عثمان نجیب
از تیتر دفاع مقدس
فرمان مادرِ عبدالرحمان خان.
این مقاله را در چند نوبت بخوانیم تا بدانیم که چرا باید به خود بیاییم؟
بخش سوم و نهایی
نوشتهی محمد عثمان نجیب
نه می دانم چی پیش آمد که تاجیک تباران و اقوام ساکن در خراسان و پارسی زبان های پیشا ظهور احمدشاه درانی و پسا سقوط نادر افشار با آن همه غنای کلتوری، فرهنگی و اقتدار به سقوط یک باره تن دادند و هرگز سربلند نه کردند؟ ایران همچنان بر عکس توانست اصالت زبان پارسی را نه تنها نگاه داشت بل در باروری آن سعی بلیغ به خرچ داد و پارسی زبانان مدیون کار های مداوم دانشمندان و فرهیختهگان ادب فارسی ایران زمین است نه آخوند های زشت کردارِ ایران.
سر رشتهی بزرگان پارس زبانان تاجیک و هزاره و ازبیک از ۲۸ رجب سال ۱۱۶۰ هجری قمری مطابق ۱۵ جولای یا ۱۷۴۷ حدود یک ماه پسا قتل نادر افشار و تاج گذاری احمدشاه ابدالی به افول رفت.
تاجیک تبار ها و پارسی زبان ها راهی جزء دو انتخاب نه دارند:
اول- تن دادن به ذلتِ مادامالعمر و پی کوچی های ملیگرا! رفتن و مالیه پرداختن برای عشرتِ آنان.
دوم- مقاومت برای شهروندی داشتن دست اول و بدون تبعیض و بدون پنجاه فیصد دروغ.
با آن که تشکیل ارتش احمدشاه ابدالی بیشتر غلجایی ها و ازبیک ها و هزاره ها و همه تحت فرماندهی نادر افشار بودند اما نقش اساسی هزاره ها و ازبیک در رهبری و تصمیمگیری ها چندان مهم نه بود و تقریباً به حیث گروه های پیشمرگه مورد استخدام قرار میدادند. به روایت تاریخ های غبار و فرهنگ حتا احمدشاه ابدالی هم همه صلاحیت و اقتدار را برای عشیره و قبیله و قوم خود تقسیم کرد.
قبیلهی ابدالی شامل:
پوپلزایی
الکوزایی
بارکزایی
علیزایی
نورزایی
اسحاقزایی
خوگیانی
ماکو
و قبیلهی غیر ابدالی:
توخی
هوتک
داوی
کاکړ
ترین
براهوی
در مقابل امتیازات فراوان از جمله نام های درجه داران لشکری مثل «سردار» عنوان یکی از درجات لشکری ایران در زمان صفوی ها و نادر افشار که به سران قبایل میداد. ایشان را مکلف به فراهم آوری لشکر جنگی میکرد.
در نتیجه لشکری سراپا پشتون تبار به وجود آمد. مالیات شان معاف شد و وعده های زیادی به دست آوردن غنایم از هند برای شان داده شد. صفحات ۱۴۶ و ۱۴۷ چاپ بیستم افغانستان در پنج قرن اخیر تألیف زنده یاد استاد فرهنگ.
در ساختار های بعدی لشکری اقوام دیگر را به معاش استخدام میکردند. استخدام شده ها به طور معمول یا غالباً از اقوام غیر پشتون بود. معلوم است که تناسب باور احمدشاه درانی هم حتا به ازبیک و هزاره ها که در لشکر او بودند و تحت پرچم نادر افشار فعالیت داشتند بسیار ناچیز بوده و حتا گاهی هیچ نبوده. از آن جاست که شکاف عمیق تبعیض و تعصب شکل گرفته و سلسلهوار تا امروز به تقریباً چهار نسلی پس از احمدشاه درانی رسیده و حالا در نقطهی اوج و فوران و غلیان است که بر طبق قوانین شکنندهگی های بلند روی های طبیعی و غیر طبیعی زمان نگونساری ها آغاز می شود.
ما در بحث کنونی فقط ناهنجاری های روا داشته شده بر مردم بومی خراسان زمین و غصب ملکیت های شان و شمردن ایشان در ردیف های پسا قبیله ها را بر می شماریم. تنها در بخش استخدام به ارتش و امتیازات مالی و مالیاتی.
چنان بی رحمی و ستم آشکار از همان سال ۱۷۴۷ آغاز شده و در اشکال گونهگون تبلور یافته است. در زمان عبدالرحمان از نوادهگان احمدشاه درانی ابدالی بوده که به اوج خود رسیده است. اینان با هرچی غیر پشتو زبان بود معاملهی بیگانهگی انجام دادند. اما از تجارب پارسی زبانان حتا تقلید تشکیلاتی خراسانیان و مغولی ها و ایرانی ها استفادهی گسترده و بهینه داشتند. مثال دیگر این که در عهد احمدشاه درانی روش اداره داری و دولت داری اساس گذاشته شد و با وجود داشتن خصایل قبیلهیی، اساسات و عناوین مقامات شان به زبان فارسی بود و پوپلزایی ها که بیشتر امور دولت داری را عهدهدار بودند نام هایی چون مرکب مغولی و ایرانی و پارسی خراسانی را دزدیده بودند. چون تا زمان زیادی از خود نام های مستهجنی چون امروز ابداع نه کرده بودند:
اشرف الوزراء
مشیر و مختار
دیوان بیگی
وکیلالدوله
قاضیالقضات
خان خانان
ایشیک آقاسیباشی
به همین گونه تاریخ های گونه گون این موارد را تکرار کرده اند.
ماجرای معمای سیدجمالالدین هم در همین فاصله ها اتفاق افتاده بود که قبلاً نوشتیم.
امتیازات فراوان نصیب خانواده های سلطنتی و شاهی بوده، چنانی که حتا مرغ بازان و سگ بازان و هر چرگ و هر پِرگِ پشتون که با خاندان شاهی ازتباطی میداشت نه تنها از پرداخت مالیات معاف بودند که معاش اضافی دیگر هم می گرفتند. در خصوص تعمیل شدن برای حکمی که پیرامون امتیازات به قبایل مربوط به خاندان احمدشاهی و پشتون تبار ها داده شده بود، باری یکی از خویشاوندان عبدالرحمان پلید به نام قادر خان کاکا نزد والدهی امیر آمده و سفارش نامهیی را به این شرح عنوانی میر محمد حسین خان مستوفیالممالک را حصول کرد.
(عالیجاه… مستوفیالممالک میر محمد حسین خان قرین صحت بوده به مکان عافیت باشند…در خصوص مالیات املاک عالیجاه غلام قادر خان کاکا شنیده شد که شما از املاک عالیجاه مذکور، غم « مالیه » مطالبه مینمایید، چونکه غم « مالیه » ملک هایی که از متعلقین ما میباشند گاهی نداده اند از غم « مالیه » خلاص و معاف میباشند. لازم آن که به قرار دیگر متعلقین های ما مالیات املاک عالیجاه را معاف دارند. در این باره سفارش دانید. تحریر یوم دوشنبه ۴ شهر جمادیالاول، ۱۲۹۸.) ص ۴۶۷ افغانستان در پنج قرن اخیر، چاپ بیستم.
چنان بی عدالتی ها طی همین نزدیک به سه صد سال جریان دارد و ما دیده روان هستیم یا خوانده میرویم که چی نابابی هایی وجود داشته است. اخیراً هم صلاحیت های بیبیگل یهود را هم دیدید که اشرف آن دزد فراری خلاف قانون به او داده و قبیلهی خود داده بود و کرزی همچنان.
آنان در چور کردن سرمایه های ملی به هرگونهیی نقش داشتند، اما خمی به ابرو نه میآورند. گویی آبی از آب تکان نه خورده است.
استاد غلام محمدغبار چاپ چهارم تاریخ خود به نام افغانستان در مسیر تاریخ را موشکافانه نوشته اند و بخشی از امتیازات قبیله در دوران عبدالرحمان را چنین برجسته می سازند که من عینِ صفحه را عکس گرفتم. استاد مرحومی در متنِ آن منتشرهی صفحهی ۶۶۱ چاپ چهارم چنین مینویسند:
« … امیر عبدالرحمن خان برای تمام قبیله محمدزایی در سال ۱۸۹۳ معش سالانهدمقرر کرد که بدون شرط و قید خدمت رسمی برای هر مرد در سال ۴۰۰ روپیه و برای هر زن سالی ۳۰۰ روپیه داده میشد، حتا به آن زن محمدزایی که شوهر غیر محمدزایی داشت. در این معاش مفت نه تنها اولاده سردار پاینده خان بلکه اولاده برادران پاینده خان (حاجی درویش خان و عبدالحبیب خان) نیز شامل بودند و سرداران بزرگ معاشات گزاف جداگانه داشتند. امیر عبدالرحمن خان بعضاً برای سردارانی که در خارج می زیستندنیز از خزانه افغانستان معاش مستمری میپرداخت. چنانیکه برای سردار محمد ابراهیم خان پسر بزرگ امیرشیر علی خان که در هند فرار کرده بود سالانه ۴۸ هزار روپیه معاش میداد در حالیکه در افغانستان برای یک هزار روپیه بیتالمال یک خانواده از بین برده می شد.»
حالا قضاوت کنید:
با چنان بی عدالتی هایی است که حالا از پرداختن به افکار آرمانی پرهیز کنیم. در غیر آن و بدون تثبیت هویت و اقتدار خود همان برده هایی خواهیم بود که بودیم. مقاومت هویتی، مقاومت حفظ ودفاع اراضی، مقاومت ساختاری، مقاومت عدالت خواهی، مقاومت آزادی خواهی، مقاومت کلتوری، مقاومت تباری، مقاومت مسلحانه همه و همه فرایند هایی اند که اگر حیات همهی ما را از ما بگیرند باید ادامه یابند. یک روز، یک ساعت، یک ماه، یک سال، ده سال و حتا چند نسل. مگذاریم که دیگر در ستم باشیم. شعار های مضحکه باری که هرگز شعر نیستند را برداریم. وقتی هویت خدا داد خود را انکار میکنیم، وقتی تبار خود را نه میخواهیم، وقتی اسارت را به نام وحدت ترجیح میدهیم، وقتی جهان را که اساس آن هویت است نادیده میگیریم. پس خود ما ذلیل هستیم و حق نداریم دیگران را مانع شویم تا هویت شناس نه باشند. هیچ عالمی، هیچ دانشمندی، هیچ پیامبری، هیچ حکم شرعی و مدنی ما را به انکار از هویت ما نه تنها امر نه میکند بل برای شناسایی های ما امر میکند. به قرآن مراجعه کنیم، حدیث بخوانیم، تاریخ هویت ها و مبارزات هویتی و ملت شدنِ ملیت ها و قبایل را بدانیم. تا مدنی شدن و شهری شدن کامل جامعه و ادغام متساویالحقوق ملیت ها و اقلیت ها همه و همه ملزم به مبارزه هستیم. نه مجبور به جُبن داشتن و دیگران را هم آرمانگرا ساختن بی مفهوم. آرمانگرایی بحث بلند علمی، فلسفی و حتا حقوقی است که با یک سروده نه میشود آن را از یاد ببریم. منی مسلمان اول به زبان مادری ام پارسی زبان هستم، هویت من تاجیک است، پدرم تاجیک مسلمان فوت کرده است. من هم مسلمان تاجیک زنده هستم و هم مسلمان تاجیک میمیرم. کسی غیر از خدا حق اندازهگیری تقوای من یا گناه من را ندارد. به من قرآن امر کرده که هویت خود را بشناسم. من در مقابل هر کسی ایستاده ام که از دین خدا و مدنیت اجتماع خبر نه دارد و به نفی قبیله و تبار خود گویا سروده سر می دهد. تو که هویت خود را فدای احساسات کاذب و دروغ میکنی به وطن چی خواهی کرد؟ هویت خانواده ات را بشناس، هویت قومی ات را بشناس، هویت تباری ات را بشناس، هویت ملیتی ات را بشناس. بعد هویت های برادر را بشناس بعد برای احراز هویت ملی مبارزه کن. نه میشود که من هی جبونانه بگویم نه تاجیکم و … اما دیگری فرماندهنده بگوید … من مالکم و تو کرایه نشین…
خواهر لینا روزبه:
مخاطب من خودت و کسانی اند که هم چو تو می اندیشند. در کجای معادلات وطن قرار دارید؟ شما تاریخ جهانگشایان را نه خوانده اید؟ آنان کی ها بودند؟ با چی نام هایی سرزمین ها را مینوردیدند؟ شجرهی پیامبر اسلام از کجا و کدام هویت شروع میشود و به کجا ختم میشود؟ انتقادات متوجه هر قوم و قبیله و شخص و تبار است. اما پیامبران هرگز از قوم شان رو گردان نبودند و انکار نه کردند. ما در مبارزهی استثنایی برای تثبیت حضور هویت تباری و بعد هویت ملی قرار داریم. بگذارید این نهال نو غرس شده با افکار و اندیشه های نو و با عبرتگیری از گذشته های مشحون از خجلت و خدمت به دربار سلاطین و شاهان ظالم پشتون و قبایل مربوط آن ها را برای ابد آبیاری کنیم و به ثمر برسانیم. تا دیگر کسی به زور شمشیر بیگانه بر ما نه تازد و هست و بود ما را چون مار افعی نه بلعد. بار ها آیه های قرآن کریم را نقل کردیم که امر خداوند برای شناسایی و حفظ هویت ما بار ها تأکید کرده و متقی بودن ما به هویت ما ارتباط نه دارد. من هرگز افغان نیستم من اهل افغانستانی هستم که نامش را جبر تاریخ از خراسان به افغانستان برگرداند.
این سرودهی شما را دیدم که در صفحهی محترم هژیر بود:
من نه تاجیکم نه پشتون، نی هزاره نه ز ترکم
نی ز ازبک، نه بلوچم نی ز ایماق سترگم
من به مذهب نی ز سنی، نی ز شیعه، نه ز سیکم
نی دورنگم، نی دروغم، نی فسادم، نی شریکم
نی شمالی، نی جنوبی، نه ز غربم، نه ز شرقم
نی ز کوی فتنه پیشان، نی پی تشویق فرقم
نی بفکر جنگ لفظم، نی بفکر تهمت و شر
نی زر اندوزم، نه نوکر، نی کلاه فتنه بر سر
خطه ام افغان ستانست، خاک ان از من سراسر
ما همه افغان و افغان سر بر سر با هم برابر
رود و دریایت خروشان، کوهسارت با جلالند
فصل هایت بی نظیر و مردمانت با کمالند
پاک بادا خطه من از کف شر و شرارت
مرده بادا هر که بردست صلح میهن را بغارت
خاک بادا بر دو چشمی کو ندارد تاب دیدن
دست مایان را چو زنجیر، متحد، با هم پریدن
مرگ بر خصمت همیشه، شاد زی بی درد ماتم
دور بادا از وجودت تکه های راکت و بم
سبز بادا، سبز بادا، نام تو بر جسم و جانم
زنده بادا، زنده بادا، کشورم، افغانستانم
لینا روزبه حیدری
در مقابل خودت شبستری هویت را پیش از من و شما این گونه ستوده:
كه باشم من؟ مرا از من خبر كن
چه معني دارد «اندر خود سفر كن»
اگر كردي سؤال از من كه من چيست
مرا از من خبر كن تا كه من كيست
چو هست مطلق آمد در اشارت
به لفظ من كنند از وي عبارت
حقيقت كز تعيّن شد معيّن
تو او را در عبارت گفتهاي من
من و تو عارض ذات وجوديم
مشبّكهاي مشكات وجوديم
همه يك نوردان اشباح و ارواح
گه از آيينه پيدا گه ز مصباح
تو گويي لفظ «من» در هر عبارت
به سوي روح ميباشد اشارت
چو كردي پيشواي خود خرد را
نميداني ز جزو خويش خود را
ز خط وهمييهاي «هويت»
دو چشمي ميشود در وقت رؤيت
يك از هاي «هويت» در گذشتن
دوم صحراي هستي در نوشتن
گلشن راز ص 33
انشاءالله با داشتن سلامت جسمی، بحث های بیشتری اندرباب هویت خواهیم داشت. بدرود
برو جان بیادر کلان های خوده از گور های شان بخیزان و محاکمهی شان که چرا با شما چنان کردند و همراه همهگی درگیر تان ساختند… دو نفر شان یعنی غنی بابای تان و کرزی آوای تان هنوز زنده هستند، پوز شان را به خاک بمالید … ما غیر از شما نخبه های نادان با عام مردم شریف ما اعم از پشتون و تاجیک و ازبیک و هزاره و تمام اقوام محترم ساکن کشور نه تنها مشکلات نداریم که بسیار صمیمی هم هستیم و پیوند های خونی هم داریم…اما دشمن شما کلان نما هایی تمام اقوام می باشیم که تا توانستید خون مردم را مکیدید و حالا هم با هزارنوش و نعمت در خارج به سر میبرید… ما که در اجباری از نادانی های شما مجبور به ترک وطن شدیم
دریک بخشی از نوشته های قبلی گفته بودیم که انگلیس پسا آغاز غروب آفتاب در سرزمین به قول خود شان سرزمین بی غروب آفتاب منطقه به طور دایم درگیر مخمصه های ارضی ساخت. انگلیس به آن هم اکتفا نه کرد، از یک قوم صد قوم دیگر جور کرد. یعنی اقوامی که در افغانستان وجود داشتند و با هویت مشترک اما با نام های متفاوت زندهگی داشتند به چندین قوم دیگر تقسیم کردند. چون سطح سواد در کشور و رهبری های آن زمان تا ۹۰ در صد زیر صفر بود فقط شمشیر قلدر حرف اول را میزد. لذا تا امروز امکان بحث منطقی از افغانستان منتفی است. مثلاً اکر لر و بر یک پشتون اند نیاز به ایجاد خط دیورند چی بود؟ اگر اتک وطن ما بود دلیل عمدهی واگذاری آن به پاکستان چی بود؟ آیا عبدالرحمان خان این بخش خاک افغانستان را کرایه داده بود…که هی میگوییم ۹۹ سال قرارداد بود. آیا پسا مرگ. عبدالرحمان که مقر به گرفتن کرایهی تا شانزده لک روپیه پول مروج زمان در سال بود، کس دیگری آن کرایه را تا امروز گرفت؟ ولا هر چیز کرایی دیده بودیم، وطن کرایی و ناموس کرایی را ندیده بودیم.
اما به قول فاروق وردک، حنیف اتمر و عبدالغنی احمدزی نواسه های عبدالرحمان خان آن بخشی از ناموس و وطن را که اسلاف شان کرایه داده بود به طور قطعی فروخته اند …پ س دنبال چی بودید که ملتذرا تباه کردید و بری ماندید و لری ها شما را به پشیزی هم نه خرید و یا بر عکس لری شما می بودید بری ها عین کار را با شما کردند.
دُرانی ها و غلجایی ها در گذرگاه تاریخ:
تاریخ نشانی می دهد که کسی به نام کاروی، با هویت کامل انگلیسی حاکم و صاحب صلاحیت و گماشتهی بریتای استعماری آن زمان پشتون ها را به سه گروه تقسیم کرده بود. او که در هند برتانوی حکم میراندچنین گهرباری داشت:
یک پشتون تقسیم در تجزیهی سیاسی انگلیس مساوی به سه پشتون.
اول: گروهی از قبایل غربی کوه های سلیمان که ساکنان افغانستان اند.
دوم: ابدالی ها.
سوم: غلجایی ها.
یادداشت من:
جستار ها و گفتار و نوشتاری که به دسترس همگان است ابدالی ها و غلجایی ها را دوگروه کلان تر پشتون ها معرفی می کنند.
« در مورد پیشوند غل و غر اختلافات دیدگاه های مؤرخین است گاهی غلجایی یا غلزایی و یا غرزایی ها یاد می کنند.» البته نخبه های شرور این قوم که از سواد اندک برخوردار نیستند… حتا نه می دانند که پسوند زایی کاملاً فارسی است . «زایید مادر مرا به راستگویی گفتا زاییدهی دامان زیبایی.»
یکی از تاریخ نگارانی که به گمان غالب خودش هم پشتون است و اثری به اسم جغرافیای افغان دارد توضیح می دهد:
( … بارکزایی ها، پوپلزایی ها، نورزایی ها، علیزایی ها، اچکزایی ها، الکوزایی ها و سدوزایی ساکنان مناطق جنوب و جنوب غربی افغانستان کنونی و عمده ترین شاخه ها از تنهی قبیلهی ابدالیست…).
و من فقط بخش هایی از آن کتاب دریافت کردم نه کتاب کامل آن را که تلاش برای به دست آوردن آن دارم.
گروه دوم:
همان غرزایی، غلزایی یا غلجایی ها متکی به توضیحات محترم حیات الله که در صفحهی ۱۲۲ همان اثرش توضیح داده و محتوای آن که به گونهی اتفاقی صبح روز یک شنبه ساعت ۸ و ۶ دقیقهی ۲۷ دسامبر سال ۲۰۲۰ یافتم اش…می نویسد:
قبیلهی غلجایی:
« … اقوام هوتک، توخی، ناصر، اندړ، ترهکی، علی خیل، سلیمان خیل، بریج، جدران، جاجی، کاکړ، خوستوال، خوگیانی، صافی، احمدزی، وزیر، اورمر، توری، ترین، شلمانۍ، لوحانۍ و گوندی را دربار میگیرد که بیشتر در ساحات جنوب و جنوب شرق کشور مسکن گزین اند…
000000
اختلافات قومی و تباری و قبیله وی در دو بخش درانی و غلزایی اظهر من الشمس است.
مشکل افغانستان پسا افتادن قدرت به دست این دو قبیله و شاخه های قدرت طلب شان به اوج رسید به خصوص که هر کسی میخواست سلطان باشد و گپ اول را بزند حتا اگر قدرت به گونهی سلاطین ناحیه به ناحیه هم برای هریک شان می رسید قانع نبودند مگر این که همه باید سلطان می بودند. اقوام دیگر اصلی و بومی افغانستان در کشمکش بین آنان لگد می شدند که تا کنون به همان منوال ادامه دارد. اما تفاوت های زیادی در حس عدم تبعیت از حاکمیت مرکزی، جلوگیری از انحصار قدرت و قدرت نمایی های حق طلبانهی نیم قرن گذشته، پایه های استبداد هر دو تبار اقتدار گرا را لرزاند و دانستند که ملت بیدذارتر از دیروز اند. تأسیس سازمان های چپی و راستی، تشکل های آزادی خواهانهی مردم محور، سبز شدن و قد کشیدن رهبر های آزادی خواه « حتا با انجام جنایات خشن مثل خود رهبران حاکم ار دو ساختهی یک تبار خاص پشتون» عرض وجود کردند. مطرح ترین چهره های رهبر های کاریزماتیک از میان هزاره ها و ازبیک ها محروم ترین اقوام کشور تثبیت حضور کردند. پرچم دار این نوع مبارزات در جناح راست عبدالعلی مزاری و در جناح چپ عبدالرشید دوستم اند. این دو با خصوصیات منحصر به فرد و نه ترس پله های رهبر شدن واقعی را آموختند و به خصوص عبدالعلی مزاری با توسل بی رحمانه به زور سلاح تثبیت حضور کرد. گاهی هم برای آن که نادانی را دانا بسازی باید قوتی برایش نشان بدهی و این دو نفر چنان کردند. من این جا در پی آن نیستم که با متخلفین حقوق بشری اگر خودم هم باشم محاسبه صورت نه گیرد. بر عکس همه کسانی که بر مبنای حکم قانون ناقض حقوق بشر خوانده می شود باید جواب ده باشد. اما انصافاً که داشتن توانایی های منحصر به فردِ افراد مذکور در رهبری و عروج نیروی بزرگ سرنوشت تاریخ کشور فراموش ناشدنی است. همان بوده که به خصوص از دورهی دههی دموکراس و بلند کردن صدای رسای مردم تا امروز کارنامه های زیاد در تضعیف قدرت انحصاری قبیله داشته و مخصوصاً دوستم حتا در تعین سرنوشت زعامت ها هم تأثیر گذار بوده است که نوعی خشن به دست آوردن حقوق شان به حساب میاید. به هر حال گپ اصلی آن است که قدرت اهورایی زعامت نخبه های پشتون دیگر جز خوابی بیش نیست.
برخورد
ملت و کشور افغانستان را مالکیت کامل و شامل شخصی خود می دانستند:
از شروع حاکمیت احمدشاه درانی ابدالی تا زمان فوت دوست محمد خان برخورد با اقوام دیگر
برخورد های نوسانی و انفعالی و گاهی با گذشت و تسامح و زمانی با خشونت و استبداد همراه بوده است. اما امر مهم در تمام دوره های انحطاط و مترقی قدرت نخبه های پشتون آن بوده که باید نخبهی پشتون سخن اول را برند و تصمیم اول را بگیرد و مطلق العنان صاحب رأی باشد و دیگران فرمانبرداران بی چون و چرای شان. اما از آغاز دههی دموکراسی و قبل بر آن ایجاد جنبش های روشن فکری در دانشگاه کابل تقریباً از اواسط دههی پنجاه میلادی تا امروز که همه کشور را فرا گرفته است طلسم استبداد در هم شکست و جنبش های چپی و راستی در بیداری مردم برای حق طلبی نقش بسزایی داشتند. هر چند راستی ها از بدو ایجاد جنبش های شان تا امروز بر مبازارت توسل به قهر می اندیشند، اما جنبش های چپی رسیدن به اهداف را از راه های مسالمت آمیز تأکید داشتند. اقدام امین سفاک در سرنگونی ریاست جمهوری داود خان هم نتیجهی خود خواهی و تصمیم های انحصارگرایانه ناشی از خصوصیت قبیلهیی و نخبه تباری پشتونیزم سیاسی بود. نه اتفاق آرای رهبری برای انجام اقدام نظامی در هفتم ثور ۱۳۵۷.
خانواده های سلطنتی خود را مالکان بلامنازع خراسان و حتا ملت افغانستانِ پسا از میان برداشتن نام خراسان میدانستند. آن جا و آن گاه دیگر حتا پشتون بیچاره و بی واسطه و بی ارتباط مانند امروز مکلف به برداشت رنج و تعذیب زیاد برای پرداخت مالیات کمر شکن بود تا خالی گاه های در آمد های مالی را پُر کنند.
در برخی حالات سلاطین و شاهان ظالم حتا در خدا ناترسی دست کفر را هم از پشت بسته بودند که به آن مباهات هم داشتند.
دلیل بروز آن خالی گاه ها و شکاف های عمیق سلطان نشین و امیر نشین آن گاه همان امتیازات بی حد و حصر و بی لزوم بسته گان سلاطین و پادشاهان بود. صفحهی ۴۴۶ چاپ بیستم بهار ۱۳۸۸ افغانستان در پنج قرن اخیر اثر شادروان استاد فرهنگ مواردی را از کبر و نخوت و غرور عبدالرحمان خان یاد می کند که اگر یک آدم عادی آن را در آن زمان یاد می کرد ملا های دربار او را تکفیر می کردند.
وایسرای انگلیس دریافته بود که از جولای ۱۸۹۲ تا جون ۱۸۹۴ حدود ۹ هزار نفر هزاره به طور کنیز و غلام در بازار کابل به فروش می رسیدند و تعداد دیگر مخصوصاً دختران، زنان و پسران زیبا روی هزاره به تاجران هندو و می فروختند و ایشان از آنان برای بهره برداری جنسی به هندو و نصارا فروخته از آن ها پول به دست می آوردند. وایسرای انگلیس از شدت ظلم امیر بالای مردم هزاره آگاه شده و طی نامهی او را به خویشتن داری دعوت می کند. امیر بیخرد آن نامه را نوعی مداخله در امور خود پنداشته جوابی می نویسد. متن آن از لحاظ شرعی شرک کامل است. چون ما در طول تاریخ همیشه ملا های نادان قدرت نگر داشتیم هیچ یک از ملا ها آهی به جگر نه کشیدند و نه تنها انجام اعمال غیر اسلامی و غیر انسانی را تقبیح نه کردند، بل بی خیال شرع از کنار آن گذشتند و گوش های شان را نا شنوا، چشمان شان را نابینا و جدان های شان را مرده انداختند و جواب دادن آخرت و رفتن به جهنم را نسبت انتقاد از امیر ظالم ترجیح دادند. این موضوع طی بیست سال حاکمیت کرزی غنی بار ها تکرار شد. انشاءالله نود درصد مواد سوخت جهنم همین ملا نما های ما خواهند بود و افغانستان در طول تاریخ استقرار اسلام فقط پنج فیصد ملا و عالم راستین دین و داشته و پنج فیصد عالم وارستهی دیگر هم به مشکل پیدا می شود.
به روایت همان صفحه امیر نادان جواب داده بود که: « چون مردم هزاره از اتباع او می باشند، طوری که خواسته باشد، با قتل، حبس و تبعید آنها را مجازات میکند.» چینن گفتار نعوذبالله انکار از امر خدا و نوعی دعوای فرعونیست. آیات زیادی که برای جلوگیری از مداخلهی بنده در حق بنده به خصوص حیات او است یکی هم… یا ایهاالذین آمنو لاتقدمو بین یدیه الله و رسوله است یعنی بین خدا و بندهی خدا واقع نه شوید.
حالا کسی از امیر ظالم نه پرسید که تو به کدام حکم شرعی خود را مالک نفس هزاره ها می دانستی؟ همین رهبران جبون هزاره بر بقای قدرت و ثروت و مکنتی خویش هم ظرف بیست سال عبدالرحمان های ثانی و ثالث را مالک نفس های خود و هزاره ها مثل تاجیک ها و ازبیک ها و دیگران. در بردهگی رهبرانِ نخبه نما از زمان عبدالرحمان تا حال فقط تغییر آدم ها و ساختار شکلی و مدرن آمده و رهبران بدبخت ما آن ر قبول کرده اند البته تغییر محتوایی بدتر از گذشته برده بودن را ترجیح داده اند.
امتیازات نخبه ها و وابسته های پشتون به دربار های شاهان و سلاطین از شروع حاکمیت احمدشاه درانی ابدالی تا زمان فوت دوست محمد خان برخورد با اقوام دیگر :
امتیازات سخن اول داشتن نخبهی پشتون بدون استثنا از شروع حاکمیت احمدشاه درانی تا امروز جزء سیاست نهادینهی شده تکبر پشتونیزم در افغانستان بوده است. با آن که من به شخصه احمدشاه درانی ابدالی را بیشتر به حیث یک خراسانی تاجیک شده می شناسم و دلایل آن را قبلاً در مقالهیی تفصیل داده ام، اما بازی مرغ و شتر بودن آنان برگ برندهی شان است. اگر جایی گیر آمدند که توان برداشتن به شانه های شان سنگینی میکرد عاجل ادعا میکنند که ایشان مرغ اند … ورنه می دیدی که بار را چگونه با غیرت حمل میکردند که حیران بانی…ولی وقتی گفتی شان به پرواز آی میگویند، کاش مرغ شکاری می بودم و به پرواز میامدم و خیل های پرستو های خوش الحان و کبک های زیبا با گوشت های لذیذ را شکار کرده به طرف شما می آوردم و شما کباب های لذیذی تناول می کردید …آخر کار
می بینی که تو تنها ماندی و همه منفعت را شترمرغ برده است.
امتیازات این طبقه چنان زیاد بود که نسل به نسل میراث شان مانده بوده و حتا در زمان هایی که آن امتیازات هم ختم شد…نسل ده هفتم تا امروز شان هر جا را امتیاز خود و حتا ملکیت شخصی بابای خود دانسته دیگران را مهمان، خدمتی و یا تحمل شده یا تحمیل شدهی آخر رونده می پندارند. آقای یوسف هیواد دوست یکی از نمونه ها شاید از نسل هشتم یا نهم نخبهی پشتون افغانی اند. ایشان چند روز قبل حقیر را با کنایه منصوب خدمتی رادیوتلویزیون ملی دانستند…یعنی گویا رادیو تلویزیون ملی از ملکیت های شخصی و غضب شدهی ملا مشک عالم یا ملا کرزی و ملا غنی بوده و سلسلهی نسبی یکی از آن ها به نوعی در عشیره و دودمان قبیلهیی ختم میشود و خلاصه صاحب اصل ایشان اند و من و شاید ما ها همه خدمتی های قابل برگشت هستیم. در حالی که حتا در پشتون بودن متأسفانه من پشتون ستنگ تر از ایشان هستم. به آن جهت لازم دیدم برای شان توضیح دهم که یک سال پس از انجام وظیفه به عنوان معاون اردو در نشرات نظامی، به اساس لزوم دید مقامات دولتی و به پیشنهاد جناب محترم غلام حسن حضرتی، موافقت مارشال فقید و استاد رهین گرامی وزیر دانشمند اطلاعات و فرهنگ و منظوری ریاست جمهوری با حفظ حقوق نظامی در بست اول به حیث خاکروب و مأمور منتظم نشرات نظامی مقرر شده و نمایندهی فعال و قاطع دفاع حقوق رادیو تلویزیون ملی بودم. الی زمانی بر حال بودم که جلالی جاسوس آمریکا و شرور بدنام در وزارت داخله روز اول عید قربان سال ۱۳۸۳ پسا نشر خبر بازدید مارشال از چهارصد بستر کابل در حالیکه با کرزی یک جا بود و استاد رهین هم بودند بالای کرزی لغو ریاست نشرات نظامی را در روز رخصتی منظور کرد و از سوختن ما تشکیل های همه ادارات محترم نشرات نظامی در آژانس باختر، روزنامه ها و جراید طی همان حکم لغو شدند. مارشال آن زمان آدم مقتدری بودند… کرزی چی که بوش هم از ایشان در هراس بود… من با اشتباهات سیاسی شان کاری نه دارم، ولی اگر بسیار چوکی دوست می بودم و رادیو تلویزیون ملی را مانند آقای هیواد دوست ملکیت مؤروثی رسیده از آبا و اجدادم می دانستم، کافی بود فقط تلفن می کردم یا پنج دقیقه به ملاقات شان میرفتم، در هر دو حالت تشکیلات نشرات نظامی در هر جایی دوباره ماندگار میشدند و یا حد اقل خودم را جایی معرفی میکردند. اما الحمدالله که نفس لوامه ر شکست داده و خدا حافظی دوستانه با لبخند پسا نزدیک به بیست و پنج سال کار پیوسته و گسسته از نزد همکاران رخصت شده و بدون آن که مثل دزدی فرار کنم در روز روشن ترک محل کردم. حاصل کار منی ناکارِ و به قول آقای هیواد دوست، شخص خدمتی از وزارت دفاع داشتن ده ها و صد ها دوست عزیز و محترمی است که امروز از بهترین های زندهگی من و سرمایه های معنوی من اند. و شایان ذکر است که آقای هیواد دوست از پیشینهی نحوهی تشکیل نشرات نظامی و چرایی تشکیل آن اصلاً آگاه نه بودند و بعد ها که همه گانی شد، ایشان به عنوان سرباز در بخش څارندوی فعال بوده و بعد مدیر رسمی آن جا مقرر شدند هم در دوران سرپرستی و هم در دوران مدیریت شان بالای میز ها و چوکی هایی دربار کردند که بنده از فابریکهی حجاری و نجاری انتقال داده بودم.. و این جانب محمدعثمان نجیب جریان کل ماجرا را را در روایات زنده گی ام زیر نام یک اداره و صد خاطره منتشر کرده ام. البته اگر حیات باقی بود و بیماری کرونای دلتا و نفس تنگی ما را با خود نبرد، هیواد دوست صاحب چیز هایی را بخوانند که یاد شان بیاید و حداقل پیش خود بگویند که همین آدم راست می گوید.
یکی دیگر از شهکاری های آقای هیواد دوست احوال پرسی شان با بنده پسا دیدار حدود سی سال در برنامهی دیدار آشنا بود. من به محبت جناب فروغی صاحب آن جا دعوت شده بودم و در رکاب جناب محتر بشیر رویگر پدر معنوی، استاد من و وزیر محترم اطلاعات و فرهنگ در کدام شهری آلمان به آنجا رفتم. رشیدی صاحب، محترم عثمان عظیمی، محترم پژمان صاحب از گروهی بودیم که یک جا آنجا رفتیم. من آن قدر تشنهی دیدار آشنایان و دوستان دیروزم بودم که مثل طفل هر سو می پریدم و در از همکاران وتساپ گزارش داده میرفتم…چون خاطرات زیادی از هر کسی و منجمله آقای هیواد دوست داشتم و طی سال های متمادی چند خاطرهی ماندگار شیرین شان به همه قصه میکردم، آرزوی دیدار ایشان و هریک از همکاران عزیز ما را که میسر می بود در سر داشتم. همه بسیار با محبت واقعی وطنی برخورد کردند…وقتی با آقای هیواد دوست روبرو شدم… چنان یک سلام علیکی بی نمک و بی مهر و دور از ارزش های انتظاری من کردند که پیش خود خجل شدم… با توجه به صراحت رنجهی خداداد گفتم…هیواد دوست صایب کتی مه ای رقم سلامالیکی کدی … که بگویی مه چند سال مهمان تو بودیم و صوبام از خانه کتیت…یکجای آمده باشم…. سی سال باد مره دیدی مثل بچیت کتی مه برخورد کدی…» جناب بهانه آوردند ولی دیر شده بود.. همه همکاران عزیز ما محبت زیاد کردند که غیر از هیواد دوست صاحب از همهی شان شان ابراز سپاس میکنم، به خصوص مهربانوی گرامی سهیلا حسرت نظیمی که یادی از حضور ما در آن جا کردند…من آن محفل را با بسیار خوشی از سایر دوستان ترک کردم و حتا فکر میکنم به خاطر آقای هیواد دوست و یک تن دیگری که روایت اش را بعداً میکنم از پریدن به هر سو و گزارش دادن زنده به گروهی از همکاران منتظر در وتساپ صرف نظر کرده و گفتم شان که در بین همین نزدیک به دوصد همکار ما که هر کدام را بیست تا سی سال ندیده بودم دو نفر شاگرد های اشکریز من را جگرخون کردند و شما منتظر گزارش زندهی من نباشید. به هر ترتیب قصه به درازا کشید، چون خصوصیت انحصاری و میراثی هر قبیله و عشیره و دودمان به صد ها نسل بعد آن چنانی می رسد که بود…
برگردیم به امتیازات خانوادهی شاهی قبیله:
هر چند قبیله خودش واژهی عربیست و پروردگار در قرآن برای شناخت انسان ها آن را به کار برده: …و جعلناکم شعوباً و قبائلا لتعارفو… و شما را به شعبات و قبایل تقسیم کردیم تا یکی دیگر تان را معرفی شوید و بشناسید…ان اکرمکم عندالله اتقاکم… نزدیک ترین شما به من متقی ترین شماست. من نه می دانم علت و وجه تسمیهی کاربرد چنان واژهی بزرگ برای گروهی از نخبه های یک قوم خاص چیست که هر چیز دارند غیر از تقوا. چی کسی و چی وقت و چرا این واژه را به آن نخبه ها نسبت داده اند که هرگز مستحق آن نیستند…؟
خانواده های سلطنتی و ستم شاهی و امارتی در افغانستان جزء درد به ملت و عشرت و امتیاز به خود حتا به پشتون های بیچاره و عادی هم نه تنها خدمت نه کرده اند که بیشترین جفا را بر همین خواهران و برادران ما روا داشته اند و خود ها و بسته های شان هر کاره های بدکنش بوده اند… امتیازات خاص خانواده های شاهی امارتی لعنتی در افغانستان چنان بوده که کمر مردم عام بدون حس تعلق قومی و تباری را شکستانده بود….چنانی که والدهی امیر عبدالرحمان ستمگر هم در ستم به ملت دست داشته است، خدایش جزا دهاد انشاءالله ….
ادامه دارد…
+++++++++++++++++++
پاسخی به اظهارات آقای کرزی که گویا خلع سلاح نیستند…و….با عبدالله جان بُجُل بازی میکنند
نوشتهی محمد عثمان نجیب …چه دیر جنبیدی کرزی صاحب. چنان مست چماق زدن ها بودی تا شمالی و شمال را نابود کنی که سرانجام خودت هم مجال رهیدن نداری. آنانی سیاست میدانند نفس این اطلاعیه را هم می دانند. اول که ضرورتی نه بود دوم نهایت واماندهگی تان ذر محتوای آن نهفته است و سوم آن که کاملاً راحت باشید کسی نگران شما نیست. عبدالله که از اول چندان جوانی نه بود. به یاد بیاور که به دستور پاکستان یک جاسوس راننده یعنی مسلمیار را به سنا منتصب کردی و تا سقوط اشرف خان او حق همه سناتور ها را زیر پا کرد و یک سناتور بی سواد اما جاسوس ولی از تبار خودت چه ها که نه کرد. به یاد بیاور که ملا لیونی کوچی بیسواد را وکیل ساختی و پدر محترم بی سواد او را سناتور ساختی و هزاران جریب زمین را برای او در پل چرخی دادی، در شهر آدم را شهید کرد، خمی به ابرو نیاوردی، به یاد بیاور که به منصب دار قوای مسلح نان نه میرسید و جنازه اش به گورستان نه میرسید، اما تو برای انتقال جنازهی پدر ملالیونی به داکتر صاحب سیاوش زنگ زدی تا جنازهی او را خلاف قانون به مراسم تشریفات عسکری بالای واسطهی مخصوص انتقال دهند که با مقاومت آن جنرال شجاع برابر شد. به یاد بیاور که مارشال فقید فهیم در ایستادهگی با تو چه نه کرد، اما تو در پس پرده برای او گورستان حفر میکردی تا که دفنش کردی، به یاد بیاور که قوماندان زمان خا فرمانده پولیس ننگرهار را هدایت داده بودی تا مارشال فهیم را در سفر ننگرهار ترور کند. من با مارشال فقید در یک چرخ بال بودیم، با وجود سر و صدای زیاد خدمت شان گفتم که چرا به کرزی این قدر اعتماد دارین …کرزی قابل اعتماد نیست… به من کفتند…پشت ای گپا نهگرد، وقتی به شهر جلال آباد رسیدیم، زمانخان ماین جابجا کرده شده اش را که از راه دور اداره میشد به دستور خودت پیش روی کاروان موتر های مارشال انفجار … اما خدا لطف کرد ما که همکاران ما پیش روی موتر مارشال فقید و خودم در موتر دوم بعد از موتر مارشال بودم نجات یافتیم و محترم بسمالله خان مثل یک سرباز عادی کلاشینکوف گرفتند و امنیت مارشال و حاجی قدیر را که بعد ها باز هم به موافقت خودت ترور شد تأمین کردند. مارشال به خاطر مصلحت محترم حفیظ منصور را مانع می شدند تا علیه تو قدعلم نه کنند، گرنه همو حفیظ منصور به مذهب خودت خوب میفامید و می رسید، به یاد بیاور که سیدمصطفا کاظمی را با گروه کلان همراهش به رگبار بستی، به یاد بیاور که مولانا عبدالرحمان را چگونه مظلومانه شهید کردی و به یاد بیاور که استاد ربانی را چگونه به کام مرگ فرستادی، به یاد بیاور که خاکریزوال را به چه نیرنگی شهید ساختی، به یاد بیاور که برای جبار ثابت چقدر صلاحیت دادی تا از فحشا و فساد علیه مردم دریغ نه کند، به یاد بیاور وقتی نامهی من برایت رسید که جبار ثابت من را در راه ننگرهار به سلی زد و دخترم از شوک آن حادثه تا حال گویایی روان گفتاری اش را از دست داده تو به ریشخندی نامهی مرا به آقای معصومی دادی و گفتی ای کی اس… که اقه گپش کلان شده… به یاد بیاور که امنیت ملی را چگونه ضعیف ساختی…تا آی اس آی را خوش بسازی و اینک ما نتایج زهر اگین آن را می بینیم، به یاد بیاور که جلالی آن پلید خاین به وطن و ملت را که در روز عید قربان در دفتر خودت و در محضر استاد مخدوم رهین راه داده بودی و از مارشال فهیم به تو غیبت می کرد و تو بلی بلی میگفتی… به یاد بیاور روز رسم گذشت در چمن را که رحیم وردک آن جاسوس پُل پران و بند پران وقتی با یونیفورم عسکری و در حال وظیفه با تو یکجا فرار کرد به جای مجازات دوباره و خلاف همه مقررات رئیس بررسی حادثه ساخته بودی…به یاد بیاور که در برنامهی تعین شده و منظور شدهی خودت چگونه حنیف اتمر مؤفق شد امرالله خان نادان را مشترک با خود در حادثهی فیر راکت بالای خیمهی لویهجرگهی خودت وادار به استعفا بسازد و خودش دوباره احراز مقام کند…حالا که اکر راست باشد و این صفحه مربوط خودت باشد یا نباشد ..فردا یاد آوری های دیگر هم برایت دارم…چون میدانی که من می دانم و هوایی فیر نمیکنم و به قول حفیظ منصور مثل کرزی نا خوانده امضاء نه میکنم…
بخش دوم
سلام آقای کرزی!
با وجود برگشت دوبارهی بیماری، امروز زیاد پالیدم تان به خیالم مره از رخنامی تان رخصت و ورودم را مسدود ساخته اید… به هر حال شما که مثل من آدم بی خبر از عالم هستید، نه میدانید که مردم از هر دریچهیی هر سخنی را که بخواهند میخوانند و می شنوند. در عالم پرداخت روایات آدم های زیادی بوده اند، کسی داستان پرداز تخیلی، کسی کهن پرداز تجملی، کسی گذرندهی گذرگاه رودرواسی، کسی یک کسی و کسی هم یک کسی از کسان. در ادبیات داستانی فارسی قدیم کسی را به نام قاسم قصه گوی می گفتند…مردم مشتاق شنیدن داستان های او بودند… من که به پای ایشان نه میرسم همچنان سعی دارم قاسم قصهگوی افغانستان در دوران شصت سال حیات خودم باشم از آنچه درک و آگاهی دارم یا به نوعی در آن دخیل بوده ام…تفاوت من با قاسم قصه گوی آن است که آن خرد اندیش پربار داستان پرداز تخیلی بودند و منی حقیر روای حقایق راستی اعم از تلخ و شیرین. در دنیای فلاسفه ها سین سیمون و آه ویه و فوریه خداوندگاران فلسفهی تخیلی بودند…که تو شاید نامی از آنان هم نه شنیده باشی …آنان چنان کوه ها در ابراز رأی شان استوار بودند…اما همیشه با قضایای ماحول شان رفتار علمی و مباحثهوی داشتند… من که حتا نمی توانم رُفتگر خاک پای چنان دانشمندان باشم میخواهم شما را متوجه بسازم که چی باخت بزرگی داشتید…در سیاست و تبعات مربوط به الگوی وطن دوستی و ملت دوستی هزاران نمونه وجود دارند که شما …حتا لیاقت دستمال جیب بودن شان را هم نه دارید… از نهرو تا گاندی و از نلسن… تا چگوارا و از هوشی مین تا فیدل و در داخل از دو احمدشاه تا غازی امان الله و امیر حبیب الله خادم دین رسول الله … و از ترهکی تا کارمل و از نجیب حتا و حتا و حتا تا حفیظ الله امین خون آشام که هرگز به اقتصاد ملت و تمامیت ارضی ملت خیانت نه کرد.
ارباب مطالعه میدانند که زبان های مختلف و ملیت های مختلف دنیا اشخاص و نخبه های خاص دارند و آنچه به آن دل بندند تقدیری باشد تا برای آنان نخبه های آدم بدهد که انسانیت را فریاد میکند. در عالم دین خداوند برگزیده و نخبهیی چپن پیامبر اکرم نصیب ملت های مسلمان کرد. پیامبر علاوه از انتقال احکام خدا برای جهان انسانیت و اسلام احادیث مبارک خود شان را هم به ما اعطا کردند تا وسیلهی رفتار ما باشد. دانستن آن همه عنایات خداوندی و رهنمود های پیامبری علم بزرگی است در دین شناسی و فلسفه شناسی خلقتی که سوگمندانه تو بسیار بی خبر از آنی. بحث را دینی نه می سازیم چون تو در دانستن دین هم مانند من جاهلی.
آقای کرزی به یاد بیاور که پدر بزرگوارت چه جایگاه ملی و محلی داشتند و علی الرغم ساز و کار های قابل نقد در کارنامه های شان، پاکستان و طالبان چگونه با او عمل کردند؟ به یاد بیاور که تو در پاکستان و در پشاور دکان ترکاری فروشی داشتی همان آب رو و عزت برایت خوب بود یا حالا…؟ به یاد بیاور که بعد ها حرص غرور ترا شکست و رفتی در نقش جاسوس علنی و با افتخار پاکستان چگونه به تشویق نادان های بدتر از خود برای خیانت به وطن و خدمت به پاکستان تلاش کردی، به یاد بیاور اولین بار سال های دههی ۸۰ عیسایی روزی را که با دریشی سرمهیی شیک آمادهی رفتن به دفتر ISI شدی و با یکی از دوستانت در شهر پشاور به زیارت جنرال ISI رفتی و تعهدات و تمهیدات جاسوس بودن را بستی، به یاد بیاور که برای اولین با و با افتخار گروه خاینی از منسوبان قوای هوایی را فریفتی و آنان را در جولای 1985 برای فرار با چرخ بال به پاکستان تشویق کردی و سر انجام مؤفق شدی و هنوز جوان بسیار بی سلیقه سر رشته هم بودی و چرخ بال ها را به پاکستان سپردی و با افتخار در برنامهی مطبوعاتی به میجر جنرال مسئول ISI در سوبه سرحد معرفی کردی، پیراهن و تنبان گلابی رنگ هم در تن داشتی و انگلیسی هم صحبت میکردی و آن خائنان هم با تو بودند….
زنده های این ها را خودت و تڼی و داود سلطان زوی و داود جت به پاکستان تحفه دادید، برادران طالبت ویران کرده کباړ روان میکنند… شرم به شما ها…
بخش سوم
کرزی صاحب سلام!
تو حتا به خون پدرت احترام نه کردی، پشتون عادی بیچاره که مثل من میسوزد چه گلایه کند…؟
نه میدانم لمیدهیی یا خمیدهیی، ایستادهیی یا افتادهیی، اگر فضای خوبی برای دود کردن سگرتی یا انداختن نسوار برای تان نیست، اما فرصتی زیادی در اختیار تان است تا وجدان خفتهی تان را بیدار کرده و در مقابل هم قرار گیرید و قصه کنید… برای آن که نه شود به سبب استفادهی احتمالاً زیاد سگرتی مدهوش گردید، من کمی گذشته های تان را به یاد تان می آورم …. پسا آن که تعهدات و تمهیدات تان در ISI کامل شد، حتا فکر هم نه کردید تا بپرسید آنان و طالبان به کدام دلیل پدر محترم شما را در آخرین سال دههی 90 میلادی به شهادت رساندند… مکان شهادت شان هم کویتهی پاکستان بود… سر انجام پسا آمدن حکومت اسلامی در افغانستان آمدید و در سال 1992 به کرسی معینیت وزارت خارجه تکیه کردید… آدم خوش شانسی و جاسوس هوشیاری بودید … پسا استقرار طالبان مدتی در سکوت به سر برده و در غیابت از انظار عمومی انداز های جدیدی را از دستگاه جاسوسی پاکستان و ایران و آمریکا و انگلیس مدنظر گرفتید که اربان شما همان را می خواستند…شما را عیار ساختند تا مانند غنی مطرح تان کنند… در آخرین ایام قدرت و حیات سیاسی طالبان بود که شما را به کندهار دیسانت کردند…چون سازمان های استخباراتی دورنمای کار شان رامی دانستند… منی نادانی که در رکاب آگاهان سیاست و نظام بوده ام نیک می دانم که چنان مانور ها به محوریت شما فقط سرانجام نیکی برای فرود آوردن باز بخت به شانه های شما بود… ورنه شما کجا و حُبِ مردم و وطن کجا؟ فعل و انفعالات جهانی پسا انجام عملیات های ویرانگر استخباراتی پنتاگون و CIA در یازده سپتامبر و 2 روز قبل از آن شهید ساختن فرمانده احمدشاه مسعود در خواجه بهاوالدین تخار افغانستان همه به نفع اقبال بخت شما رقم خوردند…
وای یونسک قانونی و عبدالله گک:
شهادت فرمانده مسعود بر آمدن قرعهی چند منظورهی منفعتی اقتصادی و سیاس و اقتداری بود که نمبر لاتری خودت به آن برابر ساخته شد… قانونی تا توانست با عبدالله و دیگر همراهان اش…در کنفرانس بن سعی کرد شادروان استاد ربانی را خلع قدرت و زمینه برای انتقال جبری قدرت از تاجیک تباران به پشتون تباران که خُسرخیل او اند خدمتی انجام دهد و داد…آن استاد مرحوم را در فابریکهی نساجی گلبهار حبس کردند… و فقط تحت الحفظ گویا برای اتمام حجت به خود شان ایشان را پای تلفن می بردند تا با قانونی سیه رو صحبت کنند…
تأکید استاد شهید:
من و همه آن جریان ها را تعقیب می کردیم… استاد در سه دور صحبت تلفنی با قانونی ملعون ترین و منحوس ترین چهرهی سیاست افغانستان یک جمله داشتند… «… جلسه ره ماطل کنین…تا مشوره کنیم…» و قانونی هی میگفت فرصت کم است… در حالی که قدرت سیاسی و نظامی پسا شکست طالبان عملاً به دست نیروی جبههی متحد ملی افغانستان تحت فرماندهی فرمانده محمد قسیم فهیم و ریاست جمهوری استاد ربانی بود…هیچ کسی هم هیچ کاری از پیش برده نهمیتوانست.
آقای کرزی جهان سیاست پشت و پهلو و دشمن و دوست دایم نه دارد. جهانی که حالا چشمک میزنند چگونه بهانه برای رد یابی راه گفت و گو با طالب بیابند..آیا آن زمان با نیروهای دولت به رسمیت شناخته شده تمایل به دوستی نه می داشتند… می داشتند… و هزار بار می داشتند…اما قانونی به نفع تو بود… و سر انجام استاد را خلع قدرت کردند… و باز هم مرتکب خیانت دیگر به وطن و ملت در برابر پول شدند…و به جای محترم ستار سیرت آن دانشمند فرهیخته اما متعصب مذهبی سیاسی ترا که ارزشی برابر کاهی همینه داشتی برگزیدند..
آقای کرزی من و شما میدانیم که خودت حتا لیاقت علمی یک شاگرد تنبل حقوق و سیاست و دین را نداری و استاد سیرت میلیون ها شاگرد در بحث های علمی سیاسی داشتند دارند…
قانونی خرچی گرفت:
این سخنان از استاد ربانی است که پسا خلع قدرت گفتند…«… برادرا به خاطر گرفتن …چند روپه… خرچی…دولته سقوط دادن…».
پخش و رد شایعات در آن زمان:
کسانی که به تاریخ می اندیشند هیچ زاویهی تاریک را بدون روشنایی عبور نه میکنند و احتمال میدهند تا در طی طریق به کسب معلومات با یکی از فانوس های نیم جان باقی ماندهی چلچراغ سوخته هم در سر نخی از امتداد لحظه ها بیابند… من مواردی را شنیده بودم که گویا فرمانده محمد قسیم فهیم بعد ها مارشال مملکت چند کار کرده بودند…
۱- اول آن که حمایت جبههی متحد ملی از ریاست جمهوری استاد ربانی را خاتمه بخشیده بودند.
۲- دوم گویا به استاد گفته باشند… که مادران شمالی و شمال و پنجشیر نه میتانن هر روز بچه بزاین…تا که تو …رئیس جمهور… باشی
۳- ما حقه به حقدارش میتیم که همی پشتون هاستن…
۴– استاد ربانی را به گونهی نا محسوسی تحت نظارت داشتند تا از گلبهار خارج نه شوند و امکانات هم به دست شان نه باشد و نه رسد.
سخنان خود فرمانده محمدقسیم فهیم، بعد ها مارشال مملکت:
پسا سقوط طالبان من به محبت محترم عزیزالله آریافر و منظوری شادروان محمد قسیم فهیم فرمانده عمومی نیرو های جبههی مقاومت ملی و جانشین فرمانده مسعود، به عنوان معاون اردوی ریاست نشرات نظامی رادیو تلویزیون و بعد ها رئیس نشرات نظامی گماشته شدم. بر بنای ایجابات وظیفه بیشترین وقت را با مقامات از جمله شخص مارشال فقید و در رکاب شان می بودم…البته بدبختانه عضو جبههی مقاومت نه بودم… مارشال فقید پسا برگشت از اولین سفر شان که به آمریکا رفته بودند…در رستورانت جدیدالتاسیس شاندیز در وزیر محمد اکبر خان…برای همه ارکان رهبری وزارت دفاع که آن زمان سکان رهبری وزارت دفاع را هم داشتند، بیشتر از پنج ساعت توضیحات داده و گفتند:
ادامه دارد…