از افسوس برای نرگسهای افغانستان تا افسوس برای سیاستهای مهاجرتی ایران
_ معرفی و بررسی کتاب «افسوس برای نرگسهای افغانستان»_
رضا عطایی (کارشناسی ارشد مطالعات منطقه ای دانشگاه تهران)
مشخصات کتاب:
افسوس برای نرگسهای افغانستان
(سفر به نیمروز، کابل، دره پنجشیر و هرات)
نویسنده: ژیلا بنی یعقوب
تهران: انتشارات کویر
چاپ اول ۱۳۹۴
سفرنامهها فارغ از اینکه با چه انگیزهای نوشته شده باشند، علاوه بر اطلاعات و معلوماتی که از جامعه و فرهنگ مقصد سفر ارائه میدهند؛ بار تاریخی بر دوش دارند تا آیندگان، گذشته را با نگاه عمیقتر و دقیقتری مطالعه کنند.
اهمیت این مسأله زمانی بیشتر میشود که ما به دوگانه “تاریخ رسمی” و “تاریخ اجتماعی” توجه بیشتری داشته باشیم. اگر تاریخ رسمی [که میتوان از آن به تاریخ عمومی هم تعبیر نمود] تنها رویکرد وقایعنگاران وابسته به حکومت باشد و آثارشان نیز صرفاً روایتگر سیر اتفاقات و رویدادهای تاریخی باشد [تاریخ جنگها و صلحها، تاریخ به تخت نشستن حاکمی و تاریخ سرنگون شدن حاکمی دیگر] که میتوان از آن به تاریخ بالا به پایین هم تعبیر کرد [روایت رسمی حکومت] اما آنچه در تاریخ اجتماعی مطرح است نوعی روایت پایین به بالا که بازگوکننده آنچه در متن و بطن جامعه روی داده، مطرح و مورد بررسی است.
از همین رو پیش از این در دو یادداشت نسبتاً طولانی، به معرفی و بررسی سفرنامههای «ایمیل ربیچکا» و «فهمی هویدی» پرداختهایم؛ که اولی سفرنامه یک افسر اتریشی در آغاز قرن بیستم و بحبوحه جنگ جهانی اول به افغانستان میباشد و دومی گزارش سفرنامهی یک خبرنگار عرب بعد از کودتای کمونیستی هفت ثور [اردیبهشت] ۱۳۵۷ به افغانستان است.
تحقیق مستقلی درباره کم و کیف سفرنامههایی که ایرانیان به افغانستان داشتهاند انجام نگرفته است و تعیین بازه زمانی دقیق برای آن هم دارای دشواریهایی است. زیرا سخن گفتن از ایران و افغانستان مستقل به حیث دولتملتهای جدید نیز آنچنان نمیتواند مبدا دقیق و ملاک جامع و مانعی برای بررسی سفرنامههای مردمان این دو کشور باشد.
از برای مثال چنانچه سال ۱۹۱۹م (۱۲۹۸ش) را به عنوان سال استقلال افغانستان از تحت سلطه انگلیسیها در عرصه سیاستخارجی افغانستان بدانیم که بعد از آن دولت افغانستان در برخی از کشورهای منطقه و فرامنطقهای از جمله ایران، سفارتخانه و کنسولگری باز نمود، و به بررسی سفرنامههای ایرانیان از این تاریخ به بعد بپردازیم، میتوانیم به آثار «سیدمهدی فرخ» به عنوان اولین نماینده رسمی ایران در کابل اشاره کنیم و یا از چندین صفحهای که «محمود افشار یزدی» به عنوان «دیباچه» جلد اول «افغاننامه» از حاصل سفرش در سالهای ۱۳۳۹ش و ۱۳۴۰ش به افغانستان، نیز اشاره کرد. اما همانطور که مشهود است نمیتوان عنوان سفرنامه بر آنها گذاشت، بلکه بیشتر حالت مطالب و یادداشتهایی مرتبط درباره افغانستان دارد.
اگر تاریخ صد ساله اخیر ملاک و معیارمان برای بررسی سفرنامههای ایرانیان به افغانستان باشد، چنین به نظر میرسد که بیشترین سفرنامههایی که از سفر به افغانستان توسط ایرانیان نوشته شدهاند مربوط به دو، سه دهه اخیر میباشد.
در چند دهه اخیر از میان سفرنامههایی که ایرانیان از حاصل سفرشان به افغانستان نوشتهاند، چهار سفرنامه رضا امیرخانی، ژیلا بنییعقوب، امیر هاشمیمقدم و سفرنامه سه نفره اعضای اندیشکده دیاران، اهمیت بیشتری دارند. دلیل نخست این اهمیت، میزان فروش و اقبال جامعه ایرانی به این آثار بوده و دیگری نوع رویکرد و محتوای درونی این سفرنامهها در تصویر و روایتی که از افغانستان ارائه نمودهاند.
از آنجایی که در بخش نخست یادداشت مفصلی که پیش از این برای سفرنامه «چای سبز در پل سرخ» بدان پرداخته شد؛ ما با توجه به ملاک موفقیت این آثار در دو حوزه مطالعات افغانستان و حوزه مطالعات مهاجران افغان، میتوانیم مقایسه تطبیقی از این آثار داشته باشیم. از همین روی به خوانندگان محترم پیشنهاد میشود، آن یادداشت را ملاحظه نمایند.
با توجه به آنچه گفته شد، در یادداشت پیش رو، معرفی و بررسی مختصری از سفرنامه ژیلا بنییعقوب ارائه میشود که در آن یادداشت بدان پرداخته نشده است.
توجه به این نکته به عنوان یک موضوع آسیبشناسی فرهنگی روابط ایران و افغانستان نیز اهمیت دارد که اگرچه سفرنامههای ایرانیان به افغانستان، از لحاظ تعداد آنچنان قابل توجه نیستند، اما باز سفرنامههایی در طول سالهای اخیر چاپ و منتشر شده است در حالی که از افغانان [یا افغانستانیها] همین تعداد اندک سفرنامه درباره سفر به ایران، وجود ندارد. این در صورتی است که اگر چند میلیون مهاجر افغان را که بیش از چهل سال در ایران زندگی و اقامت دارند، استثنا بگیریم باز در طول چند دهه اخیر فراوان اهل فرهنگ و دانشگاه افغانستان به ایران سفر داشتهاند و بعضاً مدت قابل توجهی هم در ایران ماندهاند و جا داشت آنها هم یادداشتهای سفرشان به ایران را به عنوان سفرنامه چاپ و منتشر میکردند.
«افسوس برای نرگسهای افغانستان» گزارش شش سفر مختلف خانم بنییعقوب روزنامهنگار ایرانی در طول سالهای ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۵ به چهار شهر افغانستان است که امتداد این سفرها بعدها منجر به خلق کتاب «فرمانده مسعود» شد که ما در یادداشت مفصلی به بررسی و معرفی آن پرداختهایم.
به جز سفرنامه اعضای انجمن دیاران تحت عنوان «چای سبز در پل سرخ» که در یادداشت مفصلی توسط این قلم بررسی شده است.
درباره سفرنامههای دیگر شهروندان ایرانی به افغانستان چنین میتوان گفت: «جانستان کابلستان» رضا امیرخانی [سفر سال ۱۳۸۸ به افغانستان، منتشر شده توسط نشر افق] ، «در پایتخت فراموشی» محمد حسین جعفریان [سفر سال ۱۳۸۱ به افغانستان، منتشر شده توسط نشر سوره مهر] و «سفر به سرزمین آریاییها» امیر هاشمیمقدم [سفر سال ۱۳۹۲ به افغانستان، منتشر شده توسط نشر سپیده باوران]. هر کدام از کتابها یا سفرنامههای مذکور با سبک و سیاق خاصی نوشته شده که اثرهای ارزشمندی هستند. سبک ادبی و نوشتاری مخصوص امیرخانی، رویکرد جامعهشناسانه هاشمیمقدم در کنار نوع نگاه جعفریان در مجموع میتواند تصویر مناسبی از افغانستان برای خواننده _آنهم خواننده ایرانی_ ترسیم نماید.
اما در مقام مقایسه این سه سفرنامه با سفرنامه ژیلا بنییعقوب چنین میتوان گفت که؛ «افسوس برای نرگسهای افغانستان» نه همانند «جانستان کابلستان» ادبی نوشته شده که مدل سفرنامههای ناصر خسرو قبادیانی را تداعی کند و نه مثل «سفر به سرزمین آریاییها» مملو از اطلاعات دایرهالمعارفی و ویکیپدیایی است که خواننده را کلافه و متن را از حالت سفرنامه خارج کند، از طرفی هم از آنجایی که نویسنده از برچسبزنیهای سیاسی و جناحی رایج در ایران تا حدودی مبراست، میتوان تا حدودی اثرش را به عنوان یک اثر خنثی و بیطرف سیاسی دانست.
نکتهای که میتوان درباره این اثر افزود این است که تصویری که این کتاب از افغانستان توصیف و ترسیم میکند حداقل برای ۱۵ تا ۲۰ سال پیش، آن هم سالهای آغازین عصر پساطالبان افغانستان است که مسلما از بسیاری جهات با افغانستان سالهای اخیر، یا افغانستان پیش از روی کار آمدن مجدد طالبان در عرصه قدرت، متفاوت است.
مورد دیگر اینکه اگرچه نویسنده درباره تاریخ چند دهه اخیر افغانستان و شخصیتهای تاریخ معاصر آن اذعان و تصریح دارد که از نگاه مردم و اقوام آن دیار، این موضوعات مختلف بلکه متعارض روایت میشود (فصل اول، ص ۳۲) اما در بسیاری از موارد کتاب از نحوه لحن و بیان نویسنده _بخصوص در فصل سوم_ چنین بر میآید که گوینده نیز صرفا راوی و طرفدار روایت خاصی از جریانهای سیاسی افغانستان معاصر است. چرا که تعریف و تمجیدها با ریز جزئیات آن ذکر میشود بدون آنکه به نقدهای مقابل آن پرداخته شده باشد.
یکی از نقاط قوت این اثر که در قالب سفرنامه و شرح اتفاقات سفرها در کتاب آمده است، پرداختن به موضوع «مهاجران افغانستانی» ساکن ایران است.
ژیلا بنییعقوب در فصل چهارم کتاب که داستان سفرش به کابل، در زمستان ۱۳۸۲ است، خاطرهای از یک رانندهی تاکسی در کابل دارد که مدت زمانی در ایران مهاجر بوده و به خاطر برخوردهای بدی که با او در ایران شده است، میخواهد کرایهی بیشتــری بگیرد. او توصیهی دوســت افغانســتانی خود، رعنا را پس از این اتفاق اینگونه نقل میکند:
«_ ژیلا، یک پیشنهاد! اینبار ما بـه رانندهها، حرفی از اینکه تو ایرانی هســتی، نمیزنیم و تو هم وقتی ســوار تاکسی شدیم، یک کلمه هم با ما حرف نزن.
_ چرا حرف نزنم؟
_ تــا از لهجهات نفهمند ایرانی هستی.» (صص ۱۵۳_ ۱۵۴)
نویســنده در فصل پنجم کتاب که شرح سفر به هرات در زمســتان ۱۳۸۳ش اســت، در چند عنوان به موضــوع مهاجران نیز به خوبی پرداخته اســت. این عنوانها عبارتانــد از: «ایرانیهــا در نــگاه مهاجران
افغــان»، «سیاســتهای چندگانــه»، «اصلیترین منتقــدان ایــران»، «منفیتــر از ســایر شــهرهای افغانستان»، «برخوردهای خشن در مناطق مرزی». (صص ۲۱۴_ ۲۲۶)
نویســنده درفصل پنجــم، زیر عنــوان «اصلیترین منتقــدان ایران» مینویســد:
«شاید اگر بگویم مهاجران افغان تازه برگشته از ایران، امــروز مهمتریــن و جدیدترین منتقدان ایــران را در هرات تشکیل میدهند، خیلی دور از واقعیت نیست. اغلب این مهاجران که بعضیشان بیش از یک دهه، میهمان ایران و ایرانیان بودهانــد، امروز گزندهترین انتقادها را نسبت به ایران به زبان میآورند.» (ص ۲۲۱)
در ادامه به ذکــر یک مورد از میــان هزاران مــورد میپردازد.
«جــواد نجفی» که تازه از ایران بازگشــته اســت، با خشــم زیاد دربارهی پلیس ایران حرف میزند:
«در ایران حتی جرئت نمیکـردم به لهجهی خودم گپ [حرف] بزنم. وقتی از من میپرسیدند اهل کجایی، فقط میگفتم از شهرســتانهای ایران هســتم. هر چه کمبــود و فقر بود، به گردن مــا انداختید. وقتی ســیبزمینی در ایــران کمیاب و گران شــد، گفتید سیبزمینیهایمان به افغانستان صادر شده است. وقتی سیمان در کشورتان کمیاب و گران شد، دوباره کمبودش را به گردن ما انداختید که به افغانســتان صادر شــده، اما دولت شما ســیمان را مجانی به ما نمیداد؛ در برابرش دلار میگرفت.» (ص ۲۲۱)
بنییعقوب زیر عنوان «منفیتر از سایر شهرهای افغانســتان» در فصل پنجم کتاب توضیح میدهد:
«در کابل، پنجشــیر یا هر جای دیگر افغانستان غیر از هرات، وقتی نام ایران را میآوری، بیشتر مردم به نیکی از ایران و ایرانیان یاد میکنند و فقط یک اقلیت کوچک، خاطرات تلخ و نگرش منفی از این سرزمین دارند، اما در هرات، وضع تا حدی متفاوت است. در این اســتان بزرگ، اغلب افغانها با شنیدن نام ایران لب به شــکایت و نارضایتی میگشایند و کمتر کسی را میبینی که با خشــنودی و رضایتمندی از ایران حرف بزند. به راســتی، چرا اهالی هرات در مقایسه با ســایر نقاط افغانستان نگرش منفیتری نسبت به ایــران دارند؟ اگرچه دادن پاســخ دقیق به این پرســش بسیار دشوار اســت، تأمل در پاسخهای یک دانشجوی افغان بد نیست: رفت و آمــد مردم هــرات به ایــران بیشتر از سایر مردم افغانســتان بوده است، طبیعی است زیرا هرات، هممرز با ایران و آمد و شد به آن برای هراتیها راحتتر اســت تا مثال بــرای کابلیها. برخورد مــرزداران ایرانی و مردم مناطق مرزی در همه این ســالها با افغانها اغلب تند و خشن بوده است.» (ص ۲۲۲)
ژیلا بنییعقوب در همان فصل مینویسد:
«برخی از افغانها از برخوردهای توهینآمیز نیروی انتظامی ایران شکایت دارند.» (ص ۲۲۴)
در یک تحلیل کوتاه میتوان گفت بیش از چهار دهه از زیست مهاجران افغانستان در ایــران میگــذرد. نابســامانیهای دســتگاه سیاســتگذاری کشــور میزبان در قبــال مهاجران، علاوه بــر اینکه نقش “پاشنه آشیل” را در روابــط ایــران و افغانســتان به خود گرفته کــه هر از گاهی نیــز بســیار جنجال برانگیز هم میشــود، از ســوی دیگر بــا توجه بــه محدودیتها و محرومیتهایی که «مهاجران» در طول این سالها با آنها مواجه بودهاند، سبب شده است نتوانند آنچنان که بایسته و شایسته اســت، هویــت خویش را حفــظ و فرهنگ کشورشــان را بــه جامعه ایرانــی منتقل کنند و بتوانند شــناخت و تصویری نســبتا منطبق بــر واقعیت و به دور از ســیاهنماییها و بزرگنماییهایــی کــه رســانهها القــا و تلقیــن کردهاند، ترســیم و تصویــر کنند.
از همیــن روی در کنــار عنوان «افســوس برای نرگسهای افغانســتان» که به تلفات انسانی ناشی از جنگ و فقر در افغانستان پساطالبان اشاره دارد (فصل اول، ص ۲۶) با توجه به آنچه گذشــت، میتوان عنوان «افســوس بــرای سیاســتهای مهاجرتی ایران» را نیز بدان افزود.
شایان ذکر است که از این قلم در خصوص موضوع مهاجران افغان در ایران، یادداشتهای تحلیلی متعددی در رسانههای ایرانی منتشر شده است که برای نمونه به یادداشت «فصلی نو در داستان مهاجران» بنگرید. در اهمیت موضوع مهاجران افغان، همانطور که در تحلیل سفرنامه ژیلا بنییعقوب گذشت، به همین مقدار بسنده میکنم که این موضوع از نگاه نویسنده مهمترین «پاشنه آشیل» روابط ایران و افغانستان میباشد.
منبع : سایت تحلیلی کلکین