عبدالوکیل کوچی
حکایت عبرت انگیز
شیر در سیری ندرد جان کس
آدمی از فرط سیری خون خورد
آدم ظالم چو غداری کند
از خلایق جوی خون جاری کند
بود مردی یک زمانی پیش ازین
صادق خدمتگذار و راستین
از قضا روزی بدید اندر شکار
زخمیان آدم شاهین ومار
هر سه را آورد خانه ، آن جوان
بهر درمان کردن زخمهای شان
زخم شانرا مرهم و تیمار کرد
بعد شاهین عزم بر پرواز کرد
چون بیامد پس به منزلگاه خویش
لا کتی آورد با منقار خویش
غلغله انداخت جارچی هرکجا ی
لاکت شاهدخت ما گم گشته های
هرکه آنرا یافت سیم وزر دهیم
تحفه ی پرقیمت وبهتر دهیم
مرد زخمی ی که درمان گشته بود
برد سوی شه خبر از بهر سود
گفت اینک لاکت دخت شما
خانه ی صیاد میباشد شها
شاه بگفتا آورند صیاد را
سر بدار آویختند آن راد را
ناگهان بر گردن آن شاهدخت
مار پیچید نمیشد دور وسست
هرکه کوشید بر نجات جان او
دور نشد مار از تن پیچان او
تا بگفتند بهر سلطان ای فتی
زیر چوب دار داریم آدمی
گفت آریدش مگر زین ماجرا
او تواند دختر ما را رها
مار تا دید آن طبیب خویش را
دور کرد عاجل زدختر نیش را
شاهدخت آزاد گشت از چنگ مار
مرد نیکو رسته شد از چوب دار
زین مثل مهمترین عبرت که هست
مار پیشی کرد از انسان پست
باعرض حرمت
عبدالوکیل کوچی
هموطنم بیا بکابل بریم
سیر تغیرات وتحول بریم
به دلجویی مردم هردم شهید
برای کمک های عاجل بریم
با نیرویی وحدت سر تا سری
بخاطری صلح وتساهل
تا جیک پشتون هزاره یکیست
شهید جوزجان وپکتیا یکیست
خون همه سرخ به رگها یکیست
منشه ی اقوام زبانها یکیست
پس چرا به جنگ مقابل شویم
همدگر را باید تحمل کنیم
هموطنم بیا بکابل بریم
سیر تغیرات وتحول بریم
گاه به هلمند گهی آسمار
گاه رویم سوی مزار و تخار
دردا که چشم وطن است اشکبار
از هریوا بسوی زابل بریم
هموطنم بیا بکابل بریم
سیر تغیرات وتحول بریم
بخاطری حل مسایل بریم
گاهی ترور است گهی انفجار
یکی بکرسی دگری زیر دار
کشته وزخمی همجا بیشمار
بزخمی ها شفای عاجل شویم
هموطنم بیا بکابل بریم
سیر تغیرات وتحول بریم
گاه به دنجشیر و گهی پکتیا
گاه به نیمروز وگهی کاپیسا
به ننگر هار و هم سرپل بریم
هموطنم بیا بکابل بریم
سیر تغیرات وتحول بریم
حلق شده عاجز وبیکار وبار
در همه جا فقر مرض بیشمار
مردم از زنده گی گشته بیزار
خسته زجنگ اند بصلح انتظار
کاش به صلح وامن نایل شویم
هموطنم بیا بکابل بریم
بخاطری صلح تساهل بریم
عبدالوکیل کوچی
سروده های انتخابی از عبدالوکیل کوچی
رباعیات
اوضاع خطری شده خدا خیر کند
مردم سفری شده خدا خیر کند
از جنگ ترور وحشت دشمن خاک
این دربدری شده خدا خیر کند
دردا که وطن سوخته در آتش غیر
بیجا شده نظم زنده گی از خط السیر
از بسکه تحملش نفسگیر شد ست
آینده ی این مردم بیچاره بخیر
آنانکه غلام امر بیگانه شدند
محکوم جهالت وجرنگانه شدند
با کشتن انفجار و بربادی خاک
در قدرت ثروت همه دیوانه شدند
آنانکه اسیر دست همسایه شدند
در پوشش دین بس فرو مایه شدند
از غارت و قتل وانفجار دزدی
دارنده ی قصر و بانگ وسرمایه شدند
اوضاع زمانه پر خطر خواهد بود
هر وروز زهر روز بتر خواهد بود
هرچند زثبات وضع تضمینی نیست
لیکن سر کوه هم گذر خواهد بود
هر چند وطن روبه خطر خواهد بود
اما پی هر شام سحر خواهد بود
نومید مشو زگردش دیر خراب
تا ریشه در آبست ثمر خواهد بود