مهرالدین مشید

 

مسخ و تحریف دین و فلسفه وآفات ایده ئولوژیک آن

 

در این شکی نیست که هدف و غایت نزدیک و بدون واسطۀ هر علم، فلسفه و دینی آگاهی انسان از مسایلی است که در جغرافیای آنها مطرح می شود تا باشد که عطش پایان ناپذیر او برای درک حقایق اندکی  سیراب شود؛ زیرا حقیقت جویی یا حس کنجکاوی به مثابۀ غریزه یکی از مهم ترین نیاز های روانی انسان در طول تاریخ بوده است. هرچند این غریزه در همگان یک سان نیست و اما در هیچ فردی به گونۀ کامل خفته هم نیست. آگاهی های دینی نه تنها انسان را برای تحققق آگاهی، آزادی و عدالت در جامعۀ بشری کمک می کند؛ بلکه حس کمال جویی و حقیقت یابی او را تقویت کرده و با تلطیف وسوسه های قدرت و دغدغه های ثروت در انسان، روح او را برای پرش به سوی بیکرانه های رهایی بخش آماده می سازد. در این صورت است که سیمای انسان به مثابۀ موجودی  خداگونه ای در تبعید آشکارا می شود و کشش و جاذبۀ فناوری او را به قهقرا نمی کشاند. دین در واقع رسنی است که انسان را از عمق مادیت و ابزار فرهنگی به آسمان های رستگار و نجات رهنمون می سازد؛ اما هزاران دریغ و درد زمانی که دین بار ایده ئولوژیک پیدا می کند و دستخوش ذوق زده گی بلعمباعوریان تاریخ قرار می گیرد، دچار مسخ و تحریف شده و به خرافات بدل می شود. چنین دینی نه تنها پاسخ

گوی نیاز های مادی و معنوی انسان در هر برهه ای از تاریخ نیست؛ بلکه چون کوله باری بردوش انسان مظلوم باقی می ماند که مارکس از آن « افیون ملت ها» تعبیر کرده است.

علم و فلسفه نیز ماننند دین هدفمندی متعالی را دنبال می کنند و به مسایلی می پردازند که جادۀ ناهموار بر روی دین را هموارتر می سازند. علم و فلسفه در واقع عصای استوار برای دین است تا هوشمندی های دینی را هرچه بیشتر صیقل داده و متعالی تر شده و تحقق یابند. با تاسف که دین، علم و فلسفه در درازنای تاریخ در طول هم حرکت نکرده و در عرض تضاد ها با یکدیگر پا در گل مانده اند. در این شکی نیست که روح دین با علم و فلسفه ناسازگار نیست؛ بلکه کشیدن لباس مسخ بر پیکر شریف دین است که آن را از پیمودن کوه و کتل های همنوایی و سازگاری با علم و فلسفه باز می دارد. این زمانی بوده است که دین خلاف روحیۀ اصلی اش، به ایده ئولوژی خطرناک بدل شده است. تنها دین نیست که در معرض مسخ و تحریف قرار دارد؛ بلکه فلسفه نیزبه مثابۀ دانشی که از فرازه ها به هستی نگاه می کند تا آن را عریانتر و برهنه تر ببیند و حقایق درون آن را کشف کند و از آن برای شناخت قوانین عام در هستی استفاده نماید، زمانی در معرض مسخ و تحریف قرار می گیرد. درست زمانی که فلسفه به ایده ئولوژی سیاسی بدل شده و استفادۀ ابزاری از آن صورت می گیرد. بارایده ئولوژی بر دوش دین به گرانسنگی بدل شده است که از یک دین صدها مذهب ساخته شده است.  شگفت آور این که هر مذهبی خود را ذیحق تر از دیگران می خواند و امروز جهان به عرصۀ جنگ ادیان و مذاهب بدل شده است. دراین میان افراطیت در دین و فلسفه به مثابۀ زشت ترین و خطرناک ترین سیما های انحرافی اند که در چهارچوب ادیان و فلسفه های گوناگون ظهور کرده اند و امروز افراطیت در عرصه های دین و فلسفه بشریت را به سوی فاجعه کشانده است. چنانکه امروز ما شاهد فاجعۀ افراطیت دینی از شاخ افریقا تا جنوب آسیا و از جنوب آسیا تا آسیای میانه و خاورمیانه هستیم. در حالی که دین دروازه ای برای آنچه باید بود ها در راستای تامین عدالت و تحقق آگاهی و آزادی است و سایر آگاهی ها دریچه ای برای رسیدن به آنسوتر ها تا پله به پله به آستان خدا خوانده شده است.

این درحالی است که هر نوع آگاهی به نحوی پاسخگوی نیاز های طبیعی انسان در ابعاد گوناگون زنده گی او بوده و هر آگاهی در واقعی زنجیری از جبر زنده گی را از پای انسان باز می کند. به گونۀ مثال علوم طبیعی زمینه را برای بهره برداری بیشتر از طبیعت در راستای رفاۀ مادی او فراهم میکند. به همین گونه هر علم به مثابۀ عصایی است که بشریت را برای عبور از دشواری های گوناگون یاری می رساند تا با تغییر دادن طبعیت از جبر آن رهایی یابد. آگاهی های علمی و فلسفی زمانی هم به گونۀ دیگری در زنده گی معنوی انسان اثر گذار می شوند. درست آن هنگامی است که با شناختهای فلسفی و الهی و توجهات قلبی و عرفانی توام شوند و پدیدههای طبیعت را به صورت آثار قدرت و عظمت و حکمت و رحمت الهی ارائه دهند. از آنجا که رابطه علوم فلسفی با بعد معنوی و انسانی بشر نزدیکتر از رابطه علوم طبیعی است. از این رو علوم طبیعی هم به کمک علوم فلسفی با بعد معنوی انسان ارتباط پیدا می کنند. این رابطه بیش از همه در خدا شناسی و سپس در روانشناسی فلسفی و فلسفه اخلاق تجلی میکند زیرا فلسفه الهی است که انسان را با خدا بیشتر آشنا می سازد و آگاهی یافتن بر جوهر انسانیت را ممکن و بینش انسان را نسبت به حقیقت توسعه داده و حس کمال جویی و حقیقت پسندی او را تقویت می نماید. در آخرین تحلیل، آگاهی های یادشده به انسان می آموزانند که تنها فلسفۀ اخلاق و علم اخلاق است که راههای کلی آراستن و پیراستن روح را به سوی کمال نهایی میسر و بزرگترین نقش را در فراهم کردن زمینه تکامل و تعالی انسان ایفاء مینمایند. بنا بر اهمیت سازگاری دین و فلسفه بوده است که فیلسوفان مسلمان و غیر مسلمان از دیر زمانی بدین سو در جهان اسلام تلاش کرده اند تا فلسفه را با دین آشتی بدهند و فضای همزیستی میان فلسفه و دین را فراهم کنند تا بشریت در امنیت کامل دینی و فلسفی بسر ببرند. زیرا آنان می دانستند که جدایی فلسفه از دین و جدایی دین از فلسفه تبعات ناخوشایندی برای بشریت دارد و نه تنها در سطح کوچک، بلکه در سطوح بزرگ شاید سبب فروریزی شیرازۀ زنده گی و زیست باهمی بشریت شود. چنان که ما شاهد هستیم که از آغاز تا کنون جدال های فلسفی و بویژه جداانگاری دین و فلسفه جان های شیرینی را به باد داده است. جریان های زیر چون، مکتب فلسفی مشاء: در این روش فقط از استدلال و برهان عقلی و منطقی استفاده می‌شود. در این روش کوشش شده است که مرز میان فلسفه و دین حفظ شود و فیلسوف آزادانه و بی‌طرفانه به بررسی امور فلسفی بپردازد؛ علم کلامدر شیعه، معتزلهو اشاعره: در این روش از استدلال و مباحثه برای دفاع از اعتقاد به اسلام و اصول اسلامی و راضی کردن طرف مقابل به پذیرش آن استفاده می‌شود؛ مکاتب عرفانی: در این روش از تهذیب و تصفیه نفس برای «رسیدن به حقیقت» (فعالیتی عملی) و نه کشف و معرفی حقیقت (فعالیتی علمی) استفاده می‌شود و مکتب فلسفی اشراق: در این روش هم از فکر و هم از تهذیب و تصفیه نفس برای مکاشفه (یافتن حقیقت توسط شهود عرفانی) استفاده می‌شود. هدف از این کار کشف و معرفی حقیقت است، نه رسیدن به آن.

جریان اول خالق فلسفه است. جریان‌های دوم و سوم در بیشتر موارد مخالفان سرسخت فلسفه‌اند که مخالفت‌هایشان فلسفهٔ اسلامی را وادار به تحرّک و پویایی نموده‌ است.از مهم‌ترین فلاسفه مشائی اسلامی می‌توان ابن سینا، ابویوسف کندی، فارابی، خواجه نصیرالدین طوسی، میرداماد، ابن رشد، ابن باجهو ابن الصائغ آندلسی را نام برد. ارسطوبنیانگذار این روش بوده است. شهاب‌الدین یحیی سهروردی، قطب‌الدین شیرازیو شمس‌الدین شهرزوریاز جمله فلاسفهٔ اشراقیبوده‌اند. از عارفانمی‌توان به محیی‌الدین ابن عربی (بنیانگذار)، بایزید بسطامی، حلاج شبلی، جنید بغدادی، ذوالنون مصری، ابوسعید ابوالخیر، خواجه عبدالله انصاری، ابوطالب مکی، ابونصر سراج، ابوالقاسم قشیری، ابن فارضو مولویاشاره کرد.از فیلسوفان نامدار اسلامی می‌توان ابونصر فارابی، سهروردی، ابن سینا، میرداماد، ملا هادی سبزواری، ملاصدرا، محمدحسین طباطباییو حسن حسن‌زاده آملیرا نام برد. (۱)

مرتضی مطهری می‌گویداین چهار جریان در جهان اسلام ادامه یافتند تا در یک نقطه به یکدیگر رسیدند و جمعاً جریان واحدی را به وجود آوردند. نقطه‌ای که این چهار جریان در آنجا با یکدیگر تلاقی کردند «حکمت متعالیه» نامیده می‌شود.حکمت متعالیه، مکتب ملاصدرااست که بر پایهٔ« وجود» و تمایز آن از« ماهیت»استوار است. پس از وی این مکتب توسط علمای مسلمان پرورده شد. پیش از ملاصدرا فیلسوفان قادر به فهم تفاوت این دو نبودند، اما ملاصدرا مرز این دو مفهوم را به خوبی روشن نمود. بنابر دیدگاه او، بدیهی‌ترین مسئلهٔ جهان، مسئلهٔ وجودیا هستیاست که ما با علم حضوریو دریافت درونی خود آن را درک کرده و نیازی به اثبات آن نداریم. اما ماهیتیا سرشتآن چیزی است که سبب گوناگونی و تکثر پدیده‌ها می‌شود و به هر موجود قالبی ویژه می‌بخشد. همهٔ پدیده‌های جهان در یک اصل مشترکند که همان «وجود» نام دارد و وجود یگانه است زیرا از هستی‌بخش (یعنی خداوند یگانه) سرچشمه گرفته، اما ویژگی‌های هر یک از این پدیده‌ها از تفاوت میان ذات و ماهیت آن‌ها حکایت دارد. برابر این دیدگاه، اصل بر وجود اشیاء است و ماهیت معلول وجود به‌شمار می‌آید.ملاصدرا در مخالفت با استادش میردامادکه خود پیرو سهروردیبود، مدعی شد که «وجود» امری حقیقی است و ماهیت امری اعتباری.(۲)

پیش از ملاصدرا فارابى و ابن سینا زیاد کوشیدند تا بین فلسفه و دین، هم خوانى ایجاد کنند. این کوشش استوار و متمایز از نظریات گذشته بوده؛ اما غزالى آن را نپسندید. وى «تهافت الفلاسفه» را نگاشت تا به مناقشه در آراى فیلسوفان پرداخته و تمامى آنها را نقض و ردّ کند. این کتاب، دربر دارنده بیست مسئله است، که هشت مسئله درباره خداوند و صفاتش است.بزرگ ترین ایرادى که غزالى، در این قسمت، بر فیلسوفان مسلمان مى گیرد، آن است که به باور غزالی فیلسوفانصفات بارى تعالى را الغا کرده وعلم خدا به جزئیات را نپذیرفته اند. وى در این باره بر ضدّ آنان داد سخن داده است. وی مى گوید: (هر آینه انسان خردمند از طائفه اى که به گمان خود در معقولات ژرف کاوى مى کنند, شگفت زده مى شود از این که بشنود نظر نهایى شان آن است که رب ّ الارباب و مسبّب الاسباب اصلاً آگاهى و علم ندارد که در عالم چه مى گذرد! [و به واقع] چه فرقى است بین او و مرده [و میّت بى اختیار] جز به علم و آگاهى و اشراف او به نفس خویش؟! علم به نفس چه کمالى است اگر جاهل به غیر خود باشد؟! حتّى ظاهر این باور به قدرى مفتضح و رسوا است که نیاز به تفصیل و روشن گرى ندارد!)(۳)

لحن گزندۀ غزالی در تهافت الفلاسفه به حدّی است که او فارابی و ابن‌سینا را به موجب اعتقاد به سه مسئله از مسایل بیست‌گانۀ مطرح در این کتاب، یعنی مسئلۀ قدیم بودن عالم، علم خداوند به کلیّات و نه جزئیّات و انکار معاد جسمانی تکفیر می‌کند. از میان این سه مسئله، گویا به‌ نظر غزالی هیچ‌یک به اندازۀ مسئلۀ قدیم‌ بودن عالم، اهمیت نداشته و از همین‌روست که نزدیک به یک‌چهارم کتاب تهافت الفلاسفه به بحث و تحلیل در آن اختصاص یافته است. اما در میان تمامی مسائل شاید هیچ‌یک به اندازۀ نفی علیّت، در تضاد و تقابل با عقل فلسفی به‌نظر نرسد.این کتابآخرین موقف و منزلگاه نزاع دین و فلسفه یونانی نبود و سنت تهافت‌نویسی پس از غزالی هم ادامه یافت. اما همان‌گونه که سنت تهافت‌نویسی علیه فیلسوفان پس از غزالی ادامه یافت، مدافعین فلسفه پس از او حمله های او را بر فلسفه بدون ‌پاسخ نگذاشتند و یکی از شاخص‌ترین پاسخ‌ها به دیدگاه‌های غزالی به‌دست ابن‌رشد[5] و در قالب کتاب تهافت التهافت نگاشته شد.

ابن‌رشد را شاید بتوان یگانه فیلسوف مسلمانی دانست که فقیه نیز بود و تألیفات فقهی مهمی در فقه مالکی داشت. مهم‌ترین ویژگی‌های او تفسیر متون ارسطو و هم‌چنین اهتمام همیشگی او در پرداختن به مسئلۀ ربط و نسبت شریعت و عقل و فلسفه بود. بدون ‌شک دو کتاب اثرگذار تهافت الفلاسفه غزالی و تهافت التهافت ابن‌رشد، نمادی از گفت‌وگوی استدلالی و مسئله به مسئله و جزئی دو اندیشمند بزرگ اسلامی است که رها از قید کلی‌گویی در مقام پاسخگویی به مدعیات یک‌دیگر برآمده و به بررسی لوازم آرا و اقوال می‌نشینند. (۴)

افزون بر این که سازگاری دین و فلسفه سبب افکار متعالیه را در انسان بارور می سازد، فلسفه به گونۀ استثناییانسان را در برابر کج اندیشیها و لغزشها و انحرافات فکری مصؤون نگهمیدارد. بنابر این فلسفه در کنار نقش اثباتی و سازنده اش، نقش دفاعی و تهاجمی بی مانندی در گسترش فرهنگ اسلامی و حفظ آن از حمله های فرهنگ های ضد اسلامی دارد؛ اما زمانی که این دین و فلسفه به در معرض مسخ قرار بگیرند. در این صورت نه تنها بال های کمال جویی دین فلج می شوند و رسیدن انسان به رفاۀ اجتماعی و سیاسی دشوارتر می شود؛ بلکه کج اندیشیها و لغزشها و انحرافات فکری بیشتر می گردد و فاجعۀ فاشیزم هتلری و کمونیسم شوروی جهان را فرا می گیرد.در حالیکه هتلر بررغم یهودستیزی، دشمنی با مارکسیسم و جاه ‌طلبی های سیاسی به نظام لیبرال دوموکراسی باور داشت که این معنای باورمندی هتلر به فلسفۀ لیبرالیسم را می رساند. وی لیبرال دموکراسی را در برابر سوسیال دموکراسی ترجیح می داد. برای شناخت تخصصی و جزئی‌نگر رهبر رایش سوم، باید سراغ کتاب مهم او یعنی «نبرد من» رفت که در حکم کتاب مقدس دلسبتگان حزب نازی در آلمان بود. لینین با انحراف از اندیشه های مارکس که او نخستین انقلاب سوسیالیستی در جهان را در امریکا یا بریتانیا که کشور های پیشرفته پیش بینی کرده بود. لینین برعکس انقلاب سوسیالیستی در کشوری را به راه افگند که نظر به تیوری های مارکس یک جامعۀ زراعتی بود و نه سرمایه داری. چنانکه شاهد هستیم که مسخ فلسفۀ مارکس بوسیلۀ لینین فاجعۀ کمونیسم و از هم پاشی شوروی پیشین و مسخ فلسفۀ لیبرالیسم در اروپا فاجعۀ فاشیسم هتلری را به بار آورد. (۵)

 

 مسخ

مسخ و تحریف پدیدۀ جدیدی نیست؛ بلکه ریشه های عمیقی در درازنای تاریخ دارد، از آن زمان آغاز شده که انسان به آگاهی رسید و قدرت اندیشیدن یافت و حس کنجکاوی حقیقت اندیشی و تفلسف در او بیدار شد. این حس به ظهور دین پیوست و راه برای اندیشه های علمی و فلسفی بازتر شد. به هرمیزانی که آگاهی انسان فزونی یافته و به همان اندازه بر دغدغه های فکری انسان در عرصه های گوناگون بیشتر شده است. با بالا گرفتن وسوسه های فکری انسان، دامنه های مسخ و تحریف چه در عمق و چه در طول فزونی گرفته است. بربنیاد متون دینی و تاریخی نخستین بار موضوع مسخ در دین مطرح بحث قرار گرفته است. این نشان دهندۀ پابندی دین به حقیقت و گریز آن از تحریف است تا حقایق دینی و تاریخی مسخ نشوند.

مسخ در لغت به معنای دگرگون کردن صورت و برگرداندن آن بصورت زشت تر آمده است. کسی که تغییر شکل  یافته و بصورتی زشت در آمده ‌باشد. به تصریح قرآندر امت‌های پیشین مسخ صورت پذیرفته‌است و گروهی از گناهکاران به صورت میمون و خوک درآمده اند. در این باره رجوع کنید به بقره۶۵، مائده۶۰، اعراف۱۶۶.باید توجه داشت که مسخ به نوعی تناسخ نیز گفته شده است! یعنی این که در هر حالی روح به بدن جاندار بازمی گردد. هرچند نسخ نام خطی است که محققان ریشه آنرا در عهد جاهلیت هم یافته اند و بعد ها به نام خط کوفی شهرت یافت؛ اما این کلمه در قانون گذاری نیز کاربر دارد. نسخ قانون عملی است که قانون‌گذار به موجب آن به طور صریح یا ضمنی اعتبار قانونیرا سلب می‌کند.[۱]به عبارت دیگر با وضع قانون جدید، اعتبار و قدرت قانون قدیم از بین می‌رود و قانون جدید جایگزین آن می‌شود. در اصطلاح حقوقی قانون جدید را ناسخ و قانون قدیم را منسوخ می‌گویند.[۲]؛ اما نسخ قانون به موردی اطلاق می‌شود که قانون‌گذار وجود قانونی را که تشریفات وضع آن درست بوده است را بنا به مصالحی زاید تشخیص می‌دهد. بنابراین، اثر قانون نسبت به آینده از بین می‌رود اما آثار گذشتهُ آن حفظ می‌شود.[۳]

مَسْخ نوعی عذاب است که در آن، انسان به‌صورت حیوان درمی‌آید. در حالت مسخ، هویت انسان از دست نمی‌رود، بلکه تنها شکل ظاهری‌اش مانند حیوان می‌شود. در منابع اسلامی موارد متعددی برای مسخ ذکر شده که معروف‌ترین آنها داستان اصحاب سبتاست.برپایه آیات قرآن، اصحاب سبت گروهی از بنی‌اسرائیلبودند که به‌سبب نافرمانی خدا و صید ماهی در روز شنبه، به میمون تبدیل شدند. طبق روایاتاسلامی در روز قیامتهم مسخ صورت می‌گیرد و برخی از گناهکارانبه‌صورت حیواناتی چون میمون و خوک درمی‌آیند.برخی از مفسران معتقدند مسخی که در قرآن از آن سخن آمده، تعبیری تمثیلی است به این معنا که برخی به‌سبب گناهخوی حیوانی پیدا می‌کنند؛ اما بیشتر مفسران چنین تفسیری را نمی‌پذیرند و می‌گویند آن انسان‌ها صورت ظاهری‌شان هم تغییر کرده است.مسخ به‌معنای تغییر صورتِ چیزی به ظاهری بد و نامناسب است.[۱]مسخ، با تناسخ متفاوت است. تناسخبه معنای آن است که روحپس از جدایی از بدن، به بدنی دیگر تعلق پیدا کند، ولی در مسخ، روح از بدن جدا نمی‌شود؛ بلکه تنها شکل و صورت بدن تغییر می‌کند و به حیوان تبدیل می‌شود.[۲]

به‌گفته عالمان مسلمان،تغییر در ظاهر انسانی شخص، به این معنا نیست که حقیقت انسانی او نیز تغییر می‌کند.[۳]با این تعبیر مسخ به معنای نابودی فردی از انسان و ایجاد فردی از بوزینه یا واردکردن روح انسانی در بدن بوزینه نیست.[۴]بلکه مسخ این است که صورتی روی صورت واقع شده است؛ یعنی در عین حال که صورت نوعی انسان به حال خود باقی است، صورت نوعی بوزینه را نیز پذیرفته است. از این رو باید بر او عنوانِ انسان بوزینه اطلاق شود.[۵]

شهید مطهریاین مطلب را چنین توضیح می‌دهد: «قیامتبه هر شکلی که باشم، با همین بدن باشم یا با بدن دیگر، ۱۰۰درصد همان من هستم؛ منتها ممکن است شکل من عوض شده باشد. حتی اگر من را در قیامت به تناسب ملکات روحی من، مسخ کنند و به صورت حیوانی محشور کنند، باز من هستم که در آنجا دارای اندام حیوانی هستم.»[۶]

در زمینه چگونگی تحقق مسخ در دنیا، نظرات مختلفی وجود دارد. بیشتر مفسران معتقدند منظور قرآن از مسخ این است که جسم انسان نیز تغییر می‌کند و به حیوان دیگری تبدیل می‌شود؛ اما به‌باور گروهی دیگر، مسخ، تنها در باطن انسان صورت می‌گیرد و چهره انسانی به جای خود باقی می‌ماند.مجاهد بن جبیر (متوفای ۱۰۲ق) گفته است: مسخی که در قرآن از آن سخن می‌گوید، تمثیلی مانند آیه «کمَثَلِ الْحِمارِ یحْمِلُ أَسْفاراً» (مانند درازگوشی است که کتاب‌هایی را حمل می‌کند)[۱۳]است.[۱۴]از عبدالرزاق کاشانیهم نقل شده که این مسخ تنها در باطن انسان بوده است. به بیان دیگر یهودیانمسخ‌شده در صورت ظاهری مانند مردم بودند؛ ولی (در واقع) از آنان نبودند.[۱۵]رشید رضاو محمد عبده[۱۶]از مفسران معاصر اهل‌سنت نیز چنین دیدگاهی داشته‌اند.[۱۷]البته می‌گویند بیشتر مفسرانبر این باورند که مسخ در قرآن به معنای حقیقی آن به کار رفته است. یعنی مسخ در جسم نیز تحقق می‌یابد و ظاهر انسان هم تغییر می‌کند.[۱۸]به‌گفته علامه مجلسیروایات متواتری بر این معنای مسخ دلالت می‌کنند.[۱۹]طرف‌داران این دیدگاه درخصوص بعید بودن این نوع از مسخ استدلال کرده‌اند که با پذیرش وقوع معجزهتوسط پیامبران،‌ خارق‌العاده بودن یک عمل نمی‌تواند دلیلی بر محال‌بودن آن تلقی شود؛ بلکه یکی از شرایط معجزه همین خارق‌العاده بودن است.[۲۰](۶)

روسو معتقد به طبیعت است و می‌گوید «قوانین و قید و بندهای اجتماعی فطرت آدمی را مسخ می‌کند و می‌میراند». نه تنها ژان ژاک روسو، نه تنها لائوتسو بلکه فلاسفه مادی و متفکران اجتماعی قرن نوزده- که برجسته‌ترین آن‌ها در انجمن، گروه و یا نهضتی (به نام) نهضت سوسیالیست‌های اخلاقی که در قرن نوزدهم در آلمان بوجود آمد و بعد در سراسر اروپا اشاعه پیدا کرد، (بودند)- (هم پیرامون الیناسیون بحث کردند)

فرانتسکافکا از جمله نويسندگان برجسته قرن بيستم در مورد مسخ حرف های دیگری دارد. وی زنده گی خشک و بی روح مادی و ماشین زدۀ امروز را مسخ خوانده است که از زنده گی به تنگ آمده و زنده گی برایش جز پوچی معنای دیگیری ندارد. رمانک «مسخ» يکي از آثار بزرگ اوست. اين اثر درباره گرگور، بازارياب جواني سخن می زند که به حشره عظيمي مبدل مي شود. مسخ گرگور زامزا، قهرمان اين اثر، به يک حشره را مي توان نماد زندگي پوچ و بي معنا و مفهوم انسان امروز دانست که از زندگي خشک و بي روح مادي و «ماشين زده» امروزي به تنگ آمده و از خود بيگانه و مسخ مي شود. اين نوع زندگي گرگور، نشانگر تنهايي، اضطراب و دلهره اي است که او، به عنوان نمادي از انسان امروز، در زندگي مدرن با آن روبه روست. در اين تحقيق، براي تحليل اين داستان از روش فلسفي و از ميان مدل هاي متعدد اگزيستانسياليسم، مدل اگزيستانسياليستي کي ير کگارد و از ميان تئوري هاي او، بيگانگي، اضطراب و دلهره، و مفاهيم وابسته به آن به کار گرفته شده است. این تحقيق نشان مي دهد که گرگور زامزا احساس اضطراب مي کند چراکه مسوول اعمال خويش است. اين مسووليت احساس ترس و گناه را در درون گرگور برمي انگيزد و در نتيجه تنهايي و انزواي او را در بردارد. به باور کافکا منشا اصلي اين احساس گناه را مي توان در گناه اوليه انسان - آدم وحوا - جستجو کرد. (۷)

اوژن یونسکو کتابی دارد به نام «کرگدن»، وی (در این کتاب) در جواب کافکا می نویسدد: «انسان یا باید در شرایط کنونی بشریت مانند قهرمان کافکا، مسخ شود، یا باید مثل یک کرگدن شاخی جلوی کله‌اش باشد که بزند و بسوزاند و بکشد و جلو برود». جز این دو حالت، حالت سالم طبیعی برای رشد انسان امروز در غرب وجود ندارد. به قول سارتر «یا باید دست را به گناه آلود و دژخیم شد، یا باید به بردگی افتاد»؛ چرا؟ چون جبری که امروز بر تولید و مصرف و به تعبیر بهتر، جبر تولید و مصرف، که بر ماشین و بر آدمی تحمیل شده است، ناچار آدمی را وادار می‌کند که یا برای موفق بودنش یک شاخ مثل کرگدن داشته باشد، یا- به قول سارتر- دستش به گناه آلوده شود و جلادی پیشه گیرد و یا مسخ، ذلیل و زبون بشود و سرنوشتش دست کرگدن باشد.

«آلبر ممی» یکی از جامعه‌شناسان مشهور افریقا که شرق را هم می‌شناخته- در کتابی بنام " (شمایل انسان استعمارگر و شمایل انسان استعمار شده)، دو تصویر انسان امروز را ترسیم می‌کند. وی در این کتاب سیمای استعمارگر و استعمار زده را به تصویر کشیده است. از نوشتۀ او فهمیده می شود که تنها ملت‌های استثمار و استعمار شده نیستند که از انسان بودن منسلخ شدند، مسخ شدند، یا زبون و ذلیل شدند، بلکه «آلبر ممی» ثابت می‌کند که تصویر سیمای حقیقی انسانی که استعمار می‌کند هم دیگر تصویر انسان نیست، زیرا انسان در موقعی که یک انسان را می‌کشد، (در همان حال که) آن انسان مقتول شده، حیات و خصوصیات انسانی‌اش از دست رفته و تبدیل به یک جنازه شده، در آن حال خودش هم از انسان بودن منسلخ شده و تبدیل به یک گرگ و یک کرگدن شده و دیگر یک آدم‌کش و یک جلاد است و نه دیگر آدم. این است که سارتر، در موقعی که از کتاب « فانون »- یکی از نویسندگان بزرگ دنیای سوم- صحبت می‌شود، به مردم فرانسه خطاب می‌کند که، «ای مردم فرانسه! ای پاریس! همیشه آدم غیراروپائی (انسان آسیائی و انسان آفریقائی) بلندگوی ما بود، آب انبار ما بود، و وقتی ما داد می‌زدیم، شعاری می‌دادیم، و یک حرفی می‌زدیم، عین همان داد ما، همان کلمه ما و همان حرف ما در اقصای آفریقا و در اقصای آسیا از دهان روشنفکرانی که خودمان در لندن و پاریس و آمستردام و بلژیک ساخته بودیم، طنین می‌انداخت و به طرف خودمان برمی‌گشت، و وقتی ما ساکت بودیم، آن‌ها هم ساکت بودند، اما حالا کار به جائی رسیده که انسان دست دوم- آدم غیراروپائی- و انسان دنیای سوم- که ما خیال می‌کردیم حق ندارد حرف بزند- بی‌اجازه ما حرف می‌زند و بمبی ساخته به نام این کتاب و من این بمب را در قلب پلید تمدن جدید منفجر می‌کنم». چرا؟ (۸)

حالا که آثار پول‌پرستی در یک قشر رهبری جامعه اسلامی بوجود آمده و دیگر رهبری اسلام، حقیقت اسلام، معنا و روح این مکتب به کلی در زیر پول به باد فراموشی رفته است. رهبران راستین در جهان اسلام با پدیدۀ پول پرستی به مثابۀ شرک عظیم مبارزه می کنند، نه با دنیاگرائی و طبیعت‌گرائی، یعنی زندگی مادی در روی زمین- این دو هیچ ربطی به هم ندارد. در همین حال سوسیالیست های اخلاقی می گویند: «انسان امروز به میزانی که بیشتر تولید می‌کند و بیشتر ثروت ایجاد می‌کند، در برابر پول مسخ می‌شود». البته به این صورت: درست مثل همان دیوانه، و مثل همان مریضی که خودش را ماشین حس می‌کند، انسان پول‌زده می‌شود و به جای «من انسانی»، خودش را «من پولی» و «من طلائی»، «من پول»، «من چک»، و «من سفته» احساس می‌کند.

از آنچه گفته آمد، مسخ و تحریف دین و فلسفه به مثابۀ دو آگاهی که یکی بعد الهی و دیگری بعد انسانی دارد، مسخ و تحریف دین و فلسفه بیشتر وجهۀ سیاسی داشته و هر از گاهی هدفمندانه صورت گرفته است. هدف از مسخ هرچه که بوده، در راس آن اهداف سیاسی قرار داشته است، خواه این اهداف در سطح داخلی وملی یک کشور بوده و خواه در سطح خارجی و پای قدرت های استعماری در آن دخیل بوده است. استعمارگران و ایادی آنان القا کرده اند که دین متعلق به مسجد است و باید کار خود را در آنجا انجام دهد و نباید کاری به مسایل سیاسی و اجتماعی داشته باشد. انگیزه‏ی آنان از نشر این گونه اندیشه ها، مسخ آموزه‏های حرکت آفرین اسلام، همچون جهاد و مبارزه با ستمگران، استقلال و آزادی خواهی و تشکیل حکومت های مستقل بوده است. آنان با نشر این گونه سخنان سخیف در قالب آراء و اندیشه ها، برآنند که اسلام راستین را از صحنه‏ی اجتماعی بیرون کنند و دین را از صحنۀ سیاسی به کلی بیرون برانند و نقش سازندۀ آن را برای تقویت زیر ساخت های اخلاقی جامعه نفی کنند.

شماری به اقامۀ حکومت اسلامی فارغ از تغییرات زمانی و مکانی باور دارند و می گویند که تغییرات زمانی و مکانی بر آن تاثیری برجا نمی گذارد. از اینجاست که امثال یوسف قرضاوی و پیروان وی، سکولاریسم را فروعی از دین می شمارند و معتقدند که باید به دنبال پاسخی اسلامی برای مشکلات سیاسی، اجتماعی، حقوقی و اقتصادی خود باشیم و این جست و جو یک فرضیه و ضرورت است. (۹)

اما شماری متفکران مسلمان مانند داکتر سروش و غنوشی با نفی سیکولریزم فلسفی به سیکولریزم سیاسی باور داشته و دخالت دین در حکومت را نفی می کنند. آنان مدعی اند که پیامبر در زمان  خود از ساختن چین حکومتی خود داری کرد. از نظر استاد مطهری هم پیوند اسلام با حکومت فراتر از رابطه‏ی تاریخی و عرضی است، بلکه ارتباط مفهومی بین آن دو وجود دارد. بدین معنا که در ماهیت دین اسلام، دخالت در شؤون سیاسی و حکومت نهفته است. از این رو، دگرگونی‏ها و دگردیسی‏های زمانی و مکانی تأثیری در آن ندارد. اگر به این نکته توجه کنیم که اسلام دینی جامع و کامل است و حدودی برای انسان قائل شده است که گذشته از آن را روا نمی‏داند، روشن می‏شود که دین و قرآن، بیش از آن که وابسته به محیط و تاریخ باشند، به بیان حقایق و حدود و تکالیف انسان‏ها ناظر هستند. (۱۰)

استاد مطهری در واکنش به چنین اشکالاتی می‏نویسد من نمی‏توانم باور کنم یک نفر در یک کشور اسلامی زندگی کند و این اندازه از منطق اسلام بی خبر باشد، مگر قرآن هدف انبیا و مرسلین را بیان نکرده است؟ مگر ... قرآن، عدالت اجتماعی را به عنوان یک هدف اصلی برای همه‏ی انبیا ذکر نمی کند. (۱۱)مطهری بدین باور است که ممکن نیست اجتماعی، مثلا فرهنگ یا سیاست یا قضاوت و یا اخلاق و اقتصادش فاسد باشد، اما دینش درست باشد و بالعکس. اگر فرض کنیم دین تنها رفتن به مسجد و کلیسا و نماز خواندن و روزه گرفتن است، ممکن است کسی ادعا کند که مسأله‏ی دین از سایر مسایل مجزاست، ولی این مطلب فرضا درباره‏ی مسیحیت صادق باشد، درباره‏ی اسلام صادق نیست. (۱۲) بنا به گفته‏ی ایشان نسبت دیانت با سیاست، نسبت روح و بدن است؛ روح و بدن، مغز و پوست، باید به یکدیگر بپیوندند. فلسفه‏ی وجودی پوست، حفظ مغز است، اگر پوست از مغز جدا باشد، مغز دچار آسیب می‏شود. (۱۳)وی رابطۀ حکومت و سیاست نسبت به اسلام، را همچون زکات و حج و نماز تلقی می کند.گفتنی است که در رابطه به کثرت و تنوع ادیان سه نظر وجود دارد، نظر انحصارگرایی دینی که  حقانیت و کمال و رستگاری را در یک دین تلقی می کند؛ نظریۀ شمول گرایی هرچند یک دین معین را ارایۀ کنندۀ راه نجات بشری می خوانند و اما  می گوید که رستگاری و نجات بشر در تمامی ادیان تجلی یافته است؛ نظریۀ کثرت گرایی بر آن است که حقانیت مربوط به یک دین معین نیست، بلکه همه‏ی ادیان می‏توانند مایه‏ی رستگاری و نجات پیروان خود شوند. بنابر این همه‏ی ادیان راه‏هایی به سوی حقیقت می‏باشند. (۱۴)

مسخ و تحریف در دین سبب شده تا بسیاری از حقایق دین پنهان بماند و استفادۀ ابزاری زمامداران مسلمان در سراسر جهان سبب شده تا هویت راستین دین ناشناخته و بدون تفسیر باقی بماند. زمانی که مسخ و تحریف در قالب ایده ئولوژی اندام دین و فلسفه را فراگرفته است، آنگاه خطر های جدی بر آنها وارد شده و واقعیت و حقایق دین و فلسفه را به کلی زیر پرسش برده است. دلیل مهم آن این که هیچ گاهی ایده ئولوژی پرسش بردار و برهان پذیر نیست. ایده ئولوژی پنداری در دین سبب شده تا اسلام ناب محمدی چندین پارچه شود. به گفتهء مرحوم شریعتی دین محمدی و دین اموی و مثل دین علوی و دین صفوی از یکدیگر متفاوت اند؛ در این میان دین اموی و دین صفوی چهره های تحریف شدهء دین اسلام اند و اما دین محمدی و دین علوی سیمای راستین دین اسلام اند و وحدت آنها حتمی و حیاتی است. اما سیمای واقعی این دو دین که‌نماد راستین دین اسلام اند. در طول تاریخ به شدت میخ شده و حتا تا کنون فرصت نیافته اند تا از زیر بار لایه های ۱۴ صدسال تحریف بیرون شوند. اسلام راستین چنان تحت حاکمیت های خلیفه و سلطان و پادشاه و شیخ و آخوند در بند و اسیر مانده که حتا تلاش های مصلحین بزرگ و فقها و اندیشمندان و فیلسوفان تا کنون عقیم مانده اند. از همین رو است که امروز جهان اسلام از حکومت نمادین و دست پرورده در جهان اسلام محروم مانده است. نه تنها حکومت اسلامی زیر چتر تعبیر امارت طالبانی و خلافت داعشی و ولایت فقیهء آخوندی و امارت شیخی بی تعبیر مانده است؛ بلکه گریز از این نوع حکومت های تحریف شدهء اسلامی نتوانسته تا پاسخ روشنی از نوعی حکومت سیکولر به معنای سیاسی آن البته نه به معنای فلسفی آن پیدا کند. افزون بر آن نحوهء حکومت در اسلام در زیر بار اختلاف ولایت فقیهء ایران و اهل حل و عقد تسنن سخت ضجه می کشد. افزون بر این که امروز دین اسلام در زیر شلاق های بیرحمانۀ افراطی ها و سلفی ها زیر نام طالبان، القاعده، داعش و بوکوحرام هر روز بیشتر از روز دیگر خورد و خمیر می شود. دینی که خدا و پیامبرش او را رحمت برای جهانیان خوانده است و امرور بدبختانه روزگار بدی را سپری می کند. دلیل این همه نابسامانی ها امروز در جهان اسلام بیشتر ریشهء ۱۴ صد ساله دارد و آغاز آن به حادثه سقیفهء بنی ساعده می رسد. با توجه به حاکمیت های استبدادی در جهان اسلام تلاش های مصلحین و روشنفکران مسلمان از سیدجمال الدین افغان تا مودودی و سید قطب و طرابی و غنوشی و علی بلحاج و دیگران هم عقیم ماندند و افکار آنان زمینهء عملی پیدا نکردند تا یک نظام سیاسی راستین زیر چتر دین در جهان اسلام پای می گرفت. به همین گونه گفته می توان که آفات هایی را که مسخ وتحریف بر دین رواداشته به همان میزان بر فلسفه نیز روا داشته است. چنانکه در بالا اشاره شد که بارزترین انحراف در فلسفۀ مارکسیسم صورت گرفته است که فاجعۀ انقلاب اکتوبر در روسیه و انقلاب مائو در چین است که جان میلیون ها انسان بی گناه را انقلاب کمونیستی لینین و انقلاب فرهنگی مائو گرفت. یاهو

منابع:

۱ - https://bit.ly/3rVLATo

۲ - https://bit.ly/38N8nJF

۳ - https://bit.ly/30TuCJv

۴ - https://bit.ly/3cEuRNX

۵ - https://bit.ly/3qN9dMF

۶ - https://bit.ly/30ZSfA7

۷ - https://bit.ly/3lidBBV

۸ - https://bit.ly/3eItC30

۹- لاریجانی، صادق (۱۳۷۶)، دین و دنیا، حکومت اسلامی، سال دوم، ش 6 . (ص ، ۶۱-۶۲(

۱۰ - مزینانی، محمد صادق (۱۳۷۸)، قلمرو اجتماعی دین از دیدگاه شهید مطهری، حوزه، ش 91، ص ، ۲۵)

۱۱ - مطهری، مرتضی (۱۳۷۶ الف)، نظام حقوق زن در اسلام، تهران، انتشارات صدرا. (ص ، ۱۱۲)

۱۲ - مطهری، مرتضی (۱۳۸۰)، پانزده گفتار، تهران، انتشارات صدرا. (ص ، ۴۵۱-۴۵۲)

۱۳ - مطهری، مرتضی (۱۳۸۱ الف)، انسان و ایمان، مجموعه آثار، ج 2 ، تهران، انتشارات صدرا ، (مطهری، ۱۳۸۱ الف، ۳۲)

۱۴ - https://bit.ly/3txEO6u

 

 

 


بالا
 
بازگشت