سید داوود مصباح

 

فوندامنتالیسم خطرناکتر از امپریالیسم است

آنچه که تاریخ بما می آموزاند و در جریان زندگی آدمی در روی این سخره خاکی دیده شد که پندار های خرافی و خیالی آنچه به بشریت کرد ، هیچ رخ داد طبیعی و غیر طبیعی به جوامع انسانی نکرد . در این زمینه « احسان طبری » دانشمند شناخته شده مشرق زمین ،زیر عنوان « در باره انسان و زندگی » چه زیبا بیان داشته است : « مابین ظرفیت دماغی و استعداد معرفتی انسان و پیچیدگی های حیرت انگیز جهان پیرامون تضاد عمیق وجود داشت : طبیعت در جنبش دایمی است و او ( انسان ) میل دارد همه چیز را برای مشاهده و مداقه خود متوقف سازد ، طبیعت متنوع است واو میل دارد همه چیز را همانند تصور کند تا درکش آسانتر گردد ، طبیعت بی نهایت است و او می تواند محدود را بفهمد ، طبیعت تودرتو است و او خوشتر دارد در سطح بغلطد ، طبیعت رقص مغشوشی از پدیده هاست و او می خواهد همه چیز را در هم آهنگی قواعد و قوانین بگنجاند ، طبیعت سرشار از هزارها راه و مجرا ست و او می خواهد همه چیز را در آن مجاری اندکی که خود می شناسد سیر دهد . انسان با مغز خواب آلود و رویا باف ، حقیر و ناتوان وارد این کارگاه شگرف شد . انسان که کمی بهتر از یک بوزینه درک می کرد با دستگاه ظریف و بغرنجی که برای درک آن حتی دانش امروزی ما نارساست روبرو گردید . طبیعی است که خرافه و سفسطه ، تعمیم های عبث ، دعاوی دروغ ، احکام مجعول ، جهانبینی های خیالی ، کره راه ها و سرگیچه هابمثابه حقایق جاوید و ازلی تلقی شد و آدمی زاد شروع کرد به بکشتن آدمیزادهای دیگر ، زیرا« حقایق ازلی » مکشوف او را قبول نداشتند و آدمیزاد شروع کرد به کشتن آدمیزاد های دیگر ، زیرا محصول کار انسانی نمی توانست ولع و آرزوی همه را سیر کند و آنانی که غارت می کردند آنانی را که غارت می شدند . بدینسان انسانیت در نبر علیه طبیعت رازناک و خشمناک پیرامون متحد نیز نماند . جامعه به شدت منقسم شد و در آن تضاد های عمیق و مخوف پدید آمد ، انسانیت در خود فرو رفت ، درحالی که لگد کوب زلزله ها ، طوفان ها ،امراض ، بلایای مختلف طبیعی و انسانی گردید . انسان می خواست سیر وشاد ، سالم ، دیرزی و همه دان و همه توان باشد ، ولی خود را گرسنه ، اندوهناک ، بیمار ، کوته زیست ، نادان و ناتوان یافت . انسان بین آرزوهای خود وواقعیت فاصله ای مخوفی دید ...»1

بلی ، چنین است ، انسان در گذرگاه تاریخ حوادث و رخ داد های و راه کار های مختلف و متنوع را ازمایش کردند و عمده تر از همه اندیشه های خود را . بخشی از بشریت امروزی که به تمدن دست یافته اند ، بر پندارهای غیر علمی و نادرست نیاکان خود وداع کردند و جهان پیرامون را با ترازوی خرد سنجیدند و باور های غیر علمی را تا جای که ممکن بوده کنار گذاشته و از آن عبور کردند . امروزه بنام کشور های جهان سومی داریم ، چرا؟ ! دلیل آن روشن است . کشورهای خاورمیانه در آسیا و کشورهای افریقایی و امریکای جنوبی بصورت کل نتوانستند که واقعیت های عینی وواقعی جهان پیرامون شان را درک نمایند و از عادت و آداب غیر علمی و باورهای نادرست نیاکان خود عبور کنند . روند تاریخی تکامل انسان به روشنی نشان می دهد که « چگونه انسان ، انسان شد » سالها نسل ها گذشت تا انسان متمدن امروزی بدین جایگاه تکیه بزنند که برای درک رازهای نامکشوف طبیعت و کائینات به پژوهش در پهنه ای کیهان و اعماق سپهر و عمق دریاها بپردازند . تاریخ نشان می دهد که انسان در روی زمین سه مرحله ای از توحش و سه مرحله ای از بربریت را از سر گذرانیده و در مراحل توحش انسان مثل سایر جانوران در جستجوی غذا با چنگ و دندان ازین سخره حیات بالا رفته است . انسان در مرحله بربریت که برای نخستین بار درخاورمیانه ممکن در فلسطین یا میان رودان ( دجله و فرات ) و یا در قفقاز کشف کردند که با کاشتن دانه ها ، یک دانه گندم به صد دانه تبدیل می شود . یک انقلاب بر زندگی آدمی زاد رخ می دهد و از اینجا است که موضوع وسایل تولید ( انسان + افزار ) و نیروی مولده و مناسبات تولید و توزیع به میان می آید ، که یک روبنای فکری را ایجاد می نماید . این روبنا بر اساس منافع مادی ظهور کرد که عالم گیر شد و آن نوع تسلط و حکمرانی سران قبیله و گروه اجتماعی بر اکثریت تابع و مولد نعم مادی . که این شکل از زمان بربریت تا قلعه های جهان سرمایه داری کنونی به دوره های مختلف تاریخی ، مطابق وسایل و نیروی تولیدی و توزیع نعم مادی بوده که به پنج فاز تاریخی تکامل یافته است . روبنای سیستم های تولیدو توزیع بنا به عوامل روبنایی در بستر فرهنگی خود را نشان داد که باورها از ترس انسان از خشم طبیعت ناشی می گردید و تا هنوز هم به تناسب قامت فرهنگی و استعدادمعرفتی هر ساحه زیستی متفاوتی را بوجود آورده ، که به رشد ذهنی و عوامل مادی هر جامعه تعلق می گیرد . به این اساس فاز تاریخی سرمایه داری متکامل و برتر از فاز یا مرحله فیودالی می باشد . در مرحله تاریخی فیودالی سلطه و تابعیت ( پادشاه و رعیت ) بوجود می آید که « پادشاه سایه خداست » این باور عامیانه را فرانسوی ها در قرن هجدهم قبول نکردند و دست به انقلاب زدند و لویی شانزده را اعدام و یک پنجم مزارع که متعلق به کلیسا بود مصادره و پاپ ( پدر روحانی ) را از قلمرو سیاست وحکومت خارج ساختند وبرفوندامنتالیسم و تیوکراسی پایان دادند . به این ترتیب به تمدن برتر دست یافتند و بورژوازی ، در رأس حکومت قرار گرفت و سرمایه داری جاگزین حکومت های فوندامنتالیست گردید . در این زمان در خاورمیانه « خلافت عثمانی » و حکومت ذاللهی صفوی ها درایران حاکم بودند و تضاد شیعه گری صفوی ها در مقابل فوندامنتالیسم خلافت عثمانی ها در ترکیه به اوج تشنج و رودررویی قرار داشت . این شیوه حاکمیت در خاورمیانه به اشکال مختلف و یک محتوای فرهنگی اطاعت از شاهان و سران و سلاطین به « حکم خدا » ادامه یافت . در افغانستان هم سران و سلاطین به شیوه کهن حکومت می کردند و هیچ فردی حق مخالفت با شاه ( سایه خدا ! ) را نداشت . در افغانستان بعد از عبور از پادشاه ( سایه خدا ) به جمهوریت ، به ویژه این که سردارمحمدداوود خان علیه پاکستان شعار می داد و باعث تحریک حاکمان پاکستان گردید و در برابر این رجز خوانی گروهای جنگی بنیادگرایی مرگبار مذهبی و اتنیکی را در خاک خود علیه جمهوریت افغانستان سازمان دادند. از آن زمان تفکر بنیادگرای مذهبی در برابر سکولاریسم و مدرنیته نو ظهور در افغانستان شکل داده می شود . یعنی توسط سی ، آ، ای و آی ، اس آی و دولت های شان شکل گرفت یا سازمان داده شد . وبعداً هفت تنظیم برای امور جنگ و خرابکاری علیه حکومت ملی دموکراتیک افغانستان ساخته شد که توسط دولت های امپریالیستی امریکا و انگلیس توسط حکومت پاکستان مستقیماً تمویل و تجهیز گردید . حکومت امپریالیستی امریکا با اصطلاح بنیاد گرایی از سال 1990 در امریکا آشنابودند ، این اصطلاح را از فوندامنتالیسم عیسوی به پشاور تقدیم سران تنظیم ها از طریق مبلغین عربستان به زبان عربی ، نمودند . بنیادگرایی ( فوندامنتالیسم ) معادل عربی آن « الاصولیه » ( Fundamentale) گرفته شده است . این اصطلاح از نام چهارجلد کتاب که تحت عنوان / اصول بنیادین / در سال 1990م منتشر شد . این کتاب ها از سوی « انستیتوت انجیل لوس انجلس » که اکنون ، دانشگاه « بایولا » نام دارد توسط « آر.ای.توری » یک کشیش وابسته به انستیتوی انجیل مودی ، در شیکاگوبود ویرایش شده است ، که مصارف و تمویل مالی آن توسط کمپانی نفتی « یونین کالیفرنیا » ( که اکنون بنام یونوکال معروف است ) صورت گرفته است . کمپانی نفتی یونوکال همان است که در مدت شش سال حاکمیت طالبان در افغانستان ، این گروه را تمویل می کردند . و خلیل زاد مشاور و رهنمای این پروژه نا میمون بود . این که بنیاد گرایی ( فوندامنتالیسم ) در خاورمیانه از کجا و در چه زمانی آغاز گردیده ، کتاب های زیادی نگاشته شده و به زبان فارسی در دسترس همه قرار دارد . دراین بحث مشخص روی افغانستان تمرکز می گردد . مردم مسلمان افغانستان ، بنیادگرایی را از زمان سلطنت در صدارت موسی شفیق ( صدراعظم افغانستان ) در زمان سلطنت محمد ظاهر شاه ( 22 دسامبر 1972 – 17 جنوری 1973م) شنیدند که . در زمینه چنین میخوانیم : « غلام محمد نیازی همچنان با حمایت موسی شفیق برنامه اسلام سیاسی را تحت عنوان « اخوان المسلمین » از مصر به افغانستان منتقل و از طریق تدریس در دانشگاه کابل ترویج نمود که بعد ها پیروان وی به اسم «جوانان مسلمان– جمعیت اسلامی وغیره نام ونشان به خوداختیارنمودند . » 2

 مردم مسلمان افغانستان این گروه های فکری را بنام « اخوانی ها » می شناختند . بسیار زود این گروه های اخوانی با گروه های اخوانی و سلفی های پاکستان ، هم آهنگ شدند و در منطقه به فعالیت پرداختند . اخوانی ها درسالهای 1343خ به رهبری استادان دانشکده شرعیات به سرکردگی غلام محمد نیازی و هم فکرانش ، منجمله برهاندین ربانی ، استاد توانا ، استادسیاف و دیگر استادان این دانشکده ، به فعالیت پرداختند بدون آن که تشکیلات منظم داشته باشند ، جوانان ، محصلین و شاگردان مکاتب را بنام « نهضت اسلامی » فرا می خواندند و در میدان گرم مبارزات و نهضت های بوجود آمده ، آنان را علیه جمعیت خلق و شعله جاوید به میادین می کشانیدند . درزمستان 1353خ / جنوری و فبروری 1975م چهل تن محصلین دانشگاه کابل ، که اعضای نهضت اسلامی بودند با استاده از تعطیلات زمستانی برای آموزش نظامی به پاکستان اعزام شد و در پشاور منطقه قبایلی در دو گروپ بیست نفری که هر گروپ به سردستگی گلبدین و احمدشاه مسعود توسط ارتش پاکستان تعلیمات و تمرینات نظامی و چریکی داده شد و در بهار دوباره این محصلین به دانشگاه به دروس حاضر شدند . برای هرکدام این محصلین یک یک ماشیندار کوچک اشتگن داده شد که در کود تاه علیه رژیم سردارمحمد داود خان بکار برده شود . بعد در سال 13540 / 1975م ، به دستور ذوالفقار علی بوتو نخست وزیر پاکستان « نهضت اسلامی » مسلح ساخته شد تا در براندازی جمهوری افغانستان مجهز و مسلح باشند که تفصیل کودتای ناکام اخوانی ها در کابل و سرکوب شورش های پنجشیر و لغمان و به ادامه هفت بار اخوانی ها دست به کودتا و شورش زدند که ناکام ساخته شد ، در رسانه ها و کتاب ها به نشر رسیده که نسل جوان و پژوهشگران با مراجعه به آن در جریان قرار می گیرند . هدف این نگارش و نتیجه گیری این است که ، بنیادگرایی ( فوندامنتالیسم ) به مراتب خطرناک تر از امپریالیسم است .

به دلایل ذیل :

* -  بنیادگرایی ، ریشه در باورهای دینی توده ها دارد که زمانی که بخواهیم جنایات این روند ضد بشری را افشا نماییم ، بلا درنگ این ویروس خطر ناک خود را در پشت دین و مذهب و باورهای مردم پنهان می کند و مخالف خود را ضد دین خطاب می نمایند . چنانچه در جمهوری اسلامی ایران مخالفین رژیم عقب افتاده آخندی را « محارب با خدا » اعلام و مباح الدم دانسته اعدام می کنند و در افغانستان حتی در رژیم موجود خواهر فرخنده را که خود خانم مسلمان و آگاه و مومن به شریعت اسلامی بود              به شکل فجیع باسنگ کشتند و دولت عین و غین کوچکترین اعتراضی نکردند .

* -  فوندامنتالیسم ( بنیاد گرایی ) ضد ساینس و فزیک و تکنالوژی و مدرنیته است . هم اکنون علوم پایه ، چون فزیک ، بیولوژی و زیست شناسی را مساوی با « کفر » ( ! ) می دانند .

* -  بنیادگرایی به شدت زن ستیز و مخالف تساوی حقوق بیش از نصف جمعیت بشری ، یعنی زن می باشند . به حقوق کودکان و حقوق بشر اعتنایی ندارند .

* -  بنیاد گرایی دینی ریشه در خون دارد . با خشونت ، کشتار مخالفین ، ترور و چوروچپاول همزاد است . نمونه های فراوانی از گذشته و حال بنیاد گرایی داریم .

* -  بنیاد گرایی ( فوندامنتالیسم ) ضد تمدن مدرن و ضد روشنگری اذهان مردم و ضد هرنوع دموکراسی و همزیستی با دیگر اندیشان می باشد . از همین سبب است که کشورهای خاورمیانه از تمدن معاصر عقب افتیده است . یک نمونه ای آن عربستان است که در قصر های مرمرین با اندیشه های عصر حجر زندگی می نمایند و از دانشمندان و مخترعین خبری نیست ، بجای آن از تروریست ها فراوان دیده شده و در تمام کشورهای خاورمیانه اشتراک داشته است . در افغانستان ، عراق ، سوریه  لیبی و دیگر کشورها ، تروریست های عربستان مبتکر جنایات و آموز گار تروریسم منطقه و جهان می باشند . از القاعده تا داعش ، بوکوحرام ، سی و شش گروه در پاکستان ، از همین مدرسه اند . ازین سبب است که بنیادگرایی خطرناکتر از امپریالیسم می باشد . در افغانستان گروه تروریستی طالب ها از همین منشاء بنیادگرایی سلفی می آیند . این باندهای تروریستی بازمانده هما القاعده اسامه بن لادن است که از عربستان سر بر آوردند و با پول و امکانات عربستان به افغانستان آمدند و برای امپریالیسم جنگ نیابتی را به پیش می برند . این بنیاد گراهای جاهل ووحشی برای افغانستان خطرناکتر از آن است که تصور می شود . صد سال جنگ بهتر از یک روز حکومت طالبانی در افغانستان است .  این باند های تروریستی طالبانی، بنیادگرای جاهل و نادان به بنیاد سلفی مورد نظر عربستان است . مردم افغانستان به صلحی نیازمند اند که به حکومت داری خوب و بدون فساد و مردم سالار برسند ، نه صلح با بنیادگرایی سلفی و نابودی هر گونه مظاهر دموکراسی و آزادی های سیاسی و اجتماعی . حکومت افغانستان بعد از کنفرانس بن ، چنان فاسد ، ضد مردمی ، مافیایی و تامغز استخوان خایین به ملت است که مردم برای نجات از این گند فاسد شده راضی به صلحی شده اند که بدتر و خطرناکتر از این حکومت فاسد می باشد . عواقب این صلح که صلحی در قبال ندارد ، برای مردم افغانستان بسیار ناگوار و زهر آگین می باشد . مثل عامیانه مردم است که : « آزموده را آزمودن خطاست » طالب یک پدیده مافوق ارتجاعی و متحجر قرون وسطایی است ، که در افغانستان شش سال حکومت کرده و ازموده شده است . این گروه از لحاظ وابستگی به امپریالیسم عمیق تر وسابقه دارتر از حکومت موجود است . گروه طالبان در مدت شش سال حکومت خود در افغانستان ، علاوه بر دریافت میلیونها ریال از عربستان و شیوخ قطر و عمان و القاعده ( اسامه بن لادن ) سالانه ششصد میلیون دالر از کمپانی نفتی یونیکال می گرفت و علاوه بر این که کاشت و ترافیک موادمخدر توسط این گروه اداره می شد و مواد مخدر توسط طیاره های آریانا به شرجه انتقال می یافت . استخراج سنگ های مرمراز هلمند ، که در 45 درجه سانی گرات ، صفر درجه را حفظ می کرد ، از طریق کراچی پاکستان انتقال می یافت . این ها نمونه ای کوچکی از مافیای طالبانی است که همه منابع مالی و زیرزمینی را دارایی شخصی خود می دانستند و تاراج می کردند .  تاریخ این چپاولگری ها را در حافظه دارد .  خوشبختانه مردم افغانستان این گروه را که از دل تنظیم های ساخت پاکستان به دستور دولت امریکا ، توسط دختر بوتو به بابور در پشاور سازمان داده شد و با کاروان به اصطلاح تجارتی نظامیان پاکستان به قندهار آورده شد ، خوب می شناسند و دیگر حاضر به حکومت به اصطلاح ( امارت ) طالبانی نمی شود .

درافغانستان فاسد ترین حکومت بر سرنوشت مردم حاکم است و حاکمیت طالب و دیگر بنیادگرایان هم غیر قابل تحمل است و به شرایط موجود خلق های کشور پاسخ نمی دهد . اینجاست که شرایط برای یک انقلاب مردمی نیاز است . به فرموده مولانای بلخ : « شیرخداو رستم داستانم آرزوست ....»

منابع :

  1 -  احسان طبری ، نوشته های فلسفی و سیاسی ، نشر ، توده ، در باره انسان و زندگی ، ص 112.

2 -  دانشمند فرهیخته عبدالواحد فیضی ، منتشره : سایت وزین « سپیده دم »

3 -  نگارنده ، دفتر شماره نهم .                                                                              

 

پنجشنبه‏، 08‏ اکتبر‏ 2020

 

 


بالا
 
بازگشت