بیانیه راهبردی حق تعیین سرنوشت اقوام پارسی¬زبان در سرزمین باختریان

دیباچه
مردمان حوزه تمدنی و فرهنگی ما ـ باکتریا یا بلخ بزرگ ـ دارای تاریخ پارینه چند هزار ساله¬اند. جغرافیای این حوزه از شمال شرق یعنی بدخشان بزرگ آغاز و به غرب هرات بزرگ و همه مناطق جنوب از سیستان شرقی تا مناطق مرکزی و کابل¬زمین را احتوا می¬کند.
شهرهای بزرگ و دارای قدامت تاریخی بلخ، هرات، کابل و بامیان نشانه های از تمدن باستانی باکتریا/باختر است، که بعدها در همین حوزه مدنیت های یونانو ـ باکتریا/ یونانی- باختری، یونانو ـ بودیستی/ یونانی بودایی، فارسی زردشتی و خراسانی اسلامی به وجود آمده اند.

جایگاه و خاستگاه بخشی بزرگی از قهرمانان و رویداد¬های شهنامه هویت¬ساز فردوسی همین جغرافیا بوده، همچنان برخی از این شهر¬ها مانند هرات و بلخ دوپایه اصلی خراسان تاریخی را تشکیل می¬دادند که هم در اسناد تاریخی و هم روایت¬های اسطوره‌ای از آن¬ها یاد شده است.
زادگاه زبان پارسی جدید پس از اسلام و فراگیر شدن آن در جغرافیای کنونی پارسی از همین حوزه آغاز می-شود. برخاستگاه اندیشه¬وران بزرگ دانش عقلی و کلامی جهان اسلام همین حوزه است.

بزرگ¬ترین و درخشان¬ترین مراکز علمی و فرهنگی جهان اسلامی ـ پارسی در حوزه باختر/ باکتریای قدیم و خراسان جدید زاده شده است. آبش¬خور بخشی از اندیشه¬وران پارسی با نوشته¬های ماندگار و تمدن¬آفرین بزرگ پارسی همین حوزه بوده است، که با قاطعیت می¬توان آن را مهد فرهنگ و زبان پارسی نامید.

سرزمین باختر در آن بخش از پهنۀ جغرافیایی واقع شده که آسیای میانه/ورارود را با پارس یا ایران امروز و نیم¬قاره هندوستان که هر دو جغرافیای سیاسی فرهنگی زبان پارسی به شمار می¬روند، به هم‌پیوند می¬دهد. این سرزمین نه‌تنها دانش¬پرور بوده، بلکه منابع سرشار طبیعی را نیز در دل خود جاه داده و تمدن¬های متنوع پارسی را با ویژگی¬های اجتماعی و دینی گوناگون آفریده است.

این جغرافیا از چنان توانایی ترکیب فرهنگ¬ها و تمدن¬ها برخوردار است که در هر دورۀ از تاریخ خویش الگوهای تمدنی تلفیقی مانند تمدن یونانی باختری تا خراسانی اسلامی را آفریده و با آمیزش سنت ستبر و فرهنگ‌ جدید، تجددهای فرهنگی را نیز پرورش داده است.
در یک الگوی تمدنی کارآمد، آمیزش فرهنگ¬های بادیه¬نشینی با شهرنشینان پارسی پس از اسلام باعث شد تا شکل ویژۀ دولت¬داری سلسله¬های پارسی ـ ترکی ایجاد شوند و سده¬ها هم¬زیستی میان اقوام فارسی¬زبان و ترک¬زبان را بر محور زبان و فرهنگ پارسی شکل دهند. همه سلسله¬های سلطنتی ترک¬تبار در واقع حامیان و گسترش¬دهندگان فرهنگ و زبان پارسی بوده¬اند که از شمال هند تا بالکان را احتوا می¬کرد و ترک¬تباران اقوام متحد، برای اقوام فارسی¬زبان درین جغرافیا به شمار می¬روند.

زبان پارسی بزرگ¬ترین عامل همبستگی، وحدت سیاسی و پیوند ناگسستنی اقوام مختلف بوده که همه را در برابر دشمن خارجی بسیج می¬کرد و در حفظ و بالندگی تمدن بومی جهت¬دهی می‌نمود.
زبان فارسی در واقع نهاد و نَماد یک هویت سیاسی تمدنی می باشد. متأسفانه با گسترش استعمار روسی و به‌ویژه بریتانیایی، برنامه پارسی¬زدایی و نابودی فرهنگی آن در دو مسیر ـ شرق یعنی هندوستان و وسط یعنی مناطق افغانستان کنونی ـ آغاز شد.

بریتانیایی¬ها پس از چیرگی و تسلط بر نیم¬قاره هند کوشیدند دولت سدوزایی متمایل به فارسی را در جنگ¬های قبیله¬ای تضعیف و هویت فرهنگی زبانی پارسی آن را توسط محمدزایی¬ها نابود سازند. تاریخ گواه است که حاکمان پشتونیستی محمدزایی تا دهه ۱۸۸۰ کم¬ترین نفوذ را بر مناطق خراسان شرقی داشته¬اند و اقوام فارسی¬زبان و ترک-زبان این مناطق دارای نوعی از حاکمیت¬های خودمختار سیاسی فرهنگی همچو «ممالک محروسه» در شمال، غرب و مرکز بوده‌اند.

پس ازآنکه در سال ۱۸۸۰ م امیر عبدالرحمن توسط هند بریتانیایی و روسیه تزاری به امارت کابل رسید، تلاش فراوان نمود تا حاکمیت به‌شدت متمرکز را در جغرافیای ساخته شده به نام افغانستان برقرار سازد. برای رسیدن به هدف نخست اقدام به برچیدن تمام مناطق خودمختار نمود و سپس نام قوم «افغان» را بالای جغرافیای مردمان پارسی¬زبان تحمیل کرد. از آن‌گاه به بعد برنامه¬های چندمرحله‌ای هویت¬زدایی به یاری شاهان محمدزایی در دست اجرا قرار گرفت، که در اصل چیزی جز اتنوساید/قوم¬کشی نبود.

شایان یادکرد است که سلطنت پشتونیستی محمدزایی در طول یک سدۀ کامل تمامی زیرساخت¬های قدرت فرهنگی، قومی، دینی و سیاسی اعم از ساختار خاندانی سیاسی، قومی سیاسی، خانقاهی سیاسی، مدرسه¬ای سیاسی، اقوام فارسی¬زبان را از میان برداشت.
سقوط سلطنت و ایجاد جمهوریت محمدزایی شکل اتنوساید را تغییر نداد و سپس حاکمیت به‌شدت ایدئولوژیک چپی¬های وابسته به اتحاد جماهیر شوروی هرچند با شعار برابری قومی بازهم در موضوع قدرت به راه گذشته رفت منتها با تغییر جایگاه قبیله از درانی به غلزایی.

نباید فراموش کرد که ورود ایدئولوژی‌های چپ و راست رادیکال از شمال و جنوب در دهه ۱۹۶۰ در جغرافیای به نام افغانستان، منتج به هویت‌زایی اقوام پارسی¬زبان تحت ستم، استثمار و استبداد نشد بلکه در آن دوران نظریه‌های سیاسی ایدئولوژیک فراقومی و بین قومی جذابیت یافت و مانع ایجاد فکر هویت طلبانه پارسی گردید.
بعدها در دهه ۱۹۸۰ میلادی / ۱۳۶۰ خورشیدی با واردشدن مقوله هویتی «ملیت» در ادبیات سیاسی و قرارگرفتن اسلحه و پول در دستان فرزندان اقوام پارسی¬زبان و غیر پشتون، ظرفیت¬های سیاسی نهفته در آنان شگفت و امکان بسیج در مسیر هویت قومی در دو سوی جبهه جنگ فراهم آمد. شریک سازی محدود اقوام در دوره حاکمیت چپی‌ها در رده‌های معین ساختار حکومتی به‌هیچ‌وجه به معنای توزیع عادلانه قدرت و ثروت باهدف سهم برابر و بدون تبعیض نبود.

مشارکت شخصیت¬های فارسی¬زبان تاجیک و هزاره در ساختار قدرت چپی¬ها در یک برهه زمانی کوتاه هرچند ارزشمند ولی بیشتر نیاز جنگی بود، به همین خاطر به نقطه عطف مبدل نشد. به همین¬گونه اگرچه در رهبری دولت مجاهدین شخصیت¬های فارسی¬زبان قرار گرفتند اما مشارکت بیشتر اقوام پارسی¬زبان غیر تاجیک و غیر پشتون در سطح وزارت¬ها زودگذر و نااستوار بود. درهرحال همان دو مقطع را می‌توان شروع دگردیسی‌های نامید که بعدها مقاومت اول را کمی رنگ و بوی پارسی محورانه داد.

پس از رخداد یازده سپتامبر ۲۰۰۱ و حضور کشورهای به‌اصطلاح لیبرال دموکراتیک به رهبری ایالات متحده در جغرافیای به نام افغانستان، راهبرد عظمت¬طلبانه پشتونی و ناسیونالیسم قومی تحت نام دموکراسی تا مرز فاشیسم قومی بلندرفت و روز تا روز مشارکت اقوام فارسی¬زبان و ترک¬زبان در قدرت پاین کشیده شد. در سال¬های اخیر، نمایندگان اقوام پارسی‌زبان و غیر پشتون در هیچ یک از تصمیم¬گیری¬های اساسی و سرنوشت¬ساز نقش نداشتند.
پس از سقوط حاکمیت جمهوری، موضوع تبعیض نه مضاعف بلکه چندچند شده است. هم اکنون طالبان به حیث ساختار تک¬قومی، تک¬جنسیتی، تک¬مذهبی و تک¬ایدیولوژیک و یگانه نماینده قوم پشتون خواهان احیاء و تجدید حاکمیت پشتونیستی شدیدتر از زمان محمدزایی¬ها بر سایر اقوام، به‌ویژه اقوام پارسی¬زبان اند. سکوت پشتون¬های تکنوکرات و فرهنگی در برابر ظلم، استبداد، تکروی و خشونت طالبان، و همچنان همکاری همه¬جانبه تمامی شخصیت‌ها و گروه‌های پشتونی از تمامی قبیله¬ها و قشرهای آن¬ها با حکومت طالبان مؤید این ادعا است.
بیش از یک سده مبارزات ارچند پراکنده فکری در برابر ظلم و استبداد پشتون¬ها را می‌توان اندوخته‌های آگاهانه نخست تاریخی برای نسل جدید نامید.

گفتمان کنونی «حق تعیین سرنوشت» اقوام پارسی‌زبان در قرن ۱۵ خورشیدی/ ۲۱ میلادی ریشه در مبارزات گذشته دارد. قرن ۱۵ خورشیدی باید به قرن ویژه در راستای تغییر پارادایم تمدنی پارسی‌زبانان مبدل شود و خیزش گفتمان تمدنی، فرهنگی، سیاسی و رستاخیز هویتی پارسی‌زبانان را در درون جغرافیای به نام افغانستان به ارمغان آورد.
امروز در سرزمین تاریخی و تمدنی باختری، هیچ گفتمانی به‌اندازه گفتمان هژمونیک پارسی که متکی بر دستآورد ها و ارزش‌های مدرن بشری است، نخستینگی ندارد. این گفتمان در همه اشکال به‌ویژه مسلمانی باید هم در برابر بنیادگرایی افراطی دینی بایستد، و هم استبداد قومی و تمامیت¬خواهی قومی تاریخی پشتونی را با قامت راست به چالش بکشد.
در قرن جدید تداوم وضعیت تبعیضی، ضدبشری و اتنوساید/ قوم¬کشی به‌هیچ‌وجه دیگر قابل ‌تحمل نیست.
پارسی¬زبانان با داشتن تمدن شکوهمند ¬تاریخی و با گفتمان سیاسی پارسی¬زبانانه این توانایی را دارند تا متحدانه و همبسته مبارزات راهبردی‌شان را علیه سلطه استبدادی و تاریخی اقوام پشتوزبان آغاز نموده و از خویشتن تاریخی، فرهنگی، زبانی، دینی، مذهبی و در کُل تمدنی¬شان دفاع نمایند.
بیانیه آغازیست برای نوشتن برنامه راهبردی اقوام پارسی¬زبان و نیازیست برای رهایی آن ها ، زیرا زبان خانه هستی هر قوم است و اقوام به‌وسیله زبان، فرهنگ هویت تمدن خود را باز می¬آفرینند و به جهانیان معرفی می¬کنند.

هویّت سیاسی زبانی زیرساخت بیانیه راهبردی
هویّت هر انسان متشکل از هویت زبانی، جنسیتی، دینی، مذهبی، اجتماعی، قومی، ملی و فرهنگی یعنی تمدنی می-باشد. هویت از فرد آغاز می‌شود و به اجتماع گسترش می¬یابد. ما به‌عنوان جامعه اقوام پارسی¬زبان باید تعریف دقیق از هویت خویش داشته باشیم و بدانیم که از کجا آمده‌ایم، چگونه در اینجا قرار گرفته‌ایم و به کجا خواهیم رفت؟ و آینده سیاسی و تمدنی خود را چگونه ترسیم کنیم؟!
شناخت هویت چیزی است که خودشناسی را به ما به ارمغان می‌آورد و زیربنایی¬ترین گام برای توسعه سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و تمدنی ما خواهد بود. همچنان هویت آغاز نکته حرکت¬مان را به‌سوی آرمان¬های والا مشخص می سازد و برین جهت¬دهی می¬کند.

شواهد کافی وجود دارد که ادبیات هویتی موجود افغانی/پشتونی به شکل نظام¬مند و راهبردی بر اقوام پارسی¬زبان و دیگر اقوام غیر پشتون در جغرافیای به نام افغانستان تحمیل شده است. به‌عنوان نمونه، اسطوره آریایی¬پروری پروژۀ حزب‌ ناسیونال سوسیالیسم آلمان (نازی) بودکه از سال ۱۹۲۳ م به گونه خزنده همچو بخش جدایی ناپذیر هویت افغانی/ پشتونی در جغرافیایی به نام افغانستان تلقین شد و پس از تصاحب قدرت و ایجاد رژیم‌ فاشیستی در آلمان به گونه واضح در تاریخ‌نویسی افغانی/پشتونی ادامه یافت.
در دهه ۱۹۳۰م در اوج همکاری رژیم‌ فاشیستی آلمان با حاکمان افغان/ پشتون‌¬ها نظریه نژادپرستانه هویت‌سازی آریایی / افغانی به گونه نظام‌مند در تاریخ‌نویسی آغاز شد و بالای هویت همه اقوام فارسی¬زبان و اقوام غیر پشتون بسط و تعمیم تحمیلی داده شد. ایجاد هویت افغانی و زبان پشتو رابطه مستقیم با همکاری آلمان فاشیستی در ژئوپلیتیک افغانستان داشت.

تعریف هویت خودساختۀ افغانی/ پشتونی دارای پس¬منظر اسطورهِ قبیله¬ گم‌شده بنی¬اسرائیل که برخاسته از نژاد سامی بود، به نژاد آریایی تغییر داده شد.

آلفرد روزنبرگ تئوریسین و ایدئولوگ برجسته حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان (نازی) در دفتر خاطرات سیاسی‌اش نوشته است: «در شرایط اضطراری باید… امکان استفاده از این کشور (افغانستان) تحت رهبری پشتون‌ها برای منافع آلمان صورت گیرد تا اقداماتی را علیه هند بریتانیایی یا اتحاد شوروی انجام دهند.» به‌عنوان نمونه رژیم فاشیستی هیتلری نقش روشن بر تاریخ‌نویسی جدید کشور به نام افغانستان گذاشت و از قیام فقیر ایپی وزیرستانی حمایت کرد. برای ایجاد پایگاه محکم در درون حاکمیت کابل، در سال ۱۹۳۶رژیم فاشیستی هیتلری مبلغ ۱۵ میلیون رایشمارک را به قسم کردیت/قرضه به افغانستان داد تا لشکر آن با ویژگی‌ها و شناسه‌های اردوی آلمان سازگار ساخته شود.

برنامه تدریجی «هویت ملی» افغانی/پشتونی بالای اقوام پارسی¬زبان به اساس راهبرد هژمونی افغانی/پشتونی تحمیل می‌شد، تا آنجا که واژه «افغان» و «افغانیت» را به‌مثابه «هویت ملی» آموزش دادند و واژه «پشتون» و «پشتو» را به‌مثابه «هویت قومی» قبایل پشتو زبان، قلمداد کردند. تا بدین¬گونه ذهن و روان اقوام فارسی¬زبان و غیر پشتون را از طریق همگون‌سازی شستشو دهند و بفریبند و هویت «افغانی» را که در اصل هویت «پشتونی» است و هر دو واژه «افغان» و «پشتون» نام یک قوم است، به مردم بقبولانند و از این طریق روان¬پریشی و بحران هویتی را بزدایند.

بیدارگری روشنفکران به‌ویژه در بیش از چهل سال اخیر این ترفند را آشکار ساخته و در کل برنامه تحمیلی هویتی نخست درز برداشت و سپس طرح ملت¬سازی افغانی/ پشتونی را به گسست مواجه ساخت که نشانه آن ایجاد فاصله میان هویت واقعی فرد و وابستگی آن با اجتماع بزرگ ملی در جغرافیایی به نام افغانستان است.
دکترین هویت افغانیسم/پشتونیسم متشکل از ارزش‌های‌ فرهنگی سیاسی پشتونوالی، لویه¬جرگه، لر او بَر پشتونستان، سرود ملی پشتونی، ملی انا، ملی اتن، مصطلحات ملی و… است که همه با ترفندهای تبلیغاتی و زور سرنیزه بر اقوام فارسی¬زبان و غیر پشتون تحمیل شده است، درحالی‌که هر قوم در این جغرافیا، روایت اسطوره¬ای، تاریخی، فرهنگی و تمدنی خویش را بسا پُربارتر از هویت پشتونی دارند، اما به این هویت¬ها حتی در بیست سال اخیر که دوران اوج رسانه¬های آزاد در تاریخ جغرافیای به نام افغانستان بود، نیز داده نشد.
بیدارسازی و رستاخیز اقوام فارسی¬زبان و اقوام غیر پشتون از حالت افسون زدگی زبانی، تاریخی، هویتی، فرهنگی، تمدنی و حرکت به‌سوی خودآگاهی واقعی نیازمند دستگاه شوک را دارد، تا قلب‌شان دوباره سرعت طبیعی تپش را آغاز کند و حافظهٔ تاریخی از بین برده شده آن ها، هویت فرهنگی و تمدن گم‌شده‌شان را به یاد بیآورد. بدین‌گونه عزم نجات و رهایی از یوغ هویت افغانی/پشتونی پیدا می‌شود.
خردورزان و آگاهان ¬جامعه‌شناسی، جامعه را در شناخت از خود باگذشت زمان پیوند می‌دهند. به عبارت دیگر باگذشت زمان، درک انسان از هویت تاریخی، تمدنی و فرهنگی تغییر می‌کند. در حالت عادی تغییرات و تحولات آرام، قابل مدیریت¬اند، به¬ویژه در جامعه ما که درگذشته دچار فاجعه بی‌سوادی انکارناپذیر ایستایی بوده است، با استفاده از چنین حالت و به یاری مشاورین خارجی برنامه هویت¬زدایی تدریجی در بخش‌های مختلف جامعه توسط افغان/پشتون‌ها شکل داده شد.

این بستر هویت¬زدایی از اقوام پارسی¬زبان و غیر پشتون، و هویت¬زایی افغانی از دوره آموزش در مکتب‌ با برنامه‌ریزی محمود طرزی آغاز شد. زمین¬های حاصل¬خیز اقوام فارسی¬زبان و غیرپشتون توسط شاه امان الله غصب شد و با برنامه راهبردی تاریخی «ناقلین» به قبایل پشتون سپرده شد و تا اکنون ادامه دارد. در دوره¬های بعدی نَمادهای جعلی مانند خوشه گندم در نشان دولتی، بابا¬سازی احمدشاه درانی، قهرمان‌سازی¬های بی¬بنیاد شبیه ملالی¬ها، تحمیل اسناد جعلی مانند پُته¬خزانه در حوزه زبان، فرهنگ و هنر ایجاد شد؛ با شعار «دا وطن زما وطن» زمین¬های حاصلخیز در حوزه شمال، غرب و مرکز غصب گردید؛ برنامه تغییر دموگرافیک/جمعیتی به سود افغان/پشتون¬ها در مناطق فارسی¬نشین با پی¬گیری صورت گرفت.
به اساس دانش جامعه¬شناسی، هویت¬زدایی هنگامی آشکار می‌شود که زبان، فرهنگ، ارزش‌ها و نَمادها به‌شدت سرکوب شده و به‌سرعت تغییر ‌یابند. در این وضعیت بحران هویت پدیدار می‌شود و مواضع دفاعی جهت پیش¬گیری از نابودی خویش صورت می‌گیرد. تعریف هویت در چنین حالت معنای بنیادین خود را به بهترین وجه‌ در کردار، گفتار و پندار انسان بیان می‌کند. بدین¬گونه شناخت بهتر از «خود» به دست می‌آید و تشخیص «دیگری» آسان می‌شود.

نتیجه این که هویت به‌عنوان یک پدیده با خود ویژگی‌هایی دارد و در خلأ مطرح نمی‌شود، باید «خود» وجود داشته باشد تا «دیگری» و «دیگران» در شناسایی آن معنا پیدا کنند. شناخت از «خود» با تمرکز به ویژگی‌های هویتی آغاز می‌شود. هویت «من» و «تو» را با «زبان»، گره‌ می‌زند و فرهنگ می‌پرورد، ارزش‌ و نَماد می‌آفریند.

فرهنگ و هنر برای جامعه از اهمیت ویژه¬ای برخوردارند. آن¬ها بازتاب‌دهنده بحث¬های اجتماعی هستند که زمینۀ برخورد را برای رویارویی با واقعیت¬ها ارائه می¬کنند. فراتر از آن به رویدادهای روزمره اشارت دارند، می¬آفرینند، نقد می¬کنند و گزارش می¬دهند. فرهنگ و هنر مظهر وجودی انسان¬اند، رویارویی با آن¬ها اشاره به گذشته و پرداختن به ارزش¬های منتقل شده را داشته، همچنان دارای بعد آینده محور و در برگیرنده چشم¬اندازهای از جامعه آینده¬اند. در برخورد بافرهنگ و هنر، گفتمان¬های جامعه آشکار می¬شوند و برای توسعه جامعه اهمیت ویژه¬ای را ایجاد می¬کند.
در یک جامعهِ چندقومی، هنر، فرهنگ و آموزش فرهنگی به طور فزاینده¬ای در ارتقای یکپارچگی و تأکید بر عناصر مثبت و تنوع فرهنگی اهمیت پیدا می¬کند. این فرایندها اغلب در اصطلاح «تغییر از رهگذر فرهنگ» گردهم می¬آیند.

برگشت به هویت واقعی با تصمیم قاطع و تمکین به تغییر آغاز می¬شود، تغییر یکی از پیچیده¬ترین و دشوار¬ترین پدیده‌های روان‌شناختی و جامعه‌شناختی به شمار می‌رود که هر شخص با آن دچار مناقشه می¬باشد. تغییر در ذهن با هراس ازدست‌دادن داشته¬های کنونی، در تصامیم فردی و جمعی دست‌وپنجه نرم می¬کند. تغییر با تمام چالش¬ها در روان جامعه باید مورد قبول هر پارسی‌زبان قرار گیرد تا جامعه عمل بپوشد. به‌عبارت‌دیگر «حق تعیین سرنوشت» یگانه گزینه برای تغییر و ایجاد همزیستی با سایر اقوام غیر پشتون می¬باشد.

مفاهیم اساسی هویتی بیانیه راهبردی
الف. اقوام پارسی¬زبان
در این راهبرد هدف از اقوام پارسی¬زبان، اقوامی است که زبان مادری فرزندان آن¬ها زبان پارسی می‌باشد یا اینکه زبان پارسی را به‌عنوان زبان ارتباطی فرهنگی و تمدنی و سیاسی اداری خود پذیرفته¬اند، در غنای این زبان از نظر تاریخی نقش داشته و به دارایی¬های این زبان افتخار و برای گسترش آینده تمدن پارسی¬زبان کار و تلاش و مبارزه می¬کنند.
عمده این اقوام در میهن باختریان عبارت‌اند از: تاجیک‌ها، هزاره‌ها، ایماق¬ها، عرب¬ها و سادات، قزلباش‌ها، تاتارها، قرلق¬ها، نورزایی¬ها، سلجوقی¬ها، مجددی¬ها و سایر اقوام غیر پشتون.
ب. اقوام متحد با اقوام پارسی¬زبان
هدف از اقوام متحد با اقوام پارسی¬زبان، اقوامی است که زبان مادری آن¬ها زبان پارسی نیست، اما در طول تاریخ نقش ارزنده در رشد و بالندگی زبان پارسی و آفرینش فرهنگ و تمدن پارسی داشته¬اند و در این میراث تاریخی سترگ خود را شریک می¬دانند. این اقوام نگاه دشمنانه به زبان پارسی ندارند و پارسی¬زبانان نیز به زبان و فرهنگ آنان احترام می¬گذارند.
عمده این اقوام در میهن باختریان عبارت‌اند از: ترک¬تبارها مانند اوزبیک ها و ترکمن‌ها، نورستانی ها، پشه¬یی¬ها و سایر اقوام غیر پشتون.

مبانی و مقاصد حقوقی بیانیه راهبردی
بیانیه راهبردی حق تعیین سرنوشت اقوام پارسی¬زبان مبانی حقوقی خود را بر مفاهیم اساسی حقوقی ذیل بنیاد می¬کند:

الف. حقوق فردی
ازآنجاکه اقوام پارسی¬زبان مراحل بدویت و قبیله¬ای¬گری را عبور کرده¬اند، ادبیات، فرهنگ و تمدن پارسی نوعی ویژه¬ای از افراد را می¬پرورد که فردیت ویژه دارند و از تمامیت تمدنی خویش، با حفظ فردیت خود نمایندگی می¬کنند.
بیانیه راهبردی به این باور است که رستاخیز فرهنگی تمدنی روشنگرانه، روشنفکرانه و سیاسی اقوام پارسی‌زبان از بیداری فرد پارسی¬زبان شروع می¬شود. بنابراین، بر تمامی حقوق فرد احترام می¬گذارد و از آن پشتیبانی می¬کند.
بیانیه راهبردی بر این باور است که می¬باید نقش دولت و جامعه حمایت از افراد و توانمند ساختن فضایی باشد که در آن فرد پارسی¬زبان از تمامی حقوق خود برخوردار بوده و ظرفیت بیان خواسته¬های خود را به¬دست بیاورد و به‌عنوان یک انسان هنجارمند، آزاد و کامل زندگی ¬کند. فرد پارسی¬زبان حق دارد تا خوانش پارسی¬زبانانه از زندگی سیاسی و تمدنی خود را تبیین کند و هیچ‌کس حق ندارد او را ناگزیر به زیستن مطابق با خوانش و هویت قومی دیگران کند ـ به‌ویژه هویت و فرهنگی افغانی/پشتونی.

ب. حقوق اساسی
بنیاد حقوقی بیانیه راهبردی را اصل شهروندی شکل می¬دهد که در یک فضای مردم¬سالار همکارانه از تمامی حقوق اساسی شهروندی خود برخوردار باشد. استبداد تمامیت¬خواهانه تاریخی ممتد افغانی/پشتونی بر اقوام پارسی¬زبان و غیر پشتون و گسترش فرهنگ بدویت باعث پدیدآمدن فرهنگ ارباب – رعیتی در میهن باختریان شده است.
بیانیه راهبردی برای احیای حقوق شهروندی اقوام پارسی¬زبان تلاش می¬کند. احترام به کرامت انسانی، برابری، منع تبعیض در همه اشکال آن، حق آموزش برابرهمگانی، آزادی عقیده و بیان، حق انتخاب کردن و انتخاب‌شدن، حق گواهی دادن در مراجع رسمی، حق داوری و سایر حقوق و ارزش‌های اساسی باید پایه کردار نیک و پندار نیک پارسی‌زبانان باشد.

پ. حقوق گروهی
بیانیه راهبردی به این باور است که در کنار اینکه افراد پارسی¬زبان به‌عنوان افراد و شهروندان دارای حقوق ویژه خود هستند، همچنان اقوام پارسی¬زبان از حقوق گروهی قومی به‌عنوان تاجیک بودن و هزاره بودن و … برخوردار می‌باشند.
این اقوام حق دارند تا در نهادها و نمادهای میهن و در مشارکت قدرت از بالاترین سطح قدرت یعنی ریاست‌جمهوری تا پایین¬ترین مراتب قدرت نمایندگی خویش را ببینند.
حق دارند که فرهنگ و تمدن خویش را به نمایش بگذارند، تاریخ و سبک زندگی خویش را روایت کنند و هستی خود را با زبان شیرین فارسی بیان کنند.

ت. حق تعیین سرنوشت
تکیه¬گاه اساسی بیانیه راهبردی مفهوم «حق تعیین سرنوشت» است که در اسناد بین‌المللی درج است. مفهوم حق تعیین سرنوشت برای تمامی گروه¬های زبانی، قومی، مذهبی و … تحت تبعیض حق می¬دهد تا خود برای تعیین سرنوشت اجتماعی و سیاسی‌شان مبارزه کنند.

اتنوساید/ قوم¬کُشی یک سیاست برنامه شده برای نابودی هویت قومی و خودآگاهی مردمان غیرخودی است. قوم-کُشی هم از طریق سیاست همسان¬سازی و هم در فرایند شکل¬دهی «ملت»¬های مصنوعی جدید با راهکارهای زور سرنیزه و تحمیل به هدف تغییر هویت تاریخی و فرهنگی اقوام «غیرخودی» جهت همگون‌سازی صورت می¬گیرد. مردمانی که قربانی قوم¬کُشی می¬شوند، بیشترینه حافظه تاریخی‌شان را از دست می¬دهند. در برخی موارد حتی نام خود، نام مکان¬های تاریخی، زبان، فرهنگ و حتی مذهب¬شان را ازدست‌داده و به موقعیت فرودستان و مظلومان تحت ستم توسط استعمارگران و استبدادگران قوم حاکم مبدل می¬شوند.

در جغرافیای به نام افغانستان نژادگرایی و تبعیض قومی آشکارا بخش عمدۀ سیاست حاکم افغان/پشتون‌ها بوده و است.
تاریخ¬سازی و هویت¬زدایی تا آن حد موفق شد، که امروز بیشتر پارسی¬زبانان هویت¬شان را درست نمی¬شناسند و نمی¬توانند بازگویی و بازنمایی کنند. زبان¬شان را به میل حاکمان افغان/پشتون، «دری» و نژاد¬شان را «آریایی» می-پندارند. برخورد در برابر اقوام پارسی¬زبان گاهی از حد قوم¬کشی تا حد نسل¬کشی فراتر رفته است، که آغاز آن در برابر هزاره¬ها در دوران امیر عبدالرحمن و ادامۀ آن در ۴۰ سال اخیر در چندین دوره جریان داشته است.

افغان/ پشتون¬تبارها اقوام اشغالگری¬اند که به یاری قدرت¬های استعماری توانستند بر مناطق خودمختار پارسی-زبانان استیلا و سلطه سیاسی همه¬جانبه پیدا کنند. حتی استیلاگری آنها بارها از مرزهای جغرافیای کنونی به نام «افغانستان» فراتر رفته گاهی ادعای ایجاد خلافت اسلامی در تمامی آسیای میانه و شبه‌قاره هند را در عصر شاه امان الله کردند و از هفتاد سال بدین سو چشم به خاک¬های پاکستان زیر نام الحاق دوباره سرزمین¬های آن‌سوی مرز زیر شعار «لر او بر پشتونستان / افغانستان» دوخته‌اند. اکنون در دوره طالبان می¬خواهند با صدور بنیادگرایی دینی و تروریسم تمام منطقه را ناامن سازند.

زیست باهمی با چنان قومی بدون پیشینه تاریخی و تمدنی مکتوب و اشغالگر، نه‌تنها دشوار بلکه ناممکن است. بهترین راه برای ایجاد یک آینده سعادتمند به حیث ملت واحد عبارت از حاکمیت بر سرنوشت خویش و حق تعیین سرنوشت اقوام پارسی¬زبان دارای تمدن بزرگ تاریخی و فرهنگی روشن چندهزارساله می‌باشد.

اصل «حق تعیین سرنوشت» به‌عنوان یـک حـق بشـری پایـه و اسـاس سـایر حقوق بشری پارسی¬زبانان را تشکیل می¬دهد که به‌موجب آن همـۀ افـراد و گـروه¬هـای اجتماعی صرف‌نظر از جنس و مذهب می¬توانند امور خویش را در زمینه¬های مختلف سیاسـی، اجتمـاعی، اقتصـادی و فرهنگـی در دسـت گیرند. این حق یک حق بشری فردی است که تک‌تک افـراد پارسی¬زبان از آن باید برخوردار شوند.
در منشور سازمان ملل متحد در کنار ضرورت رعایت و احترام به حقوق و آزادی¬های بنیادین فردی، از ایـن اصـل نیز نام‌برده‌شده است. اصل حق تعیین سرنوشت از اصول بنیادی حقوق بین‌الملل و از قواعـد اصلی حقوق بشری محسوب می¬شود که با رعایت آن می¬توان به نقض حقوق بشری مردمان پایان بخشید.

دولت¬های عضو سازمان کنفرانس اسلامی در سال ۱۹۹۷م نیز حـق تعیـین سرنوشـت را به‌عنوان یک اصل در ماده یازدهم متن اعلامیۀ اسلامی حقوق بشر اعلام کرده¬اند:
«استعمار به انواع گوناگونش به اعتبار اینکه بدترین نوع بردگی است، شدیداً تحریم می‌شود و ملت¬هایی که از آن رنج می‌کشند حق دارند از آن رهایی یافته سرنوشت خویش را تعیین کنند.»

اصل «حـق تعیـین سرنوشـت» تنهـا زمانی تحقق پیدا می¬کند که حقوق و آزادی¬های اساسی اقوام پارسی¬زبان که حدود یک سده به گونه هنجارمند سرکوب شده¬اند، تأمین شود.
• «حق تعیین سرنوشت» حق تخطی¬ناپذیر بـرای همـۀ مـردم ما اسـت تـا بتواننـد سیسـتم اقتصادی، سیاسی و اجتماعی خود را در فضای عاری از خشونت و زور تعیین کرده و موقعیت بین‌المللی خویش را تثبیت کنند.
• «حق تعیین سرنوشت» در قلمرو مسائل خارجی به معنای حرکت به‌سوی استقلال تا تشکیل دولت مستقل است.
• «حق تعیین سرنوشت» در قلمرو داخلی به معنای حق انتخـاب افراد در عرصه¬های حقوقی و آزادی¬های مدنی و سیاسی می¬باشد.
• «حـق تعیـین سرنوشـت» بـا ارزش¬های چون دموکراسی، آزادی، عدالت اجتماعی و حقوق بشری پیوندی ناگسستنی دارد. نبود این ارزش¬ها سبب تداوم نقض حقوق بشری مردم ما خواهد شد.
بیانیه راهبردی حق تعیین سرنوشت اقوام پارسی¬زبان به این دیدگاه است که باید به اساس اسناد بین‌المللی اقوام پارسی¬زبان در سرزمین ویژه خود سرنوشت حقوقی، نوع نظام سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و دینی را که در آن زندگی می¬کنند، تعیین کنند، نه این که لویه¬جرگه¬ها و رؤسای قبایل افغانی/پشتونی سرنوشت اقوام آنها را رقم زنند.
اقوام پارسی¬زبان می¬باید به اساس اسناد بین‌المللی بدون داشتن هر نوع قیم داخلی و بین‌المللی تصمیم¬گیرنده اساسی سرنوشت خود باشند.

مبانی و مقاصد سیاسی بیانیه راهبردی
این بیانیه در اصل یک بیانیه سیاسی زبان¬بنیاد است و زبان پارسی را نه‌تنها یک هویت تمدنی، بلکه یک هویت سیاسی می¬داند که شامل همه قومیت¬های پارسی¬زبان تاجیک، هزاره، قزلباش، فیروزکوهی، ایماق، نورزایی، تاتار، قرلق و .. می¬باشد. این بیانیه به‌هیچ‌وجه یک طرح نژادی نیست، زیرا نژاد پایه علمی و دینی ندارد. بیانیه راهبردی حق تعیین سرنوشت اقوام پارسی¬زبان مقاصد سیاسی واضح و روشن دارد که عمده¬ترین آن¬ها عبارت‌اند از:
مقصد (۱). نظم/نظام سیاسی مشروع مبتنی بر مردم‌سالاری که در آن اصول حقوقی اسلام در هماهنگی با حقوق بشری جهت¬دهنده حیات سیاسی اقوام پارسی¬زبان باشد. امروزه در جغرافیای به نام افغانستان پنج نوع سناریو مطرح است:
۱ – نظام سیاسی متمرکز افغانی/ پشتونی؛
۲- نظام سیاسی غیرمتمرکز صدارتی با پشتون¬ها؛
۳- نظام سیاسی غیرمتمرکز فدرال با پشتون¬ها؛
۴- فروپاشی جغرافیای جعلی به نام افغانستان؛
۵- جدایی جغرافیای به نام افغانستان به دو کشور پشتونی و پارسی‌زبان با اقوام متحد آن؛
برنامه کلان قدرت¬های بزرگ هیچگاه این نبوده است تا جغرافیای بنام افغانستان را پارچه‌پارچه کنند و به کشورهای همسایه بسپارند. سپردن سرنوشت اقوام پارسی¬زبان و اقوام متحد آن به کشورهای همسایه به‌هیچ‌وجه مقصد و مطلوب ما نیست، زیرا این اقوام در آن صورت به اقوام حاشیه¬ای و مرزی در این کشورها تبدیل شده و به‌مثابه اقوام محروم و بی¬میهن و الحاقی به آنان نگاه خواهد شد و در آن حالت هویت فرهنگی، تمدنی و سیاسی مستقل خویش را از دست می¬دهند.
هدف اصلی باید این باشد تا پارسی¬زبانان به همراهی اقوام متحد¬شان با بهره‌برداری از حق تعیین سرنوشت، کشور مستقل خویش را تشکیل دهند و تمدن ویژه و مدرن خود را در آن بنا کنند.

مقصد (۲). امنیت حقوق¬مدار که در آن‌همه شهروندان پارسی¬زبان و اقوام متحد آنان اعم از زن و مرد با حقوق و آزادی¬های مساوی در کمال امنیت و عزت بدون حقارت و استبداد زندگی کنند.

مقصد (۳). رفاه و توسعه پایدار اقتصادی که مطابق معیارهای پذیرفته شده مدرن آن‌همه شهروندان از حد متوسط رفاه بهره‌مند شوند؛ توزیع ثروت از بالابه‌پایین عادلانه صورت گیرد؛ مازاد تولید به وجود آید، فقر زدوده شود؛ دست کسی به تگدی دراز نباشد و رشد به حداکثر و بیکاری به حداقل برسد.

مقصد (۴). آزادی، به‌گونه‌ای که تمامی شهروندان پارسی¬زبان و اقوام متحد آنان از آزادی فردی، عقیده، بیان، مذهب، کار، آموزش، صحت، پرورش و پوشش در زندگی روزمره برخوردار باشند.

مقصد (۵). عدالت، نظم سیاسی، امنیت و آزادی، طوری تنظیم شود که با اصول عدالت در تناقض نباشد. عدالت معرفتی، عدالت اقتصادی، عدالت توزیع امتیاز¬ها و … جهت¬دهنده تمام نظام باشد.

مقصد (۶). رشد و تعالی؛ همه راهبردهای فرهنگی و تمدنی نظام باید باعث رشد و کمال اخلاقی شهروندان شود.

مبانی و مقاصد دینی مذهبی بیانیه راهبردی
بیانیه راهبردی حق تعیین سرنوشت اقوام پارسی¬زبان یک بیانیه مسلمانی، معتقد به دین مقدس اسلام، متعهد به تمدن مسلمانی، و میراث¬دار تمدن پارسی مسلمانی است. این بیانیه به مذهب کلامی و مذهبی، بومی و تاریخی رشد داده شده توسط فرزندان این سرزمین مانند مذهب حنفی ماتریدی، شیعی جعفری و اسماعیلی احترام می¬گذارد و برای نگهبانی حقوق گروهی مذهبی آنان تلاش می¬کند. همان¬گونه که ادبیات و فرهنگ زبان پارسی که از ژرفا و پهنای عرفانی برخوردار است، این بیانیه متعهد به رشد و تعالی فرزندان اقوام پارسی¬زبان از رهگذر طریقت¬های عرفانی مانند نقش‌بندی، قاردی، چشتی، سهررودی و … می¬باشد و از عرفان مدرن روشنفکرانه مسلمانی استقبال می¬کند.

مبانی و مقاصد جنسیتی بیانیه راهبردی
بیانیه راهبردی حق تعیین سرنوشت اقوام پارسی¬زبان، یک بیانیه غیرجنسیتی، برابرطلبانه وغیرمردسالارانه است. این بیانیه زبان، فرهنگی و تمدنی¬ است که زنان و مردان باهم برابر شانه¬به¬شانه در ایجاد آن نقش اساسی داشته¬اند. باورمند است که فرهنگ زن¬ستیزی در میان اقوام پارسی¬زبان با گسترش فرهنگ بدوی قبیله¬ای زن¬ستیزانه افغانی/پشتونی رایج شده است.
برای رهایی زنان مبارز پارسی¬زبان از زیر یوغ فرهنگ¬ظالمانه و ستمگرانه بدوی و قبیله¬ای می¬باید مبارزه بنیادین فلسفی، علمی، حقوقی، اقتصادی و سیاسی صورت بگیرد.

بیانیه باورمند است که زنان پارسی¬زبان باید در دوره¬های ممتد از تبعیض مثبت برخوردار شوند تا یک جهش حقوقی، سیاسی و اقتصادی در زندگی آنان فراهم آید. دوران دوم امارت ظالمانه طالبانی پشتونی به‌روشنی نشان داده است که زنان اقوام پارسی¬زبان اعم از تاجیک و هزاره و … پیش‌گام مبارزات آزادی¬خواهی، عدالت¬طلبی و هویت-طلبی بوده و هستند. بنابراین، جایگاه زنان در این بیانیه، نه‌تنها اینکه یک جایگاه نمادین نیست، بلکه جایگاه زیرساختی، محوری و رهبری¬کننده می¬باشد تا آنجا که در نوشتن این بیانیه مشوره های مفید داده‌اند.

مبانی و مقاصد زبانی، تاریخی و تمدنی بیانیه راهبردی
بیانیه راهبردی حق تعیین سرنوشت اقوام پارسی¬زبان یک بیانیه زبانی، تاریخی و تمدنی است. به هویت و تاریخ پرشکوه توحیدی تمدنی پیشااسلام خویش می¬نازد. به تاریخ اسلامی تمدنی خویش در دوران اسلام، افتخار می¬کند. شجاعت و جنبش¬های مدافع فارسی زبان از چپ و راست را در دوران می¬ستاید و یاد آنان را گرامی می¬دارد.

این بیانیه به حوزه ژئوپلیتیکی تاریخی باختری می¬اندیشد و باورمند است که فقط در یک جغرافیای مستقل و آزاد تمدن پارسی مسلمانی رشد و بالنده می¬شود. جغرافیای سیاسی¬ای که دیگران برای زبان و تمدن پارسی قیم نباشند و خود پارسی¬زبانان در جغرافیای سیاسی مستقل¬شان راهبرد تمدنی خود را جهت¬دهی کنند.

این بیانیه یک بیانیه زبانی تمدنی است. متعهد به زبان پارسی و فرهنگ تمدنی پرشکوه چندبُعدی آن در سراسر جهان و به¬ویژه در سرزمین باختریان است.

این بیانیه می‌خواهد در مسیر ایجاد جنبشی گام بگذارد تا نگهبان و گسترش¬دهنده زبان، فرهنگ و تمدن پارسی باشد.

نتیجه¬گیری
بیشتر از یک و نیم سده است که حاکمان افغان/پشتون به حیث یک اقلیت قومی بـه طـور مـداوم از اعطـای حق مشارکت برابر برای سایر اقوام در جغرافیای به نام افغانستان خودداری کرده و حقوق اساسی دیگر اقوام را به گونه نظام¬مند و راهبردی نقض کرده¬اند. دولت و حکومت را حق پدری و قبیله¬ای خویش پنداشته و حضور هیچ نماینده اقوام دیگر را در اخذ تصامیم سرنوشت¬ساز بالای خویش برنتابیده‌اند و نمی¬تابند.

دولت¬های استبدادی قبیله¬ای افغان/ پشتون¬ در اصل حاکمیت¬های نژادپرسـت و فاشیستی بوده¬اند که پیوسته بر دیگران ظلم و بی¬عدالتی روا داشته و مقدرات اقوام پارسی¬زبان را به نابودی کشانده¬اند.
سه دوره «امارت – جمهوریت – امارت» را می¬توان اوج چنان نژادپرستی و تبعیض نژادی نامید که بالای مردم ما اعمال گردید و هنوز در حافظه تاریخی پیر و جوان اقوام پارسی¬زبان و اقوام غیر پشتون زنده است.
راه نجات مردم ما برای رفتن به یک آینده روشن از نظر زبانی، هویتی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و سرانجام ایجاد همبستگی قومی در داخل جغرافیای پارسی¬زبانان از مسیر «حق تعیین سرنوشت» می¬گذرد. نسل‌های آینده ما باید در فضای فرهنگی و زبانی خویش پرورده و بالنده شوند و از امروز برای فردا به‌سوی تعیین سرنوشت شان حرکت و مبارزه کنند.
قرن بیستم و یکم میلادی/ پانزدهم خورشیدی قرن تعیین سرنوشت اقوام پارسی¬زبان و زیست فرهنگی تمدنی مستقل آنان در یک جغرافیای مستقل باختریان خواهد بود، زیرا ملتی که جغرافیای مستقل ندارد، توانایی خودافشایی و بازنُمایی زبانی، فرهنگی و تمدنی خود را هیچگاه نخواهد یافت.
بیانیه راهبردی حق تعیین سرنوشت اقوام پارسی¬زبان در یک کلمه یعنی:
«مبارزه راهبردی برای ایجاد دولت مستقل پارسی¬زبانان و اقوام متحد آنان در سرزمین باختریان می باشد.»

نویسندگان: فیاض بهرمان نجیمی، داریوش بغلانی و دکتر محمد باختریان
اول جون، سال ۲۰۲۲ 

 

 

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت