عثمان نجیب
من سر تا پای این گویا وصیت نامه را بار ها خواندم و مرور کردم تا بدانم ماحصلی از آن ادعایی علمی که دارند و خود ستایی را حرفه ساخته اند چی است؟
درون مایه یی که اندرون آن نه یافتم، گفتم مغز من پوچ است باید این آیه های آسمانی ترواش ذهن ایشانرا چاپ کنم تا بدانم. همان کردم و حالا که صدوچندمین بار مرور کامل شده و ساعت هم یک و چهل دقیقه ی شب را نشان می دهد، باز هم چیزی جزء شرکت کردن آقای فرامرز تمنا در یک مسابقه ی مقاله نویسی شاگردان صنوف اول و دوم مدارس چیزی نیست.
آفرینش این شاهکار شان افزون بر رنج فراوان نوشتاری هر چی دارد کهنه و تکرار. توبه نامه این نیست، نامه ی عاشقانه که این نیست، نه نمایه یی از فرامرزی دارد و آراسته یی از درون مرزی است، نه مایه یی دستوری دارد و نه اقناعی بر درست نویسی از یک استاد دانش گاه، نه بویی اندیشه می دهد و سیال ستایش است، نه اراده ی متانت را شاهد است و نه خاصه یی تمنا را گویا است، تکرارهایی دارد که رسا تر و علمی تر و ظریفانه تر از آن میلیون ها نسخه افتاده اندر گدام های رسانه و شبکه خفته اند.
اگر سیاسی بودن آن را حلاجی کنیم دیدیم که چی سان از مقام عروج آدمیت به تهکاب افول ذلت رفتند و در پی وعده های عمل ناشده، کوله بار دعوای مدنی بودن و دانش گاهی بودن و ملت دوست بودن را از شانه های نا توان شان رها کرده و پاشان اش کردند، اگر منظر ملی تکان اش بدهیم غیر از دروغ و دیده در آیی چیزی نیست و ایشان می دانستند که به دست بوسی چی کسی از چی کسانی رو گردانده اند، در تجسس برای باور یابی الف با نویسی شان دلیلی جلوهنمایی نه دارد آقای تمنا را مبرا از خبط و گناه اعلام کند. یعنی کسی را که حالا انتقاد می کنند.
ایشان بهتر از همه می دانستند که هم شب سیاه است و هم گاو سیاه. چی گونه شد؟ که نور روز بریدند بر لشکر شب چسپیدند.
چی کسی؟ گفته که ملت ما سزاوار بهترین ها نیستند و آقای تمنا آن را تازه دانسته اند. حتا خون آشام ترین رهبران سیاسی و نظامی جهان جنایات شان را در پس همین شعار پنهان می کنند.
کلی گویی ها در مورد اشخاص افراد خاین که رنگ و بویی از بساط جدید گستر ایشان به مشام نه می رسد و به چشم دیده نه می شود، کما این که در هر دو موردی از خطاب شان به نام های :
افزون به تکرار های وام گرفته شده ی فرسوده و دروغینی که همه سیاس های کیاس ها با آن ها بازی می کنند، دو بار از قربانی شد فرزند خود نام می برند:
ما که خود مان ظرفیت تشخیص الماس سیاه را نه داشته باشیم و فریفته ی جلای آلمونیم شکننده گردیم، با کدام خردی؟ به دیگران وصی شویم و وصایت نامه و یا بهتر بگوییم
شرم نامه بنویسیم
از دانش گاهی یی که عین یک واژه را دو گونه بنویسند و نه دانند چی می نویسند و ورقی را سیاه کرده به چشم مردم بزنند چی خواهیم آموخت؟
اگر این نامه و روش نوشتار واقعن مربوط آن جنابی ( سمیع حامد ) باشد که آوازه ی جمال حضور شان طنطنه ی هر روز پیش کسوت و پس کسوت است و پرنده ی بلند پرواز خیال و سخن نام گرفته اند، زهی زین کبک زرین گونی که فقط بالونی بود و ترکید.