گفتم ات
شوری در دل، نهفته را مانی
تازه چون گل، شگفته را مانی
حوری در باغِ بهشت، نه نه نه!
گنجی هنوز نیافته را مانی
متشعشع تو از لای دو زلف
همچو ماه ای دو هفته را مانی
تو حلاوت فگندی به کلام
طعمی از یاد نرفته را مانی
دستی مشاطه گران بردندان!
از نخی زر، چو بافته را مانی
وصفی نازِ تو، به حرف اتمام نیست
رازی برمن، نگفته را مانی
سرخی ای چشمِ ترا میدانم
یعنی تا صبح، نخفته را مانی
.........................
(عابد) از وصفی بُتی نادیده
مست و مجنون، چو شفته را مانی
ج (عابد)
۲۴
اکتوبر سال
۲۰۱۸ –
هالند
به به به
تو بدین ناز و ادا، به به به
کردی هنگامه بپا، به به به
دستی اعجاز چنین، با همه ذوق
کرده صیادِ دلها، به به به
از میانِ این همه غنچه و گل
انتخاب کرده ترا، به به به
دستی نقاش ولا بوسیدنیست
ریخته از آبِ طلا، به به به
آنکه پرورده ترا، می گویم
فقط این حمد و ثنا، به به به
شیخ و مفتی و تقی دلباخته
حتا هم (عابد) ما، به به به
ج (عابد)
۳
نومبر سال
۲۰۱۸ –
هالند
پروردهِ زمان
بر ذوقِ زمان، همیشه من چون خیاط
از خامه قبا به طرزی نو می دُوزم
ازمخمل واژه گانِ زربفت به عروض
درشام سیاه، چراغ و نور افروزم
مانند سپند زمان مرا در مجمر
بر ردِ بلا فگنده، من می سوزم
تقصیر زکی است؟ به تکوین این سرشت
چون رانده شده، زجمع کُل بدروزم
با طعنه چسان غنود؟ بربالینِ غیر
چون بلبلِ نوحه گرهمیش شب خیزم
........................................
از غیظِ غلیظ سینه ای (عابد)
مشبوع ست
فوران شده ام، شکسته ام، ریز ریزم
زربفت – هرآن شی که از طلا جور
شده باشد
مجمر- آتشدان
تکوین – بوجود آوردن
غنود – خوابیدن
غیظ – قهر
مشبوع – پُر
سرشت – خلقت
ج (عابد)
۱۵
جنوری سال
۲۰۲۰-
هالند
ای ناله
ای ناله کجا هستی؟ زود تر به دادم
رس!
باز این غمِ بی حیا، دور دورِ سرم
گردد
***
دیشب چون شبان بیدار استاره شمردم
من
تا پای سحر خواب را، یک لحظه
نبُردم من
تیری زکدام ناوک، آلوده به زهر
گویی
در سینه فرو گردید، اما نمُردم من
ای ناله کجا هستی؟ زود تر به دادم
رس!
باز این غمِ بی حیا، دور دورِ سرم
گردد
***
در عمقِ دلم غصه، جوشید تلاطم کرد
چون صاعقه آتش را، در خرمن هیزم
کردد
تا ریشه شدم آتش، خاکسترِ کالبدم
او طعمه ای باد گردید، باد بُرد
مرا گم کرد
ای ناله کجا هستی؟ زود تر به دادم
رس!
باز این غمِ بی حیا، دور دورِ سرم
گردد
ج (عابد)
۳
اکتوبر سال
۲۰۱۹-
هالند
کنجکاوی
یارب تو مرا، به امری ناکرده مگیر
خباز تو خودت، بدستِ خود کردی
خمیر
بی امری خودت، برگی نیفتد زدرخت
تقصیر زکی است، که بنده ات ترش و
تقیر؟
***
یارب چه بوده منظور، در تعدُدِ
دین؟
قانع نشود عقلم، در بُعدِ یقین
کردی تو روان، هزار و چندتا رسول
آدم نشده آدم، تعجبم دراین!
***
یارب تو اگر ارشاد، در حد اصول
بربادی یی جهل گفتی، رضوانِ عقول
امروز نه شقی می بود، نه ملحدِ
دین
عاری بود جهان حتا، از نسلِ مخُل
***
یارب تو بیا یک روز، بر روی زمین
وا کن تو خودت چهره، از پرده ای
دین
برحسبِ کدام نیاز، هزاران باور؟
حالا به کدام یکش، باید یقین؟
***
افتاده جهان یارب، در چنگِ جهول
برطبق زمان حالا، یک ناجی نکول
تا افگندش آنسو، باور زنقاب
چون شیخ و تقی کرده، زین راه عدول
***
یک آشوبِ نامرئی، زآنسوی سُراب
شمشیر خونین بردست، یک نسخه کتاب
گویند که حجت داریم، از روی حدیث
درآیه شده تذکیر، مقدارِ عذاب
تقیر – تلخ و بی مزه
شقی – سرکش
مخُل – شر انداز
نکول – روان کردن
عدول – بی راهه رفتن
نامرئی – غیر قابل دید
ج (عابد)
۴
نومبر سال
۲۰۱۹-
هالند
مستزاد ها
مرورِ حوادث
همواره شما گفتید، از حرف و عمل
- بهبود ندیدیم
با قولی چنان شیرین، مانند عسل
- طعمش چشیدیم
شاخسار عمل دیدیم، از بره تهی
- چون سروِ سهی
طاعون شما آورد، این درد و کسل
- زار زار تپیدیم
***
در عصرِ شما ندیده کس آسایش -
جز اندوه و غم
از خوانِ شما نخورده کس بی سازش
- سوگند و قسم
پیمانه به حرف نمی شود آن تعدی
- داشتید که روا
تا حال به شما نگفته کس فرسایش
- از ظلم و ستم
***
احساس به وطن چه دلکش است
میدانیم - آنانیکه دُور
درخرمن جان چو آتش است
میدانیم - چون تفتِ تنور
از دستِ کی است؟ که ما چنین می
سوزیم - در کورهِ داغ
حال دشمنِ ما که سرکش است
میدانیم - چون داریم قصور
***
از تنگی نظر به کوچه های
باور - باید گذریم
آن غیرت و ننگ به ما شود خفت آور
- برباد سپریم
هرجا که چراغ معرفت خاموش بود
- روشن بکنیم
یک لقمه اگر مجانی بود بر
نوکر - هرگزنخوریم
***
ما کوهی متانتیم، در صحنِ عمل
- باور بکنید
دریایی قناعتیم از روز اول
- باور بکنید
هستیم، بودیم همیشه پروردهِ
رنج - در خلوتِ دنج
جولانِ صلابتیم تا روزِ ازل
- باور بکنید
ج (عابد)
۱۶
جون سال
۲۰۲۰-
هالند
یادی ازخاطره ها
دیشب در بحرعشقِ تو با قائق خیال
شناور بودم، ناخود آگاه در دل
آبهای پر زلال خاطرات غوطه ور
شدم، دیدم که درآن ژرفنا هنوز
حرفِ تو، کلامِ تو و خنده ای
مستانه ات موج می آفرید، و مرا
درناکجا آبادِ آرزو ها می کشانید.
بالخصوص زمزمه ای آن منظومه شاد
که حالت تو را تداعی میکرد به
زبانم جاری شد و بُلند زمرمه اش
کردم.
همان شب خوبترین شب بود
فضا گرم و گوارا بود
نسیمِ دلکشِ موسم، منادی ای سحر
میزد
صدای دُک دُکی قلب ات
به رمز و راز می گفتا
تو را من دوست میدارم
تو را من دوست میدارم
این یک واقعیتِ غیر قابل تردید
است که گفته اند: با چشم ظاهرِ
زیبایی را تماشا میکنی و با احساس
اعماقِ نرفته را. آئینه خاطر
هرآنچه را که می بیند، همان را
انعکاس میدهد. من نیز در مورد تو
اغراق نکردم، آنچه را که دیدم،
همان را نگاشتم. آیا چنین نبود؟
خوب به یاد داری تشبیه آن شب را
که گفته بودم..
هلال نو خجل گردد، اگر بیند رخی
ماه ات
دو زلف ات عطر می بیزد، نگاه ات
مهر و الطاف را
تمام تار و پودِ تو، فقط میگفت
همین یک حرف
تو را من دوست میدارم
تو را من دوست میدارم
با وصفی که بار سنگینی کهولت بر
شانه ای عمرم می فشارد، ولی باز
هم خاطره ای آن شب را فراموش نمی
کنم. آن شب را تا پای سحر نشتیم،
اوراق قطور زندگی را با هم یکجا
ورق زدیم. ناگهان متوجه شدم که
لشکر خواب بر چشمان ناز ات هجوم
آورده، آهسته آهسته خاموش شدی من
هم تصویر آن لحظه را چنین انشا
کردم..
چو شب آخر شد و باقی، هزاران قصه
و رازی
نهادی سربه بالینم، فرو بستی چو
مژگان را
به خُرخُر حرفی تکراری، که میگفتی
و باز گفتی
تو را من دوست میدارم
تو را من دوست میدارم
در واقعیت امر گذشت عمر تجمعِ
خاطره هاست، که در آوانِ کهولت
کششِ آن لحظه های نشاط آور را
مضاعف می گرداند. طوریکه دیده شد
سطور فوق گواهِ چنین حرف بوده
میتواند، مگر حالا یادی آن خاطره
ها را در عالم غربت با اشکِ یأس
استقبال می کنم..
ج (عابد)
۴
فبروری سال
۲۰۲۰-
هالند