عثمان نجیب

 

 

پس از رفیق کارمل داعیه نه بل که همه معامله و هر کسی معامله گر بود

دکتر نجیب الله هرگز ببرک کارمل نه شد

من‌ بیش‌ تر حقایقی را می‌نویسم‌ گاهی هیچ مقامی و شخصی از  آن یا آگاه نه بوده یا دروغ گفته است.

  صبور باشید شاید علاقه نه گیرید اما تاریخ همین است.

شگفتی ها و ناشگفتی های حضور من از تولد تا روزی که اختتام می یابند.

برای رعایت امانت داری در انتقال روایات، پس از این نام کرکتر ها و شخصیت های حقیقی حقوقی مخالف و موافق از پدر مادر تا یک ره گذر و از یک مامور و سرباز تا رییس جمهور ها و وزرا با نام هایی در زمان آن وجود داشته اند و با احترام یاد خواهند شد. کسانی که زنده اند عمر شان دراز و جای رفته ها بهشت برین.

من روایات را برای جلوگیری از انکار به اقرار مانند هر راوی دیگر مستند و مدلل و نشانی گفتن هایی که وجود داشته اند همه گانی می سازم. 

کسانی که به نفی آن ها مستندی داشته باشند می توانند به رخ من بنمایانند.

باور من برای این نبشته ها فقط ٱگاهی از حقایقی است که هرگز انتظار نقل کردن آن ها به قول آقای نویسنده ی منتقد از یک پادو نیست. اما سوگ مندانه و خوش بختانه حقیقت های تلخ و شیرین اند.

در پی هیچ چیزی جز گفتار حقیقت نیستم. 

 

گذری بر چگونه گی پلنوم ۱۸ در چند بخش
 
آنانی که حالا کتب قطوری برای تبرئه ی خود می نگارند
۹۹ اعشاریه ۹۹ در صد دروغ می گویند‌ و جنایات شان به حزب و صفوف حزب و سرنوشت آن ها مشهود است و آنانی که چیزی نه نوشته و خاموش اند خجلت وجدان دارند.
معذرت می خواهم از محترم عرفان الله عرفان رفیق گران سنگ ما که کسی با استفاده ی غلط از نام آن ها به من اهانتی کرده بود و ایشان پس از آگاهی یافتن توسط رفیق سلیمان کبیر نوری، به من تلفن کرده و‌ از عدم آگاهی شان توضیح‌ دادند .

در حزن انگیزه ابدی ‌خیانت به رفیق کارمل باید گریست.
از  کشتمند ها تا دروگر‌ ها و مزدک ها و کاویانی ها و رفیع ها همه ره به خیانت بردند.‌  
فقط دوستم به ایشان ثابت قدم ماند و بس.
من یکی از صد ها هزار عضو حزب بودم که در گم‌ نامی ها بخشی ولو کوچک اما مهمی از بی مبالاتی رهبری حزب در جناح پرچم ‌‌و رده های دوم قدرت عمدتن تاجیک تبار علیه رفیق کارمل را به خاطر دارم و قسمت دیگری هم مرتبط است به سهم گیری رفقای هزاره تبار و ازبیک تبار  و سایر رفقا از اقوام دیگر به شمول بخش
۹۹ در‌صدی رفقای پرچمی اما پشتون تبار. در دسیسه علیه رفیق‌‌کارمل د‌و گروه پلید سیاه نمایی کردند، اول همه حزبی های پشتون تبار حزب مثل ظهور رزم جو، سلیمان لایق، حسرت همگر‌،  مانوکی منگل و همه اعضای پشتون تبار دفتر سیاسی و کمیته مرکزی حزب. از این گروه شکوه یی هم نیست چون روشن ترین آن ها  متعصب ترین و قبیله گرا ترین بودند و‌ هستند کما این که نقیصه ی عمومی چادرنشینی و دوری از فرهنگ شهری و شهر نشینی و نه بود سواد کامل سیاسی و‌ مدنی داشتند و در تحلیل اوضاع هم با جهل جامعه نه شناسی زنده گی می کردند و‌ تعریف علمی از سیاست و مبارزه را نه  می دانستند. مثل شاد روان نور‌محمد تره کی که حتا ظرفیت حفظ شخصیتی خود را نه داشت و یا حفیظ الله امین که فقط زبان کشتار را می دانست و یا سید محمد گلاب زوی که همه چیز را در بد کرداری می‌دید و یا هم شهنواز تنی که گامی تا سرحد‌ خیانت ملی را برداشت. در این میان میر صاحب کاروال، راز‌ محمد ‌پکتین،‌ شاد روان محمد اسلم‌ وطن‌ جار آدم های آرام اما نه دانش مند سیاسی بودند و فقط برای داشتن جای پا به خود سعی داشته و به هیچ‌ وجهی منافع قبیله وی خود را فراموش نه می کردند و خط سرخ زنده گی سیاسی و نظامی و اجتماعی شان بود و به مدنیت های شهری و مدرنیته باوری نه داشتند با آن که مبارزات شان هم شامل تحقق آن اهداف هم بود .
بی مقام های هر کاره یی مثل اسدالله پیام و‌ کبیر کاروانی و یا مقام های جانی یی مثل اسدالله سروری، واحد طاقت ( ...‌طاقت ‌د‌یدار سال
۱۳۶۱ رفیق کارمل از ریاست عمومی امنیت ملی و در تالار ریاست اداری چنان با شور شعفی رفیق کارمل عزیز گفتند که فکر نه‌ کنم پدر محترم شان آن چنان عاشقانه خطاب کرده باشند...)  زرمتی ها، بی‌ خدا ها و‌‌ اکا ها و هزاران تن دیگر  در  بدنه های حزب‌ و‌  دولت و قدرت جا داشتند و در منافعی که به عموم شان بر‌ می خورد مشت پولادینی بودند بر دهن اقوام دیگر .
خط منافع تباری سراسر افغانستان اولویت همه ی شان بود و تا کنون است. ( ...البته پاک دامنی از فساد و‌ مناعت وجدانی اکثریت شان را نه می توان فراموش کرد.‌..).

     مگر

                                  (... دکتر نجیب الله هرگز‌ ببرک کارمل نه شد...)
    
       صفیه خواهر یکی‌ از دوستان نزدیک‌ من،‌ مهمان دار  هواپیما های آریانا بود به من روایت کردند که پرواز دهلی ( اوایل سال
۱۳۷۰ ) می رفتیم‌ و هوا پیما از زمین پرید و در حال ارتفاع گیری بود و‌ چند دور هم زده بود، برج مراقبت به یک باره گی پیام برگشت و‌ نشست دوباره داد، گروه پرواز به شمول خلبان های هواپیما دچار شوکه شدیم‌ که کدام سبوتاژ امنیتی داخل هوا پیما نه باشد هدف شان مواد انفجاری بود. ‌در ادامه گفتند ناگزیر سرنشینان و مسافران را اطلاع دادیم تا برای نشستی که نه می دانستیم به کدام دلیل است آماده ‌باشند و  کمربند های شان را ببندند. هیاهوی وحشت و‌ گمان زیاد شد و مردم را به خویشتن داری دعوت کردیم و هوا پیما نشست دوباره کرد. پس از  نشست و باز کردن دروازه با تعجب دیدیم که هوا پیما را غیر قانونی ‌و با استفاده از قدرت دولتی نشست داده اند تا مهربانو فتانه همسر  دکتر نجیب الله و دختران شان را سوار کنند. صفیه در ادامه گفتند (...‌ عثمان بیدر مه به فتانه گفتم که توستی همه گی ما ره زاره ترق کدی... چند نفری چند دانه بکسه مثل شلغم و موترای لینی ده درون طیاره انداختن و پس پرواز کدیم و از مسافر های خود معذرت خاستیم اما مردم بسیار ناراحت بودند که چرا ای رقم استفاده از مقام می‌ کنن...؟).‌
با این روایت  اما ما و شما می دانیم که مادر محبوبه کارمل چی گونه زنده گی کردند...

و‌ اما حزبی‌ های ترسو‌ ‌و معامله گری از جناح پرچم و اکثرن تاجیک‌،‌ جمعی هم هزاره و  ازبیک و  پشه یی ‌ اقوام محترم‌ دیگر،‌ همه رسالت شان را حتا در برابر اقوام خود فراموش کردند، با‌ آن که عمدتن دارای مطالعات بلند سیاسی و کهنی کشوری و‌ جهانی و اندوخته هایی از تجارب احزاب برادر داشتند، اما یک سره به قول خود‌ شادروان دکتر نجیب الله در سمت بادی ایستادند که رفیق کارمل را با فشار ویران گر به‌ سرزمین ناشناخته های هستی و دنیای سیاست و استخبارات و دور از رعایت همه انواع آدمیت پرتاب می‌ کرد.‌ آن ها فکر می‌کردند به آن طریق جای بهتر ‌و مقام عالی تری کسب می کردند. در حالی که چنان نه بود‌ و‌ پلنو‌م‌ هجده قبر همه‌ ی آن ها را آماده کرد، آنان فکر‌ کردند که با پرتاب رهبر شان او می تواند در همه قبرهای خالی به جای آنان بخوابد.

رنجی بیش تر از همه اقوام را هزاره ها بردند. دوران استبداد عبدالرحمان خانی را فراموش کردند که خواهران هزاره ی ما هم آغوش های اجباری متجاوزان و وسیله ی اطفای شهوت بی دادگران قبیله بودند و یا هم منبع بی پرسان خرید و فروش ‌و پول در آوری ها و حتا تحفه دادن دختران هزاره که پدران شان صلاحیت آن ها را نه داشتند.
رفیق کشتمند ها تاریخ نه خوانده بودند که می دانستند عبدالرحمان برای چیره شدن به قوم هزاره دو تا پسر  شیر علی خان رئیس هزاره های جاغوری را یک جا به قتل رساند. شیر علی مذکور از جانب امیر شیر علی خان‌ لقب سرداری هم دریافت کرده بود.
کشتمندی ها وقتی با دکتر نجیب الله علیه کارمل صاحب قرار گرفتند، فراموش کرده بودند که اسلاف دکتر نجیب الله هزاره های شیخ علی کابل مزار را به جرم تعرض به کاروان ها یک سره مجازات کرده و تا ترکستان دواندندشان.
کشتمندی ها در زمانی با دکتر نجیب الله یک‌ جا شدند تا کارمل عزیز را خنجر بزنند که نه توانستند حد اقل شش ورق و سه صفحه “
۴۴۲ تا ۴۴۶ “  از کتاب افغانستان در پنج  قرن تاریخ‌ مرحوم میر محمد صدیق فرهنگ استاد گران مایه ی ما و یا روایت رفتار سران سپاه عبدالرحمان در هزاره جات را از لابه لای سراج التواریخ بخوانند.
کشتمندی ها در زمانی با دکتر نجیب الله علیه رهبر خود ایستادند که یا تجاهل عارفانه (... نام مدرن بی غیرتی...) داشتند ‌و یا‌‌ واقعن کور بودند.‌ نماینده ی انگلیس از ظلم عبدالرحمان به هزاره ها دل سوز می شود و‌ در یک‌ پژوهش می یابد که از جولای
۱۸۹۲ تا جون ۱۸۹۴ در حدود ۹ هزار  « شاید بیش تر ... نگارنده...) هزاره تنها در بازار های کابل به‌ طور کنیز و غلام دست به دست فروخته می شدند.  او‌ به امیر نامه‌یی می نویسد تا دست از تعدی بر هزاره ها باز دارد. اما عبدالرحمان جلاد می گوید (... چون‌ هزاره ها از اتباع او می باشند، به‌ طوری که خواسته باشد با قتل، حبس و تبعید آن ها را مجازات می کند...).‌
اگر کشتمندی ها همه عمر را‌ در بی سوادی تاریخ نه دانی و تاریخ نه خوانی گذشتانده بودند، کارنامه ها و دادن هویت دوباره به هزاره ها را یاد داشتند که توسط رفیق کارمل برای شان باز گردانده شده بود. از مقرری خود‌شان‌ در مقام معاونیت و بعد صدر اعظم و‌ در دفتر سیاسی حزب تا تدویر جرگه ی هزاره ها، ایجاد مفرزه‌ های رزمی و نظامی هزاره ها ‌و مقرری های تا سطح وزیر و معین و دیپلمات ووو...
پس دلیل قانع کننده یی که مقاومت نه‌ کردن شان در پلنوم هجده برای کنار زدن رفیق را توجیه کند چی بود و است؟ عدم‌ حمایت شوروی یا رو گرداندن از ایشان بحث خارجی و غیر الزامی به حزب بود که در نهایت منجر به قطع حمایت روس ها از نظام می شد. چنانی که  حمایت از دکتر نجیب الله را قطع کردند اما قوای مسلح و‌حزب در کنار شان ایستادند و مردانه از وطن تا سرحد دفع تجاوز پاکستان دفاع کردند. اگر اشتباهات خود شان نه‌ می‌بود سقوط نظام هم ممکن  نه بود.


 و اما

  تاجیک های ترسو و معامله گر.

  از دستگیر پنجشیری تا فرید مزدک‌ ها ‌و تا رفیع ها ‌ کاویانی ها جمیله ها و یاسین صادقی ها


تاریخ را مکمل می دانستند که بهترین جوانان شان به نام غلام بچه ها به عنوان گروکان در نزد سلاطین مستبد یک قوم خاص قرار می‌گرفتند و هم چو‌ برده ها مصروف خدمت به استبداد قومی بودند. هر مدام اینان و آنان می دانستند که برای سرکوب قوم‌ و‌ تبار خود شان استخدام شده اند. آنان می دانستند که اسلاف دکتر نجیب الله حتا با دادن امتیازات سرداری به قوم‌ و‌ قبیله ی خود همه مردم را نوکر‌ خود ساخته بودند. هیچ‌ کسی از ولایات جنوبی و‌ زادگاه دکتر نجیب الله سرباز نه بود، همه فرمانده.
مادران شمال و نقاط مرکزی و بخش های غربی همیشه غلام‌ و‌ کنیز و سرباز و چوب سوخت می زاییدند و مادران جنوبی ‌و قبایل  پشتون تبار از روز اول جنرال و‌ دگروال ‌و وزیر و وکیل می زاییدند.
آن گروه تاجیک‌ تبار ها که‌ هرگز‌ به جایی هم نه رسیدند تاریخ را به یاد نیاوردند که حکومت کاملن مردمی و عیار امیر حبیب الله خادم دین رسول الله و اولین شاه راست گو ‌‌و صادق و کاکه ی تاجیک تبار ها چی‌‌ گونه دست خوش دسیسه ی اسلاف دکتر نجیب الله شده و خودش با یاران اش شهید طلسم مجددی ها و نادر کثیف شدند.‌ هم‌ هزاره ها و‌ هم تاجیک های ترسوی صاحب مقام وقتی برای سرنگونی رفیق کارمل در پهلوی دکتر نجیب الله ایستادند، حد اقل مردانه گی عبدالخالق هزاره را هم به یاد نه اوردند و برابر آن نو‌‌‌ جوان اسطوره یی هم غیرت نه داشتند؟
من تازه دعوای را‌ از جنرال‌ محفوظ برنده و اعاده ی حیثیت و‌ حقوق شده بودم، ضرورت بود تا به منظور اجرای ترفیعات‌ عقب افتاده ام و ختم دوران عسکری اجباری آموزش های بیش تر مسلکی می داشتم. چون از  حرفه ی استحکام خسته شده بودم و تا زمان طی مراحل کسب عضویت اصلی حزب شامل کار های سیاسی هم شده نه می‌ توانستم، مرا به آکادمی تخنیک اردو در پل چرخی معرفی کردند. هم صنفان زیادی داشتیم که یاد همه ی شان گرامی باد.
هنوز کارمل صاحب در قدرت حضور داشتند‌‌ و‌ من هم که زور و دست ام به دامان شان نه می رسید از ایشان شکوه داشتم‌ که چی‌گونه‌ رهبر بی خبر اند. گماشته گان شان بالای صفوف ظلمدو تعدی می کنند و‌ خود شان از کارروایی آن ها بی خبر اند. مانند جنرال محفوظ که در صحبتی پس از برنده شدن من به من اخطار داده و‌ عکس بزرگ آویزان  رفیق کارمل در دفتر جدید خود «کادر و پرسونل» را با دست نشان داده گفت ( ... ای ادمه می شناسی ... جواب دادم، بلی . ... گفت تو به آب روی مه بازی کدی ای آدم مره اینجه مقرر کده تا که ای اس مه هستم و تا که مه ده اینجه هستم تو اینجه نیستی ... بفرما برو... من پرسیدم مه که ما آب رو نه داشتیم کل ما ره بی سرنوشت کدی ‌و کشتی حالی که اینجه تبدیل شدی بازام همو کار هایته کده میری...) خلاصه من را کشید. سکرتر او یک رفیق خوب من بودند که حالا در یکی از تلویزیون‌ مشهور کشور خدمت می کنند...

ادامه دارد‌...

 

 


بالا
 
بازگشت