مهرالدین مشید
فروریزی «فراروایت» ها؛ امری تاریخی یا فراتاریخی؟
تهاجم شوروی و امریکا به افغانستان بسیاری از ارزش های کلان را مورد حمله قرار داد و جتا در بسا موارد سبب ریزش و فروریزی روایت های کلان یا فراروایت ها شد. این دو حادثه نه تنها فراروایت ها را فروریخیتند؛ بلکه قامت بلند و با شکوۀ فراراویان را نیز شکستند و نقش زمین ساختند. ریشۀ این فروریزی را در کجا می توان جستجو کرد؛ در اختلاف میان گروه های جهادی و سیاسی و جنگ های گروهی که به مثابۀ ضربۀ سنگین بر پیکر جهاد، آرمان مجاهدین و ارزش های اسلامی و فراروایت های «جامعۀ عدل الهی» وارد شد و بر فراروایت جهاد بحیث ناجی بشریت تا آخر زمان لطمه وارد کرد یا این شکست و ریخت را در عواملی برشمرد که جدا از عوامل یادشده باشد. در این تردیدی نیست که افغانستان را نمی توان به عنوان یک کشور مدرن شناخت و اما از این واقعیت هم نمی توان چشم پوشید که افغانستان امروز در عصر پشا مدرن بسر می برد؛ البته پسا مدرن نه به معنای کشوری که از مرحلۀ مدرن عبور کرده و پا به مرحلۀ پسا مدرن گذاشته است؛ بلکه به معنای خودآگاهی به چند پارچه بودن هویت انسانیو فرهنگ انسانی و خودآگاهی به اسطورۀ بودن است که از آن به عنوان «روایت های کلان»، « فراروایت ها»، باور های یک دست و آهنین، ایده ئولوژی های فراتاریخی و جهان شمول می توان نام برد. جهاد مردم افغانستان در نخستین گام از سیمای کشور مهاجمی پرده برداشت که سیمای اصلی خود را در زیر شعار شگفت انگیز و افسونگر چون؛ سوسیالیزم (از هر کس به قدر کارش)، کمونیسم ( از هرکس به اندازۀ نیازش) و آزادی خلق های محروم و تحت اسارت خیلی ماهرانه پنهان کرده بود و برای خلق های محروم و تحت ستم بهشت موعود را وعده می داد. اما هزاران دریغ و دردکه این فروپاشی دوجانبه بود و شکست آن ما را هم شکست.
بحث این که آیا علل و عوامل فراروایت ها امری تاریخی است و یا فراتاریخی، این موضوع نیاز به تحقیقات ژرف دارد تا در گام نخست عوامل تاریخی این فروریزی ها شناسایی شوندو بعد به عوامل فراتاریخی آن پرداخته شود. عوامل تاریخی می تواند، شامل تهاجم و حمله های استعماری در کشور های شرقی و بویژه اسلامی باشد. چنان که تهاجم شوروی و امریکا در افغانستان و عراق و سوریه اثرات زشتی از خود برجای نهاد و بسیاری فراروایت ها را فروریخت و بر زمین زد. به همین گونه عوامل فراتاریخی آن بر می گردد، به شرایطی که پسامدرن از آن این گونه تحلیل کرده است. پسامدرن بودن به معنای عبور از مرحلۀ تاریخی مدرن به مرحلۀ بعدی نیست، بلکه به معنای خودآگاهی به چندتکه بودن هویت انسانی و فرهنگ انسانی و خودآگاهی به اسطوره بودن "روایت های کلان"، ایدئولوژی های فراتاریخی و باورهای یکدست و جهانشمول است. از این رو گفته می شود که تجربۀ سه دهۀ گذشته در افغانستان که با کودتای حزب دموکراتیک خلق و با هجوم ارتش شوروی سابق آغاز شد و بعد با حملۀ امریکا به افغانستان ادامه یافت، مهر تأییدی است بر این انگارۀ پست مدرنی که هویت انسانی هویت چندتکه است و جستجو برای یافتن راه حلهای کلان و فراتاریخی برای پرسشهای انسانی تلاشی عبث و پر هزینه است؛ اما آنانی که به فراروایت ها بحیث انگاره های کلان و یک دست و فراتاریخی نگاه می کنند، بدین باور اند که فراروایت ها ارزش های ماندگاری اند که دلالت آشکار بر فراتاریخی بودن آنان می کند. زمانی میتوان به این پی برد که ارزش های فراتاریخی فراروایت ها را در روند زمان به مطالعه گرفت که در گذشته و آینده چه اثرات مانداگار و فراتاریخی در سرنوشت ملت ها داشت و خواهد داشت. از این رو باور ها براین است که فروریزی فراروایت ها توطیۀ یک دست غرب برضد ارزش های کلان در شرق اسلامی زیر چتر پست مدرن است.
فراروایت ها گاهی با روایت های ملی سازگاری و همدردی دارند؛ زیرا روایت های ملی هم می توانند، گاهی روایت های کلان را حتا در سطح فرامرزی بازتاب بدهند. روایت ملی را در یک تعریف بزرگ میتوان مجموعهای از اصولها و رفتارهای بنیادین خواند که یک جغرافیای سیاسی را معنا میبخشد. حتا گاهی این روایت ها فراملی و فرامرزی می شوند. بویژه زمانی در قالب اساطیر و ادیان مطرح شوند. به نظر پژوهشگران منشأ روایتهایی که از جهان وجود دارد عواملی مانند اساطیر، ادیان، تاریخ، ادبیات و یافتههای علمی است. بعضی از نظریهپردازان باور دارند که نخستین روایتها از اساطیر سرچشمه گرفتهاند. روایتهای اساطیری سعی داشتند چیستی و چرایی جهان را برای انسان توضیح بدهند. اما زمانی منشأ روایت ها عواملی مانند تاریخ و ادبیات باشد. در اینصورت است که روایت ها عظمت تاریخ و جغرافیای خاصی را برمی تابند. مانند شاهنامۀ فردوسی که نمی گذارد، عظمت، تاریخ، زبان و بزرگی ملتی دستخوش یک روایت بیگانه شود. در واقع این روایتهای بزرگ اند که برای ملت ها هویت ملی می دهند وعظمت و بقای ملت ها و استقرار حاکمیت آنان را حفظ می نمایند. هرچند ضعف خورده هویتی گاهی از قوت کلان هویتی می کاهد و اما آنانی که به عظمت و شکوۀ ملی باور دارند، هیچ گاهی کلان ارزش ها را قربانی خورده ارزش ها نمی سازند.
فراروایت ها به آن مفاهیم و ایده آل های بشری گفته می شود که ارزش های کلانی چون آزادی و عدالت و رستگاری جمعی را برای بشریت به ارمغان می آورند. فراروایت ها دارای جاذبه های سرشار از شور و احساس اند که حتا به گونهء فراملی هزاران هزار انسان را برای رسیدن به آن عاشقانه و بی هراس می کشاند. مثلی که روایت ها ریشه در اساطیر و ادیان و فلسفه ها و حتا تمدن ها و فرهنگ ها دارد. مقصود از فراروایت اعتقاد به اصول و مبانی جهان شمول و عامی می باشد که برای همه انسان ها در همه زمان ها و مکان ها ثابت و جاودانه باشد.[5] به عنوان نمونه آزادی مظلومان یا سیطره همه جانبه عقل بر عالم فراروایت هایی هستند که روایت ها و آرمان های دیگر بدان ها ختم می شوند.[6]
فرا روایت متشکل از دو بخش فرا و روایت است پس در عین ارتباط با روایت با آن متفاوت است. ابتدا به ساکن باید روایتی موجود باشد تا فرا روایتی وجود یابد. در واقع فرا روایت محصول واکنشی است که ما به روایت های خرد نشان می دهیم. "این روایت های خرد همان چیزی است که پست مدرن ها بر روی آن تاکید دارند. روايتهاي كوچك پست مدرنيسم هماره وابسته به موقيعت، موقتي، اتفاقي ميباشد و هيچ گونه ادعايي مبني بر جهانشمولي، حقيقت، علت يا ثبات ندارند."[2] اصطلاح پسا روایت نیز به جای فراروایت استفاده شده است که اصطلاح انگلیسی آن به عربی ورا و به فارسی فرا ترجمه شده است. (۱)در نظریه انتقادیو به ویژه در پست مدرنیسمروایت یا داستانی جامع بر اساس تاریخ، علم و یا تجربه است که به صورت پیشگویانه، یک ایدهٔ کلی (و همچنان تحقق نیافته) را مشروعیت میبخشد و به کل جامعه تعمیم میدهد.[۱][۲][۳]بصورت کل گفته می توانیم که روایت ها و فراروایت ها ریشه در اساطیر و ادیان و تمدن و فرهنگ ملت ها داشته است.
پیش از آنکه مرگ فراروایت ها بوسیلهء دانشمندان پست مدرن اعلان شود و عصر پست مدرن عصر کوچک روایت ها اعلان شود. فراروایت ها بوده اند که میلیون انسان ها را با شور و ذوق برای رهایی و رستگاری و رسیدن به آزادی و عدالت ترغیب می کردند. اما حوادث جهانی طوری آمد که جدا از در هم پیوندی پست مدرن با فراروایت ها؛ بسیاری روایت های کلان فروریخت. شکست و فروپاشی شوروی، کلان روایت سوسیالیسم و کمونیسم که ادعای رهایی انسانها را از اسارت پرجاذبه و افسونگرانه سر می داد، یک باره شکست و به موزه های تاریخ فرستاد. اما دیدیم فرارویتی که با جاذبهء دینی زیر نام جهاد هزاران انسان را برای آزادی و عدل الهی در هستی به دنبال کشاند، پس سرنگونی نجیب و جنگهای تنظیمی یک باره شکست و ماهیت اصلی آن فروریخت. این فروریزی لرزه براندام اسلام سیاسی افگند و قامت آن را نیز شکست و مدافعین اسلام سیاسی را به فراروایت زدایی کشاند و به سراشیب شکست افتضاح بار کشاند. نه تنها این که حتا روایت های ملی که مجموعه ای از اصول ها و ارزش های مسترک را در یک جغرافیای مشخص برمی تابد همراه با فراروایت های جهانی نیز شکست. پس لرزهء شکست روایت ملی؛ شکست اقتدار ملی و وحدت ملی و منافع ملی را در پی داشت. حملهء آمریکا و شکست طالب فراروایت جهاد زیر چتر اسلام سیاسی را با تولدی دیگر زنده کرد و سلفی ها و تکفیری ها را علمبردار جهاد برضد آمریکا نمود. هرچند طالبان اکنون خود را داعیه دار فراروایت جهاد تکفیری می خوانند و اما در عمل شکست خورده اند؛ زیرا جهاد طالبانی برای امارت طالبانی منفور میلیون ها مسلمان در جهان است و افراط گرایی ها و وحشت آفرینی های این گروه آنان را تا سطح گروه های تروریستی تقیلی داده است. حال اگر بحث فراروایت ها و فروریزی آنها را با گذار از عصر مدرنیته به عصر پسا مدرن پیوند داده شود. در این صورت بحث فروریزی فراروایت ها شامل عصر پسا مدرن می شود که عصر فروریزی روایت های کلان در روایت های کوچک خوانده سده است.....ادامه دارد
حال پرسش این است که هرگاه جهاد مردم افغانستان به بیراهه نمی رفت و متضمن آزادی و تامین عدالت در افغانستان می گردید. آشکار است که پس فروپاشی شوروی و آزادی بسیاری از کشور های تحت ستم سوسیالیسم شوروی، جهاد آزادی خواهانۀ افغانستان به فراروایت شکست ناپذیر بدل می شد و به الگوی مبارزاتی تمامی ملت های دربند بدل می گردید. دراین صورت فیلسوفان پسامدرن جرات نمی کردند تا آخرین میخ ها را بر تابوت فراروایت ها بزنند. چنانچهپس از آنکه فیلسوفانی چون نیچه ، سارتر ، هایدگر و دریدا پتک بدست گرفتند و لوگوس (کلمه) را مورد هجوم قرار دادند، ژان فرانسوا لیوتار فیلسوف پست مدرن تمرکز خود را بر روی زدن و نابودی فرا روایت قرار داد. تا آنجا که صراحتا اعلام کرد : "من با ساده کردن بیش از حد ، پست مدرن را به منزله بی اعتقادی و عدم ایمان به فرا روایت ها توصیف می کنم"(۲)
يكى از عمده ترين ويژگى هاى پست مدرنيسم، انكار فراروايت ها (Metanarratives) است. از نظر پست مدرنيست ها، فراروايت ها، مجموعه اى از صورت بندى ها و الگوهاى عقلانى، تاريخى، اقتصادى، اجتماعى و ارزشى هستند كه پايه هاى مشتركى به مدرنيته مى بخشند.از اين رو، پوزيتويسم، ماركسيسم، ليبراليسم و ساخت گرايى، به رغم زمينه هاى متفاوت يا گاه شيوه هاى ارزش گذارى و درك هاى مختلف، بخشى از همان فراروايت هاى مدرنيته به شمار مى روند. این موضوع از جاذبه های فراروایت ها پرده برمی دارد. در اندیشۀ سیاسی، مبارزۀ طبقاتی مارکسیسم، برجسته شدن ارزش آزادی وفردگرایی و یا اعتقاد به ناسیونالیسم و ملیت گرایی از جمله مهم ترین واحد سیاسی- اجتماعی تمایز بخش بخشی از فراروایت های سیاسی، اقتصاد و اجتماعی به شمار می رفتند که از نظر پست مدرنیست ها مردود شمرده شده اند. ژان فرانسوا ليوتارد، در كتاب « وضعيت پست مدرن»كه امروزه از نظر بسيارى در جايگاه مانيفيست انديشۀ پست مدرن نشسته است،[2]به گونۀ صریح مى گويد: «من پست مدرنيسم را نوعى شكاكيت نسبت به فراروايت ها مى دانم» وی این شکاکیت را محصول پيشرفت در علوم می داند. [3]
بی باوری پست مدرن به فراروایت ها برخاسته از نگاۀ کل زدایی و جزانگاری های پست مدرن است. پست مدرن نه تنها فلسفه؛ بلکه علوم را هم دچار تحول گردانید. مثلی که میان حکمای مشا و فیلسوفان خط و نشان کشید و به همین گونه علوم را دچار تجزیه نمود؛ چنانکه علم تاریخ به سه شاخۀ تاریخ، جامعه شناسی و مردم شناسی تقسیم شد. در حالیکه کلان روایت ها داستانی جامع بر بنیاد تاریخ، علم و یا تجربه است که صورت پیش گویانه یک ایدۀ کل و تحقق نیافته را مشروعیت می بخشد در سطح کل جامعه تعمیم می دهد. فرا روايت ها يا روايت های كلان، باورهای مسلطی هستند كه برای توجيه فعاليت ها، نهادها، ارزش ها، و اشكال فرهنگی بكار می روند. اين روايت ها شامل ايدئولوژی ها، اديان و هر گونه نظریه جهانشمول می شوند. در حالیکه لیوتارد با طرح تز جنجالی اش "پایان فراروایت ها" در سطح "خواص" یعنی در میان روشنفکران، فیلسوفان و اهل اندیشه ساختارشکنی بنیادین را پی افکند؛ اما تاریخ سه دهۀ گذشتۀ افغانستان تجسم عریان و محسوس فروپاشی روایت های کلان در سطح "عوام" بود.
این در حالی است که فراروایت ها هنوز در محراق نظر آزادی خواهان و ملت های دربند قرار دارد و آنان تمامی شور و جاذبه های شان را در سیمای فراروایت ها جستجو می کنند. از این رو کشور های تحت ستم جهان سومی مدعی اند که پست مدرنیسم با توجه به جامعۀ اروپا از واقعیت های موجود در جهان سوم طفره رفته و مرگ فراروایت ها را خوانده است. آنان این را حتا توطیه در برابر جهانی می دانند که فراروایت ها را یگانه متکای ایده ئولوژیک خود برضد استعمارگران و مهاجمان می خوانند. این در حالی است که شالودۀ پست مدرنیسم را عدم اعتماد و ناباوری به نظریه های کلان و نفی هرگونه ایدئولوژی، آموزه و اعتقاد کلی تشکیل میدهد..[7] (۳)
در حالیکه ایده ئولوژی سوسیالیستی پیش از به قدرت رسیدن حزب دموکراتیک خلق به عنوان ایدئولوژی رهایی بخش تلقی می شد. به همین گونه ایده ئولوژی اسلامی در دوران جهاد از سوی هزاران انسان استقبال شد و به کلان روایت شکست ناپذیر بدل شدند. پس از فروپاشی شوروی و تجزیۀ عملی ایده ئولوژی حاکم، دیگر حتی بسیاری از طرفداران سینه چاک آن در حقانیت و توان رستگاری این نظریه تردید دارند. به همین گونه تجارب دوران "جهاد" و بخصوص تجارب دوره حاکمیت مجاهدین و طالبان باعث شد که تلقی اسلام به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی و مُدِل حکومتی، مورد شک جدی قرار بگیرد. هرچند دین ورزی همچنان حضور پررنگی در جامعۀ افغانستان دارد ولی طرح های متفاوت حکومت اسلامی که پیش از این گروه های گوناگون از آنها دم می زدند، کمتر مسئله روز هستند.
شماری ها این را یک توطیۀ سازمان یافته از سوی غرب و پست مدرنیست ها را جاده صاف کنان قدرت های غربی تلقی می کنند که هدف آنان نابودی جاذبه های مبارزاتی در شرق بوده که امریکا تا حدودی اکنون به آن رسیده است. از جمله کسانی که بیشترین شک و تردید را بر فراروایت ها وارد کرد، لیوتار است. لیوتار (۱۹۷۹ ) کوشید تا ماهیت فراروایتها را به تردید بکشد و از اعتمادی بکاهد که فراروایت ها نوعی «حقیقت متعالی و جهانی» ارائه میکنند:[۶]متفکران پساساختارگرامانند فوکو[۷]به دلایلی این اتفاق راپیشرفت علمی تلقی کرده و وی حامیان نظریه های کلان را عامل بی نظم و هرج و مرج در جهان خوانده است. از این رو لیوتار پیشنهاد کرد که فراروایت باید راه را برای، روایتهای معمولیتر و «محلی»، بازکند که میتوانند با تمرکز بر یک رویداد منفرد، فراروایتها را دور بیندازند. [۹]آنان تلاش می کنند تا تمرکز بر زمینه های محلی خاص و همچنین تنوع تجربۀ انسانی را جایگزین فراروایت ها کنند. آنان به جای وجود نظریههای کلان و همهجانبه، بر وجود «تعدد نقاط نظری»[۱۰]استدلال میکنند. (۴)
گفتنی است که بحث «ليوتارد» بيشتر در قلمرو مباحث زبان شناختى جاى مى گيرد. در واقع وى با ردّ فراروايت ها، به دنبال تأييد نوعى پلوراليسم در زبان است؛ بدين معنا كه ما معانى را خود ايجاد مى كنيم و هرگز نمى توان پديده اى را به نحوى روشن و شفاف تفسير كرد؛ چرا كه به نظر وى، يك پديده از جنبه هاى واقع گرايى چندانى برخوردار نمى باشد.[4] (۵)فرا روايت ها يا روايت های كلان، باورهای مسلطی هستند كه برای توجيه فعاليت ها، نهادها، ارزش ها، و اشكال فرهنگی بكار می روند. اين روايت ها شامل ايدئولوژی ها، اديان و هر گونه نظریه جهانشمول می شوند.در حالیکه لیوتارد با طرح تز جنجالی اش "پایان فراروایت ها" در سطح "خواص" یعنی در میان روشنفکران، فیلسوفان و اهل اندیشه ساختارشکنی بنیادین را پی افکند، تاریخ سه دهۀ گذشتۀ افغانستان تجسم عریان و محسوس فروپاشی روایت های کلان در سطح "عوام" بود.
لیوتارد، فیلسوف نامدار معاصر فرانسوی، در کتاب مشهورش "وضعيت پسامدرن: گزارشی درباره دانش" که اتفاقاً همزمان با حاکمیت حزب دموکرتیک خلق در افغانستان (1979) منتشر شد، ویژگی بارز عصر پسامدرن را پایان فراروایت ها خواند و گفت در این زمانه دیگر کسی به افسانه های کلانی همچون "روشنگری"، "ایده آلیسم" و "تاریخگری" باور ندارد.به نظر لیوتار، پیشرفت های تکنولوژیکی همچنین روایت های تولید شده به وسیله ی دولت- ملت ها را متزلزل ساخته است؛ زیرا دانش به واسطۀ این پیشرفت ها، آزادانه درمیان کشورهای مختلف جریان می یابد. به علاوه، افول روایت های اعظم مانند مارکسیسم و کمونیسم، به طور نسبی نتیجه ی تولید «کالای دانش» به وسیله ی تکنولوژی های پردازش اطلاعات است. همچنین فراروایت های رسانه ای مانند پخش(رادیو و تلویزیون) خدمت عمومی و آزادی مطبوعات به عنوان رکن چهارم دموکراسی نیز افول کرده است.
لیوتار، دسترسی [انحصاری] تعدادی مؤسسه ی خبری چندملیتی به تولید دانش را باعث شکست اعتبار مطبوعات و روایت اعظم رهایی می داند. بنا به اذعان وی، تمرکز سرمایه به موازات افول فراروایت رهایی، به طرز مؤثری از دانش رسانه ای مشروعیت زدایی کرده و آن را با منطق رسانه های جمعی و مصرف توده ای جابه جا نموده است (لاف، 159:2007).هدف اصلی پسا مدرنیسم ضربه زدن به آخرین سنگر ادیان است و برای چنین فرصت سازی در گام نخست تلاش می کند تا دین را به نام فراروایت زدایی خورد و پارچه کند و بعد با ضربه زدن به هر پارچۀ آن جداجدا همه ارزش های دینی را از بین ببرد . از این رو عریان کردن دین و پارچه پارچه کردن آن از اهداف مهم دستگاه های جنهمی غرب زیر نام جنبش پسامدرنیسم است. می بینیم که در غرب ارزش های ملی هر روز بیشتر جان می گیرد و بن مایۀ دولت – ملت رشد کرده و قوت بیشتری پیدا می کند و اما برعکس قدرت های غربی بجای صدور ارزش های ناب دموکراسی برعکس اختلاف های قومی و زبانی و گروهی را در به شرق صادر می کند. وضعیت کنونی جامعه های عراق، سوریه و افغانستان حکایت آشکار از این بازی مرموز و خطرناک کشور های غربی دارد.
فروریزی فراروایت ها مقابلهء سکولاریسم فلسفی با اساطیر و ادیان زیر پوشش پسامدرنیسم فروریزی فراروایت ها و روند جهانی شدن فروریزی فراروایت ها از پی آمد های گریزناپذیر پسامدرنیسم است. فروریزی فراروایت ها دینی محصول ناکارآمدی دین یا برخاسته از موج سلفیت افراطی متمایل به تروریسم آمیخته با توطیهء استخباراتی فروریزی فراروایت ها دلیل ناپاسخگویی اساطیر و ادیان به ایده آل های بزرگ ابدی و جهانی فروریزی فراروایت ها نتیجهء توطیهء سازمان یافتهء غرب برضد شرق و بویژه کشور های اسلامی و هجوم و لشکرکشی های آنها به کشور های اسلامی زیر نام مبارزه با تروریزم . فروریزی فراروایت ها پی آمد جنگ تمدن ها و فرهنگ ها که بوسیلهء هاتینگتون مطرح شده است. یا محصول معنای فلسفی تنازع بقای داروین و یا پی آمد برتری تمدن ها و فرفنگ ها برمبنای تیوری فلسفی نوین بی فیلسوف تاریخ یا تلطیف عقده های سرکوفته و تذکیهء لبیدو فروید همه منتظر اند تا سبزپری روایت تازه از کوهء قاف تاریخ آورد
فیلسوفات پست مدرن در حالی شالود شکنی کردند که فيلسوفان مدرنيته در گفتمان فلسفه تاريخ برای تاریخ کلیت و قاعدۀ عمومی قایل شدند و معتقد به سیر تکاملی تاریخ شدند که مبتنی بر الگوی ایده آل های انسانی و رویداد ها و وقایع برخاسته از فعل و انفعالات انسانی است که مرحله به مرحله ایجاد می شود كه مهمترين فاكتور و مولفه آن "پيشرفت" و "آزادى" است که هر مرحله ای از تاریخ برآیند علت مرحلۀ پیشین است. در حاليكه در گفتمان پسا مدرنيته و نحله هاى فكرى و معرفتى آن حوادث، وقايع و رويداد ها ناهمگون و متكثر اند كه سازنده اى تاريخ عمومى اند. در تاريخ نگارى و فلسفه تاريخ مدرنيته وحدت تاريخى حاكم است كه تمامى پديده ها و جريان هاى تاريخى را حلقه هاى زنجيره اى وحدت تاريخ ميداند نه انقطاع تاريخ، اما در فلسفه تاريخ پسا مدرنيته بر تاريخ هيچ نوع منطق و عقلى هژمونى و سيطره ندارد؛ بلكه تاريخ تابع گرايشها و جريان هاى "لا در لا" و مقطعى است كه با طرح خطى و قانون واحد فلسفه تاريخ مدرنيته تفاوت آشكار و حتى متضاد دارد. از اينرو است كه در پست مدرنيسم كليت تاريخ نفى و گزاره هاى فلسفه "وحدت تاريخ" از عرصه معرفت شناختى خارج ميگردد.
فوكو براى تبيين تاريخيت پديده ها دست به مهندسى معكوس ميزند تا نه همچون يك مورخ كه پروژۀ تحقيقاتى اش را از گذشته شروع ميكند و به زمان حال ميرسد؛ بلكه به عنوان يك تبارشناس فرآيند تحليل و واكاوى خود را از حال مى آغازد و بسوى گذشته گام برميدارد. تا به خوبى علل و عوامل و ريشه هاى آنرا بازنمايد. او می کوشد تا قرار گرفتن انسان ها را در درون شبکه ای از روابط قدرت و دانش بازگو نماید و تبيين كند كه چگونه دانش قادر به گسست و بريدن از زمينه ها و بستر هاى تجربى اش نيست. او سعی می کند تا با درهم آميزى دانش با روابط قدرت از تبديل شدن دانش به تفكر ناب و جداشده از ريشه ها و وابسته گى هاى عينى و تجربى اش جلوگيرى كند.
در رويكرد تبارشناسى فوكو "حقيقت واحد" و وحدت تاريخى" وجود ندارد؛ برعکس سراسر گسست، انقطاع، پراگندگى، تمايز و ..... بر تاريخ حاكم است و هر دوره اى تاريخى بربنیاد فهم آن دوره چه در زمينه فلسفى - معرفتى و چه در عرصه سياسى و اجتماعى قابل تفسير و توجيه ميباشد و راهى براى تعميم و كلى سازى اپيستمه آن و سازوكارهاى پسينى اش وجود ندارد؛ یعنی هر یک از ادوار تاریخی ترکیب خاصی از دانش اجتماعی ایجاد میکنند که فوکو آن را یک اپیستمه یعنی شناخت یا صورتبندی یا سامانۀ دانایی مینامد.[۱]فوکو مدرنیته و فراروایت ها را از دید تبارشناسی به شدت مورد حمله های نظامند قرار می دهد و ساختار، قواعد و گزاره های آن را به شدت متزلزل می سازد و از جايگاه و مقام پيشينى اش به زير می کشد. این بدان معنا است که گویی در سامانه دانايى مدرنيته نخ هاى وجود دارد كه عناصر و مولفه هاى مختلف و گوناگون را به هم گره زده و آنهارا در مسيرى خطى و واحد و در چارچوب فلسفه وجودى خاص قرار داده است. هدف فوکو در واقع باز کردن نخ هاى مدرنيته و بيرون آوردن ساختار هایش از سامانه دانايى آن است. فوکومی خواهد، این گونه بنيان هاى نظرى و متافيزيك مدرنيته و هم سازوكارهاى فراروايت هاى آن را در سراشيب ترديد و فروپاشى قرار بدهد.آنان استدلال می کنند که پسامدرن بودن به معنای عبور از مرحلۀ تاریخی مدرن به مرحلۀ بعدی نیست، بلکه به معنای خودآگاهی به چندتکه بودن هویت انسانی و فرهنگ انسانی و خودآگاهی به اسطوره بودن "روایت های کلان"، ایدئولوژی های فراتاریخی و باورهای یکدست و جهانشمول است. (۶)
شماری هم بدین باور اند که با زیر پرسش رفتن بنیان های متافزیک و پایه های نظری مدرنیته گفتمان های غیرغربی که تاریخیت آنها فراموش شده براى يافتن تاريخيت خود در يك رابطه بينا متنى و بينا گفتمانى قابلیت قامت آرایی را پیدا کرده می توانند.این زمانی ممکن است که شالوده شکنی ازمتن مدرنیته آغاز شود و صلاحیت ها و توانایی های فراروایت ها نفی شود و توسعه به عنوان مهمترین فراروایت به زیر کشانده شود. از این که مولفه های گوناگون و متنوع صورت بندی دانایی مدرنیته، به ويژه مفهوم و پديده اى توسعه در علوم اجتماعى رابطه اى ارگانيك و اندام وار با همديگر دارند و بدون واکاوی تيوريك بنيان هاى علوم جديد و مبانى مدرنيته راهى به سلب جايگاى توسعه وجود ندارد. برهان واستدلال این سه متفکر پست مدرن دریدا، لیوتارو فوکو كه از درون به به ردونفى فروضات پيشينى و مبادى تصديقى مدرنيته مى انجامد، تلاش کرده اند تا توسعه را به عنوان یک فراروایت کنار بزنند. (۷)
در حالی که رویکردهای پیشین توسعه در پی ارایۀ راهکارهایی برای رفع عقبماندگی فناورانه از طریق درونزاد کردن دانش علمی و فنی پیشرو بودند، حال آنکه رویکرد رادیکال پستمدرن اساسا رویکردی ضد رشد و ضد توسعه به معنای متعارف آن است؛ رویکردهای پیشین بر آنند تا به این پرسش پاسخ دهند که چگونه میتوان با انباشت سرمایه به پدیده بیکاری ساختاری پاسخ داد، حال آنکه رویکرد مذکور در وجه افراطی آن، انباشت سرمایه را با نگاهی زیستگرایانه رد میکند و خواستار کنار گذاشتن رویکرد «مصرف انبوه» و «انسان تکساحتی» است؛ خواهان شکسته شدن چرخه پایانناپذیر «مصرف بیشتر- سرمایهگذاری بیشتر- رشد و درآمد بیشتر- مصرف بیشتر» است؛ چرخهای که از این منظر کارکردش در نهایت چیزی نیست جز تخریب بیشتر محیط زیست. چیزی که پسا مدرن های عکس آن را استدلال می کنند.
کارکرد نقد فراروایت در عرصه توسعه، تاکید بر رویکرد «مشارکت اجتماعی» و جایگزینسازی رویکرد «نگاه از پایین به بالا» به جای نگاه نخبهگرایانه از بالا به پایین دارد. از این منظر، فرآیند توسعه به معنای فرآیندی تعریف میشود که بر مبنای مشارکت اجتماعی توده مردم در نظام تصمیمگیری و همینطور بر مبنای دانش بومی و محلی خود آنان شکل میگیرد و پیش میرود. فرض بر این است که مردم محلی و بومی شناخت بهتری نسبت به نیازهای خود و همینطور راهکارهای تامین آنها دارند. بنابراین به جای میدان دادن به فراروایتهای «غیریتساز»از بالا به پایین و اشاعهدهندگان آنها، باید زمینه را برای مشارکت هر چه بیشتر مردم محلی و بومی در پیشبرد فرآیند توسعه بومیگرایانه فراهم کرد.
نقد فراروایت یکی از رویکرد های مهم متفکران پست مدرن است و هر یک تلاش کرده اند تا با رویکرد های شالوده شکنانه فاتحۀ فرارویت را بخوانند. طوری که در بال ذکر شد، فراروایت به معنای نظریهای است که ادعای جهانشمولی و قابلیت تعمیم به همه مکانها و زمانها را دارد. غرب برای عقب زدن فراروایت ها به تعمیم اندیشۀ خود می پردازد. از این منظر، از آنجا که خواستگاه اندیشهها و نظریههای مدرن غرب است، تعمیمشان به سایر نقاط جهان پیامدی ندارد جز سیطره فرهنگی غرب بر شرق. کارکرد دیگر فراروایتهای ساخته و پردازششده در غرب، حذف روایتهای بومی و محلی در شرق است که دارای محتوایی غنی اند. (۸)
از همین سبب است که مقابله با فرارروایت ها از سوی غرب زیر چتر پسا مدرنیست ها نوعی توطیه برضد کشور های شرقی تلقی شده است. باور ها بر این است که فروریزی فراروایت ها مقابلهء سکولاریسم فلسفی با اساطیر و ادیان زیر پوشش پسامدرنیسماست. تلاشی که غرف سال ها پیش آن را آغاز کرده است. پیش از این فلاسفۀ زیادی چون مارکس دین را افیون ملت ها خوانده بود و با طرح تیوری گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم، کشور های آسیایی و افریقایی را بحیث بستری از پیش ازاشغال شده بوسیلۀ کشور های غربی ساخته بود تا کشور های استعماری آنجا ها وارد شوند و شرکت های کلان بسازند. هم چنان فلاسفۀ دیگری چون؛ هانتینگتون تیوری جنگ تمدنها، توین بی فیلسوف مشهور انگلیسی برتری فرهنگ ها، داروین تیوری تنازع بقا، فروید اودیپ یا عقده های سرکوفته را مطرح کردند که هدف اصلی شان برچیدن فراروایت ها در شرق بود تا سیطرۀ استعماری غرب در شرق به ساده گی و بدون مقاومت حاکم شود.
روند جهانی شدن سیاست، اقتصاد، ارتباطات که بزرگ ترین چالش در برابر هویت است، نیز راهگشای فروریزی روایت ها است که از از پی آمد های گریزناپذیر پسامدرنیسم تلقی شده است.بصورت کل گفته می توانیم که فروریزی فراروایت ها پی آمد جنگ تمدن ها و فرهنگ ها است که بوسیلهء هاتینگتون مطرح شد و دیگران آن را پیگیری کردند. این نظریه درتنازع بقای داروین راه یافت که مبنای فکری مارکس در ماتریالیسم تاریخی شد که بعد ها زیر پوشش تیوری برتری تمدن ها در تاریخ توین بی انعکاس یافت. فروید هم فراروایت ها را برخاسته از لبیدو دانست و آنها را به رویا های سرکوفته تقلیل داد.
حال این پرسش در افکار خطور می کند که آیا علل و عوامل فروریزی فراروایت ها دلیل ناپاسخگویی اساطیر و ادیان به ایده آل های بزرگ ابدی و جهانی بوده یا این که فروریزی فراروایت ها دینی محصول ناکارآمدی دین یا برخاسته از موج سلفیت افراطی متمایل به تروریسم آمیخته با توطیهء استخباراتی است و یا این که فروریزی فراروایت ها نتیجهء توطیهء سازمان یافتهء غرب برضد شرق و بویژه کشور های اسلامی و هجوم و لشکرکشی های آنها به کشور های اسلامی زیر نام مبارزه با تروریزم است. در این میان آنچه واقعیت مسلم است، این که فرارروایت زدایی در شرق هم علل داخلی و هم علل خارجی دارد. غلل داخلی آن موجودیت حکومت های استبدادی و فاسد و فقرفکری و فرهنگی و عقب مانی های کشندۀ اعتقادی و سیاسی و ناآگاهی از دین و موجودیت اختلاف میان گروه ها و اقوام است که زمینه را برای کم رنگ شدن فرارروایت ها فراهم کرده و روایت های ملی را آسیب پذیر ساخته است. امروز سلفیت زیر چتر افراطیت و ترور تیغ آخته برگلوی اسلام است و ارزش های دینی و بحث برسر کلان روایت های دینی را به امری زاید بدل کرده است. به همین گونه عوامل خارجی آن که در بالا زیرچتر پسامدرن و حمله های فلسفی به آنها اشاره شد. مداخلۀ کشورهای منطقه و جهان در امور افغانستان چون، مداخلۀ دوامدار پاکستان و تجاوز شوروی و امریکا به افغانستان از جمله عوامل مهمی اند که فرارروایت ها را دچار شالوده شکنی نموده است.
منابع و رویکرد ها:
پایان