دکتور محمد شعیب مجددی
«یکدیگر پذیری» در شعر مولانا
مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی کهکشانی است که ستاره ها و خورشیدهای درخشان محبت ، انسانیت ، یکدیگرپذیری ، نی ، وصل ، فصل،جدائی،حکایت ، شکایت وعشق درتلاش اند که ابرهای تاریک خشم ،غفلت ،پلیدی ،غم ،بی اعتمادی، کدورت، عداوت ، تاریکی و نفرت را کنارزده ، فاصله ها را ازسر راه دور و پیوست را به اصل سعادت،خوشبختی،موفقیت،حقیقت و شناخت خود - خدا را میسر گرداند . مولانا با داستانهای آموزنده و پرمحتوی تلاش رسیدن به اوج انسانیت واشرف المخلوقاتی را ممکن ومیسرمیسازد و با پذیرش تنوع و چهره های متنوع ، معانی خفته و نهفتهِ کلمات دروازه ها را با جهان مولانائی بازمینماید .
بزرگ بینی و یا کلیشه ئی بگوییم جان بینی مولانا ، شعرش که زندگی و خون رگهای خودش است در محتوی و شکل مقامی میبخشد که جهان امروز و فردا به نجات دهنده ئی چون او ازهمه سیاهی ها وتباهی ها احتیاج و ضرورت دارد .
مولانا فاصله و جدائی با انسانیت را بهتر ازهرانسانی درک میکند وبرای رسیدن به قله انسانیت زینه پرمحتوی را با پلگان درخشان منور نموده است . مولانا «یکدیگرپذیری» را یکی ازین پلگان میبیند که ما را قدمی به انسانیت نزدیکترمینماید ..
در حکایت «موسی و شبان» مثنوی معنوی دفتر دوم خدا پذیری و پرستش خدایی که تصور و ترسیم درذهن ، قلب و فکر خود داریم همنوا با «یکدیگر پذیری اوج انسانیت» و «اختلاف نظررحمت» را افسانه وار هدایت میدهد .
داستان موسی و شبان محتوی یکدیگر پذیری را به شکل احسنی هدایت و رهنمائی میکند . من و تو در ذهن و باورخود ،خدایی را میپرستیم و تمثیل مشخصی ازعقاید و باورهایی آموخته شده ، ارثی و کسب شده اجتماعی داریم به گفته یکی از نخبه گان به تعداد مردم جهان خدا وجود دارد و به گفته دانشمند دیگری هر کدام ما دو خدا را میپرستیم یکی خدای حقیقی و اصلی ،دیگری خدایی که خود ما در ذهن ، فکر و دل خود خلق کرده ایم .این به آن معنی ضد «یکتاپرستی » نیست بلکه همان یکتا را هرفرد جهان به شکلی میبیند و درک ،فهم و باور متفاوت از آن دارد . چوپان در حکایت « موسی و شبان» مطابق فهم ، درک و دانش محدود و یا دست داشته خود خدای خود را میبیند و تمثیل میکند. آنچه من وتو وشاید خیلی مردم دیگر ناقص و بی محتوی پنداریم نزد شبان حقیقت است .بیایید اول خدا را از دیدگاه شبان بشناسیم .
دید موسی یک شبانی را براه
کو همیگفت ای گزیننده اله
تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
جامهات شویم شپشهاات کشم
شیر پیشت آورم ای محتشم
دستکت بوسم بمالم پایکت
وقت خواب آید بروبم جایکت
ای فدای تو همه بُزهای من
ای بیادت هیهی و هیهای من
شبان ، خدا را آنچان شناخته است . مثل من و تو که خدای خود را مطابق فهم ، درک ، دانش و عقیده خود شناخته ایم . چنانکه یکی باور دارد که خداوند مرد و زن را با چنین و چنان لباس ، عادات ، طرز بیان ووو دوست دارد و آنچه من ، تو ، این و آن میگویند خطا و جفاست .این تنوع برداشت ها حقیقت انکار ناپذیر است و قضاوت وحکم عادلانه نیزانفرادی وحتی گروپی نمیتواند حقیقت افکار و عقاید را تغییر دهد . شاید من و تو هم بر سر شبان به قهر و خشم آمده باشیم ای بسا اشخاصی که نه با جملات و عبارات شبان ، بلکه با محتوی همچنانی ادعای یکتا پرستی را دارند و ما لام تا کام نمگوییم . برمیگردیم به داستان موسی و شبان که ادعای شبان برتمثیلی از خداوندی که میپرسد ؛استثنائی میباشد به شکلی تنوع باورها را تمثیل میکند و موسی (ع) که تصور و باور پیغمبرگونه از خداوند دارد بگونه به خشم می آید و مانع چنین بیانی نسبت به خداوند از زبان شبان میشود .چنانکه مولانا صدای رسولانه موسی(ع) را با این ابیات ادامه میدهد.
این نمط بیهوده میگفت آن شبان
گفت موسی با کی است این ای فلان
گفت موسی های بس مدبر شدی
خود مسلمان ناشده کافر شدی
این چه ژاژست این چه کفرست و فشار
پنبهای اندر دهان خود فشار
گند کفر تو جهان را گنده کرد
کفر تو دیبای دین را ژنده کرد
چارق و پاتابه لایق مر تراست
آفتابی را چنینها کی رواست
گر نبندی زین سخن تو حلق را
آتشی آید بسوزد خلق را
«موسی»مثل«نی»درشعرمولانا سمبل است موسی میتواند حضرت موسی (ع) پیغمبرباشدوموسی میتواندسمبل «من» ، «تو» ویا هرکس دیگرباشد . درین جهان من ، تو و هرشخص دیگری مطابق باورهای خود عقاید دیگران را با کلماتی حتی شدید تر از کلمات که از زبان موسی بر شبان درین شعر آماده است زیر فشار و حتی قهر وخشم قرار میدهیم . چقدر انسانهای که با کمی تغییرعبادت میکنند و با اندکی متفاوت از من وتو تلاوت مینماند و یا با کمی تحول باورهای خود را ارائه میدارند وعمل میکنند . من وتو باجهانی از اندوه و قهر حتی نفرت کلمات نابخشیدنی حتی کافر و مشرک نثار یکدیگر مینماییم . مولانا با انتهای زیبائی ، فهم ، درک از باورهای متنوع حتی در یک دین ، دروازه باغ بزرگ و هدایت گونه الهی « یکدیگر پذیری اوج انسانیت است »و «اختلاف نظر رحمت است»را در لابلای داستان های قوی متحول کننده بیان مینماید تا ما را از جهان نفرت به بهشت محبت سوق بدهد تا به سرمنزل مقصود با هم برسیم . مولانا زمانی که با کلمات درشت که ازنگاه باورها شاید من و تو را یکنوع متحول به قهر و خشم بیاورد . جامه رقص و سما را به طاق بالا میگذارد ولباس مدرس ، معلم ، رهنما ، آموزنده ، پند دهنده و مولوی را به تن میکند و با انتهای ادبیات عقیدتی و باورهای هدایات گونه آموخته از اصل هدایت چنین میگوید .
دوستی بیخرد خود دشمنیست
حق تعالی زین چنین خدمت غنیست
با کی میگویی تو این با عم و خال
جسم و حاجت در صفات ذوالجلال
شیر او نوشد که در نشو و نماست
چارق او پوشد که او محتاج پاست
دست و پا در حق ما آسایش است
در حق پاکی حق آلایش است
لم یلد لم یولد او را لایق است
والد و مولود را او خالق است
هرچه جسم آمد ولادت وصف اوست
هرچه مولودست او زین سوی جوست
آخ مولانا تو چقدرعاقل و با دانشی . چه زیبا همه جدال های باورهای متنوع و یا اختلاف گونه نظریات ما را با چند بیت درس گونه کنارهم گذاشتی و با محتوی حقیقت گونه از علمی بالاتر از فهم و درک و هدایت کننده ترمیم و تزئین نمودی . ببوسم دستانت را مولانای بزرگ ... هرچند ما هر روز در مخالفت باهم ویاعقاید یکدیگر بر سرو کله یکدیگر مثل موسی و شبان با الفاظ و کلمات دست به یخن میباشیم اما خوشا به این پدیده های ناب « یکدیگر پذیری اوج انسانیت است »و «اختلاف نظر رحمت است» که صمیمانه میتواندموسی را دوباره نزد شبان رهنمائی نماید آنگاه که شبان دلشکسته شد و سر به بیابان گذاشت .
گفت ای موسی دهانم دوختی
وز پشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید و آهی کرد تفت
سر نهاد اندر بیابانی و رفت
بلی شبان از گفته خود زیر هدایات تنبیه کننده موسی مأیوس و پشیمان و یا به فکر فرو رفت که چه اشتباهی کرده است .دانش و فهمش همین اندازه بوده است سر به بیابان زد . من وتوهم همینطور در تلاتم با باورهای خود و افکاردیگران به مرزی میرسیم که سر به بیابان فرار میزنیم و دست تلاش و تکاپو را، با سر به بیابان گذاشتن یگانه راه درمان و مرحم گذاشتن احساس نموده ذهن و فکر خود را تسکین گنگ و خشک غیر متحرک میبخشیم . مولانا اینرا خوب میداند . با زبان شبان رازها ، افسانه ها و اندیشه های متنوع و متحول ما را تمثیل نمود با لحن استادانه رهنمائی کرد که بس آموزنه و هدایت کننده است. اما سر به بیابان زدن و فرار از تکاپوی ما و رسیدن به نیات و هدف ما ، شک و تردید های قبول شده ما ، مولانا را از لباس استاد و رهنما به رسول پیوست دهنده تبدیل میکند تا با گزینه مهمتر و با ارزشتر تفاوت ها و ناباوری ها و دیوارها را به گلزارهای سعادت ، محبت و حقیقت پیوست بدهد. آنگاه با نور ندای هدایت اصل، تاریکی ها را روشن میسازد .
وحی آمد سوی موسی از خدا
بندهٔ ما را ز ما کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی
نه برای فصل کردن آمدی
هر کسی را سیرتی بنهادهام
هر کسی را اصطلاحی دادهام
در حق او مدح و در حق تو ذم
در حق او شهد و در حق تو سم
من نکردم امر تا سودی کنم
بلک تا بر بندگان جودی کنم
هندوان را اصطلاح هند مدح
سندیان را اصطلاح سند مدح
من نگردم پاک از تسبیحشان
پاک هم ایشان شوند و درفشان
ما زبان را ننگریم و قال را
ما روان را بنگریم و حال را
ناظر قلبیم اگر خاشع بود
گرچه گفت لفظ ناخاضع رود
موسیا آداب دانان دیگرند
سوخته جان و روانان دیگرند
عاشقان را هر نفس سوزیدنیست
بر ده ویران خراج و عشر نیست
گر خطا گوید ورا خاطی مگو
گر بود پر خون شهید او را مشو
مولانای بزرگ در نتیجه گیری تمثیل عالی از عقاید و باورهای همه مردم جهان مینماید که همه در زیر سقف «رب العالمین » مخلوق یک حقیقت میباشند. تنوع آنها برای شناخت و معرفت است برتری یکی بر دیگری جواز نیست بجز بر آن حالاتی که انسان را آماده پذیرش نیکوئی ها و از بدی ها دور میسازد . تقوی ... انسانیت ... اشرف المخلوقاتی ...
ای بابا درعنوان نوشته « یکدیگر پذیری ...» در شعر مولانا گفتم ... اما صحبت به کجا ها کشید بلی مولانا در داستان موسی و شبان «یکدیگر پذیری اوج انسانیت است» را زیرسقف بزرگ ، تنوع باورها و شکل ها را متعلق به «آن» و ما را از دغدغه های تنفر و جدال فارغ بال مینماید.
این نمط بیهوده میگفت آن شبان
گفت موسی با کی است این ای فلان
گفت با «آن» کس که ما را آفرید
این زمین و چرخ ازو آمد پدید
بلی... ادیان ، مذاهب ، رنگ ، جنس و نژاد ، آفریده و تمثیل گلها ومیوه های باغ یک باغبان است. جهان هستی و زندگی را با عشق ومحبت میتوان بهشت و با نفرت میتوان دوزخ ساخت .امیداست داستان موسی و شبان درس مهم «یکدیگر پذیری » و «اختلاف نظر رحمت است» را در روش زندگی ما نهادینه سازد تا همه بدانیم و بگوییم :
تو برای وصل کردن آمدی
نه برای فصل کردن آمدی