ا. پولاد
مقبره سلطان نجیب الله احمد زی
قبل از اینکه درمورد مقبره وتفکردرباره آن چیزی بنویسم لازم دیدم اولتر ازهمه واژه سلطان را مورد تحلیل، تجزیه و تفسیر قرار دهم تا به شخصیت داکتر نحیب الله ازدید کوته نظران لکه ای وارد نشود.
نجیب الله احمد زی با اینکه عضو حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود یکی ازحامیان سرسخت و به اصطلاح بادیگارد رهبرحزب در تظاهرات و مجامع مردمی و در دوران سخنرانیهای رهبران حزب در راه حمایه و تآمین کننده آرامش در اجرای تظاهرات عمل میکرد. نجیب الله بعد از اقدام نظامی حفیظ الله امین برعلیه رهبری محمد داود رئیس جمهورمنتخب مردم در لویه جرگه سال ۱۳۵۲با احترام به وحدت حزب که قبل ازان بنام جناح خلق و جناح پرچم نامیده می شد عضو وفا داربا جناح پرچم باقی ماند. بدبختانه حفیظ الله امین بعد از قیام نظامی ۱۳۵۷خود با قلدرمآبی بازهم حزب را به دوپارچگی رساند و رهبران جناح پرچم را با اکراه به سفارت خانه ها تبعید نمود که نجیب الله احمدزی نیزدرجمله شامل بود. بعد مرحله دوم تغیرات در روی کرد ح. د. خ. ا. دوباره بشکل وحدت تعهد شده برگشت. درین زمان وی در رهبری حزب با دیگر رهبران روند گردانندگی دولت را بحیث رئیس خدمات اطلاعات دولتی (خاد) پیش می برد. اوعضو بیروی سیاسی و عضو دارالانشای کمیته مرکزی حزب بود. با اینکه وحدت دردوجناح حزب بعد ازمرحله دوم عکس العمیل نظامی حزب به کمک اتحادشوری دوباره زنده شده بود اما چنانچه باید این وحدت وطن پرستانه و به اساس پایه های انقلابی استوار میبود جامه عمل نپوشید. هردو جناح گروپها برعلیه یک دگر ساختند(ناگفته نماند که این جناحبازیها در صوف نه بلکه در رهبری هردوجناح وجود داشت) ودربین هردو جناح صفوف جنگی شان درخفابیداد میکرد. بطور مثال در شاخه پرچم اولین رخنه مردود بنامهای وکیلی و نجیبی رخنه کرد و بعد ها بنام وکیلی و کارملی وسعت یافت ودربین خلقییها جناح های ترکی و امینی بود درین زمان نجیب الله درخاد تلاش داشت تا کسانی را که به وکیلی مهر زده میشدند در تشکیلات خاد راه ندهد و کوشش میکرد تا نام وکیل دربین اعضای خاد رخته نکند. قسمت اعظم مشاورین روسی که در ادارات حزبی و دولتی به کمک حزب فرستاده می شدند بیشتر به جناح خلق تکیه داشتند. این نشان میداد که رهبران اتحاد شوروی وقت بیشتر به شدت عمل تکیه داشت وبا فشارزیاد میخواستند همان فرامینی که درزمان حفیظ الله امین و ترکی وضع گردیده بود دوباره احیا گردد. فرامین از نگاه نظام حزبی بیجا نبود اما خارج ازشرایط زمان و دور از نفوذ بین مردم بود. با اینکه زمین و قدرت از ملاک ها اربابها و ملک ها گرفته و به دهقانان واشخاص بیکارومستعد به کارزراعت سپرده می شد اما عنعنات دریرینه مردم با آن مخالف بود، بنا بران کارمل تلاش داشت تا شرایط را طوری بهترسازد که مردم هم آنرا درک کنند. با چنین نظریه های درهم و برهم که چندان عمق کاری نداشت زمزمه های مخالفت بالا میگرفت و روسها نیزدربین این دید های مریض با مداخلات بی جا کاررا به دشواری میبرد.(من که دربین مشاورین روسی عمیق داخل بودم ونظریات شانرا می شنیدم و به مداخلات شان شاهد بودم میدانستم که آب از سرچشمه خراب است. زیرا اکثریت این مشاورین تا سرحدی بیخبر از جهان وبیخبر از اساسات مارکسیستی بودند که انسان تعجب میکرد و با خود میگفت که اینست تربیه جامعه شوری مارکسیستی – لیننستی؟ ) کوتاه سخن اینکه این امراض سبب شد که مخالفت ها عمیق و روند کاربه گند بکشد. با اینکه بسا اعضای حزب درکارهای دولتی و برخورد با مردم با دست پاک و روش دوستانه پیش میرفتند اما یک تعداد که به اساس شناخت های شخصی و خانوادگی آورده شده بودند به رشوت، جاسوسی به بیرون، سنگ اندازی به کارهای هموطنان و انواع بی بندو باری با تمام صورت کریه وناپسند آن ادامه داشت. اما بازهم نظر به دوره های قبلی بهتر بود.استفاده از دارائی عامه، بودجه دولتی و فساداخلاقی بین چنین اشخاص بیشتر بود و دامنه آن کسترش می یافت به ویژه در خدمات اطلاعات دولتی یا (خاد) که در رآس آن داکتر نجیب الله قرار داشت. جریان کارواصلاحات به شدت ادامه داشت تا چنین بی بندو باریها خاتمه یابد. چون مرکزاین فسادها بیشتر در خاد بود توجه بیشتر درآن جا مد نظربود و برای داکتر نجیب این مداخلات بیجا به نظر می آمد. من خود که از دوستان نزدیک او بودم و در کنترول کمیته مرکزی کار میکردم چندین بار با نجیب الله درین مورد صحبت کردم که چندان به دلش ننشست، اما من به کارم ادامه دادم و دریافتم که او ازطریق مشاورین روسی میخواهد به من بفهماند که به کارهایش مداخله نکنم و اگرشود در صفش قراربگیرم. که این کار هم خوشبختانه نشد ومن کوشیدم بیشتر خود را با مشاورین به درد سر نیندارم. زیرا اندازه درک این مشاورین را بخوبی میدانستم.
درهمین ارتباط و سخنان دوستانه بین نجیب الله، مشاورین و خودم زره ای درک کردم که نجیب الله با پشتیبانی مشاورین روسی درکارهای خود میخواهد استقلال داشته باشد که این خواست نا نجیبانه ای بود. در اپتدای تقررنجیب به این پست نیز روسها عامل مقرری او در رأس خاد بودند که بعد ها فهمیدم تا اینکه درپلنوم هجدهم فهمیدم که این دسیسه مشاورین روسی چنان عمق داشته که نجیب را به رهبری حزب برسانند. بمجرد رسیدن نجیب به این مقام معلوم شد که هدف نجیب الله حزب و باورهای حزبی نی بلکه قدرت است و به همین سبب اشخاص دلخواه خود را میخواست پشتیبانی و کمک کند. من که وضع را بدین منوال دیدم فهمیدم که ازین روند به مردم نمیشود کمک کرد و فورا" درخواست تقاعد نموده و با ترتیب تمام اسناد و پاس کردن آن از اعضای دارالانشای کمیته مرکزی خود را ازشراین روند رهانیدم.
نجیب الله درسال ۱۳۶۵هـ ش کاملا" ازروند حزبی و باورهای مارکسیستی عملا" خارج و فقط بنام میخواست ازاعضای حزب برای مقاصد خود کمک های ضمنی را در اختیار داشته باشد.
ازینکه اوحزب وطن ایجاد کرد و تمام شرایط حزبی را کنار گذاشت و روند کاری خود را بدون اساسات و مرامهای حزبی به پیش برد دانستم که او مانند گرباچف طرفدار نظام حزبی نیست. داکترنجیب الله از روند حزبی خودرا جدا کرد اما با تمام تلاش و شناختی که ازوطن و مردم در خاد پیدا کرده بودروبسوی وحدت مردم نهاد، اما افسوس که دیرشده بود.
به این اساس من به نجیب الله سلطان نوشتم زیرا به انتخاب مردم نیامده بود وازروشهای مارکسیستی استفاده نمیکرد. پس چنین یک شخصیت را شاه نامید، منشی حزبی نامید، دکتاتور، امپراتوریا امیردانست یا اینکه به سبک مردمی سلطان نامید. ازروشی که استفاده میکرد به یک سلطان مشابه بود تا به یک شاه یا دکتاتورویا چیز دیگر. بیانیه های بالائی میداد و آنهم به اساس ذوق و باورهای مردم؛ اما مردم که از اپتدای سال ۱۳۵۷دولت حقیظ الله امین را کافرو برعلیه او بنا برسیستم کاریش یعنی بردن سران و مردمان با نفود بین ده ،قرا، قصبات، یا قشلاقها و سربه نیست کردن آنها به وحشت افتاده بودند دیگر امکان نداشت به خوب و بد دولتی که ازحزب بوجود آمده بود اعتبار کنند. اکثرمردم درطول یکسال ونیم دوره ترکی و امین ازکشور فرار کرده بودند و در کام استخبارات پاکستان اسیر شده بودند.
روش های روزهای اول ببرک کارمل تا سرحدی مردم را جذب کرده بود اما با آمدن قوای شوروی ونشر بیانیه او از رادیوی تاشکند و دوشنبه زمینه را برای چنین جذبی کند کرده بود. بعد از آمدن قوای شوروی و بیانیه های اکثرا" مجبوری کارمل انسجام نیم بندی که شکل گرفته بود گسیخت و تا آخرکاراعتمادی که مردم در روزهای اول یعنی هفتم تا بیستم ثورداشتند دیگر برنگشت.
اما درمورد اراده حمدالله محب برای ساختن مقبره سلطان برآمده ازکورۀ داغ مارکسیسم – لننیسم باید گفت که گوشه سوم و چهارم چادردینی – مذهبی حجرالاسود به یمن انفلاق هفتم و هشتم ثورتکمیل و عزت مردم سرزمین ۱۴۰۰ساله مزدورسیستان خراسان یا کندوی اعراب بادیه نشین تکمیل میگردد.
جناب شما بعد ازگرفتن دپلوم سافت ویر یا کمپیوتر وگذشتاندن دوره آموزشی چُغُلی وبدست آوردن جواز ) نیزمزین باید باشد مستحق تحفه CIA( )که با شاباش ISI و دوره های امتحانی((MI 6 پیغامبری( ازاداره امنیت مردمی افغانستان به مهر جناب سردمدارغنی موش (ببینید وقتی از زیر قران عینا" مثل موش میگذرد) شده اید، حال تصمیم دارید از همان خیراتهای سر آی اس آی و اِم آی سکس برای جناب سلطان مقبره شاه شجاعی بسازید؟ حد اقل من بحیث یک فرد آن وطن و رفیق یک دوره دکتورنجیب الله نمیتوانم قبول کننده چنین یک خفتی که گفته اند: (طمع را از سه حرف بی نقط کردند ترتیب --- نقط را عار می آید که گرد طمع گردد) باشم. اما بهتراست همان مقدارکمک ها را در راه ساختن مکاتب و چاپ کتاب که همین حالا دولت تان به آن احتیاج مبرم دارد تخصیص دهید وآن طمع های بلند بالا را از سرتان دورکنید.
شکوه تاج سلطانی که بیم جان دران درج است
کلاه دلکش است، اما به درد سر نمی ارزد...