عثمان نجیب

 

درنگی بر شرم‌نامه‌ی هشت صبح

ژورنالیست و خبرنگار وقتی خریده شد، سنجر سهیل می‌شود.

پَغْنَه دادن به کاستی های یک ورق متاع فروخته شده‌ی سنجر سهیل.

بخش اول

تراژدی خود‌فروشی و قلمِ‌دست فروشی برخی قلم‌ به‌دستان ما هم درست مانند ماتمِ خود‌فروشی و کثافت ۹۵ فیصد مقامات ما در بیست سال پسین بوده است. هرکسی نام آزادی مطبوعات و خصوصی بودن اطلاع رسانی شنید،‌ با لیاقت و بی لیاقت دربی را گُشود تا متاعی فروشد و‌ بهایی فراچنگ آورد. زوردارتر ها معاونین فرعنه‌ی پشتون در ریاست دولت شدند و همان‌جا ها پوسیدند و جا به دیگری خالی کردند و جز نام چیزی به دست نه آوردند و دیری نه گذشت که نام خود شان بدتر از بی‌نامی شد. پول دارتر ها وزیران نادان شدند و به همین گونه برعکس رشد طبیعی درخت که از ریشه به ساقه و تنه قد می افرازد راساً از فرق به پا می‌افتادند و نتیجه‌ی چنان افتادن های انحصاری و قومی و تباری و پولی هم آن است که حالا کشور به آن دست و ‌پنجه نرم می کند.‌ اینان و آنان و حالینه ها پیشینه ها همه سزاوار چیز هایی نه بودند که گرفتند. آنان بهترین فراش ها، بهترین قاب‌چی ها‌،‌ بهترین منتو فروش ها و‌ بهترین حمال ها بوده می‌توانستند. چون خود انتخاب کرده بودند که برده‌ی حاکم قبیله باشند. و پیشه هایی که گفتیم هزاران بار آبرومندتر از احراز چنان مقامات بود. آن هم در بدل واگذاری تمام اقتدار به سالاران قبیله‌‌گرا، اقتداری که هویت و قوت شان در آن نهفته بود.

 

ناپلیون می گفت: (خیلی از کسانی که فعلاً سمت وزارت مرا دارند حقاً باید یک درشکه چی (به اصطلاح وطن ما گادی ران) ساده باشندو خیلی از درشکه چی ها هستند که کاملاً لیاقت وزارت فرانسه را دارند.)

 

من این نقل قول ناپلیون را در مقاله‌یی زیر نام مستعارِ جواد تحت عنوان کرزی فرار کرد نوشتم.

در ۱۸ سنبله‌ی یکی سال های ۸۰ خورشیدی زمانی که آقای کرزی از روز بزرگ‌داشت شهدا فرار و ورزش‌گاه ملی را فقط با شنیدن دو آوازی شبیه فیر ترک کرد. آقای ضرار احمد مقبل آن زمان وزیر داخله بودند. «لینک را فشار دهید.»

حقیقت شرم‌گین قلم‌ فروشی درست پسا استقرار خارجی در افغانستان و با آغاز بهانه‌یی به نام اقتصاد بازار شد که روح معنویت را شکست. گپ فروشی و سخن فروشی چنان بازار گرم گرفت که برخی دلالانِ سخن‌فروش موقعیت و ماهیت معنوی ‌سخن و قلم را فراموش کردند و‌ حتا مناسبت های هم مسلکی هم قلمی و هم مسلکی را یا مثل آقای سنجرِ سهیل به حراج گذاشتند و یا مثل آقای میر حید مطهر دکان داری و در دکان داری کم تولی را هم آموختند. من این جا روایتی از اعمال آقای مطهر را بازرسانی می‌کنم تا خواننده‌ی گرامی بداند که هر سخنی از هر دهنی و از هر قلمی سخن نیست، متاعی است فروخته شده به کسی مثل گزارش گونه‌یی از یک روایت توسط آقای سنجر.

 

  و اما‌ ماجرای دکان داری آقای مطهر با من:

در ختم بخش اول لینک را فشار دهید.

            می دانید دلیل اش چی بود؟ منی مشتری از بی وزنی متاع کاغذ دکان دار محترم آگاه بودم و ایشان شاید کمی احساس گناه کرده باشند که هم از شهر بر آمدند و هم از نرخ و هم ورق تقلبی دادند ما مگر میرحیدر مطهر هم روزی خواهد گفت وجدان داشت یا دارد؟ آقای مطهر یک نقص دیگر هم از سرقت های ادبی دارند که من در آن زمان و با همان نام مستعارِ جواد ایشان را چنین مخاطب قرار دادم…در ختم بخش اول را فشار دهید.

آقای سنجر سهیل مثل مُطهر دکانداری کردند اما با فضاحت بیش‌تر از مطهر. چون ایشان به زعم خود شان من را فریب دادندکه یک شخص بودم. اما آقای سنجر جرم نا بخشودنی را مرتکب شده خیانت به کشور را لایه پوشی می‌کنند و چیز هایی می‌نویسند به پندار آن که همه مانند خود شان در سرزمینی به نام افغانستان خفته های خوانِ خِفتِ دزدان کشوری اند.

اطلاع رسانی در جوامع بشری از اهمیت ویژه‌یی برخوردار است که به رخ باطن یا روح انسان اثرگذاری های آنی و دراز مدت مثبت و منفی دارد. دانش‌مندانِ علم کاربرد کلمات و جملات برای اثرگذاری چنان اطلاع رسانی ها یا گفتار ها و یا نوشته ها توصیه هایی مهمی دارند.

گوستاو لوبون[۱] (به فرانسوی: Gustave Le Bon) (۱۸۴۱۱۹۳۱ میلادی) فیلسوف، مورخ، جامعه‌شناس، پزشک فرانسوی بود می گوید:

(بعضی از کلمات دارای اثر است که بلافاصله نیروی باطنی سرباز را بالا برده و او را به موجود شکست نا پذیر تبدیل می سازد. لیکن باید یک فرمانده بزرگ بود تا طریقه انتخاب و ادای این کلمات را دریافت.)

امروز در‌کشور ما هر یک ما سرباز هستیم ‌و هر مکانی که هستیم سنگر ماست. ما به فرسایشات‌ِ روح مان نه بل به فراخ‌بالی حضور روح مان در اجتماع نیاز داریم. ما نه می‌‌توانیم برای دریافت دست‌مزدی توسط آقای سنجر فرمایش های زجردهنده به ملت را بخوانیم و بشنویم که هدف آن نزد اهلِ خِرَد از اول معلوم است و آن نوعی تبرئه‌ی یک دزد،‌ یک سارق، یک جانی، یک وطن فروش،‌ یک جاسوس، یک مادر فروش و چند تن از شرکایش است.

آقای سنجر!

من شصت سال کامل عمر دارم و از نوجوانی وارد دنیای سیاست و امنیت و نظام و ژورنالیسم شدم. در نادان ‌ترین حالات زنده‌گی ام که تا حال به سر می‌بَرم هم‌رکاب و پادو راه فرهیخته‌گان و استادانی از هر بخش بودم. برخورد من در برداشت از چند ورق متاعی که شما شاید به خریدار اصلی و فرمایش دهنده‌ی اصلی بسیار گران فروخته باشید و هیاهوی پرطنطنه‌ی آن را از قبل به گوش رسانیدید،‌ بسیار شمرده ‌و موشکافانه و مسلکی است. البته قید بر آن که من دنبال خُرده‌گیری های کاستی های دستوری نوشتاری تان نیستم.

شما بحث تان را شروع نه کرده به قول ال. ران هابارد نویسنده‌ی ماندگار داینتکس یا علم نوین سلامت ذهن، راه کج اندیشی را به خواننده‌ی تان تلقین می‌کنید تا بی‌چاره از اول قبول کند که شاید راست می گویید. شما در مقدمه‌ی تان راوی را از قبل تبرئه کرده اید که گویا فرد روای نه می‌تواند همه آن چی آن روز اتفاق افتاده است را تصویر یا ترسیم کند. حتا اگر این واگرد قبل از آغاز و انجام تراوش ذهن خود تان هم باشد، باز هم یک فریب است. راوی گم‌نام شما که حق‌دارید نام او را پنهان کنید، چند ساله و با کدام اوصاف روحی و در کدام فضا و مکان تحت کدام ویژه‌گی ها و شرایط با شما مصاحبه کرد؟ روان شناخت های مختلف از متخصصانِ جنبه های روان درمانی به خصوص شنیدن اظهارات شخص را در حالات خاص فشار های روحی نه تنها توصیه نه می کنند که آن ها را از هر نوع گفتار منع می‌نمایند. زیرا به روایت آنان ذهن تابع گروه های خاصی از فرمان ها اند و‌ جدا از فرمان های انگرمی وجود دارند و به ذهن فرمان های کج اندیشی ‌و کج گفتاری را می دهند و راستی گویی ها را با راستی آزمایی باید تشخیص کرد. و پنج بخش علمی تقسیمات بیان وجود دارند که باز هم روان‌شناسان آن را هنگام شرح وقایع بسیار مهم می دانند و این ها اند:

انکارکننده ها- نگه دارنده ها- بانسر ها- جمع کننده ها و گمراه کننده ها. ص ۴۱۷ تا ۴۲۱ کتابِ عِلمِ نوینِ سلامتِ ذهن. نوشته‌ی هابارد با بیش از ۲۰۰ میلیون نسخه چاپ و گردش میلیارد ها گوگلی.

پس شما بگوئید که مصاحبه شونده یا روای شما اگر موجودیت فیزیکی دارد،‌دارای کدام یک این موارد و فاقد کدام یک از آن اند. زیرا ایشان روای ویرانی یک مملکت و بربادی یک ملت توسط چند تا خاین بوده است؟

لذا توصیه می‌کنم تا خواننده را قبل از خواندن هوش‌دار برای رخصت ندهید. شما به حیث یک خبرنگار حرفه‌‌یی پیشا هر گریزگاه سازی توضیح می دادید که آن آقا را در کجا ‌و چگونه یافتید؟ شما کدام استثنای ویژه دارید که آن آقای در حال پرواز ها و اسارت ها و بیداری ها و بوی کردن مدفوع ها را در کجا پیدا کردید؟ چرا دیگر خبرنگاران به خصوص گزارش‌گران تلویزیون ها و تلویزیون طلوع که مجری همه اهداف امریکا در افغانستان است حضور نه داشتند؟

مقدمه‌ی گریزگاهی تان نشان می‌دهد که شما در کابل تشریف داشتید و منتظر دیگر همراهان آن دزد فراری و آن بابای تعصب و آن شغال شبگرد باشید. که به شما تلفنی تماس بگیرند و ماجرایی را روایت کنند و شما به مثابه‌ی قهرمان مصنوعی اطلاع رسانی ملت را فریب دهید و نه شناسید هم که تلفن کننده کی بوده، مهم است که پول برای شما برسد چون یک رسانه‌ی آزاد و خود کفاهستید.

قصه‌ی خالی بودن شهر از ایست های امنیتی را هیچ راوی دیگری غیر از جانب داران حکومت جمهوری مثلث غنی، محب، فضلی نه کرده اند. قبول می کنیم که روای شما راست باشد. مهم است که این راوی اگر نامی نه‌ دارد و شما مجبور به افشای آن نیستید، اما حدِ اقلِ مواصفات‌ِ غیر منتهی به افشای هویت او را با نزدیکی رتبه، وظیفه و مسلک او می‌نوشتید. آن آقا با کدام صلاحیت حقوقی و کرسی نشینی بودند؟ من بخش های ابتدایی نقل قول شما از راوی تان را خواندم، معلوم است که ایشان یک شخص عادی نه بل مثل اژدهای هزار سر هر جایی و هر لحظه‌یی بوده اند.‌ سیل بین که به هیچ صورت نه بودند. زیرا گفته اند خود شان را به چرخ بال ها رسانیدند. با آن که ناوقت‌تر از دیگران هم آمده بودند و آشغته حالی اوضاع را هم شاهد بودند، پس چطور آن آقا بی تکلیف و بی پرسان سوار چرخ بال شده بود؟ در حالی که طبق روایت خودش بقیه برای سوار شدن در چرخ بال ها یک دیگر را لگد مال می‌کردند.

راوی شما پیشا سوار شدن به چرخ بال این همه مشاهدات را چگونه یافتند و مدلل شدند؟

۱- حوالی ساعت ۸ صبح از خانه بیرون شدند. مکان سکونت شان معلوم نیست. حتا اگر شهر کاملاً فرصت هم بوده باشد، روای شما باید تا چهل و پنچ از نزدیک ترین مکانی نزدیک به ارگ آن‌جا برسد. مگر این که اقامت‌ اش در حول و حوش ارگ باشد.

۲- چگونه شده که راوی شما سراسیمه‌‌‌گی و غیر عادی بودن اوضاع را در داخل ارگ دیده و تصمیم گرفته فقط ناظر بماند و در کمین پرتاب خود به چرخ بال باشد و هیچ کسی از خود بالا یا از خود پایان را ملاقات توصیفی وضعیت نه کند؟

۳- آقای راوی شما که مثل پرنده ها هشت صبح از خانه پرواز کرد و داخل ارگ شد، چند دقیقه با نظارت حالت پیراهن و‌ تنبان کشیدن و‌ پوشیدن دیگران بود و خودش چی کرد؟

۴- گیریم که در ان موارد کار جادویی دزد بغداد را کرده باشد، اما چطور به ایشان حضور اشتراک در جلسه را داده بودند؟ چون جناب از فیصله‌ی جلسه هم سخن گفته اند.

ه- راوی هزار سر شما پس از ختم جلسه اقدامات همه‌ را زیر نظر داشتند. کاری که حتا اگر اشرف غنی هم می بود از عهده‌ی آن بیرون نه‌می شد. مثلاً ایشان دیده اند که:

«کارمندان ریاست دفتر رییس جمهور و اداره امور به گونه فوری به دعوت وزیران برای شرکت در نشست اضطراری کابینه اقدام کردند. اندکی بعد خبر رسید که حدود۵۰ درصد از اعضای کابینه یا خارج از کابل هستند (عده‌ای در ولایت‌ها بودند) یا هم در خارج از کشور به سر می‌برند. در همین لحظات خبر آوردند که امرالله صالح، معاون اول ریاست جمهوری نیز دو روز قبل از کابل به پنجشیر رفته و تاکنون برنگشته است. سرور دانش، معاون دوم ریاست جمهوری نیز همان لحظه در یک جلسه مردمی که از قبل برنامه‌ریزی شده بود، در غرب کابل حضور داشت.

زمانی‌که همه به نتیجه رسیدند که برگزاری جلسه کابینه مقدور نیست، اشرف غنی تصمیم گرفت به مرکز سوق و اداره وزارت دفاع ملی که در نزدیکی ارگ ریاست جمهوری قرار داشت، برود. به همین منظور، سربازان قطعه محافظت ریاست جمهوری «PPS» به سمت وزارت دفاع رفتند تا برای ورود اشرف غنی آماده‌گی بگیرند. در همین گیرودار، خبر رسید که بسم‌الله محمدی، وزیر دفاع نیز در مقر وزارت حضور ندارد و برای بازدید از قوای هوایی، به میدان هوایی کابل رفته است. این در حالی بود که هیبت‌الله علی‌زی، لوی درستیز ارتش نیز مصروف جلسه با شماری از مقام‌های امریکایی بود. بنابراین، تصمیم گرفته شد که به دلیل حضور نداشتن وزیر دفاع و مصروفیت رییس ستاد مشترک ارتش، رفتن اشرف غنی به وزارت دفاع معطل شود.

ساعت از ۱۲ پس از چاشت گذشته بود که کارمندان ارگ و برخی اداره‌های دیگر دسته دسته از دفاتر خود خارج شدند و به خانه‌های‌شان رفتند. در همین گیرودار، با تکیه بر ضرب‌المثل معروف که «با شکم گرسنه جنگ نمی‌شود»، تصمیم گرفته شد تا غذای چاشت را صرف کنیم. مشکل اما این بود که وقتی به آشپزخانه سر زدیم، دیگ‌های غذا همه آماده و دست‌نخورده روی اجاق‌ها بود، در حالی‌که از کارمندان خدماتی آشپزخانه ارگ خبری نبود. آنان نیز در همین گیرودار فرار کرده بودند. در همین دقایق صدای شلیک گلوله از اطراف ارگ به گوش آمد و سبب سراسیمه‌گی بیش‌تر شد. برخی می‌گفتند که صدای شلیک گلوله بخاطر متفرق کردن مردمی است که در اطراف بانک‌ها به منظور بیرون کشیدن پول‌های‌شان تجمع کرده بودند.»

۶- این یک نفر کدام نیروی خارق العاده داشته که چنان ماهر بوده و سرانجام هم برای روایت کردن با شما وصل شده است؟

مگر ما و شما نه شنیدیم که وزیر بی کفایت دفاع انتظار پذیرایی از ولی‌نعمت خود را در وزارت دفاع داشت که از قبل برنامه ریزی شده بوده و بخشی از قطعه‌‌ی pps از قبل به وزارت دفاع رفته بود و بسم‌الله نه گفت که اشرف غنی دست هایش را بسته کرده؟

۷- راوی شما سراسر دروغ پراکنی کرده که من به هر کدام می‌پردازم. اما شما به حیث یک مصاحبه کننده یا حتا شنونده‌ی روایت راست و دروغ را از هم تشخیص نه دادید؟ شما چگونه خبرنگار حرفه‌یی بودید؟ راوی تان یک بار دلیل عدم تدویر جلسه را مصروفیت سرورِ غلام بچه چنین گفته :

« سرور دانش، معاون دوم ریاست جمهوری نیز همان لحظه در یک جلسه مردمی که از قبل برنامه‌ریزی شده بود، در غرب کابل حضور داشت.» این سرور بی دانش آن‌قدر عقل نه داشت که وضع را تحلیل کند و بداند که چرا سراسیمه گی است.

در عین مصاحبه و در جای دیگر که گفتار اول خود را فراموش می‌کند،‌ به شما چنین روایت کرده است:

«…به گفته این منبع، سرور دانش یک ساعت قبل از این اقدام، با کاروان موترهایش به سوی میدان هوایی کابل رفت…»

 

آقای سنجر:

من به دلیل این خواری و‌ ذلت بسیار متأسف استم. از آن جایی که این داستان بسیار طولانی است در چند بخش حلاجی می شود…انشاءالله

 

بخش دوم

 

در آن یک‌ شنبه‌ی سیاه همه چیز گذشت غیر از آن‌چه هشت صبح نوشته.

افغانستان در نزدیک به سه صد سال پسین کم‌تر روز سفید داشته و بیش‌تر روز های سیاه.

در عین مصاحبه … مهم است بدانیم وقتی امرالله اجازه‌ی نفس کشیدن بی اَمرِ مستبد را نه داشت که خارج از کابل برود ‌چگونه آقای خود را در جریان نه‌‌گذارد؟ یا ‌دانش، در کدام قاموس برده‌گی خواندید که مالک امر کند ‌و برده سرکشی کند.

ویکی پدیا در تازه‌ترین گزارش به‌روز شده اش پیرامون نقل مکان امرالله می نویسد:

«…در پی سقوط کابل تحت کنترل طالبان و فرار رئیس‌جمهور اشرف غنی از کشور، صالح به دره پنجشیر نقل مکان کرد و در آنجا خود را رئیس‌جمهور موقت جمهوری اسلامی افغانستان اعلام کرد…»

آن‌چه گویا راوی برای آقای سنجر روایت نمایی از رخ جدید ارگ بوده که بیش‌تر به یک آشغال دانی شبیه بوده تا ارگ. ترویج فحشا و فساد که از تراوش ذهن متفکر جهان بوده.‌ شادروان استاد زریاب در مورد آن متفکر جاسوس چی زیبا فرموده بودند:

۱۳۹۹ دی ۱۲, جمعه

«… شادروان زریاب: اگر «مغزمتفکردوم» این است، متفکراول، حتماً ملانصرالدین بوده 

….به روایت زبیر هجران، می‌گویند وقتی اشرف غنی ‌متفکر دوم جهان اعلان شد از استاد زریاب بچه ها پرسیدند که استادا! اگر‌ اشرف غنی متفکر دوم جهان است، به نظر شما متفکر اول کی بوده باشد؟ 

استاد جوابی در خور داده بود. « اگر متفکر دوم جهان اشرف غنی باشد متفکر اول جهان حتما ملا نصرالدین است». من این‌جا بخشی از نوشته‌‌ی منتشر شده‌ی‌ گزارش‌نامه‌ی افغانستان وام گرفتم.

یک دکان‌دار عادی،‌ یک کراچی وان روی جاده و یک نانوا و سرانجام یک خانواده ‌و دولت دارای برنامه های روزانه اند. داستان عجیبی که هر سو زنگ زدند کسی را نه یافتند. یعنی همه باید همان روز غایب می‌شدند؟ چگونه رئیس جمهور جلسه می‌گیرد که معاونین اش نه اما قابچی های ارگ حضور داشتند.

آقای روای یک باره از آشپزخانه با عبدالسلام رحیمی می رود و گویا پیش از آن تشخیص می‌دهند که صدای فیر ها از طالبان است و بدونِ تأخیر به مرکزِ فرماندهی طالبان تماس می‌گیرند. شیوه‌ی گزارش شما همین استباط را می کند، بخوانید:

«…عبدالسلام رحیمی، مشاور ارشد اشرف غنی در امور صلح با نماینده‌گان طالبان و همکاران زلمی خلیل‌زاد در دوحه قطر تماس گرفت و از آنان خواست تا نگذارند نیروهای‌ طالبان وارد کابل شوند. سلام رحیمی بعد از یک گفت‌وگوی چند دقیقه‌ای، برگشت و گفت، طالبان می‌گویند که داخل شهر کابل نمی‌شوند. پیش از این برای افراد وابسته به ارگ ریاست جمهوری اطلاع رسیده بود که نیروهای طالبان به سمت کابل حرکت کرده‌اند. طالبان اما گفت که ممکن این افراد نیروهای‌شان نباشند و کسانی دیگری زیر نام‌شان می‌خواهند وارد کابل شوند تا شاید دست به غارت و چپاول بزنند. در واقع توافق میان عبدالسلام رحیمی، طالبان و نماینده‌گان خلیل‌زاد این بود که به دلیل تراکم جمعیت در کابل، حضور دیپلماتیک کشورهای جهان و موجودیت سرمایه‌های مردم، اگر هرج‌و‌مرج در کابل اتفاق بیفتد، وضعیت خیلی خراب می‌شود. بعد از این گفت‌وگو، طالبان اعلامیه‌ای نشر کردند و بر مبنای آن، گفته شده بود که نیروهای‌شان قرار نیست وارد شهر کابل شوند…»

این جا خود قضاوت کنید که راوی شما چقدر دروغ گفته. یک‌جا با سلام رحیمی حاضر بوده و دانسته چی کسی مخاطب تلفنی آقای رحیمی در دوحه بوده و چی گفته هایی بین شان رد و بدل شده است. و نوشته‌ی شما چنان می گوید که راوی تان در عین زمان با دیگران نشسته بود تا رحیمی برگشت و‌ گزارش تلفن خود را برای آنان داد. در این میان معلوم نه شد غنی ‌و محب و فضلی کجا رفتند ‌و آقای سلام رحیمی گزارش تماس شان را به کی ها دادند؟ افراد وابسته به ارگ از باغبان تا آشپز و اجیران و از خود راوی تا خود غنی را احتوا می‌کند. آن افراد کی ها بودند که اول برای اطمینان بخشیدن به مردم جلسه گرفتند و از احتمال ورود طالبان سخنی نه گفتند؟

آقای سنجر! جالب آن که شما هم برای هم‌راهی با راوی تان از جانب خود چنین می‌نویسید:

[یکی از همراهان دیگر اشرف غنی به من گفت که شلیک در اطراف ارگ حوالی ساعت ۱۱ یا ۱۱:۳۰ شنیده شد. این صداها سبب دستپاچه‌گی کارمندان ارگ شد و همان لحظه بیش‌تر کارمندان با شنیدن صدای شلیک گلوله دسته دسته از ارگ ریاست جمهوری بیرون شدند.]

گویی شما پیرو مکتب دگماتیسم بوده باشید و موهومات را به خورد مردم می دهید. شما در آغاز اذعان داشتید که دخل و تصرفی در روایت نه دارید. ضرورت این روایت دوم شما از راوی بی نام دیگر چی بود؟ یعنی شما تائید می کنید که راوای خیالی تان دروغ می‌گوید و فیر ها نه از ساعت ۱۲ که ساعت ۱۱ تا ۱۱ و ۳۰ رخ داده؟ این دخالت در روایت نیست چیست؟

دو دیگر این که برای ویران‌گری ها زمان بسیار مهم است حتا در روایت شک دارید. بم اتمی آمریکا در ظرف چند دقیقه هیروشیما و ‌ناگاساکی را به خاک یک سان کرد ‌و خزنده و جنبنده و همه مخلوقات را ذوب نمود؟ تاریخ ۱۱ سپتامبر برج های تجارتی آمریکا در ظرف چند دقیقه توسط برنامه‌ی خود آمریکا فروریختند؟ خود نظام جمهوری توسط آقای غنی در همان ۲۴ اسد ظرف چند دقیقه فروپاشید و همه کشور را ویران ‌و ملت را سرگردان ‌و نالان و گریان کرد؟ ماهران مکتب های جنگ زمان را مثل نفس کشیدن و حتا گاهی بیش‌تر از نفس کشیدن ارزش می‌دهند.

پس ۱۱ یا ۱۱ و نیم و دوازده زمان بسیار زیاد برای تشخیص یک حالتی است که در ماحول انسان رخ می‌دهد.

شما در گزارش تان متین بیگ را هم چند چهره داده اید. ابتدا او را در جلسه‌ی بی سر و پای صبحانه نشان دادید به این قرار:

«…هر روز طبق معمول ساعت نُه صبح یک جلسه برگزار می‌شد که در آن اشرف غنی، حمدالله محب مشاور امنیت ملی، متین بیک رییس دفتر، فضل‌محمود فضلی رییس اداره امور و شمار دیگر از مقامات حکومت پیشین حضور داشتند. در این جلسه فیصله شد که جلسه کابینه به گونه عاجل و اضطراری برگزار شود. هدف از برگزاری جلسه کابینه این بود که راهی پیدا کنند تا بر مبنای آن، برای هراس، آشفته‌گی و سراسیمه‌گی مردم پاسخی فراهم شود و آنان به آرامش و خویشتن‌داری دعوت شوند…»

این جا متین بیگ هم حاضر است…»

بعد در صفحه‌ی دیگر گزارش تان از نام راوی می نویسید:

«…همان لحظه متین بیک، رییس دفتر ریاست جمهوری با روحیه قوی و عالی برگشت و در کنار حمدالله محب، مشاور امنیت ملی نشست. متین بیک تلفنش را گرفت و توییت «کابل امن است، مردم نگران نباشند و تشویش نداشته باشند» را پس از نوشتن، در حساب توییتری‌اش پُست کرد…»

این جا پرسش مکرر است، راوای چی کسی بوده می‌تواند که هم زمان چند جا حضور داشته و حتا متن توئیت متین بیگ را هم خوانده است؟ متین بیگ که در جلسه حضور داشته بود، از کجا پس آمد ‌و کدام گلی را با آن به قول شما برگشت با روحیه‌ی قوی آب داد؟

مضحکه بارتر بخش گزارش تان آن جاست که می نویسید:

« … در همین اثنا به یکی از افراد دستور داده شد که با سخنگوی قوای امنیتی تماس بگیرد و از وی بخواهد تا یک پیام ویدیویی اطمینانیه ضبط کند و به رسانه‌‌های تصویری بفرستد. هماهنگی‌های لازم برای انجام این کار صورت گرفت و سخنگوی قوای امنیتی در این زمینه دست به کار شد.»

راوی شما سخن‌گویان قوای مسلح را از کجا دید که یکی یا هر سه آنان دست به کار شده باشد؟ علم غیب که غیر از خدا کسی ندارد. گزارش شما می‌رساند که سخن‌گویان در وزارت خانه های قوای مسلح بودند، پس تخلیه‌ی وزارت خانه را کی دیده بود و یا سخن گویان تنها وزارت ها را مدیریت می‌کردند؟

روایتِ بی سروپا یک باره مسیر را از توئیتِ متین بیک به تماس سخن گو می‌رساند و کار انجام ناشده بحثِ رسیدن دستور پرواز مطرح می‌شود.

حسب گزارش آقای سنجر سهیل، روای در اول خودش صریح اظهار داشته که به این دلایل برنامه‌ی رفتنِ دزدِ فراری وطن فروش به وزارت دفاع لغو شد:

«… زمانی‌که همه به نتیجه رسیدند که برگزاری جلسه کابینه مقدور نیست، اشرف غنی تصمیم گرفت به مرکز سوق و اداره وزارت دفاع ملی که در نزدیکی ارگ ریاست جمهوری قرار داشت، برود. به همین منظور، سربازان قطعه محافظت ریاست جمهوری «PPS» به سمت وزارت دفاع رفتند تا برای ورود اشرف غنی آماده‌گی بگیرند. در همین گیرودار، خبر رسید که بسم‌الله محمدی، وزیر دفاع نیز در مقر وزارت حضور ندارد و برای بازدید از قوای هوایی، به میدان هوایی کابل رفته است. این در حالی بود که هیبت‌الله علی‌زی، لوی درستیز ارتش نیز مصروف جلسه با شماری از مقام‌های امریکایی بود. بنابراین، تصمیم گرفته شد که به دلیل حضور نداشتن وزیر دفاع و مصروفیت رییس ستاد مشترک ارتش، رفتن اشرف غنی به وزارت دفاع معطل شود…»

دوباره همین راوی می گوید:

«…در همین لحظات دستور رسید که به سمت چرخ‌بال‌ها برویم. از آن‌جایی که بخشی از نیروهای محافظتی رییس جمهور هنوز در مقر وزارت دفاع مستقر بودند و انتظار آمدن رییس جمهور را می‌کشیدند، تصور من این بود که ما به سمت وزارت دفاع پرواز می‌کنیم…»

آقای سنجر:

شما که در امور امور نظامی و مدیریت و اداره‌ی ملکی بلدیت نه ‌دارید ‌و در امور خبرنگاری و اطلاع‌رسانی هم دکان‌دار شدید. من برای تان توضیح می‌دهم:

چنان تصویر بی سر و پایی که شما از یک شنبه‌ی سیاه ارایه کرده و راویی را هم مطرح کرده اید، در بدترین شرایط انارشیسم و هرج و مرج هم قابل تصور نیست. یعنی در تمام آن تیم دزد و سارق و خاین و ‌وطن‌فروش یک آدم عاقل هم نه بوده که آن همه آشفته‌ حالی را ببیند…و نه داند گپ از چه قرار است. یا خودش بگوید برنامه‌ی رفتن به وزارت دفاع و دایر شدن جلسه‌ی کابینه لغو شده و بار هم یک باره دستور بگیرند که طرف چرخ بال ها بروند. دستور حرکت به سوی محلی یا قطاری یا هواپیمایی در صورتی داده می شود که همه از قبل به آن آگاهی داشته باشند و تنها به ملاحظات امنیتی مسیر حرکت افشا نه می شود. روای هزار سَرِ شما هیچ جایی نه گفته که حتا در همان حالت اضطرار هم طرحی برای بیرون شدنداز ارگ بوده. شاید راوی تان فراموش کرده که چیدمان سخن دروغ در راستی آزمایی ها می‌لغزد و کاخ دروغ را ویران می‌کند…

ایشان برای شما و شما برای خواننده چنین روایت کردید:

«… همه به سمت چهار چرخ‌بال‌ که در محوطه ارگ ریاست جمهوری انتظار می‌کشیدند، به سرعت حرکت کردیم. چرخ‌بال ‌ها پرواز کردند و برخلاف تصور و انتظار، نه به سمت وزارت دفاع؛ بلکه به سمت شمال کشور به پرواز درآمدند…»

حالا که آنان با راوی شما در پرواز بودند و مسیر شان هم به سمت شمال بود، بگذاریم که برسند تا در بخش دیگر ما هم به آنان برسیم. و اما آقای سنجر شما در گزارش تان این موضوع بی لزوم را از طرف خود چرا نوشته اید؟ شما روایت از یک نفر را داشتید و در آغاز هم گفتید، اما در لابلای گزارش گفتار شما هم‌ کم‌تر از راوی تان نیست. بخوانید که چی گفته اید:

«…[همراه دیگر اشرف غنی به من گفت: «سرور دانش معاون دوم رییس جمهور، عبدالسلام رحیمی مشاور ارشد رییس جمهور در امور صلح و عضو هیات مذاکره‌کننده دولت، متین بیک رییس دفتر ریاست جمهوری و وحید عمر مشاور ارشد رییس جمهور در امور ارتباطات استراتیژیک نیز در همان روز در ارگ بودند، اما در جریان برنامه رفتن و فرار قرار نداشتند». به گفته این منبع، سرور دانش یک ساعت قبل از این اقدام، با کاروان موترهایش به سوی میدان هوایی کابل رفت. وحید عمر نیز در آخرین لحظه رسید و برایش گفته شد که قرار است رییس جمهور به وزارت دفاع برود. کاروان موترها حرکت کردند و او هم سوار یکی از موترها شد. عبدالسلام رحیمی و متین بیک بی‌خبر و مصروف صرف نان چاشت بودند. حنیف اتمر در آخرین لحظه به ارگ رسید و پاسپورت رییس جمهور را در جیب داشت، اما چرخ‌بال‌های رییس جمهور پرواز کرده بود. اتمر به رحیمی و بیک گفت که شخص اول رفته است. به همین دلیل، آنان اول به سمت خانه رحیمی و از آن‌جا به سوی میدان هوایی کابل رفتند]…»

نه پنداشتند که با پخش این بخش هایی از گزارش شما دروغ های پی‌هم را تراکم می‌دهید؟ ذر بخش سوم از بررسی های بیش‌تر مطلع خواهید شد. انشاءالله.

 

بخش سوم

در این بخش بی‌بی گل مفقود شده است.

اگر چرخ بال ها در ارگ می بودند، شادروان دکتر نجیب با آن ها به پشاور فرار می‌کردند.

آقای سنجر سهیل!

استادان فن بلاغت و‌ سخن‌وری به شاگردان شان در امور ژورنالیسم و خبرنگاری تلقین می نمایند تا پخش گزارش ها و نوشتار و گفتار های شان را چنان عیار کنند که بتوانند مؤفق باشند یعنی خوب صحبت کنند، خوب بنویسند، خوب بخوانند و خوب اطلاع رسانی کنند. آن بزرگواران در دانش‌گاه های ملی و بین المللی برای مؤفقیت های ما کنوان‌سیون سخن‌رانی و‌ گزارش‌گری مطرح کرده و رعایت آن ها را ضامن پیروزی های ما در حرفه‌ی ما می‌دانند.

استادان ما و شما در دانش‌گاه کابل افغانستان، یا در خارج از کشور مثلاً در دانش‌‌گاه SGD بزرگ‌ترین مرکز تربیت تحصیلات عالی در اروپا برای ما و‌ شما همین حالا در سراسر جهان آموزش می‌دهند که ما هفت مرحله را برای تدوین یک گزارش، یک مصاحبه، یک سخن‌رانی و یا گفتار عادی یا رسمی عبور کنیم به این شرح:

مجموعه‌ی مطالب، ساختار، رده بندی، برنامه ریزی ارائه، حتا ورزش، سخن‌رانی یا گزارش نویسی و ارزیابی.

شما به گزارش خود دوباره نگری کنید که کدام یک از موارد بالا را در آن می ‌بینید؟ حتا اگر به روال خود آموزی امور خبرنگاری ‌و ژورنالیسم رو آورده باشید.

شما مصاحبه شونده‌ی تان را چنان پرت ‌و پلا معرفی کردید که گویا ارتباطات یا شناخت شما بهتر از او با مقامات دزد و فراری بوده، یعنی مؤظف بودید یک سناریوی مضحکی را پسا فرار به دست امواج انترنتی بدهید تا هر جی باد آباد.

خبرنگار حرفه‌یی، گزارش‌گر متعهد و کشور اندیش جهانی از سرمایه را به اتوریته و باور و اعتماد خود بدل نه‌ می کند. چون معنویت و مناعت در حرفه اش نوشته است و بدویت و مادیت در ثروت‌اش.

شما از قول خود تان دیگران را که به هر ترتیب، آقای اتمر را در حالی بی‌خبر نشان داده اید که پاسپورت رهبر دزد فراری اش را در جیب داشت‌ و غنی وطن فروش پاسپورت را رها کرده فرار کرد. قبول کنیم که شما چنین چیزی را شنیدید. مگر این راوی و هم‌راه دیگر غنی دزد چی کسی بوده که در عین حال اطلاع دهنده‌‌ی ماجرا ها در آن آشفته حالی ها به شما بوده باشد؟ به این حساب اگر هر روایت را یک دزد در حال فرار به شما گفته باشد، شما چندین راوی داشته اید. پس ضرورت برای سناریو سازی چی بود؟ مخصوصاً که راوی اول شما در پرواز چرخ‌بال ها از صحنه‌ی تماشایی ارگ دور شده بود. این راوی دیگر چی کسی بوده که از رفتن باز مانده و ماجرای فرار سلام رحیمی و حنیف اتمر را پسا فرار دزد کلان به شما گزارش داده است. در خیانت به وطن و هم‌دستی با خاین هیچ چیزی برای پنهان کردن چهره های خاین نه‌ می ماند. شما روی کدام ملحوظ حتا نام خیانت کاران هم پنهان کردید؟

 

آقای سنجر سهیل!

نه نامی به ژورنالیسم و ژورنالیست باقی ماندید و نه آبِ رویی برای خبرنگار و خبرنگاری.

شما در بخشی از گزارش تان چنین عنوان داده اید:

«…حرکت به سمت چرخ‌بال‌ها

همان گونه که تذکرش رفت، اوضاع در داخل ارگ روز یک‌شنبه، بیست‌وچهارم اسد سال۱۴۰۰ خورشیدی مصادف با پانزدهم اگست ۲۰۲۱ میلادی، با گذشت هر لحظه‌ای آشفته‌تر می‌شد. شماری از کارمندان شورای امنیت و ارگ از ساعت‌ها قبل در نزدیکی ساختمان دفتر مشاوریت امنیت ملی تجمع کرده بودند. من بعدها فهمیدم که شماری از اراکین ارشد حکومتی از جمله حمدالله محب، از چند روز قبل برنامه‌ریزی کرده بودند تا برخی از نزدیکان اشرف غنی را به امارات متحده عربی منتقل کنند. آنان به همین منظور با سفارت افغانستان در امارات متحده عربی نیز تماس گرفته و به سفارت از سفر این افراد خبر داده بودند. شمار اعضای این گروه ۱۳ نفر بود که شامل رولا غنی همسر اشرف غنی،‌ حمدالله محب مشاور امنیت ملی و یکی از معاونانش و عده‌ای از نزدیکان رولا غنی بودند. [متاسفانه منبع در رابطه به هویت ۱۰ تن دیگر اطلاعات کافی نداشت، اما گفت که بقیه اعضای این گروه را «نزدیکان و دستیاران نزدیک» رولا غنی تشکیل می‌داد].»

شما از راوی تان نه پرسیدید که معاون حمدالله محب چی نام داشت؟ این گزارش سراپا بی نام و نشان چه چیزی را افاده می‌کند؟ روای شما در کدام بعد ها دانسته که برنامه‌ی انتقال ۱۳ نفر منتفی شده بود؟ به خصوص بی‌بی‌گل که از هویت یهودیت خود هم برای قدرت گذشته بود و قوم‌اش را افغان و ‌ملیت اش را به زعم خودش پشتون گفته بود در آن جدول نفر اول بوده. ‌‌چگونه امکان دارد که راوی شما با آن همه هزار سری که داشت حتا نام سه تن یا یک تن از هم‌راهان غیر مشهور بی‌بی گل و حمدالله محب را نه شناسد؟ به هر ترتیب گاهی خواب ها و رویا های شب برای روایت روز در خاطر انسان نه می‌ماند. اما می گوید ‌و خبر دارد که پروسه‌ی ویزه گرفتن و صندلی ریزرف کردن برای آن ها تا کجا پیش رفته بوده و به شما چنین می‌گوید‌ که شما نوشتید:

«…برای این ۱۳ تن در پرواز خطوط هوایی امارات که همان روز (یک‌شنبه، بیست‌وچهارم اسد) انجام می‌شد، چوکی ریزرف شده بود. قرار بود طبق معمول هواپیمای خطوط هوایی امارات ساعت۱:۳۰پس از چاشت در میدان هوایی کابل نشست کرده و ساعت۴:۲۰ عصر با مسافرانش دوباره کابل به سمت دوبی پرواز کند. هواپیمای امارات با وجود این‌که از دوبی به سمت کابل پرواز کرد،‌ به دلیل آشفته‌گی در میدان هوایی کابل و تجمع هزاران انسانی که با هجوم آوردن‌شان، نظم میدان را به هم زده بودند، قادر به نشست نشد. هواپیما دوباره به سمت دوبی برگشت و به همین دلیل مساله خروج ۱۳ تن که ذکرشان رفت، منتفی شد…»

آقای سنجر!

یک‌ بخش گزارش شما دو بحث دارد به این قرار:

(اول- گفتنی‌ است که از سال‌ها پیش به دلیل ترتیبات امنیتی و تشریفاتی خاص، چهار چرخ‌بال همواره یا در میدان هوایی کابل و یا هم در محوطه ارگ ریاست جمهوری هر لحظه آماده پرواز بودند. این موضوع شامل ترتیبات امنیتی خاص رییس جمهور می‌شد.)

چون ما در نظام های با اصالت مردم دوستی و وطن‌دوستی کارکردیم. به یاد داریم که هیچ گاهی چهار بال چرخ بال آن هم در ارگ انتظار حالات فوق العاده برای رئیس جمهور ها را می داشت. و اگر چنان می‌بود شادروان دکتر نجیب می‌توانستند با آن چرخ بال ها مستقیم به مسیر پشاور حرکت کنند. و دوران کار ما با چنان نظام ها بود، نه چنینی که شما می‌گوئید نه بود.

(دوم- واقعیت این است که در همه جای دنیا و حتا در کشورهای امن و باثبات نیز برای روسای جمهور و شخص اول مملکت، ترتیبات خاص امنیتی و تشریفاتی وجود دارد. این مورد نیز با توجه به وضعیت امنیتی و سیاسی افغانستان از سال‌ها قبل عملی می‌شد و مسوولیت آن بر عهده قطعه محافظت رییس جمهور و بخش تشریفات ریاست جمهوری بود.

آن روز نیز چهار چرخ‌بال در محوطه ارگ حاضر بود .البته من در همان روز دانستم که قرار بود یکی از آن چرخ‌بال ۱۳ تن از افرادی را که ذکرش رفت، به میدان هوایی کابل منتقل کند، تا آنان به سمت دوبی پرواز کنند. دو چرخ‌بال دیگر محافظان رییس جمهور را در وزارت دفاع جابه‌جا می‌کرد و نیز همه‌ای این چرخ‌بال‌ها آماده بود که رییس جمهور را به مقر وزارت دفاع منتقل کند.)

آقای سنجر!

رئیس جمهور دزد و سارق و افغانستان فروش را هرگز به رئیس جمهور هر جای دنیا حتا رؤسای جمهور پر افتخار پیشا ۱۳۷۱ برابر ‌‌و مقایسه نه کنید. در نظام هوایی و ملکی و نظامی افغانستان هوا پیما های مخصوص به نام سالن وجود داشت که هم چرخ بال ها و هوا پیما های نظامی بودند و هم هوا پیما های ملکی. آن هم در گوشه‌ی فرودگاه کابل توقف داشتند. در صورت ضرورت و ظرفیت بالاتر از گنجایش، مسئولان قبلاً هواپیما ها را برای یک بار در سفر های رؤسای جمهور و ‌مقامات عالی‌ رتبه برنامه‌ی پروازی می‌ کردند.

لذا این سخن روای تان بر می‌گردد به تصمیم شخصی و استبدادی درغل بابای فراری.

بی نظمی ترتیبی گزارش تان هم آدم را کلافه می‌کند. یک موضوع را سه چهار بار تکرار می‌کنید. مثلاً هیچ نیست که قصه‌ی چرخ بال ها ختم شوند. قهرمان داستان تان یک بار می گوید دستور رسید تا سوی چرخ بال ها بروند و دو سه صفحه بعد می گوید:

(از دور دیدم که چرخ‌های چرخ‌بال‌ها روشن‌اند و آماده پرواز. خودم را به یکی از چرخ‌بال‌ها رساندم، سوار شدم و در کنار یکی از پنجره‌‌های چرخ‌بال نشستم.)

خواننده‌ی سردرگم بی‌چاره کدام گپ را بپذیرد؟ زیرا بیان آن روی‌داد ها بسته‌ای به سرنوشت شان دارد که به دست یک دزد و وطن‌فروش ویران و با فاجعه برابر شد.

این تکرار با هم به شکل دیگر آمده است :

« در چرخ‌بال دیگر، حمدالله محب، جنرال قاهرکوچی رییس قطعه محافظت رییس جمهور، رولا غنی و عده‌ای دیگر سوار بودند. من حدس زدم که آن چرخ‌بال می‌خواهد به سمت میدان هوایی کابل برود. اما چنان نشد. از سوی دیگر، تا همان لحظه تصورم این بود که ما به سمت مقر وزارت دفاع می‌رویم،» تا این جا همان تکرار..

 

حالا معجزه را ببینید:

راوی خیالی به آقای سنجر سهیل گفته: «اما متوجه شدم که حمدالله محب، مشاور امنیت ملی و جنرال قاهر کوچی، فرمانده قطعه محافظت رییس جمهور از چرخ‌بال اول پیاده شدند و با یک موتر که در همان نزدیکی متوقف بود، سوار شده به سمت محل بودوباش اشرف غنی که در همان نزدیکی [محوطه ارگ] قرار دارد، حرکت کردند. هفت دقیقه بعد با همان موتر برگشتند و من از پشت پنجره دیدم که آنان با خودشان اشرف غنی را نیز آورده‌اند. برای من این گونه خروج غیرمعمول رییس جمهور و انتقالش توسط یک موتر معمولی، عجیب به نظر می‌رسید.»

این راوی باری همه را یک جا و‌ در یک جلسه نشان داد. بعد دزد اصلی داستان را مفقود انداخت و نه گفت که از جلسه کجا رفت تا ضرورتِ برای پیاده شدن محب و قادر کوچی از چرخ‌بال بیافتد و آن هم توسط یک موتر برود. این راوی تان که گپ جدیدی گفته چنان سنجیده شده به زعم خود هفت دقیقه تعیین کرده که گویی معجزه است. محاسبه کنید:

پایان شدن محب و کوچی از چرخ بال که به قول راوی در حال پرواز بود و رفتن تا ساحه‌ی توقف موتر ۲دقیقه، حرکت طرف غنی که فاصله معلوم نیست حد اقل ۵ دقیقه در نزدیک‌ترین محل، صحبت حد اقل مقدماتی از شنیدنِ وضعیت سلام علیکم، راغلاست یا راغلې، وضعیت څنگه ده.. څه وکو … لاړ شو..؟ و جواب های ناشیانه محب و کوچی حد اقل ۳ دقیقه و برگشت تا نزدیک چرخ بال توسط موتر با کسر ۲دقیقه پیاده روی اول محب و کوچی ۵ دقیقه. جمعاً هفده دقیقه به سرعت اسپایدرمینی. حتا ۱۲ دقیقه هم که محاسبه کنیم. پس این راوی شما ۷ دقیقه را از کجا کرد؟

تکرار دیگر:

«…واقعیت این است که در کنار چهار چرخ‌بال همیشه آماده برای پرواز، انتقال رییس جمهور در داخل محوطه ارگ نیز به دلایل امنیتی و تشریفاتی، با ترتیبات خاصی صورت می‌گرفت. به طور معمول چندین موتر مخصوص همواره در محوطه ارگ، ورودی‌ها و خروجی‌ها عمارتی که رییس جمهور همان لحظه در آن حضور داشت، به صورت تمام وقت انتظار می‌کشیدند. حتا اگر رییس جمهور در محوطه ارگ با پای پیاده از یک عمارت به عمارت دیگر می‌رفت، چندین موتر از مسیرهای مختلف به دنبالش می‌رفتند…»

از تکرار های خسته‌ کننده‌ی گزارش تان می‌گذریم که برای طویل شدن نوشته اید.‌ اما ما ناگزیریم در نقد خویش برش وار نقل کنیم.

آقای سنجر!

این بخش سوم نقد ما است و یک پرسش بسیار عمده دارد که بی‌‌بی‌گل در این وسط کجا غیب شد؟ و اگر در بخش های بعدی داستان ظاهر شود، دو گانه‌گی سخن راوی تان را نشان می دهد.

شما چگونه راویت نویسی کردید که حتا از راوی نه پرسیدید، آن موتر سفید کدام مادل بود و کدام نوع موتر و چگونه بی برنامه یا با برنامه توقف داشت؟ آن راننده کی بود؟ چون شما در بخش اول گفته ای که حتا آشپز ها دیگ های پخته شده را رها کردند و گریختند و این که چی کسی به متین بیگ و همراه او نان آورد را هم توضیح نه دادید…

ادامه دارد….

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت