " سيا" توسط عمال معلوم الحالش درگام نخست، ترور ببرک کارمل را درپيش گرفتند، که به عوض وی انعام الحق پيلوت آريانا به قتل رسيد. به تعقيب آن ترور علی احمد خرم وزير پلان را بخاطر تحريک هرچه بيشتر داوود خان توسط شخصی به نام مرجان، به گفته اکادميسين دستگير پنجشيری مربوط گروپ حزبی حفيظ الله امين، در منصه تطبيق قراردادند.
سرانجام با ترور استاد ميراکبرخيبر، يکتن از دوستان نزديک و صميمی داوود خان، آتش استخوانسوز را در سرتاپای اين حزب و شخص سردار محمد داوود، مشتعل و با راه اندازی تبليغات زهراگين، "سيا" برنامه را به جانب دلخواه خويش سمت و سو بخشيد، که محتوای آن در يک نگارش تاريخی، تحت عنوان" مروری به رويدادهای خونبار سه سده ی اخير..." چنين بازتاب يافته است:
فرجام اين بخش از سناريوی"سيا" بتاريخ ۱۷ اپريل ۱۹۷۸ همزمان با ترور استاد ميراکبر خيبرعضو اصلی کميته مرکزی ح. د. خ. ا، بود. اين قتل سياسی نه تنها ح. د. خ. ا، بلکه همه نيروهای ملی و دموکراتيک و درمجموع دستگاه دولت و سراسر جامعه را تکان شديد داده، انفجار نيرومندی را داير برشعله ور شدن خشم وانزجارعميق مردم درمقابل هيأت حاکمه بوجود آورد؛ ولی رژيم داوود، عوض اينکه وضع را بدقت تشخيص و قاتلين اصلی را دردرون و بيرون حکومت، بازداشت و به پنجۀ قانون و عدالت بسپارد و مانند تصميم عاقلانۀ شاه سابق درسال ۱۳۴۴ (اعزام و شرکت ميوندوال درمراسم فاتحۀ شهدای سوم عقرب ۱۳۴۴ دردانشگاه کابل)، مرحمی برقلبهای مجروح بگذارد؛ برعکس با يورش ديوانه وار و جاهلانۀ دور از منطق، راه زندانی کردن رهبران ح. د. خ. ا وتصميم اعدام آنان، اعلان دستگيری وسرکوب خونين تمامی اعضای حزب و متحدين آن را در سراسر کشور، در۱۶ اپريل ۱۹۷۸ درپيش گرفت. بدين ترتيب او عملآ ح. د . خ. ا را در معرض دوراهی انتخاب: مرگ دسته جمعی و يا" دفاع مشروع"، قرار داد.
سرانجام، افسران و سربازان معتقد به ح. د. خ. ا و هواخواه آرمانهای انسانی آن، با گزينش راه دوم، يعنی دفاع مشروع از حق ادامۀ زندگی خويش و آغاز قيام مسلحانۀ پيروزمند، بساط حاکيت آخرين فرد خانوادۀ جنرال محمد نادرخان را در افغانستان برای هميش برچيدند وبدين ترتيب پس ازسپری شدن پنج سال، برای باردوم برگی ازصفحات تاريخ افغانستان دراين خطۀ باستانی، ورق زده شد و قدرت سياسی به فرزندان نامدار نهضت مشروطيت سوم و شخصيتهای سياسی پيشتاز جنبش عدالتخواه دهه ی ۴۰ و ۵۰ خورشيدی انتقال نمود.
هرگاه مسأله گرفتن انتقام شکست اتازونی درويتنام مطرح نمی گرديد، صفحۀ نوينی برای سعادت و خوشبختی وطن و مردم ما باز شده بود؛ ولی صد افسوس که انتقام ديگران ازما گرفته شد.
اکنون جادارد که نه تنها از آقای ودان؛ بلکه از تمام خوانندگان گرامی بپرسيم، که شما بنا بر حکم وجدان، خود قضاوت کنيد که اگرهريک شما ها در جايگاه ح. د. خ. ا می بوديد و باوجود این که حمايت صادقانه از اهداف ترقی خواهانۀ نخستين اين رژيم و تحمل برکناری ها و به زندان انداختن حدود يکصد تن از فعالان حزب به بهانه های غير موجه و خلاف قانون؛ سرانجام تصميم به قتل عام و محو فزيکی تمام اعضای اين حزب اتخاذ گرديد؛ چی می کرديد؟ ايا واقعاً سر تسليم را فرود آورده، از سربه نيست کردن محمد ولی خان دروازی ـ غلام نبی خان چرخی، امير حبيب الله کلکانی و يارانش، عبدالخالق هزاره و هجده تن اعضای خانواده اش؛ سرکوب نهضت مشروطيت سوم و فرسوده شدن اعضای آن در زندانها ... درس عبرت نگرفته، بدون هيچ گونه مقاومت ويا "دفاع مشروع" داوطلبانه بزير پای جلادان آل يحی گوسفندوار می خوابيديد ويا با استفاده از امکانات دست داشته از خود و حق مشروع زندگی خويش دفاع می نموديد.
آقای ودان! آيا شما اين علتهای مشهودی که از سرکوب نهضت مشروطيت دوم تا ايندم روی آن در سطور بالا صحبت بعمل آمد و سرانجام قتل ميراکبر خيبر، به مثابه انگيزه ی شد برای اتفاق افتادن تحول هفتم ثور ۱۳۵۷ در صحبت تان؛ به مثابه ی " نقاد دو رويداد سياسی" کشور(!) روی آن مکث نموديد؟ نه خير!
برای آنکه نخست سراپای شما را عقده ی شکست مصالحه ی ملی طرح شده ی ميخائيل گورباچف، که داکتر نجيب الله وظيفه انتقال آن را داشتند و شما مبلغ آن بوديد؛ نه تنها "برادران آزرده خاطر تان" آن را نه پذيرفتند؛ بلکه محمد ظاهر شاه سابق هم نه شما را تحويل گرفت و نه به اين مشی مصالحه ی تان کوچکترين ارزش قايل شد و سرانجام، در اين ديگ بی سرپوش تان نی تنها هيچ غذای پخته نشد؛ بلکه ديگ انفلاق کرد و خانه و کاشانه را سوختاند و سراپای جامعه را به ماتمسرا تبديل نمود.
دوم اين که شما اکنون در فضای ديگری: در اوضاع و احوال گلوباليزم ـ اقتصاد بازار آزاد" آزادکشمير" ، "دهکده ی جهانی" انتظار کمک از دوستان بين المللی، که طی بيست سال حامد کرزی و اشرف غنی احمدزی و حزب افغان ملت؛ احزاب دموکرات افغانی(!) را مساعدت های مالی و مشوره های سياسی نمودند؛ با انتظاراتی که فرزندان قبايل و تماميت خواهان پيرو خط عبدالرحمان خان ـ محمد نادرخان ـ محمد هاشم خان ـ داوود خان ... از شما دارند؛ آنان امان الله خان و محمد ظاهرخان را گسيل ايتاليا نمودند؛ محمد داوود خان ـ نورمحمد تره کی ـ و دکتر نجيب الله را به جانب مرگ و چوبه ی دار فرستادند؛ قرارگرفته ايد و دراين بستر، بخاطر آرامش روان ناقرار طالبان نکتايی پوش مقيم اروپا و امريکا و ريشخين های آی. اس. ای(!) که افغانستان را به جهنم روی زمين تبديل کرده اند؛ آرميده ايد.
من باورندارم که شما اگر صلاحيت علمی و پژوهشی "نقد يک برهه زمان" را هم داشته باشيد؛ اصلاً صلاحيت گفتن حقيقت؛ تفکيک کردن حق از باطل؛ ارتقاء از ارتجاع؛ سپيد از سياه؛ ترقی و پيشرفت از توقف و پس رفت... را بدون اجازه ی اوليای امور(!) داشته باشيد.
همان گونه که در تلويزيون افغانستان انترنشنال فرستاده شديد تا ح. د. خ. ا را دشنام دهيد؛ به همان منوال هفتم ثور را هم، بدون بيان علت های که اين رويداد را قهراً و جبراً بر ح. د. خ. ا تحميل کرد؛ فحش و ناسزا گوييد؛ عقده گشايی کنيد و ملالت خاطر امپراتور جهان سرمايه و تماميت خواهان قبيله گرای پيرو خط خونين آدولف هيتلر را، خوشتر و خوشتر سازيد.
(ادامه دارد)
+++++++++++++++++++++++++++++++++
هم ميهنان گران ارج، خوانندگان بابصيرت!
درطی دو دهه ی اخير و بويژه يک سال سپری شده به آن حدی اخبار تلخی از گوشه و کنار کشور، از کشتن مردم بی گناه گرفته تا گروگان گیری ها، از حمله هایی انتحاری تا جنگ و خونریزی های وحشت آور و بربریت منشانه ی عصر حجر؛ از تسليمی قدرت دولتی به طالبان سيه دل پيرو تفکرعصرحجر گرفته تا سرکوب خونين زنان ومردان آزاديخواه وعدالتجو؛ از کشتار بی رحمانه منسوبين پيشين گرفته تا نسل کشی برادران هزاره و اهل تشيع و ولايت های شمال کشور... به گوش میرسد، که جایی برای اخبار جالب و خواندنی مورد نياز ديگری بجا نمی گذارد.
دراين ميان، سخن گویان تنظيم طالبان جهالت پيشه و وحشی صفت؛ شماری از رهبران رنگ باخته ی تنظیم های جهادی و عده ای از خوش خدمت هایی قبيله گرای تماميت خواه چپ ديروز(!) و راست امروز(!) درتلويزيون ها ظاهر شده، زیر نام کار شناس و مبصر سياسی با کتمان نمودن حقايق تاریخی، بدون استدلال منطقی و ارائه مدارک، بصورت چشم بسته از گروه های جنايتکار حاکم ديروز و امروز (جهادی و طالب ها و قبيله پرستان معاش بگیر) مربوط به سازمان های استخبارات امریکا و انگليس؛ پاکستان و ایران دفاع می کنند؛ وليک آنان نمی دانند که داستان زندگی اين جنايت پيشگان سيه دل، آنچنان عریان است که نوشتن حقايق در مورد کارنامه های سياه آنان احتیاجی به توضیح بيشتر ندارد.
اين آقايان از کسانی حمایت و به نفع آنان در رسانه ها لابی گری می نمایند که هر کدام آنها در چهل سال گذشته خون مليونها انسان را مکيده، به شرف، آبرو و عزت مردم بازی کرده اند.
جالب تر از همه اين است که اين آقایون برای عقده کشایی و فروکش دادن خشم شکست و رسوايی های شان تبليغات زهراگين پوچ و بی مقدار را عليه حزب دموکراتيک خلق افغانستان آغاز نموده از برچسب زدن هرگونه، بهتان، دروغ و دشنام و زهر پاشی به آدرس فرزندان صدیق و باتقوای اين حزب، نيز دريغ نمی ورزند.
اين آقايان تحت عنوان انتقاد، شوربختانه کلمات یا واژه هایی را طی این صحبت ها به آدرس اين حزب و اعضای پاکنهاد آن استعمال می نمايند که شایسته ی سخن گفتن يک روشنفکر آگاه و شخصيتهای باسواد جامعه مان نمی باشد.
اصول و ضابطه های جهانشمول و پذيرفته شده برای انجام کنکاش، ديالوگ و نقد و انتقاد شخصيتها، احزاب و دولتها حکم می نمايد تا باید تمام اندیشه ها و توانایی ها را در مسیری قرار داد، که رقابت های سیاسی در یک فضای سیاسی سالم و مثبت انجام شود و کسانی که می خواهند در این مسیر حرکت کنند، باید توانمندی های علمی ـ سياسی و اخلاقی خود را بیان کنند و از برچسب زدن ها، اتهام های بدون سند و مدرک و تخریب دیگران بپرهیزند.
اما آنانی که در جريان مبارزات سالم و قانونمند سياسی دهه های پيشين توانمندی رقابت سياسی را در امر خدمت به مردم افغانستان در برنامه ها و عملکردهای شان نداشته از کاروان تکامل و رسيدن انسان به قله های شامخ انسانيت عقب افتيده و با تاريخ ننگين گذشته و عملکردهای جنايتکارانه خويش رنگ باخته اند؛ درعوض تجديد نظر به تفکر و عملکرد خويش؛ عده ای به انجام اعمال تروريستی بر قشر روشنفکران کشور و تيزاب پاشی در بدن زنان و دختران و ميخکوب نمودن آنها در منزل متوسل شده و شمار ديگری راه دشنام گويی واتهام بستن های دور از عفت کلام را پيشه کرده سرانجام هردو گروه "راست" و "چپ" افراطی رو بجانب ايران و پاکستان ـ انگليس و امريکا و چين نموده، با پوشيدن حبا و قبای "طلبه های کرام(!)" مجاهدين فی سبيل الله(!) و "قبيله پرستان چپ نما" (!)؛ سرتعظيم را به دربار سازمانهای استخباراتی "سی . آی. ای"؛ "انتلیجنس سرويس"، "موساد" و " آی. اس. آی" فرود آوردند و سال های تمام غذاهای لذيذ امريکايی ـ انگليسی و دال و چپاتی پاکستانی را در سفره ی جنرال يوسف ـ جنرال حميد گل ـ نصير الله بابر وکرنيل امام نوش جان کرده، روی امتياز نام و باصطلاح "پيروزی جهاد فی سب الله(!)" راه رسيدن به قدرت و گرفتن مال غنيمت (چور و چپاول دارايی مردم ما)، را مطابق دساتير جنرالهای خون آشام پنجابی، از طريق پرتاب راکتهای سکر۶۰ بر شهرها، اعمال انتحاری؛ مين گذاری پل ها، جاده ها، مکاتب ومدارس و مساجد وعبادتگاه ها ، درپيش گرفتند. يعنی آنچه که ديروز مجاهدين می کردند امروز طالب و داعش آن را دوبرابر انجام می دهند. باستثنای عمل انتحاری و سرکوب خونبار زنان و دختران و نسل کشی و گروگان گيری مردم ملکی بيگناه، که کشف و مودل جديد طالبان(!) است؛ ديگر همه جنايات ذکر شده ی سطور بالا را طالب و داعش از برادران بزرگ خود مجاهدين، فرا گرفته اند.
خوانندگان گرامی!
طوری که در هفته ی گذشته از طريق رسانه های همگانی اطلاع حاصل گرديد؛ تلويزيون افغانستان انترنشنال که با حمايت دولت انگلستان و رهنمايی "بی. بی. سی" در لندن به نشرات آغاز نموده، روز هفتم ثور ۱۴۰۱ خورشيدی ميز گردی را تحت عنوان هفتم ثور و هشتم ثور با دعوت سه شهروند افغانستان، هريک فقير محمد ودان، سابق ریيس شعبه تبليغ و ترويج کميته مرکزی، ح. د. خ. ا در زمان حکومت دکتر نجيب الله؛ سيد اسحاق گيلانی سابق عضو تنظيم محاذ ملی پير سيداحمد گيلانی، سابق مقيم در پاکستان و حالا درکابل(!) و حشمت راد فر روزنامه نگار، تنظيم نموده بود و از هر سه مهمان اين ميز گرد سوالاتی نمود و آنان جواب های را دادند.
ازجمله آنان محترم فقير محمد ودان که مدتی با هم در بخش هایی فرهنگی همکار بوديم، حرف های را درمورد تشکيل حزب و عملکردهای ۱۴ ساله آن گفتند که من پس از شنيدن آن شوکه شدم.
جناب ودان نی تنها حقايق تاريخی درمورد خاستگاه، تشکيل و فعاليتهای بعدی آن حزب، کتمان و چشم پوشی نمود؛ بلکه از تمام دستاورد های ۲۸ ساله ی دوران اپوزيسيون و حاکميت آن نيز بکلی انکار ورزيده فقط از مرحوم داکتر نجيب الله و تيم کودتايی آن حرف زد و او را قهرمان ملی سياست مصالحه ملی، که منجر به سقوط نظام جمهوری گرديد، معرفی کرد و صحبت را اين گونه آغاز نمود:
«بزرگترين خشت کج در ديوار مسير حرکت بعدی افغانستان پس از تصويب قانون اساسی سال ۱۳۴۳ که يک دوره گذار يک انقلاب اجتماعی بوجود آمده بود گذاشته شد....
سلطنت سه جريان افراطی آتی را در معامله با ابرقدرت ها اجازه ی فعاليت داد:
۱ـ حزب دموکراتيک خلق افغانستان در پيوند با يک ابر قدرت بزرگ، يعنی اتحاد شوروی؛
۲ـ شاخه ی ديگر چپی های افراطی " شعله جاويد" در پيوند با چين....
۳ـ نهضت اسلامی را بنابر پروگرام ايجاد کمربند سبزی که توسط آن اتحاد شوروی را احاطه کند، برای ايالات متحده ی امريکا امتياز می داد....»
از شنيدن اين گفته ی ايشان در حيرت فرو رفتم و با خود گفتم، که چرا آقای ودان ح. د. خ. ا را که هردو منشی رهبری کننده ی آن (ببرک کارمل و نورمحمد تره کی)، از متن نهضت مشروطيت سوم برخاستند و اين حزب را تأسيس نمودند، برنامه ی آن مطابق قوانين نافذه ی دولت شاهی افغانستان در جريده ی خلق نشرشد و اين حزب قانون اساسی و دولت شاهی مشروطه را برسميت شناخت و درمتن برنامه آن سياست داخلی و خارجی حزب را بازتاب داد و خواهان تشکيل دولت دموکراسی ملی در وجود جبهه متحد ملی افغانستان گرديد و طرفداری خود را از جنبش عدم انسلاک و دوستی با تمام کشورهای صلح دوست جهان ابراز نمود؛ وليک اين حزب صلح دوست و قانومدار را يک جريان افراطی قلمداد کرد.
وی با اين گفته ی غير مسئولانه اش؛ نه تنها به شخصيت، استعداد، دانش، خرد و همه کار و فداکاری های بيش از دوصد هزار اعضای حزب تجاوز خصمانه نمود؛ بلکه برعقل ودانش وعضويت ۲۸ ساله زندگی حزبی خود نيز توهين کرد و تمسخر نمود وبالای زندگی حزبی من بي چاره نيز خط چليپا کشيد.
آقای ودان با اين صحبت روی ميز گرد؛ نه تنها شخصيت خود؛ بلکه خواست تا همه رزم و پيکار جانبازانه يک نسل رسالتمند کشور را که ۲۸ ساله دستاوردهای مادی و معنوی آن دراين سرزمين اظهر من الشمس بوده و بخشی از دارايی مردم زحمتکش افغانستان می باشد؛ يکسره تمامی آن را دربازار های لندن ـ واشنگتن ـ اسلام آباد و تهران، دربدل پول ناچيزی درمعرض ليلام گذارد.
دراين رابطه ضرور است تا چند پرسشی را با خود آقای ودان درميان بگذاريم:
آقای ودان؛ آيا شما زمانی که عاقل، بالغ و به اصطلاح نافذ جميع تصرفات شرعی واهليت حقوقی بوديد؛ در وقت رفتن به حزب، برنامه و اساسنامه اين حزب را خوانده بوديد يانه؟
برداشت تان از متن برنامه ی حزب که در شماره های اول و دوم جريده ی خلق نشر شده بود و آن را مطالعه نموديد، چگونه بود؟ يک حزب قانونمدار و طرفدار تحولات اجتماعی، يا يک جريان افراطی؟
شما عضويت اين حزب را برمبنای برنامه آن قبول کرديد ويا بنابر گفته يکی از اعضای رهبری حزب در زمان سلطه ی داکتر نجيب الله، دراين حزب تصادفی آمده بوديد؟
مگر درآن وقت شما درک نکرديد، که گويا به پندار شما اين حزب يک سازمان افراطی بوده و ازمتن جنبش مشروطيت برنخاسته؛ بلکه سلطنت آن را اجازه ی فعاليت داده است؟ تا کدام سال شما چشم بسته در اين حزب روان بويد وآيا شما هم در حرکت های افراطی آن سهم و شرکت داشتيد؟
مگر شما نمی دانيد که سلطنت مشروطه درامور تشکيل و فعاليت احزاب سياسی حق مداخله را ندارد؛ بلکه احزاب سياسی مشروعيت تشکيل و فعاليت خود را از متن قانون اساسی و قانون احزاب سياسی می گيرند.
آيا شما در سال های بعد و بويژه دوران حاکميت که در کميته مرکزی آن جا خوش کرده بوديد و از برکت پلنوم ۱۸ که به کودتای ۱۴ ثور ۱۳۶۵ معروف است، در پست رياست شعبه ی تبليغ ئ ترويج کميته مرکزی ح. د. خ. ا مقرر شديد؛ ندانستيد که شما بنا به گفته ی خوتان، مبلغ کبير يک سازمان افراطی هستيد؟
اما من که دربخش هایی فرهنگی با شماهمکار بودم؛ هيچ گاهی از قلم و زبان شما نخوانده و نشنيده بودم، که ح. د. خ. ا يک سازمان افراطی بوده که سلطنت اجازه فعاليت آن را درمعامله با ابرقدرت ها داده است.
اکنون چی انقلابی در انديشه و تفکرتان بوقوع پيوست که به يکبارگی به زاويه ی ۱۸۰ درجه تغيير انديشه در سياست و تفکرحزبی داديد و حزبی که از جناب شما آقای ودان (درحالیکه صدها هم صنفی تان در مکتب و دواير دولت زندگی بخور و نمير داشتند؛) شخصيت بزرگ ساخت و تا سطح عضويت کميته مرکزی حزب ارتقا داد وشما را در رأس با اهميت ترين پست (رياست تبليغ و ترويج و آموزش) و رهبری امور فرهنگی حزب و کشور قرارداد؛ صاحب موتر و باديگار ساخت؛ با آن چنين برخورد سبکسرانه دور از منطق و تفکر انسان باخرد نموديد؟
دکتر نجيب الله رهبر جليل القدرتان؛ در تمام صحبت هايش ح. د. خ. ا را يک حزب انترناسيوناليست انسانسالار و اعضايش را فرزندان راستين افغانستان می خواند؛ مگر چی شد که پس از باختن ميدان رزم و سپردن قدرت؛ ولی نافرجام به حزب اسلامی گلبدين حکمتيار، که در مورد آن در بخش بعدی صحبت خواهد شد؛ يکسره آن گفته های دکتر نجيب الله را در باطله دانی انداخته و اين حزب واقعاً انترناسيوناليست انسانسالار را يک جريان افراطی قلمداد کرديد.
مگر شما نمی دانيد، که تعرض نهايت پوچ ـ ميانتهی و بی شرمانه بر ح. د. خ. ا؛ توهين به رزم و پيکار زندگی ساز بيش از دوصد هزار عضو اين حزب شهيدان ـ قهرمانان و رادمردان ميهن مان بوده و هيچ عضو رسالتمند اين حزب اين تجاوز تان را به تاريخ و کارنامه های ماندگار آنان؛ بی جواب نخواهد ماند و همرايت تصفيه حساب خواهند نمود.
به باور و برداشت من از واکنشی که تا هم اکنون از طريق تلفون ها شنيده ام؛ عاقبت بخير!
(ادامه دارد)