مهرالدین مشید
حادثۀ سقیفۀ بنی ساعده نقطۀ عطفی در تاریخ اسلام
برگ هایی از تاریخ
پس از رحلت پیامبر (ص)حادثۀ ثقیفۀ بنی ساعده نقطۀ عطفی در جهان اسلام به شمار می رود که سرآغاز یک تنش نرم میان حضرت علی و حضرت ابوبکر و از سویی هم قیام منافقین برای سرنگونی نظام نوپای اسلامی بود. گروهی از انصار به دلیل کمک هایی که به پبامبر کرده بودند، خود را جانشین او حساب کرده و به همین سبب بود که بعد از رحلت پیامبر به بیعت کرده و او را بحیث جانشین پیامبر خواندند. اما گروهی از مهاجرین حضرت عمر را برگزیدندکه در این میان عمر دست به ابتکار تاریخی زد و به ابوکر بیعت کرد و او را جانشین پیامبر انتحاب کرد. اوبوبکر صادق ترین یار پیامبر به کمک یارانش بر منافقین پیروز شد. مگر این پایان کار نبود و شماری ها به دور حضرت علی جمع شده و او را به دلایلی چون، داماد و فرزند کاکا و دست پروردۀ پیامبر و نخستین کودک به اسلام روی آورده و فاتح جنگ خیبر و ... با تمسک جستن به حادثۀ خم غدیر و حجت الوداع (خانواده خود و علی را در میان شما گذاشتم و کسی که من را دوست دارد، علی را دوست را دوست دارد و سه بار تکرار کرد؛ علی را فراموش نکنید و خدارا فراموش نکنید ). یک سلسله تحرکات سبب شد تا علی تا شس ماه به ابوبکر بیعت نکندو تا آنکه روزی عمر به حانۀ او رفت و از وی خواست تا به دلیل ضعف شیرازۀ اسلام و استفادۀ منافقین از این احتلاف به ابوبکر دعوت کند و علی که هم مرد شمشیر و از تبار شجاعان بود و هم اهل تدبر و دور اندیشی، سخنان عمر را قبول و به ابوبکر رای داد. شاید شماری شش ماه سکوت علی را به گونه های مختلفی تفسیر و تعبیر کرده اند؛ اما زمانیکه انسان به ایثار و شجاعت و عزت نفس و صداقت و صمیمیت او به اسلام و به پیامبر و درایت و تدبر و عظمت و شخصیت علی تمرکز کند. او را دارای شخصیت چندین بعدی و حتا فرابعدی می توان درک کرد. در همین حال اگر باورمندی علی به ارزش های کلان مورد مداقه قرار بگیرد. علی بزرگ تر و بزرگ تر از آن می نماید که او از آن سکوی بلند بخاطر رسیدن به حلافت پایین آورد. در این شکی نیست که علی در پرهیزگاری و وفاداری به اسلام اسوۀ روزگار خود بود و هرچند اشتیاق و برای عدالت به نظیر بود و اما زمانی که دید، ابوبکر باانکار از نام خلیفه به دلیل انکار پبامبر به مردم گفت، هرگاه از راۀ اندکی عدول کند و مردم حق دارند تا او را راست کنند، این سخنان ابوبکر برای علی بهای گرانی می طلبید تادر برابر او به مخالفت جدی برآید.
در این شکی نیست که حادثۀ جانشینی پیامبر
سرآغاز یک تحول بزرگ بود و نقطۀ عطفی در تاریخ اسلام است که بر تمامی حوادث بعدی سایه افگند؛ اما رابطه میان چهار یار پیامبر به نحوی که بعد ها به آن پرداخته شده، آنطور نبوده، بلکه حضور معنوی پیامبر آنقدر در میان یاران او، بویژه ابوبکر، عمر، عثمان و علی آنقدر نیرومند بود و آنان را بهم گره زده بود و به ارزش های کلان در میان آنان بدل شده که هیچ گاهی هوای قدرت وثروت بر آن سایه افگنده نمی توانست. حضور معنوی پیامبر و آرمان های بلند دبنی چنان بر شخصیت آنان سایۀ سنگین داشت که هرگز نمی توان رابطه میان آنان را با سنگ قدرت خواهی و ثروت طلبی به داوری گرفت. از همین جهت است که رابطه میان این چهار یار پیامبر چنان محکم بهم گره خورده بود که تصورش برای هیزم افگنان در تندور اختلاف های مذهبی قابل فهم نیست. به کفتۀ داکتر ط حسین در کتاب" عاشورای بزرگ" آخرین کسانی که تاپایان حمله بر خانه حضرت عثمان از او دفاع کردند، حسن و عدالله فرزندان علی و عمر بودند. این واقعیت از رابطۀ محکم یاران پیامبر به ساده گی پرده بر می دارد و بر این مهر تایید می گذارد که آنچه بیشتر اراجیف پرداخته شده در مورد اختلاف های آنان دروغی محض است که شاحه های خوارج و اسلام صفوی به آن پرداخته است. برای آگاهی از اتهامات و جدا شدن راست از ناراست خواندن کتاب غزیز دهلوی زیر نام" تحفه اثنا عشره "قابل خواندن است. در این تردیدی نیست که یاران پیامبر انسان بودند و انسان ها جایزالخطا اند ؛ اما تاسف آور این است که بعد ها شماری از این اختلاف ها بهره برداری سیاسی کردند و اختلاف ها را بزرگ جلوه دادند و دیوار های آهنین را میان خلفای راشدین کشیدند. پای خوارج به میدان آمد، جنگ رافضی و ناصبی را دامن زدند و بر پیشانی شماری طغره سنی در پیشانی شماری هم تاپه شیعی را زدند. در حالی که به گفته احسان طبری بزرگ ترین مجتهد مارکسیسم شیعی در ابتدا یک گرایش سیاسی پود و در زمان صفوی ها به مذهب رسمی بدل شد. طبری پس از انقلاب ایران زندانی شد و با نوشتن کتاب" کژراهه" در زندان باباورهای مارکسیستی خود بدرود گفت. سرنوشت چهار مذهب تسنن هم بز شباهت به سرنوشت تشیع نیست. امامان در زمان حیات شان دعوای مذهب نکرده بودند و حتا به دلایل گوناگون تحت فشار حکومت های زمان شان بودند و به زندان ها کشانده شدندکه پس از مرگ شان خلفا هر کدام را صاحب مذهب شناختند. به همین گونه مذهب سلفی که ظاهر گرا ضد عقل بود و بااشاعره نزدیک تر بود، برای نخستین بار در قرن هفتم بوسیله ابن تیمیه بوجود آمد و بوسیله شاگردش ابن قیمیه به شکل نظری گسترش یافت. عدالوهاب نجدی در قرن هژدهم نظریات آن دو را پذیرفت و خود را از حامیان آنان خواند، اما زمانیکه آل سعود نظریات عبده را پذیرفت، نظریات او را بحیث مذهب رسمی گردانید. تاسف آورتر این که هنوز هم در گوشه و کنار جهان ده ها انسان قربانی جنگ شیعی و سنی و سلفی وغیر سلفی اند. آخوند های ایران شیعه و شیخ های عربستان سنی سلفی را ابزاری برای بهره برداری های سیاسی خود گردانده اند. این در حالی است که به گفته علی شریعتی سنی محمدی جدا از سنی اموی و شیعی علوی جدا از شیعه صفوی چهره واقعی اسلام اند و وحدت آنان برای جهان اسلام حیاتی است. بدور رانده شدن راویان و مطرح شدن فقها و ایجاد فرقه ها احتلاف ها میان مسلمانان را زیر نام مذهب بیشتر دامن زد.
آنچه مسلم است، اینکه اختلاف میان علی و معاویه نخستین رویداد زشتی بود که نه تنها سبب ایجاد گروه خوارج شد و بر ضد علی قیام کردند. نزاع علی و معاویه
جنگ های خونین رافضی و ناصبی را دامن زد و بلکه تا امروز بر زنده گی مسلمانان به گونۀ خیلی زشت سایه دارد. در حالی که در اسلام مذاهب جایگاه ندارد و هیچ کس به جرم مذهب قابل مجازات نیست. یک مسلمان می تواند به هیچ یک از مذاهب پای بند نبوده و به اصول های اسلامی باورمند باشد. قدرت طلبی معاویه و تخطی او از دساتیر پیامبر و بی توجهی او به پیشینۀ علی بود که یک حکومت در بغداد و یک حکومت در شام بوجود آید و بعد از شهادت علی بوسیلۀ عبدالرحمان بن ملجم خوارج و دست برداری حسن از حلافت، معاویه زمامروای سرزمین های اسلامی قرار گرفت. بزرگ ترین اشتباۀ معاویه انتخاب فرزندش یزید بحیث خلیفه بود. پس از شهادت حضرت علی خوارج دست به یک سلسه جنایات دیگر هم زدند که در تاریخ اسلام به نام جنگ های حوارج مشهور است. معاویه با گزینش یزید بحیث خلیفه از رسم و روش پیامبر و یارانش تخطی کرد و به گفتۀ مودودی ملوکیت را جانشین خلافت کرد. این در واقع بزرگ ترین اشتباۀ معاویه بود که چرخ تاریخ تحول اسلام را در راستای ساختن نظام مردم سالار برای تحقق عدالت و سازگار با روح اسلام تا امروز به عقب زد و در عین زمان حوادث خونین از جمله حادثۀ کربلا و به دنبال آن ده ها حوادث خونین را به دنبال دارد. این گذار خطرناک فرصت های خوب در عرصه های گوناگون، بویژه در پیوند به نظام سازی در اسلام را از بین برد و پس از آن فقها در خدمت خلفای اموی و عباسی بودند و در رابطه به نحوۀ حکومت دراسلام چیزی نگفتند و حاکمیت های اموی و عباسی را مشروع خواندند و اختلاف امامان و فقها چون امام ابوحنیفه و سایرین با ملوک اموی و عباسی نتوانست کاری را از پیش ببرد.
شاهان و سلاطین عیاش و خودکامۀ اموی و عباسی خود را خلیفه خوانده و حاکمیت های استبدادی و ضد اسلامی خویش را خلافت اسلامی معرفی کردند. فقهای درباری هرچه در توان داشتند، در مدح و ستایش خلفای خودخوانده ریختند و ادیبان و شاعرانی چون فرخی و انوری و سعد سلمان@@@تمامی نبوغ و استعداد خویش را به کار بردند تا آنکه اندیشه نه کرسی فلک را در زیر پای بگذارد تا برایش فرصتی دست بدهد که رکاب قزل ارسلان را ببوسد:" نه کرسی فلک نهد اندیشه زیر پا - تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان نهد"تا باشد که ارسلان به بهای این تملق دهنش را پر از زر و سیم کند.
این فقها بودند که در برابر ستم آشکار منصور نخستین خلیفه عباسی در برابر امام اوحنیفه و ابومسلم خراسانی لب تر نکردند و با سکوت مرگبار در برابر ظلم منصور بسنده کردند. منصور ابوحنیفه را به اتهام نپذیرفتن مسوولیت مستوفیت به زندان افگند و در حالی که او از حامیان علوی ها بود و منصور را غاصب و پیمان شکن می خواند. به همین گونه ابومسلم خراسانی از حامیان ابوحنیفه را به بهانه زیارت کعبه دعوت کرد و در مسیر راه او را با سیصد تن از همراهانش مهمان کرد و این سوسمار خوار بدعهد و خاین او را به شهادت رساند و از گوشت او شوروا درست کرد و بالای همرهانش خورانید. منصور کسی این گونه بیرحمانه کشت که به ضرب سمشیر خود قدرت را از اموی ها برای او انتقال داد. هیچ فقیهی در برابر این جنایت اعتراض نکرد.
پس در " دم و دستگاه" هایی که شماری فقیه و دانشمند و حکیم و فیلسوف در خدمت خلفا و سلاطین آنان از ایران و خراسان و نیم قاره موجود بود و هر روز با فتوای کذایی و بلند بردن شان و شکوه آنان، گردن ستمگری خلفا را کلفت تر و با سرودن مدیحه ها دندان های ستمگری آنان را تیزتر کنند. در چنین شرایطی دل شیر را باید در دل فقیه و دانشمند و شاعر و ادیب نهاد تا جرات گفتن حرفی را بر ضد خلفا و سلاطین خودکامه و زنباره پبدا کنند. داستان های " هزار و یک شب" گوشه ای از هزاران داستان های ناگفتۀ است که نا اکنون هم در پردۀ ابهام باقی مانده است.
این در حالی بود که خلفای شام و بغداد و سلاطین خراسان و ایران و مصر و شام ده ها فقیه و عالم و ادیب را به اتهام کفر و زندقه و قرمطی و کرامی و غیره کشتند و سر به نیست کردند. غزالی ها را متهم به کفر و زندیق کردند و اتهام های ناوایی بر آنان بستند. آزادی اندیشه که محصول ذاتی اسلام در سرزمین های اسلامی بود و اما حلفای خودخوانده و سلاطین جرات سلب آن را داشتند واما طوری فضا سازی کردند که آزادی های فکری فراتر از کاخ های آنان به مانور بپردازند و حتا نگویند که " بالای چشم خلیفه یا سلطان چشم است " در چنین شرایطی چقدر ممکن است که فقیه و دانشمند و حکیم و فیلسوفی بتواند در مورد نحوۀ حکومت در اسلام که مدنی است و یا غیرمدنی سخن بزند و ابراز نطر کند. این که دراین فضای خاکستری چگونه غزالی ها و فارانی ها و ابن سیناها و ابن رشد ها و ابن خلدون ها و حلاج ها و ذوالنون ها و شبلی ها و جنید ها و فردوسی ها و سنایی ها و فرخی ها و دقیقی ها و سعدی ها و حافظ ها و مولانای رومی ها و دیگران قدعلم کردند و با افکارو اندیشه های فلسفی و عرفانی و علمی و ادبی و هنری شان نفخ حیات به فرهنگ اسلامی دمیدند و فرهنگ و تمدن بشری را جان تازه دادند که در زیر آوار های افکار منجمد قرون وسطی زیر پاشنه های کشیش ها صجه می کشید. افراد یادشده بیشتر غیر عرب اند و این غیر عرب ها بودند که فرهنگ و تمدن اسلامی را ساختند؛ ورنه به گفته ابن رشد اعراب بدوی توانایی آن را نداشتند که چنین فرهنگ وتمدن بزرگ اسلامی را بسارند. آزادی های محدود فکری در جهان اسلام سبب شد که بیش از چند صد گروه های کلامی چون، معتزلی و الماتریدی و حنفی و تصوفی و عرفانی در جهان اسلام بوجود آید. سلاطین خراسان برای خشنودی خلفای بغداد با کفر و زندیق خوادندن کلامیون و متصوفین و عرفا بساط تمامی گروه های کلامی تصوفی و عرفانی را برچیدند. چنانکه محمود غرنوی از سرامدان این سرکوب است که حتا از ترس افشای هویت اصلی اش جرات دیدن تصویر برهنه را نکرد که فردوسی طوسی در لای برگ های شاهنامه گذاشته بود. با دیدن آن تصویر نیت طوسی رادریافت و بر سرش قهر شد و حق او را ندادو او را از خود راند.
شماری تشکل فرقه های مذهبی و کلامی و تصوفی و عرفانی را عامل اختلاف در میان ملل اسلامی می دانستند. هرچند هستند کسانی که این را نشانه آزادی های فکری و حق انتخاب آزادانه عنوان می کنند.
محمد ارکون میراث اسلامی را به دو دوره اساسی تقسیم می کند؛ دوره کلاسیک که همان چهار سده نخستین تمدن اسلامی است که عصر زرین تمدن اسلامی نیز خوانده می شود و دوران طلایی آفرینش فکری و علمی و حیات فرهنگی تاریخ اسلامی است .
دوم - دوران سکولاستیک یا ( مدرسی ) که آغاز تعطیلات تاریخی اندیشه و باز ایستادن از ابداع و نو آوری و تکیه دادن به شکوه و سترگی و مرجعیت و اقتدار اسلاف و بسنده کردن و ستایش و گرامی داشت و تأیید و تکرار اندیشه ها و آورده های گذشتگان است . این دوره از سده پنجم آغاز می شود و تا پیدایش ایدئولوژی های دینی وغیر دینی در جوامع اسلامی معاصر امتداد میابد . « از اجتهاد به نقد عقل اسلامی ». داکتر مطهری بدین باور است که در همین دوره بویژه بعد از قرن هفتم به دلایل نامعلوم دروازه اجتهاد در قلمرو های اسلامی مسدود شد. یکی از دلایل آن می تواند حملات مغل باشد که در کنار ویرانی های فراوان در سایر شهر های اسلامی بغداد را هم به آتش کشید.
دردمندانه باید عرض کرد که زمامداران و سیاستگران مستبد در طول تاریخ از مذهب و تبار و زبان را ابزاری برای بقای ننگین خود قرار داده اند و آنها را چتری برای رو پوشی سیاست های ضد ملی و ضد منافع ملی قرار داده اند، اما این دوره های سیاه پایدار نبوده و جای خود را به طرف مقابل خالی کرده است. چنانکه تاریخ شاهد دوره های برتری طلبی عربها به نام استعراب و برتری طلبی های عجمی ها یعنی غیر عرب ها به نام استعجام بوده است. با تاسف که هنوز هم این شرک نژادی و تباری به تعبیر قرآن در گوشه های از جهان حاکم است و زمامداران مستبداز آن سودمی جویند. تاسف بار این که زمامداران و سیاستگرانی از این تعصب افرادی بهره برداری می کند که خود شان دراصل چنین عصبیت را نداشته و جاهلانی را به اردوی سیاسی خود می کشانند که چنین عصبیت در آنان زبانه می کشد.