انجنیر حفیظ ا له حازم
آذان بامداد
کودتای محمد داود حدود 50 سال قبل در افغانستان خواب را در چشم مردمان این سرزمین برای 50 سال اخیر شکست و اینکه چند دهه و چند قرن دیگر آرامش از این سرزمین رخت خواهد بست, معادله ایست مجهول که برای حل آن هنوزعقل و اندیشه مردمان ما و جهانیان برایش قد نمیدهد.
رودخانه به بی نظمی و جوش و خروش آب عادت دارد و همیشه دنبال بهانه یی برای خروشیدن است, سریع زندگی میکند و زود به خروش میآید. سنگی را که در داخل آن بیآندازی در درونش میکشد و از آن خودش میکند و به آسانی هم فراموشش میکند.
بی نظمی جز طبیعت رودخانه است, یک سنگ بیشتر یا یک سنگ کمتر.
و اما جهیل برای برداشتن چنین موج ناگهانی آماده نیست, فقط انداختن یک سنگ برای از بین بردن آسایشش کافیست تا زیر و برش کند و از عمق تکانش بدهد و خواب را در چشمانش برای مدتهای دراز بشکند.
این درست همان اتفاقی بود که با کشورو مردمان سرزمین ما بعد از کودتای محمد داود صورت گرفت. اگر افغانستان را جهیل قیاس کنیم و کودتای داود خان را به همان سنگی تشبیه نماییم که با پرتاب کردنش این جهیل هنوز در افسرده گی و بیخودی با خود خودش غرق و در خون خودش غرقه است.
50 سال قبل اگر مناسبات اجتماعی, اقتصادی و سیاسی افغانستان دستخوش بیسوادی, فقر و انحصار قدرت توسط خانواده محمدزایی ها بود, لیک درین 50 سال اخیر این آتش های زیر خاکستر با باد های حوادثی چون, کوتاه ها, انقلاب ها, جهادی ها, اماراتی ها, داعشی ها, طالبی ها, القاعده ها, تکنوکرات ها و مثلث خبیثه ( کرزی, غنی و خلیل زاد) کاملن مشتعل گردیده و هر آن ابعاد خرابی و ویرانی آن بزرگ و بزرگتر میشود و عاقبت آنهم تیره و تار مینماید.
امریکایی ها بعد از بیست سال تاراج و چپاول کشور ما رخت سفر بسته اند و میراث شوم بربریت, جاسوسی, غلامی و وطن فروشی را به یکعده بزرگ مردمان این سرزمین تحفه گزاشته و نوکران شانرا تا سالیان درازبخاطر حفظ منافع شان درسایه قدرت نگه خواهند داشت.
در افغانستان سه ضلع قدرت را همه می بینند که این سه ضلع قدرت عبارت است از دولت دست نشانده غنی, طالبان و مردم افغانستان که ضلع مردم افغانستان در قضایای کشوری کاملن غایب است و هیچ نقشی در تعیین سرنوشت خودشان ندارند.
یک قدرت نامرعی و بدون سرو صدای دیگری هم در تعاملات افغانستان نقش پنهان و سازنده بازی میکند که آن عبارت ازدستگاه استخباراتی و جاسوسی امریکا و اجنت های افغانی شان است.
طوریکه خود امریکایی ها اعتراف میدارند که بیشتر از ده تا پانزده هزار کارمند استخباراتی سی آی ی در افغانستان دارند و تعداد اجنت های افغانی آنها هم بدون شک که از صد هزار نفر بیشتر است.
این قدرت غایب و در سایه از تمام امکانات لوژستیکی, مالی و نظامی برخوردار اند. اگر بیاد داشته باشیم در زمان جنگ های کوچه بکوچه مجاهدین که منجر به ایجاد چند حکومت درهر شهر گردید و کشور از کنترول خارج شد, درست زمانی بود که آوازه ها بلند شد که امریکایی ها در پاکستان گروهی را ایجاد و مسلح کرده اند که افغانستان را از این بدبختی و کوچه جنگی ها گویا نجات میدهد و همان بود که امریکایی ها طالب ها را ساختند, مسلح شان کردند و آنها را به قدرت رساندند.
اینکه چرا طالبان بعد از چند سال دوباره سقوط داده شدند و بعد از سقوط و نابودی بازهم جان دوباره گرفتند و امروز و فردا برای بار چندم بالای گرده های مردم افغانستان سوار خواهند شد, مبحث جداگانه یی است که پرداختن به آن حوصله بیشترو پژوهش دقیق تر میخواهد.
با رفتن رفتن امریکایی ها, آمدن آمدن طالب ها, مذاکرات گویا بنام صلح و تشدید جنگ و کشتار ها, سرو صدا های مسلح شدن مردمان در هر شهر و روستا هم هر روز بلند و بلند تر میگردد.
این مساله اینرا میرساند که شاید امریکایی ها طوریکه طالب ها را ساختند و بقدرت رساندند, ممکن اینباراز همان اجنت ها و جاسوسان افغان شان که درین بیست سال در خدمت گرفته اند, از آنها تحت کدام نامی و عنوانی در معادلات سیاسی و نظامی آینده شان استفاده کنند و از زیر پلو ملی بیرون کنند.
و یا هم اینکه مردم واقعآ دیگر همه چیز شانرا از دست داده اند و پی برده اند که مردن در سنگر آزاده گی و حریت هزار بار بهتر از مردن در اسارت و غلامی است و به همین خاطر دست به سلاح ببرند و از نام و هویت شان دفاع کنند.
در هر حال افغانستان آبستن یک تحول غیر قابل پیش بینی و یک سقوط دیگر در یکی از پرتگاه های مدحش دیگری قرار دارد که جان هزاران باشنده دیگراین سرزمین را خواهد گرفت و نفاق و فصل کردن و گرسنگی و بی اعتمادی را همراه خواهد داشت.