عثمان نجیب
چه کسی مستحق جانشینی احمد شاه مسعود است؟
احمدضیا مسعود هم مستحق جانشینی احمدشاه مسعود نیست
ز بس گفتم
گفتی نماند در انبارِ گفتارم
یا من نادانِ
گفتارم یا یارِ دانا شده نادان
محترم احمدضیا مسعود اولین شکنندهی صفِ هم تباران تاجیک خودعلیه مارشال فقید بود :
من پیرو قهرمان ملی نه بودم، اما افتخار دارم که چنان زبردست زادهیی از تبار من عروجی داشت که سه ده سال بعد خُفتن اش هم تعین کنندهی معادلات جهانی است.
هیچ تهدید و تخویفی به جزء مرگ مانع من شده نه می تواند تا حقایقی را بیان نه کنم که می دانم و این نوشته را همین حالا در بسترِ بیمارستان نوشتم. دامن من را هر کسی از هر سویی دیده می تواند که الحمدالله مکدر نیست.
افتخار نوشتنِ اولین مقالهی تحلیلی طالب شناسی در جریدهی مجاهد را دارم که به گردانندهگی محترم عبدالحفیظ منصور بود، خطوط روشنِ آن نوشته پسا دونیم دهه همان است که حقیر گفته و نوشته بودم.
آرزو دارم آقایانِ محترم منصور یا واقف حکیمی آن را در برگه های اجتماعی شان مجدداً نشر فرمایند.
در مباحثِ من همیشه برخی نخبه های خطا کار مورد انتقاد اند، نه عامِ نخبه گان یا عامِ پیروانِ یک گروه خاص و بی خبر از جهان که هنوزم عادی ترین امکانات زندهگی را نه دارند.
احمد مسعود در دام های تزویر گیر افتاده:
چالش های پنهان پیش پای احمد مسعود بسیار انبوه تر و سنگین تر از آن اند که می خوانیم یا
می شنویم و یا می بینیم و می بینند.
در کلان شهرها در کوچک شهر ها و در کلان نمایی های اکثریت خودی های وطنی، اندرونی، سیاسی، قدرت طلبی و انحصار گری هاست که درنوردیدن جادهی پر هم و پیچ راه غنی در بر هم زدن های صرف و صرف هویتی علیه احمد مسعود و علیه همه تاجیک تبار ها و فارسی گویان را سهل و ساده می سازد. کار ساده یی هم نیست، آدم نما های هویت گریز و پابوس استخدام شدهی دربار از احمد ضیا مسعود تا امر الله و عبد الله و از محقق تا بی دانش و خلیلی همه چه درون دستگاه استبداد و توطئه و چه اعمال نفوذ پولی و سبوتاژ گرایانه در محلات.
پول و ثروت و تجملات ظاهری اکثریت تاحیک تباران و فارسی گویان را در منجلاب عشق به آن گیر انداخت که حتا آرمان گرایی سیاسی و مذهبی و خداباوری برخی آنان را از آنان گرفت چنانی که اطفال را با شیرچوش پلاستیکی می فریبند و پستان مادرش را فراموش می کنند.
من همان سخن بیست و چند سال پیش خود را تکرار می کنم که نخبه های پشتون در دل های شما تاجیکان می زنند و شما ها در انبار گِل الاغ های نخبه های پشتون.
بار ها نوشتم و اکثر مقامات رهبری تاجیک ها را گفتم و مانند من تعداد بی شماری فاقد صلاحیت اجرایی گفتند و نوشتند.
جنرال صاحب ظاهر اغبر مدام درگیر چالش های خواسته و نا خواسته ی برخی ها برای تداخل وظیفهوی بودند.
باری قرار بود مارشال صاحب فقید و شهید کاظمی با جمع دیگری از ارکان مهم رهبری دولت به تالار وزارت دفاع تشریف بیاورند، هر بخشی بر اساس ایجابات وجیبهیی آمادهگی می گرفتند و ادارهی ما هم مدام شامل جدول می بود.
جنرال صاحب اغبر که آن گاه تصدی ریاست عمومی امنیت نظامی را عهدهدار بودند برای دیده بانی از تدابیر امنیتی داخل مقر وزارت دفاع بودند من همراه جنرال صاحب یارگل خان غوری گرم صحبت بودیم پس از سلام علیکی با آقای جنرال اغبر هر سه ما با هم وارد تالار شدیم، آقای محترم ضیایی رئیس عمومی امور سیاسی اردو هم تشریف داشتند و کارمندان محترم هر بخش مصروف کار های خود بودند، من برای حل مشکل مقرری محترم جنرال صاحب یارگل خان به حیث آمر سیاسی مکتب اردو با جناب رئیس صاحب عمومی امور سیاسی صحبت می کردم و به هدایت محترم ضیایی حکم منظوری پیشنهاد شان را نوشتم و محترم ضیایی آن را امضا کرده و به جنرال صاحب یارگل تبریکی دادیم و ایشان خدا حافظی کردند. من و محترم ضیایی صاحب سرگرم گفت و گو بودیم که آواز هایی بلند شد و یکی دیگری را مستحق تر کار می دانستند، رو بر گشتاندیم که مدیر گروه امنیت خصوصی مارشال فقید آقای جنرال... نام شان را فراموش کردم مانع کار کارمندان محترم ریاست عمومی امنیت نظامی شده با همکاران و خود آقای اغبر در جدل اند، مداخلهی رئیس محترم سیاسی هم کارگر نیافتاد اغبر صاحب آدمِ مدبر و مدیر مؤفق و با اتوریته فوراً به همکاران شان هدایت ترک ساحه را صادر کرده و تالار را با خشم و سرعت بیرون شدند. همه ناراحت شدیم به جزء از آقای مدیر گروه امنیت خاصِ مارشال فقید که به دید خود شان فاتح آن نبرد بودند. آگاهان ساختار های تشکیلاتی می دانند که مدیریت گروه امنیت شخصی مقام وزارت در آن زمان و این زمان وابسته های ادارات امنیتی بودند نه کدام مقام با صلاحیت.
ما ها مصروف چنان بدبختی هایی بودیم که هر قدر به مقام تاجیک نزدیک می بودیم دیگران را مطابق سلیقه و مَیل خود مان مدیریت و حتا هدایت میکردیم، مهم نه بود که کی استیم و با کی مقابل استیم. فروعات و خود پروری و خود عاشق خود شدن های ما بود که تمایز و تشخیص منافع ما را هم زیر شعاع قرار می داد و می دهد چون آینده نگری نه داریم.
پسا رفتن آقای اغبر از تالار و ختم تدابیر کاری آن روز من مستقیم به دفتر کاری شان رفتم که در چهارراه مسعود قرار داشت، محبت زیادی کردند و آقای اصغر جاوید هم با من بودند. کوشیدم از ناراحتی جنرال صاحب اغبر بکاهم، اما جنرال صاحب صد ها مرتبه زبردست از من بودند و تحلیل شان را داشتند. جمله یی خوبی گفتند که نه تنها خوب بود و خواهد بود بل یک رهنمودی است به همهی کسانی که واقعاً مشتاق وطن اند، ایشان فرمودند: «... رئیس صایب وطن دارای ما فکر می کنن که ما باد آورده هاستیم، باید بفامن که ما خدمتگار وطن استیم و به خدمت وطن تا رفتن به دلگۍ “ابتدایی ترین واحد تشکیلاتی ارتش” هم میدانه ایلا نه میکنیم و کتی شان استیم...».
در نا به سامانی های امروز تاجیکان و پرا کندهگی های گویا رهبران تاجیک است که دیگر هرگز رهبری نه خواهیم داشت. نه مسعود با آن قدرت فکری و فطری تکرار می شود و نه مارشال فهیم با آن صلابت و قدرتی که در دوران کار داری و بی کاری و بازم کارداری تا خُفتن در بستر مرگ کشته شدهی خود داشت. اما هر یک ما ناگزیریم کشتی شکستهی هویت خود را که حالا در اولویت اکثریتِ سیاست مدار نما های تاجیک قرار نه دارد به ساحل بی غرق شدن در آب بکشانیم؟
وقتی پدرام صاحب روایت آقای ایوبی صاحب را همهگانی ساختند به یاد آوردم که از آغاز گفته بودیم
نخبهی پشتون دوصد فیصد کاردی در دل می زند و نخبهی تاجیک پنجصد فیصد در گِل.
تفاوت ایستایی مارشال فقید و محترم احمدضیا مسعود:
بهینهگی کار سیاسیون جهان با برخی سیاسیون ما بیش تر در آن است که معترف مدام به اشتباهاتِ شان و کنار رفتن شان از سیاست در صورت ناکامی ها و رسوایی ها است.
موردی که متأسفانه در افغانستانِ پسا حزب دموکراتیک خلق افغانستان وجود نه دارد.
۹۹ در صدِ کادر سیاسی افغانستان از آغاز دههی هفتاد تا امروز تنها نامداران سیاسی استند و بس.
رهبران تنظیم ها به صورت عموم اصالتِ یک رهبر سیاسی به تمام معنا را نه داشتند و نه تنها نه داشتند که ظرفیت ساز هم نه بودند و باقوت هم عمل نه توانستند.
در این میان نخبه گان پشتون با تبعیت از تعهدات جاسوسی به سازمان های خارجی سکان قدرت را پیوسته به نفع شخصی خود و گروه شان به دست داشته اند که حتا بسیاری هم تباران خود شان هم به دلیل نه داشتن حلقهی وصل در انگشت شان محروم بوده و روزی بهتر از غیر پشتون ها نه داشته و نه دارند.
احراز مقام جانشینی مارشال فقید پس از احمدشاه مسعود کار درون سیاستِ جبههی متحد ملی بود و بسیار بالا از صلاحیت بنده.
مارشال تا زمانی که مرگ تدریجی به موافقت کرزی و حلقه های معین سیاسی و تباری نبض شان را از تپندهگی باز داشت مثل کوهی ایستاد بودند و کرزی صاحب با همه دسایس پنهان علیه شان از مارشال چنان هراس داشتند که مه پرس.
من به اشتباهات و محسنات کارِ مارشال کاری نه دارم، اما ثابت شد که مسعود کی بود و پیروان اش به صورت عموم کی ها بودند و برخی پیروان معاملهگر خون او کی ها بودند و حالا چی می کنند. و مارشال کی بود و چگونه صلابت مقام خود را به گونهی واقعی حفظ کرد تا ترور جان فرسای بیولوژیک کردندش و ادیب را برای خاموش ساختن غایله در بغل گرفتند و مهمان تشریفاتی نگاه داشتندش تا مجبور به استعفایش کردند.
محترم احمدضیا مسعود که خود را وارث خدا دادِ مسعود می دانست علیه مارشال فقید کودتا کرده و با کنار آمدن اش در تیم کرزی اولین بانی شکست شیرازهیی شد که احمدشاه مسعود به نام جبههی متحد ملی اساس گذارد و با خون خود آن را حفظ کرد و به همه پیروانش در سراسر کشور ودیعه گذاشت. همه دیدیم که آقای احمدضیا مسعود چی نه بود که نه کرد تا مگر کرسی یی بگیرد.
سخنان محترم احمدولی مسعود در آن زمانی که غنی آقای احمدضیا را استفراغ کرد بسیار به جا بود، یعنی آقای احمدضیا تاوان اشتباهات خود را پرداختند
و احمدِمسعود هم در سنین طفولیت و نوجوانی قرار داشت و به روایت خودش در فکر تهیهی شهریهی خود و خواهرش بود اما چه بدانم که کاکایش که معاون اول ریاست جمهوری بود فکری هم به حالِ یتیم های برادرش کرده باشد؟ کما این که مانند آقای قانونی فکر کرده برادرا فکر باز مانده های شهدا را کرده اند حالا باید آنان عشرت کنند.
لذا احمد ضیا به هیچ صورت مستحق جانشینی احمدشاه مسعود نیست...
من چرا دنبال حق و عدالت خواهی استم؟
دیروز برخی دوستان در ایمیل و وتساپ من هم پرسش هایی را مطرح کردند و هم به گونهیی جلوه دادند که یعنی من را به کار پنجشیر چه کار؟ توافق کردیم که در بخش های بعدی ایمیل ها و متن های وتساپ شان را بدون نام شان ذکر می کنم و جواب مفصل می نویسم. انشاءالله .
در یک آگاهی قبلی من به حیث فرزند مادری که به من جان داده تا مرا بزرگ کرده نگران سرنوشت زبان مادری خودم و نگران همه برادران و خواهران از تبار فارسی زبان ها و فارسی گویان استم تا بدانم سرنوشت ما چی میشود ما دیگر بلی گویان و صاحب گویان نیستیم. حتا اکر تنها هم بمانم دیگر نه می خواهم با نام و زبان من تجارت شود و خودم هنوزم دربانِ درِ عطا و خطا و عبدالله و امر الله و قانونی ها باشم.
من عمری در رادیوتلویزیون ملی بودم، روایت می کردند فردای ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ زمانی که داود خان علیه خانهواده اش کودتا و در یک اقدام واقعاً متهورانه حدِ اقل پوشش نام سلطنت و پادشاهی را به جمهوریت تعویض نمود همه کسانی که محترم منتظمِ دفترِ مقام ریاست رادیو افغانستان را دیدند ایشان را مغموم و پریشان یافتند و سبب را پرسیدند، منتظم روزگار دیده و مردِ با تجربهی گرم و سردِ روزگاران آرام و مُدبرانه جواب داده : « ... بیادرا سردار ماد “ محمد” داود خان پاچا شد ...باش سرنوشتِ مه چطو میشه... »، همه نا پخته های روزگار بر او خندیده و باز پرسیدند: «... پاچایی داود خانه به سر نوشت تو چی... ؟ منتظم عاقل بسیار ... با تعجب به حاضران نگاه کده و چنین پاسخ داده: «... داود خان وزیر نو مقرر می کنه وزیر نو رئیس نو مقرر می کنه رئیس نو خانه سامانِ نو مقرر
می کنه...حالی فامیدین که مام بی سرنوشت میشم...؟».
ما هم دگر نه می خواهیم سر نوشت ما به دست معامله گران بیفتد و به همین لحاظ است که مجاهدت من فراگیر خواهد شد مانند خادم دین رسول الله، مانند رفیق کارمل عزیز، مانند قهرمان ملی، مانند جنرال رزاق شهید، مانند رفیق پدرام، مانند حفیظ منصور و مانند خودم به داعیهی بزرگی تبدیل شود...
خطاب مشخص به آقای محترم ریگستانی که از دست غنی گریه دارند
وقتی غنی بداند که تذکرهی قبیله اش در جیب های شما و مانند های شماست نه شما حقی از تجلیل های تان دارید و نه غنی ملامت است که شما را اجازهی تجلیل نه داد. زنده باد غنی که می داند چی کند با شما ها؟ مکر این که صریح و سریع و بی درنگ ماجرای برکهی هویت افغانی تان را مستدل رد کنید و ملت را قانع بسازید که با خون قهرمان ملی معامله نه کردید. در فهرستی که برای تشخیص نخبه های وفادار به قهرمان ملی نزد من است و خودم آن را از تجارب خود بخش بندی کردم و در سلسلهی « ... چی کسی مستحق جانشینی احمدشاه مسعود است...» نام شما در ردهی اول پس از انجنیر صاحب اسحاق، محترمان حفیظ منصور، مولانا عبدالرحمان، مولانای طلوع و ضیایی و عزیزالله آریافر چند تایی که تعداد تان از ده نفر بیش تر نه می شود قرار داشت که با دیدن آن شناس نامه شما هم لمیده و لنگیدهی خفته بر آمدید. یعنی چی... آقای ریگستانی؟ من شماذرا هرگز نه دیدم و نه می شناسم اما در مورد تان شنیده های زیادی داشتم و نشان می دادند که صلابت بهتری دارید. وقتی آقای محمودی هدایت مارشال صاحب را هنگام اعلام فرمان جنرال شده ها به من رساندند تا به جای شما نام من (نگارنده) اعلام شود و آقای عبدالله فهیم در حال خواندن اخبار بودند، من خودم را خجل می دانستم، چون شنیده بودم که شما ظرفیت هایی دارید. هر چند آن شب همان کار شد. اما بعد ها فرمان. مستقلی از سوی ریاست جمهوری مزین به امضای مارشال فقید صادر شد.
آقایان آریافر و محمودی برای من هم دوست گران مایه اند و پیوسته گفته ام که مارشال من دو نفر اند اول آقای عزیز الله آریافر جوان دانشمند با مناعت و با ثبات و جلال الدین محمودی. حالا شما به کدام رو با آن شناس نامه ی غنی وار تان. مستحق تجلیل استید چرا تا حالا آن را رد نه کردید؟
+++++++++++
پیروان مسعود با خودش و بازمانده هایش چی کردند که مستحق جانشینی او باشند؟
آقای قانونی یکی از ده ها مقامی اند که قهرمان ملی شان را به یک نمره زمین از سهم خود هم نه دانستند اما از نام و نشان مسعود بود که به عروس شان پیراهنی از طلا ساختند و کمر بندی از الماس.
هرگز مستحق جانشینی مسعود نیستند.. آقایان دیگر در سلسله های بعدی معرفی و لزوم نفی جانشینی
شان مطرح می شود انشاءالله.
پاسخِ مفصل به پرسش دوستِ صمیمی من که در پیام گیرِ من پرسیدند
من به توصیهی خود تان نامی از شما نه بُردم، اما من آرزو دارم در آینده از بردن نام تان مانع ما نه شوید.
بخش دومِ پاسخ تان :
اکثرِ تحلیل گران محترم سیاسی و نظامی و امنیتی مان جارچی های متحدالمال و پس و پیش کردن واژه های تکرار در سی مقاله نه باشند، یکی بنویسند و با کمال بنویسند.
من که خودم نادانی بیش نیستم از آن بزرگ واران می آموزم.
این است دلیلی که من بیشتر کهن نگاری و خاطره نگاری را ترجیح میدهم اگر بتوانم.
بلی، آقای قانونی دامادِ سر به کف مرحوم جلیلی صاحب اند و مهرهی ویرانگری که از نخبه گان پشتون تبار ما به ترس خُسر خیل و برای بقای خود و خانه واده اش حمایت می کند، برای آقای قانونی مهم نیست که کدام اصول و کدام اخلاق زیر پا می شود و کدام آرمان در کدام زمان نابود میگردد، برای جناب شان مهم است که از کدام نورِ کم رنگ به روشنایی نورانی قَوسِ قُزع می رسند حتا اگر برای شخصیتِ خودش هم لطمه وارد شود.البته که محترم قانونی تنها نیستند ماشاءالله تعداد شان در پنجشیر زیاد شده.
توجه داشته باشید که آقای قانونی آدمِ بسیار علمی هم نیستند، ایشان در بیابان های اجبار تاریخ کمی فصیح زبانِ با تکرار ها اند. از ایشان بخواهید که یک تحلیل جامع و علمی برای در دست داشتن وضع موجود جهانی و نورماتیف های معقول جلوگیری از تقابل تمدن های زرادخانهیی به شما ارایه کنند، به یقین کامل می گویم فقط چند اصطلاح کلیشهیی چیزی اندرباب حتا نورماتیف ها نه می دانند.
آن چه را من در تبادل دیدگاه ها و بیشتر پاسخ به پرسش های آقای محترم بیک داشتم همان واقعیت های عینی است.
تاریخ را خوانده ایم و به یاد داشته باشیم و هم اکنون شاهدان قدرت تعین کنندهی همه اقوام استیم غیر از قبیله سالارانِ حاکم به زور بیگانه ها.
هر از گاهی که تاجیک ها سر بلند کردند، حتا دانشمندترین نخبهی پشتون را لرزه بر اندام افتاده و برای اسقاط نظام تاجیکی و تاجیک شده ها هر دَرِی را کوبیدند و هر ذلتی را قبول کردند. حتا مانند دوران امیرِ عیار خراسان طرح توطئه و بر اندازی نظام او را ریخته و سعی بر اِعمال نفوذ بر اطرافیان او داشتند.
روشن فکرانِ تاجیک شدهی پشتون که خود شان از پشتو کلمهیی را هم نه می دانستند و زبان فارسی همه زیب و زینت گفتار و نوشتار شان بود و تمدن فارسی آذین بندان خانه های شان بود و فرهنگ والای فارسی از افتخارات خانه وادهگی شان بود بدون استثنا تیر در سیاهی ها رها می کردند تا مگر کدام یکی از آن ها در سینهی زبان فارسی فرو برود و هر چه فارسی گوی را زمینگیر کند. جالب و دیده درایی شان تا آن جا بود که با دست نوشته های شان به زبان فارسی علیه فارسی زبان قرار می گرفتند، اما هر کدام به طریقی.
شاهِ پشتون به زورِ قدرت و شمشیر بیگانه و دانش مند پشتون به یُمن دانشی که به زبان شیوا و رنگینِ دری آموخته بودند. داستان
از عبدالرحمان و پدران او تا مرحوم استاد اکرم عثمان همه تیر های رها شده از یک کمانِ ضدیتِ آشتی ناپذیر با تاجیک تباران و فارسی گویان بودند.
آن زمان ها هم مانند امروز غلام بچه هایی وجود داشتند در خدمت استبداد بر علیه همتباران شان.
استاد اکرم عثمانِ مرحوم ده ها سال پس از شهادت مردانهی امیرِ عیاران به دست پدرانِ استاد اکرم عثمان داستان بلندی علیه خادم دینِ رسول الله به زبان مادری آن شاهِ عیار نوشتند، چون زبان اجدادی خود شان درختِ بی شاخ و برگی بود که فقر سخن در آن بیداد
می کرد و نام آن را (مرد و نامرد) گذاشتند.
داستان چهار کرکتر اساسی دارد، امان الله خان و حبیبالله خان یکی شاه فراری و دگری شاه عیار و جانشین او.
مرحوم زنده یاد استاد قاسم دابس کرکتر های فرعی اما حاشیه تراشی های کاذبانهی پرداخت داستان به شوی استاد مرحوم یک بخشی از ضمیر و روان نگارنده را هویدا می کند تا در تعریفی از یکی دیگری را تیغ زبان بزنند.
داستان پردازان صاحبان مطالعهی نقد سیاسی و ادبی با شنیدن و یا خواندن آن داستان تخیلی که واقعاً پرداخت عالی دارد، خطای ذهنیتی نویسنده را نسبت به تبار گرایی جانب دارانه و قایل شدن خط فاصل میان دو شاهی که بدون نام بردن یکی آنان تاریخ مکمل نیست این که چه بودند و کی بودند بحث جداست، درست مثل ملاعمر پاکستانی و کرزی آمریکایی. نه می شود برای آن که از ملا عمر خوش مان نه می آید پنج سال تاریخ کشور را در خلا قرار بدهیم و یادی از ملاعمر نه کنیم. اما یاد کردن ما مربوط وجدان ماست که سفید و سیاه را به موازات هم جدا سازیم.
داستان استاد اکرم عثمان که خود شان هم زمانی اهل سیاست و مکتب سیاسی بازی بودند به وضوح بوی تعصب می دهد.
در همهی داستان ... امان الله خان را شاه می خوانند و خادم دین رسول الله را بچهی سقاء. سقایه گری در تمام ادیان الهی و ابراهیمی جای گاه و منزلت خاصی دارد و پاکی آب است که پروردگار بار ها الانهار را یاد کرده اند.
اما یاد کرد های استاد کامل و شامل جانب دارانه و با عقده است. هیچ تاریخی روایت نه کرده که استاد قاسم مرحوم آنچه را استاد اکرم عثمانِ ( تاجیک شده ) به پای ایشان می بندند و در هیاهوی آن تراش افتخارات کاذب و تقدیس و تکریم شاه امان الله برانگیزی احساسات به مَذَمَتِ امیر حبیب الله و بوده. کدام؟ تاریخ را به یاد داریم یا مطالعه کرده ایم که داستان در آن بر خلاف سمت باد آن هم در چند طرف شنا کرده باشد یعنی:
اول_ اگر شاه مخلوع و فراری مرد بود کدام؟ نامردی او سبب شد تا شاهِ دیگری از کُرد و پُلوانِ شمالی
برخیزد و جناب را تا فرانسه بِدَوانَد و بعد او را نزد یک هم رکاب دیروزش مرد خطاب کند و غازی مرد بگوید اش، در آن صورت ضرورت خلع قدرت او چی بود؟
دوم_ امیر جدید می دانسته که سیاست پشتونیزم نخبهیی درست در زمان شاه فراری مکتوب و منظوم و عملی شد و تاجیک تباران و فارسی زبانان را به خصوص در کابل و شمال کابل و شمالِ کشور به مظالم تعصب و تباری دچار کرد و مالیه را فقط بالای همان مردم بلند برد و از هیچ ظُلمی هم در حق ایشان دریغ نه کرد.
سوم_ چهگونه شاه بی تدبیری داشتیم که به قولِ خودش استقلال را هم حصول کرده بود و محتاجِ عنایت یک استادِ هنرمند بود تا جواب دابس Dabs انگلیس را بدهد، مهمان بودن دابس یک بهانه بوده درست مانند مهمانی احمدی نژاد که به دلیل پرداخت پول خدمات جاسوسی به کرزی، هزینهی بودجهی سالانهی کشور را درست مانند آمرانِ بی ادب از جاسوسِ خود پرسید و آگاه نه که آقای کرزی کارتِ چندین سازمان دیگر را هم در جیب دارند.
به همین ترتیب داستان اوج میگیرد و در یک انتهای جانب دارانه به انجام می رسد. و اهل سیاست و علم می دانند که هدف داستان استاد در کجا بود.
چنان بود که اخلاف و اسلافِ استاد اکرم عثمانِ مرحوم مانند خود شان تَنِستَه ( دستگاه های مخصوص دست ساخت وطنی برای بافندهگی و ریسندهگی ) مهر زدن و جاسوس خواندن و این و آن کردن پی هم به رفیق کارمل عزیز ما، به استاد ربانی شهید و به قهرمان ملی ما هم بر پا کردند.
اقدامات معاندانِ قدرت و طرف دارانِ انحصار قبیلهگرا علیه هر چهار رهبر تاجیک تبار و فارسی گویان و مالکان اصلی سر زمین ما اگر به خلع قدرت و یا شهادت آنان منجر شد ولی نام های شان بر خلاف میل عُمال امپریالیسم و اعرابِ عیاش و پاکستانی ها و شاه و آخوند های ایرانی در مجامع علمی و بین المللی و سیاسی و نظامی جلوه نمایی با غرور دارد.
نه بود اخلاق و تربیت سیاسی و گفتاری:
این مأمول و عنصر ضروری و حیاتی در بین ۹۰ در صد نخبه گانِ رده های اول پشتون به شمول شاهان آنان دیده نه شده و کیستی مخاطب شان اصلاً ارزشی نه داشته است.
طرح بدترین و رکیک ترین کلمات و فرستادن آن به نشانی مخالفان سیاسی از مرداب های فرهنگ نخبهی پشتون بوده. هدف من از ذکر نخبه به معنای واقعی کلمه نیست و بیش تر آن خِرَد را در معنا و مفهوم نه می دانستند، هدف من همان سر دسته های آنان است که خود هر کار بدعتی کردند قانون و افتخار بود و است و در مقابل اگر کسی از تبار های غیر خود آن ها عین موضوع و عملکرد را به روش علمی، انسانی و اخلاقی انجام داد، عاجل برای او برچسپ های بازاری
می زدند و می زنند. کسی را جاسوس میخوانند در حالی خود شان هم زمان و عملاً در چندین دستگاه استخبارات استخدام شده اند. کسی را فراری میخواندند در حالی که خود شان مدام در فرار و گریز از ستم زورمندان قبیلهی خود بودند، کسی دزد و رهزن خطاب می کنند در حالی که خود شان دزدان و سارقان و غاصبان سراپا دشنهی خون اند و اراضی و سرزمین ملت ها را به یغما برده و می برند و خود شان که چیزی به نام آدمیت را نه می شناسند، چون یا شاه اند و یا شهزاده و یا هم قریب به خوانِ سخاوتِ خانِ قبیله چیزی که هیچ خانی نه داشته.
یون ها و خون ها:
پسا عبدالرحمان و محمدگلِ مومند و طرزی و حبیبی و دیگران شان است که اشخاصی چون یون ها و طاقت ها پیدا می شوند و طبل دزدیدن و سرقت کردن ها بر دگران را می کوبند و کور خود و بینای مدسس علیه غیرِ خود شان اند.
چنانی که استاد حبیبی مرحوم پټه خزانهی بی ګر و بی لیتی زاییدند و آن را سیارات دیگری به افغانستان انتقال دادند اقای یون هم دویمه سقاوی زایید و قانون اساسی را دزدید و در نظر دارد مصطلحات کاربردی نیاکان خود را بر دگران تحمیل کند و نام شان را ملی بگذارد تلویزیون های ژوندون و شمشاد مکان های وسیع ملکیت های ملی را به دستور کرزی دزدیدند و ۹۰ در صد شهر کابل را همین قماش ها به سرقت بردند یا غصب کردند. نام های پاکستانی و انگلیسی تاون و تاور تا سر و تا زیر و آسمان خراش های چهار سوی کابل و احداث شهرک های بی سر و پای پشتون نشین زور گویانه و بی حد ومرز در تمام شهر و ولایت کابل، انحصار و غصب کرسی های انتخابی اهالی کابل توسط پشتون تبار های رانده شده از قبیله های شان و صد ها مورد جنایت دیگر از رأس تا قاعده توسط دزدان قبیله صورت گرفته. هیچ کسی به آن اعتراضی نه دارد. وقتی یک تاجیک یک هزاره یک ازبیک یک ایماق یک پشهیی در قلهی غیر قابل تسخیر کوهی سر پناه ساخت تا شب و روز خود را بگذراند، آن گاه او غاصب است و دزد است و لندهغر است اینان با گلبالدین همه خون آفریدند که یون ها اند و خون ها.
مسعود هم محافظه کار تر بود:
قهرمان ملی هم با توجه به خصوصیت فطری تاجیک تباران علیالرغمِ به دست آوردن قدرت نه خواست از آن جا و آن چه خودشان تشخیص می دادند گام فراتر نهند، در حالی نزد قدرت مندان پشتون آن محافظه کاری که نام دیگر آن اخلاق و آدمیت است وجود نه داشت و نه دارد.
متأسفانه پسا اسقاط نظام و حاکمیت تحت رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان، و کودتای درون حزبی علیه رفیق کارمل فقید هیچ نشانه یی از شهامتی در وجود تاجیک تباران و فارسی زبانان و فارسی گویانِ کشور دیده نه شد و همه سر تعظیم و جُبن به شادروان دکتر نجیب فرود آوردند، اختلافات بعدی آنان با دکتر نجیب نه یک برنامه از پیش مطروحه بود و نه یک هدف. بروز اختلافات نتیجهی انحصار قدرت و صلاحیت توسط شخص دکتر و نزدیکان او بود و خوش خدمت های سایر اقوام غیر پشتون فاقد صلاحیت و اعتبار و حتا برخی های شان از سوی دکتر نجیب فاقد حیثیت هم شدند درست مانند امروزِ غنی. چنان بود که اختلافات اوج گرفت و کادر های غیر پشتون تازه فهمیدند که آنان هم چیز بودند و به زور شان نه می فهمیدند. آن وضع به گونهی دراماتیک تغیر و قاصد بخت درب خانه های اقوام غیر پشتون را دق الباب کرد.
شادروان ها مجددی و استاد ربانی یکی پی دیگری تا زمان تصرف کابل توسط طالبان در سال ۱۳۷۵ حکومت راندند اما نه گذاشتند استاد ربانی یک گیلاس آب هم به راحتی بنوشد.
طالب آمد و قدرت نمایی و سیاست زمین سوخته بر شمال کابل را عملی کرد.
مقاومت ملی شکل گرفت و قهرمان ملی تا سر حد شهادت مردانه و شجاعانه رهبری کرد و همه فرماندهان و مقاومت گران جان بازانه در مقابل تجاوز دو تا سیاهِ پاکستانی و عربی که از سوی آمپریالیسم و انگلیس حمایت می شدند ایستادند تا آن را از پا در آوردند.
سَر خَم کردن های محیلانهی خانانِ قبیله به قدرت های تاجیک تبار:
در تمام نزدیک به سی ده سال پسین غیر پشتون ها مدام به بقای نظام ها دست تضرع خانان و سران پشتون را به دامان داشته و به کمک آنان ادامهی قدرت کرده مادامی که دانستند پیاز شان
بیخ گرفته از تاجیک ها رو برگردان شده و نیزه های خونین خود را بر گلوی آنان گذاشتند. حتا من خُرد بودم که ضرب المثل متعفنی از تسلیم یک خاص شنیده بودم، یعنی ( قلم تاجیک، شمشیر ازبیک و پادشاهی پشتون )، چرا چنان باشد؟ چی برتری دارد بی سوادی که نه دارد و ما قلم و کتاب و دفترِ او شویم؟ چی برتریی دارد بی غیرتی که ما و ازبیک شمشیر امتداد استبداد پادشاهی او بالای خود مان گردیم؟
برازندهگی های رهبران تاجیک تبار از جمله قهرمان ملی در چی بود؟
از امیر حبیب الله کلکانی تا مسعود همه رهبران در قدرتِ سیاسی و نظامی، افغانستان را کشور همه اقوام و ملیت های شریف ساکن در آن می دانستند، تبعیض نه داشتند، اکثریت و اقلیت نه داشتند، برتری خواهی نه داشتند، مردمانِ با مناعت و شخصیت بودند عدالت و کاردانی و سپردن کار به اهل کار را در اولویت های شان قرار می دادند، هیچ زعیم تاجیک چرسی نه بود، هیچ زعیم تاجیک قوم گرا نه بوده، هیچ زعیم تاجیک جیغ و فریاد دیوانه وار نه داشته، هیچ زعیم تاجیک و فرهنگ اداری کشور را زیر پا نه کرده، هیچ زعیم تاجیک خانه را دفتر و دفتر را خانه نه پنداشته تا فرهنگ قبیلهی خود را بر عام اجتماع تطبیق کند و انصافاً حتا برخی شاهان پشتون تبار هم چنان کرده اند و پیراهن و تنبان را مانند کرزی و غنی و دار و دسته های شان وسیلهی پلان های شیطنت قرار نه داده اند، هیچ زعیم تاجیک کشور را دچار شکستهگی جغرافیایی نه کرده است، هیچ زعیم تاجیک شیرازه های آدمیت را در دفتر داری و کشور داری نه شکسته است، هیچ زعیم تاجیک قصر های مرمرین، بازرگانی های دلنشین و خُورد و نوشِ سرمایه های ملی را نه داشته اند.
مسعود آخرین رهبر کاریزماتیک و سنت شکنی بود که نخبه های قبیله دروازهی محقر اما با غرور زادگاه او را زیارت کرده و برایش تیارسۍ بودند با نگاه های ملتمسانه و چاپلوسانه به شمول کرزی. اما تعداد بی شماری از برادران و بزرگانِ پشتون به حیث مسلمانان و خادمان واقعی کشور و مردم کشور با مسعود همراه بودند، کارمل صاحب گرامی چنان با سینهی فراخ کادر های پشتون حزب اعم از صادق و خاین آن ها در آغوش گرفت که خود تمثیلی از ملی اندیشی و کشور اندیشی شان بود چون می دانستند که خاین روزی جوابدِه است، استاد ربانی و امیرحبیب الله خادم دین رسول الله همچنان. هیچ زعیم تاجیک بی حجابی را مُد روز نه ساخت بر عکس شاه امان الله خان بود که بی حجابی را از خانم خود شروع کرد از دختر طرزی که خودش در اختلاف اندازی و شینطنت استاد پشتون پرستی امان الله خان بود. مسعود به آستان هیچ یک رهبری نه رفت وه مه را پیش خود فراخواند و برای خدمت به وطن تا سرحد قربانی شدن تک و تنها به ملاقات طالبان رفت و میگویند مرحوم ملا ربانی بر خلاف میل ملاعمر پاکستانی به او آسیبی نه رساند. هیچ بخشی حتا از تاریخ جعلی را که تحت نظر شاهانهی ارباب قدرت نوشته نه می یابی که رهبران پشتون به هنگام نیاز مثل گدای دربِ دَر های بزرگان تاجیک تبار و سایر اقوام غیر پشتون را بوسه گاه خود نه ساخته باشند مانند در آغوش کشیدن به وضوح چاپلوسانهی غنی دوستم را در سه هفت روزِ پیش.
پیروان مسعود با او چی کردند؟
قانونی باز هم خطا کرد:
من به بُن و بلگراد و بانکوک و برلین نه می روم تا روسیاهی های تاریخی آقای قانونی و هیئت همراه او را بار دگر یاد آورم و به جای ایشان خودم خجل شوم.
من از تبعید آقای قانونی و شمار دیگری به جرم هایی که قهرمان ملی تشخیص داده بود سخنی نه دارم تا قلمِ بیچاره به عوض آقای قانونی بی آزرم نه شود، من از قصر های پیدا و پنهان و زر اندوزی های عیانِ آقای قانونی نه می گویم تا روح من به جای آقای قانونی سرگردان و شرمسار نه باشد و خودم نه دانم. من از رهبری جلسات مخفی چند تایی مخصوصاً آقای خاصی از نزدیکان آقای قانونی سخن نه میگویم که ارتباطات او را رفیق حنیف اتمر هم حزبی و همکار و اندیوال دیروز من تأمین کرده است تا باد صبا و یا نسیم سحری و یا نور شب پیام ویرانگری جغدان
شب پَره باز به گوش آن یل خفته در سریچه نه رساند و او را نگران سازد که چگونه قانونی آرمان های او را معامله کرد.
چون حافظهی قریب و بعیدِ من بر عکس آقای قانونی بیدار است و بگذار با تعریفِ جاهلانه از خود آن را بگویم که شاید در بین سی میلیون نفوس تنها یاد من و یاد آقای قانونی و یاد آن ژورنالیست نه ترس کشورم باشد و بس. یعنی از هر ده میلیون نفر یک نفر آن خطای خفت بار محترم قانونی بداند که در مقابل خانهواده آمر خود چه کرد و چی گفت...؟
چنین بود ماجرایی که تا امروز من به جای قانونی صاحب عرق خجل می ریزم ولی ایشان خمی به ابرو نه می آورند گویی خطِ مادام العمری از پروردگار دریافته اند، شاید من از شما زودتر بمیرم آقای قانونی صاحب، اما روزی که شما با آمر جان فدای تان روبرو شوید حشِر که با ایشان هرگز نه می شوید جواب این نامردی تان با بیوه و یتیم او را چی می دهید؟ این است ماجرا:
روزی مرحوم هدایتی معین متوفی و اسبق شهرداری کابل به من گفتند: «.... تو اقه جان کَنی داری مگم نامت ده لست مستحقین زمین ده شیرپور نیس... برو یک عریضه به کرزی صایب یا مارشال صایب بتی که برت یک نمره زمین توزیع کنیم... » من با هدایتی صاحب گاه گاهی بحث های عرفانی داشتیم و من که نادانی بیش نه بودم و نیستم از صحبت های ایشان مستفید
میشدم و تا آخرین روز دیدار ما هم با ایشان در ساحهی مسکونی جدید تأسیس شدهی شیرپور بود که دید نقادانهی منی بی سواد را در مورد مولانا و به خصوص نفیر مولانا تغیر بدهد « اگر حیات باقی بود و درد ها رهای مان کرد آن بحث را همهگانی می سازم، من خدمت شان عرض کردم که حقیر شامل گروه خاصان نیستم و تلویحاً پرسیدم دگران درخواست داده اند؟ فرمودند...خیر... اکثر شان به اساس لست مستحق شناخته شده اند و در جریان طی مراحل نوشتن عریضه ها حتمی است... خوب من گفتم مارشال و کرزی و رفیق مه دو نفر استند... آریافر صایب و محمودی صایب... نیازی به نوشتن عریضه هم نیست و خودت هم تشویش نه کو باز اگر کدام نمره زمین ده پروژه های غریبانه دادی به ما خانیت آباد... رفتیم پسِ کار خود.
چند روزی گذشت ... دیدم دیدار خبری یی از آقایان قانونی و یوسف پشتون و گل آغا شیرزوی درحضور داشت محترم رهین وزیر دانشمند اطلاعات و فرهنگ در اتاق کنفرانس های وزارت دایر است. فکر کردم برنامهی مهم کشوری باشد.
کنفرانس را گوش دادم در همان دقایق اول دانستم که موضوع شیرپور است. گفتم بیا بشنوم...
تمام کنفرانس را دنبال کردم، همه ساکت بودند و فقط آقای قانونی دفاعِ شرم گینانه از گرفتن زمین توسط خود شان دارند.
نکات و نقاط مهمی در کنفرانس مطرح شد و یک ژورنالیست جوان و نه ترسی که متأسفانه نام شان فراموش من شده است ... آقای قانونی را رها کردنی نه بودند، شِیر مادر حلال شان..
قانونی صاحب احمد فرزند خُرد سالِ. آن گاه را لایق یک نمره زمین از نمره های پی هم شان در شیرپور نه دانستند. من با نفس توزیع زمین در شیرپور یا هر جای دیگر کاری نه دارم، من آن گاه همت مسعودِ خفته در بالین شهادت را یادم آوردم و ناسپاسی آقای قانونی را که چنین بود:
«...خبرنگار... آقای قانونی ... شما فکری هم به حال فامیل های شهدا در شیرپور کرده اید...؟ ... آقای قانونی با سَرِ افکنده...: بلی ..، برادرا تنظیم کدن...
همان خبر نگار و گزارشگرِ نه ترس ... خبر شدیم شما و تعداد محدودی از مقامات تا ده ده نمره هم گرفته اید... شما چی برتری از ملت دارید...که ده ده نمره بگیرید...آقای قانونی ... مبالغه اس...گزارشگر ... اگر ضرورت شود... شما حاضر استید که یک نمره زمین تان را به احمد مسعود فرزند قهرمان ملی و خانه وادهی شان بدهید.... جواب شرم ساری از آقای قانونی غولِ زمین خور و زمین بگیر ... را بخوانید که به فرزند چی کسی چی گفته
به فامیل های شهدا برنامهی معینی وجود دارد.
آقای قانونی یکی از ده ها مقامی اند که قهرمان ملی شان را به یک نمره زمین از سهم خود هم نه دانستند اما به نام و نشان او به عروس شان پیراهنی از طلا ساختند و کمر بندی از الماس و هنوزم سیرایی نه دارند و گویا میرایی نه دارند و دست و پای هر کس و نا کس را می برسند تا مگر با طالب همکاسه شوند...قانونی اولین کسی که نه تنها مستحق جانشینی احمدشاه مسعود نیست بل مستوجب رفتن به دادگاه است.
در ادامه آقایان دگری را هم می شناسید که مستحق جانشینی احمدشاه مسعود نیستند...
ادامه دارد...
+++
پاسخِ مفصل به پرسش دوستِ صمیمی من که در مورد آقایان قانونی، ضیا مسعود و امان الله گذر در پیام گیرِ من پرسیدند:
بخش اول:
من به توصیۀ خود تان نامی از شما نه بُردم، اما من آرزو دارم در آینده از بُردن نام تان مانع ما نه شوید.
اکثرِ تحلیل گران محترم سیاسی و نظامی و امنیتی مان جارچی های متحدالمال و پس و پیش کردن واژه های تکرار در سی مقاله نه باشند، یکی بنویسند و با کمال بنویسند.
من که خودم نادانی بیش نیستم از تعداد اندک آن بزرگ واران می آموزم.
این است دلیلی که من بیشتر کهن نگاری و خاطره نگاری را ترجیح میدهم اگر بتوانم.
بلی، آقای قانونی دامادِ سر به کف مرحوم جلیلی صاحب اند و مهرۀ ویرانگری که از نخبه گان پشتون تبار ما به ترس خُسر خیل و برای بقای خود و خانه واده اش حمایت می کند، برای آقای قانونی مهم نیست که کدام اصول و کدام اخلاق زیر پا می شود و کدام آرمان در کدام زمان نابود میگردد، برای جناب شان مهم است که از کدام نورِ کم رنگ به روشنایی نورانی قَوسِ قُزح می رسند حتا اگر برای شخصیتِ خودش هم لطمه وارد شود. البته که محترم قانونی تنها نیستند ماشاءالله تعداد شان در پنجشیر زیاد شده.
توجه داشته باشید که آقای قانونی آدمِ بسیار علمی هم نیستند، ایشان در بیابان های اجبار تاریخ کمی فصیح زبانِ با تکرارها اند. از ایشان بخواهید که یک تحلیل جامع و علمی برای در دست داشتن وضع موجود جهانی و نورماتیف های معقول جلوگیری از تقابل تمدن های زرادخانهیی به شما ارایه کنند، به یقین کامل می گویم فقط چند اصطلاح کلیشهیی چیزی اندرباب حتا نورماتیف ها نه می دانند.
آن چه را من در تبادل دیدگاه ها و بیشتر پاسخ به پرسش های آقای محترم بیک داشتم همان واقعیت های عینی است.
روایات کتبی و کهن افغانستان در نزدیک به ده سال اخیر شاهد چهار جَهشِ خردمندانهی تاجیکان بود که هرگز تکرار نه میشود، آن چهار مرحله این ها بودند:
اول- امیر حبیب الله خادم دین رسول الله:
قیام و اقدام بنیادگذارانه و متهورانه و عاقلانه و رهنمود دهنده و شکستن طلسم سیطره تباری و حاکمیت نخبهگانی پشتونیزه شده از آن سوی مرز ها و داخل مرز ها توسط یک مرد عیاری از تاجیک تباران که تاریخ را دگرگون کرد و برخلاف داستان پردازی های مغرضانۀ ادامهی رونده پشتونیزه سازی طرزی و امان الله خان تا امروز، حاکمیت امیر حبیبالله بذر تخم عدالت خواهی و عدالت گستری بوده، اشتباهات خُرد و بزرگی هر رژیم دارد، ولی جنایت تنها رژیم های تک تباری پشتونیستی دارد و بس.
به خاطر هم داشته باشید که اختناق نخبه های نظام های پشتون تبار به اقشار بی واسطه و بی وسیلهی خود شان هم بوده، درست مانند جمهوری چهار نفرۀ امروز غنی.
حبیبالله خان به تاجیک تبار های جبون یاد داد که اگر اراده کنند یک دهقان بچه هم می تواند یک شاه بی کفایت را چنان بی سر و پا فرار دهد که در حسرتِ برگشت به تختِ استبداد جان بدهد و غیر از خمیر بردن به نانوایی و چنانی که تاریخ میگوید سَودا بردن به خانه کاری نه داشته و تاریخی هم نه نوشته باشد که دل خوش آن باشیم، چون توانایی آن را نه داشته. اما تاجیک های ترسویی که ما به زبان مادری آنان را فارسی ها و پارسی ها می گوییم کاری از پیش نه بردند و دوباره سر به آستان اسارتِ قبیله دادند.
دوم- ببرک کارمل رهبر نام دار و با وقار و عالم:
در سیر تحولات سیاسی مبارزات نستوه عدالت خواهی، از میان بردنِ تبعیض، سهم گیری همه رده های حزبی و غیر حزبی اما وفادار به کشور کارنامه های با افتخاری درج دوران مبارزات و اقتدار خود دارد که خط زرین هم از آن ها زرین تر نه بود و نیست و همه اقوام خود را در آیینهی نظام تحت مدیریت ایشان می دیدند و حتا نخبه های خاین پشتون تباران بیشتر.
بعد ها همین نخبه گان جبون و معاملهگر تاجیک تبار و هزاره تبار ها و در کنار زدن و کودتا علیه همان رهبر دانشمند و عزیز خود پهلوی دکتر نجیب ایستادند و سر انجام خود شان هم شرمسار شدند.
هیچ کسی حتا متعصب ترین کادر پشتون تبار نه می تواند ثابت کند که کارمل عزیز فاصله میان اقوام به خصوص قوم شریف پشتون را با دیگر اقوام زیاد و شکاف را عمیق کرده باشد. تمام دوران حاکمیت عقلانی شان رشد ظرفیت های اقوام محروم کشور حفظ تناسب برادری و برابری بود نه مهتری و کهتری.
سوم- استاد ربانی رهبر مردم دار اما مدیرِ ضعیف:
سومین نسل از تاجیک تباران که تحت رهبری استاد ربانی عرض وجود کردند در کلافه گری های درونی خود تاجیکانِ ترسو و در بحبوحۀ بی امان دسایس نخبهگان پشتون و گاهی به همکاری دست های قدرت مند اما ویرانگر تاجیک ها زودتر دچار اختلال و اختلاف و تشنج شدند که آقای قانونی به دست خود سند تسلیمی استاد را به خُسرخیل خود امضا کرد و به قول خود استاد شهید چند روپیه خرچی هم گرفت و همه می دانند که استاد شهید عملن در گلبهار حبس و در محاصره بود تا مجبور به استعفا شد. در دوران حاکمیت و ضعف مدیریت ایشان بود که کشور و تاجیک تباران هزینه های سنگینی پرداختند.
به اصطلاح نخبه گان تاجیک را تخت و بختِ و مزدوری در دربار پشتونیزم چنان غرق کرده بود که با وجود داشتن صلاحیت ها نه خواستند حتا یک نامِ ماندگار به تبارِ خود کمایی کنند.
معصوم استانکزی قاتل استاد پیش چشمِ آقای صلاح الدین خرامان کرده روان است و او خمی به ابرو نه می آورد و رهبران جمعیتی که از همان سفره نان خوردند و به دختران شان پیراهنِ سراپا طلا و کمربند الماس ساختند هم چنان جبونانه در پی گرفتن جایگاه استند. سر انجام رژیم تحت مدیریت استاد با آشفته حالی های زیاد توسط قانونی در بُن معامله و ختم اعلان شد.
چهارم - احمد شاه مسعود قهرمان ملی!
هرگز فراموش نه کنیم که متحجر ترین نخبۀ پشتون مثل حکمت یار و زمانه سازترین نخبه پشتون مثل کرزی هم به دست بوسی احمدشاه مسعود در قطار ایستاده بودند.
من بار ها گفته ام که از لحاظ سیاسی اختلاف دیدگاه من با قهرمان ملی و یا جنرال
رازق قهرمان زمین تا آسمان فرق دارد و رهبر سیاسی من رفیق کارمل مرحوم استند.
اما در بحث مقاومت ملی علیه دو تجاوز سیاه و مقابله با سیاست زمین سوختۀ
امپریالیسم در افغانستان و هویت بین المللی بخشیدن به مقاومت ملی و ظرفیت و
کاردانی و عیاری و کاکهگی و بساط عدالت گستری کشوری مسعود برای من یک الگو و
یک افتخار است و به حیث یک مسلمان و یک افغانستانی به ایشان افتخار می کنم، او
هم کسی بود که همه اقوام حتا نامرد ترین دشمن خود را هم در آغوش گرفت و رنگ و
بویی از تعصب نه داشت.
ادامه دارد...