عثمان نجیب
فرهنگ وتهاجم فرهنگی يعني چي؟
چرا در هراس هستيم؟
فارسی ستیزی ریشهی تاریخی نزد درباری های قبیله داشته است
پارسی زبان ها اعم از تاجیک ها و هزاره ها، ازبیک تبار ها آخرین نفس های شان را می کَشند.
مقاومت کنیم ورنه تباه می شویم.
پارسی گویان به دلایل محافظه کارانه و خودهراسی در مقیاس جهانی آن گونه که لازم است تثبیت جایگاه نه کرده اند. آن پهناوری زبان و آن کهن باری کلتوری و فرهنگی و آن تسخیر ادبیات جهانی هیچ کدام اثری بر اقتدار گرایی مان نه داشته است. ایران در انزوای آخوندی به سر میبرد و تاجیکستان که در جهان سر می شوراند به تنهایی کاری از پیش برده نه می تواند. هزاره های افغانستان موقعیت های بهتر در افغانستان داشتند که توسط رهبران پلید شان مثل رهبران جبون و معامله گر تاجیک همه فرصت ها را از دست داده و فدای رقابت های ظاهری فرنیچری سازی برای مهمانسرا های خود ساختند. بیشتر آنان تحصیل و تعلیم بلند نه داشته و قوت درک تجزیه و مانور برای فعل و انفعالات عاجل در وجود شان نه بود. خطاب کردن استاد و مارشال وزیر و وکیل و جنرال و این صاحب و آن صاحب آنان را غافل کرده بود. در حالی که اگر امتحانی از ایشان بگیری چهار سطر تحلیل سیاسی واقعی نوشته نه میتوانند. مثلاً با سواد ترین آقا همین یونس قانونی است. او را دعوت کنید که مجزا از صحبت های کلیشهیی یک ده دقیقه وضع سیاسی نظامی جهان و منطقه و موقعیت افغانستان در این بحبوحه را تعریف کند، چیزی برای گفتن نه دارد. اما اگر برایش بگویی این شهر را با یک مقام دولتی یا یک کرسی رسمی و یا یک پیوند مادی معامله کن، معاملهگر از او کسی پیدا نه می شود. دیگر ارکان گویا رهبری و کابینه دیدهی تاجیک تبار های سیاسیگرا غیر از استاد سید مخدوم رهین یک شخصی را نشان دهید که ظرفیت منطقی رهبری را داشته باشد. رده های دوم و سومِ آگاه و چیز فهمِ تاجیک تبار که ماشاءالله کم نیستند و به وفور قابل دستیابی اند، فاقد تمام صلاحیت های تصمیم گیری اند. فرصت برای آنان یا بسیار اندک بوده و یا هم هیچ نه بوده. از کابل تا پروان و کاپیسا از پنجشیر تا بدخشان و تخار و کندز و بلخ تا آمو دریا و بادغیس ها و غور و هرات و فرارودان و در تمام کشور همه آگاهان و صاحبانِ مطالعه و اندیشهی زبان پارسی همیشه در حاشیهی اقتدار گرایان مرتبط به خود قرار داشتند و دارند. مثلاً جایی که پسر عطای نور باشد کسی دیگری را در بلخ و حتا در محاسبات کشور مرتبط به بلخ راهی نیست. یا مارشال فقید فوت کرد به جای یک گزینش واقعی فرزندش را پیش کشیدند و او همان گونه خاموش آمد و بی زبان رفت. حتا قادر نه شد ماجرای قتل عمد اما مخفی پدر خود را حتا یادی کند. چی رسد به پیگیری پروندهی قتلی که کرزی و آمریکا هزار فیصد در آن دست داشتند. یا منصوب کردنِ جنرال تاج محمد جاهد به حیث قوماندان قول اردو، وزیر داخله و والی در حالی که عتیقالله بریالی هزاران بار مستحق تر آگاه تر و با مطالعه تر و مدیر مدبر تر از جاهد بود و است اما کنار گذاشته شد. در سایر ولایات و مناطق تاجیک تبار و فارسی گویان همین رقم. در کاپیسا میرداد و اقبال صافی حتا رشقه و علوفهی حیوانات را هم اول به فرزندان شان دادند و بعد اگر اضافی ماند به حیوانات مردم دادند. در بدخشان فوزیه کوفی و تمام وکلای بدخشان و سناتور ها و جنرال ها به استثنای لطیف پدرام همه تجارت نفس کردند. به صورت یک کل تمام حوزهی پارسی زبانان هم از هزاره و تاجیک ها همین گونه. تا اولادهی خلیلی و محقق و دانش و مهدوی و کاظمی و چند تای دیگر بودند هرگز جایی برای آگان هزاره داده نه شد. تنها حضرت وهریز توانست با لیاقت و کاردانی خودش در منصبی به وزارت خارجه منصوب شود. در حالی که او مستحق وزارت بود. مارشال دوستم هم کسی دیگری نه داشت بر خلاف رهبران تاجیک تبار و هزاره ها میدان را برای رشد نسل تازهی ازبیک ها فرش سبز گسترد و سر انجام هم چنان شد که آنان خود را در قمار قدرت باختند و به نوعی علیه خود دوستم استعمال شدند و ما دیدیم آقای فایق و چند تایی را که حتا مستحق اجیر بودن. نه بودند اما زود خود را باختند. باتور هم در مناسبات سیاسی هنوز بسیار کم تجربه بود که صلاحیت های وافری برایش داده شد. اما نه توانست چنانی که باید خود را بالا بِکَشَد. همین گونه این افراد هرگز برای مردم و تبار خود فکر نه کردند. و در آخرین مراحلی از عمر سیاسی شان دیدیم که همه خاین بر آمدند. و برخی های شان مثل حاجی الماس و گل حیدر و دیگران خیانت به تبار و زادگاه و وطن خود را رقم زدند. تا به قول استاد ربانی شهید از خون مردم شان صاحب چند روپیه خرچی شوند. و حالا مثل دزدان در کوه ها جا نه میشوند و به هر سویی فرار می کنند.و اما تاریخ پشتون چنین نیست،با آن که پشتون همه دار و ندار مملکت را از کرزی تا غنی و از کابینه تا کابینه و از گلبدین تا مسلم یار تا اصولی و از یون تا فراهی ها و از عبدالرحمان ها امان الله ها هم فروختند و هم تاراج کردند اما هرگز به قبیلهی شان خیانت نه کردند. دو تا سه فیصد پشتون بیواسطهی تحصیل کرده و صاحب علمیت و دارای صفات عالی شهروندی کمتر از تاجیکان و پارسی زبان روزگار بد ندارند. حتا بیشتر هم حالت شان بد است. مردم عام را که کسی در نظر نه دارد. حالا از هر سویی شنیده می شود که گویا ارکان رهبری گریخته و خاین دولت های فاسد غنی و کرزی وارد تعاملات زاری کنان به ایجاد تماس و رابطه با طالبان شده اند، خجالت و شرمندهگی زیادتر هم به خود ها خریداری میکنند.
اصول کشوری و باز پرسی این است که وزرای دفاع و داخله و امنیت ملی همه به محاکمه کشانیده شوند و همه جنرالان نا به کاری که حتا باوجود احساس خطر نه توانستند قطعهی تحت محافظت خود را با نیرو های ملی و وطن دوست به ساحات امن انتقال دهند و یا از وضعالجیش های شان دفاع کنند و یا حد اقل سلاح های ثقیله را از دسترسی طالبان به مکان های دیگر و مخفی انتقال میدادند. در تمام افغانستان که نیرو های خیانت کاری از سوی غنی و کرزی و پاکستان جا به جا نه بودند. زنگ خطر سقوط بدخشان باید همه را تکان میداد.
چرا وزیر دفاع بی کفایت نه تواند با داشتن شبکههای بزرگ کشفی و استخباراتی حتا در روز سقوط هم خبر نه شود. چرا کمربند های امنیتی شهر کابل زیر نظر نه بودند؟ چگونه وزیر دفاع باشی و از ارتش سه صد هزار نفری پنج صد نفر طرفدار نه داشته باشی که به پنج قسمت تقسیم شان میکردی در چهار دروازهی کابل و ارتفاعات مشرف به کابل توظیف شان میکردی و مجهز شان میساختی تا از ورود پاکستانی ها به شهر کابل جلوگیری میکردی؟ تدابیرِ حالات فورس ماژور چیست؟ تدابیر فعال امنیت ملی چیست؟ قبول داریم که وزارت داخله به خاطر وزیر داخلهی خاین همه به خیانت رفتند. اما خیانت وزیر دفاع و رئیس عمومی امنیت ملی یک جنایت تاریخی است. چی شد که در قوای بزرگ هوایی چهار تا آدم قابل اعتماد نه بود که تخلیهی هوا پیما های جنگی را سازمان می دادند. همه چیز یکدشبه اتفاق نیافتاد. زنگ های خطر سقوطِ پی هم ولایات هیچ یک شما ها را متوجه نه ساخت که باید فرصت ها را از دست نه دهید. غنی که شانه های شما را نه بسته بود. اگر احساس خطری داشتید کنار میرفتید و از مکان های متحرک یا ثابت با تدابیر حفاظتی خود تان برای مدافعه پیشبینی میداشتید. پلان امنیت کابل کجا بود؟ پلان احضارات گارنیزیونی کجا بود؟ پلان های تدافعی یک و دو و سه کجا بودند؟ شما ها در دوران آرامش ها کدام برنامه های حفاظتی از حملات احتمالی یا فرضی داشتید؟ یا با این موارد آشنا نه بودید؟ همه نیرو های شامل در تشکیلات ارتش خاین نه بودند. نه همهی پشتون های ارتش خاین بودند و نه همه تاجیک ها و ازبیک ها و هزاره ها و دیگر اقوام. خیانت را در تمام ولایات دو صد نفر نه کرده است. اما آنان توانستند همهی شما را در بی تدبیری خود تان به زانو در آورند. خیانت غنی موجب تبرئهی شما ها نه می شود. حتا خلبان هایی که دانستند غنی خاین فرار میکند و او را فرار دادند هم جزء جنایتکاران و خیانت به وطن اند. آنان میتوانستند غنی را در ساحات دیگری انتقال و به پنجهی ارتش میسپردند. و یا حتا در یک دشت رهای شان میکردند. همه نیرو ها که با غنی نه بودند. روایت ها هم افشا کرده که حتا سلاح ها و لباس های زرهی گارد های غنی را هم از چرخ بال ها دور انداخته بودند.
به هر ترتیب همه چیز گذشت و ملت با استقرار نیروی متحجر طالبانی چند ملیتی و پاکستانی تحت شکنجه و کشتار قرار دارند و کشوری با عالم بدهکاری های پولی و ناتوانی های اقتصادی، سیاسی و نظامی و بدون ارتش، بدون پلیس، بدون امنیت ملی و بدون قوای هوایی و بدون قوای سرحدی و بدون قوای مسلح در چنگال پاکستان است. بیشترین آماج گیری های ترور های بی پایان زنجیرهی و شکنجهدها و تاراج ها و شهادت ها متوجه همه پارسی زبانان بدون حس تعلق قومی است. در سراسر کشور جایی پارسی زبان است، هدف مستقیم است که به نام داعش شهید ساخته میشوند. راه نجات این است:
یا با مقاومت شکل گرفتهی موجود، لرزندهگی را به ارزندهگی تبدیل کنیم تا زنده بمانیم و تثبیت حضور نمائیم.و یا اگر مقاومت ناکام شد، اشغالگرایان وطنِ ما را مُلکیتِ قبالهیی شان دعوای میکنند و در آن صورت تا یک دههی دیگر هویتی برای من و تو هم باقی نه میگذارند و به قول خود شان میم زر ما ټوله زما میشود و ما به همیشه نابود می شویم. مقاومت حالا در بهترین موقعیت ملی و بین المللی قرار دارد. اگر حمایت اش کنیم و اگر از گذشته ها پند بگیریم و مقاومت را مال شخصی خود فکر نه کنیم و حضور فعال مردم را در کامیابی و ناکامی نادیده نه انگاریم.
+++++++++++++++++++++++++++++
عجب دجالانی داشتیم و داریم. در زمان سلطنت ظاهر عیاش، هاشم خان و شاه ولی خان و دیگران همان خط مشی را تعقیب میکنند که محمودطرزی در زمان امان الله خان کرد و امان الله هم قبول. فاشیسم چیست؟ شاخ و دُمی که نه دارد. مضحکه بارتر آن است که حکم را به فارسی می نوشتند تا پشتو را رایج کنند. حتا خود شان نوشتن پشتو را یاد نه داشتند
جریدهی اصلاح در شمارهی منتشرهی ۱۲ حوت ۱۳۱۵ برابر با ۳ مارچ ۱۹۳۷ میلادی خویش حکم اجباری ترویج وآموزش زیان پشتو را منتشر کرده که به شاه ولی خان غازی!؟ سرک ها عمومی کابل داده بوده است. در آن حکم صریح و آشکار زبان پشتو را زبان افغانی خوانده اند. «در نگاره بخوانید.» حالا چگونه شد که یک باره از اقرار به انکار رفتند و زبان افغانی را پشتو نه می دانند؟
گرفته شده از تاریخ شادروان استاد فرهنگ. افغانستان در پنج قرن اخیر چاپ بیستم.
پارسال در پی اختلاف اندازی های قبیلهگرایان برای مبارزه به خاطر تضعیف زبان پارسی دری به خصوص پسوند گاه و جاه نوشته بودیم. شاید نه به توان قدرت نویسندهگی بزرگانِ ادب فارسی، اما سهمی در این روند داشته و خواهیم داشت.
از سه بخشِ با تفصیل یک بخش را که مربوط به پسوند گاه است را دوباره بازرسانی میکنم تا به قول آن دانگهیی کار خراب شود.
۱۳۹۹ شهریور ۱۹, چهارشنبه
گاه و ( جاه ) و همه را سیاسی ساختند
بخش سوم و نهایی:
تلویزیون طلوع در توهم...
کاربرد بی نیاز شریک...
در دو بخش گذشته دیدیم که واژه ی شریک به هیچ صورت معنای هم رسانی، در میان گذاشتن، مطرح کردن را نه می دهد.
حتا به دلیل ریشه ی عربی داشتن، نام های انسان ها شریک بوده:
مانند:
ام شریک ...
تفصیل در تمام واژه نامه ها است.
این جا به گونه ی نمونه چیستی شریک را می خوانیم که شریک چیست؟
فرهنگ معین فرهنگ فارسی لغت نامه دهخدا
مترادف شریک: انباز، حصه دار، سهیم، شریک المال، مشارک، همباز، هم بخش، همدست، همکار
برابر پارسی: انباز، هم سود، همدست، همکار، هنباز
معنی شریک در لغت نامه دهخدا
شریک. [ ش َ ] (ع ص ، اِ)انباز. ج ، اَشراک ، شُرَکاء. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مشارک و همدست و هنباز. (ناظم الاطباء). انباز. (ترجمه ٔ علامه ٔ جرجانی ص 61) (مقدمه ٔ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3) (دهار) (مهذب الاسماء). همباز. (زمخشری ). ضیع. شقیص. سهیم. انباز. هنباز. خلیط. سمیر. (یادداشت مؤلف ) : قل ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی ﷲ رب العالمین لاشریک له و بذلک امرت و انا اول المسلمین. (قرآن 162/6 و 163). ترجمه : بگو به درستی که نماز من و فرمان برداری من و زندگانی من و مردن من مر خدا راست که پروردگار جهانیان است. نیست شریکی مر او را و به این مأمور شدم و منم نخستین گردن نهندگان. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 318). و قل الحمد ﷲ الذی لم یتخذ ولداً و لم یکن له شریک فی الملک و لم یکن له ولی من الذل و کبره تکبیراً. (قرآن 111/17). ترجمه : و بگو سپاس مر خدا را آنکه نگرفت فرزندی را و نمی باشد مر او را شریکی درپادشاهی و نمی باشد مر او را دوستداری از مذلت ، و بزرگ شمار او را بزرگ شمردنی. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 6ص 354). الذی له ملک السموات و الارض و لم یتخذ ولداً و لم یکن له شریک فی الملک و خلق کل شی ٔ فقدره تقدیراً. (قرآن 2/25). ترجمه : آنکه مر او راست پادشاهی آسمانها و زمین و نگرفت فرزندی را و نبوده مر او را شریکی در پادشاهی و آفرید هر چیزی را پس اندازه کرد آن را اندازه کردنی. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 7 ص 279). متفق سیاحت بودند و شریک رنج و راحت. (گلستان سعدی ).
- امثال :
شریک اگر خوب بود خدا هم می گرفت
معنی شریک به فارسی
شریک
مشارک، انباز، همباز، همدست، همکن، هم بهره، شرکا
( صفت ) ۱ - انباز مشارکت همدست جمع : شرکا(ئ ) یا شریک جرم . کسی است که قسمتی از اعمال اصلی جرم را انجام داده است . یا شریک مال . کسی است که با دیگری در کل ثروت یا سرمایه تجارت شریک است .
ابن عبده صحابی است یا ابن سمحائ صحابی است .
شریک المال
شریک در دارایی انباز همبا
معنی شریک در فرهنگ معین
شریک
(شَ) [ ع . ] (ص .) انباز، همدست .
معنی شریک در فرهنگ فارسی عمید
شریک
انباز، مشارک، همباز، همدست، همکن، هم بهره.
* شریک جرم: (حقوق) کسی که مجرم را در ارتکاب جرم کمک و یاری کرده.
شریک در دانشنامه اسلامی
شریک
معنی شَرِيکٌ: شريک
معنی لَا يُشْرِکُ: شریک نمی گیرد - شریک نمی کند
معنی تُشْرِکَ: که شريک سازي
معنی أَشْرَکَ: شريک قرارداد
معنی أَشْرَکْتَ: شريک قراردادي
معنی أَشْرَکْتُم: شريک قرارداديد
معنی أَشْرَکُواْ: شريک قراردادند
معنی أَيُشْرِکُونَ: آيا شريک قرار مي دهند
معنی لَن نُّشْرِکَ: هرگز شریک نگیریم
معنی تُشْرِکُواْ: که شريک سازيد
معنی لَا نُشْرِکَ: شریک نگیریم
معنی لَا يُشْرِکْ: شريك نكند
معنی لَا أُشْرِکُ: شريک نمي سازم
معنی لاَ أُشْرِکَ: تا شريک نسازم.
آرزو دارم ما واژه ها را بی مورد با ساده انگاری ناکارا نه نه ببینیم. در عکس این است که از زبان مادری و ابتدایی ترین الفبای زبان مادری خود دور میشویم.
اگر چنین کنیم، خود تیشه به ریشه ی خود زده ایم.
همه گی از وزیر تا کارگر و صاحب نظر تا بی نظر تلاش دارند تا می توانند بی گانه پروری زبان داشته باشند.
خوش دارند به رخ مردم بنمایانند که انگلیسی دان ماهر اند و در جملات و کلمات شان جای سخن زیبای دری و یا پشتو را به واژه های انگلیسی واگذار می شوند.
از عبدالله تا کج کلاه همه که پشت میز های خطابه رفتند گویی زبان پدری و مادری و نسبی شان انگلیسی بوده، شروع به انگلیسی گویی می کنند. چون آن هم نوعی خودنمایی است و در مقابل کسانی که زبان مادری و پدری و پدر کلان های شان انگلیسی است، چنان انگلیسی ببخشید چتل نشخوار می کنند که ملتی را شرمنده می سازند.
به هر حال،
بدبین های هر واژه ی فارسی را اگر بدون پیشوند و پسوند گفته شود، قبول دارند.
اما اگر خواستی آن را با پسوندی به کار بگیری، بی درنگ جاسوس ایران می نامندت.
مانند:
دانش _ در هر ساعتی هزار بار دانش را به کاربرد گفتاری با نوشتاری استخدام کن، آب از آب تکان نه می خورد. اگر پسوند گاه را در آن افزودی و آن را دانش گاه خواندی، جاسوس هستی و شاید حکم ارتداد ترا هم صادر کنند. یک باره کشور را زیر و رو می کنند.
اگر خواستی می توانی همه زبان ها مانند انگلیسی، اردو، اردوی پشاور و پنجاب پاکستان حتا زبان عبری گذشته ی اسراییل و یهود را کار ببری خوش می شوند و خفه نی.
بسنده همین است که تو دانش گاه، خواب گاه، میعاد گاه ووو... نه گویی.
با پایان روی این نوشته, گام های کوتاهی هم به کوچه ی (گاه) می برداریم.
و اما،
(گاه) را سیاسی ساختند:
ما در ادبیات فارسی دری یا هر زبان دیگری دستور زبان، گرامر زبان و قواعد معینی داریم.
یکی از مولفه های پرداخت زبان شناسی مفاهیم زبان شناسی است.
معنا شناسی، دانش شناسی، ریشه شناسی، معنا های مترادف شناسی، چند معنا شناسی و هم آوایی ها شناسی، کهن شناسی زبان همه و همه کامل کننده ی یک سیر تکاملی یاد گیری زبان است.
(گاه) در زبان فارسی همواره پسوند مکان و زمان و محل و است که کاربرد گوناگونی در ادبیات گفتاری و نوشتاری و دستوری دارد.
گاه, مقید به شخص خاصی و یا نماد خاصی نیست و کاربرد عام برای همه مخلوقات ناطق و غیر ناطق و یا زنده جان و غیر زنده جان دارد.
مانند :
جایگاه شما بلند تر از این بود که مقرر شده اید.
این مورد به مقام بی جان است.
یا دوره ی دانش آموزشی را در کجا سپری کردی؟
پاسخ: در دانشگاه هاروارد آمریکا یا دانشگاه ولایت خوست افغانستان.
هر دو گاه در این جا دلالت بر مکان دارد.
یا، کمر کاکایم یا خودم یا دوستم گاهی چنان درد دارد که مه پرس.
گاه در این جا دلالت بر روایت از بیماری یک انسان یا زنده جان می کند.
گاه را می توان به عنوان پیش وند هم به استخدام گرفت. مانند همین نوشته که من کردم و گاه را به عنوان پیشوند در خدمت تکمیل جمله قرار دادم.
و یا:
گاهی چنان بر آشفته می شوی که سراسیمه هستی و گویی به قتل گاه می برندت.
این جا گاه در دو حالت واقع شد. برای زنده جان و برای مکان.
گاه را می توان به ضمیر ماضی استمراری یا مقطع یی به کار بست. که زمان گذشته را بیان می کند.
مانند:
ولا گاهی که مزه ی شوربای دی روز یا هفت روز پیش خانی تان یادم می آیه، عاجل گشنه می شم.
معادل واژهی گاه در زبان زیبای پشتو (کله) است.
هیر دی نشی کله چی ورسیدی ما به خبر کړی (ړ) به وزن (ل) است که همان لی را افاده می کند.
یا:
گاه نامه ی سرزمین ما یاد آور ملالت های بی شمار است.
این جا به تاریخ گذشته رفته ایم.
این که تاجران قدرت و سیاست حالا واژه های مان را و زبان های مان را به لیلام گذاشته اند، درست آن گاهی است که نه گذاریم شان.
معذرت می خواهم که در میان شما صاحبان سخن جسارت کردم.
هرگاه کاستی یی رخ داده است ببخشایید و با ایرادات تان متوجه ام سازید.
. پایان
´´´´´´´´´´´´
بخش های اول و دوم
مولانای بزرگ بلخ چی؟ کم بودی از سیدجمال الدین اسعدآبادی داشت یا دارد که او را سال ها پس بیاورند و در حریم بزرگ ترین مرکز دانش گاهی کشور جا بدهند اش، اما مولانا را که امروز جهان علم و عرفان حتا جهان غیر اسلام را تسخیر کرده یادی نه کنند.
ملت ها و ملیت ها همه دارای فرهنگ معين و مربوط به خود اند.
اما تعريف در مورد فرهنگ كه بتواند بيانگر مشخص و دربر گيرنده ی همه جوانب مربوط حل پرسش ها دراين مورد باشد ديده نه شده است.
گروهی فرهنگ را به معنای داشته هاي معنوی در عرصه های مختلف زنده گی و موارد پذيرفته شده به عرف، سنن و اسلوب اجتماعی ملت ها می پندارند و جمعی هم فرهنگ را جزء لايتجزای روند تكاملی زنده گی بشری می دانند، اما حدود و مشخصاتی را ارايه نه كرده اند كه تعريف فرهنگ را كدام عنوان مي تواند جهان شمول سازد.
مشخصه ي مهم ديگر اين كه تاكنون تعريف واضحی از فرهنگ را به دست نه داده، نهادينه نه شدن يك اتفاق كلي بزرگان اهل ادب و سخن است كه گستره يي بزرگي از مقام رفيع عرصه ی پژوهش و تحقيق بزرگ ترين الهام زنده گی انسان ها دارند و تعريف فرهنگ را محدود و محصور مانده اند به آن چه كه نسل به نسل و سينه به سينه انتقال كرده است.
براي بررسي مسير تاريخي فرهنگ شناسي لازم است تا بتوانيم گسترده گي روال اساسي فرهنگ را در ادوار مختلف تاريخي بيابيم و اين براي ما ميسر نيست مگر به تنظيم يك توضيح فصيح و بليغ از استادان سخن سرزمين ادب فارسی دری در مورد فرهنگ. سخنان من درين جا به معنی خدای نه خواسته تعرض بر توان مندی های بزرگان و استادان سخن و ادب و يا اساتيد مشهور و بلند آوازه يی ملت ما و جهان نه بل كه ياد كردی است از نه بود شيوه ی روان تعريف جامع برای فرهنگ.
وقتي از كسی مي شنوی كه فرهنگ را مختص به زبان مي داند مي گويی شايد تعريف فرهنگ چنين باشد و همه امور مربوط به افهام و تفهيم توسط زبان كه وسيله ی آن به شمار می رود همان فرهنگ است.
وقتی زبان را بخشی از فرهنگ می شنوی آن گاه مي پنداری كه فرهنگ دارای ابعاد مختلف در عرصه های مختلف زنده گي اجتماعی انسان هاي يك جامعه و يك سرزمين خاص است، وقتی فرهنگ را در مجلد و مجلد هاي زيادی مي يابی كه همه اش معنای واژه ها است و تعريفی از اين يا آن واژه و يا هم پنداری برای دست يابی به هر دو مورد، آن گاه می پرسی كه كدام يك را فرهنگ پنداری؟
(كلتور) واژه ی خارجی و مترادف آن در زبان دری یا فارسی فرهنگ، جا افتاده از فرهنگ خارجی ( مانند برخی واژه های دیگر ) به فرهنگ و ادبيات ما است. حالا بايد وزارت محترم فرهنگ و جوانان رشته تحقيقاتی را به هم كاری دانش گاه كابل و دانش كده ي زبان و ادبيات و بزرگان سخن و ادب و اندیش کده های زبان انجام دهد تا بيابد كه سر انجام فرهنگ را كدام تعريفي بايد داد؟ تا انطباق كامل با همه آن چه مي خواهيم داشته باشد. اگر تعبير و تعريف بدهيم كه بر مبنای آن همه رخ داد های مشخص در زنده گی اجتماعی انسان، قوم و مليت مشخص او تجلي
می يابد و استوار است پس چرا؟ در استعمال كلمات و واژه از این يا آن زبان مرتبط به فرهنگ هاي شان در اختلاف قرار داريم. اگر فرهنگ يك اصل و يك استراتيژی نهادينه ی ملی است و مي باشد پس چرا؟ همه پابند آن نيستيم و اگر فرهنگ را تنها در پهنای زبان خاص سراغ می كنيم پس چرا؟ وقتی به زبان دری دانش گاه مي گوئيم، گروهی آشفته می شوند و نا صبورانه انگشت انتقاد بلند می كنند اما دليلي نه دارند.
و يا هم بر عكس وقتی همين محل را به زبان پشتو پوهنتون مي گوئيم باز هم چرا؟ حساسيت زا است.
لذا معلوم است كه اگر فرهنگ ابعاد وسيع در عرصه هاي مختلف اجتماعي دارد، برداشت دقيق از آن وجود نه دارد و يا هم خدمات روشن گرایانه یی ارایه نه شده است تا بر مبنای آن در استعمال كلمات و جملات نسبت به اين يا آن اصطلاح واژه يی كه توافق واحد ملي صورت گيرد مشكل حل شده، فرهنگ و تعريف آن بازتاب با اصالتی داشته باشد در راه كار های پاينده گی و پايايی ملی و ميهنی تا از آن و با مطالعه ی آن راه صواب را از نا صواب تشخیص داده در راستای سخن پردازی و سخن سرايی به زبان های پشتو و دری و يا هم زبان های ديگر سود بجوئيم؟ و اگر فرهنگ را فراتر از زبان نه مي پنداريم، آن گاه تناسب كثيرالمليتی كشور را چی گونه می توانيم زير همين چتر بياوريم؟ زيرا اگر به زبان فارسی دری درمان گاه یا بیمارستان ( شفاخانه ) بگوئيم به پشتو روغتون و به زبان پشه يی به زبان تركمنی به زبان ازبیکی تلفظات مربوط به خود شان. پس يك نفر هم زمان برخورد با چنين موارد بايد كدام يك راه انتخاب كند و به عنوان نمونه، در يك لوحه چه بنويسد؟ خلاصه و به قول استاد بزرگ سخن و انديشه زنده یاد رهنورد زرياب وقتی زبان كامل فارسی دری هم وجود نه دارد و هنوز هم بیش تر زبان سانسكريت هندی بر زبان کشوری ما حاکم است و نه توانسته ايم آن را بيابيم، چرا؟ اختلاف زايشگاه و زيژنتون را دامن بزنيم كه نه مي توانيم یا نه می خواهیم واژه ی واحد ملی بر آن بيابيم زيرا دفتری هم نه داريم كه از آن راز ملی و فرهنگ ملی ما را به صورت واحد در گنجينه يی سراغ كنيم و دفتری از آن داشته باشيم و به قول بزرگی!
از دفتر خيام بخوان راز جهان
درياب دران نقش و نگار دوران
و اندر محك عقل بسنج اينهمه نقش
خود ساز جدا نقش خوش از ناخوش آن
اما دفتر خاطرات ملی ما كه تعريفی با همه وسعت و پهنای آن از فرهنگ ديده نه می شود، فرهنگ گاهی و حتا هم مدام محدود به زبان ها می گردد، و ساير عرصه های حضور فرهنگ در اجتماع ما فقط زير چكمه هاي مجادله با زبان ها لگد مال می شوند. باز هم به تكرار مي گويم شايد گسترده گی تعريف فرهنگ تنها نزد بزرگان ادب فرهنگ در سرزمين ما باشد كه عام نه شده است. اما برخی ها یک اصطلاح کاذب تحمیلی به نام ( مصطلحات ملی ) را بر ما می قبولانند در حالی که همه بخشی از فرهنگ و واژه نامه ی همان زبان خاص است.
اصطلاح عام ديگر كه متأسفانه هنوز منحيث يك مريضی مهلك و ساری مانند(کرونا) در بين اكثريت روشن فكران ما رخنه كرده اصطلاح تهاجم فرهنگي است كه از آگاه و نا آگاه شنيده مي شود. اين سخنان اگر از زبان كسی كه سواد كامل نه دارد و تعريف كامل را متأسفانه نسبت نه بود تعريف مشخص فرهنگی از فرهنگ نه می داند شنيده مي شود باكی نيست. ولی اگر از زبان يك فرهنگی، یک ادب شناس، اديب روشن فكر و يا كسی كه در نوعی ارتباط اش با قلم و سخن است چنين لجام گسيخته و هراسان از هجوم فرهنگ فقط به خاطر نشر چند سريال از يك مملكت بيگانه سخن مي گويد، او به خود متكي نيست و باور به بالنده گي و بالنده شدن نه دارد يا هم احساس مي كند شكست خورده است او احساس واقعی مي نمايد زيرا خود از تهاجم فرهنگی سخن مي گويد اما راه مقابله با آن را نه مي داند. ما كه پس از دريافت تعريف دقيق فرهنگ و ارزش هاي آن خود را آگاه فرهنگ يافتيم، روش مقابله با آن هجوم فرهنگ!؟ بيگانه را بيابيم، هدف من دفاع از نشر سريال هاي خارجي يا فلم هاي مربوط به آن نه بل كه مقابله با آن ها از راه ها و اسلوب قوي نگارشی است. چرا؟ نويسنده و شاعرما، چرا؟ اديب و همكار روزنامه يی ما چرا؟ نگارنده ی داستان ها و سريال هاي ما نه مي توانند و نه مي خواهند يا اقدامي نه مي كنند تا گروهی در عرصه های مختلف گرد هم بيايند و با سوژه های مرامی ملی مردمی، عرفی و ملتی آثاری بيافرينند و به نشر بسپارند، فلم هایی بسازند، داستان پردازی ها دراز و كوتاه را تمثيل كنند، سريال های دراز مدت و به زبان هاي مروج كشور آماده كنند. اين امر خود مقابله با فرهنگ خارجی و يا جلوگيری از ورود سوژه های بيگ انه در كشور ما خواهد بود. زيرا ما را وا مي دارد بر عليه آن ها و در برخي موارد با استفاده از نقاط و نكات آموزنده ی آن ها چيز های تازه يی را كه بكر باشند و ناب و متناسب با ارزش هاي ملي و ميهنی ما بيافرينيم.
سوگمندانه تعداد كامل روشن فكران و آگاهان ما هنوز نه مي دانند كه چه چيز ها جزء فرهنگ است و كدام افتخارات فرهنگ در كشور ما وجود دارد؟ ضعف حكومت ها هم درين موارد بيش تر است به شمول حكومت آقاي غنی و همه حكومت هاي گذشته هم چنين بوده. بزرگ ترين مرد سخن و ادب و انسان فرهيخته يی سرزمين كشور خويش مولانا جلال الدين محمد بلخي را با خود داريم اما كشور تركيه پيشنهاد نام گذاري سال را به اسم او مي كند. (اينكه مولانا در قونيه بوده يا جايي ديگر منظور ما نيست) منظور ما اين است كه مولاناي بزرگ از افغانستان و همه افتخارات آن مربوط به ملت ما می باشد، چرا؟ حكومت های ما ناتوان هستند و بودند كه نه توانستند و نه خواستند، افتخار ابتكار چنان بزرگی را نصيب و روان مولاناي بزرگ ما را شاد و خاطر فرهنگيان و اهل سخن و ادب را كه حالا در افغانستان با نهايت جنجال و دشواری زنده گی به سر مي برند پر ملال نه می ساختند.
وقتی در مفاخر ملی و مفتخرات کشوری سیاست سیاسی و قومی دوگانه اعمال شود، طبیعی است که اصطکاک فرهنگی به وجود می آید.
مولانای بلخ چی؟ کم بودی از سیدجمالالدین اسعدآبادی داشت یا دارد که او را سال ها پس بیاورند و ودر حریم بزرگ ترین مرکز دانش گاهی کشور جا بدهند اش، اما مولانا را که امروز جهان علم و عرفان را تسخیر کرده یادی نه کنند.
**********
ميان تقليد كاذبانه از فرهنگ ديگران و تهاجم فرهنگی فرسنگ ها فاصله است.
بحران مدنيت و توجه نه داشتن به مفاهيمي كه با كوچكي تركيب شان افاده ي بزرگي بدهند و كم ترين ارزش قايل شدن حكومات به مسير روند تكامل فرهنگی و ادبی در جامعه ی ما به خصوص واپسين سال هايی كه سه دهه ي اخير را هم دربر دارد بنياد برانداز ترين دوره های سیاسی در عصر تمدن گرايی و مدرنیته و شهروندی جهان مي تواند به شمار آيند. نقش عمدی دولت های پوشالی در انحطاط عمدی ساختار های علمی و فرهنگی زبان های دیگر و ویران سازی حضور آنان در مجامع کشوری، كم رنگ سازی برنامه ریزی شده ی تعاملات علمی زبان هایی که با آن معاند اند، نه بود مديريت قوی پژوهشی در عرصه ی ادبيات و فرهنگ، عدم نگاه ژرف به ارزش مندي والای ارايه ی تعريف جامع از فرهنگ در كشور، موجوديت فضاي غبار آلود جنگ و ستيز و برچيده شدن بساط رسيده گی اجتماعي برای تعريف يك چنين نياز مبرم اجتماعی و فرهنگی و رسيدن به آن كوله بار سنگينی اند كه شانه هاي فرهنگ دوستان، فرهنگيان و علاقه مندان به دانستن مفاهيم فرهنگ را از ابعاد گوناگون زير بار گرفته است. هر چند حالا بخواهيم فرهنگ را يك تعريف فرضی و تقريبی مقرون حقيقت بدهيم و بگوئيم ( فرهنگ يك ملت بازگوی همه روابط پسنديده و مورد پذيرش معنوي آن ها و تجلای حضور شان در اجتماع مربوط به آن ها با ابعاد و شيوه هاي گونه گون است )، باز هم بر مي گرديم بر اين كه چی گونه؟ مي توانيم همه آن چه مربوط فرهنگ است را زير چتر اين تعريف بياوريم و يا كدام مشخصه را با كدام صلاحيت ها و كدام پيشنه ها و تصديق و تائيد كدام مراجع علمی و ادبی ولو كلاسيك يا مدرن شامل فرهنگ بسازيم كه تعبيري بدهد جامع، بايسته و شايسته؟
آن چه بيش تر فرهنگيان ما را متأثر مي سازد در خود فرورفته گی بزرگان فرهنگ و ادب كشور ما است. با خموشي نه معنا دار بل كه با بي تفاوت بودن اين بزرگان نسبت جفاي روان و درحال گسترش كه در عين حال فرهنگ و (آن چه را من از تعريف خود می دانم) به اضمحلال مي برند و ناتوان مي سازند.
برخی آن استادان چهره در نقاب خاک بردند و تازه ترین آنان هم شاد روان استاد زریاب بودند. برخی هم که بحمدالله در حیات اند، یا به کهولت رفته اند و یا هم این مظاهر دیگر تفاوتی برای شان نه دارد که در هر دو حالت مایه یی نگرانی و اسف باری است.
برخي ها فرهنگ را مترادف انديشه پنداشته و در پي آن هر آن چه خواستند مي نگارند. اين است كه با فرهنگ بودن و يا فرهنگ بودن معنای خاص خود را از دست می دهد هر گاه توجه به مرمت اين كار صورت نه گيرد و فرهنگ را با حدود مشخص تعريف نه شناسيم، يقينن آن هايي نيستيم كه ادعا مي كنيم. ببينيد وقتي مي گویید فلان شخص فرهنگی بسيار نخبه است. هدف شما از اطلاق فرهنگی نخبه بودن به آن كس كه او را مي ستائيد چي است؟ اگر در روش، اخلاق، كركتر، گفتار و پندار نيك، او را مي ستائيد پس اين امر را همه انسان های جامعه دارند و يا هم اگر می پنداريم كه فرهنگی بودن صرف در نوشتار گفتار ادبی، و متكی بر شالوده ی چند واژه و اصطلاح به حافظه سپرده ی شخص است، در آن صورت زبان چي است؟ و چرا؟ زبان را جدا از فرهنگ نه مي دانيم. زيرا زبان خود وسيله يي است كه شناخت آن مكتب جداگانه دارد و با دستور زبان چرا؟ بايد زبان بياموزيم تعداد زبان ها، پيشينه ی زبان ها، مداومت و ميرنده گی زبان ها، عروج و افول زبان ها همه و همه مواردی اند كه بايد فراتر از آن ها هم بدانيم، هم بياموزيم و هم بيآموزانيم. اگر فرهنگ را بخشی از تفكر عقلانی و بشر بدانيم پس خلقت انسانی خود دايرةالمعارفي است بزرگ تر از آن چي فرهنگ ناميده ايم. آيا مجادله به استعمال اصطلاحات و يا مصطلحاتیدكه نه مبنای ملي شان معلوم است و نه مبنای مليتی شان، فرهنگ ساز خواهد بود؟
من فكر می كنم فرهنگ چيزی است و زبان چيزی. از دوران کهن و کهن نگاری ها به مراتب ديديم كه مصطلحات مروج در ادارات دولتی توسط حكام سنگ دل و بي رحم افغانستان هميشه در تغير بوده و اين امر استفاده ی سؤ از صلاحيت های آن دولت ها بوده است مثلن بيمارستان يا شفاخانه به روغتون تبديل شد، دارو خانه و دارو دواخانه يا ادويه به درمل يا درملتون تبديل شد، و بسيار اصطلاحات ديگری كه در زبان رسمي دولت ها شامل بود به خصوص در دوره ی جهالت طالبان و حالا چرا عمدی و قصدی به زبان ديگر برگردانده شد مثلن دكتر با آن كه خود كلمه ي خارجی است ولي با فرهنگ نوشتاری و گفتاری مردم ما عجين گرديده است ولی طالب ها به آن تغير نام داده اصطلاح طبيب و در برخی موارد هم رنحور پوه داده اند و شماري بيش تر تغيرات در اصطلاحات مسلكي به گونه ی اجباری حتا در حد قانون پاس گرديد یا در ساختار جغرافیایی تغییرات دزدانه آوردند. اما خوش بختانه اين دولت ها هرگز نه توانستند ختنه سوری را ازبين ببرند، يا هم تخت جمعی سه روز پس از عروسی را از ميان بردارند، يا زبان اين و يا آن گروه و يا هم تحرير رسمي زبان اداری دولت را به صورت كل از يك زبان به زبان ديگر تغير بدهند. پس واقعن فرهنگ، بزرگی بيشتري دارد از زبان و واژه های مربوط به آن كه سازنده نيستند اما جنجال بر انگيز اند. از برخي مباحث استنباط مي گردد كه شايد بسياري ها با وجود دانش مند بودن شان در بحث بالای فرهنگ نا خود آگاه سوی زبان مي روند و از آن همه فراتر بر عقل و تفكر بيش تر چانه مي زنند و چالش هايی را فرا راه يك ديگر قرار مي دهند.
مبناي فرهنگ ملي هنوز در افغانستان به گونه يي كه لازم است گذاشته نه شده و شايد حالا (مدافعان كاذبي عليه من قد علم نمايند) ولي من از مباحث و از طرز برخورد ها اين قضاوت را مي نمايم و ترس آن را دارم كه اين نوع موضع گيري ها منتج به بی راهه رفتن از اصل راه ما كه همانا غنا بخشيدن به فرهنگ ملي (( كه اميد است پس ازين تعريف دقيق و جامع و گسترده و فراگير به آن توسط خبره گان و دانش مندان بزرگ كشور داده شود)) نه گردد.
در مسايل فرهنگی، فرهنگ را با تمام ابعاد آن مدنظر داشتن و مواظبت كردن فقط وزارت فرهنگ و جوانان، روشن فكران، ژورناليستان و دانش گاه ها و دانش كده ها مي توانند هر كدام به طريقی ادای دين نمايند و مشاورين مقامات در اين عرصه از خواب گران برخيزند و با صفا بخشيدن بدون تعصب فرهنگ واحد ملي توأم رعايت (خصوصيات منحصر به اقوام و مليت ها) گام هاي شان را بردارند.
از اصلاح لوايح گرفته تا انتخاب (تخلص ها هر چند اين امر مربوط شخصيت حقوقي هر شخص است ولي اگر از آن بوی افتراق ملی بيايد خود اش بايد آن را تجديد نظر نمايد) و نام گذاري شهر ها و جاده ها و يا هم روي كرد تحولات در تمام عرصه را زير نظر داشته و خود مولود و الهام دهنده ی آفريده هاي جديد باشند كه ديگر اصطلاح شرم آور تهاجم فرهنگی را استعمال نه كنيم و يقينن هم به كمك خداوند (ج) چنين كاري بايد كرد.
ارمغان ناميمون از نشر همه گونه پديده های نشراتی غير افغانی يا غير اسلامی در كشور مولود يك يك تقليد متأسفانه (كمی) همه گير در بين جوانان با توجه به پنداشت ها و برداشت هاي شان از كركتر های اين سريال ها يا هم فلم ها است اين بدعت بايد اصلاح پذير شود.
من مثال های خوبی مي دهم كه نه بايد تقليد كاذبانه و نا آگاهانه را با تأثير گذاري فرهنگی يكسان پنداريم. وقتی سريال ها شروع شده اند، اشخاص متناسب به نقش هايی كه به آن ها داده شده، در اجتماع ما متأسفانه حضور فلمي پيدا كرده اند. حالا در افغانستان و برخي خانه واده ها و يا هم برخي اجتماعات اين اشخاص متناسب به كركتري كه قبلن در وجود برخی ها ديده شده انتقال تمسخر آميز يافته است حتا مردی را دكشا مي نامند، پسری را پولاد علم دار می گویند، دختری را پايل م نامند بانویی را آرتي مي نامند و تمام نام هاي كه كركتر هاي منفي را بازگو مي نمايند بالاي يك ديگر مي گذارند. و تازه مواردی مثل دوست پسر و دوست دختر را هم به آن افزوده اند و شمع روشن کردن ها جای دعا ها را گرفته است و رفتن بانوان به آرام گاه ها هنگام دفن جنازه ها و حتا فلم برداری آن بانوان از مراسم تدفین مخصوصن در غرب و اروپا نه تنها عادت که یک افتخار و یک نوعی گویا استقلالیت است، تقليد های منفی از يك آفريده ی هنری یا یک رسم بی گانه و حتا غیر اسلامیست نه تهاجم فرهنگي. عكس و عكس هايي از هنرمندان را در اكثر جاها بالاتر از عكس بزرگان تاريخ و فرهنگ و ادب كشور ما جا دادند. اين ديگر نارسايی عقلانی و تفكر است نه تهاجم فرهنگی و شايد هم استفاده ی تجارتی. چرا؟ پندار هاي نيك از آفريده هاي هنري تجارتي در كشور به بازار عرضه نه مي شوند و يا استفاده و كاربرد نه مي داشته باشند. همین آگهی های انواع نوشابه های انرژی زا با آن تبلیغات کاذب و مضحک را هیچ کسی نه می بیند. گاهی پیش خود فکر میکنم که مالکان این اعلانات از خود خانه واده و شخصیت هم دارند؟ آیا آن چی را تبلیغ قهقرایی می کنند به زن و فرزند و دختر خود هم روا می بینند؟
من فكر می كنم هيچ گاه بانویی كه در نقش منف بازی كرده يا آقايی كه در نقش مثبت بازی كرده و يا هم آن هايی در نقش هاي مختلف و متناسب به موقعيت تحرير متن ها (كه عملن در حقيقت اعلان های تجارتی و نمايش لباس و ديكور منازل و توليدات كمپنی ها اند) حضور دارند، نه خواسته اند كه فلان جوان در افغانستان نامی ازين كركتر سريال را بالاي خود بگذارند و تقليدي نمايد و يا هم فلان دختر و بانوی جوان فقط جنبه هايی را برگزيند و تقليد نمايد كه كسی انتظار او را نه دارد و نه داشته است. مثلن اگر اين تهاجم فرهنگي به قول برخي ها اثر گذار باشد، پس چرا؟ ما همه حولي بازي يا رنگ بازي نه مي كنيم چرا؟ نه مي خواهيم و نه خواهيم خواست و دوشيزه گان ما هم نه خواهند خواست كه به دسكو تيك ها بروند و يا دوست پسر و دوست دختر با آن همه آزادي هايش داشته باشند، چرا؟ اين امر هيچ گاهي تاثيري به رسم و رواج مردم ما در صورت عام نه گذاشته است چرا؟ بزرگان ما به مقابل گل یک هندو نه مي روند و يا هم تأثيرات سؤ ديگر را از اين سريال ها در اجتماع افغاني و اسلامي ما عملي نه مي كنند. پس من معتقد هستم كه ما نه در تهاجم فرهنگی بل که در تقليد كاذبانه ی فرهنگي قرار داريم آن هم در يك از بخش ها نه به صورت كل.
تهاجم فرهنگی در پی يك تغيیر كلي اجتماعی، سياسی، نظامی، حتا برخی خرابات مذهبی مي تواند رونما گردد نه در نشر اين و يا آن نوشته يا مقاله و فلم نامه به شيوه ي ديگران.
ببينيد، مردمان مرز و بوم ما و شما در دوران های قبل از اسلام با فرهنگ های بودایی، زرتشتی، آتش پرستي و تمام ابعاد مربوط به آن ها كه جزء فرهنگ شان بود زنده گي داشتند. حال كه به اسلام روي آورده اند، همه شئونات زنده گی ملت مسلمان ما متكي است بر اصول و احكام اسلامی كه هيچ گاه و در هيچ برهه يی از زمان تغير نه خواهد كرد.
چرا؟ بزرگان ما كه مي دانند نقدي از نا باوری ها و ناكارايی های اين سريال ها نه مي كنند. پس بيائيد و بي خود تهاجم فرهنگي نه گوئيم زيرا ما هر آن چه داريم تغير ناپذير است تقليد كاذب فلمي بگوئيم و كار را از اصلاح شروع كنيم و تا اوج عروج بر بلندای دريافت فرهنگ اصيل و تعريف واضح به فرهنگ و نهادينه شدن روش فرهنگی با ژرفا و پهنايی كه فرهنگ دارد و از لايه های ديرين، زيرين و ضخيم کهنی و تاريخي برخوردار است ادای دين نمائيم. فرهنگ تنها نشر چند جريده روزنامه يا افتتاح چند راديو، تلويزيون که برخی آن ها در اكثر موارد با ارايه های تصويري، صوتي گم راه كننده را هم راه اند نه می باشد....
ادامه دارد...