عثمان نجیب
بخشهای اول و دوم:
تقدیم به مقاومتگرانِ زنده، شهید و زخمی و هرمنسوب
ردههایگونهگون تمامِعرصههایمقاومتگران.
من در حالی به پایان این نوشته می رسم که شبیخون های برنامه ریزی شدهی غنی کرزی و حمدالله و اتمر و ستانکزی از نام طالبان کشور ما را غرقابِ خون سرخ شهادت گروهی جوانان وطن در بخش های مختلف و تحت مدیریتِ کشتار آنان ساخته است
فراخوان جاودانه از سرودگران جاودان:
وقتی آدم ها به ارزشمندی تنها فکر میکنند، گویی آوای نهفته در طینت شان آنان را بانگ میدهد که فریاد وطن ارزشی نیست در ردیفهمه ارزشها، بل ارزشمندتر است همه ارزش هایی که انسان آنان را در اوج و بلندای همه ارزش های انسانی پسا ارزشناکی اِلهی و آسمانی قرار میدهد.
آنگاهیکه پاسدارانِ ارزش وطن در عُنُفوان جوانی سنگر های حراست و حفاظت از ارزش های وطن را در برابر ستیز و ستیغ و ستمِگران با صلابت و استوار پاس میداشتند و هر گاهی هم در دفاع از این سپردهی پروردگار خون های شان را نثار میکردند و امتداد آن تا امروز است. در شامگاهانِ بیدادگر جنگ یا در صبحگاهانِ مرگبارِ هجومِجنگآورانِ بیرحم، عزیزترین داشته های زندهگی یعنی حیات شان را برای دفاع مقدس سنگر های شان از دستبردِ اهریِمن به هدیه می گذاشتند و میگذارند. تفاوت آن زمان ها با این زمان در آن بود که در دوران حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان همهرهبری کشور و حزب از رأس تا قاعده وطن دوست و پاک و با وجدان و ضمیرهایآگاه بودند و منافعملی اولویت شان بود. هیچگونه اختلافات درون حزبی و دروندولتی سبب اتلاف و چورِ رؤسای جمهور تا یک سرباز و عسکر یا مأمورحزبی و غیرِحزبی نه میشد. چون اداره و نظامپاک بود همه ناگزیر به تبعیت از آن بودند. البته موارد خیانتهای کشور شمولی که تڼۍ و گروه او کردند، اقدامات منحصر بهفردی بود و در همه جوامع بشری سراغ آنرا داریم با دیرینهگیها و حالینهگیها. روح سرباز و عسکر و منصبدار و ملکی و نظامی و هوایی و زمینی و وزیر و فرمانده و فرماندار یکی ولی جسمهای شان جدا بودند. دید طراز بلند تعهدملی و ملیاندیشی همچو بسترِحریر درگذرِجریر.
در سپاس از حماسههایی که یَلهای فداکار و سِتَبرِ قوای مسلح برای زادگاهِحماسهآفرینِشان پدید میآوردند، طنین آوای وارستهگیها از بیدادها از کُوی و بَرزَنِ کشور به کوهها و دشت ها و دریاها و صحراها و در آسماننیلگونِسرزمین ما بلند میشدند و آوا سرایانِ بارسالت و پیر و جوانِکشور برای وطن و میهن میسرودند و هَلهَله برپا میکردند. انگیزهدهی و انگیزه داشتنِخودرزمندهگان رزمگاههایحُریَت و پهلوانان آوردگاه هایستیز برضدِستیزهگران از رسالتی بود که مرد و زن و طفل جوان و پیر و برنا داشتند. حماسهسراییها در گونههای مختلفی پدیدار میشدند و کوچههای پُر آزَرمِ و رزمندهگی را در مینوردیدند، خلبانانِ قهرمان را در آسمانها میستودند و
سوارکارانِ شجاع را درزمین قدر میکردند و همدلان و همگامانِ راهخدمت به ملت و مردم را با نوای سازها و اندیشهها حُرمت میگذاشتند. آهنگِ دلنشینِ حنجرههای هنرمندانِ رزم و راه و نوازندهگانِ بزمگاهها، شاعران و سرایندهگانِغزلها و
تصنیفهای روحافزای آهنگسازان و همدستیکاروان ثبت و نشر و چاپ درچاپخانه دست به دستِهم داده تحایف و هدایا را برای جانبازانِوطن اهداء میکردند.
طنطنهیآوازهای رسا و آمیخته باشور احساس و هیجانِ وجیهه رستگار و فریدرستگار در غزلِ غرور امیرجان صبور و شورِ ماندگار رفتارهای حزب روح میدمیدند و قیامتی از حماسه خوانیها برپا میکردند. آهنگها و ترانههای پُر وَجدِ آنان انیس و مونسِ جانگدازِ آنسپاهی و سربازی میشد که لوح بلندِ عظمت و عزت و پرچم فخرآفرینِ استقلال وطن را در قُلَلِ شامِخ پیروزی و یا در پاسگاههای سراسری کشور همچنان باوقار و با اهتزاز نگهدارد.
وقتی فریاد بلندِ تنی میهن به مَرحَم احتیاج است، با میهن باش این راه علاج است، در هر گوشهیی از یک پاسگاهِ وطن پخش میشد آنگاه جوانآگاه با قامتِبلندِروزگار اهدای خوناش را تحفهیی میدانست به التیامِ تنِ زخمی میهن. آن جوانِ دور افتاده و بیخبر از خانه و خانهواده هرگامِ میهن را به دفاع
مینشست و برتاختن توسنِ مراد به پیش میرفت. برای او همهیوطن خانه و همهوطنداراناش خانهواده بودند، برای او سنگِوطن بالشِ سَر خاک و خارِ وطن بسترِخواب و آسمان آبی وطن یا باران و برفِ وطن خیمه و خِرگاه بود، مانند جوان امروز وطن. مگر آن زمان به عسکر حرمت و شخصیت قایل بودند و در پی دزدی از مصرف او نهبودند، نه میکوبیدندش و نه برای او اجازهی کوبیدن میدادند. آنگاه سرباز وطن تشخیصمیداد برای حراست زادگاهاش هرجایی به دفاع میپرداخت و یا بر حفاظتِ آن خون میداد و با خونِخود هرجایی را رنگین میساخت. مثل امروز، مگر آن زمان تنها نهبود همه کشور و ملت با او بود و در حالت نیاز ده نفر به خاطر یک نفر سرباز و همسنگرِ خودجان میدادند و دولت دزدِ نان و معاش و لباسِ سرباز نهبود. سرباز آنزمان وقتی میدید همه در کنارِ او اند، رسالتاش را بیشتر درک کرده و روحیهاش را با پناهبردن به خدا (ج) چنان و چنان استوار نگهًمیداشت کهگویی وجیهه در آن زمان مانند مادری و خواهری در کنارِ اوست و او را از با میهنبودن آگاه میساخت و برایاو هم روحیه میداد و هم الهام که او هم در نبرد برای وطن با برادر و فرزندش یکجاست. پسا دعای مادران و پدران، فریاد هنرمندانِ بارسالتِ ما هر زمانی و هرگاهی قهرمانیهای حماسهسازان وطن را ماندگار ساخته و همتشان را بلند و بلندتر نگهداشته است. ما به سربازِ جان بازِ امروزِ ماهنرمند بارسالت نهداریم، البته اینکه هنرمند مسلکی و آگاه هم نهداریم و هرکدام شان برای شهرت و تجارت گویا هنرمند استند، پارچههایی هم که اجرا کرده اند مقطعیی و گذرا و پول من درآوری اند و بی محتوا.
شاعر، نویسنده، فیلمنامه نویس، ترانهساز و سر انجام اجرا کنندههای آهنگها و سرودههای حماسی و نمایشهای میهنی مرزها را مینوردیدند و فارسی و پشتویی نهبود و ازبیک و هزارهیی نهبود و پشهیی و نورستانی و ایماق و گٰجری نهبود و برای آفرینندهی همهگونه آثارِحماسی از یاسینِ خموش، عبدالله نایبی تا امیرجان صبوری و از استادمسحور جمال تا استادگلزمان و از استادان دیگرِ سرود و سخنِ دیگر و از نغمه و استاد منگل تا عبدالله مقری و فریدرستگار همه و همه درست از آن هاییاند و بودند که رسالت رسانیدن صدای بلندِ فریاد وطن را در گوشه گوشهیی وطن برای مدافعان وطن داشتند. آنان طلایهداران شکوهِ دفاع از وطن و حماسهسرایانِ حماسه سازِ وطن بودند و خواهند بود، مهربانو قمرگل و مرحوماستاد زاخیل برای رساندن پیامِ باوطنباش بودند و در اثر اصابت گلوله پسر جوان شان را از دست دادند و در یک تصادف نادر که باچرخبال بهسوی ننگرهار در حرکت بودند گلولهیی سینهی فرزندِ برومندِشانرا آماج گرفت. آنان با نسلی همراه و همگام بودند که در کویرداغ دوستیها برای وطن جان میسپردند و مربوط به نسلی میشدند که نمادی از فداکاری بودند اما با رهبرانِ فداکار و وطندوست. دیروز و امروز و حالا و فردا و پسا سالها جاودانههای ترانهسرایی برای آنان و ترانهسرایان و حماسهسرایان جاودانه خواهد بود و هیچگاهی اثری از دیروز و امروز و فردا در آنها مجال رهبردن به سوی فراموشی نه خواهد بود. اما همه آنچنان نهبودند برخی ها مثل آقای فرهاددریا به نام هنر از خون و گوشت مردم و سرباز استفاده کردند و یادی هم از سربازِ وطن نهکردند و حالا هم دَم از انسانیت میزنند اما حتا پول های اطفال گرسنهی وطن را دزدیدند و به اصطلاح عام عارُقی هم نه زدند. و شرمگینانهتر آنکه شلاق طالب را چوبِخدا میدانند. از او توقعی هم نیست.
برای انسان مسئول و برای مسئولِ وطندوست و برای فردِ خردورز و خردگرا هیچچیزی در هیچگاهی ماندگارتر از افتخاراتِ او برای وطن و مردم نیست.
من در یک شامگاه پُرخاطره و آمیخته از فضای احساسعالی وطن دوستی و پس از گذشتِ ایامِ پر آشوب و دشوار و شاید هم دور از انتظار، نمایی از جوانی دیروز را دیدم که جمعی همسالان من و همگامانِ من و فرزانهگان وطن باز هم دردوطن را فریاد و اشک حسرت رخساره های شان را میآزرد و بیداد هجرت را یاد میکردند. من اما آنجا بارِ دیگر صدای پای لحظه های دیروز را میشنیدم و میانگاشتم که آن گامها از چنددهه به اینسو برداشته شده و اینک امروز به جایگاه شان رسیده اند، مقدمتانمبارکباد، قدومتانسبزتر و آهنگتان پرطنینتر باد. دوستان و جوانان دیروز وطن من ساربانانکاروانهایعزت و صلابت وطن برای وطن و فرزند وطن بودند و امروز هم فرزندان مان در همان ره رواناند، اما قصابان ظلمت مثل غنی و کرزی و عبدالله و امرالله و بی دانش و خلیلی و محقق و عطا و قانونی و مسلمیارکه همه چیز را به نفع خود داشتند غیر از قانون و شمار دیگری همهی آنها باید به کشتارگاهها فرستاده شوندوقصاص ملت از آنها گرفته شود. چون هنوزم تلاش میکنند مقاومت ملی را تضعیف کنند تا خود شان بقای دوباره و بعثِ بعدالموت داشته باشند.
من در آن شامگاه بیبدیل آهنگ وداع با جدایی را می شنیدم که پیغام همگامی و بههمرسیدن را ارمغان داشت و بهخاطر آوردم که حافظِ شیرین سخن در گذشتههای دور گفته بودند:
بنمای رُخ که خَلقی حیران گردد
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
ارچند در دیار غربت هم همه دردمندان وطن از جمله هنرمندانی که انسانیت را میدانند به خصوص وجیهه و فرید و امیرجان صبوری درد وطن را زمزمه میکنند، حضور مجدد و پسا سالهای دورِ جمعی از جوانان دیروز که سالمندان امروز اند و با احساس و عاطفهی بزرگ وطن دوستی و محبت پرورده شده بودند، نماد و نمایش دیگری است که باید به آن ارج گذاشت و آن چهرهها و نگاهها و اداها و گفتارها و آهنگها و ترانهها همه و همه باز هم وطن بودند و از وطن و برای وطن. ایهات که بیدادگران چرا بیدادجنگ را برگزیده اند و چرا تیغ کین از نیام برکشیده اید و قامت ستبر سپیدار بلند هستی وطن را دوتا و دهتا و صدتا میکنید؟ این سپیدارها دیروز همچنان قامت میافراشتند و بیخبر از آن بودند که دُژخِیمانِ ذلت و پاسبانانِ ظلمت آنها را تا سوزانیدن و سوختن در تنورِ جنگ و ویرانی همراهی میکنند.
وقتی فریدرستگار این تصنیف بلند از چکامههای بلند لطیف ناظمی استادِسخن را زمزمه کرد، دیگر توان نهریختنِ اشک به هیچکسی نهبود. وقتی وجیهه گفت که بهخاطر وطن حاضر به فداکاری میباشد، او مانند سیماسمر، فوزیهکوفی، بانو یون، شکریه بارکزی و بانو رولا و بانو گیلانیها و آریانا سعیدها ودیگر سودجویان با خونِ سرباز وطن و مدافعان جبهات مقاومت وطن و حقوقزنان معامله نهکرد و نه مانند آریانا سعید آن بیکارهی هرکاره خُرد شد که بهخاطر پول حتا به انسان وطن اش توهین کرد و همجنسان خود را ناسزا گفت. نجیب رستگار تا تن و توان داشت درد مردم را در هر نوعی فریاد کرد و استاد اولمیر ماندگارتر از همه شد ای زما وطنه دلعلونو خزانی زما یا استاد مددی با ترانهی ماندگار وطن عشق تو افتخارم. اینجا بودن و آنجا بودن و دیروز بودن و امروز بودن درکشور جولانِ جدایی دارند از هم. آنجا که دیروز من بودم بارِِ وحشت و ظلمت جنگ را به دوش میکشید ویرانهیی بیش نهبود و خُمپارهها مدام تناش را میآزردند، زخمی میکردند و میسوزانید و میترکانیدند. آنروز که من آنجا بودم گذرگاه بزرگی از رهایش هموطنان ما بود که زیبایی و آراستهگی و آبادی همه زخم هایش را التیام کرده بودند و اثری از زخم جنگ در وجودش دیده نهمیشد. شاید هم دیگر رگبارِ مسلسل ها یا اصابت خمپارهها تنش را نیازارند. اما وحشت وحشیان طالب و پاکستانی و ظلمت جهانی بر همههستی ما سایه افکنده است که فقط مقاومتِ کشوری و هویتی میتواند آفتاب آزادی و سرود استقلال و رهایی از استبداد را ارمغان دهد و بس. من فکر میکنم پسا دو دهه و اندی، وجیهه در آنجا و آن مکان را اثری به بزرگی و اثرمندی پیغام هنریاش یافت که دیروز در ویرانه اش هم نجوای غم اندود درد وطن را داشت. وجیهه میداند که ندای هنری او اثری به صدای یک خواهر و یک مادر برای هموطناناش و سربازان مقاومتگران امروز وطنش داشته و هم برای زخمهای شان مرحمی است. تشکر از تو وجیهه بانوی بزرگوطن و ممنون از تو فریدجوان دردمند وطن و همچو شماها بانوان و مردان و جوانان دردمندِ دردِ وطن که در تمام انواع سنگرهای مقاومت وطن قرار دارید.
از جنگافروزان بخواهیم که دگر قصر امانی را آماج قرار نه دهند و برایشان بگوییم که بازسازی آن قصر شهکارِ نبوغ فکریخواهرانِ مهندس و انجنیر کشور است وافتخار بهتآور.
وقتی بزرگی و عظمت سرودههای حماسی استاد اولمیر بزرگ « نظامها با ایشان بسیار نامردی کردند، به شمول نظام تحت رهبری حزب ما »، لرزهبراندازی دارد و گاهی که صلابت صدای استادگُلزمان، مسحور جمال برایوطن، انسانِ وطن را به حفاظت از کوه پایه های وطن میکشاند و یا هم ترانههای دیروز نغمه و استادمنگل برای وطن و مدافع وطن و هواباز وطن طنینانداز میشود و هواباز وطن را لالیه هوابازه میخواند او هم مانند خواهری در حفاظت از هوا و فضای وطن کنار هوابازان قهرمان ما قرار دارد.
فیلم های مستندی از کارنامههای قهرمانان قوای مسلح، فیلم هاییمانند صبور سرباز و یا هم آفریدههایی هنرمندانی از نسل دیروز و امروز وطن در همه انواع آفریدههای هنری شان مدیون کارگردانان و گزارشگران و همکاران تخنیکی و اداری و ملکی و نظامی رادیوتلویزیونملیافغانستان اند.
من درحالی بهپایان این نوشته میرسم که شبیخون های برنامه ریزی شدهی طالبانِ غنی کرزی و حمدالله و اتمر و ستانکزی از نامِطالبان و حالا عملی و علنی خودِ طالبان کشور ما را غرقابِ خونِسرخ شهادت گروهی جوانان وطن در بخش های مختلف و تحت مدیریتِکشتار آنان ساخته است و ۹۹ درصد رهبر نماهای جبون و خبیث جوانان وطن را به کشتارگاه قومی غنی، کرزی و اتمر و محب میفرستند تا در مقامی قرارگیرند. روح همهی شما فرزندان وطن شاد و شرمِابدی برای همه آنانی که از خون شما تجارتِ سیاست و قدرت و مکنت کردند و میکنند، مانند سیاف، قانونی، محقق، خلیلی، عطانور، امرالله، عبدالله، اسماعیل ووو…
من برای ملت عزیزم و وطن بزرگم از بارگاه الٰهی بازگشت آن همه عزت و مکنت و عظمت را تمنا و مسئلت دارم که دیروز داشتند، یعنی نه مهاجری به تمنای وطن دور از وطن جان بسپارد و نه استواری قامت انسان وطن در بیوطنی شکسته گردد و نه اشکهای مدامِ نومیدی بهنام مهاجر و بیوطن رخسار هموطنان ما را نمناک سازد و نه اهریمن بیدادگر ویرانی در هرنوع آن مجالِباروری برای ویرانی وطن ما را بیابد و انسانِ وطن ما را بهسوی کشتارگاه های غنی کرزی آمریکا، چین، انگلیس، روس، پاکستان، ایران و هندوستان نه بَرَد. همهی این ها ما را میکُشند با تفاوت نام ( دوست و دشمن ). اما این همه میسر نیست مگر کمک و یاری با جبههی مقاومتملی حتا با دعاهای شباروزی.
بدرود….