عثمان نجیب
شرم تان باد دکان دارانِ وجدان فروش
من در جمع کاندیدان مطمح نظر آمریکا برای جاسوسی بودم آن هم بسیار ویژه که الحمدُالله رهیدم و در دام نیافتیدم.
به دلیل بیماری شدید من در این هفته و وقوع رویداد های فوقالعاده مسیر اصلی نوشتارِ ما انحرافِ زمانی کرد، میکوشیم تا دوباره روند عادی شود.
بخش چهارم و اخیر:
خطاب برای سفسطه سرایان
آنانی که این روایات من را یادداشت های شخصی می دانند، می دانند که نه می دانند
من قصه پرداز نه بل بخش حقیقی این روایات هستم که بدون من کامل نیستند
توضیح:
بار ها اذعان داشته و بار دیگر اکیداً می گویم که تمام موارد انتقادی من به همه طرف ها برخی و یا اکثر نخبه هایی اند که فتنه آفرینی کرده اند، مهم نیست از کدام تبار، قوم و قبیله و یا دودمان و یا عشیره اند. تاجیک، پشتون، ازبیک، هزاره، پرچمی، خلقی، تنظیمی، سرخ، سفید، سیاه و هر کسی که باشد، مرور کلی نگاشته گونه ها ادعای من را ثابت میسازد. من به همه اقوام شریف کشور احترام بی پایان دارم، اما دشمن معامله گرانی به نام نخبه هاستم.بیشترین خاطرات من با رفقایم بوده است که طیف وسیعییی از همه اقوام کشور اند، هر گاه نامی از کرکتر های شامل روایات فراموش من میشود لطفاً خود شان یا دیگر همکاران عزیز ما به من گوشزد نمایند و یا خود شان به اصلاح بپردازند تا من آگاه شوم.
این متن به هیچ عنوانی داوری تاریخی یا برائت ذمه به شوروی یا آمپریالیسم نیست و من هم در مقام داوری نیستم و صلاحیتی هم نه دارم و تنها مقایسه یی از دو لشکر کشی است.
در بخش سوم خواندید:
چی کسی باور می کند تا یک جنرال پایان رتبه در روز عید، در بالروم هتل انترکانتیننتال و در حالی از سوی آمریکایی ها مهمان شود که قبلا نوعی پرسشی از آمریکایی کرده پیشینهی اخراج دو آمریکایی از دفتر خود را هم در کارنامه دارد!؟
این بخش ویژهگی های خاصی دارد، شاید برخی ها و یا بیشتر کسانی آن را تعبیری به مقتضای برداشت خود کنند.به دیدگاه های آن ها احترام دارم، ولی هرگز در پی آن نیستم که چی و چه؟ برداشت میکنند یا در مورد من آمادهی داوری می باشند و در بند کسی هم نیستم تا بدانم چی؟ فکر می کند، به من بیان حقایق مهم است برای داشتن وجدان راحت، لذا سفسطه سرایان هر چه و چی آرزو دارند بسرایند.
با خود و خدای خود عهد کردم، به هیچ کسی حتا به خودم تهمتی نه می بندم و هیچ حقیقتی را اگر می دانم کتمان نه می کنم و هیچ چیزی را زیاد و کم نه می کنم مگر در روشِ نوشتار هر کس هر گونه اسنادی علیه من یا در ردِ گفتار من دارد به رخِ من و خواننده های با بصیرت بیاورد.
دام های بی شمار و شکار چی های آشکار آمریکا و نشانه های فراوانی در کشور ما هم وجود دارند که هم زمان برخورد با چنان افراد، جبونیحیثیتی و وقاری آنان برملا میگردد.
چی کسی باور می کند تا یک جنرال پایان رتبه در روز عید، در بالروم هتل انترکانتیننتال و در حالی از سوی آمریکایی ها مهمان شود که قبلا نوعی پرسشی از آمریکایی کرده پیشینهی اخراج دو آمریکایی از دفتر خود را هم در کارنامه دارد!؟
مهمانی و دعوت هم ساده نه، وقتی به بالروم هتل رفتیم، فکر کردیم کدام مناسبتی است و همهی بالروم را سرباز و صاحب منصب و یک جنرال امریکایی با ترجمان افغانستانی ما که تابعیت آمریکا را داشت و در همان شش ماه پیوسته به دفتر ما می آمد گرفته بودند...
و حالا ادامه و ختم با بخش چهارم:
به گمان غالب روز اولِ عید بود و یا هم جمعه اما رخصتی عمومی.
مصمم شدم تا مدیران محترم عمومی اداره را نیز با خود ببرم، محترمان عبدالکریم عبدالله زاده، اسدالله عبادی « بعد ها معاون ریاست محترم نشرات تلویزیون » و اصغرِ جاوید.
آقای نذیر ترجمان آدم پخته سال چهار شانه با قدِ متوسطی که مناسب حال شان بود، رخسارِ گندمی تیره، مو های مجعد و لباس عادی اما مصفا و چشمان بزرگ زننده و عینک های روشن آدم نما با آن جنرالی که بر خلاف ایشان، جسامتِ نه چندان بزرگ داشت و ساختار جسمانی او هم متفاوت تر از همهی افغانستانی ها بود، استقبال گرمی از ما نمودند و چنانی که در گذشته گفتم تعداد زیادی از آمریکایی ها دَور و بَرِ میز ها نشسته بودند، من حدس زدم یا محفلی است و یا هم جمع زیادی از کدام گروه و مُلکِ دیگر هم شاملان آن گستردهگی خوانِ کَرمِ آمریکایی هاست که در زادگاه خود ما میزبانان ما اند. هر چند از منظرِ دپلوماتیک مشکلی نه داشت، مشروط به آن که در اقامتگاه شان میبود و یا هم در مکان هایی دیگر غذا خوری. حتا اگر عام هم نه می بود، باکی نه داشت. از منظر سیاسی و نظامی حرکت به جایی نه بود و رفتن من هم به عنوان یک جنرال دو ستاره و فعال در آن جا بدون آگاهی مَقام معاونیت اول ریاست جمهوری، وزارت های محترم دفاع و اطلاعات و فرهنگ و ریاست محترم عمومی رادیوتلویزیون ملی موردی نه داشت و اگر متناسب به اصول نه بَل رَویهی استثنایی همان زمان بود، آقای اصغر جاوید متجسستر از همهی ما و آگاهِ حضور است.
وقتی احوالپرسی ها ختم شد، چند دقیقه صبر کردیم تا بدانیم چه؟ پیش می آید.
گپ و گفت های ما آغاز شدند و همه پیرامون راستای کاری بحث داشتیم و من در عین زمان انتظارکامل شدن یک کمبودِ مُبَهمی بودم، سر انجام بیش از حد گفتیم و شنیدیم و با دعوتِ جنرال آمریکایی باید آمادهگی نان خوردن را می گرفتیم، وقتی دعوت به گرفتنِ غذا شدیم، آن کمبُودی را که منتظر بودم کامل کردند، یعنی دعوت شده ها تنها ما بودیم نه کسانِ دیگر. تجاهل عارفانه کرده به آقای محترم نذیر خان گفتم باید برای آمدن مهمانانِ دیگر شان هم منتظر بمانیم، هر چند ایشان با لبخندِ ملَیحی میتوانستند پاسخ بدهند، اما به جنرال آمریکایی مطرح کردند و آن ها هم صریح گفتند که دعوت تنها منحصر به ما است و انتظار کسی نیستند. تجربه های کاری من در دوران های مختلفی خلافِ یک چنان اقدام را توسط یک کشور دوم و در کشور میزبان توسط مهمان و بدون کدام مورد یا مناسبت خاص نشان می دادند به خصوص که پای بحث با یک جنرال فعال و شامل تشکیلِ ارتش یا مجموع قوای مسلح مطرح میبود.
وقتی آقای ترجمان گفته های جنرال آمریکایی را برگردان کردند، سعی داشتند ماجرا را کم اهمیت جلوه دهند و یک روند عادی وانَمُود کنند، من چیزی نه گفتم اما از سکوت من پاسخ شان را گرفتند.
تمام مدتِ رفت و برگشتِ حدود سه ساعت بیشتر شد.
پس از خدا حافظی ها من و همکاران ام حرکت کردیم و آقای اصغر جاوید گفتند که متوجه ثبتِ پنهانِ جریانِ دعوت شده اند. ما سه نفر دیگری گفتیم متوجه نه بُودیم، اما کمره های هُتل همه فعال بودند هر کسی برداشت خود را از آن سه ساعت گفت و هیچ کسی چیزی را که من می دانستم نه گفت.
پسا رخصتی ها به دفتر آمدیم و من بسیار عادی به محترم نذیر خان افغانستانی مترجمی که تابعیت آمریکا هم دارند تلفن کرده و سپاسگزاری کردم از دعوت شان و در عین حال دو جملهی کوتاه گفتم که نیازی به آن همه مصرف و آمدن آن تعدادِ زیادی از منسوبان ارتش آمریکا به خاطر ما نه بود، زحمت کشیدند و از جانب من و همکاران من ابراز امتنان کنید، دوم نزدیک خداحافظی گفتند که تصمیم دارند با جنرال آمریکایی و آن بار سخنگوی ناتو هم به دفترِ ما بیایند، من هم ابراز آمادهگی کردم که به کدام وقت معین در دفتر ما می بینیم، پیش از ختم صحبت گفتم وقتی تشریف آوردند یک کاپی از جریانِ ملاقات و دعوت را هم به ما بیاورند. آقا را دست کم گرفته بودم، سخنان من تمام ناشده که مداخله کردند و تقریباً جِدی گفتند و انکار کردند که ثبتی در کار نه بوده و ضرورتی نه بوده و چنان چیزی وجود نه دارد. انکار از اقرار و عینیت ها و واقعیت ها و حقیقت ها یکی از شاخصه های مهمی در گسترده های استخباراتی است.
من هم پا فشاری نه کرده اما گلیم خود و ادارهی خود را جمع دیدم.
ادارهی ما سُود بُرد:
خوبی تجربه های من آن بود که استفادهی بهینهیی برای اداره از آنان کردیم، اولین بار در ریاست نشرات نظامی یک کورس آموزش کوتاه مدت مبانی ژورنالیسم و خبرنگاری و نمابرداری دایر شد که هزینهی آن را آمریکا پرداخت، شادروان استاد کاظم آهنگ طی نزدیک به چهار ماه حدود چهل تن همکاران ما را تدریس نمودند،
نخبهگانِ با تجربهی بخش تخنیک و نمابرداری ادارهی ما مانند آقایان محمد رفیق کمالپوری و عبدالوهاب واقف در آموختاندن روش های استفاده از دوربین های نما برداری کمک کردند، آقایان سعیدمجددی، محمد الله خان و وحیدالله معاونین محترم ریاست نشرات نظامی در امور سه بخش قوای مسلح و مدیران محترم بخش های ملکی همه در آموختاندنِ شرکت کنندهگان کورس همیاری کردند.
بخش دیگری که توانستیم از آمریکایی ها کمک بگیریم مساعدت چند پایه دوربین نمابردار بود و رایانه های جدید. پسا اختتام دورهی آموزشی تصدیق نامه های فراغت به شاملان محترم کورس اهدا شد جناب محترم انجنیر اسحاق رئیس عمومی رادیوتلویزیون ملی و رئیس نشرات نظامی در پای آنان امضا کردند. تعدد بیشتر همان مداومان دورهی آموختن ها هم اکنون همکاران فعال و خوبی در رسانه های مختلف اند و سوگ مندانه شادروان ها عباس حضرتی و همدم دو تن از جوان ترین همکاران ما به اثر ابتلا به بیماری کرونا جهان را وداع گفتند. انالله و اناالیه راجعون.
آخرین ملاقات و ختم کار من:
مترجم محترم افغانستانی و آمریکایی ارتش آمریکا زنگ زدند که جنرال برای ملاقات می آیند، به روز معینه دفتر آمدند و من مزیدی بر سپاسگزاری مجدد از دعوت شان، رُک و راست برای آقای ترجمان گفتم: «... به اغای جنرال بگویین که مه یک نظامی و یک جنرال مکتبی و یک مأمور رسمی کشور خود استم، در چار چوب قانون و صلاحیت وظیفی مه هر کاری باشه مه ده خدمت تان می باشم، مواردی که بالاتر از صلاحیتِ مه باشه ره بعد از اطلاع دادن و هدایت گرفتن از مقامات مربوط اجراء میکنم...ما و شما ده ای مدت چند وخت مراودات خوب کاری داشتیم... “ این جا لبخندی زدم “ گاهی گپای جنجالیام داشتیم...یگان بار مره تهدید های غیر مستقیمام کدین...بالاتر از ای حدود کاری از مه چیزی نخایین... مه وختفامیدیم که گپ ده کجاس ... و مه ده مقابل وطنم... مثل سنگِ وطنم استم... کار سَرِ مه فایده نه داره....»، ختم سخنان من که هنوز ترجمه نه شده بودند، به وضوح خشم خموش و درون طغیانِ آقای ترجمان را نشان می داد. یکی از دلایلی که من از ترجمانِ محترم نام بردم اثبات حقیقتِ گفتارِ من است. نام جنرال آمریکایی را تا امروز نه دانستم و به دلیل اِشکالِ تلفظی هم نه پرسیدم، اما نام فرماندهان مشهور شان را همهگی می دانستند و من هم.
چنانی که گفته بودند، یک افسرِی با نشانه های مشابه روی سینهی لباس جنرال هم ایشان را همراهی می کرد و پس از ترجمهی سخنان من، جنرال که قمار را باخته بود، برای از دست نه دادن حریف لحنی با نرمش و خندهی اجباری گرفت و گفت که من اشتباه فکر کرده ام، هدف فقط یک دعوتِ خاص بوده و شاید در جریان صحبت ها ترجمه معنای دیگری پیدا کرده باشد و از این قبیل گپ ها...آن آقای تازه آمده با ژست بسیار سنگین و ظاهر مهربان و نرمخو هم پس از ختم صحبت های جنرال از همکاری های دو جانبهی ژورنالیستی و تخنیکی و نشراتی ابراز تشکر کرد. اما معلوم بود که دیگر همه چیز مثل سابق نه بود و آتش در کورهی خشم و تصمیمِ پنهانِ بعدی شان جَرَقه زد که من از گاه می دانستم.
به شوخی اما معنا دار گفتم ماشاءالله افغانستان هر روز کاروان های جنرال تولید میکنه و شما با همهی آنان اشتراکات وظیفهوی دارین، اگر روز یک جنراله مثل مه دعوت کنین با او تعداد از همکاران تان که ده هتل آمده بودند، شما باید سال ها فقط مهمان دار باشین... به کار کدنِ تان وقت نه میمانه...گپی را گفتم و دانستم که دانستند... همان بود که خدا حافظی کردند و تا امروز آنان را نه دیدم، مگر آقای نذیر ترجمان را که نه می دانم چند سال بعد در دادگاه بازرگانی شهر کابل کدام کاری داشتند؟
من و آقای آیکین بیری:
در تمام سفر های ولایتی و ملاقات های تشریفاتی و رسمی یک جا بودیم.
ویژهگی آیکین بیری آن بود که بر خلاف جنرالان و فرماندهان قُلدرِ ناتو آدم شکسته و هوشیاری بود و معلوم می شد او بیشتر یک استخبارات چی است تا یک نظامی.
هر کسی را در گوشهیی تنها گیر می آورد، مهم نه بود آن شخص در کجاست، در سفر است، در دفتر است در حضر است و یا هم در کشور و خارج کشور یا حتا با هوا پیما در فضا و یا پیاده در دشت و صحرا. این که با هرکسی چی میگفت خدا می دانست و او. من بیشتر مواظب میبودم و به طور نمونه یکی دو تن را نشانه می رفتم که در حیات خلوتِ بی نام و نشان و بی زمان و مکان گیر افتاده. وقتی پس از آن ملاقات اگر یارو ارتقاء می یافت می دانستم که شکار شده است و اگر خانه نشین
می شد با خودم می گفتم، شاید تو بهتر از ما وطن دوست و وطن پرست بودی.
یکه کردنِ اشخاص توسط آقای آیکین بیری در هواپیما های غول پیکر ارتش آمریکا جالب و در هر سفر بی تکرار بود. ایشان حدود ده تا پانزده دقیقه پسا پرواز ها نفر کشی از داخل طیاره را به قسمت فوقانی تقریباً بالای سَرِ کابین خلبانان شروع میکرد و یک یک نفر را به کدام مقصد خاصی دعوت
می کرد که ما نه می دانستیم. انتخاب به دست خود آقای آیکین بیری بود و رؤسای هیئت افغانستان که به طور معمول از اعضای کابینه یا پنج مقام رهبری وزارت دفاع می بودند و به دنبال ایشان باز هم کسانی را که انتخاب می کردند. رفتن زیر دستان نیازی به اخذ هدایتی حتا با رمز اشاره هم نه داشت و مالکِ مُلک پس از خدا آیکین بیری بود. بُرد و آورد افراد عمدتاً جنرال های رده های مختلف رهبری ارتش تا ده دقیقه مانده به نشست ها هم ادامه می داشت. ما در تقریباً سفر به تمام ولایات شامل آن نفر کشی نه شدیم.”ههههه”.
در یکی از سفر های ولایتی به ولایت خوست رفته بودیم، همه داخل محل دیدار عمومی رفتیم و محترم عتیق الله بریال معاون وزارت دفاع در رأس هیئت بودند و شمار زیادی جنرال ها.
آقای محترم فهیم هاشمی سرپرست پیشین وزارت مخابرات و تکنالوژی آن زمان به صفت ترجمان آقای آیکین بیری چندین سفر و هم چنان در دفتر من و دفتر وزارت دفاع می آمدند و با هم آشنا بودیم. فهیم هاشمی جوان لاغر اندامی با چهرهی خندان و بسیار مؤدب، موهای نه چندان زیاد و لاغر اندامی سفید رخسار با یک داغی از احتمالاً سالدانه در روی شان که بسیار زیبا هم نمایان بود خدا کند اشتباه نه کرده باشم. کرکتر عالی محترم فهیم هاشمی اسباب نزدیکی ما را با خود شان مهیا کرده بود. من از ایشان بسیار و بسیار و بسیار سپاسگزارم. در اوج سرمایه داری پسا حرفهی ترجمانی تمام دورانی را که با من دیدند چنان برخورد کردند که گویی همان ترجمان دیرپز و یا هم کدام کارمند من باشند. تربیت و اخلاق همان است و همین است. چند باری هم خود شان و هم آقان محترم حنیف حنیف من را با ایشان دعوت کرده اند که باری هم با رفیق خالد معین سابق وزارت داخله و از رفقای سابق من در وزارت دفاعِ دوران حاکمیت حزب ما بودیم.
وقتی هیئت محترم همراه جناب معاون وزارت دفاع داخلِ یک محوطهی خاص شدند، نما بردار محترم ما اسم شان فراموش من شده با همکاران دیگر ما به داخل رفتند، من بنا بر داشتن مریضی شدید تنفسی تشخیص دادم بیرونِ اتاق باشم، چون جلسه ارتباط کاری هم به من نه داشت و هم کاران ما وظایف شان را اجراء می کردند.
در گردش بودم که دیدم آقای فهیم هاشمی با کلاشنکوف سرٍ شانهی شان دست خود را بالای شانه ام گذاشتند، ایشان از تربیت زیاد شان به من رئیس... خطاب میکردند، روی خود دور دادم که آقای جنرال
آیکین بیری همراه شان است و من لباس بهاری نظامی به تن داشتم، گفتند که آقای آیکین بیری
می خواهند کمی با شما صحبت کنند، من در دل خود گفتم نوبت نفرکشی مه ده خوست بر آمد. من در تمام ولایت به خصوص ولایت خوست بیشترین سفر های جبههیی و رسمی در رکاب مقامات از جمله شادروان رفیق میر صاحب کاروال که رفیق بصیر همت ریاست دفتر شان را عهده دار بودند سفر کرده ام.
آشنایی چُقُرِ تشریفاتی و رسمی ما سبب شده بود که احساس ناراحتی و نا آشنایی نه کنیم. پس از مصافحهی مجدد گپ و گفتِ ما آغاز شد و هر سه می دانستیم به احتمال برگشت و خروج زودتر محترم بریالی خان و همراهان شان از محل، شاید زودتر قطع بگو و مهگوی دوستانه کنیم.
آقای آیکین بیری در کمتر از پنج دقیقه گپ عجیبی به من گفتند به این شرح کوتاه: «... ده سَفَرا
“سفر ها” و ده وزارت دفاع از ما دور دور میری... “خندهی کوتاه” ... پس از ترجمه من هم لبخندی زده و گفتم ده وختای رسمیات و جلسات همیشه می بینیم، مه عادتاً گوشه نشین استم و به خصوص که مقامات باشن...» کمی صمیمیتر گپ هایی گفتند که من دانستم تعریف های اوپراتیفیست، همان جا دانستم که ایشان یک استخباراتچی بسیار خوب استند تا یک فرمانده نظامی. شاید هم بوده باشند و من که در لشکرِ جنرالانِ بی شمارِ مستحق و نا مستحق یکی از آنان بودم، برای دانستن هر چیزی که بخواهم در کدام سطح بلندی هم قرار نه داشتم.
یکی از اساسی ترین تصامیم علیه من، پسا همان ملاقات کمتر از بیست دقیقهی حاشیهیی سفر من با گروه بود که به گمان خودم در هر تصمیمی نقش کارا داشت.
آقای آیکین بیری دیدگاه شخصی من را در مورد نحوهی عملکرد ناتو پرسیدند: منی بی خبرِ روزگار جواب دادم: «...برنامه و عمل کرد نیرو های تان ده افغانستان اشتباه اس باید بازنگری کنین، مثلاً امی خوست جای بسیار پر چالشی به نظامای گذشته و روسا بود مثلِ اینجه کُلِ افغانستان... » جوابی برایم دادند که بسیار جالب بود و حتا تکان دهنده... بدون رد یا تأیید گپ های من... گفتند..، شما تجربی کار با روسا ده امنیت ملی و اردوی نجیب هم دارین مثل بسیاری ها... نظریات شما و آقای جنرال ناظم “هدف شان جنرال صاحب “پاینده ناظم” رفیق و دوست و همکار دیرینِ من استند...” ده مکتب نظامی هم بسیار واضح بوده...» و گفتند هر زمان خواسته باشم به دفتر شان دعوت میکنندم و هر چند با لحنِ خنده اما پر واضح معنا دار ختم گفته های ما را وانمود کردند.
هرکسی جای من بود می دانست که هدف کجاست و با پیشینهگی های نه چندان دور خودش چی ربطی دارد، ربط حد اقل آن این بود که آقای جنرال بیری به حیث فرمانده کُل نیرو های ناتو، ماجرا های گذشتهی من و گماشتهگانِ شان را بهتر از همه می دانستند.
من کوتاه جواب دادم و با همان جواب به قول آقای صدیق افغان میخ محکمی بر تابوت مرگِ ادارهی خود زدم.
دلهرهی من در پسا ملاقات:
من تا آن گاه فکر میکردم که آمریکایی ها وقت و علاقه به دانستن فروعاتِ زمان های گذشته و یا افراد شامل در ارتش و پلیس و امنیتِ ملی نه دارند و بحث ها هم در مورد ساختار جدیدِ ارتش ملی عام است و هر کسی می تواند ابراز دیدگاه کند. گذشتهی کاری همه جنرالان به مقامات وزارت های مربوط معلوم بود، اما اشتباه کرده بودم.
دو تا گُمانِ من :
اول:
برادر کوچکتر من که به دفتر مارشال فقید نما بردار و مدتی هم در دفتر مطبوعاتی وزارت و در هر دو محل تحت مدیریت محترم جنرال جلال الدین فعالیت داشت. بعد ها به دفتر آقای آیکین بیری در فرماندهی عمومی نیرو های ناتو و آمریکا وظیفه گرفت و مُدام با شخص ایشان می بود، با توصیهی من معرفی خودش را به عنوان برادر من به آقای آیکین بیری خودداری میکرد. فکر کردم او جریان انجام وظیفهی من در ارگان های قوای مسلحِ دوران حاکمیت حزبِ پُر افتخارِ ما را به آقای آیکین بیری چیزی گفته، عصبانی بوده و زمانِ بودن در خوست تا برگشتِ ما طرف کابل و رفتن به خانه سخت سپری کردم که چرا برادرم خودش را معرفی کرده بود. بر عادتِ بی پایان معمولاً برادران را با عتابِ آمیخته به مهریِ اندرونی خطاب میکنم.
ما ۹ برادر های بدون خواهران بودیم، که سه نفر شان به نام های محمدشفیع اول و محمد شفیع دوم و محمدلطیف در سنین مختلف و لطیف در نوجوانی فوت کردند.
در یک تصادف نادر از مجموع شش برادر باقی مانده که من کلانِ همهی شان میباشم، سه برادر ماشاءالله از لحاظ جسمی و تناوری به صورت کامل و متفاوت از من و دو برادر دیگر من اند. گروهی که شامل من و محمدکبیر و محمد ادریس همان کوچکترین برادرم می شود، مردمان با قد های نه چندان بلند و نه چندان پخچ اما کم جَثه می باشیم و گروه دوم شامل محمدصدیق و محمد رحیم و محمد شعیب بر عکس ما و نامِ خدا مرد های تنومندی که اگر برادری مان از یک آغای ما را ثابت کنیم، دوستانِ نابلد به صورت قطع بوبو های مان را جدا جدا تلقی میکنند، مگر الحمدالله کارگاه تولید فقط آغای مرحوم ما و بوبوی مهربان و زحمتکشِ ماستند.
دو برادر آخری یعنی محمد شعیب و محمد ادریس شوخ طبعی های منحصر به فردی دارند، شعیب گاهی به گونهی شوخی والدین ما به خصوص آغایم را می گفت: «... آغا جان خوب شد... چند دوره ایران رفته بودی... اگه نی نام خدا ما یک فرقه می بودیم... آغای مرحوم ما هم گاهی یگان گپ های خنده دار می زدند...یک روزی به جواب شعیب گفتند... بچیم مره چی میکنی
نهنیت بسیار فعال بود.. تا که مه سُونِش سیل می کدم... صبح یکی شما ره پیدا میکد..، خنده می کردیم... » از برادرم پرسیدم که چرا به آیکین بیری گفته که برادر مه است و باز از گذشتهی کاری من خبر نه داشت چون آن زمان کووکی بود یک ساله... بر خلاف انتظار او هم تعجب کرد و گفت لالا مه هیچ چیز نه گفتیم باز مه از کارای رسمی خود تان ده وختا چی خبر دارم ... با خنده یک اصطلاح عُرفی را گفت... که مه او وخت ... یک قَیلهِ بَچه بودم...
دوم:
وقتی مطئن شدم که او چیزی نه گفته... دانستم که نه سیاه CIA بیشتر از آن چه فکر می کردیم قوی است.
زمانی که آقای جنرال محفوظ من را دوبار زندانی و از امنیت برکنار کرد، و بعد هم که در ریاست کدر و پرسنل بود، سوابق کاری من را نه داد که به وزارت محترم دفاع ببرم و پسا برکناری ایشان من مؤفق به گرفتنِ تنها اسناد مأموریت ملکی خودم شدم و اسنادِ نظامی بریدمنی من را حفظ کردند. در زمان انتقال قدرت به مجاهدین تمام اوراق و اسنادِ همه ادارات به شمول امنیت از هم پاشیدند و حتا در روی جاده ها پاشان شدند. پس آقای آیکین بیری آن معلومات را در مورد من از کجا کرده بودند، دو عامل نوعی پاسخ اند: اول آن که به احتمال قوی تمام اسناد کارمندان در کدام محفظهی بزرگ و غیر قابل نفوذ مخفی شده و تعداد محدودی از آن آگاه بوده باشند و یا این که رؤس همه اسناد در کدام فرصت مناسب توسط ایادی احتمالی و نفوذی CIA در امنیت ملی به آنان انتقال داده شده باشد، چون هم کارمندان محلی و کشوری خود ما و هم تعداد زیادی از مشاوران و ترجمان های روس در آن جا بودند.
به هر حال همهی قُلدرانِی که از بیست سال به این سوء انجام هیچ نوع ستمگری بالای مر دم را دریغ نه کردند بدانند که باداران شان همه چیز را سنجیده شده به ایشان رها کرده و ناظر ظلمت های شان به ملت ما بودند که پس از خدا هم خود شان در تعین سرنوشت آنان سهم دارند و اعمال نامه های دنیایی شان را با خود نگهداشته اند، انشاءالله که روزی با حاکمیت قانون هریک آنان فقط به دار های مجازات آویزان گردند.
و چنان بود داستان غم انگیز دو لشکر کشی و دو تفاوت، ادارهی ما در یک مانور بطی و یک بهانهی ظاهری گویا نشر بیش از حدِ گزارشاتِ مرتبط به مارشال فقید و جبههی متحدِ ملی به روز عید که رخصتی بود با پیشنهاد مستقیم آقای جلالی جاسوس معلوم الحالِ آمریکا و وزیر داخله لغو شد و مقرری مجدد من با چنان متن های بلندی که آقای کریم خرم متعصب ترین وزیرِ اطلاعات و فرهنگ پیوسته از ریاست جمهوری رد شد، اما خدا را شکر که تا این دَم من را ترور نه کردند.
برخی رهبران نادان و بیخِرد کشور تا حال فدای منافع شان کردند، مارشال مملکت را با کاربرد دارو های زجر دهندهی نامحسوس و درون میراننده به قتل رساندند، سران و نخبه های غیر پشتون و برخی پشتون های وطن دوست را یکی پی دیگر به دیار عدم فرستادند و حاکمان جاسوس و جاسوسان معلوم الحالی مانند جلالی ها، خلیل زاد ها و کرزی ها، غنی ها، عبدالله ها، فاروق وردک ها، محب ها، رحیم وردک ها، مسلمیار ها، زاخیلوال ها و این وال ها و آن وال ها و این زی ها و آن زی ها و صد ها تنِ دزد و چپاول گرِ و خیانت کارانی چون تڼی ها و طیاره دزدانی چون سلطان زوی های دیگر را بالای سینه های ملت حاکم ساختند و صدها تن شیفته گانِ قدرت مانند قانونی ها و خلیلی ها و محقق ها و عطا ها و خطا ها و دوستم ها و اسماعیل ها و دانش ها و امرالله ها هم در خدمت قبیله قرار دارند و بی شرمانه به پابوسی های شان ادامه میدهند تا هر کدام به نواسه ها و کواسه های شان هم پیراهن های عروسی از طلا بسازند و تصاویر آن را به جهانیان بفرستند، شرم تان باد دکان داران وجدان فروش. پایان
-----------------
سیما سمر دروغ می گوید:
یک ورق گزارش چتل نویسی هم به نام عدالت انتقالی وجود نه دارد
این متن به هیچ عنوانی داوری تاریخی یا برائت ذمه به شوروی یا آمپریالیسم نیست و من هم در مقام داوری
نیستم و صلاحیتی هم نه دارم و تنها مقایسه یی از دو لشکر کشی است.
من در جمع کاندیدان مطمح نظر آمریکا برای جاسوسی بودم آن هم بسیار ویژه که الحمدالله رهیدم و در دام نیافتیدم.
بخش سوم
تذکر واجبی:
از این که این بخش ویژهگی های خاصی دارد، شاید برخی ها و یا بیشتر کسانی آن را تعبیری به مقتضای برداشت خود کنند که به دیدگاه های آن ها احترام دارم ولی هرگز در پی آن نیستم که چی و چه برداشت می کنند یا در مورد من آمادهی داوری می باشند و در بند کسی هم نیستم تا بدانم چی فکر می کند، به من بیان حقایق مهم است برای داشتن وجدان راحت، لذا سفسطه سرایان هر چه و چی آرزو دارند بسرایند.
با خود و خدای خود عهد کردم، به هیچ کسی حتا به خودم تهمتی نه می بندم و هیچ حقیقتی را اگر می دانم کتمان نه می کنم و هیچ چیزی را زیاد و کم نه می کنم مگر در روش نوشتار هر کس هر گونه اسنادی علیه من یا در رد گفتار من دارد به رخ من و خواننده های با بصیرت بیاورد.
جنگ و ارعاب روانی آمریکایی ها:
آمریکایی ها و هم پیمانان شان به پیروی از ارث عجین شدهی خشونت و شرارت و خودبزرگبینی به روش های سرمایه داری و قلدری امپریالیستی در وجود شان عمل می کردند و میکنند.
هرچند برخی کشور های همنگاه و همصدا با آمریکا در معرکهگاهی به نام افغانستان کار های بدی کمتر از آمریکایی ها نه کردند، اما هیچ گاهی اظهار بی گناهی و انکار اشتباه را نه داشته و برعکس آمریکا که بیشترین خشونت و بدبختی را در کشور ما دامن زده و میزند، بادیدهدرایی از اعمال نیروهای خود انکار می کند و اگر هم تحت فشار های مضاعف و مستند قرار گیرد آن گاه مانع تطبیق عدالت بر خود و نیروهای خود شده حتا هم مراجع بینالمللی دادستانی و دادگاهی را اخطار صریح می دهند و افزون بر آن نیروهای مطرح داخلی را با تهدید و کاربرد شیوه های ارعاب منحصر به فرد تحت فشار می گیرند تا عامل بازدارندهگی اقدامات ساختاری و دگرگون سازی و حتا مطالبه های قانونی حقوقی شان گردند. دیدیم که جهان در یک اقدام هم زمان آمریکا چی گونه غافلگیر تطبیق عدالت گردید.
لازم بود، پژوهش گران بزرگ عرصهی علوم حقوق و علوم سیاسی و دادگاهی بین المللی از آن میان دادگاه های کیفری مثل آقای ستیز به مباحث علمی در این مورد می پرداختند.
من در این جا نگاه گذرا خود در مورد غوغایی را به خاطر شما می آورم که هنوز نه خوابیده اند و هز از گاهی به عنوان یک نقطهی فشار بالای زخم های کاذب کاربرد دارند. هیاهوی پر طنطنهی کاربرد ابزاری از نام دادگاه کیفری بین المللی علیه این یا آن شخصیت سیاسی کشور شنیده می شود.
به خصوص که ارگ و سپیدار پیوسته در جهت این استفادهی ناباب در تکاپو اند.
آنان مانند، اسلاف شان این بار هم اتکاء به بازوی اهریمنی خارجی دارند و خلیل زاد در محور آن دسیسه چینی جا داشته، آمریکا را وسیله ی فشار بر مخالفین سیاسی و معترضان اقتدار گرایی تباری شان قرار می دهند.
با مرور بر پیشینه ی تشکیل این دادگاه می یابیم که همهی بیش از یکصد و بیست کشور اساسنامهی روم را امضا کردند و درسال ۱۹۹۸ دادگاه کیفری بین المللی عرض وجود کرد، در جمع ۷ کشور مقتدر ولی مخالف تشکیل این دادگاه، آمریکا اول است و حتا تا مارچ ۲۰۱۷ هم در جمع ۳ کشوری بود که اساسنامه را امضا نه کرد و مخالف تشکیل آن بود و است.
وقتی در سال ۲۰۰۳ عملن دادگاه کیفری بین المللی ایجاد شد، نه توانست زیر فشار قدرت های ستمگر عدالت را به گونه یی که لازم است تطبیق کند.
در نوامبر ۲۰۱۷ بود که دادستان دیوانکیفری مجوز خواست تا برخی از افراد ارتش و سیای امریکا را که در می ۲۰۰۳ و دسمبر ۲۰۱۴ به شکنجه ی ۶۱ تن متهم بودند تحت تعقیب قرار دهد اما نه توانست.
حالا چی گونه است که آمریکا ارگ نشین فعلی افغانستان را کمک کرده و با استفاده از قدرت خویش در بزرگ ترین دادگاه بین المللی اعمال نفوذ می کند؟
اساسنامه و شرایط کامل اقدام بر قوانین دادگاه کیفری بین المللی را باید کامل با ضمایم ۹۰ صفحه یی آن و سایر مقرره ها دقیق مطالعه کنند که آن گاه ادعای پرداخته شده به جعل ایشچی AESHCHI بخشی از دسیسه علیه جنرال دوستم بود یا چیز دیگر؟ یقینن که توطئه بود، کجا شد ثبوت بی دسیسه و بی توطئه و کجاست فیصله ی دادگاه های افغانستان در این مورد اگر ثبوت بی دسیسه وجود داشت؟ مخصوصن که جنرال دوستم ان زمان خارج از دولت حتا خارج از کشور بود و هیچ عقلی هم قبول از احتمال نفوذ وی کرده نه می تواند.
همه می دانیم که عنوان کردن هر به اصطلاح اتهامی علیه جنرال دوستم یا یکی از مخالفان نظام
تک تباری و ناقدین سیاست آمریکا روند یک ادامه ی تیره یی است و محتملا فردا دامن گیر هرکسی شده و بر زمین گیر کردن سیاسی و نظامی شان شود. چنان توطئه تراشی در اوضاعی که آشفته بازار مدیریت و سیاست تبعیض و تصفیه ی قومی و تحقق اهداف داعش سازی آمریکا در شمال کشور است کمکی به نفع ارگ نماید.
آیا حکمتیار، گلاب منگل که عملن بغلان را طالبان سپرد و اسناد آن موجود است، آقای گیلانی که مستقیم و راسن از پاکستان دفاع می کند و شرم آور تر این که عکس تنهای پرویز مشرف، ویران گر اصلی افغانستان در منزل اش نصب است، خود غنی و اتمر و استانکزی که همیشه اهداف و منافع پاکستان را به همکاری زاخیل وال دنبال می کنند و در همکاری با طالبان و حالا داعش هر روزه خون ملت ما را می ریزند، ارتش آمریکا و C.I.A و I.S.I پاکستان که عملن مظنون دادگاه بین المللی
می باشند و اند باید به این دادگاه، دادگاهی شوند یا جنرال دوستم و هم نگاه های او که فقط
داد خواهدعدالت مساوی تقسیم قدرت و پایان سلطه گرایی استبدادی منحصر به فرد و قوم در کشور استند و حامیان شان بخش بزرگی از جغرافیای کشور را تشکیل می دهد؟
مخالفین سیاسی را چنان نه می شود از میان برداشت. هر کدام این ها داعیه داران بزرگ ملی و با
پای گاه مردمی اند.
حالا اگر آمریکا می خواهد دادگاه بین المللی را رخ هراسناک به ملت و دوستم ها نشان دهد، باید دو کار کند، اول اساسنامه ی این دادگاه را امضا و به آن باور پیدا کند، دو دیگر نظامیان مظنون امریکایی را به آن دادگاه تسلیم کند. سه دیگر اینکه درک داشته باشد از ناکاره بودن تیم ارگ و سپیدار و به حمایت باطل آن ها پایان دهد. چهار دیگر این که بداند دوستم و نیروهای مطرح دیگر در سراسر کشور بید های لرزانی نیستند که جزء به خدا به کسی سر تعظیم فرود آورند، شاید دچار فعل و انفعالات توطئه های عمیق تاریخی و سیاسی گردد و ناگزیر به مجادله و مقاومت با آن شوند.
اقدامات طیف بزرگ عدالت طلبی در سراسر کشور و در وجود شخصیت های تاثیر گذاری چون مارشال دوستم، عطامحمد نور، استاد محقق، رحمت الله نبیل، ظاهر قدیر، برادر هر چند ضعیف شهیدجنرال رازق قندهار، اسماعیل خان هرات حضرت علی و نیروی بزرگ شمال کابل تحت قیادت دگرجنرال میرامان الله گذر، جنرال بابه جان و میر رحمان با ریشه های عمیق مردمی به وجود آمده است، حتا آقای احدی که روزگاری از موافقان ارگنشینان بود، میتواند هر گاهی سر نوشت ساز باشد و منطقی تر هم آن است که تشکل وسیعی به اشتراک نسل نو مقاومت تحت رهبری احمدمسعود در پنجشیر و لطیف پدرام در بدخشان و همایون همایون در خوست و لالۍ حمیدزی در کندهار. و به همین. گونه. در سراسر. کشور تکانهی لرزانی علیه آمریکا و عربستان و پاکستان شوند و اختلافات خود را کنار بگذارند، به خصوص عطامحمد نور و مارشال دوستم.
دلیل پسا انتقاد هوایی منتقدان را همین حالا می گویم، ما نه می توانیم با گفتار های آرمانی حقایق هویدا و قابل لمس مورد خواست خود مان را برای نادیده گرفتن آن هایی آواز شیپور مخالفت بلند کنیم که همه بخشی از حقایق سرنوشت ساز کشور ما اند.
یک ورق کاغذی هم به نام گزارش عدالت انتقالی وجود نه دارد:
آن چی مربوط به پخته شدن دیگ هزار من عدالت انتقالی با شمع ناتوان می شود خیالی بیش نیست.
به ضمانت و به وضوح و به صراحت می گویم که حتا ورقی به نام ره یافت عدالت انتقالی جزء در الفاظ وجود نه دارد و سیما سمر فقط شاهانه زیست و جوانان خوش قد و قامت را در کمیسیون برگزید که نه می دانم بیشتر شان از کدام مجرا مشهور و صاحبان کرسی های نجومی شدند، هر کسی می تواند آنان را به آوردگاه مصاف بحث علم و اندیشه بخواند، من با آقای نادری که در دفتر ما تشریف آورده بودند، مصاحبه کنندهی مستقیم برنامه ی تلویزیونی بودم و با توجه به آگاهی قبلی از درون کمیسیون پرسش هایی را مطرح کردم که او باور نه داشت چنان گزارشات از داخل کمیسیون درز کرده و به ما رسیده باشد، افزون بر آن منی کم سواد و بی سواد چیزی در چانته ی آقای نادری نیافتم که نادر باشد و سزاواری آن جوان را به عضویت در کمیسیونی به نام بی مسمای حقوق بشر تضمین نماید، پس از جدال تلویزیونی من با آقای نادری، اطلاعات داخل کمیسیون به من می رساند که آنان در پی انتقام از من برای به چالش کشیدن آقای نادری اند.
« آغاز همان برنامه ها شکل گیری انتقادی داشتند که بعد ها مسئولیت آن را برای محترم امین حقجو ژورنالیست جوان و پرتلاش سپردم، حقجو توانست تا زمان بودن من و پس از آن هم با مدیریت محترم عبادالکریم عبدالله زاده، محترم عبدالوهاب واقف و تعداد دیگری از جوانان و هم کاران تازه آمده
جای گاه برنامه را در بین بیننده ها تثبیت و نام آن را در جست و جوی حقایق
بگذارند که از موءثریت بلند افشاگری ها برخوردار بود. نه می دانم حالا نشر می
شود یا خیر؟
».
من با چند تن از کمشنران محترم کمیسیون بلدیت تشریفاتی داشته و با آقای فرید حمید دادستان فعلی ( کمشنر قبلی کمیسیون ) کمی بیشتر آشنا شده بودم و چند باری به دفتر من غرض مصاحبه تشریف آورده بودند، با آقای محترم حکیم فهیم معاون کمیسیون هم در سطح رسمی و بسیار ابتدایی سلام علیک داشتم، مهربانو سیما سمر را در روزی که به کمیسیون رفتم یک بار دیدم، آن هم که برای کدام کاری به دهن دروازهی دفتر آقای نادری آمده بودند.
بحث ها را از هر رخی شروع کردیم و مدعای من پی بردن به حقیقت بود و نه بود به اصطلاح گزارش عدالت انتقالی کمیسیون بود، تعدادی از همکاران محترم شان هم محبت کردند و آن جا آمدند، بحث با یک تعداد آنان نشان داد که اگر مهارتی به کار می بردی برخی آنان ناخواسته معلوماتی را برایت
می دادند که اگر رسمی از آنان مطالبه کنی به حکم رئیس جمهور هم چیزی برایت نه می دهند.
در جریان مباحث که به صورت کل تا ۴۵ یا ۵۰ دقیقه دوام کرد، پی بردم که اعضای محترم و کارمندان محترم کمیسیون از تربیت والا و مناسبات بلند شهروندی و اخلاقی برخوردار بودند و سنگینی غرور کمی شانه های بانو سمر را لمیده ساخته بود. حق هم داشت، بانویی که نزدیک به دو دهه فقط گپ زد و چیزی در بساط نه داشت و همه را با چند لفاظی تکرار فریب داد و بیرون از مرز های کشور و در مجامع بین المللی مطرح شد چی گونه می توانست خرام نخوت و کبر را از خود دور کند؟ در پهلوی اخلاق حسنهیی که همه عزیزان محترم کمیسیون داشتند، من در چند پرسش کج دار و مه ریز دانستم که اصلن چیزی به نام گزارش عدالت انتقالی وجود نه دارد و تبلیغات در این مورد رخ مصلحتی و ترسانندهگی برای اکثر شاملان رده های بالا و استحکام موقعیت شخصیتی و کاری اعضای محترم کمیسیون بود. بخش دوم خصوصیت ترافیکی کار کمیسیون شامل ارجاع رسمی عرایض مراجعان به مراجع مربوط و در مواردی هم تعقیب آن ها بود، وقتی می خواستم خارج شوم، به طرز محسوسی آگاه شان ساختم که از برنامهی شان برای توطئه علیه من آگاه ام و در دفاعی سنگینی قرار دارم، راوی به گونهی مستقیم از صحبت های میان خودی آنان در مقدمه چینی راه اندازی انتقامی توطئه علیه من برایم روایت کرده بود حتا گفته بودند، من را چنان بدنام کنند تا سربلند نه کنم. نه دانستند که هر بنده خدایی دارد که خیرأ ماکرین است. با آن که ایشان را از آگاهی خودم آگاه ساختم، گفتم چای شما را خوردیم و ما و شما آشنا شدیم باید مهمان من شوید، ابتدا قبول نه کردند اما با پافشاری من تن به رضایت دادند. گاه و جاه را انتخاب کردیم، هتل شاندیز که مالک آن همهی کابینهی آقای کرزی را به شمول خودش مانند اطفال فریب داده بود و تا امروز دولت گروگان آن ایرانی حرام زاده است، مکان صرف طعام ما انتخاب شد و به روز موعود همه با هم دیدیم. روزی که من به کمیسیون رفته بودم آقای فرید حمیدی نه بودند، در هتل شاندیز آمدند، اما بانو سمر تشریف نیاوردند و صمیمیت ما زیاد شد، اما با توجه به حوادث و تحولات غیر مترقبه ماندگار نه شدند، شاید حالا اگر مقابل هم شویم یک دیگر را بشناسیم اما نه به پیمانه یی که خودمانی باشیم و حالا از همهی آنان نسبت حسن نیت شان برای دعوت از من و پذیرفتن دعوت دوباره سپاس گزاری می کنم.
چون تجارب به من آموخته بود و است تا همیشه بلا را به روی بزنیم، در ختم ثبت جریان مصاحبه وعده کردیم تا روزی به کمیسیون بروم، به آقای نادری تلفن کردم و چنان گذشت که خواندید، لذا
ناقضان حقوق بشر ضمن دعا برای بانو سیما سمر، دل بی غم باشند که هیچ چیزی نیست
تا آن ها را محکوم کند، غیر از روز بازپرس پروردگار.
دام های بی شمار و شکار چی های آشکار آمریکا و غرب، جواسیس شان را در اولین ماه های اشغال افغانستان برگزیدند و منی حقیر یکی از افراد مورد نظر شان بودم
من یکی از کاندیدان مورد نظر جاسوسی برای آمریکا بودم که الحمدالله مؤفق نه شدند.
خصوصیت های هردمخیالی سازمان استخبارات جهانی الزام ناگزیر قانونی است، بی باوری ها، بی اعتنایی ها نسبت به مهره های در دسترس قرار گرفتهی این سازمان ها و حتا بی ارزشی های شخصیتی آنان امر عادی است.
نشانه های فراوانی در کشور ما هم وجود دارند که هم زمان برخورد با چنان افراد، جبونیحیثیتی و وقاری آنان برملا میگردد.
در دوران دو دهه پسین حد اقل دو خفت باری به اصطلاح رؤسای جمهور های افغانستان را دیدیم
جوبایدنی که حالا همه دل به او بسته اند، در یکی از ملاقات های خود با کرزی و در کشور کرزی و در تخت سلطنت کرزی چنان به او اهانت کرد اگر غیرتی وجود داشته می داشت یک روز هم ادامهی حضور آمریکا را نه می خواست یا حد اقل بایدن را به رسم احتجاج از کشور خارج می کرد، آن کار را نه می توانست، چون دست نشانده بود و آن گفتار زرگری علیه امریکا را همه ملت به خصوص اهل مسلک می دانند، به روایتی که خود آقای کرزی کرده، بایدن با خشم و اهانت به کرزی، گفته ارزش پاکستان صد برابر افغانستان به آمریکاست و بدون خدا حافظی ارگ ترک کرده است.
من آمریکایی و ترجمان او را از دفتر کشیدم و افتخار هم دارم، عادی ترین جنرال ماتحت امری که اگر بخت باز می داشتم و ممانعتی نه می بود و برخی یابو های درگاه کرزی مرا نه
می دریدند، از لحاظ تشکیلاتی و سلسله ی مراتب اداری با طی طریق حقیقی اجازه ی عبور از شش در می گذشتم تا به کرزی می رسیدم و از لحاظ مسلکی و وظیفه وی من یا هم کاران محترم حتا نفر اول بوده می توانستم تا به دربار کرزی شرف یاب شوم، خدا را شکر که سر به آستان او خم نه کردم و کاری هم نه داشتم تا بروم و کسی هم من را به آن راه نه می داد کما این که در بسیاری مجالس حتا در ردیف اول حضور کرزی، من هم حضور وظیفه وی با ایشان داشتم و دریکی از موارد رفیق هلال الدین هلال که آن گاه در سمت معاونت وزارت داخله منصوب بودند و همهی ما برای برگزاری محفل فراغت محصلان پلیس در یک لوژ با آقای کرزی بودیم، مانع بلند کردن آواز انتقادی من شدند، نه به حکم مقام شان چون من تحت امر ایشان نه بوده ام، بل برای آن
گذشته ی طولانی دوستی داشتیم.
ماجرای اخراج کردن امریکایی و ترجمان او توسط من چی بود؟
لشکر کشی قلدر مأبانه ی آمریکا و هم پیمانان او تازه بود و کار ها هم شدید، من که معاون بخش اردوی آقای شمس الدین حامد بودم و مقرری ام هم حاصل محبت محترم عزیزالله آریافر و صدور حکم مارشال فقید بود، پسا تغییرات تشکیلاتی در سمت ریاست نشرات نظامی رادیو تلویزیون ملی افغانستان گماشته شدم، تدابیر و آماده گی های اولین انتخاب افغانستان بدون طالبان بود که سکان دار اصلی قدرت آمریکا و هم پیمانان او بودند. کار های حیرت آوری زیر نام تجدید ساختمان سفارت آمریکا آغاز شده بود،در جهت شمالی ساختمان رادیو تلویزیون یک جاده ی فرعی و فعال و همیشه منزه به عنوان نقطه ی حایل بین هر دو مکان قرار داشت.
بیش تر از هشت ما و کم تر از یک سال هر صبح که می آمدیم، کوه مصنوعی از انبار خاک را می دیدیم
هم کاران ما گرامی و باشنده گان محل شاهد هر روز تکرار آن سریال بودند، روزانه ده موتر سنگین وزن درانتقال خاک به مکان نامعلومی مصروف بودند و شب دوباره همان حالت انبار سازی کوه خاک بود بهپهنا
و درازی سرک و اگر مبالغه فکر نه انگارید تا چهار متر ارتفاع، کار چنان شدت گرفت که همان جاده رابستند و تا امروز بسته ماند و کسانی که از جاده ی عمومی مقابل سفارت آمریکا گذر روزانه داشتند،شاهد نقل و انتقال های عظیمی بودند.
دیدن چنان موارد اگر برای یک عده عادی بود، به کسانی که امور نظامی و امنیتی را بلد بودند پرسش برانکیز داشتند. هر روز کوهی به درازای تا صدمتر و پهنای تمام جاده ی فرعی که حد اقل بیست متر می آید و بلندای بعضی جا ها تا هشت متر از کجا بیرون می آمد و به کجا می رفت و چگونه ماشین و نیروی کاری وجود داشت که آن همه کار حیرت انگیز را تا به هشت ماه و بیشتر از آن بدون وقفه ادامه می داد؟ سینهی سرک مقابل سفارت آمریکا را با عمق تا ده متر و پهنای ده متر و طولای ده متر هم شگافتند و چنان کار می کردند که گویی جاده یی از زیر زمین کابل به قصرسفید در آمریکا احداث
می کنند، با پیشرفت حیرت انگیز کار ها بود که جاده عمومی فروشگاه منتهی به میدان هوایی تا امروز مسدود شد و کسی نه می داند که آن جا چی خبر است؟ برای عبور و مرور رجال دولتی از طرف وزارت دفاع کارت های مخصوص توزیع گردید، مدتی آن کارت ها هم معتبر بودند و یک روزی که آمدیم دیگر از مسیر چهار راه صحت عامه اعتبار ورود نه داشتند و باید کارتی را می داشتی که نمونهی آن بر دیده بانی پاسگاه نصب شده بود و من از جملهی شاملان غیر مستحق آن کارت بودم.
آغاز کار های مقدماتی بود و هنوز تلویزیون ها و رادیوهای خصوصی فعال نه بودند، فشار مراجعهی کارمندان و ژورنالیست های نظامی نیرو های آیساف به صورت عموم و نیروهای نظامی هم کار و همپیمان آمریکا به صورت های جداگانه به نشرات نظامی رادیو تلویزیون بیش از حد بود، من در پی پیشنهاد مقام وزارت اطلاعات و روادید شخص محترم رفیق غلام حسن حضرتی در ریاست نشرات نظامی گماشته شدم که قبلا محترم شمس الدین حامد آن را رهبری می کردند و ایشان هم پس از خود شان دید مساعدی به بودن بنده در آن جا داشتند.
همهی ما چندی وقت قبل متوجه شدیم که آواز نامرئی یی گوش های مان را اذیت می کند، روزی فکر کردم که این آواز انعکاس اهتزازات پخش شدهی عمدی است و بیم آن داشتم که سبوتاژ پخش
آلودهگی صوتی مخرب نه باشد و همهی ما را آسیب نه رساند، برخلاف فکر من حتا کسی از همکاران محترم ما توجهی هم به آن آواز نه داشتند و یا این که آن را بی اهمیت می دانستند، روزی آقای عزیزالله آریافر دانشمند جوان و زیرک و عامل اصلی تقرر من پسا طالبان، گفتند این آواز ها از چی است و اشاره ی شان به همان چیزی بود که من فکر می کردم، چاره یی هم نه داشتیم و شکایتی هم نه میتوانستیم چون دلیل و ثبوت واضحی هم نه داشتیم و اگر هم میبود گوش شنوایی نه بود و زبان انکاری از همه بود، قدر مسلمی را که می دانستیم آن کار نوعی اقدام استخباراتی شاید شنود و شاید هم توجیه افکار عمومی در آن ساحه از ساخت و ساز هیولایی بود که جریان داشت.
من از روی عمد در یکی از ملاقات های که با یک بانوی جوان امریکایی داشتم، اما در ظاهر به شوخی او را خطاب کرده و گفتم: (... چی پخش می کنه سفارت شما... ای آواز ما ره خسته ساخته... ترجمان گپ های من را ترجمه کرد..
آن بانو با بسیار خون سردی گفتند ... کار سفارت
نیس ...من هم گفتم شوخی کدم... )، هدف از طرح عمدی خودم آن بود تا آنان بدانند
که مردم افغانستان ساده نیستند آن طوری که آمریکایی ها فکر می کنند. پس از آن
بود که حق و ناحق و هر روز یکی دو نفر و گاهی سه نفر آمریکایی به دفتر من می
آمدند که بعد ها بیشتر و مستندتر میخوانید.
صدای عثمان نجیب از کانال (2) می برآیه:
هر اداره و هر محل کار خصوصیات منحصر به خود را دارد، گاهی در پی صمیمیت و گاهی هم طنزگونه طرح هایی می داشته باشند، رادیوتلویزیون ملی آن زمان هم مبرا از آن طنازی ها نه بوده و بیشتر هم صمیمی بود. هر کدام ما می دانستیم که یک نامی و یک لقبی و یک مهری بر ما زده
می شود و آن مهر متناسب به وضعیت اناتومی و ساختاری وجود ما بودند، اما نه می دانستیم که نام خود ما را چی گذاشته اند؟ اما نام های دیگران را زودتر می فهمیدیم، حالا لازم نیست نام های طنازی هریک را نام ببرم و تنها از خود می گویم.
شادروان صمد مومند رفیق، دوست، برادر و همهی ارزش معنوی زندهگی من بودند، روزی گفتم « ... بچیم تو خو ده بین همکارا و سربازا هستی راس بگو نام مره چی ماندن... از خنده خود را گرفته نه توانست و گفت... ولا بچیم ای بچا بسیار رذیل استند... هر کسه برابرش نام میمانن... نام تره نظر به صدایت...کانال (2) ماندن... هر وخت میفامن که تو میایی میگ... چپ باشین... کانال دو آمد... اما بسیار دوستت دارن...»، من از بدو تولد خپی آواز مادر زاد دارم، همان است که هنگام صحبت از مخاطب کرده خودم بیشتر خسته می شوم، چون فشار بی اندازه بالای گلوی من میآید.
رفت و آمد گروه های ژورنالیستان و نظامیان کشور های خارجی زیاد شدند، روزی برای بحث در مورد روش کاری تبلیغاتی انتخاباتی نیرو های آلمانی، در دفتر کاری ام با چهار تن از نماینده گان ارتش آلمان ملاقات داشتم که از پیش هم آهنگ شده بود، در جریان ملاقات و خلاف انتظار دو نفر یک آقا و یک بانو داخل دفتر شدند، من مؤظفین دفتر را خواسته و پرسیدم چرا آنان را اجازه دادند؟ در حالی که ما ملاقات داریم، گفتند تا متوجه شدیم داخل شدند. به هر حال از اختلال در ملاقات با آلمان معذرت خواسته و تازه واردان بدون اجازه را پرسیدم از کجا اند، جواب دادند که از سفارت آمریکا آمده اند و بدون آن که معذرت بخواهند اجازهی نشستن خواستند، من گفتم باید می دانستید که با قرار ملاقات می آمدید و حداقل منتظر می ماندید تا ملاقات ما ختم میشد، با آن هم دعوت شان به نشستن کرده و ملاقات را با آلمان ادامه دادم، من آن روز لباس نظامی بر تن داشتم و بر سبیل عادت هم در منزل و هم در دفاتر شخصی و دولتی موقعیت های پایان از مهمانان را برای نشستن انتخاب میکردم و میکنمً. آن روز هم در جای خودم نزدیک دروازهی دخولی دفتر نشسته بودم که به سکرتریت راه داشت و مهمانان ناخوانده نسبت نه بود جای در کوچ ها بالای چوکی های فرعی مقابل من نشسته بودند، در جریان ملاقات صدای خندهی قهقهیی بانوی ترجمان بلند شد، زیر چشمی نگاه کردم که وقتی من صحبت می کنم و ترجمان آلمان ها ترجمه می کند، آن بانو بر آواز من تمسخر کرده و با آمریکایی همراه خود می خندد، بار اول را گذشت کردم، بحث ما با آلمانی ها ادامه داشت که آواز خندهی آن بانو بار دوم و بلندتر از بار اول بلند شد، من که از اول آمدن آنان دلخور شده بودم و مخصوصن فکر کرده بودم آن دختر افغانستانی است و با یک آمریکایی شانه به شانه آمده است راستش غیرت من بسیار به جوش آمده بود و خود را کنترل کردم، خنده ی بار دوم آن بانو و همراهی آمریکایی با آن عنان کنترل را کف من ربود و با عتاب بسیار جدی دختره را خطاب کرده، گفتم : « تو انسان هستی یا حیوان... یک دختر افغان و مسلمان اول کت ای امریکایی لعنتی آمدی... بی اجازه داخل شدین و حالی بازام خنده داری ...و گپای ما ره اخلال می کنی ... دختره گفت... نه من افغانستانی نیستم... من ایرانی ام... گفتم انسان خود هستی و پیش از شما چند گروپ آمریکایی ها آمده بودن مردمای بسیار با ادب بودن... افکار من چنان در هم و بر هم شدند که اراده را از دست داده و آن دو را با خشونت از دفتر کشیده و مؤظفین را گفتم تا دیگر هرگز به ای ها اجازه نه تین که داخل رادیوتلویزیون شون... دیوانهگی من تا آن جا پیش رفت که خودم آلمان ها را در دفتر رها کرده و آنان تا دهلیز کلان منزل سوم تعمیر تکنالوژی رانده و برگشته از مهمانان آلمانی معذرت خواستم، مسئول گروه شان گفت « ...متأسفانه کار خراب کدن... ترجمان ما به ما گفت... ده اصول کاری آیساف ای رقم عمل قابل پرسش اس ... و... مه شما را تمجید می کنم از کشیدن آنان..، مستحق همی کار بودن...مه به ترجمان گفتم ... بر شان معذرت مرا دوباره برسان ... در جواب گفتند ... امروز روز خوبی نه بود... اما ما باید ده باری کارا گپ بزنیم ... و مسئول شان گپ خود را ادامه دادن...ترجمان کفت که ای ها میگن ما جریان عمل آن دو نفره به قومندانی آیساف گزارش میتیم ...»، و به دین سان بود که رفت و آمد آمریکایی ها چنان گرم و دوباره از سر گرفته شد، من حدود شش ماه پس و زمانی دانستم، هدف آن گرم گیری های رفت آمد استخدام من است برای جاسوسی.
چی کسی باور می کند تا یک جنرال پایان رتبه در روز عید، در بالروم هتل انترکانتیننتال و در حالی از سوی آمریکایی ها مهمان شود که قبلا نوعی پرسشی از آمریکایی کرده پیشینهی اخراج دو آمریکایی از دفتر خود را هم در کارنامه دارد!؟
مهمانی و دعوت هم ساده نه، وقتی به بالروم هتل رفتیم، فکر کردیم کدام مناسبتی است و همهی بالروم را سرباز و صاحب منصب و یک جنرال امریکایی با ترجمان افغانستانی ما که تابعیت آمریکا را داشت و در همان شش ماه پیوسته به دفتر ما می آمد گرفته بودند...
ادامه دارد...
+++++++++++++++++
بخش دوم
آمریکایی ها مخالف سرسخت جشن مجاهدین و مانع اشتراک دپلومات های خارجی در مراسم هشت ثور
پیشا ورود:
تاریخ و یا همان کهنه عمری وطن ما مشحون است گونه های لشکر کشی های خارجی بر سرزمین ما.
تفاوت این لشکر کشی ها که همه و به گونه ی خاص رقم خورده اند مربوطچراغ سبزی است که شاهان و شیفته جان قدرت و سلطنت به خارجی ها داده اند و انگلیس که خود سر دم دار تجاوز و لشکر کشی های تاریخ بوده است.
کهن نگاران در همه منابع تجسسی و پژوهشی دریافته اند که داعی و میزبان آن لشکر کشی به صورت عموم سلاطین و شاهان جبونی از یک تبار خاص بوده اند. اما هنر توجیه کردن آن اعمال را هم آموخته بودند تا مردم نه دانند که ماجرای اصلی چیست؟
حالا که مردم آن گوسفندی های بی چاره و بی سواد و بی اقتصاد نگهداشته و فقیر کلان شده و فقیر میرنده ی سواد نیستند می دانند که اصل سخن در جا و شاه کلید ماجرا ها دست کدام تبار است.
تاریخ همه اموری را به یاد دارد که کرسی طلبان و قدرت طلبان از یک تبار خاصی برای اعلام نوکری و دست نشانده بودن قدرت های خارجی در آن ها برای پیشی گرفتن از یک دیگر سبقت می جستند.
ولی یک راز را نه دانسته که سران این تبار چی گونه توانسته اند منابع قدرت تجاوز و خارجی را عاشق های سینه چاک خود بسازند؟ آن ها در طول ازمنه های دور تا امروز با وجود اختلاف های خونین درونی و چند پارچه گی های علنی دست تضرع و تگدی و التجاء برای تسلیم شدن به قدرت های جهانی دراز داشته و گناه شان را بر دوش دگران می اندازند یا از آن ها مانند آقای قانونی استفاده می کنند. همه نیرنگ آن ها کارگر می افتد هم نور چشمان متجاوزان و هم حاکمان جابر و یک تبار بالای ملت هستند.
به هر حال من در این نوشتار کوتاه به دو گونه ی لشکر کشی های شرق و غرب به افغانستان می پردازم تا کدام لشکر کشی در ظاهر قانونی بوده و چی پیامد های داشته و کدام غیر قانونی بوده و چی مزیتی به کشور و ملت ما داشته است.
دلیلی وجود نه دارد تا بگوییم همه آن چی در زمان لشکر کشی شوروی به افغانستان رخ می تواند شکست و ریخت های ناشی از آن اقدام را جبران کند، اما بحث مهم این است که خرد نگری در حد اقل نگاه و تفاوت ها به دو روی داد در عصر تمدن بشر و مدرنیته و مدرنیزه گی امروز چرا افغانستان و امراء سلاطین آن نه تنها شکوه هزاره های پیشین کشور را به باد فنا دادند، خود شان ره گشایان هجوم مهماجمان بر این چهار چوب موجود جغرافیای اجباری شدند و مانند لقمه ی نانی از نانوایی های پدران شان برای هر متجاوزی پیش کردند که آنان را به قدرت رسانید.
در مباحث کهنی و در لاف ها و گزاف ها همه ی شمله داران جگه شمله هستند، اما عمل کرد کهنی تا عصر ترقی و تعالی امروز شان به زمین زدن شکوهی است که آریانا و خراسان و وسعت اقتدار سلسله های غیر قبیله وی پی هم و بی رحمانه داشتند، مدنیت های مدرن همان زمان ها فرصت های کامل باروری های فرهنکی و شهری و اقتصادی و ساختاری و لشکر سازی، پهن گستری منطقی جغرافیایی و تقدیم عالمان و عارفان و دانش مندانی چون ابن سینا، فارابی، مولانا، سنایی غزنوی، حکیم ناصر خسرو بلخی و صد ها تن نام آوران رزم و بزم و خروش را بار آورده بودند. اگر حالا همان کهنه کار های آنان را از این سرزمین خسته و خشک و بایر پامال خشم و عصبیت بی علمی حکمای سی ده سال اخیر برداریم، چی کسی می تواند یک نمادی از کارکرد عقلانیت و استوار بر انسانیت جابران امارت ها و
سلطنت ها را بنمایاند؟
مهر مهره های جادویی سران قبیله :
مهمترین ترفند شاهان و سلاطین و امرای قبیله غیر از احمدشاه درانی که او هم خود زمانی رکاب دار و فرمانده پاسبانان گارد خراسانیان و پارسیان بود، آن است که همهی اعمال و کردار شان را به گردن دیگران می اندازند و عیش عشرت آن را خود شان می کنند، اعمال و کردار بهتری که هیچ گاه نه داشته و بدتری آن تا امروز ادامه دارد.
پسااهفت ثور ۱۳۵۷ و احساس خطر رفیق نورمحمد تره کی از حفیظ الله امین و مقاومت های احتمالی که هنوز شکل نه گرفته بودند، تقاضای مکرر فرستادن قطعات محدود اتحاد شوروی صورت گرفته بود که در پس پرده امین بازی گر اصلی آن بود.
حفیظالله امین شاگرد کارکشته ی سازمان های جاسوسی آمریکا در ظاهر امر هم پیمان بلاک شرق ولی در اصل مهره ی ویران کار و مقتدر بلاک غرب در نظام و سیاسیت جدید افغانستان بود.
هر چند وانمود می کرد که عاشق پروپاقرص روس ها است و گاهی در نقش جاسوس دو طرفه کار می کرد، اما وظیفه اش در قانع ساختن روس های برای لشکر کشی در افغانستان که یکی از اهداف مهم و دورنمایی امریکا برای قصاص از شکست ویتنام بود را به خوبی انجام داد.
نکته ی مهم آن این است که او توانست بار ملامت حضور شوروی بعد از مرگ خود را به دوش شادروان رفیق کارمل و جناح پرچم حزب بیاندازد، حیلتی که کامل و شامل کارا افتاد و با وجود موجودیت صدها نوعی ثبوت هنوز هم ذهنیت عامه حقیقت را نه می پذیرد. این جا هم ناکامی سیاسی و هم ناکامی استخباراتی کلانی هم برای شوروی که در دام افتاد و هم برای حزب ما بود که به هیچ صورتی در تبلیغ ضد تبلیغ کامیاب نه شد تا همان مورد خاص را توجیه کند. هوشیاری شادروان دکتر نجیب همان مردی از تبار قبیله آن بود که پسا رفیق کارمل و با سود جستن از فضای پیش آمده ی خیانت گرباچف به شوروی و بعد خیانت یالتسین به شوروی و ناگزیری خروج شوروی ها از افغانستان به مقتضای ویرانی داخلی شوروی، پرچم افتخار گویا کشیدن نیرو های شوروی را به اهتزاز آورد و از خود یک قهرمان نام آور تخیلی تراشید که بعد ها ثابت شد، چقدر یک مدیر ناکامی بودند که به قول خود شان هم خود و خانه واده ی خود و هم ملت و هم فرزندان و لشکر صادق حزب را با رهبر آن به دربای آمو رها کرد و حالاست که کوسه های سیری ناپذیر گوشت انسان بحر آمپریالیسم سیرایی نه دارند.
دست آورد های نظام های پسا لشکر کشی آمریکا و غرب:
۱_ هجوم هوایی بدون موافقت نظام یا دولت به رسمیت شناخته شده شده ی افغانستان در ملل متحد. « بسیار ناوقت آن هم پس از ناکامی در عملیات های زمینی، ناگزیر با جبههی مقاومت ملی متحد هدف مندانه ی تکتیکی شدند، نه دورنمایی و ماندگار »
۲_ آغاز به جا ماندن تلفات و ویرانی های مالی و جانی به اثر بمباردمان بی هدف و با هدف در همه کشور. « بلاک و پیک آپارتمان مسکونی شخصی من و همسایه های محترم ما در مکروریان اول هدف اصابت مستقیم بم طیاره قرار گرفت که متأسفانه یک دخترک پنج ساله ی همسایه ی در به دیوار ما زیر آوار فروریختن سایه بان سنگین کانکریتی نردبان دهلیز چهارم شد که ما در آن سکونت داشتیم... بعد ها مفصل خواهید خواند...»
۳_ بازپرس نه کردن از محلات و خانواده های آسیب دیده برای دل جویی و همکاری در بازسازی ویرانه های مردم، پس از اشغال کشور.
۴_ بی توجهی و بی اهمیت دانستن عمدی تعقیب و شکست طالبان چند ملیتی تا آخرین سنگرگاه و مخفیگاه های در اطراف و ماورای مرز های شرقی و جنوب شرقی کشور که کیلومتر ها اند و به خصوص مناطق قبایل سرحدی داخل خاک پاکستان.
۵_ انحلال فوری نیروهای ارتش ملی که در زمان مقاومت جان گرفته بودند.
۶_ خلع سلاح فریب کارانه ی مراکز اصلی قدرت از شمال کابل تا همه حوزه های سراسری مقاومت در افغانستان.
۷_ استفاده ی ابزاری از اشخاص و افراد و فرماندهان مقتدر نظامی اما بی تجربه ی سیاسی و نابلد به ترفند های بازی گران استخباراتی.
۸_ خلع سلاح همه نیرو های قوای مسلح دروان مقاومت در سراسر کشور به نام DDR.
۹_ من عضو کمیسیون دولتی جمع آوری اسلحه بودم، یک میل اسلحه هم مطابق اهداف مطروحه و نظر اعضای کمیسیون جمع آوری نه گردید، ماشین های تخریب اسلحه در همه مکان ها و سراسر کشور وجود داشتند و یک میل کلاشنکوف را کمتر از بیست تا سی ثانیه صد ها پارچه می کردند.
۱۰_ طرح عمدی نابودی در خفای همه تجهیزات سنگین وزن و ثقیله به شمول تانک ها، زره پوش ها، هوا پیماهای مختلف و مقاوم، جدید و فراوان و بی شمار و حتا به اصطلاح عسکری گریس بند روسی قوای مسلح زیر نام تجدید تسلیحاتی.
۱۱_ تحقق علنی و آشکار و قانونی و با افتخار پلان های « بند دهم » با ایجاد تشکیلات منظور شده ی اداره ی مؤقت و بعد ها ریاست جمهوری.
۱۲_ طرح غیر منطقی سهمیه بندی های قومی در قوای مسلح و وزارت خانه ها و همه ادارات دولتی کشور، که هرگز نتیجه ی مطلوب نه داد و تصمیمی هم به نتیجه دادن آن نه داشتند.
۱۳_ آغاز روند باز سازی اردوی ملی و ایجاد کمیسیون دولتی تحت ریاست محترم جنرال عتیق الله بریالی معاون وزیر دفاع و نظارت مستقیم ارگ از آن.
۱۴_ من عضو آن کمیسیون هم بودم، پگاه های زود تا بیگاه های ناوقت و جلسات متواتر و سفر های مداوم ولایتی کار اساسی کمیسیون بود تا روند احیای اردو هم سرعت داشته باشد و هم کیفیت.
۱۵_ حضور فرمایشی برخی اعضاء در کمیسیون به منظور نظارت غیر مستقیم با آن که از لحاظ منطقی و عقلانی طرحی نه داشتند، اما جای گاه شان در ارگ و پهلوی آقای کرزی، از جمله آقای عبدالرحیم وردک که ( جو دو تا اسپ را تقسیم کرده نه می توانستند و نه می توانند، اما مهره ی آمریکا و کرزی بودند.).
۱۶_ در حاشیه قرار دادن جنرالان و ارکان حرب های واقعی و دانش مند، مانند محترم شیر محمد خان کریمی که مدت ها عضو عادی کمیسیون بازسازی اردو بودند اما همه فشار کار مسلکی کمیسیون به ویژه ترجمه های انگلیسی یادداشت های قطور مرتبط به کار اردو علاوه از وظیفه ی شان بود که آقای وردک در دانانیی و علمیت یک را هم نزد شان پوره کرده نه می توانند چرا؟، محترم جنرال عتیق الله امرخیل
فرمانده و استاد بزرگ فن هوایی و نیرو های هوایی عضو عادی کمیسیون بودند چرا؟ ، محترم دکرجنرال پاینده محمد نظام، محترم دگرجنرال حبیب حصاری، شادروان منیرمنگل، محترم جنرال جان خان و دیگران. « بیش تر از این ها در بخش های دیگر روایات زنده گی من می خوانید. انشاءالله.»
۱۷_ مداخله ی صریح و آشکار آمریکایی ها در امورات دولتی و عسکری و حتا مناسبت های ملی و ممانعت از آن ها. « اولین برنامه ی آماده گی ها برای تجلیل از هشت ثور سال گرد انتقال قدرت از حزب و دولت گذشته به تنظیم های جهادی بود، من عضو کمیسیون برگزاری مراسم بوده و طبق دستور العمل کار اعضای کمیسیون، مدیریت پخش نشرات مستقیم رادیویی و تلویزیونی را از آغاز آماده گی ها تا انجام مراسم به ریاست نشرات نظامی واگذاشته بودند من به گرفتن مشوره یی در دفتر محترم جنرال بریالی بودم. دلیلی که گرفتن هدایت نه نوشتم، انتصاب من با حفظ حقوق نظامی در تشکیلات مرتبط به ریاست محترم عمومی رادیو تلویزیون ملی وابسته به مقام وزارت اطلاعات و فرهنگ بود... اما من به حیث جنرال ارتش همیشه رعایت احترام رهبری و همه منسوبان هم کار خود را داشتم و دارم، چنانی که در بخش وظیفه وی هم چنان بود و است...، معاون قوت های ائتلاف که هنوز چهار ماه کامل از اشغال کشور توسط شان نه گذشته بود و راه را از چاه بلد نهبود.به دفتر محترم عتیق الله بریالی آمده و پس از احوال پرسی با دو نفر همراه اش در کوچ جانب چپ درب ورودی دفتر نشستند، قرار بود مراسم کم تر از ده روز دیگر برگزار شود و آقای بریالی هم آمدن به جنرال ائتلاف گفتند خوب شد آمده بودند... تا در مورد تأمین بهتر امنیت و شیوه ی برگزاری مراسم هشتم ثور جشن مجاهدین تفاهم کنیم. از بحث معاون محترم وزارت دفاع دانستم که آقای به ظاهر مشاور و در باطن آمر افغانستان بدون هم آهنگی قبلی آمده بودند... خانه ی شان که در مستعمره ی جدید خود حد اقل قدم رنجه کرده نزد برده های خود آمده بود... پس از ترجمه ی سخنان معاون قوای ائتلاف من که در گذشته ها هم شاهد رفتار روس ها بودم حیران ماندم که این آقا چی بد می کند، بی پرده و بی مهابا و بی حفظ و رعایت اصول تشریفات کفت تا مراسم برگزار نه شود... سخنی که محترم بریالی خان و من را به حیرت انداخت، من در مکتب سیاسی و حزب خود تجاربی داشتم و پوست و پکر آمپریالیسم را می دانستم، با خود گفتم استعمار استعمار اس و هیچ گاه تغیر نه میکنه. معلوم بود که می خواهد اعمال صلاحیت کند. بریالی خان هم که از گفتار آقای جنرال آمریکای چندان خوش شان نیامد و به مترجم گفت بگو ای موضوع داخلی وطن ما و دولت ماست و خود ما بهتر می فامیم و تصمیم می گیریم... جنرال وقتی پافشاری را دید،به جای احترام گذاشتن به امور داخلی و کشوری ما بی شرمانه به خواست خود تاکید داشت، سر انجام که دید نتیجه یی به دست نه می آورد، با قباحت و صریح گفت درست است پس لوژ بین المللی به دیپلومات ها مدنظر نه گیرید، از سفارت خانه های خارجی کسی اشتراک نه می کند. واقعا غم انگیز بود و آقای معاون گفتند آن تصمیمی است که باز هم مربوط افغانستان می شود، کمره ی دایمی ما در وزارت بود و نمابرداران ما تصاویر خبری را ثبت و اخبار را به آژانس محترم باختر می فرستادند و یا تلفنی دیکته می کردند. پس از ختم ملاقات به آنان وظیفه دادم که خبر را مخابره نه کنند و تصویر هم نشر نه شود، تنها کاری که من می توانستم همان بود.
هشت ثور روز مراسم
اولین مراسم هشت ثور در فضای پسا طالبانی بی کت و شلوار و بی نکتایی و عقب مانده های هزار ساله، با اشتراک آقای کرزی و دارو دسته اش که ایشان سردار دستور گرفته ی آمریکا با شیک پوشی پیراهن و تنبان و چپن و قره قل بودند و هستند، در حالی برگزار شد که تیم های مؤظف کار های شان را انجام داده، لوژ سفرا و دپلومات ها را بزرگ تر حتا برخلاف معمولی که ما دیده بودیم مفشن تر آماده کردند، من در یک اقدام بی پیشینه اما خود سر، کنترل دست گاه های ثبت را از لوژ پهلوی لوژ رهبری انجام داده و هنگام ضرورت اقای عبدالکریم عبدالله زاده «قفل شکن» و مدیر عمومی تلویزیون و دایرکتر ثبت و پخش مستقیم مراسم را از طریق دست گاه ارتباط مطلع
می ساختم تا خدمت همکاران تخنیکی برسانند.
بسیار جالب بود که تا ختم مراسم همه ی لوژ خارجی ها خالی بود و فقط چند آتشه ی نظامی آمده بودند و حساب شان انگشتان دست ها را هم پوره نه می کرد، مخالفتی که معاون یا جنرال عادی آمریکا هوش دار آن را داده بود و عملی کرد. من از چندصد بار هم آن مداخله ی صریح و آن قوت نفوذ آمپریالیسم بر کشور های جهان را به دوستان روایت کرده ام...
ادامه دارد...
-----------------
تاریخ و یا همان کهنه عمری وطن ما مشحون است گونه های لشکر کشی های خارجی بر سرزمین ما.
تفاوت این لشکر کشی ها که همه و به گونه ی خاص رقم خورده اند مربوطچراغ سبزی است که شاهان و شیفته جان قدرت و سلطنت به خارجی ها داده اند و انگلیس که خود سر دم دار تجاوز و لشکر کشی های تاریخ بوده است.
کهن نگاران در همه منابع تجسسی و پژوهشی دریافته اند که داعی و میزبان آن لشکر کشی به صورت عموم سلاطین و شاهان جبونی از یک تبار خاص بوده اند. اما هنر توجیه کردن آن اعمال را هم آموخته بودند تا مردم نه دانند که ماجرای اصلی چیست؟
حالا که مردم آن گوسفندی های بی چاره و بی سواد و بی اقتصاد نگهداشته و فقیر کلان شده و فقیر میرنده ی سواد نیستند می دانند که اصل سخن در جا و شاه کلید ماجرا ها دست کدام تبار است.
تاریخ همه اموری را به یاد دارد که کرسی طلبان و قدرت طلبان از یک تبار خاصی برای اعلام نوکری و دست نشانده بودن قدرت های خارجی در آن ها برای پیشی گرفتن از یک دیگر سبقت می جستند.
ولی یک راز را نه دانسته که سران این تبار چی گونه توانسته اند منابع قدرت تجاوز و خارجی را عاشق های سینه چاک خود بسازند؟ آن ها در طول ازمنه های دور تا امروز با وجود اختلاف های خونین درونی و چند پارچه گی های علنی دست تضرع و تگدی و التجاء برای تسلیم شدن به قدرت های جهانی دراز داشته و گناه شان را بر دوش دگران می اندازند یا از آن ها مانند آقای قانونی استفاده می کنند. همه نیرنگ آن ها کارگر می افتد هم نور چشمان متجاوزان و هم حاکمان جابر و یک تبار بالای ملت هستند.
به هر حال من در این نوشتار کوتاه به دو گونه ی لشکر کشی های شرق و غرب به افغانستان می پردازم تا کدام لشکر کشی در ظاهر قانونی بوده و چی پیامد های داشته و کدام غیر قانونی بوده و چی مزیتی به کشور و ملت ما داشته است.
مقدمات تشریفات دعوت از آن ها بر مبنای خواست های مکرر دولت های قانونی تحت رهبری شادروان نورمحمد تره کی و پس از آن حفیط الله امین خون آشام بود. در دهه ی پنجاه خورشیدی و طی بیش تر از یک و نیم سال چند مرتبه تکرار شده، اما تا امروز کسی آن را قبول نه کرد.
نیرو های شوروی سابق داخل افغانستان شدند و در تمام افغانستان پرسه زدند، کشتند و کشته شدند و سر انجام به وطن شان بر گشتند و معنای برگشت آن ها نه آن هیاهوی دو سویه ( دولت آن زمان افغانستان تخت رهبری شاد روان دکتر نجیب و تنظیم های مستقر در ایران و پاکستان ) بل که تحولات و پیش آمد های دگرگون ساز و ویران گر داخلی و مقدمات منجر به فروپاشی اتحادجماهیر شوروی ساابق بود و بس.
حضور شوروی و راه اندازی توطئه ی بزرگ آمپریالیسم تحت رهبری آمریکا و غربی ها و تلک پاکستان در وجود ضیاء الحق سال های خونینی بودند به ملت ما آن خونین تنی ها در دو طرف موافق و مخالف بود که بخشنده گی نه دارد.
این جا من در پی توجیه حضور شوروی ها نه بل برای مقایسه ی نوع آدمیت شوروی آن زمان در حالت های عادی و حماقت آمریکا در حالت های عادی و جنگی که هرگز ختم نه شد چون نه خواست تا ختم شود، هستم.
در استرتیژی و دور نگری ها هرچند تفاوت بین آن است، اما به صورت کل منافع هر دو مطمح نظر شان بود و سوگمندانه آسیب های زیان باری را از هر دو جانب ملت ما متحمل شدند.
در برخورد های رویه یی با اجتماع بشری تفاوت های زمین و آسمان دارند که دست شوروی بلند تر از آمریکا بود که شامل مضرات سنگین روس و آمریکا می باشند
اول _ افغانستان نیرومند و قابل دفاع مستقلانه از خودش.
دوم _ قوای مسلح نیرومند، مجهز و اثر گذار بر کشور و منطقه.
سوم _ کشور مرفه ی نسبی تا عادی ترین خانواده ها.
چهارم _ هم سانی محوری و ساختاری پاک، منزه و ای آلوده رهبری با اجتماع عام.
پنجم _ امنیت کامل و زنده گی بدون هراس و دغده از زورمندان و قانون شکنان
ششم _ سطح بلند بازدهی و حساب دهی واقعی و عینی به ملت بدون وعده دادن های عوام فریبانه.
هفتم _ وابسته گی هر شخص به توانایی های خودش و دفاع از خودش و حمایت دولت هر نوع داعیه ی بر حق او.
هشتم _ خود هراسی و خود محاسبه کردن تمام ارکان رهبری از رأس تا قاعده برای جلوگیری از خیانت به سرمایه ها و دارایی های عامه.
نهم _ کشوری دارای مغز های فراوان علمی و مسلکی و بیش ترین کادر های آگاه و متعهد و صادق به ملت و وطن واندیشه های خدمت گزاری های ملی.
دهم _ کشوری با ساختار های گونه گونی و نیرومند و منضبط و دارای حاکمیت گسترده ی قانونی.
یازدهم _ کشوری با داشتن ذخایر و پشتوانه های بی مانند ارزی و طلایی.
دوازدهم _ کشوری با تحصیل یافته های بی شمار و کادر های بی قرار خدمت به ملت و وطن که در دانش گاه های بین المللی بلوک شرق پرورش یافته بودند.
سیزدهم _ کشوری با امکانات نسبی مرفه و بدون گدایی در همه سطوح.
چهار دهم _ کشوری با الگوی بلند اخلاقی و بدون فساد اخلاقی در تمام رده های سنی.
پانزده هم _ کشوری با داشتن شفاف ترین و پاک ترین و با وجدان ترین کادر ها و بدون حد اقلی از فساد.
پانزدهم _ کشوری دارای تمام سیستم ها و منابع ابتدایی و مداوم زنده گی از حمل و نقل شهری تا هوایی و باربری و بار چالانی.
شانزدهم _ کشوری با داشتن اتباعی که از تلویزیون، یخچال، کولر، تخت خواب ها و انواع خدمات بهداشتی و خوراکی و مصرفی مشبوع بود و گاهی هم خانه واده ها چند تایی از آن ها را داشتند.
هفده هم _کشوری با برابری واقعی مقامات و ملت. آپارتمان های دولتی و زمین های رهایشی را هر
کارمند دولت و هر مستحقی می توانست دست یاب شود.
هجدهم _ کشوری با داشتن امنیت کامل شهروندی و بدون حادثه که هر کسی در نیمه شب ها و تنها می توانست با خاطر آرام گشت و گذار نماید حتا بانوان.
نزدهم _ کشوری با میزان اعشاری صفر جرم و جنایت و سرقت و اختطاف و رهزنی.
بیستم _ کشوری با داشتن ده ها نوع انتشارات از اخبار و مجله تا بنگاه های علمی نشراتی و کانون های آموزشی.
بیست و یکم _ کشوری دارای مؤسسات و ساختار های فعال و کافی و با کیفیت تولیدی و صنعتی در تمام عرصه ها.
بیست و دوم _ کشوری با واحد پولی ارزش مند و با ثبات.
بیست و سوم _ کشوری با زیر ساخت های بی شمار مدنی و حقوقی و ساخت و ساز های گونه گون رهایشی، اداری، مسلکی و رو بنا های قابل لمس و با کیفیت.
بیست و چهارم _ کشوری با نظام قضایی، اداری و حقوقی و دادستانی پاک و منزه و غیر آلوده.
بیست و پنجم _ کشوری با خطوط هوایی مطابق نورم های بین المللی و آسمان پر در آمد و بی خطر برای حمل و نقل هوایی به مدیریت دولت افغانستان.
بیست و ششم _ کشوری آزاد و مستقل برای انجام مراسم دینی و مذهبی و اسلامی ما و حفظ امنیت مکان های مذهبی.
بیست و هفتم _ کشوری فاقد از هر نوع برتری طلبی اشخاص و مقامات از دیگران.
بیست و هشتم _ کشوری با داشتن دانش گاه های و معارف واقعی آموختن و آموختاندن استوار بر معیار های پذیرفته شده بین المللی.
بیست و نهم _ کشوری که لشکر روس پسا رفتن خود میلیارد دلار مجمع های ساختمانی و رهایشی و طبی و مسلکی و تانک و توپ و جنگده های هوایی و زمینی به آن واگذار کرد.
سی _ کشوری با تمام معنای حقوقی یی که به تعریف یک مملکت دارای جغرافیای معین کارگر بود.
سی و یک _ کشوری با داشتن کمیسیون ها انسانی انتخاباتی و مجلس نماینده گان و مجلس بزرگان که هیچ کدام شان دزد و غارت گر و فتنه گر نه بودند و کسی از بی قانونی کردن آن ها به یاد نه دارد.