مهرالدین مشید
عاملان بحران تنش ها
از سنگینی بر گرده های زخمی مردم تا تمکین بر سکوی اقتدار ملی
مردم افغانستان مانند سایر ملت های سرفراز گیتی در طول تاریخ رنج های بی پایان را با دل و جان و با شجاعت تمام پذیرا شده، عاشقانه و بی هراس با دشواری ها مبارزه کرده و هیچ گاهی زنجیر اسارت بیگانه ها را نپذیرفته اند. درست این شعر اقبال لاهوری " رفتن به پای مردم بیگانه در بهشت - حقا که با عقوبت دوزخ برابر است" هر از گاهی الگوی زنده گی مردم ما بوده و جان های شیرین شان را در راه ء دفاع از مردم و کشور خود فدا کرده اند. چنانکه پایمردی و صداقت مردم ما نصب العینی برای بازمانده گان و وابسته گان آنان و مایه ء مباهات و افتخارات بزرگ خانواده گی و اجتماعی و تاریخی آنان بوده است. مردم زمانی به این پایمردی های خود بیشتر ارج نهاده اند و به آن افتخار کرده اند که بر صداقت و یک رنگی رهبران خود اعتماد واقعی داشتند و مرگ و زنده گی خود را با مرگ و رنده گی آنان شریک دانسته اند. چنین رهبران بوده اند که در مقام گاندی ها و نهرو ها ک ماندیلا ها صعود کرده اند. گفته می توان که در میان رهبران پسین افغانستان مسعود شهید با تمامی دشواری های دست و پاگیر و یاران نیمه راه و قدرت طلب و ثروت جویی که داشت، با نه گفتن به سیا و سی آی تی توانست تا از داشتن حداقلی از این جایگاه در میان رهبران پسین افغانستان برخوردار باشد و رسم کج کلاهی اش در این سرزمین بحیث الگو باقی بماند. رهبران واقعی نه به قدرت؛ بل به رفاه و سعادت و خیانت نکردن به آرمان مردم می اندیشند. این رهبران اند که جرات پاسخ دهی به اشغالگران و مهاجمان را دارند و طعنه های ننگین آنان را با سنگ غرور می کوبند و بر قدرت ننگین مرهون بیگانه ها نقطه پایان می گذارند. این جا است که با شهامت تمام کلاهء غرور را بر سر می نهند و می گویند" عطایت لقا یت" و " دا گز و دا میدان" آشکار است. رهبرانی این سخن را گفته می توانند که قدرت را با شمشیر شجاعت و یا شمشیر مشروعیت بدست آورده باشند و یعقوب لیث وار بگویند" این قدرت را از ضرب شمشیر و نه از ضرب مکر و فریب بدست آورده ام" در این صورت است که خانم الیس ها با چشم پ جرات طعنه زدن را نداشته و رهبران را به چالش نمی کشد.
رسانه ها به نقل از تلویزیون سی ان ان گزارش دادند که آمریکا رهبران افغانستان را تهدید کرده است، در صورتی که به احتلاف های شان پایان ندهند آمریکا تمام نیرو هایش را از افغانستان بیرون می کند. گفته شده که این موضوع را وزیر خارجه ء آمریکا در هنگام سفرش به کابل به رهبران افغانستان گفته بود. ممکن یکی از دلایل تشدید روند مصالحه وبه تاخیر افتادن مقرری های جدید همین بوده باشد. پیش از این در یک حمله ء تویتری الیس ولز سرپرست معینیت وزارت خارجه امریکا در امور آسیای مرکزی و جنوبی در صفحه تویترش نوشته بود"در حالیکه جهان از عواقب ویرانگر اقتصادی 'کووید-۱۹' ضربه می بیند، حامیان بیناللملی ازینکه به اجنداهای شخصی نسبت به رفاه مردم افغانستان اولویت داده میشود، ناامید و بیزار اند." وی یک روز بعد بازهم خاطر نشان کرد که "ادامه وضعیت به شکل موجود نمیتواند برای حامیان بینالمللی افغانستان قابل قبول باشد. کمکهای بینالمللی نیازمند مشارکت با یک حکومت همهشمول است و همه ما باید رهبران افغان را به یک چهارچوب حکومتداری، حسابده قرار دهیم."
وزیر خارجه ء آمریکا بار دیگر در چهارشنبه گذشته به رهبران افغانستان هشدار داد که اگر از تنش های موجود کوتاه نمی آیند. کاسه ء صبر آمریکا لبریز شده و تمامی نیرو هایش ار از افغانستان بیرون و کمک هایش را بیشتر کم می کند. در همین حال گروهی از زنان به رهبری خانم سیما سمر و نجیبه ایوبی و ثریا صبح رنگ و شماری دیگر با بر زدن آستین ها چادر ها را بر دست گرفته و پا را برای صلح برهنه کردند تا باشد که اتمام حجت کنند و بر رسم ملالی ها رهبران را به مصالحه ترغیب کنند. هرچند گفته هایی وجود دارد که در مورد ملالی آثار معتبر تاریخی اشاره نکرده و تنها حبیبی مورخ کشور مانند ناز و انا به آنان پرداخته است. اما هرچه باشد، این اشاره جدا از این گفته ها نقطه ء تحرک برای آزادی خواهان و آزادی اندیشان است. امید این زنان گوش های مردان سیاستگری را تاب بدهند که بر رغم تلاش های میانجیگران داخلی و فشار های خارجی جرات مصالحه با یکدیگر و شهامت شکستن بن بست موجود را ندارند و حاضر نیستند تا منافع شخصی را بر منافع ملی ترجیح بدهند. این زنان تصمیم دارند که در صورت ادامهء لجاجت آنان، در آن حال چادر ها را بر سر و شانه های آنان افکنند تا رسم مردی ها و نامردی ها سیاه و سفید شود، پردهء مکر خاکستری بازان دریده شود و روی آنان بیشتر سیاه شود.
در این تردیدی نیست که فشار های طعنه آمیز آمریکایی ها و فشار های داخلی به مثابه گرز های کشنده در ذهن آنان وارد می شود؛ اما شگفت آور این است که چگونه این طعنه ها هرگز درزی بر افکارتمامیت خواهانه ء رهبران افغانستان نمی نماید. حال پرسش این است که هرچند قدرت خیلی عزیز و دوست داشتنی است و برخاستن از پای معبودای قدرت دل شیر و همت بلند انسانی و شجاعت اخلاص خدمتگذاری به مردم میخواهد؛ اما با این هم مردم می پرسند که آیا هزاران روز ماندن بر سکوی این گونه قدرت ننگین و طعنه آلود ارزش رنجاندن یک ملت و ریختن یک قطره خون انسان را دارد تا آن ابزاری باشد نه برای خدمت؛ بل ابزاری برای استفاده جویی فاسد ترین انسان هایی که حتا وجدان های شان بر آنان باری سنگین است. ممکن یکی از دلایل این قدر بی تفاوتی در برابر رنج یک ملت پشت دادن به ندای وجدان و زیر پای کردن آرمان آغشته به خون انسان این سرزمین باشد. در این شکی نیست که مردم افغانستان آمریکایی ها را با توجه به بازی های مرموز و چند پهلوی شان با تروریزم و حامیان حکومت پس از سرنگونی طالبان به مثابه دایه های شیرین تر از مادر می دانند که قسمت هایی از آن در کتاب هایی چون ، " جنگ اشباح" نوشته ستیف کول و " وظیفه" نوشته گیتس وزیر دفاع پیشین آمریکا، " خاطرات گیری شرون، جنگ ضد روزه آمریکا در افغانستان و کتاب های دیگر بازتاب یافته است که همه حاکی از بازی های فریب آلود آمریکا با پاکستان و رهبران این کشور بر سر سرنوشت مردم افغانستان است. از همین رو مردم افغانستان عامل بخشی از سناریوی کنونی در افغانستان آمریکا را تلقی می کنند و به این باور رسیده اند، در صورتی که رهبران کنونی مصلحت و درایت مصالحه با یکدیگر را ندارند و می خواهند مردم افغانستان را قربانی منافع شخص خود نمایند.
چه بهتر خواهد بود که آمریکایی ها هرچه زودتر بروند تا محنت شان بر مردم افغانستان کم و بازی های پست پرده ء آنان تمام شود و بازیگران از عقب دروازه های بسته به میدان آیند و به قول معروف مرد و نامرد معلوم شود. در این صورت دو راه در پیش است و یا آن که مردم تا مرگ در برابر طالبان وحشی و نظامیان پاکستانی می جنگند و یا این که از تمامی رهبران پیشینه و پسینه با توجه به جفا های آشکار شان در برابر این ملت خسته و ذله شده اند و ناگزیر سر به زیر تیغ ستم طالبانی بگذارند که در هر دو حال مایه شرم و بس ننگین برای رهبران تحمیل شده بر مردم افغانستان است. رهبرانی که نه قدرت جنگیدن با و صلح کردن با خود و نه با طالبان را دارند و دیوانه های قدرت اند و کاسه و کفلیز بر سر یکدیگر حمله ور می شوند و خون بهای سر های بی تنهء آنان را هم مردم افغانستان می پردازند. بدون تردید افغانستان رهبران بدی را تجربه کرده اند و اما هیچ گاهی چنین رهبران را تجربه نکرده بودند. رهبرانی که هر روز شاهد به خاک و خون غلتیدن هزاران انسان مظلوم این کشور بوسیله ء تروریستان وحشی و نظامیان پاکستان اند و با چشمان باز بازی های شیطان بزرگ را با نظامیان پاکستان می بینند. این سربازان عزیز بدون کفن به خاک سپرده می شوند و زنان و کودکان شان به صفوف گدایان میلیونی کشور می پیوندند. نیرو هایی که حتا از داشتن کم ترین امکانات تشویقی و تقویت روانی محروم اند و زنده گی خود را دستخوش بازی های بی هدف و قدرت طلبانه ء چند نفر تلقی می کنند و بویژه زمانیکه بی تفاوتی های رهبران را در برابر خود احساس می کنند. آنان فکر می کنند که خانواده ها و عزیزان و جگر گوشه های رهبران هیچ گاهی درد خوان تلخ را نچشیده اند و در خارج از کشور در ناز و نعمت به سر می برند و خود آقایان هم در عقب هفتاد دربند دیوار های سمتی به سر می برند و از تمامی خطر ها درامان اند. آنان خود را در چنین حالی بی پناه و فرمانده احساس می کنند و حال و آینده ء خود را به تعبیری در تختهء شطرنج بازیگران سیاسی کشور مبهم و ناروشن نگاه می کنند. آنگاه این سربازان شدت سنگ یاس بر سینه های خود را بیشتر احساس می کنند که زنده گی شخصی زمامداران تحت حمایت انگلیس و شوروی پیشین در ذهن شان تداعی می کند که چگونه با وجود فشار های کشنده ء آزادی خواهان خانواده های شان را در کنار خود داشتند ورنه آنان بهتر می دانستند که خانواده های شان در لندن و دهلی از امنیت خاص روانی و جسمی برخودار اند و اما آنان از این کار آبا ورزیدند. آنان می خواستند با این کار وابستگی واقعی سان را به این کشور نشان بدهند. ممکن این آقایان دلایلی برای توجیه ء این رویکرد خود داشته باشند و اما از نظر مردم ما مردود است. مردم بدین باور اند، آنانی که خواهند بحیث یک رهبر واقعی جایگاه ء شان را در میان مردم شان تثبیت کنند و پیش از آن که به سکوی سیاست های کلان صعود کند، این دربست ها را بشکنند تا مردم به رهبری اخلاص مندانه صمیمانهء رهبران شان باور کنند؛ زیرا در سایه ء باور و اعتماد صادقانه و صمیمانه ء مردم است که اقبال رهبران در فضای حتا تیره و تار کشور می تواند به خوبی طلوع کند و بدرخشد. این رهبران واقعی اند که مشروعیت خود را از اعتماد و باور های مردم می گیرند و هرگز این اعتماد و باور را ابزار سیاسی نمی سازند و این اعتماد مردم را به مثابه ء آرمان خونین هرگز به بازی نمی گپرند. این زمانی اهمیت خواهد داشت که رهبران پس از قدرت صداقت و صمیمیت شان را در ترازوی داوری مردم به ارزیابی بگیرند و تا نیک دریابند که چگونه انسان ها هیچ گاهی از محکومیت داوری تاریخ فرار کرده نمی توانند. از همین رو ایثار و خودگذری و پاسخ دهی به نگرانی های مردم یکی از ویژهگی های منحصر به فرد رهبران واقعی بوده که فداکاری های شان به خط زرین ثبت تاریخ شده است. این رهبران اند که بجای تمکین برگرده های مردم بر سکوی اقتدار تمکین کرده و مایهء افتخار و چشم و چراغ مردم اند. آنان بی آنکه به قدرت بیندیشند، زنده گی خود را وقف سلامتی و رستگاری مردم خود نموده اند. اهدف این رهبران از دستیابی به قدرت خدمتگذاری به مردم و نه غارت و تاراج دارایی آنان بوده است. چنین رهبران مدبر و آگاه آن زمان که دریافته اند، وجود شان در قدرت برضد منافع ملی کشور شان است، به سرعت و بدون هرگونه رو در بایستی از قدرت کنار رفته اند. کاری که هنوز در کشور ما هرگز بوقوع نپیوسته و نخواهد پیوست. تاسف بار این که برعکس شعار یا ارگ و یا مرگ زنده گی مردم افغانستان را در طول تاریخ به گروگان گرفته است. با تاسف که بسیاری رهبران در کشور ما در دوره های مختلف قدرت را تابو یی فکر کرده اند که با وجود لافیدن های میان تهی ترک قدرت آنان شان خط سرخ بوده و به بهای نهادن پا های شان در گلوی کودکان و زنان این سرزمین مستبدانه فرمان رانده اند.
چنانکه همین اکنون می بینیم در حالی که افغانستان را نه تنها کرونای ویروسی، بل فهرستی از کرونا های غیر ویروسی تهدید می کند. در این میان کرونای سیاسی، کرونای جنگ، کرونای صلح، کرونای فساد، کرونای تروریزم، کرونای مافیا های اقتصادی، کرونای مواد مخدر سخت تهدید می کند. کرونا های موجود در کشور بیمار و جنگ زده ای زبانه می کشد که از چهل سال بدین سو میدان جنگ نیابتی قدرت های جهانخوار و کشور های منطقه؛ بویژه پاکستان و ایران است. افغانستان در این مدت کرونا های رنگارنگ را تجربه کرده است و کمر اش در برابر این همه کرونا ها بیش از هر زمانی خم شده است که حالا کاسه ء صبر مردم لبریز و حوصله ء آنان به پایان رسیده است؛ اما با تاسف که رهبران کشور این وضعیت مردم را دست کم ء گرفته و هیچ یک حاضر به انعطاف نیستند و هر کدام پا را بر گلو های مردم نهاده و با فشار های پی هم آنان را به صبر و استقامت بیشتر فرامی خوانند و اما بی خبر از آن که صبر مردم لبریز و بازی با احساسات آنان پرهزینه و عواقب آن ناگوار است. اما با تاسف که وضعیت کنونی که به مثابهء قوغ در زیر خاکستر زبانه می کشد، از سوی رهبران کشور دست کم گرفته می شود.
این در حالی است که نادیده گرفتن وضعیت بحرانی رو به انفجار کنونی که خاموشی قبل از توفان را ماند و حوادث خوابیده در زیر پاشنه های آن خطر بالقوه ای است که سلامت کشور را تهدید میکند. هرگاه به وضعیت کنونی توجه نشود و هرکدام با به پایان رسیدن ضرب الاجل دنبال امتیازگیری از یکدیگر باشند و هرگز به پی آمد ناگوار آینده توجه نکنند. این چه معنایی می تواند، داشته باشد، جز این که نشانگر بی تفاوتی آنان در برابر سرنوشت مردم باشد. در حالی که با چشمان باز می بینند که گویی حادثه مانند افعی دهن باز کرده است و هر آن می خواهد، کشور را به حلقوم خود فرو ببرد. آیا این همه بی تفاوتی بزرگ و نابخشودنی می تواند، قابل توجیه باشد. آیا افگندن کشور و مردم به شاخ حوادث به گونه ء عمدی و تباه و برباد کردن کشور، به این می ارزد که آن را به بهای بدست آوردن امتیازی پذیرا شد. هرگز نه ابن را جز بازی بیرحمانه و قماری ستاب زده با سرنوشت یک ملت، هیچ چیز دیگری نمی توان تفسیر کرد.
صدها دریغ و درد، وضعیت خطرناک تر از آن است که رهبران کشور، با چلنج دادن بک دیگر آن را مهار کنند و
وقوع آن را دست کم بگیرند. هرگاه حادثه یک بار دهن باز کرد و آنگاه نه مشاوران حودخواه و متملق و ناعاقبت اندیش و نه نیرو های نظامی کاری را از پیش خواهد برد و کار ار کار گذشته و ضریب تدبیر هم به صفر تقرب خواهد کرد.