ســید مقصـود برهان
یادی از شاعر و نویسنده درد آشنای کشور
شهید سرشار روشنی
سرشار روشنی که نام اصلی اش غلام شاه بود سرشار تخلص میکرد در شهر چاریکار مرکز
ولایت پروان در دهه اول قرن چهاردهم هجری خورشیدی پا بعرصه وجود گذاشت. پدرش
پیشه بزازی داشت شخص نیک و با حرمتی بود. او دروس ابتدایی و متوسطه را در پروان
و سپس دارالمعلمین را در کابل خواند. بعد از ختم دارالمعلمین به زادگاه خویش
برگشت و در خدمت فرزندان وطن بحیث معلم قرار گرفت، اما با ذکاوتی که داشت
زبانهای پشتو و انگلیسی را فراگرفت و به هردو زبان مذکور به صراحت میتوانست
صحبت کند. او به مطالعه و مطبوعات رو آورده شعر سرود و مضمون نوشت تا اینکه با
یک رویداد جالب در محیط تبارز کرد و توجهاتی را بخود جلب نمود. رویداد از این
قرار بود که محترم خان عبدالغفار خان رهبر پشتونهای آنسوی خط فرضی دیورند تصمیم
گرفت که به دوره سرتاسری افغانستان بپردازد. او سفرش را از پروان آغاز کرد،
درآنزمان حاکم ولایت پروان شخصی بنام سیدغلام رسول نام داشت. حاکم در جستجوی
کسی شد تا حین آمدن خان به چاریکار او را خیر مقدم بگوید. هرقدر جستجو و تلاش
کردند، شخص با جرئتی پیدا نشد که او را خوش آمدید بگوید- تا اینکه معلمی را
سراغ دادند که خیلی با جرئت است، اما جثه ضعیف دارد. اسمش غلام شاه سرشار است.
غلام رسول حاکم او را خواست و از او پرسید آیا میتوانی خان را خوش آمدید
بگوئید؟ او گفت بلی.
حاکم کاغذی را به سرشار داد وگفت این نوشته را در خانه به تکرار بخوان تا
وارخطا نشوی. او گفت میتوانم این نوشته را حفظ کنم و از یاد بگویم و حتی
میتوانم به پشتو بگویم. روز موعود رسید و غفار خان به پروان آمد، سرشار بدون
کاغذ و یاد داشتی او را به بزبان پشتو خیر مقدم گفت. حاکم وهمه خوش شدند و شخص
غفار خان که قد بلندی داشت بزحمت توانست خود را خم کرده و معلم را نوازش کرد.
بعد از این ماجرا نام سرشار در تمام شهر سر زبانها افتید تا اینکه بعد از مدتی
و گذشت زمان او به حیث مدیر روزنامه پروان مقرر شد. چون سرشار زاده محیط بود به
نیازمندی مردم بیشتر آشنایی داشت او مشکلات و خواست مردم- نواقص و کمبودی های
محیط را به روزنامه انعکاس میداد. روزنامه هواداران و علاقمندان بیشتری پیدا
پیدا کرد وتیراژ آن هرچند وقت بالا میرفت، مخصوصاً جوانان ونوجوانان اداره
روزنامه را مرکز دید و بازدید خوبی برای خود یافتند. جوانان قلم بدست گرفتند و
با تشویق و رهنمایی مدیر روزنامه به شعر و نویسندگی علاقمند شدند – روز تا روز
همه به صف همکاران قلمی روزنامه پیوستند- روزنامه به اندک زمانی به آئینه محیط
تبدیل شد. چنانچه خلأ ها و کاستی های محیط را علنی میساخت. سرشار با درک ضرورت
محیط ایجاد یک کتابخانه عامه را نیاز مبرم دانسته خود و تعدادی از جوانان این
درخواست خود را به صفحات روزنامه کشانیده آرزو کردند که باید کتابخانه یی در
شهر چاریکار ایجاد گردد. سرانجام این تقاضا از طرف شاروال شهر که خود شخص منوری
بود و میر عبدالکریم معقول نام داشت و خدماتی را هم در بخشهای مختلف شهر انجام
داده بود لبیک گفته شد. او حاضر گردید تا از بودجه شاروالی مبلغی را به خریداری
کتاب اختصاص دهد. شخص شاروال محترم سرشار و تنی چند از روشنفکران محیط مجدانه
در انتخاب و خریداری کتاب همکاری صمیمانه کرده، کتابخانه رسماً ایجاد وافتتاح
شد.
طوریکه قبلاً اشاره گردید روزنامه همیشه خلأ ها و کمبودی های محیط، کم توجهی
کارمندان به امور عامه، ترویج رشوه، ظلم، قساوت و اعمال نادرست حاکم شهر را
مینوشت. این کار به مذاق حاکم که حوصله اینگونه انتقادها را نداشت، جور نیآمده
در پی آن شد تا سرشار را به شکلی بدنام و از وظیفه سبکدوش و یا تبدیل نماید.
چنانچه قبلاً هم یکی از مدیران روزنامه را که او بدون هراس نواقص و خودسری ها
را افشا میکرد به قلم خود به شبرغان تبدیل کرده بود. بناً روز نامه روزی وجیزه
ها را چاپ کرددر اصل وجیزه ها درست بود اما اگر تعبیر بد از آن میشد خوب نبود
نشر این وجیزه ها خشم حاکم ولایت را بر انگیخت بناً مکتوبی بریاست متسقل
مطبوعات نوشت تا سرشار را از مدیریت روزنامه برکنار سازد. اما شاد روان دوکتور
محمد آصف سهیل که شخصیت دموکرات و آزاد اندیش بود بر خلاف تقاضای حاکم، محترم
سرشار روشنی را دربست بالاتر به حیث مدیر عمومی مامورین مقررکرد که باعث رنجش
حاکم پروان شدو محترم سرشار چندسال در این پست باقیماند و با ارتقای ریاست
مطبوعات بوزارت مطبوعات، سرشار به شعبات مهم وزارت مانند مدیریت عمومی تنویر
افکار و مدیریت روزنامه بیدار در مزارشریف، مدیر روزنامه سنایی غزنی، مدیریت
عمومی نشرات خارجی رادیو افغانستان خدمت کرد. جالب اینست که که اگر روزی یکی از
نطاقان برنامه انگلیسی بوقت به اداره حاضر نمیشد، سرشار خودش به ستدیو میرفت و
به سرویس انگلیسی گویندگی میکرد. حکایت جالبی از محترم سرشار بخاطر دارم آنست
که روزی سرشار نزد مرحوم عبدالرؤف بینوا وزیر اطلاعات و کلتور رفته بود واین
اولین باری که آنها باهم میدیدند، سرشار روشنی با بینوا با لهجه کندهاری پشتو
صحبت میکرد، بینوا که قبلاً صرف به نام باهم آشنا بودند وشناخت چندانی با
سرشار نداشت با این جمله از وی پرسید: سرشار صاحب! تاسی خو کندهاری یاست،
لطفاً ووایه چه دکندهار د کوم
ځای یی؟
سرشار در جواب ګفت: وبخشه وزیر صاحب زه د کندهار نه یم،
پروانی یم.
بینوا
گفت:
ته څنګه شه پشتو خبری کوی.
زمانیکه در سال 1348 هجری شمسی شادروان دوکتور محمود حبیبی بحیث وزیر اطلاعات و کلتور مقرر شد، در رادیو افغانستان و تمام مطبوعات یکدوره رنسانس آغاز گردید. سرشار بحیث مدیر هنر وادبیات رادیو افغانستان تقرر حاصل کرد. سرشار مدتها در پُست های مختلف کلیدی مطبوعات با پشت کار خستگی ناپدیر و عرق ریزی ممتد خدمات بنیادی و فراموش ناشدنی را به مردم و مطبوعات افغانستان بثمر رسایند، در نتیجه همین خدمات وعرقریزی های ممتد درعصر نوستالوژِی جمهوری با سعادت و خاطره انگیز سردار محمد داوود خان بحیت رئیس موسسه نشراتی انیس عز تقرر حاصل و تا سقوط تآسف بار و غم انگیز جمهوری اول در همین پُست خدمت کرد.
بعد از کودتای ثور در سال 1357 سرشار شمالی از سوی خدمات امنیت ملی بجرمی که هرگز ثابت نشد درحالی بازداشت شد که از ناحیه درد گرده رنج برده و به نوشیدن مایعات اشد ضرورت داشت. چون نسبت کمی آب در بازداشتگاه مریضی وی شدت پیدا کرد. مسؤولین ویرا به شفاخانه نظامی انتقال دادند تا تحت تداوی قرار گیرد. اما مریضی ویرا مجال نداده و در اثر عدم کفایه گرده ها داعی اجل را لبیک گفت که روح اش شاد – یاد و خاطره اش گرامی باد.
از استاد سرشار روشنی یک پسر و دو دختر به یاد گار ماند به نامهای لیلا صراحت
روشنی، انجیلا روشنی و دوکتور اقبال روشنی.
لیلا صراحت راه پدر را تعقیب کرد، شاعر شد و به شهرت رسید و از خود چند مجموعه
شعر به یادگار گذاشت، بدون آنکه رخت عروسی به تن کند بنا به مریضی که عاید حالش
بود در اروپا وفات کرد.
دختر دومی سرشار انجیلا صراحت نام داشت که بعد از عروسی به آسترلیا پناهند گردید، موصوف شبی در کنار ساحل اوقیانوس آرام ضمن تفریح وهواخوری شکار طوفان بحری شد.
اما پسر سرشار روشنی که که اقبال نام داشت فاکولته طب را خوانده طبیب یا داکتر شد، به معالجه چشم بیماران در شهرکابل میپرداخت، همراه با مادرش در خیرخانه مینه کابل سکونت داشت، و اکنون از حال واحوال شان اطلاعی در دست نیست.
سرشار روشنی از از آوان جوانی شعر میسرود، تا جایی که نویسنده این سطور بخاطر دارد مجموعه از رباعیات اش نام ( ناله ) در کابل و مجموعه دوم رباعیات اش بنام ( کاروان ) در مطبعه دولتی قطغن در سال 1339 هجری شمسی چاپ شده است. از دیگر آثارش اطلاعی در دست نیست.
اکنون چند بیت از یک غزل اش که در حدود هفتاد سال قبل از امروز سروده و نگارنده
بخاطر دارد با چند رباعی اش که در سال 1339 چاپ شده است تقدیم میگردد.
باید علاوه کرد که سرشار وقتیکه معلم بود شاگردان را به مطالعه تشویق میکرد و
زمانیکه مدیر روزنامه شد، جوانان محیط را به نویسندگی و چیز نویسی تشویق کرد که
تعداد آنها از شمار دست دو یا سه برابر است.
از « کاروان» مجموعه دوبیتی ها
چاپ مطبعه دولتی قطغن سال 1339
جَرَس
جرس غوغا خوش و مستانه دارد
فغان دلکـــش و جانانه دارد
همی نالد که ای خوابیده یاران
چرا شـــورم اثر اصلاً نـــدارد
***
همی نالد که این خواب گران چیست
نشــــــــاید اینــقدر بی اعتنا چیست
گــــر این آهنگ بیدارت نســـــــازد
چو تو افسرده جان در رهروان نیست
***
جرس هر چند فریادش ز دور است
شنیدن عرضِ حال او ضرور است
صدایش از پـــــی بیداری ماســت
اگر هرچند جسم
بی شعور است
اینهم چند بیت از پارچه شعری که اضافه از هفتاد سال قبل از امروز سروده بود.
عید غریبان
عید آمد و نان خوردنم نیست یکپارچه لباس در تنم نیســت
خون میرود از دو چشم کورم چون پاک کنم که دامنم نیست
عـــــریان و گرسنه طفلکانم گوش شنوا به شیونم نیست
انعــــام بسی نعیـــم دارند جز خرمن یأس روزنم نیست
ای عید میا که من بخونم
در دیده مردمان زبــــونم
پایان