عثمان نجیب

 

با هویت فرهنگی» نمی توان «هویت سیاسی» ساخت

درنگی بر نظرات محترم دکتر سمیع حامد.

در‌گیرو دار کشمکش های سیاسی، برخی واکنش های میان تهی را از نخبه هایی هم چو دکتر سمیع حامد می خوانی که گاهی به کاهی هم‌ نه می ارزند. هنر سیاست با صنعت شعر فاصله ی زیادی دارند. اگر به خرد ورزی مو‌شگافانه به آن نه‌ پردازی سرگشته یی هم چو ایشان می شوی‌. هر چند اگر هنرمند و صنعت‌کار کارا باشی و در به هم آمیزی سیاست و هنر موفق شوی کار بهینه یی است.

در فصل تقابل عینی برای جلوگیری از دزدیدن هویت ات دیگر

 سوالی باقی نه‌ ماند که خود را قهرمان فخر فروش کاذب بتراشی.

یا موضع مشحص و سمت سویی کارا داشته باش یا به مصروفیت فراخور حال خود ادامه بده که با وجود کم و‌ کاستی ها در آفرینش و سرایش شعر و غزل و ادبیات دست بلندی دارید.

این هم نمونه یی از درفشانی های تان.

حالا شاید استدلال کنید که این نوشته بار معنایی بزرگ دارد. ولی به نظر من نگاره یی است غیر مستقیم  در خظ عبدالله، خلیلی و دانش به تبعیت از غنی.

شکی نیست که به اصطلاح عام مردم ما، پشتون همیشه تیری در دل زده و سایر اقوام در گل.

در تمام بحث هایی که حداقل من توان داشته ام این مورد را یاد آوری کرده ام و هم چو من و ما فراوان کسانی به مراتب بیشتر از ما می دانند. ولی خمیده رفتن کمر شکنی دارد آقای حامد.

( دیگران سیاست می کنند؛ شما شب نشینی و شاپنگ!)

این که حق خود را نه توانسته اند بگیرند مشکل خود آن ها نیست؟

زمانی که من می‌گویم خراسان و افغانستان چه داشته اند و دارند که مردمانش آن را " مال مشترک" بدانند ، برخی ها انگار این " مال مشترک" را از یاد می برند و هی می نویسند که خراسان یا افغانستان این و آن داشت و دارد. که شک دارد که ندارد؛ اما سوال اینجاست: چه هایی دارد که می‌تواند به این مردم" هویت سیاسی" بدهد؟ مشکل من با برخی ها این است که گپ از " ساختن هویت سیاسی" می زنند و بعد آنچه می‌گویند پیوند به " هویت فرهنگی" دارد. با هویت فرهنگی نه می‌توان " هویت سیاسی" ساخت؛ بل باید دنبال ساختن هویت سیاسییی بود که پاسداشت و پیش رفت "هویت فرهنگی" را نیز ضمانت کند. فاشیست های دو طرف هی می‌نویسند که سمیع حامد مخالف افغانیت است و ضد خراسانیت...گپ های مرا نیز به سود یکدیگر مصادره می‌کنند و این می‌گوید حامی افغانیت است و آن می‌نویسد " د ایران نوکر" و خراسان خواه.

سوال های سادهء من این ها استند :

یک : چه میکانیزمی وجود دارد که تغییر نام ها سبب تضمین حقوق برابر شهروندان شود؟ چه میکانیزم؟ چه سازه ها؟ 

۲: در افغانستان " بستر قدرت" قومی است...زمانی که بستر قدرت قومی است چرا سیاست‌مدار ها نه باید قوم گرا باشند؟ در چنین بستری بهترین سیاست‌مدار همان قوم گراترین اش است. کسانی که می‌گویند فلان و فلان چرا قوم‌گرایی می کند، چرا " بستر قدرت" را تغییر نه می دهند؟ مگر خود با سهمیه ی قومی داخل نظام نه شده اند؟ یا این که نه توانسته اند حق خود را بگیرند، مشکل خود آن‌ها نیست؟

۳: کسانی که می‌گویند بی خرد های حاکم امروز نیز می‌توانند هویت سیاسی- فرهنگی خود را بر دیگر اقوام تحمیل کنند؛ مهربانی کنند و پاسخ بدهند: با کدام "قدرت" این کار را می کنند؟ پایه و مایه ی چنین قوه ی قهریه یی در کجاست؟ فکر نه می‌کنند نقطهء قوت هژمونیست ها نقطه ی ضعف دیگران است ؟

 فکر نه می‌کنید گروهی به گونه ی ستراتیژیک " سیاست" و گروه های دیگر فقط " واکنشی" برخورد می کنند؟ گروه به اصطلاح حاکم زمانی که غرب می‌رود تمام وقت اش به لابی‌گری می‌گذرد و وقت گروه های دیگر به شب نشینی و شب غزل و خرید؟

من از شمار کسانی استم که هماره دغدغه ی یافتن پاسخ به این سوال ها را داشته ام و فقط پرسش هایم را مطرح کرده ام و به این باور بوده ام که بهترین راه حل از طرح روشن مشکلات آغاز میشود.

 

 


بالا
 
بازگشت