پوهنیار بشیرمومن
یادی
از علی جان راحی
مرگ عزیزان و دوستان همیشه اندوهی بزرگ بوده است که انسان ها در طول زندگی حتمن
گریبان گیر آن میشوند.در 17 جنوری 2018 بود که چراغ عمر علی جان راحی ما ن
خاموش شد. آن لحظه تلخ ناگزیری که همه مراقبان و دوستدارانش در انتظار آن
بودند، سرانجام سر فرا رسید و با فرو افتادن شعله شمع جان این انسان سراپا شور
و مبارزه، جنگ یک ساله وی با مرض سرطان پایان یافت. بهمین رقم بود که او، با
زندگی، باخانواده و یارانش وداع کرد و پرکشان از میان ما رفت.
خبری که ما مهاجران همواره از آن می هراسیم و نگران شنیدن یا خواندنش هستیم:
مرگ عزیزانمان در دوری، طنین این خبر صد چندان می شود و احساس گناه، عمق اندوه
آدمی را بیشتر می کند. به لحظاتی می فکر می کنی که می توانستی در کنارش باشی
اما نبودی، به وقت هایی که می توانستی صدایش را بشنوی که نشد، به خداحافظی هایی
می اندیشی که از تو ربوده شده و دیگر مجالی برای جبران شان نیست.
غم و اندوهی در دل همگی ما تنیده شده است که وصف آن برای همه ما کاری بسیار سخت
است. این درد درونی خود را نمی توان با هیچ چیزی آرامش بخشید.بلی راحی عزیز
روزگار واقعا نامرد است که تو را این گونه قبل از وقت از ما گرفت. هنوز باورمان
نمیشود که تو دیگر در میان مان نیستی ! زیرا ما اکثرن با هم بودیم وبه همین
خاطر میگویم که علی جان خدا حافظی ناگهانی ات فغان همه ما را به آسمانها رساند!!!
گلچین خزان زود بچیدی گل ما را ---------------------------------در خاک نشاندی
گل یکدانه ما را
ای باد خزان شیوه تو چیدن گلهاست---- ---------------------- با شیوه خود سخت
شکستی دل ما را
آدمی، هر که و هر چه باشد، دیر یا زود میمیرد. اما او با مرگ جور نمیآمد،
انسان با مورال قوی وخوشبین به آینده بود. او از جبهات مختلف جان به سلامت برده
بود وترس در وجودش هرگز رخنه نکرده بود. او افغان وافغانستان را دوست داشت آدم
مهمان نواز وخرابات ودل گرده کلان د اشت.
یادش بخیر آن روزهایی که با او به سر شد؛یاد آن روزهای تلخ و شیرینی بخیر که
همه تبدیل به خاطراتی شده اند که همه آن ها امروز در روز سالگرد وفات دوست
صمیمی و جوان مرد مان تک به تک در برابر چشمان همه ما مرور می شوند.
علی جان را از سالهای هشتاد عیسوی در پوهنتون کابل معرفی شدم او محصل فاکولته
انجینری بود آدم مودب خوش مشرب ومجلس ارا بود .در اولین شب که منزل کاکای علی
جان در تایمنی کابل به قول قندهاریان بندار کردیم همان شب اول ما د ر رنگ
همدیگر نشسته بودیم وتا دمدم صبح میله وچق چق نمودیم و شوخی های سلطان جان
صدیقی که هم صنف علی جان بود هم فراموش ناشدنی است که به قول معروف آدم را گرده
کفک میکرد که خدا عمربا صحت وسعادت نصیب شان کند . بعد من جهت تحصلات عالی به
اتحاد شوروی رفتم .در سال ۱۹۸۲یک گروپ از محصلین صنوف سوم پوهنتون کابل جهت
تکمیل تحصیل تا سطح ماستری به مسکو آمدن واتفاقن در پوهنتون دولتی مسکو وبه
لیله که من بودم جاگزین شدند بعد از چند روز جهت معرفی و کمک می بینم که علی
راحی هم درین میان است . گفتم جوان مرا می شناسی گفت آنقدر نشه نبودم و نه
آنقدر خود خواه که شما را نه شناسم وهمدیگر را به آغوش کشیدیم ! او داستان های
جالب زیاد دارد میخواهم یکی ازین ها را که کمی فلمی ولی واقعی است یاد نمایم :
یک شام بعد از صرف غذا وآب نغزچند وطندارما گرم شدند ودر مقابل آذربایجانی ها
که افغانها را تحویل نمی گرفتند «خشم» کردند ؛یاد احسان جان ناجی بخیر او هم
آدم رفیق دوست بود ما او را به حساب خودمانی گری احسان شمالی می گفتیم این ساز
وبرگ را رهبری میکرد ؛ من تصادفن دیدم که وضعیت بد است وخودم هم چندان درین فن
آنشنایی نداشتم ؛در جستجوی علی جان شدم و اورا یافتم وقت او داخل معرکه شد باور
کنید چهار پنچ نقر پندیده گی « بوس پهلوانها » را زد و متباقی فرار نمودند! بعد
ازین برخورد نه تنها آذریها بلکه ارمنیها وگرجیها هم به افغانها احترامانه بود
! به قول معروف «حاضر را بزن که ... غیر حاضر برود» !علی با این توان مندی های
اش انسان بسیار متواضع وبرده بار بود؛ من به یاد دارم که بعضی رفقا وقتی نشه
شان تخته میشد حرف های رکیک از روی حسادت به او می گفتند واو فقط خنده میکرد و
میگفت فردا گپ میزنیم ! مقصدش این بود که نشه ات بپرد گپ را خواهی فهمید !
خلاصه داستان مشترک زیاد با این انسان زیباداشتم ونمی توانم او را فراموش کنم
وهم نمی خواهم درد سر به شما خوانند های عزیز شوم !
روزگار مهاجرت با تمام سهولت هایش گاهی مجال اندیشیدن را از آدمی می گیرد.
زمانیکه آدم در یک جمع باشد ، باید متوجه حرف زدن خود درباره چیزهایی باشی که
دیگران میدانند ودرک می کنند. نمی توانی با آنها از کسی سخن بگویی که از دست
داده ای و آنها نمی شناختند، کسی که فقط برای تو عزیز است. این، گونه ای انکار
است، اما برای مدتی، فکرت را از فقدانی که با آن مواجه شده ای، دور می کند. به
هر حال ما چند دوست مشترک همان دوران از جمله انجینر سلطان جان صدیقی . ماستر
علوم فلسفی احسان جان ناجی و داکتر داود راوش توانستیم از طریق این فضای مجازی
دلهای خود را خالی کنیم وبه همدیگر خویش تسلیت بگویم!!
علی عزیز؛ یادت برای همیشه در دل و جان ما رخنه کرده است؛ روحت شاد باد!
سهراب سپهری می گوید :
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی ……
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ….