عتیق الله نایب خیل
محاکمۀ صحرایی!
قاضی به متهمه:
ـ طوری که از صورت دعوای ترتیب شده علیه شما و توضیحات دادستان محترم دریافتم، شما مرتکب گناه کبیره ی رابطه با یک مرد نامحرم شده اید که شرعا" جرم قابل سنگسار است. این مردان متدین و سنگ به دست این جا جمع شده اند تا حکم شریعت را بالای شما تطبیق نمایند. خداوند اجر این کار ثواب را در آخرت نصیب این ها سازد. آیا شما در دفاع از خود چیزی می گویید؟
متهمه:
ـ جناب رئیس! قبل ازین که به این پرسش شما پاسخ بدهم اجازه دهید مواردی را به عرض برسانم. گرچه می دانم که میخ آهنین فرو نرود در سنگ و تا زمانی که این تفکر قرون وسطایی برفضای کشور مسلط است این گونه محاکمات صحرایی نه بار اول است که اتفاق می افتد و نه هم آخری خواهد بود. این مردان سنگ به دست هم نه بار اول است که مردانه گی شان را با سنگسار کردن یک زن بی دفاع به نمایش می گذارند و نه هم بار آخر خواهد بود.
جناب رئیس! برائت ذمه حالت اصلی است، متهم تا زمانی که به حکم دادگاه با صلاحیت محکوم شناخته نشده باشد، بی گناه است. حضور این مردان سنگ به دست حکایت از آن دارد که حکم شما از قبل صادر شده است. در حالی که شما اول باید ثابت بسازید که این کار من جرم است، بعدا"حکم صادر نمایید. شما و این مردان سنگ به دست در نقش دادستان ظاهر می شوید، در نقش قاضی حکم صادر می کنید و در نقش مجری، حکم صادرشدۀ خود را مطابق میل خودتان به اجرا در میاورید. آیا اعتراض من تاثیری در حکم ظالمانه و غیر انسانی شما دارد و می توانید آن را تغییر دهید؟
جناب رئیس! صحبت کردن با کسی به معنای داشتن رابطه نیست؛ گرچه من آن را هم جرم قابل تعقیب عدلی و قضایی نمی دانم. من با کسی صحبت کرده ام که قرار بود همسر و شریک زنده گی آینده ام باشد و این حق مسلم من است. قوانینی که برای من آزادی انتخاب همسر را ندهد شریعت نیست، احکام ساخته و پرداخته ی ذهن عقب مانده ی شماست. پس بهتر آن است که به عوض محاکمه کردن من مطابق افکار پوسیده و قرون وسطایی تان، چاره یی برای معالجۀ ذهن بیمار خودتان جست و جو کنید. شما که جهالت را دانایی می پندارید با این تصور باطل که به اوج قلۀ دانش و دین باوری رسیده اید در این توهم هستید که همه چیز را دانسته اید و بنا بر آن حکم صادر شدۀ خود را صحیح ترین حکم می دانید. به این دلیل شما نه تنها در حق مردم جفا می کنید، بلکه با این کارنامه های سیاه تان در حق دین نیز جفا کرده اید.
قاضی:
ـ شما حق ندارید به تصمیم خودتان همسر آیندۀ تان را انتخاب نمایید. صلاحیت این تصمیم گیری با مردان خانوادۀ شماست.
متهمه:
ـ هیچ کسی حق ندارد از من بخواهد خلاف خواست و میل خودم، با کسی ازدواج نمایم. دوست داشتن مردی برای زنان را حرام و مستوجب مجازات سنگسار می دانید، درحالی که عقد نکاحی که با تحمیل جبر و زور بر یک زن صورت گرفته باشد از نظر حقوق بشر، نامش تجاوز به عنف است. در همین جا اجازه دهید بپرسم که چرا مردانی را هم سنگسار نمی کنید که برای ارضای حس حیوانیت شان به پای پسرانی که هنوز کودک هستند زنگ می بندند و از رقصانیدن شان لذت می برند؟ چرا به آن مبلغین دینی حکم سنگسار نمی دهید که در داخل مساجد به کودکی تجاوز می کنند؟ چرا صدها مجرم دیگر را حکم سنگسار نمی دهید که اعمال شان خلاف انسان و انسانیت است؟ یا گوش و بینی زنی را بریده اند یا مشتری بازار تن فروش ها هستند یا قاچاقبر مواد مخدر و یا هزاران خانه و خانواده را از داشتن سرپرست محروم کرده اند. سنگسار کردن یک زن بی دفاع برای مردانی مانند شما چه قدر آسان و ساده است. شما می خواهید به این وسیله مردانه گی تان را ثابت سازید که یک زن بی دفاع را سنگسار می کنید. زنی که هیچ قرابتی با شما ندارد. اما فکر کرده اید که خواهر و مادرشما هم یک زن است و ممکن فردا در همین موقعیتی باشد که من هستم. شما با تحقیر یک زن در ملا عام نه تنها خشونت علیه زنان را ترویج می نمایید بلکه احترامی را که یک زن مستحق آن است نیز از بین می برید. بنابرآن اگر فرزندان شما با دیدۀ حقارت به مادر و یا خواهرشان می بینند مقصر شما هستید.
قاضی:
ـ باید بدانید که با این کار شما و دیگر آزادی ها برای زنان، دین به مخاطره می افتد. بنابرآن، این محکمه ناگزیر است برای جلوگیری از سست شدن ستون های باور مومنین، مجرمینی مانند شما را به سزای اعمال شان برساند.
متهمه:
ـ جناب رئیس! چقدر مضحک است داشتن این تصور که دین باوری و یا ستون های ایمان شما خیلی قوی اند که با تلاش یک زن برای انتخاب همسر آینده اش به مخاطره می افتد. شما برای جنایات خود وکیل هستید و برای اشتباهات دیگران قاضی. کاش همت محاکمه کردن خود را می داشتید، تا می دیدید که چه خرافاتی را به نام دین و چه بی عدالتی ها را با نام خدا به این مردم بیچاره تحمیل کرده اید. چرا پایه های ایمان شما در زمانی دچار ترلزل نمی شود که دست به جنایت و کشتار می زنید و گروه، گروه انسان ها را به صورت فجیع به قتل می رسانید؟ انسانی که حیات انسان های دیگر برایش مهم نباشد چه تفاوتی با حیوانات درنده دارد هر اندازۀ هم که دین دار باشد. شما ثابت ساخته اید که کم ارزش ترین چیزها حیات انسان ها برای شماست. سال هاست که شما و امثال شما زمین زیر پای انسان های این دیار را به آتش جهنم مبدل کرده اید. نه تنها سنگسار كردن یک زن، بلکه سربريدن، اعدام كردن، و انتحار و انفجار را از افتخارات خود ميدانید. دلخوشی و امید زنده گی را از مردم گرفته اید. چه خطری بالاتر از این جنایات شما دین را تهدید می کند؟ تصویری را که شما از آن ارائه کرده اید خود بزرگترین خطر به ستون های باور دینی مومنین است. وقتی شما با نعره های تکبیر انسان ها را به کام مرگ می فرستید بخودی خود این تصور را زیر سوال می برید که دین برای رستگاری انسان هاست و طبعا" شما حق ندارید از آن در توجیه کشتن انسان ها استفاده کنید. وقتی می گویید اسلام دین صلح است باید با کردار و اعمال تان آن را ثابت سازید؛ اما قساوت شما حد و مرز نمی شناسد، هرکسی که صبح خانه اش را ترک می کند امیدی ندارد که شام دوباره به خانه برگردد. اطفال ما در جنگ متولد می شوند و در جنگ با بی رحمی تمام کشته می شوند. چه دردناک و غم انگیز است ریختن خون کودکان و جوانانی که امید به آینده دارند اما در راه مکتب، در صنف درس، درایستگاه سرویس، در مسجد و جاهای دیگر از حق ادامۀ حیات محروم می شوند و چه درد انگیز است به سوگ نشستن زنان و موسفیدانی که آن کودکان و جوانان نان آور خانه و امید زنده گی شان بودند. برای آن کودکان و جوانان چه فرقی می کند که به دست دین داران و مومنینی مانند شما کشته شده اند و یا بدست بی دینان و خدا ناباوران؟ چه انتظار دارید از آن زنان و موسفیدانی در سوگ نشسته یی که عزیزان شان را درعملیات های انتحاری و انفجارهای شما از دست می دهند؟ آیا برای دین باوری شما کف بزنند یا برایتان طوق لعنت خداوندی را آرزو نمایند؟
کاش اندکی دقت می کردید که با این گونه اعتقادات و اعمال ضد انسانی تان انسان های وحشی مانند این مردان سنگ به دست تربیه می کنید و فردا کودکان شما هم همین راه را خواهند پیمود. هیچ صاحب خانه یی خانه اش را ویران نمی کند؛ اما شما با نام دین تیشه به ریشۀ خود می زنید و در داخل خانوادۀ خودتان بجای انسان، وحشی تربیه می کنید. چرا به جای سنگسارکردن زنی، گوشه یی از بدبختی های این مردم ستمدیده را مداوا نمی کنید؟ چرا ملیون ها طفل گرسنه ی این سرزمین را آب و نان نمی دهید؟ و چرا برای صدها و هزاران مشکلات و دردهای مردم چاره یی جست و جو نمی کنید. همۀ کوشش شما این است که در کجا انتحار و انفجار کنید تا تعداد بیشتر انسان ها به قتل برسند. آیا با همین وسایل تبلیغی مردم را به دین دعوت می کنید و به همین گونه می خواهید دین باوری و ستون های دین مومنین را محکم بسازید؟
قاضی:
ـ ما می خواهیم به این وسیله از احترام زن در جامعه پاسداری نماییم. اگر این محکمه شما را به سزای عمل تان نرساند سبب گسترش فساد در جامعه می شود و نتیجۀ آن کاستن احترام به زنان در اجتماع است.
متهمه:
ـ جناب رئیس! آیا شما احترام مادر و خواهر خودتان را هم همین گونه بجا می آورید؟ اگر این احترام است نمی دانم دیگر چی باید گردد که بی احترامی گفته شود؟ در هیچ جایی از جهان یک چنین توهینی به مقام زن نمی شود که او را در محضرعام سنگسار نمایند. آن هم به یک اتهام واهی داشتن رابطه با یک مرد، که حتی در صورت صحت آن هم، جرم نیست. اتهامی که هیچ سند و مدرکی برای اثبات جرم زن در آن وجود ندارد و بیشتر هم بر بنیاد شک و تردید بستگان خودشان به دادگاههای صحرایی کشانیده می شوند.
می دانم که از نظر شما مهر و عطوفت و دوست داشتن ممنوع و حرام است.اما سکوت در برابر ستم، تائید و یا همراهی کردن آن است. بگذارید به شما قاصدان مرگ بگویم که قفل هایی را که بردهان ما زده اید خواهیم شکست. دیر یا زود روزی فرا خواهد رسید که زنان کشور به برده گی شما گردن نخواهند گذاشت. نشانه های قیام برعلیه ظلم و جهالت قرون وسطایی شما به وضوح دیده می شود که فرارسیدن بهار متفاوت از گذشته را مژده می دهد. بهاری که یخ های تحجر و ناامیدی را می شکند و شاهد سربرآوردن نسل جدیدی در کشور خواهد بود که فصل یخبندان حاکمیت مردسالار و به ظاهر دین سالار شما در برابر آن تاب مقاومت نخواهد داشت. نیروهای کهن دیر یا زود به زباله دان تاریخ سپرده خواهند شد. این حکم تاریخ است.
**************************
ریزش قطرات باران، زن را به هوش می آورد و او می داند که تا حالا در یک محکمۀ خیالی از خودش دفاع کرده است. آهی سوزناکی از تۀ دلش بر می خیزد. ناگهان سنگی به کله اش اصابت می کند.
صحنه های آخری که در چشم های متعجب او نقش می بندند دست مردان عمامه بر سر با ریش های انبوه است که بیباکانه باران سنگ های شان با نعره های تکبیر همراهی می گردد و آخرین فریادها را در گلوی او خاموش می سازد.