عثمان نجیب

 

بخوانید، بخندید و گریه کنید!

یک داستان واقعی از پادشاهی آقای حامد کرزی:

کرزی باید از مردم معذرت خواهی کند که بسیار ناکارا بوده و قوم گرایی و تبار گرایی کرده است.

سال ۱۳۹۴ بدترین ایام زنده گی من بود.

و حزن انگیز تر از همه مرگ پدر بزرگوارم.

به هر حال خاطراتی هم از آن دارم.

دو پسر کاکای پدرم پس از مدت های طولانی مسافرت برای دیدار برادر کوچک تر از خود شان به کابل آمدند و به هدایت پدرم و به احترام خود شان در خدمت آن ها بودم.

روزی گفتند که برای دیدار دکتر صاحب سیاووش و هم کاران شان به بیمارستان ارتش ( چهارصد بستر ) می رویم.

آن جا رفتیم و با نظرداشت پیشینه ی دیرینه ی کاری هر دوی شان مورد استقبال گرم هم کاران شان از جمله آقای دکتر صاحب سیاووش قرار گرفتند.

در جریان صحبت ها سر و صدای آمدن افرادی در دهلیز شنیده شد

درب دفتر جناب سیاووش صاحب باز شد، دیدم یکی از وکلای مجلس نماینده گان داخل شد.

کسی که من از سال ها پیش او را می شناختم.

و صادقانه برای تان می گویم، وقتی در دفتر شخصی من می آمد حتا گاهی اوقات جرأت سخن گفتن نه داشت. دلیل هم عدم صداقت او در امور تجارتی بود.

من به اساس مصروفیت های کاری نه توانستم سراغی از او را در آن سال های پس از انتصاب آقای کرزی به ریاست اداره ی موقت دولت داشته باشم. اما هر گاه اخبار و تصاویری از او را با دبدبه و شأن و فر می دیدم.

آدم نهایت زرنگ و بازی گر نرخ روز.

وقتی با من رو به رو شد، ناراحتی را به وضوح در چشمان اش می خواندم. با همه احوال پرسی کرده و به جناب دکتر صاحب سیاووش گفت که بیماری بی بی حاجی قابل نگرانی است. دانستم که والده ی محترمه ی شان بیمار اند. ژنرال صاحب سیاووش همراه او گپ و گفتی انجام دادند.

وقتی که می خواست به زودی ترک دفتر کند، من با وی بیرون شدم.

چون زیاد می شناختیم، خندیدم و گفتم خدا خانی کرزی ره خراب کنه. خبر دارم که از تو چی جور کده و تکت لاتری تو بر آمده. در مورد بدهی هایی که از من بدهکار بود پرسیدم. تیر خود را آورده به جای پاسخ به پرسش من، گفت (... نجیب جانه دا گیره دی ولی خرلی یی؟ ...ولا چی درته شکاریده..). گفتم اصل موضوع ره جواب بتی مه می فامم که تو اژده ها جور شدی. کرزی تا چی وقت؟ کت ای کش و فش تو ده پشتت خات بود. گفت اوس خو بی بی حاجی ناروغه او بستری ده. بیا خبری به وکو. احترام مادر محنرمه ی شان پیش چشمان من را گرفت. گفتم فقط به احترام بی بی حاجی برو. اگر نه باید یک طرفه می کدم کتیت. چون حالی بسیار قدرت مند هستی و خبر شدم که آدم هم کشتی مره هم خات بکشی ولی حق خود ره از تو گرفتنی هستم.

خدا حافظی کردیم. من وارد دفتر شدم کاکا هایم و ژنرال صاحب پرسیدند خیریت بود؟ چی کار داشتی کت از ای آدم. همان باز هم خدا خانی کرزی ره خراب کنه که به خاطر هم زبانی و هم تباری از کی چی جور کده.

در این جریان دکتر صاحب سیاووش فرمودند: ( ... بیا که مه قصی شه بر تان کنم...).

هر سه ما گوش دادیم و جناب محترم دکتر سیاووش گفتند: ( ... پدر این آدم سناتور انتصابی و به اساس حکم کرزی صاحب در این جا بستر بود. من نام پدر محترم این آقا را گرفتم و گفتم همان گفتند بلی. من چون پیش از آن خبر نه داشتم که ایشان سناتور شده اند، خالصانه دل من برای وطن و مردم بی چاره ی ما بسیار سوخت. شاید اولین روزی بود که به کرزی بی اندازه خانه خرابی از خدا خواستم و دانستم که این فکر احیای دوباره ی پادشاهی تباری را دارند. ورنه این آقا را بهتر از من کسی نه می شناسد که کی است و چی است؟ من غرق افکارم بودم که دکتر صاحب سخنان شان را ادامه داده و گفتند که پدر این وکیل به اثر شدت بیماری در همین بیمارستان فوت کرد. ساعتی نه گذشته بود که این آدم با بسیار هیبت لرزاننده و قطاری از موتر های گوناگون داخل بیمارستان شده و به دفتر من آمده از من خواست که جنازه ی پدرم را با تشریفات نظامی بالای توپ و بدرقه ی باجه خانه ( موزیک مخصوص اردو ) از شفاخانه انتقال بدهید. این جا من مداخله کرده و گفتم هر چی بگویید از ای آدم ساخته است. دکتر ادامه دادند که مه برش گفتم او تشریفات بر ژنرال ها و افراد مهم و رده های بالا و شخصیت های ملی اس. امکان نه داره. نقطه ی جالبی را اشاره کردند که هم خندیدم و هم درد کشیدیم. دکتر ادامه دادند که از پیش روی مه به کرزی صاحب زنگ‌ زده پس از صحبت با رئیس جمهور گوشی را به من داد و‌ کرزی صاحب گفت که ای تقاضای ای آدم قانونی اس یا نی؟ من در جواب همان چیز هایی را گفتم که برای خود وکیل گفته بودم. بالاخره رئیس جمهور گفت شر ای آدمه از سر مه کم کو یک رقم تیرش کو. دکتر گفتند که پس از ختم صحبت با رئیس جمهور معذرت خواستم که وکیل صاحب امکان اجرای مراسم تشریفات عسکری هیچ نیس. دنیا و مردم خود ما ما ره بد می گن. ادامه سخنان جناب دکتر جالب بود، می گویند در این هنگام این وکیل می گوید چند میته ای تانک ها ره ده بازار که مه یک دانه بخرم و بادی گارد های خود را گفت بازار وگوری. ژنرال برای شان گفته است وکیل صاحب ای ها وسایل و تجهیزات نظامی او هم زره پوش اس. ای ده بازار و ده منده یی پیدا نه میشه. گفتند آقای وکیل با این وضعیت راضی شده و تقاضای جدید کرد که ... خی همی باجه خانه ره خو بگو که تا دان دروازه جنازه به ساز عسکری ببره. این جا دگه هیچ کدام ما خنده های خود را گرفته نه توانستیم. بعد دکتر صاحب گفتند مه برش گفتم خو یک چاره می کنم و آمدم در یک اتاق دگه بیرون از دفتر خودم پنهان شدم تا که این ها با جنازه رفتند و حالا دلم می لرزه اگر مادر ای وکیل صاحب فوت کنه مه چی کنم؟)

حالا شما قضاوت کنید که سرنوشت ما و شما به دست کی ها است؟

خدا رحم کند.

ان‌شاءالله چند داستان دیگر پادشاهی آقای کرزی را هم برای تان روایت می کنم.

 

کرزی در غضب خدا شود. ان‌شاءالله.

دوستان زیادی در پیام رسان (مسنجر) از من دلیل روایت تقاضای وکیل صاحب را برای انجام مراسم تشریفات عسکری در جنازه ی پدر شان پرسیدند. اما آقای محترمی به نام ا. درویش کمی با جدیت.

در این روز ها تقدیم قطعه ی تشریفات برای گوسفند فروش، به گفته یکی از مادران سر سفید ما به یک پیسه فروش ( صراف )، یک ملا صاحب و خلاصه هر صاحبی که شناخت داشته باشد یک امر معمول فراقانونی شده است.

 اهل خبره می دانند که حتا برای نصب نگاره ی رئیس جمهور در دفاتر مقامات و وزارت خانه ها مقرراتی منظور شده و مصوب ریاست جمهوری وجود داشت.

معاونین ریاست جمهوری، وزرا و روسای مستقل مجاز به نصب عکس های رئیس جمهور بودند و گاهی هم در مراسم عمومی ملی.

تقدیم قطعه ی تشریفات به هیچ عنوان غیر از رئیس جمهور حتا به معاونین آن صورت نه می گرفت. جدا از رخ داد های بسیار نادر و استثنایی که رئیس جمهور غایب می بود.

تقدیم قطعه در مراکز نظامی به دلیل ایجابات وظیفه وی بود و است که به یک گروه بان عسکری هم صورت می گیرد.

حالا وقتی برای دفن جنازه ی پدر یک وکیل که خودش جزء روابط تباری یا سیاسی سوادی و عقلی نه دارد و آقای کرزی پدر بی سواد او را به پاس روابط تباری سناتور انتصابی مقرر کرده است تقاضای انجام تشریفات عسکری می شود، ببینید جامعه در کجا نزول حیثیتی کرده است؟

حرمت انسانی انسان ها به جا و کرده ها و زنده های همه ی ما را خداوند متعال ببخشاید، مگر با این رهبران بی خردی که ما داریم، آب رویی هم در بیرون از مرز های برای ما باقی است؟ 

از روش نوشتار تان معلوم است که آدم آگاهی هستید، شما خود را مستحق حضور در سنا می دانید یا راضی هستید که وکیل، پدر یا مادر وکیل و برادر و پسر وکیل صاحب و مقامات دیگر در جایی باشند که علمیت و دانایی می خواهد؟ ما در جهان مدرنیته زنده گی داریم، هر چند زنده گی موجود ما به هیچ عصری حتا عصر حجر هم معادل نیست و انسان های آن زمان که به نوعی اجداد من و شما اند برابر نیست.

من در آینده چند کارکرد دیگر آقای کرزی را به شما روایت می کنم که هیچ کارگری عادی و خردمند تر از او و غنی حتا به ملاحظات سیاسی و تباری چنین جفا به ملک و‌ ملت نه می کنند. اگر این ملک در قباله ی شرعی از پدران شان هم به آن میراث مانده باشد.

دعا کنیم که از بند دجالان ارگ و یا هر گروه و شخصی که به ملت چنین جفا می کنند ولو پدران ما و برادران و خواهران و هم تباران ما هم باشند نجات دهد.

 

 

 


بالا
 
بازگشت