هارون یوسفی
تصویر
«اگر آن ترک شیرازی بهدست آرد دل ما را»
برایش میدهم سه دانه آلوی بخارا را
تمام عمر ما در جنگ و چور و چنگوی بگذشت
ندیدم سالها من لذت وسکی و ودکا را
خوشا آندم که طالب را به دانشگاه بینم من
که یک جا حل کند با دختران فورمول «کمیا» را
« نمی دانم چه منزل بود شب جایی که من بودم»
ولی دیدم در آنجا سه وکیلِ مستِ شورا را
به یاد آمد مرا روزی که کوپونم به جیبم بود
از آندم تا کنون هرگز نخوردم چای اعلا را
به یادت هست کرزی در همه نطق و بیانِ خود
که شاهد میکشید از جبر آقای سپنتا را
از آن روزی که «ع»الله از کوه آمده پایین
ببین هرگز نمی پوشد دگر چپلی «باتا» را
همان که جمعهها را بر سر منبر به سر میکرد
به دستش روز یکشنبه ببین قفل کلیسا را
مجاهد را مگو اسلام دیگر در خطر افتاد
به آتش میکشد شهرِ سمرقند و بخارا را
اگر ماما قدوس من نواسه را کند ختنه
برای محفلش میآورم فرهاد دریا را
به خارش تا که افتد کون ناتو و هوا دارش
به خون آغشته میسازد مسلمان و نصارا را
الهی چاره کن تا مولوی دیگر نغولاند
زنان بیوه و بیکودک و بیچارهی ما را
پریشب چون که طوی دختر کاکای واحد بود
همه کس را خبر کردند جز قیس و ترینا را
اگر ده سال دیگر زنده باشم من در این دنیا
ز شهر و کوچهی خود میکشم تصویر زیبا را
هارون یوسفی