مهرالدین مشید

 

سینمای پارک فروریخت، برای پیشگیری از فروریزی کاخ انسانیت دست به کار شوید

سرزمینی که کاخ انسانیت هر روز در آن بیرحمانه پرپر می شود

هرچند بحث بر سر پیش گیری از فروریزی کاخ انسانیت و افتادن سنگ ریزه های آن از برج و باروی انسانیت در کشوری مانند افغانستان که از چندین دهه بدین سو این کاخ با شکوه در آن به گونۀ دردناکی در حال فروریختن است و تاسفبار این که هنوزهم در حال فروپاشی قرار دارد و هر روز خشتی از بنای استوار آن بر زمین می افتد، شاید بحثی تاریخ گذشته باشد؛ زیرا این بحث باید سال ها پیش به شدت مطرح می شد تا امروز در جایگاهی قرار می داشتیم که در برابر انسانیت این قدر خجل زده و شرمساز نمی بودیم. در آن صورت اشک ریزی در پای تخریب سینما پارک هم معنا پیدا می کرد؛ اما ده ها دریغ و درد که بسیاری عزیرانی که برای تخریب سینمای پارک گریستند و شب زنده داری ها کردند؛ یک روز هم نشد که اشکی در پای یتیم شدن انسانیت بریزند. در پای عزیزی که از چندین دهه بدین سو بیرحمانه در کشور ما پرپر می شود و فریاد در گلو شکستۀ انسانیت در آن سخت ضجه می کشد؛ اما باز هم به گفتۀ معروف « هر ازگاهی که ماهی را از آب بیرون کنی زنده است» بحث انسانیت هنوز هم شاید زیاد زاید و مصرف گذشته نباشد.

هرچند انسانیت در اصل یک مسئله اجتماعی و فرهنگی است  و امری وابسته به انسان است که اجتماع و فرهنگ به‌نوبه خود ایجادکننده انسانیت هستند. انسانیت انسان زمانی به بلوغ می رسد که عقلش در مسایل علمی و نظری حکیمانه بوده و در مسایل عملی انسانی دارای اخلاق نیک باشد و فضایل چهار گانه چون؛ حکمت، عفت، شجاعت و عدالت در او به کمال نزدیک شود. انسانیت را نباید با هومانیزم به اشتباه گرفت؛ زیرا که هومانیسم شالوده فرهنگ و فلسفه بعد از رنسانس در غرب است که بر اساس آن، انسان میزان کلیه ارزش‌ها و فضایل از جمله حق و حق‌گرایی است.جنبش هومانیزم، سرشت انسانی و علایق طبیعت آدمی را میزان همه چیز قرار می‌دهد. پایه‌گذاران هومانیسم در صدد بودند تا روح آزادی و خودمختاری انسان را که در قرون وسطا از دست داده بود، دیگر بار از طریق ادبیات کلاسیک به او بازگردانند تا بتواند طبیعت و تاریخ را قلمرو حکومت خود ساخته و بر آن مسلط شود.در کشوریکه هر روز کاخ های انسانیت در آن فروتر می ریزند، ارزش ها در آن سخت ضجه می کشند و انسانیت انسان در کنار فرزندان آغشته به خون این سرزمین به مثابۀ گل های زیبای بهاری تیرباران شده و بیرحمانه پرپر می شوند. تاسف بار این که به بهای این فروریختن ها و پرپر شدن ها و خونریزی های ددمنشانه هر روز کاخ های زمردین با ستون های مرمرین و کنگره های لاجوردین بلندتر و با خون هزاران جوان، دانش آموز و دانشجو رنگین تر  می گردند.

گرچهاین فروریزی ها تازه نیست و سر نخ درازی دارند و از دیر زمانی است که ارزش های ماندگاری چون؛ آزادی، آگاهی، عدالت، فضیلت، شرافت، شهامت و شجاعت که جوهرۀ انسانیت به حساب می روند، به گونۀ بیرحمانه ای دراین کشور سرکوب می شوند و جای این ارزش های بزرگ را به سرعت ناآگاهی، بیداد، جور، اسارت، ستم، فساد، خودسری، تعصب، غارت، تاراج و ده ها ناروایی دیگر پر می کنند. شایسته سالاری که جوهرۀ نظام سازی و عصارۀ ارزش آفرینی و ارزش پاسداری است، چنان با بدستان فاسد و نامحرمی هر روز بیشتر از روز دیگر پرپر می شود که دل و دماغ شان با این کشورو با این مردم نیست. اینجا نه برای نجات و خدمت گذاری به مردم مظلوم و وحشت زدۀ این کشور، بلکه بخاطر دزدی های کلان و اختلاس های بزرگ و انتقال پول های کلان به کشور های خارج آمده اند تا پول های به غارت برده شده را به بانک های کشور هایی بفرستند که در آنجا خانواده های شان زنده گی می کنند. ای کاش « این جا به پناه می آمدند» و نه « پی حشمت و جا » می آمدند. در آن صورت دست از فساد و غارت بر می داشتند و سودای غم آلود این کشور، بروجدان های شان سنگینی می کرد و بجای کشتن وجدان انسانیت و گسترش و اشاعۀ زذایل اخلاقی، فضیلت زدایی های انسانی، برعکس برای فضیلت آفرینی ها و ارزش آفرینی ها کار می کردند که هم نظام  انسانی در کشور پای می گرفت و هم مشتی کوبنده بر دهن تروریزم واقع می گردید.  هرگاه چنین می شد، به یقین که امروز مشکلات ما در تمامی عرصه ها کمتر و توانایی ما برای دفع و ترد و دست و پنجه نرم کردن با تروریسم نیرومندتر می بود. با تاسف که چنین نشد و این ناکارایی ها و ارزش زدایی ها وانسانیت ناپاسداری ها سبب شده که   امروز دست تروریزم تا حلقوم و تیغ آن تا استخوان های این ملت برسد.

با تاسف که در چند دهۀ اخیر چنان این ارزش ها به سرعت در حال سقوط و فروریزی و پرپر شدن اند که نظیرش را در تاریخ کشور کمتر می توان مشاهده کرد. بسیاری از آقایان کمتر و حتا هیچ خود را زحمت نداده اند تا انگشت بر این ناروایی های وحشتناک بگذارند؛ بلکه برعکس نظاره گر بوده و گاهی حتا باروت هم بر آن پاشیده اند؛ اما چه شده است که شماری آقایان بار سکوت بر دوش سر از بالین خواب های طولانی زمستانی و تابستانی یک باره بلند کرده و سنگ پاسداری از این عظمت ها را کاذبانه به سینه می کوبند تا تماشا برپا کنند و خود را به نمایش بگذارند تا باشد که به  آب و نان تازه ای برسند. اگر آنان راست می گویند، چگونه در برابر ویرانی های کاخ انسانیت که به سرعت در کشور ادامه دارد، صدایی بلند نکردند و برای نجات انسانیت کمترین واکنشی نشان ندادند. هرگاه چنان می کردند و در این صورت ما شاهد پیشگیری بسیاری ازسقوط ها و سرنگونی های فرهنگی و آثار فرهنگی و میراث های فرهنگی نمی بودیم.

سخناز فروریزی کاخ انسانیت و به زمین افتادن برج و باروی انسانیت در کشوری است که مردم آن بیشتر از ۴۲ سال بدین سو در خون و آتش غوط وراند و با سخت ترین و آزمونی ترین دشواری های نفس گیر دست و پنجه نرم می کنند. حرف بر سر فروریزی ارزش ها در کشوری به نام افغانستان است که در گوشه ای از جهان افتاده است که چارسوق آسیا اش خوانند و از تمامی جهان کشایان گیتی خاطره ها دارد. سرزمینی که از فرمانروایی مائوریاها، دولت یونانیِ باختر، دولت یونانیِ هند، امپراتوری اشکانیا، دولت هندوسکایی، پارتیانِ هند/پَهلَوها، شاهنشاهی کوشانیان، شاهنشاهی ساسانیان، کیداریان، هفتالیان، کابُل‌شاهان یا رَتبیل‌شاهان و اعراب از ۲۷۵  قبل از میلاد تا ظهور اسلام در قرن هفتم میلادی خاطره های تلخ و شیرین دارد و تمدن ها و امپراتوری های بزرگ را پشت سر نهاده است و گنیجینه های «آمو»  و « باختر» آن  شهرت جهانی دارد. تمدن های یونانی باختر، تمدن گریک و بودیک، تمدن ساسانی و اسلامی را به آغوش کشیده است و بستر مساعدی برای پذیرش فرهنگ ها و تمدن های گوناگون بوده که این نشان دهندۀ همدیگر پذیری و کثرت گرایی فرهنگی این سرزمین آغشته به خون است. این بیانگر این نکته است که این سرزمین ظرفیت پذیرش تمامی فرهنگ و تمدن های گیتی و دفع و تردد تمامی مهاجمان تاریخ را داشته است. در طول تاریخ هیج مهاجمی دراین کشور نتوانسته که نفس آرام بکشد ونان در شکمش آرام بگیرد؛ این نشانۀ آشکار مهاجم ستیزی و فرهنگ پذیری این سرزمین بوده است. این توانایی جذاب و حماسی این سرزمین سبب شده تا هر مهاجمی در گام نخست وادار به پذیرش آیین و فرهنگ آن شود.

این سرزمیناگرچه به‌عنوان یک کشور و یک ملت دارای تاریخی جدید است؛ اما، این سرزمین از لحاظ قدمت تاریخی، به دلیل قرارگرفتن در مسیر جاده ابریشم به مثابۀپیوندگاه تمدن‌های بزرگ جهان یکی از کهن‌ترین کشورهای جهان به‌شمار می‌رود.این موقعیت مهم و حساس جیواستراتژیکی و جپوپولیتیکی جیوایکونومیکی افغانستان در شکل‌دادن موزائیکی غنی از فرهنگ‌ها و تمدن‌های بزرگ همچون ایرانی، یونانی، بین‌النهرینیو هندیدر این کشور نقش مهمی داشته‌است. از عصر پارینه‌سنگیو طی دوره‌های تاریخی، مردم افغانستان، به دلیل پیوند با ایرانیان باستان، جایگاه عمده‌ای در معرفی و گسترش ادیان جهانی و نقش مهمی در بازرگانی و دادوستد داشته و گهگاه کانون مسلط سیاسی و فرهنگی در آسیابوده‌است. از این رو افغانستان در طول تاریخ گلوگاه یورش مهاجمان و جهان‌گشایان بوده که ردپای آن‌ها هنوز در گوشه و کنار این سرزمین دیده می‌شود. هزاران دریغ و درد که ارزش های ماندگار انسانی در این سرزمین که انسانیت بر آن فخر و مباهات می کرد و تا کنون از دهن گلوله های مهاجمان تاریخ و سم اسپ های وحشی و نیزه های آنان در امان مانده بود. چنان بیرحمانه از میان رفت و تخریب و زخمی و جریجه دار شد که نزدیک است، کاخ بلند انسانیت در افغانستان جنگ زده تا نقطۀ صفری سقوط کند. با تاسف که اکنون شاهد بدترین سقوط آن در عرصه های گوناگون هستیم. با تاسف شماری از ارزش های ماندگار این سرزمین که در گذشته ها حتا از آسیب مهاجمان درامان مانده بود و قامت بلند انسانیت در آن هرچه با شکوه خودنمایی می کرد. در چند دهۀ اخیر چنان مورد دستبرد و تاراج قرار گرفته اند که اکنون انسانیت انسان از آن ها سخت ضجه می کشد. هنوز هم که هنوز است، جای پای اسپ های سکندر یونانی، داغ تیر های چنگیز، مهاجم آتش نفس و خونخوار صحرای قراقرم، لاش ها و توته و پارچه های توپ و تانک انگلیس، شوروی پیشین و امریکای کنونی در وجب وجب آن موجود است که همه بیانگر حماسه آفرینی ها و شجاعت ها و حانبازی های مرد و زن این سرزمین است و امروز به مثابۀ افتخارات بزرگ در تارک تاریخ این کشور هرچه با شکوه و با ابهت خودنمایی دارند. این شجاعت ها و حماسه ها ریشه در قیامهای خودجوش و مردمی این سرزمین داشت و جبین آن مردان و زنان این سرزمین از داغ وابستگی شبکه های استخباراتی بیگانه به کلی پاک بود. آن مردان را نباید با جنگجویان مزدور امروزی مقایسه کرد که در وابستگی به شبکه های استخباراتی پاکستان، ایران و سایر کشور ها ازهیچ نوع کشتار و بیرحمی و تباهی برضد مردم افغانستان دریغ نمی کنند. آنان این همه کشتارها و بیرحمی ها را برای آن می دارند تا افغانستان به عمق استراتیژی پاکستان و عرصۀ تاخت و تاز سیاسی و بازی های اقتصادی و نظامی پاکستان بدل شود.

در اینشکی نیست که در عقب  این ارزش زدایی ها و بیرحمی ها و جنایت ها و کشتار های بیرحمانه دستان شیطانی نظامیان پاکستان و سپاۀ پاسداران ایران و سایر شبکه های جهنمی سیا، راوا، ام آی 6، کا  جی بی و غیره قرار دارند؛ اما دردبار این است که این آتش بوسیلۀ دستانی مشتعل شده است که از آب و هوای این سرزمین استفاده می کنند و از نعمات آن تغذیه می کنند. تاسف بارتر این که بسیاری از آقایان در برابر این فروریزی های انسانیت و شرافت و عزت و شجاعت چنان نظاره گر اند که حتا خمی بر ابرو نیاورده و نمی آورند و هرگز دست به اعتراض نزدند و حتا قهرمانی ها و شجاعت ها و فداکاری ها و حماسه آفرینی های باشنده گان این سرزمین غرقه به خون را علم نکردند و برعکس به عیش و نوش پرداختند و شادی ها نمودند و می نمایند؛ اما چه شده که گاهی سر از یخن عیش و نوش و شادی ها بلند کرده و داد از بلند برافراشتن درفش کاخ فرهنگی و آثار فرهنگی می زنند و با این گونه مقطعی عمل کردن ها خود را در چشم مردم می زنند و به مثابۀ دایه های شیرینتر از مادر در غم این ملت آغشته به خون شریک دانسته و ابراز همدردی های فرهنگی و مدنی می کنند. این رجز خوانی ها زمانی اهمیت و ارزش داشت که این آقایان در زمانی که می توانستند، کاری نمایند، دست به کار می شدند و با تاسف که هرگز کاری نکردند. چه بجا خواهد بود، در کشوری که هر روز کاخ های انسانیت فرو می افتند و بیرحمانه به زمین می خورند؛ در گام نخست برای بلند کردن ارزش های انسانیت دستی تکان داد و بعد برای آن آثاری ارج گذاشت که از انسان زیبایی گرفته و انسان آنها را آفریده است.برای شماری از این آقایان قابل یادآوری است که برخود قبول زحمت داده و به محله های دیگری چون؛  سینمای بهزاد در باغ قاضی، سینمای ملی و سینمای زینببروند که نخستین به مخروبه و دومی هم به  انبار متشبثین و سومی هم به وزارات زنان تبدیل شده اند تا ببینند که این سینمای قدیمی کشور چه حال زاری دارند و چه مصیبتی برسرشان آمده است تا پیش از آن که به  سرنوشت سینما پارک روبرو شوند، دستی برای آبادانی بر سر آنها بکشند.در حالی که شماری از عزیزان حتا با نام بسیاری از سینما ها حتا آشنایی ندارند و دیر یا زود شاید آنها فرو افتند؛ اما زمانی که حرف برسر تخریب این سینما ها برود، شاید بسیاری از عزیزانی که در سوگ سینما پارک گریستند، در سوگ این سینما هم شاید بگریند. حال چه خوب است که پیش از مخروبه شدن آنان در پی آبادانی آن برآیند. شگفت آور این که در صورت خرابی آنها آنانی بیشتر خواهند گریست که اکنون در مورد احیا و بازسازی سینما هایی که هنوز قابل بازسازی اند، لحظه ای هم دغدغۀ فکری ندارند. شاید روزی تمام سینما های یادشده به دلیل فرسوده گی و پیشگیری از فرورریزی آن ها فرو ربخته شوند. چنانکه دلیل تخریب سینما پارک کهنگی و فرسوده گی چوب و ساختمانش ذکر شد که قابل بازسازی نبود.

در این تردیدی نیست، در کشوری مانند افغانستان که تمامی ارزش ها و میراث های فرهنگی و مدنی و باستانی آن تخریب شده و بسیاری ها هنوز هم مخروبه اند و دستی برای عمران و بازسازی آن بلند نشده است. هرچند جنگ و ناامنی های دوامدارنه تنها ارزش های بزرگ فرهنگی و مدنی را مورد حمله قرار داده است و بلکه به بسیاری پیوند ها بدرود هم گفته است که این نوعی از  خودبیگانگی فرهنگی را به بارآورده است. این خود بیگانگی های فرهنگی بیخ و بنیاد های انسان نگری و انسانیت پروری رانیز جریحه دار کرده است و حتا به یک سلسله سنت های احسن و عادات فرهنگی هم آسیب رسانده است. سینما رفتن هم از همان جمله است. این در حالی است که در جهان پیشرفته سینما ها یک منبع کلان عایداتی بوده و از لحاظ فرهنگی موثر وآموزنده و از نگاۀ  اقتصادی سود آور اند. در سینما ها در کشور های غربی فلم هایی نمایش داده می شوند که نخستین بار به بازار می آیند و این فلم ها پربیننده ترین بوده و میلیون ها دالر عاید دارد. باتاسف که در کشور ما جنگ همه چیز را تخریب کرده است و حتا مسؤولان سینما ها را هاج و واج نهاده است و  سینما گران بیچاره که پول ندارند و کاری از دست شان نمی آید، بیشتر از دیگران شگفت زده و وامانده شده اند. چه بجا بود، اگر مسؤولان افغان فلم تمامی تلاش های شان را برای احیا و رشد سینمای کشور می کردند و برای تقویت فلم و فلم سازی هزینه های مالی جلب نموده و سینما گران را برای ساختن فلم های خوب ترغیب می نمودند. آشکار است که در این صورت سینما ها در کشور ما حال و هوای دیگری می داشتند و در این صورت گریستن در پای تخریب سینما پارک هم ارزش داشت. جه خوب بود، اگر این آقایان بویژه آنانی که کاری از دست شان می آید و در این زمینه مسؤولیت داشتندو دارند، پیش از این طرحی را برای احیای سینمای های کشور ارایه می کردند تا از یک  سو یاد و خاطرات گذشته در آنها حفظ می شد و از سویی هم حال و هوا و فضای کنونی هم در آن بازتاب می یافتند و پیش از آنکه کارد شاروالی به استخوان های خشک و چوبین سینما پارک وارد می شد، به ساخت و ساز آن پرداخته می شد.

اکنون این کشور غرقه در خون و آتش بیش از هر چیزی یه احیای ارزش های انسانی و جوهر انسانیت نیاز دارد تا انسان این سرزمین به شادی و شادابی برسد و صور امید و سرور بر روح خسته و افسردۀ آن بدمد. در این صورت است که میزان حفظ ارزش های فرهنگی و آثار و آبدات تاریخی در فرد فرد کشور بلند می رود و پس از آن نه تنها سینما ها فرو نمی ریزند و حتا فکر فروریزی و غارت در کشور نابود می شود و توانایی های مردم برای احیا و بازسازی و مبارزه با تروریسم نیزافزایش می یابد. از سویی هم نیروی وطن دوستی و مردم پروری به وجدان بیدار این ملت بدل میشود. دیگر حادثه سازان برای پر کردن و دزدیدن و انتقال پول های به خارج از کشور دست به حادثه آفرینی های سیاسی، جنایی و زبانی نمی زنند. این در صورتی ممکن است که در گام نخست تمامی مفسدان، غارت گران، معامله گران، دزدان چه لیبرال و چه جهادی از دامان نظام به کلی جاروب شوند و جای آنان را افراد خوب و با پیشینۀ نیکو نه آنانی که دوسیه های اختلاس و فساد و غارت دارند، پرکند. این شاید آخرین فرصت برای نجات این کشور باشد و در غیر آن بدون تردید منتظر از هم پاشی و فروریزی ها در تمامی عرصه های انسانی، فرهنگی، اقتصادی و  سقوط کامل باید بود که تروریسم و حامیان آنان سخت در کمین چنین روز اند. یاهو

 

 

 


بالا
 
بازگشت