ا. پولاد
نوشته ای به اساس درخواست خوانندگان عزیز
سنگ حجرالاسود که ملیونها مسلمان
هرساله دورآن میگردند چه تاریخی دارد؟
دوستان و خوانندگان عزیزسپاس، قبل از اینکه درمورد سوال شما جواب بنویسم بهتر است اول برای کسانیکه به واژه های عربی آشنائی ندارند واژه (حجرالاسود) را ترجمه و درمورد تاریخی بودنش چند ردۀ رابه شکل پیش نویس تقدیم شما کنم و باور دارم که شما با این پیشنهادم موافق خواهید بود و هستید:.
حجر به زبان عربی سنگ را گویند. الاسود واژه نسبتی رنگ سیا است. هردو واژه باهم در عربی به معنی سنگ سیاه است.این سنگ سیاه سنگ شهاب ثاقب است که اگر این واژه های شهاب و ثاقب را به پارسی ترجمه یا برگردان کنیم شهاب را به پارسی بگردانیم میشود شعله یا درخشش؛ ستاره های درخشان را شهاب گویند. این ستاره های درخشان همان سیارات بیشماری است که درفضای بیکران مانند کره زمین در گردش اند و بسیاری از آنها با روشنی ای که ازآفتاب خود میگیرند آنقدر روشن و با درخشش اند که ما در زمین آنانرا مانند شعله های سوزنده میبینیم و هم ممکن است بسا ازین ستاره ها با به آخر رسیدن عمر شان در حالت فرورفتن در سیه چالهای عظیم فرو رفته ویا خود ازبین رفته توته توته شده توسط کرات دیگر جذب میشوند.( حین نوشتن دریافتم که این واقعیت را که زبان پارسی ما زبان پاک و صاف پارسی نیست به ویژه زبان پارسی- دری که مردم وطن ما بسیاری شان به این زبان گپ یا حرف میزنند. بعد ازآمدن اعراب در سرزمین خراسان از اینکه با زور و جنگ خود وطن های ما را به دست آورده بودند همه واژه ها و اسناد که بین مردم ما رواج داشت تغیر داده و به جایش واژه یا کلمات عربی را به خورد مردم ما دادند. با اینکه این کارشان زورگوئی و ستم بود اما زبان پارسی را بسیارخوب وبا قواعد ساخت. بعد صدها سال همان کلمات واژه ها و بسا عنعنات و رواجها در بین مردم ما جا گرفت و تا امروز چنان جا خوش کرده است که واژه های پارسی خود را فراموش کردیم حتی نام ماه ها و پیشوند نام های خود را. اعراب برای اینکه باداری وبهتری خود را به مردم سرزمینهای ما نهادینه کنند واژه ها یا کلمات غلام، عبد، قل ومثل این بسیار واژه های دیگر را در پیشوند و پسوند نامهای مردمان ما عمدا" قصدا" یا آگاهانه پیوندزدند تا دیده شود و آن نو آمده ها زیردستان یا غلامان خود را شناسائی کنند، ازین نوع دسبرد بی جا ودزدانه زیاد کردند که من بطورنمونه چندی ازان را یادر اورمیشوم: عبدالرب بنده خدا،عبدالرسول بنده فرستاده، احمدقل قل نیز بنام بنده یا غلام معنی میدهند. یا ماه های سال حمل به معنی قچ است، ثور گاو، جوزا دوپیکر، سرطان خارچنگ،اسد شیر، سنبله خوشه، میزان ترازو، عقرب گژدم، قوس کمان، جدی بره، دلو دولچه، حوت ماهی، کوتاه سخن اینکه نود درصد زبان مارا به عربی طوری تغیر دادند که تا امروز ما نام های اصلی پارسی خود، ماه ها سالها و جا های سرزمینهای خود را فراموش کرده و هیچ ازان خبری هم نداریم، زنان سرزمین مارا برای کنیزی دربار های اموی وعباسی به غنیمت برده کنیز ساختند وشوهرانشانرا کشتند یا بشکل غلام یا برده برای کشت زمینهای حاصل خیز خراسان زمین نگه داشتند. علاوه برین هر آنچه از خوراکه ، پوشاکه، گاو، گوسپند، شتر، و دیگر حیوانات که داشتند بردند. ذخیره های دستی شانرا مثل کاه علوفه تلخان، قروت، هیزم، به شمول دستگ ها و چوکاتهای خانه که دران زمان بسیار بدوی هم بودند بردند زیرا اعراب بادیه نشین همان چیزهای پیش پا افتاده را هم نداشتند. کعبه خود جزیک خانه گلی بدوی که خانه های صحرائی امروزما هم ازان بهتر بود بجز چند بتی که مسافرین و تاجران کشورهای ایران،خراسان، هند، ترکیه، سوریه و عراق که به یمن میرفتند زیرا یمن دران زمان شهرهای بسیار غنی و تجارتی داشت و کاروانهای تجارتی را بخود جلب میکرد و این تاجران ازنجد یعنی همین سرزمین که مکه دران است گذشته وبه یمن میرفتند. مکه درراه شان به رقم کاروان سرا بود و اینها هم ازهر طرف آمده و بت های ادیان خود را یا برای عبادت خود ویا برای فروش می آوردند آنچه زیادی ویا دلخواه خود شان بود به شکل یادگار می ماندند. یعنی خانه کعبه پر از بت های رنگا رنگ بود، بسیاری ازین بت ها زن بودند ویا علامات زن را با خود داشتند، بت های زن که قبل ازاسلام پرستش می شدندۀ این نام ها را داشتند: عزا، منات، لات و بسا بت های دیگرکه مانی یکی از جمله آنهارا بنام الهه که این نام نیز توسط مانی
که از سابقه میترا گرفته شده بود نامگذاری کرد. میترا کی بود؟ میترا پانزده هزارسال قبل از امروز یابیشتر درسواحل بحیره کسپین که ایرانی ها آنرا بنام بحیره خزرمیشناسند تولد و بزرگ شده و نصیحت اقوام دورو پیش خود رامانندیکه بعد ها بودا نیز همین کار راکرد مصروف بود تاریخ زیاد روشن نکرده است که میترا مانند بودا ازبرخورد مردم خود رخت سفر به دیاردگر گرفته است ویا علت دیگری داشته. به هرصورت میترا اززادگاه خود سفرکرده و در راه ها نیزکه اثرات کمی از گفته هایش زبان به زبان نقل اقوام نسلهای بعدی سرزمین های امروزی مثل آذربایجان امروزی که شاید زادگاهش نیز بوده اما اینجا را نمیتوان زادگاهش گفت زیرا در هیچ تاریخی حد اقل من ندیده ام. کوتاه سخن اینکه او به ایروان، شرق ترکیه ، سوریه امروزی، صحرای سینای امروزی گذشته و تا مصرامروزی رسیده است. نصایح این شخص آنقدر موثر بوده که تا بسا سالها مردم آنرا در خاطرداشته و حتی در مسافرت ها نصایحش به اروپای آنزمان هم رسیده است. در اصطلاحاتی که از نصایحش شنیده شده مهراب، مهرابه، الهه و بعضی از یاد گارهایش مهرابه هائی است که در اروپا نیز ازان یاد آوریهائی در سالهای اخیر قرن بیست صورت گرفته است. مثلا" پیداشدن مهرابه میترا در انگلستان که من این خبر را در وطن خود ازطریق رسانه های وطن که نقل از اخبار بی بی سی ویا دیگر اخبار آن کشور شده بودشنیده ام..
برمیگردیم به اصل سنگ های مورد عبادت و اشکال آنها، عکسی را که دربالا بنام لات، عزی، و منات می بینید با این رنگ آمیزیها نبوده بلکه با رنگهای ساده همان زمان منقش بوده که جلایش رنگی زیادی نداشته است اما وقتی عکاسان یا خبرنگاران امریکائی اراده گرفتن فوتو ازین خدایان سابقه را کرده اند یا خود شان یا مردمان امروزی اعراب به آن زینت داده باشند اما تاریخ نویس بزرگ افریقائی بنام ابن خلدون درین مورد بنام بت های ساده یاد کرده و گذشته است ویا اینکه در اوقیانوس تاریخ ابن خلدو من به حقیقت این رنگ ها سر نخورده ام و یا نرسیده ام. کوتا سخن اینکه خدای اعراب قبل از اسلام اکثرا" زن بوده اند. گذشته ازان سنگ حجرالاسود که امروز در مکه برای عبادت گذشته شده است طوریکه قبلا" نوشتم سنگی بود مانند بسا سنگ های دیگر که از شعاب ثاقب جدا و به زمین رسیده است و این یک امر عادی بین سیارات کهکشانهای سرگردان درفضای لایتناهی است که بعضا" این سنگ ها بسیار بزرگ بوده وتوانسته اند یک نسل موجوات زنده را از زمین گم نموده و بعد ملیونها سال دوباره توانسته درترکیبات مواد زمین و گیاهان سبزه درخت و انسان پیدا شود که تا رشد امروزی رسیده اند. درمورد تکامل انسان و حیوانات در روز زمین ازکتابهای زیست شناسان میتوانید معلومات بدست آرید. سنگ شهاب ثاقب که نزد اعراب محترم بوده وبه آن ارج میگذاشتند آنرا درعبادت گاه خود که همان چهار دیواری قبل از اسلام مکه بود برای پرستش گذاشته شد. بعد ها نظر به احترامی که آن مردم به زنها میگذاشتند چنانچه در دوران مادرشاهی بین بسا قبایل انسانی زن یا مادر نصیحت گرپرورش دهنده و حاکم و چرخاننده زندگی جوامع بودند در بین اعراب نیز چنین اقدامی سوال برانگیز نیست. به همین سبب آن سنگ را تراشیده و مهبل زن را دران نقش کرده اند و آنرا عبادت میکردند و نامش را مهبل گذاشتند، یعنی دروازه انسان یا الله واژه الله بین عرب ها ازسابق وپیش ازاسلام رواج داشت اما کلمه الله آنوقت عرب ها به مفهوم امروزی شان نبود بلکه جای برآمدن انسان را الا و بعد ها الله گذاشتند. این سنگ نیز بعد ازهِبّلَ سر دسته بتان بتخانه خانه کعبه بود همین سنگ بود که چهارقوم اطراف این عبادت خانه درزمان اعمار مجدد یا ترمیم آن بت های بیجا شده
بود دوباره باید بجای جدیدش گذاشته می شد که چهار قوم روی آن به نزاغ برخواستند وهر قوم خود را مستحق جابجائی آن بت حساب می کرد. دربین جوانی که شهرت خوبی بین مردم هر چهارقوم حاصل کرده بود و هشیار و زیرک هم بود قدم پیش نهاد و راه فیصله ای را پیشنهاد نمود و هر چهار قوم پذیرفتند، ان جوان چادری را پهن کرد و سنگ را میانش گذاشت و چهارگوشه اش را برای چهارقوم سپرد تا نفر خود را هرقوم برای گرفتن نوک چادر تعین کنند، به اینصورت نزاغ خاتمه یافت و جوان شهرت بیشتر کسب کرد. وی در امانت داری به زن بیوه ای که ثروت زیادی از شوهرش به او مانده بود کمک صادقانه کرد و اموال تجارتی اورا سرپرستی خوبی کرد تا اندازه ایکه زن عاشقش شده و اورا به شوهری قبول کرد و جوان درکنار صفات خوب ثروت زیادی را نیز صاحب شد. محبوبیت او که از بدو تولد آغازشده بود یعنی تولد شدن در بین قوم مشهور قریش و بعد ها هم همکاریهای عاقلانه و مشوره های خووب و کمک بی دریغش اورا زبان زد خاص و عام نمود او هم بنا به هر دلیلی که بود غار کوی احرا را برای عبادت خود اختیار وروزهائی که برای تجارت و سر پرستی اموال زنش مصروف نبود به آن محل میرفت. بعد ها نظر به دوستی نزدیک او با بوبکر یکی از موسفیدان قوم قریش به این تفاهم رسیدند که در غار کوه احرا مشترک میرفتند ویا به شکلی از اشکال مرکز تلاقی خود همان غار کوه را انتخاب کردند. این نزدیکی ها سبب شد که جوان قوم قریش باحفظ اشعاریکه بین اعراب و یهودیان آنزمان در آن محله رواج داشت سرآمد دیگران شود. روایات تاریخی درین مورد زیاد است. با اینکه بوبکر درجمله سخنو ران و شعرا نبود اما به زبان آرامی و نوعی از زبان هندی آنزمان بلدیت داشت. درحالیکه یهودان آن محله شعرای زبر دستی بودند و در بین خود اعراب بومی آنجا نیز شعرای رشد نموده بود که کمتر ازشعرای یهودی نبود. درچنین زمانی آن پسرجوان با اعتبار بین مردم محله مدعی پیامبری شد و اولین کسیکه اورا پیامبر دانست زنش خدیجه و دومش همین بوبکر بود. نفرسومی که این ادعای جوان را پذیرفت پسر کاکایش حیدربود. بین مصطفی و حیدر دوستی و رفاقت هم محلی و هم قومی و خاندانی زیاد موثر بود. بنا بران اوهم درجمع بوبکر و خدیجه پیوست و به این صورت علاوه برسرپرستی خانه کعبه که قوم قریش دران ازهمه پیش قدم بود یک مقام الوهیتی هم بر آن افزود شد و قوم قریش مورد رشک دیگر اقوام قرار گرفت، گرچه در روزهای اول چندان محسوس نبود اما رفته رفته این حسادت اوج گرفت و تا اندازه ای بالا گرفت که بعضی از خودیهای قریش نیز با زبان کنایه وحتی بعضا"ازراه تمسخربه این جوان پیش آمدند. این جوان برای اینکه سخنورترین وبیدار ترین مردم را باخود داشته باشدازریشه های مذهبی یهودیان اساسات پیامبری خود را آغازکرد زیرا ریشه اصلی خودش نیزبه همین مردم نزدیک بود. بنا بران در بین مردمان طرف دار خودخوردن گوشت خوک را منع و سنت نمودن نوزادان مردینه را سنت موکد خود نام نهاد. قبله خود را برای عبادت مسجدالاقصی را قرار داد زیرا مسجدالاقصی درکنار دیوار ندبه یعنی عبادت گاه یهودیان قرار داشت وتا حال هم دارد، بسا رواجها وسنت های یهودیت را برای پیروان خودگوشزد میکردو آنهارا دردین خود مهم تلقی میکرد با این همه ازخودگذری یهودیان بنا به عقده تاریخی وسابقه نخواستند با محمد دوست شوند. عقده دیرینه را همه مسلمانان میدانند اما بازهم مینویسم که موسی و عیسی پیمبران یهودی و نصرانیها (عیسویها) ازریشه اسحق بودند و مسلمانان از ریشه اسمعیل، اسحق و اسمعیل پسران ابراهیم پیامبر بود ازبازماندگان اسحق که برادر کوچک اسمعیل بود دوپسر ماند بنام های عیسو و یعقوب و ازیعقوب پسری بنام یوسف باقی ماند که او درمصر به قدرت رسید وبرادران خود را که یازدهه برادر بود به مصر خواسته و زمینها و جاهای معتبر و حاصل خیز مصر را به آنها داد و قومی را بنام اسرائیل در مصرساختند آسرائیل کنیه یا جای تولد یعقوب پدرشان بود که تا امروز همان نام بر سر مردم یهودی باقی مانده است. دربین اولاده همین دوازده برادر درزمان فرعون مشهور مصر پسری متولد شد بنام موسی که بعد ها او خود را پیامبر و رهبرقوم خود معرفی و با فرعون زمان که بالای قوم اسرائیل بسیار ظلم مینمودبه مقابله پرداخت و بالاخره ازترس قوای محکم فرعون فرار نموده دوباره به سرزمین پدری خود برگشتند که این سرزمین را فد دان میگفتند. اما موسی که شناخت از وطن پدری خود نداشت قبیله خود را کنارکوه طوررساند زیرا این کوه برای جنگجویانی که از میدان نبرد سخت فرار کرده بودند بهترین سنگر بود و این کوه ها بسیار از فد دان فاصله نداشت. درحقیقت آنها تلاش داشتند اصلا" بجائی بنام کنعان که یعقوب اسرائیل در آنجازندگی کرده بودمیخواستند بروند. این آرزوها بجای خود ماند و آنها درجنگ های مردمان سرزمین اسرائیل کنونی برای پیداکردن جا مشغول شدند. مردمان نو آمده به سرزمینی که اقوام یعقوب زندگی داشتند با بسیار تغیراتی درطول سالهای مسکن بودند اولاده یعقوب درمصربوجودآمده بود که برای موسی و همراهان شان نا آشنا بود. بنا برین جنگ را درمقابل هر جائی که در مقابل شان قرار میگرفت آغازمیگردند. صورت جنگ های موسی، یوشع و دیگران را تا زمان حکومت یا سلطنت سلیمان میتوانید در تورات به زبان پارسی بخوانید. تعجب خواهید کرد که مردمان تحت ستم فرعون درسرزمین خود چه خون ریزی هائی کرده اند و ازان افتخارهم کرده اند. به طور مثال حمله دریک دهکده ایکه اطراف آن دیوار داشت و مردمش نمی خواستند با موسی و مردمانش بجنگند اما موسی با چه نیرنگی مردان جنگی شانرا زمین گیر میکند و بعدا" در قلعه یا قریه داخل میشوند وهمه چیزرا ویران و ازطفل کوچک شیرخوارگرفته تا مرغ و پشک آن قلعه یا قریه را ازدم تیغ کشیدند وقلعه را زمین یکسان نموده و بجای آن مسکن انسانها که برایشان کشتن همه مردم افتخارآفرین بود سنگ های بزرگ و نشانه های چوبی را گذاشتند تا برای دیگران پند و عبرت شود این بود افتخارپیغمبری یک چوپان بچه ایکه ازجنگ فرعوون فرارو درسرزمین خود که بیشتر از دوصد سال ازان اقوامش خبرنداشتند بنام سرزمین آبائی آمده و خود را مالک آن همه مردمی میدانستند که هیچگونه اراده مقابله با آنها را نداشتند. حتی یکی از ین شهرک هایا قلعه ها یا دهکده ها حاضرشدند به جنگجویان موسی دختران خود را به زنی داده و دختران آنها را به زنی بپذیرند. مثلا" خواهرموسی را یکی ازآن مردمان پسندید و تقاضای ازدواج کرد خواهرموسی نیز درین معامله راضی بود. اما موسی با آنها ازدر زورو جنگ پیشرفت وهمه را نابود کرد که همین وقایع همه درتورات به افتخارات موسی ثبت شده است.
بهتراست برگردیم به سنگ حجرالاسود و الهه ها یا خدایان اقوام عرب درجزیره عربستان. شبه جزیره عربستان متشکل است ازپنج قسمت نجد، حجاز، تهامه، عروض و یمن. کوه های سمت غرب عربستان که در امتداد بحیره احمرقرار گرفته اند همه را تهامه یاغور، و سمت مرتفع شرقی را نجد یا سرزمین بلند میگویند. سرزمین های بین نجد و تهامه را حجازمیگویند و ادامه سرزمینهائی را که ازسرحد نجد شروع و تا جائیکه خلیج عمان و خلیج فارس میرسد همه را عروض میگویند. قسمت های دشت و خشگ جنوب را الخالی میگویند. ناگفته نماند که درقسمت شمال جزیرۀ العرب دشت و بیابان وسیع دیگری است که به بادیۀ الشام منتهی میشود و آنرا بنام نفود یاد میکنند که همه این نام ها درتاریخ عربستان بنا به شرایط اقلیمی و گرم تر شدن این سرزمین بسیاری از ساکنین آن به سوی اردنیه هاشمیه، سواحل بحیره مدیترانه، عراق و اطراف حاصل خیز عربستان درمحدوده بیشتر از هزاران سال مهاجرت نموده و سرزمینهای خود را ترک کرده اند. دربین این مهاجرین اقوام سامی قدیم مثل آرامی ها،عبرانیها، اکدیها، آشوریها، فنقی ها وکلدانی ها همه ازنگاه ریشه ای به این اقوام میرسند. اما کسانیکه دران سرزمین باقی ماندند بدویان صحرا گرد و شتر چرانانی بودند که میتوانستند دران سرزمین گرم و سوزان زندگی کنند. قوم قریش از همان عبرانیانی بودند که ازسرزمین های دورصحرای سینا و سواحل بحیره مدیترانه بنا به شرایط ویژه ایکه دران سرزمین ها واقع میشد به این سرزمینها پناه میبردند که یکی از آنها هیمن مهاجرت ابراهیم با زن خود بنام هاجر و پسر خود بنام اسمعیل میباشد. بد نیست بدانید که ابراهیم که بنام ابراهیم خلیل الله مشهور شده استو درادیان یهود و اسلام جای شامخی دارد و در بین عیسویان نیز شهرت دارد اما نه به اندازه مسلمانان و یهودیان. ابراهیم زنی داشت بنا سارا که صورت زیبا و فکر بسیار تیزو عجیبی داشت. زمانی در محل سکونت آنها شرایط ضیق شد و مجبور به مهاجرت شدند. ابراهیم با زن خود سارا روی مرکبی سوار داخل شهری شدند که شاه یا کد خدای آن شهر به زن ها زیاد علاقه داشت با رسیدن احوال زن مقبول برای فرمانروا داروغه هایش آمده و انها را بردند زن به ابراهیم مشوره داد که برای گذشتن ازین دام خونین بهتر است من را بنام خواهرت معرفی کنی که ابراهیم نیز چنانکرد. بعد ازمدت کوتاهی شاید پنج شش ماه بعد کدخدا فهمید که خواهرش نه بلکه زنش است. ودرین مدت که با ابراهیم معرفی و ازاو خوشش آمده بود به ابراهیم گفت که من زنت را به تو پس میدهم و ازت عذرمیخواهم. سارا مشکل رحم داشت و صاحب فرزند نمی شد و دلش به شوهرش میسوخت. بالاخره تصمیم گرفت کنیزش هاجر را به ابراهیم تحفه دهد و داد وبه ابراهیم گفت با او درای تا او حامله شود و فرزندش را من و تو به فرزندی بگیریم و چنان کردند. بعد از مدتی پسری از هاجر پیدا شد که نامش اسمعیل گذاشتند. اسمعیل هنوز به شش یا هفت سالگی نرسیده بود که هاجر حمل گرفته و فرزندی بنام اسحق آورد و با آمدن او سردی سارا با هاجرو اسمعیل شروع و تا سرحدی آنها را به عذاب ساخت که ابراهیم مجبور شد هاجرزن و اسمعیل فرزندش را پنهان از دید سارا ازفددان به مکه بردو درهمانجا ساکن ساخت و خود برگشت نزد ساره یا سارا . اولاد اسمعیل در ملکه نسل به نسل باقی ماندند تا اینکه محمد ازین نسل زاده شده ازمحمد تا اسمعیل بیش از پانزده پشت است که من همه آنرا نمیدانم اما تا اندازه ای که میدانم مینیویسم تا کسانیکه به این شجره علاقه مند استند بی خبر نمانند. محمد بن عبدالله بن عبدالهاشم بن عبدالمناف بن قضی بن مالک بن هداف بن حزانه بن ندریه بن کنانه بن مدرکه...... پنح پشت دیگرش فراموشم شده و در ده پشت محمد که نوشته ام ممکن است جای بعضی ها پیش و یا پس افتاده باشد که معذرت من را خواهید پذیرفت. بهتراست برگردیم به تحلیل ادعا های مسلمانان و حقایق تاریخی زن درجامعه اعراب که ازعمل ابراهیم خلیل الله گرفته تا خدایان اعراب برای ما میرساند که نه مردمان بدوی عرب به زنها بی تفاوت بودند و نه خاندان خود بینی هاشم. ابراهیم خلیل که خود پیامبر جاودانی مسلمانان و یهودیان است به اساس برخورد با زنش درحالیکه ماه ها زنش را به بیگانه ای سپرد بازهم به او بازگشت و دوستی خود را از سر گرفت. و در مورد مردم بدوی خود عرب که سنگ سیاه شهاب ثاقب را با احترام قبول نموده وبا ذوق خود شان آنرا مانند مهبل زن تراش و مورد عبادت خود قراردادند نشان دهنده آن است که قبل ازاسلام نه قوم قریش و نه مردم دیگر دختران خود را زنده به گور نمی کردند و حتی در جنگهای محمد پیغمبر جنگجویان مخالفش به رهبری زنان با یاران و طرفداران پیغمبر اسلام میجنگیدند تاسرحدی که حمزه ازپهلوانان بزرگ اسلام و خود محمد با نیزه حبشی ای که توسط سر قومانده لشکر که یک زن بود کشته شد. این همه قدرت زن از کجا سرچشمه میگرفت؟ واضح است که از آزادی زنان در جامعه قبل از اسلام واحترام آن مردم به قشر زن. درحالیکه بعد از ان یعنی در زمان تشکل جوامع اسلامی زن به پشیزی ازرش داده نمیشود. زن عاجزه است، سیاه سر است عیال است کم حق حتی بی حق است حتی شریعت خود اسلامی زن را نیم مرد حساب کرده و شاهدی دوزن به یک مرد برابر است. که همین برابری را هیج مرجع اسلامی تا هنوزنه پذیرفته و مطابق آن عمل نمیکند. و درایتی که در قرآن است حکمی به این شیوه داده میشود که : ( الرِّجالُ قوامُون علی النساء بما قضلَ الله بَعضَهُم علی بعض و بِما اَنفقُو مِن اموالهم فَا لصلِحتُ قنتتَ حفظت للغیب بما حفظ الله والّتی تَخافونَ نُشُزهُنَّ فَعِظِوُ هُنَ واهجَروهُنَ فِیالمضاجِعِ وَاضربُوهُنَ فان اَطَعنَکُم فلا تَبِغُو علیهن سبیلا-) ترحمه: مردان مدبرو مسلط شده بر زنان اند برای اینکه امتیاز داده خداوند بعضی را بر بعضی. به سببی که نفقه میدهند از اموال خود( الله رازق)(خدا روزی رسان است) {به اینیصورت این کلام خدا بر علیه خودش است. } ادامه ترجمه. پس زنان نیکوکار فرمان برداراند. پس زنان سرکش را اول پند بدهید. اگر نشد دووقت خواب ترک شان کنید و بزنید ایشان رااما اگر طبعیت کردند تجسس نکنید آنها را. به درستی ای که خدا است بلند مرتبه بزرگ )بزرگی این الله درکجایش است؟
چرا روی سنگ تراشیده شده مهبل زن در سنگ سیاه شهاب ثاقب با تکه سیاهی پوشانده شده است؟ دراول چنین نبود اما بعد ها خاندان سعود که جزئی از خاندان نتنیاهو است و سالهاست که به توصیه،حکم و اداره انگلیس به عربستان آورده شده و فرامین جهان غرب انگلیس و امریکا را در جزیره عرب با استفاده ازخلا های همین قران محمدی بالای تمام مسلمانان جهان تطبیق میکند و مسلمانان که از اپتدای کاربه ندانم کاری ها بزرک شده و عادت به جستجوی حقیقت ندارند تمام این اوامر را کور کورانه می پذیرند و هزاران دخترجوان و بی گناه را به دهن مرگ میسپارند.چرا؟
امروزاست که کارهای قدرت را وسایل به پیش میبرد مانند توپ تفنگ هواپیما و هزاران وسایل دیگر مردم کشی درحالیکه دوصد سال قبل تمام جنگ ها را با قوای انسانی به پیش میبردند، بنا بران باید کشورهای مستعمرهکاری میکردند که مردمان کشورهای مستعمره کر،کور، بی عقل، بی سواد و تا سر حد ممکن کمتر باشند. که کردند اما چطو؟ با استفاده ازقرآن و دین اسلام و دین هایی که اساسات ترس و قانون تابع بودن را به مردم می آموخت. به همین سبب است که کشورهای مسلمان و هندوازعلم و نو آوریهای علمی بی بهره اند. حتی همین امروز مردم افغانستان درحالیکه هزاران کشته از کرونا یا کویت ۱۹میدهند بازهم آنرا جدی نگرفته و این بلا را نیز از طرف خدا میدانند. جای شک نیست که در عالم هستی قدرتی که ما وتمام علمای جهان تا هنوز به کُنه آن نرسیده اند اما با توان علمی توانسته اند کائنات و تحولات کائناتی را مانند کشف برق، ماشین بخار، هواپیما، ماشین های مختلف وغیره برای مردم خود روشنی و دانائی را عرضه وبا قدرت مردم خود سرزمین های آرام وپرازنعمت و آرامش را هموار کرده اند حتی زمانی به فریب بالای همین مردمان بی دانش زمین های خاره و لامزروع را آباد و ازان شهر ها ی مدرن ساخته اند و بعد ازان آنها را کشته و اموال شانرا ضبت کرده و حتی نا جوانمردانه نامی از آنها را در تاریخ نیز شسته اند مانند جرینیموها و اریسس آلنده ها، چه گوارها، پاتریس لوممباها و بالاخره افغانهای شترکاررا که در آسترالیا برای آبادی آسترالیا بردند وآن سرزمین نو کشف شده را از هرنوع درخت و گیاه پاک و در آخر کار خود آنها را با شتران شان زنده به گور کردند و دارائی های شانرا که در سالهای آبادی سرزمین آسترالیا برایشان و برای فریب شان داده بودند دوباره در جیب ها و بانکهای خود ذخیره نموده و به یاد این موفقیت خود پیک های شراب خود را با لا بردند. با اینکه بسیاری ازکشور های غربی درجهان چنین جنایاتی را انجام داده اند، طلا های افریقا را درزدیدند. مردم افریقا را درزدیدند. دارائی های زیرزمینی کشور هارا دزدیدند اما امروز میکوشند خموشانه به آن همه بد کاریها خاتمه دهند، اما هستند کشورهائی مانند انگلیس، امریکا و اسرائیل نو رسیده که فکرمیکند تا ابدمیتواند ازکشورهای غربی به نفع خود استفاده کند، درحالیکه کورخوانده است. به مجردیکه کارشان از خرابی هائی که شما به بار می آرید به نتیجه برسندمانند هتلر شما را قتل عام خواهند کرد. زیرا تعداد شما درجهان به اندازه ای نیست که بتوانید به درد جهان سرمایه بخورید. شما پیاده تخته شطرنج چیزی بیش برای جهان اسثماری و استعماری نیستید اما نوبت به شما هم میرسد. بهتر است نصایح مارکس که درهمان جامعه یهود متولد شده است را آویزه گوش خود داشته باشید. ا
این همان چادری است که روی مهبل زن را که اعراب قبل از اسلام آنرا عبادت میکردند پوشانیده است. ملیونها مسلمان به این چادرمیچرخند و آنرا میبوسند همان شکلی که اعراب زمان جاهلیت به نوشته قرآن و گفتار محمد آنرا میبوسیدند. بت های دیگر را درجاهای مختلف قرار داده و ۱۴۰۰سال است مردم جهان اسلام دردور یکی میجرخند و بر دیگری سنگ پرتاب میکنند و در پای دیگری قربانی میبرند و برای دیگر مسافت دور را طی میکنند تا ردای همان بت زمان به اصطلاح عرب جاهلیت را ببوسند. یک عرب بچه یکهزارو چهارصدسال قبل عرب برای حفظ و ارتقای دارائی های هموطنانش چه نقشه جانانه ای کشید که همه مردم یا اکثریت مردم جهانی بدون اینکه حد اقل چشم عقل خود را بازکنند و ببینند که هدف اصلی ازین سرهم بندیها چیست؟ میروند و درائی های مردم بیچاره خود را به آن سرزمین وبه آن مردم شیاد میسپارند و بر میگردند. گفتنی لازم را نوشتم، شما دانید و آینده پر ما جرای تان .
پدرود