حفیظ حازم
نگاهی به هویت فردی و هویت ملی
ما در کشوری زندگی می کنیم که هویت اتباع آن فردی شناخته شده و اصطلاح هویت ملی هنوز در این کشور بیگانه است. برای روشن کردن مساله ضرور است مکثی بالای مفاهیم هویت و هویت ملی بنماییم تا بهتر بتوانیم نقش فردی فرد و هویت ملی فرد یا اتباع را درآن به مقایسه بگیریم.
روشن است که هویت انسانی یک مقوله اجتماعی است. همه انسانها به هنگام تولد، فارغ از اینکه در کجای زمین به دنیا میآیندیا از چه تعلق قومی و قبیلهای برخوردارند، دارای ویژگیهاییکسان انسانی، در میان انواع موجودات زنده هستند و هیچ گونه تفاوت ماهوی با یکدیگر ندارند؛ بنابراین، مقوله هویت انسانی که در دوران رشد و تکوین انسان در جامعه شکل میگیرد، کاملاً اجتماعی و جامعه شناسانه است و ربطی به خون و نژاد و رنگ پوست وغیره ندارد.
مشخصه هویت، مجموعهای از تعلقات مادی و معنوی انسان است که اصول آن از قبل شکل گرفتهاند. مثلآ اگراز ما بپرسند که ”تو کیستی؟یعنی بخواهند که شما هویت خود را توضیح دهید، هر یک پاسخی را که برگرفته و متاثر از اصالت، ذهنیات، تربیت و بافت فرهنگیمان است، بیان میداریم، از جمله خواهیم گفت: ”من از افغانستان هستم“، ”من تاجیک, ازبیک, هزاره یا پشتون هستم“، من انسان هستم“، ”من کارمند هستم“، ”من جوان هستم“ و امثالهم.
تعریف اساسی هویت به معنی "چه کسی بودن" است و از نیاز طبیعی انسان به شناخته شدن و شناسانده شدن به چیزییا جایی برمیآید. برآورده شدن این نیاز، "خودآگاهی" فردی را در انسان سبب میشود و ارضای حس تعلق میانیک گروه انسانی، خودآگاهی جمعی و مشترک یا هویت بومییا ملی آن گروه انسانی را تعیین میکند.
لذا هویت در قالب فردی و ملی قابل تعریف است. هویت فردی شامل ویژگیهای شخصیتییک فرد است که این ویژگی ها موجب تمایز او از دیگری می شود. در حقیقت ابعاد مختلف شخصیتیک فرد هویت آن فرد را مشخص می کند. و اما هویت ملی عبارتست از باز تولید و باز تغییر دائمی الگوی ارزشها، نمادها، خاطرات، اسطوره ها و سنتهایی که میراث متمایز ملتها را تشکیل می دهند. هویت ملی مفهومی است که سعی می کند تعارضات موجود در هویت های گروهی را به نوعی کاهش داده و آنها را در ذیلیک هویت بالاتر یعنی هویت ملی همگرا سازد. از اینرو هویت ملی در نهایت جنبۀ غالب و مسلط دارد و سایر خرده هویت ها در ذیل آن قرار می گیرند.
برای هویت ملی وجوه ها و مشترکاتی چون: خانواده, زبان, زادگاه و سرزمین, تاریخ مشترک, عقاید, سنت ها و ارزش ها فاکت های اساسی شمرده میشوند.
هویت ملی, هویتیا احساس تعلق فرد به یک دولت یایک ملت است. یک حس مشترک که مردم به یک وحدت کلی درک میکنند که نمود خود را در سنتها، فرهنگ یا زبان سیاست نشان میدهد.
هویت ملی در شکل مثبت آن میتواند به مهین پرستی که با غرور ملی و احساسات مثبت به کشور مشخص میشود همراه دانست.
چرا افغانستان کشوری با اقوام و اتنیک های مختلف در طول تاریخ پر از فراز و نشیب خود نتوانست ملت شود؟
چرا حساسیت های قومی و هویتی, این کشور را همیشه دستخوش ناملایمات وتا پرتگاه سقوط سوق داده است؟
چگونه کشور های دیگر و اقوام دیگر سرزمین ها, توانستند که ملت شوند؟
شاید از اینگونه سوالات دها و صد های دیگر را هم داشته باشیم که جوابش را تا هنوز نیافته ایم و اینجاست که بجان هم می افتیم, همدیگر مانرا مقصر میشماریم, همدیگر مانرا طرد میکنیم, می کشیم, فراری میسازیم و هر آنچه زشتی و بدی است در حق همدیگر مان دریغ نمی داریم.
اگر به جواب این سوالات بصورت موجز بپردازیم نکات آتی, میتواند موانع اصلی در ملت شدن مردم این سرزمین نقش داشته باشد.
1- افغانستان در تقاطع تقابل دو ابر قدرت آنوقت امپراطوری بریتانیا و امپراتوری تزار روس شکل گرفت که این دو قدرت جهانی افغانستان را به کشور منفعل تبدیل کردند.
2- بافت قومی کشور که متشکل از اقلیت های اتنیکی است. این اتنیک ها دارای زبان, فرهنگ, تاریخ, مذهب, بافت و ساختار های منحصر بفرد خود شان هستند که وجهه های مشترک نتوانسته آنها را در طول تاریخ ملت بسازد.
3- سیاست تفرقه بیآنداز و حکومت کن انگلیس, روس وغیره, اداره و زمام قدرت را همیشه بدست یک قوم سپرده و حتی تا زمانه هایی نه چندان دور هم از حضور دیگر اقوام درین سرزمین انکار میکرده اند.
4- زمامداران قوم برادر پشتون در طول تاریخ هرگز نخواسته اند اندک کاری برای ملت سازی و ملت شدن انجام بدهند. تمام زمامداران قوم برادر پشتون فقط برای بقای خود, خانواده و قبیله شان خدمت کرده اند.
در حالیکه اقوام دیگر در دولت, سیاست و اقتصاد کشور سهیم نبودند و جبر و بیعدالتی های فراوانی را متحمل گردیده اند, اینرا نباید ناگفته گزاشت که این زمامداران بیشترین ظلم و صدمه را هم به مردم عادی و عوام پشتون روا داشته اند. بیسوادی, فقر, مرض, کوچی گری و دها عامل دیگر که مردم عادی این قوم همیشه از آن رنج برده اند.
5- دین و مذهب هم برای ملت نشدن در افغانستان نقش منفی و غرض آلود بازی کرده است.ملا ها و مولوی ها همیشه در خدمت دربار و معاش خور و بلی گوی دولت مداران ظالم پشتون بوده اند. با تبلیغات سو و دادن ذهنیت فریب کارانه وبه مردم آنها را از آگاهی دور میداشتند و پادشاه را به مردم سایه خدا معرفی کرده و واجب ا لاحترامش میدانستند.
6- بیسوادی و عدم آگاهی مردم از سیاست و قضایای کشوری و جهانی. چنانچه ظاهر شاه با همین سیاست مردم را چهل سال گوسفند وار نگهداشت و خود چوپان شان شد, که دولت مداران بعد از او هم کاری بهتر از ظاهر شاه در این چند دهه انجام ندادند. دولت مداران افغانستان همیشه دهن را پر میکنند و با دغدغه در سخنرانی و گفتارشان از ( ملت افغانسان) میگویند, مگر با حلوا گفتن دهن شیرین میشود؟
بخاطر ملت شدن در قدم نخست باید عدالت و برابری واقعی برقرار گردد, البته که درتمام سطوح و در عمل نه در حرف.
از بین بردن تبعیض و نابرابری های قومی, سمتی, مذهبی, جنسی, زبانی و غیره که زمینه را برای مشارکت همه ساکنین کشور با در نظر داشت شایستگی, علمیت, کاردانی, وطن پرستی و تجربه مساعد سازد.
ایجاد فضای همدیگر پذیری, برابری اجتماعی, تقسیم عادلانه ثروت و مشارکت تمام باشنده گان کشور در سیاست, اقتصاد و روز مره گی های حیات.
هر قدر دولت مداران افغانستان در امر ملت شدن کوتاهی کنند, به همان اندازه درز های نفاق و دشمنی بین اقوام بیشتر شده و اعتماد ها پیوند ناشدنی و آخر کار را به تجزیه کشور خواهند کشاند.