عبدالاحمد فیض
علل وفكتورهاي فروپاشي دموكراسي نوپا درافغانستان!
مبرهن است كه دموكراسي يا بعباره ساده حكومت مردم از بنيادي ترين اهداف مبارزات سياسي واجتماعي دردنياي معاصرپنداشته ميشود، درافغانستان همچنان بعد ازحضورقدرتهاي خارجي وايجاد نظام سياسي تحت حمايت آنها، تمرين دموكراسي آغازشد، نوع نظام سياسي، حقوق اساسي مردم، توزيع قدرت، انتخابي بودن ساختارهاي قدرت، با تصويب وانفاذ قوانين كه تاحدي با ارزشهاي مدرن درمطابقت قرارداشت، دردستورروزقرارگرفت وثروت هاي هنگفتي بابكارگيري نيروي عظيم بشري بمنظورگذارافغانستان وبرپائي دموكراسي هزينه گرديد، اما چرا به يكبارگي تمام ساختارهاونهادهاي دموكراتيك به شكست مواجه گرديد؟
قبل ازپاسخ به اين موضوع كه جوانب متعددي را داراست، زيبا مي پندارم تامتعارف ترين رويه هاي تأريخي گذار به دموكراسي را بطورمؤجزتذكار دهم:
اول- گذار به دموكراسي با پيروي از راهها وروش هاي غرب.
تجارب تاريخي تبين واضح تلاشهاي مستمرجريانها وجنبشهاي است كه مساعي گسترده بخرج داده اند تا در برابر استبداد داخلي برخاسته وبا پيروي از تجارب بجا مانده از نهضت هاي انقلابي سده هاي هجده ونزدهم اروپا كه منتج به سرنگوني رژيم هاي توتاليتر وسركوبگرگرديد، به دموكراسي دست يايند.
دوم- اعمار دموكراسي از مجراي مبارزات وتلاشهاي بي وقفه، سياسيون ونخبه گان جامعه.
اين روش بازتاب مساعي چشمگيري ذوات سياسي، انديشمندان ونخبه گاني است كه با نفوذ همه جانبه در ميان توده هاي عظيم اجتماعي راه دگرگونيهاي اجتماعي، سياسي، اقتصادي وفرهنكي را به هدف انتقال قدرت به مردم در پيش گرفته ودموكراسي يعني حكومت مبتني بر اراده عامه را جايگزين رژيمهاي استبدادي نموده اند.
سوم- ايجاد دموكراسي با عرضه تجارب وامكانات تخنيكي ومالي از جانب كشورهاي دموكراتيك.
درين نوع از راه وصول بيك جامعه مبتني بر ارزش دموكراسي، كشورهاي دموكراتيك باحمايت از مساعي ومبارزه مردمان وحتا دولتهاي كه در صدد گذار بيك جامعه دموكراتيك است، نقش ايفاء مينمايد.
چهارم-گذاربه دموكراسي با شكل گيري تغيردراراده طبقه حاكم مستبد يا دكتاتوري ها، مبني برواگذاري قدرت به مردم.
مسلم است كه دموكراسي به مفهوم انتقال قدرت به مردم با كليه مفاهيم واصول متعارف آن مانند آزاديهاي فردي واجتماعي، مجموع حقوق انساني، آزاديهاي مدني وفكري وغيره، به سهولت بدست نيامده بلكه داعيه دموكراسي مستلزم آگاهي ژرف وگسترده اجتماعي، درك عامه ازاصول ومعيارهاي دموكراسي وموجوديت شالوده هاي قدرتمند مادي وذهني است، دكتورين حاكم مبني برتعميل وتعميم دموكراسي هكذا تجارب ناشي از اعمار جوامع دموكراتيك مبين اين امر است كه دموكراسي در هيچ مقطع تاريخ ودر هيچ جامعه اي با تحكم، اعمال زوروفشارزمينه تحقق نخواهند يافت، يا بعارت ديگر اين حكام نخواهد بودكه ازتوده ها بخواهند تادموكراسي را بپذيرد، بلكه مردم است كه خواهان دموكراسي درجامعه گرديده واز رژيم حاكم ميخواهند تا قدرت را به مردم انتقال دهند.
درافغانستان دموكراسي فرستاده شد، اين كشورصدمات جبران ناپذيري ناشي ازنبردهاي خونين داخلي را متحمل شده، چندين دهه جنگ درين كشورشالوده انسجام ملي را متأثرنموده بود، جامعه سنتي وقبيلوي كه اكثريت قاطع ساكنان از قدرت، حاكميت سياسي، مبناي مشروعيت قدرت ومفاد دموكراسي دركي نداشته، سنن وتعاملات درين جامعه مذهبي بعضآ حتا با نصوص ديني برابري نموده ودر تنظيم مناسبات اجتماعي حاكم بوده است.
با توجه به ملاحظات فوق، چگونه ممكن وعملي خواهد بود كه درچنين جامعه كه مردم از دموكراسي بصورت قطع آگاهي نداشته وبنياد هاي فرهنگي، اقتصادي وفكري براي اعمار يك نظام مبني بر اصول دموكراسي تاكنون شكل نگرفته است، از بالا از وراي اهرام هاي قدرت آنهم بطور كاذبانه در موجوديت سياسيون يا به اصطلاح نخبه هاي كه بيشترينه روي تحكيم قدرت فردي وخانوادگي تمركز نمودند، به دموكراسي رسيد.
غرب به سركردگي ايالات متحده بعد از حمله مسلحانه در اكتوبردوهزارويك، افغانستان را بنام ادامه جنگ با تروريزم تحت كنترول خويش درآورد، دفاع از حقوق بشري مردم افغانستان، پياده ساختن دموكراسي، دولت، ملت ونهاد سازي راگزينه مناسب تبليغاتي درين كشوربه قصد توجيه حضور سياسي ونظامي خود برگزيد، در حاليكه بوضوح قابل درك بودكه برپائي دموكراسي با چنين سياسگذاريها وبا چنين رهبران پوشالي دريك جامعه عقبمانده جهان سومي، فقير وكم سواد ممكن نبوده وامروز رهبران غرب بخصوص امريكا به صراحت اذعان مينمايد كه غرب مأموريت دولت وملت سازي درافغانستان نداشته است، بنابرين نبود بسترهاي ذهني، فرهنكي ومادي درافغانستان باعث شد كه (جزيره ايتوپي) يا دموكراسي خيالي درافغانستان درطي چند روز ازهم فروپاشید.