الحاج عبدالواحد سيدی
باز شناسی افغانستان
بخش یکصدو بیست و پنجم
1- قدرت یابی سامانی ها از آغاز قرن چهارم هجری /دهم میلادی:سامان خدات،نیای سامانیان،ظاهراً از یاران ابو مسلم خراسانی بوده است . وی پیشتر از آن تحت حمایت حاکم خراسان در عهد هشام بن عبدالملک،به نام اسد ابن عبدالله القسری قرار گرفته وبه دین اسلام مشرف شده بود.سامانیان بدین ترتیب از زمان عبدالله القسری در 166 هـ حاکم خراسان شد که بعداً خانواده او نیز در ظل حمایت خلفای اموی در خراسان قرار گرفتند. او هم عجم و عرب هر دو را تیمار می کرد و از خانواده ها استمالت می نموده و مردمان اصیل و نجیب را در منطقه بزرگداشتی.
«سامان خدات که جد سامانیها بود از بلخ بگریخت ،و به نزدیک قسیری آمد به مرو ،و او را گرامی کرد ، و دشمنان او را قهر کرد و بلخ را باز به او باز گردانید، و سامان خدات بدست او مسلمان شد. و چون سامان خدات را پسری آمد از دوستی اسد قسری نام او را اسد گذاشت. و این اسد جد امیر اسماعیل سامانی است .» (تاریخ بخارا متن برگه 79-81)
اسد بن سامان از یکی از قرای بلخ موسوم به سامان بود، و چهار پسر داشت بنامهای نوح واحمد ویحیی والیاس. چون مأمون از خراسان به عراق رهسپار شد،نوح بن اسد نیز همراه وی ،و سالها ملازم دربارش بود.مأمون او را از طرف طاهریان ولایت ماواءالنهر داد، و چون وی در گذشت ،پسرش نصر بن احمد به جای او تعیین شد.[1]
در پایان سده دوم هجری/هشتم میلادی ،شورش ها و خیزش های در خراسان مخصوصاً خیزش حمزه (خارجی) سیستانی و جنبش های آزادی خواهی در خراسان بلند شد،این جنبش ها به نحوی گیچ کننده وسرسام آور و غیر مهار بود که هارون رشید مجبور شد خود شخصاً بخاطر خواباندن آن به خراسان بیاید اما در مسیر راه در طوس در گذشت(عبدالحی حبیبی تاریخ افغانستان ،چاپ کابل).سپس مأمون در مرو به ولایت عهدی برادرش امین نشست.در سرکوب غایله رافع ابن لیث،مأمون از خاندان های صاحب نفوذمحلی همچون طاهریان و سامانیان کمک جست و بعد ها به پاداش این استعانت ،مرتبت آنها را بالا کشید و امارت برخی از شهر ها را به آنها عطا کرد.به این ترتیب از پایان سده دوم هـ/هشتم میلادی،ارتباط تنگاتنگی میان سامانیان و خلفای عباسی به وجود آمد، تا جائیکه به باز گشت مأمون به بغداد نوح بن اسد سامانی نیز سالها ملازم دربارش شد.
در سالهای 204هـ/819میلادی به دنبال تثبیت مأمون در بغداد،فرزندان اسد بن سامان نیز به حکومت های شهر هایی از ماواءالنهر منصوب شدند.(ابن خلدون،ترجمه عبدالمحمد آیتی انتشارات فرهنگی ایران ، تهران 1366.ج.سوم.برگه 477) معهذا نخستین خاندانی که در خراسان ،مشروعیت سیاسی و دینی از سوی خلیفه پیدا کردند(حتی پیش ازقدرت یابی و تثبیت طاهریان)سامانیان بودند. با استقرار طاهریان در خراسان،آل سامان نیز در امارت خود در ماوراءالنهر(بخارا)ابقا شد و همکاری و ارتباط میان آل سامان،طاهریان و عباسیان در تمام مدت حیات دولت طاهریان تداوم یافت.(عز الدین ابن اثیر ، تاریخ الکامل ،ج.12،برگه133)
ظهور صفاریان موجب یک رشته تغییرات سیاسی درمشرق خلافت فراهم کرد. و مهمترین آن سقوط طاهریان در سال 259هـ/873م در نیشابور بود.با سقوط طاهریان،حلقۀ ارتباط رسمی میان دستگاه خلافت قایم شد و نصراول از جانب معتمد عباسی،منشور امارت بر ماوراءالنهر را مستقیماً توسط سفیری دریافت کرد.(تاریخ سیستان، پیشین ،برگه 228) این در حالی بود که خلافت عباسیان از آغاز سده سوم هجری/نهم میلادی دچار تزلزل و ضعف شدو با نزدیک شدن نیمۀ این قرن،عوارض آن به تدریج ظاهر می شد.خلافت همچون سر برداشتن یعقوب لیث صفاری و تهدید بغداد، ظهور علویان شیعی زیدی در تبرستان،و سر برداشتن نهضت صاحب الزنج [2]و شورشهای دیگری که در اطراف واکناف قلمرو عباسیان پیدا شد.همگی اینها نشاندهندۀ ناتوانی خلفاو ضعف روز افزون دستگاه خلافت عباسی بود. [3]
بنا بر این در چنین مقتضیاتی، هنگامی که سامانیان در منطقۀ ماوراءالنهر ،اظهار فرمانبرداری و اطاعت می کردند،خلفا این موقعیت را بخوبی دریافته و آنرا به فال نیک گرفته و به مناسبات پر دامنه تری مبادرت کردند.واضح است که در چنین شرایطی ،آنچه عباسیان بدان ضرورت داشتند پرداخت خراج و مالیات نبود ، بلکه آنها به اظهار انقیاد و تبعیت و مقابله با دشمنان خلافت و حفظ قلمروی هرچند صوری خلیفه از سوی سامانیان بود.سامانیان نیزکه دارای وجهه اجتماعی وسیاسی لازم در منطقه بودند، از این مناسبات به دلیل کسب مشروعیت مذهبی از ناحیه خلفای عباسی استقبال کردند.[4]
...از عصر متوکل به بعد دوره ضعف خلفا شروع شد و دیگر خلیفۀ توانایی، ازین به بعد ظاهر نشد..غالب خلفای عباسی از این به بعد یا به دست مخالفان کشته ویا عزل ویا به بند و حبس گرفتار می شدند و بغداد چند بار در تصرف درآمد و سقوط کرد.(اقبال عباس.مجموعۀ مقالات،برگه 343)
به خلافت نشستن معتضد پیوسته با در گذشت نصر اول سامانی بودولذا برادرش امیر اسماعیل را که بجای او به امارت سامانیان در بخارا نشسته بود ، منشور امارت داد.(منهاج سراج جوزجانی .طبقات ناصری تعلیق و تحشیه پروفیسور حبیبی.انتشارات مطبعه دولتی کابل ، برگ 205)
معتضد ناچار شد قوانین مالیاتی قلمرو خود را مخصوصاً در مناطقی که دور از حیطۀ عباسیان بود سیاست کشور را تغییر داد و امیران ولایات را تیولداران همان نواحی قرار داد،تا عایدات مرز و بومی را که در تصرف خویش دارند به مصارف کشوری و لشکری همان ناحیه مصرف کنند.چنانچه سامانیان قلمرو زیر سلطۀ خود را تیول خویش ساخته بودند.(همانجا ًبرگه 106؛ ابن خلدون . مقدمه ، ج.دوم.برگه578)
بدون اینکه خلیفه در شرق حق اختیاری داشته باشد، تشکیلات را با عبارت «بنام خلیفه مؤمنان»،که بر روی سکه ها نیز ضرب شده بود رهبری می کردند....قدرت کنترول سیاسی خلافت عباسی در قرون نخستین به علت های که در فوق ذکر شد صوری شده بود... در همین احوال و روزگار بود که امیر اسماعیل در ماوراءالنهر (بخارا)،در تبعیت خلافت عباسی،صاحب قدرت و نفوذ فوق العادۀ می شود.عمر ولیث نیز در تحکیم قلمرو خود گام بر میدارد.اما چون خلیفه سرکوب او را در توان خود نمی بیند،در تلاش می افتد تا با ایجاد معرکه ای در خراسان،صاحب قدرت را در گیرمنازعۀ سخت کند و خود از آن بهره گیرد.بنا بر این منشور امارت ماوراءالنهررا برای عمرولیث صادر کرد و چون پیکار بلخ صورت پذیرفت ،همان امیر مورد تأیید خود را نا سزا گفت .اسماعیل را ستود و بر پیروزی سامانیان برعمرولیث صفاری سخت شادان و مسرور شد.[5]
استقرار دولت سامانی بحیث یک دولت مقتدر در خراسان:
[به جلد دوم باز شناسی افغانستان از صفحات 109الی213 که از طرف نگارنده در زمینه تاریخ تحلیلی و ترکیبی دولت های خراسانی و امارات سامانی نوشته شده ببینید.]
سپس معتضد خلیفه،فرمان امارت و حاکمیت اسماعیل را بر همه متصرفات عمرولیث صادر کرد. بنا بر این دولت سامانیان عملاً در سال 287هـ/900م.به دنبال توسعۀتصرفات قلمرو ، والحاق قلمرو صفاریان و سپس علویان،[6] بصورت یک قدرت بلا منازع در آمد.به تعبیر دیگرسامانیان از یک دولت محلّی به یک قدرت کاملاً مقتدر و مستقل و گسترده مبدل شد.
دراین میان،شکست محمد بن زید علوی و مرگ او در جنگ گرگان با سپاه سامانی،واسارت فرزندش زید بن محمد علوی ،دولت علویان را برای چهارده سال از اریکه منطقه طبرستان به دور نگهداشت.این پیروزی دیگر ی برای عباسیان در به زیر کشیدن عَلَمهای سفید ناحیه طبرستان بود.
به این ترتیب ، تثبیت دولت سامانیان در سال های پایانی قرن سوم هـ/نهم م.،موجودیت مبارکی برای عباسیان بحساب می آمد،که با هر گونه اقدامی در جهت توسعۀ آن از سوی عباسیان استقبال شد.
پس از درگذشت معتضد عباسی، مکتفی به خلافت نشست و تا سال296هـ/909م.یکسال پس از در امارت نشستن احمد بن اسماعیل نیز خلیفه بود. ضرورت تداوم مناسبات نیک میان سامانیان و خلافت عباسی مخصوصاً در عهد احمد بن اسماعیل دو سویه بود.از طرف دیگر احمد پس از مرگ پدرش با ظهور مدعیان در اطراف و اکناف قلمرو و همچنین مدعیان فراوان خاندان سامانی مواجه و این در حالی بود کنه خلیفه سرگرم مبارزه با قرمطیان[7] و دیگر مدعیان نواحی غربی خلافت خویش بود.
بنا بر این استمرارارتباط متقابل، امر ضروری و لازمی به شمار می آمد.
با مرگ احمد بن اسماعیل در 301هـ/914م. دورۀ تازه ای در مناسبات سامانیان و خلافت عباسی پدید آمد.
عصر امارت نصربن احمد سامانی :چیزی بیشتر از دوازده سال ولایت خراسان داشت ال اینکه در ماه ربیع الاخرسال 342 از دنیا رفت .
عبدالملک بن نوح: پس از مرگ نصر بن احمد سامانی امارت یافت.ولادتش به سال324هـ بود.[8]
پس از درگذشت معتضد خلیفه عباسی،مکتفی به خلافت نشست و تا سال 296هـ/909م. یکسال پس ازامارت نشستن احمد بن اسماعیل نیز خلیفه بود .ضرورت تداوم مناسبات بین خلافت و سامانیان خیلی فشرده و نزدیک بود،چرا که احمد سامانی پس از مرگ پدرش با ظهور مدعیان در اطراف و اکفاف قلمرو،وهمچنین مدعیان فراوان خاندان شاهی مواجه بود و خلیفه نیز سرگرم مبارزه با قرمطیان ودیگر مدعیان نواحی غربی خلافت خویش بود.
بنابر این استمرارارتباط متقابل،امری ضروری به شمار می رفت که هر دو به آن تأکید داشتند.با مرگ احمد بن اسماعیل در 301هـ/914م.دورۀ تازه ای درمناسبات خلفای عباسی و دولت سامانی پدید آمد.
[1] حمزه بن حسن اصفهانی .تاریخ پیامبران و شاهان ،ترجمه داکترجعفر شعار،انتشارات فرهنگ ایرام ،برگه 212.
[2]قیامزنگیان در قرن سوم هجری از قیامهای گسترده و بلند مدت دوران عباسیان است که رهبری آن را مردی بنام "علی بن محمد" معروف به "صاحب الزنج" به عهده داشت. کلمه "زنج" معرب "زنگ" است و صاحب الزنج از حیث قیادت و رهبری زنگیان به این نام خوانده میشد.(دانشنامه اسلامی)
[3]هروی داکتر جواد ."تاریخ سامانیان"،پیشین،برگه104؛رک.حائری بدالهادی.ایران و جهان اسلام،مشهد 1368.برگه های 19-20.
[4]همانجا برگه 104؛رک.ابن خلدون .مقدمه .ترجمه محمد پروین گنابادی.تهران انتشارات علمی 1369.برگه 569-570.
[5]جواد هروی .همانجا، برگه 107؛گردیزی ابوسعید بن ضحاک «تاریخ گردیزی» .به اهتمام عبدالحی حبیبی،تهران دنیای کتاب،1363.برگه186.
[6]اینواژه به این موردها اشاره دارد: خاندان علی به نوادگان علی بن ابیطالب; علویان طبرستان گروهی از علویان زیدی که در فاصله ۸۶۴–۹۲۸ میلادی در طبرستان حکومت کردند.باز ماندگان علویان تا هنور در سوریه ،ترکیه وطبرستان و مراکش وجود دارد که حافظ اسد از همین خاندان است.پشتیبانی ایران از حافظ اسد در جنگ کنونی سوریه که ریشه از مذهب تشیع که در ایران عمومیت دارد میباشد.
[7]قرمطیان . [ ق ِ مِ / ق َ م َ ] (اِخ ) فرقه ای از غُلات شیعه میباشند که به سبعیه نیز نامیده شده اند. (تعریفات ). از وقتی که نخستین دعات اسماعیلی در اهواز مستقر شدند و آغاز دعوت برای امامت محمدبن اسماعیل و اولاد او کردند، یکی از مبلغان خود را به نام حسین اهوازی به سواد کوفه فرستادند. وی در آنجا با مردی به نام حمدان اشعث معروف به قرمط ملاقات کرد. حمدان به زودی دعوت باطنیه را پذیرفت و در این راه به حسین اهوازی یاوری کرد و چندان در این کار کوشش نمود که حسین اهوازی امر دعوت را در سواد عراق به او واگذاشت . و او کلواذا یکی از توابع بغداد را مرکز دعوت خود قرار داد و دعوت وی چنان به سرعت انتشار یافت که در سال 276 هَ . ق . توانست به خرید اسلحه و تشکیل دسته ای از جنگجویان پردازد. اینان به زودی شروع به خونریزی و قتل مخالفان خود کردند و رعبی عظیم از آنان در دل مسلمانان عراق افتاد و بسیاری از مردم از بیم جان دعوت ایشان را پذیرفتند. قرمطیان عراق در سال 227 هَ . ق . قلعه ٔ استواری در سواد کوفه به نام دارالهجرة برای خود ترتیب دادند. حمدان از این پس به وضعمقررات مالی و نظامات اجتماعی متقنی برای اتباع خودمبادرت جست و هر یک را موظف به خرید سلاح برای خود کرد. داماد حمدان به نام عبدان کاتب یکی از دعات چیره دست او بود که مردم را به «الامام من آل رسول اﷲ» دعوت میکرد و او توانست دو تن از بزرگترین ناشران دعوت قرمطیان را به نام ابوسعید جنابی و زکرویه بن مهرویه که هر دو ایرانی بودند به این مذهب درآورد. از حدود سال 280 میان حمدان و عبدان کاتب با مرکز دعوت اسماعیلی در اهواز اختلاف حاصل شد و از این راه مذهب جدیدی به نام قرمطی که از شعب مذهب اسماعیلی محسوب میشود به وجود آمد. زکرویه پسر مهرویه و پسرانش یحیی و حسین درشمال عراق و بلاد شام شروع به نشر عقاید قرمطیان کردند و مدتی دمشق را در محاصره گرفتند و قوافل حاج را غارت کردند و فتنه ٔ آنان تا سال 294 به قوت ادامه داشت . ابوسعید جنابی (حسین بن بهرام ) از اهالی جنابه ٔ فارس بود که دعوت خود را در بحرین و یمامه و فارس پراکند و سپاهیان خلیفه را منهزم ساخت و رعب و هراسی عجیب میان مسلمانان افکند، تا در سال 301 به دست یکی ازغلامان خود کشته شد و بعد از او پسرش ابوطاهر به اشاعه ٔ دعوت قرمطیان و قتل و غارت بلاد عرب و عراق عرب وکشتن قوافل حاج اشتغال داشت و اعقابش تا سال 367 حکومت میکردند، وجه تسمیه ٔ این فرقه به قرمطی انتساب آنان است به حمدان اشعث ملقب به قرمط. راجع به معنی کلمه ٔ قرمط اقوال مختلفی است ، قرمطة در لغت یعنی ریز بودن خط و نزدیکی کلمات و خطوط به یکدیگر، و میگویند چون حمدان کوتاه بود و پاهای خود را هنگام حرکت نزدیک به هم میگذاشت ، به این لقب خوانده شد. و باز میگویند که لفظ قرمط از باب انتساب قرمطیان است به محمد وراق که خط مقرمط را خوب مینوشت و دعوت فرقه ٔ اسماعیلیه به دست او در میان قرمطیان به کمال رسید. ظاهراً کلمه ٔ قرمطی از لغت نبطی «کرمیته » به معنی سرخ چشم باشد. قرمطیان میگفتند محمدبن اسماعیلیان امام هفتم و صاحب الزمان است و معتقد به قیام به سیف و قتل و حرق مخالفان خود از سایر مذاهب اسلامی بودند. زیارت قبور وبوسیدن سنگ کعبه و اعتقاد به ظواهر در مذهب آنان حرام بود و در احکام شریعت قائل به تأویل بودند. (تجارب الامم ج 1 ص 33) (تاریخ الاسلام السیاسی ج 3 ص 325) (تاریخ ادبیات در ایران ج 1 ص 217 و 218). این فرقه میگفتندکه نبوت حضرت رسول بعد از غدیر خم از آن حضرت سلب ونصیب حضرت علی بن ابی طالب گردید. (از الفرق بین الفرق ص 61) (تلبیس ابلیس ص 110) (مقالات اشعری ص 26) (ملل ونحل ) (خاندان نوبختی ص 261). شعار قرمطیان مانند اسماعیلیان رایت سفید بوده است . بعضی از مورخان و نویسندگان فرقه ٔ باطنیه را اعم از اسماعیلیان و قرمطیان و غیره متهم به خروج از دین و تظاهر به اسلام برای نابود کردن آن و تجدید رسوم مجوس کرده اند. اگر این دعوت درست باشد ظهور این مذهب در ایران با منظور و مقصود ملی همراه بوده است . البغدادی شواهد متعددی برای اثبات این نظر داده و آغاز دعوت این قوم را از زمان معتصم دانسته است که بابک و مازیار برای آئین های قدیم قیام کرده بودند. وی میگوید اصحاب تواریخ گفته اند که واضعان اساس دین باطنیه از اولاد مجوس و مایل به دین اسلاف خود بوده اند و چون جرأت نمیکردند این عقیده را به صراحت اظهار کنند دعوت خود را در لباس مذهب باطنی انتشار دادند. اساس معتقدات این قوم بنابه تصریح بغدادی بر ثنویت است ، یعنی میگویند خداوند نفس را خلق کرد و خدا [اله الاول ] و نفس [اله الثانی ] مشترکاً امورعالم را به تدبیر کواکب سبعه [هفت امشاسپند] و طبایعالاول [= ایزدان ] اداره میکنند. همچنین شروع به تأویل احکام شریعت کردند به وجهی که منجر به احکام مجوس بشود، مثلاً برای اتباع خود نکاح با محارم و شرب خمر را جائز شمردند و امیر قرمطی احساء بعد از ابوطاهر جنابی فرمان داد که اگر کسی آتش را خاموش کند دستش را ببرند و اگر کسی آن را به دَم خویش بمیراند زبانش راببرند. از اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری مبارزه ٔ شدیدی در عراق و ایران با اسماعیلیان و قرمطیان شروع شد، و با ظهور محمود سبکتکین که به قتل شیعه و معتزله و اسماعیلیه و قرامطه ولوعی تمام داشت بر شدت این مبارزه افزوده شد و محمود خود میگفت : «من ازبهر عباسیان انگشت درکرده ام در همه ٔ جهان و قرمطی میجویم و آنچه یافته آید و درست گردد بر دار میکشند». (الفرق بین الفرق چ 2 صص 169 - 188) (صورة الارض صص 295- 296) (تجارب الامم ج 1 صص 33 - 34) (کامل التواریخ ذیل حوادث سال 278) (تبصرة العوام ص 184) (جهانگشای جوینی ج 3 ص 87) (الحضارة الاسلامیه فی القرن الرابع ج 2 صص 53 - 58) (تاریخ ادبیات در ایران ج 1 صص 216 - 220).
[8]ا،تر جمه داکتر محمد جعفر شعار.انتشارات فرهنگ و هنر ایران،صفهانی محمد بن حسین "تاریخ پیامبران و شاهان" برگه 212.
++++++++++++++++
امارت یازده امیر سامانی ازنصر تا منتصر،دقیقاً مقارن با یازده خلیفه عباسی، که برخوردار از روابط پر فراز و نشیب فراون میباشد بوده است .، در طی این مدت ، همچنانکه دستگاه خلافت ،دچار تحولات عمیقی می شد، سامانیان نیز در مناسبت با آن خلفا ،برخورد های متفاوتی را در پیش می گرفتند. (داکتر جواد هروی .پیشین،برگه97)
جدول تقارب زمانی میان سامانیان و عباسیان
سامانیان عباسیان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نصر اول سامانی 250-279هجری معتمد 256-279 هـ
امیر اسماعیل 279-295 " معتضد 279-289 "
مکتفی 280-295 "
احمد بن اسماعیل 295-301 " مقتدر 295-320 "
نصر بن احمد دوم 301-331 "
قاهر 320-322 هـ
راضی 322-329 ه
نوح بن نصر دوم 331-342 هـ متقی 329-333 "
مستکفی 333-334 "
مطیع 334-363 "
عبدالملک اول 343-350 "
منصور اول 350-366 " طائع 363-381 "
نوح سوم 366-387 "
قادر 381-422 "
منصور دوم 387-389 "
عبدالملک دوم 389-390 "
اسماعیل منتصر 390-395 "
قائم 422-467 "
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تمام منابع تاریخی متفاً به این باورند که سامانیان در قبال عباسیان برخوردار از استقلال سیاسی و نظامی بوده اند .(رک .داکتر جواد هروی."بررسی مناسبات و خلافت عباسیان " نامه آل سامان.برگه های 368-389؛آثار الباقیه.برگه 203.ترجمه تاریخ یمینی.برگه 298؛تاریخ بخارا .برگه127و (Islamic Political thought university of Edinburgh1986,pp.99-100) هدف مورد نظر دولت های چون سامانیان ،تبعیت معنوی یا روحانی از خلیفه بود.از آغاز سده سوم به ویژهبعد از درگذشت مأمون و معتصم عباسی،اقتدار سیاسی و دخالت نظامی خلفا در ولایات ،بالاخص در مناطق دور دست ،کاملاً محدودو گاه از دست رفته بود.دولت ها دیگر همچون گذشته تابع محض خلیفه و مجبور به تبعیت از آن نبودند.این نزدیکی و تبانی سامانیان با خلافت بغداد جنبه تشریفاتی مذهبی داشته و جهت کسب مشروعیت دینی،و اتکای به نفوذ روحانی نظام خلافت بود که مشروط به نظارت دینی شده بود.بنااً هر دولتی تلاش می کرد، نوع مقبولیت ویا مشروعیت که هر کدام مؤید برثبات واستحکام تلقی می شدند را بدست آورد:نخست مقبولیت ملی و قبول عامه که بر اساس ساختارنظام باستانی ،یعنی انتساب به یکی از پادشاهان آن عهد حاصل می شد. دوم مشروعیت دینی که متأثر از پذیرش اسلام توسط سامانیان واعتقاد بر پذیرش مقام خلافت، به عنوان یک اصل معنوی به حساب می آمد. بناآً همه دولت هایی که ریشه ایرانی و یا ترکی داشته اند،اگر دارنده خصوصیت نخست نبودند ،تلاش می کردند نسبت به مشروعیت دینی کوشش کرده و مناسبات خود را به دستگاه خلافت در فضایی از تفاهم وهمدلی توسعه بخشند. حتی بعضی دولت هایی نظیر دولت آل بویه نیز که آدرس ترکی داشتند خود را از منشأ ایرانی دانسته با توجه بر استیلای آن بر بغداد، با آنهم در حفظ وتداوم خلافت بغداد می کوشیدند.
سامانی ها در مبادی کوشیدند تا ارتباط تنگاتنگی با خلافت بغداد قایم سازند و این تلاش ها در دوران آغازین دولت سامانی پر رنگ تر بوده و پسانتر ها بی رنگ و کم رمق تر شدند.یعنی این روابط در طول زمان دچار چالش هایی گوناگون شد ، که در مجموع فرصت مناسبی را برای عناصر ترک و گاه مدعیان داخلی سریر سلطنت جهت متوسل شدن به آن فراهم می گردید که این ارتباط به دو صورت نقش می بست:
الف-دینی:حدود یک قرن متوالی سامانیان به عنوان مرزداران جبهۀ شرقی دنیای اسلام نقش مهمی راایفا کردند و طبیعی بود که چنین وظیفۀ نیازمند یک مشروعیت دینی است که تبعات آن به رسوخ دولت میان ملیت های مسلمان مزیداً مایۀ اقتدار و شگوفایی دولت می گردید وضرورت حفظ مرز های اسلامی و کشمکش با اقوام غیر مسلمان در آن سوی سرحدات اسلامی،نیازمند به پشتوانۀ قوی مذهبی و یا نظام قدرتمندی چون خلافت که روح جمعی دنیای اسلام در آن متبلور شده بود،حتمی به نظر میرسید. پس منازعات سامانی ها با مخالفان و یا بیگانگان در دیار ترک وشهر هایی به ویژه در آن سوی سیحون وفرغانه، می باید از اقتدار لازمۀ دینی برخوردار باشد تا مشروعیت این پیکار ها وضاحت بیابد.سامانیان هم به عنوان نمایندگان دنیای اسلامی در توسعه حدود اسلامو یا دفاع از مرز های دنیای اسلامقرار داشتند.
اشتراکات مذهبی :یکی دیگر از عواملی میباشد که زمینه ارتباطات تنگاتنک و نزدیکی دولت های محلی را که در قلمرو خلافت اسلامی قراردارند تأمین می نماید .این در حالیست که دولت آل بویه که بر بغداد و غرب ایران سلطه یافتند لیکن از نگاه خلافت ،مخالفان مذهبی آنان محسوب می شدند.یا صفاریان به دلیل نداشتن یک رویه مشخص و روشن دینی،مرکز خلافت را در هراس قرار میدادند.در حالیکه سامانیان با داشتن مذهب حنفی،همسو با مذهب خلیفه بغداد قرار داشتند.پس سامانیان همچون دیلمیان و صفاریان،نه تنها به فکر محدود کردن و حذف خلفا نبود بلکه خود شان را تابعان و دوستداران خلافت بغداد قرار میدادند.[1]
علاوه بر این ،ضرب سکه و خواندن خطبه بنام خلیفه در سرتاسر عصر سامانی ، متداول بود.این حرکت نشاندهنده تبعیت دینی از دولت سامانی از خلیفۀ بغداد،و مشروعیت خود آن دولت بود. محققان تکیه برمکشوفات جدیدو مسکوکات بدست آمده از عصر سامانیان تلاش کرده اندتا نحوۀ اطاعت سامانیان و کیفیت ضرب نام خلفا را تحلیل کنند.اگر چه در چند مرحله از ضرب نام خلیفه جدید در سکه های سامانی استنکاف ورزیده شده و نام خلیفه قبلی را ضرب می کرده اند ولی هر گز نام خلیفه را از روی سکه حذف نکرده اند.
ب-دینی: سامانیان به عنوان عضو مهمی از پیکره جهان اسلام به شمار می رفتند. بنا بر این همان قضیۀ سرحدی بودن این دولت در قبال مرز های ترکان ومقابله و غزای اسلامی با کفار سرحدی،نیاز مند پشتوانۀ سیاسی خلافت هم بود. سرکوب مخالفان در شرق خلافت اسلامی، مسئلۀ نبود که در حیطۀ نظارت و دخالت مستقیم خلیفه بغداد باشد.اساساً خلیفه عباسی توان تحرکات سیاسی – نظامی را در این منطقه نداشت.پس نیاز مند قدرتی بود که به عنوان دست نشاندگان ویا تابعان او بمقابله با مخالفان بپردازند.سامانیان چنین صورت و توانایی را داشتند.لذا در کنار تحرکات سیاسی و نظامی عمرولیث صفاری ،این خاندان سامانی بودند که به دفاع بر خاسته و این حریف و رقیب سیاسی را از صحنه خارج کردند.(تاریخ بخارا،پیشین ،برگه 118؛طبقات ناصری،ج.1.برگه205)
باوجودیکه سامانیان خوددولت قدرتمند و مستقلی بود،لیکن حیات سیاسی –نظامی در این روزگار در گرو جانب داری خلیفۀ عباسی شمرده می شد.این همان امتیازی بودکه سامانیان پیوسته از آن بر خوردار بودند.[2]
حال اینجا سؤال مطرح می شود که آیا سامانیان خراجگزار عباسیان بوده اند و یا اینکه نسبت به آن بی تمایل بوده اند؟
پاسخ روشن در قبال این سؤال میتواند این باشدکه صراحتاً در تمام منابع این روزگار،گزارشی حاکی از ارسال خراج نواحی تحت اداره سامانیان به خلافت دیده نشده است.بسیاری از محققان کنونی نیز همین نکته را که اثباتگر پرداخت مالیات یا خراج به خلیفه بغداد باشد،مردود می شمارند.[3]اما برخی از پژوهندگان تاریخ نیز از سامانیان بحیث خراجگزار خلافت که خراج شان را بخاطر اعلی کلمةالله و تعالی اسلام،بدون هیچ گونه اشکال سیاسی خراج خود را بخاطر حفظ اصول اسلامی به امیر مومنان می پرداخته اند.(تاریخ عرب.برگه 594؛تاریخ ایران در دو قرن نخستین اسلامی .ج1،برگه124.ج2،برگه352)
به این ترتیب سامانیان نمیخواستند موقعیت سیاسی خود شان را در نزد خلافت که امور دینی شان تکیه بر آن مقام داشت متزلزل سازند و هیئت هایی که هر ازگاهی بین خلافت و دولت سامانی رفت و آمد میکردند برای انتقال خراج نبوده بلکه هیئات دو طرف موظف به انتقال نامه ها و منشور های حکومتی بودند.بررسی تحولات عصر سامانی ها ،به روشنی گواه بر این مدعاست.با وجودیکه دولت آل بویه یورشهایی را به مدد و اتکای منشور خلافت در سرحدات غربی سامانیان صورت میداد.اما این قضیه موجب آن نمی شد تا سامانیان به قطع ارتباط با عباسیان دست یازیده و یا در برابر عباسیان موضع گیری کنند.
[1] سامانیان و استقرار آن در شرق،پیشین ،برگه های 99-101؛رک.فقهی علی اصغر.شاهنشهی عزوالدوله .تهران 1341برگه47؛ بار تولد تاریخ ایران در قرون نخستیناسلامی.ج.2.برگه 104و106؛خلیفه وسلطان،تر جمه سیروس ایزدی.تهران 1358،برگه22.
[2]MMinorsky, V; “Iran unity and variety in Muslem Civilization,(University of Chicago,1997),P.185.
[3]جواد هروی داکتر ،سامانیان و استقرار در مشرق،پیشین ،برگه 102؛رک.تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه برگه 123؛بخارا دست آورد قرون وسطی،برگه های 67-68.
-----------------------------------------------
استقرار سامانیان در شرق
خراسان این عهد ،برکنار از چنین وضعیتی،در آغاز بجای میدان ستیزو جنگ،عرصۀ تعاطی افکار وارتباط فرهنگها و تمدنها بود. شالودۀ قدرت سیاسی ونظامی سامانیان در قلمرو خراسان بزرگ ،در عین زمان حیات فکری و فرهنگی ملیتها واقوام متنوع و متعدد، مبنی بر صلح و آرامش بود.به همین دلیل نیز بودکه در سایۀ آرامش عامدانه امرای سامانی،زمینه رشد تفکرات گوناگون وظهور نوابغ برجسته در سرزمین خراسان بزرگ میسر شد.این پیشرفتها مرهون یک ملت،یک فرهنگ،ویک ناحیه یا شهر در این مقطعی از تاریخ شرق ایران نبود.بلکه تساهل وتسامح امرای سامانی ،اشتمال بر همه مقولات من جمله قومیت ها در عرصۀ جغرافیای خراسان بزرگ نیز پیدا می کرد.
بنا بر این مقرب شدن به درگاه سامانیان،بستگی به اینکه شخصی از بدخشان باشد یا از قهستان، خوارزم یا ازسیستان،حنفی باشد یا شیعی،مسلمان باشد یا مسیحی فرقی نداشت.فهوای کلام فردوسی این است :
توانــا بـــود هر کـه دانــا بـــود زدانـــش دل پیــر بـرنا بـود
ویا به قول رودکی :
هیچ گنجی نیست از فرهنگ به تا توانی روسوی این گنج نه
بنا بر این پیش از آنکه ملیت ها یا قومیت ها در این قلمرو حکومت کنند،مخصوصاً در دوره اول سامانیان، خردمندان صاحب اندیشه بودند که به دور از هر قومیتی یا شاخۀ مذهبی و رجحان یکی بر دیگری،برعلم و پاس داشتن حرمت اندیشه و تفکر تکیه داشتند وزمام امور را بدست گرفته بودند. معهذا دیده می شود زمانیکه قوم پرستی و تبار پرستی ها و تعصبات نژادی وقومی در دولت سامانیان پدید آمد،نهال نورستۀ و پر امید سامانیان،خشکیدن گرفت.
تمام دولتهای که پس از نیمه سدۀ چهارم هجری در ایران ،از اسفار و مرداویج [1] گرفته تا برادران بویه [2] ،غزنویان و حکام محلی اطراف،به نوعی زیر مجموعه دولت سامانی بودند.این نشان دهنده قدرت نظامی وقوت سیاسی خاندان سامانی است،لیکن خاندانی که قدرت را نردبان ترقی برای اعتلا و فرهنگ تمدن سامانی کردند که حوزه خراسان بزرگ در زیر نفوذ و شعاع این بالندگی قرار می گرفت.خراسان در تاریخ سیاسی و نظامی ایران بعد از اسلام ، خراسان سرزمینی که بعد از فعل وانفعالات نظامی اسلام یا گشایش اسلام ، در مدت بیش از یکهزار سال به این نام "جدید" در همه آثار وارد و متجلی شد که قبلاً در بالا موقعیت جغرافیای سیاسی آن را که از ری وگرگان تا فراز فرغانه و از خوارزم تا سند وبدخشان و از خوارزم تا سیستان و سند میباشد تذکر گردید.در این جغرافیا عناصر توانمندی از نظامی ، و فرهنگی در صفحه تاریخ مشخص شده اند.این مردم در ثبات و مردانگی و نیروی نظامی نیزهمواره در صفحات تاریخ درخشش نیکویی داشته است.چنانچه ابن فقیه زمانی که میخواهد به اهل خراسان جبروتی را که لیاقتش را داشتند بدهد می گوید:
«خراسان ترکش خداوند است .هرگاه به مردمی خشم گیرد از این ترکش به تیرشان بزند .»(ترجمه مختصر البلدان ،برگه161.)
قیام (سیاه جامگان) به رهبری ابو مسلم خراسانی که منجر به اضمحلال خلافت اموی گردید ازآنجاییکه این قیام نضج خراسان بزرگ را برهبری مرد شایسه از خراسان یعنی "ابو مسلم"،ریخت چون تاریخ و موضوع او به طریقه ای به حیات بعدی منطقه خراسان پیوستگی دارد در پانویس گزارشات او را فراهم نمودیم . به پانویس مراجعه شود که در زیل آن نمایه های تحقیقی آن از قول دانشمندان افغانستان، کاملاً درج گردیده است. [3]
قیام سیاه جامگان که موجب اضمحلال امویان را فراهم کردو سپس پشتیبانی از مامون عباسی وبه خلافت رسانیدن اودر قبال برادرش امین،به قوت عناصر خراسانی صورت گرفت.بعد از آن استقلال طاهر بن حسین و به دنبال آن خود مختاری یعقوب و عمرولیث صفاری در سیستان و خراسان ، همگی زمینه های اهم از نیرو های نظامی خراسان،بر دخالت سیاسی خراسان و خلافت بغداد بوده است.
به گفته ابن حوقل ، بزرگترین مراکز و نواحی و مراکز خراسان ، شهر های بلخ ، مرو، نیشابور،و هرات هستند.در قدم بعدی ولایات قهستان،طوس،نسا،ابیورد،سرخس واسفزار،بوشنگ بود.(سفر نامه ابن حوقل.برگه 160)
نیشابور را در عهد سامانیان که "ابر شهر" نامیده است . بگفته مقدسی:مرکز آبرو مندی در جهان اسلام به دلیل ویژگی های آن بویژه پهناوری،آب و هوای مناسب،فزونی دانشمندان،وفورمایحتاج زندگی،بازار های گشاده ،باغهای دلکشا ،هنر ها و تجارت وعبادت ومحسن دیگری که در جای دیگری وجود ندارد.(احسن التقاسم.ج.2.برگه های 459-461.)
سپه سالار سامانیان و سردار لشکر خراسان در نیشابور اقامت می گزیده است.(عتبی،محمد بن عبدالجبار.ترجمه تاریخ یمینی.ترجمۀ ابوالشرف ناصح بن ظفرجرفادقانی.به اهتمام جعفر شعار.تهران .مرکز ترجمه و نشر کتاب.برگه 47) وی دارای مقامات عالیه بوده و در قلمرو سامانیان صاحب قدرت نظامی،پس از امیرسامانی محسوب می شده است.استقرارمقام عالی سپاه در نیشابور نشاندهنده درجۀ اهمیت نیشابورپس از بخارا ، پایتخت دولت سامانیان بوده است . معهاذا نقش نیشابور بخاطر ویژه گی سوق الجیشی اش کمتر از بخارا نبوده است .زیرا هر گاهی که در نیشابور استقرار امنیت می بود بخارا مصؤن تر از زمان دیگر می بود به این گونه که بخارا و نیشابور دو قطب اساسی و کانون حساس قدرت ودولت سامانیان محسوب می شدند.بزرگترین مدعیان ویاغیان بر ضد امرای سامانی،ابتدا در نیشابور تثبیت می شدند و سپس رهسپار ماوراءالنهر و بخارا می شدند.
حاکم نیشابور، اداره زمام امور گرگان،ری، قهستان و سیستان را نیز به عهده داشته است.بویژه پس از ظهور آل بویه اهمیت نیشابورو موقعیت ستراتیژیک آن مضاعف شد.به این ترتیب نیشابور کانون تحولات در این سوی جیحون تا حد فاصل شهر ری وتا گرگان و نیشابور بوده است.فرمانروا یی امیر نیشابورکه عموماً از متنفذان وبیشتر از خاندان چغانیان و سپس سیمجوریان برخاستند ،اداره می شد.
همچنین هرات نیز بخاطر حاصلخیزی فوق العاده که از موجودیت هریرود میباشد،و واقع شدن در جوار راه های بازرگانی،از بلاد مهم خراسان بزرگ در عهد سامانیها به شمار میرفته است .(احسن التقاسم .ج2.برگه 482)
جیهانی [4] در کتاب خود پیرامون مردمان ماواءالنهر،آنان را جوانمرد ومهمان نوازومهربان به همدگر بر شمرده ،واز ویژگی های آنان حرص بر خرچ مال وپافشاری بر ساختن ابنیه خیریۀ عمومی و زیارت حج است.وی اینان را مردمانی دلیرو بیباک بر شمرده و همچنان از محصولات بازرگانی همچون جامه های پنبه ای وصادرات سنگ آهن و کاغذ این منطقه اشاره دارد.(جیهانی ابوالقاسم.اشکال العالم.ترجمه علی بن عبدالسلام.به اهتمام فیروز منصوری.(مشهد ، 1381.برگه 177)
ابن حوقل از مردانگی ودلیری مردمان ماوراءالنهر محق بوده وآنان را در عین حال مردمان مطیع،و فرمانبرداراز عدل وقانون وصاحب عدل سامانی حکایت می کند.(سفر نامه ابن حوقل. برگهای191-195)
وفردوسی نیز گوید:
اگر پهلوانی نـــدانــی زبــان ورارود را ماوراءالنهر خوان
مقدسی نیز اشاره میکند که:
«سغدگرانقدر،سمرقند بزرگ،خجند شگفت انگیز،در آنجاست که دانشگاه ها و پیشوایان بزرگ . . . پس آنجا هم مرز جنگی است و هم مرکز علمی و جایگاه ارشاد است که بدعت و احکام ظالمنانه در آنجا دیده نمیشود.(احسن التقاسم.ج.2صفحه381-82)
ثعالبی نیز ضمن اختصاص بخشی از کتاب ارزشمند خود،در باره محاسن اهل خراسان و ماوراءالنهر،به ذکر برجستگان و بزرگان این منطقه می پردازد، و به تفصیل از بزرگان بخارا یاد می کند.(یتیمة الدهر.ج4برگه 10)
ماوراءالنهر به چهار حصه اساسی تقسیم شده اصلی ترین و مهمترین آن "سغد"دارای اهمیت سیاسی و نظامی بوده و دو منظقه دیگر همان دو شهر معروف بخارا وسمرقند است.در جنوب ولایت سغد،ولایت چغانیان، اعم از بخش های قبادیان ترمذ وشهر های چندی است و دارای اهمیت فابل ملاحظه می باشد .
در شمال این منطقه ناحیه خوارزم واقع شده که "کاث"از مراکز اصلی ان بشمار میرود.
مردمان خوارزم دانش دوست ،اهل ذوق وادب و فقه هستندو شهر کاث گرانمایه است ،دانشمندان، ادیبان،خیرات،بازرگانی دارد.بنایان ماهرو قاریانی داردکه در خوش آوازی،و در سنت خواندن و خوش روبی و درستی روایت ،حتی در عراق هم ، هم مانند ندارند.(احسن التقاسم.ج 2برگه 413-416)
سمرقند ظاهراً توسط اسکندر بنا شده است (قدامه بن جعفر .کتاب الخراج،1370، ترجمه داکتر حسین قره قائلو،برگه 187).سمر قند را این بس است که از سرسبز ترین مناطق عالم و همان بس که یکی ازسه موضع تماشاگه های معروف عالم به حساب می آید.(اشکال العام.برگه 180) علاوه بر مضایای این شهر که بیرون از حد شمارش است اعتبار علمی سمرقند چنان در خور توصیف و بزرگی است که از لابلای متنی همچون القند فی ذکر علماء سمرقند میتوان به موسسات علمی و همچون خردمندان و اصحاب فکرو اندیشه در سمرقندآگاهی یافت...(نسفی عمر بن محمد.القند فی ذکر علماء سمرقند.تحقیق یوسفالهادی تهران میراث ...مکتوب 1378/1999،برگه 469)
منابع بسیاری نیز به منابع طبیعی،اجتماعی واقتصادی سمرقند،همچنین فرق مختلف در این شهر ،آب و هوای سمرقند اشاره کرده اند.تفصیلاتی نیز راجع به ابنیه ،بازار ها و کالاهای مورد معامله،ساکنان شهر،لشکر هاودانش علوم و همچنین خلقیات مردم سمرقند نیز می توان در این کتاب بدست آورد.[5](سفرنامه ابن حوقل.برگه 221؛احسن التقاسیم.ج2برگه های 401-402.)
و در مورد بخارا مولانا جلال الدین محمد محمد بلخی در مثنوی معنوی آورده است :
ای بخـــارا عقــل افــزا بوده ای لیکن از من عقل و دین بربوده ای
ایــن بــخـارا را منبع دانش بـود پس بخارایی است هرک آتش بـود
گرچه دل چون سنگ خارا می کند جــان من عزم بخـــارا می کنــد
مسکن یار است و شهر شــاهِ من پیش عــاشق این بود حب الوطن[6]
بخارا پس از دوره سامانی،آنچنان شهرتی در میان افاق پیدا کردکه ضرب المثل آبادی ، عمران،قدرت و پایگاه شامخی بر علم محسوب می شدوبهترین منبع اساسی پیرانوش شناخت این شهر ابوبکر نرشخی در تاریخ بخارا میباشد که در بحث های گذشته از آن ذکر رفته است.
نرشخی آورده است که این شهر در روز قیامت آراسته شود و فرشتگان آنرا تحمید و تکبیر گویندو علمها بر شود و زیر هر کدام هفتاد هزار شید باشند. و بخاطر همین فخر است که نرشخی بخارا را مدینه فاخره گوند،چرا که روز قیامت بر دیگر شهر ها فخر کند.(نرشخی ."تاریخ بخارا".برگه های 31-32.)
نرشخی در کتاب تاریخ بخا را آورده است:
« چون قتیبۀ بن مسلم امیر خراسان شد از جانب حجاج 147، به خراسان آمد.
و جمله خراسان را راست کرد، و فتح طخارسـتان بر دست او برآمد، و از جیحون بگذشت در سال هشتاد و هشت. اهل بیکند خبریافتند، بیکند را حصار کردند، بغایت اسـتوار بود، و بیکند را در قدیم شارسـتان گویند. و شارستان روئین خواندهاند . قتیبۀ حربهاي (بسیار) سخت کرد. و مدّت پنجاه روز مسـلمانان بیچاره شدند، و رنج دیدند، و حیله کردند، وقومی در زیردیوار حفره کردند بر برج، و اندرون حصار به سـتورگاهی برآمدند ، و دیوار حفره کردند، و رخنه انداختند، و هنوز مسلمانان بهحصار نمیرسیدند از رخنه در آمدنـد. قتیبه آواز برآورد کـه هر که بر این رخنه بر آید، دیت وي میدهم، و اگر کشـتهشود به فرزنـدان وي میدهم تا هر کسـی رغبت کردنـد بـدر آمـدن، و حصار را گرفتند. و مردمان بیکند امان خواسـتند، قتیبه صـلحکرد، و مال بستد، و ورقاء بن نصر 148 »9« باهلی را بر ایشان امیر کرد، و او روي به بخارا آورد.
قتیبۀ بن مسلم مسجد جامع بنـا کرد، انـدر حصار بخارا به سال نود و چهار، و آن موضع بتخانه بود مر اهل بخارا را ، فرمود تاهر آدینه در آنجا جمع شدندي، چنانکه هر آدینه منادي فرمودي، هر که به نماز آدینه حاضر شود، دو درم بدهم. و مردمان بخارا بهکتـاب یـاد کرده است که مسـجد جـامع بخـارا را دیـدم بر وي درهـاي بـا صـورت، و (روي) آن را تراشـیده، و بـاقی را بر حالگذاشـته. گفت پرسـیدم از استاد خویش که آن درها به اول که نهاده بود. و مردي که عمر یـافته بود گفت سبب آن چنانبود که بزمان گفتندي بیرون شهر هفتصد کوشک بود که توانگران آنجا باشیدندي، و ایشان گردنکش تر بودند، وبه مسـجد جامع بیشتر کس حاضـر نشدندي، و درویشان رغبت نمودندي بدان دو درم تا بگیرند، اما توانگران رغبت نکردندي. یکروز آدینه مسلمانان به در کوشکها رفتند، و ایشان را به نماز آدینه خواندند. و الحاحکردند ایشان را، از بام کوشک سنگ میزدند، حرب شد، و دست مسلمانان قوي آمد، و درهاي کوشکهاي ایشان بر کندند، وبیاوردنـد و بدان درها هر کسـی صورت بت خویش کرده بودنـد. چون مسـجد جـامع زیادت شـد آن درها (را) به مسـجد جامعخرج کردند، و روي صورت بتراشیده و باقی بگذاشته راست کردند.احمد بن محمد بن نصر گوید امروز از آن درها یکی مانده است بدان موضع که از بامها فرود آئی بر در مسجد جامع، چون خواهیبه سراي امیر خراسان روي، نخستین در بمانی ، در دوم از بقیت آن درهاست. و اثر تراشیدگی بر وي پدید است هنوز.
و آن مسجد که انـدر حصار است قتیبه بنا کرده است، مردمان در وي نماز میکردنـد. چون مسـلمانی زیادت شـد، و رغبتمردمان به هر روز به اسلام بیشتر میشد ، پس بدان (مسجد) نگنجیدند، تا به روزگار فضل بن یحیی بن خالد برمکی156، چون امیر خراسان شد به روزگار هارون الرشید 157، مردمان بخارا جمع شدند، و اتفاق کردند، و پارگین حصار بناکردند. (و میان حصار و شارسـتان، مسـجد جامع بنا کردند) انـدر سال صد و پنجاه و چهار اندر مسجد جامع حصار نمازآدینه گذاردند. و چون مسجد جامع فرسود ، و مسجد جامع حصارو هیچ کس را در عمارت مسـجد بزرگ آن اثر نبود که فضل بن یحیی برمکی را، و وي بسـیار مال خرج کرد، و بعد از آنهر کسی زیادت میکردند، تا به روزگار امیر اسماعیل سامانی (رحمه اللّه)، وي بسیار خانها خرید.»[7]
[1]سفار
ابن شیرویه . از رجال متنفذ دستگاه فرزندان ناصر کبیر (ه . م .) وی مردی سفاک وسختگیر وشجاع بود وبزودی در گرگان وطبرستان دستگاهییافت و سپس گرگان را از سید ابوجعفر منتزع ساخت و مازندران رافتح کرد ومدتی میان او و ماکان بر سر طبرستان وگرگان زدو خورد بود تا در 315 ه. ق . شکست یافت وبه خراسان گریخت وچندی بعد به همراهییکی از سرداران خود مرداویج ( ه . م . ) بطبرستان تاخت . درین جنگ داعی صغیر به دست مرداویج کشته شد ( 316) وگرگان وطبرستان بار دیگر اسفار را مسلم گردید و وی از آنجا به ری حمله برد وماکان را از آن دیار بیرون راند وبر قزوین وقم وزنجان نیز تسلط یافت وسپس چون قزوینیان عامل او را کشته بودند بدان شهر تاخت و آنراغارت کرد درهمین هنگام مرداویج از او روی برگرداند واز قزوین به زنجان که اقطاع او بود رفت واز آنجا لشکری گرد آورد وبر قزوین تاخت . اسفار از او بگریخت وبه ری وقومس واز آنجا بطبس پناه برد وچون دشمن او ماکان درین هنگام در خراسان بود از آنجا به قصد دیلمان باز گشت لیکن در طالقان گرفتار لشگریان مرداویج شد وبه قتل رسید ( 318 ه . ق . بر روایت ابن اسفندیار و316 بروایت ابن اثیر).
آل بویه
دیالمه خاندان ایرانی نژاد که از 320 تا 448 ه. ق . در ایران جنوبی و عراق به استقلال فرمانروایی کردند . دولت آل بویه را سه برادر بنام علی حسن و احمد که فرزندان ماهیگیری موسوم به بویه از اهل گیلان بودند تشکیل دادند . علی بر فارس چیره و حاکم شد حسن ری و کاشان و اصفهان و همدان را گرفت و بر عراق عجم حکومت یافت احمد کرمان را مسخر کرد و در سال ( 334- 333 334 ) او را معز الدوله و علی را عماد الدوله و حسن را رکن الدوله نامید . از آن پس خلفای عباسی باطاعت آنان گردن نهادند پس از احمد پسرش بختیار با لقب عز الدوله جانشین او شد . علی چون پسر نداشت پناه خسرو ( فنا خسرو ) پسر رکن الدوله را که بعد ها بعضد الدوله ملقب شد جانشینی خود معین کرد و در سال ( 338 ه. ) در گذشت . رکن الدوله نیز پسر خود پناه خسرو را ولیعهد خویش کرد و ری و قزوین و همدان را به پسر دیگرش فخر الدوله و اصفهان را به موید الدوله سپرد و خود در سال ( 336 ه. ) در گذشت از آن پس افراد این خاندان تا 448 حکومت کردند
[3]ابومسلم خراسانی
ابومسلم خراسانی، مشهور به صاحب الدعوة سردار سياه جامگان که به گفتۀ میر غلاممحمد غبار، در قریۀ سفیدنج از مضافات شهر انبار (سرپل کنونی که ولایتی است در شمال افغانستان) زاده شد.
در مورد نام و نشان ابومسلم اختلاف زیادی است. بيشتر مورخان نام اصلی وی را ابراهيم بن عثمان بن يسار ضبط كرده گفتهاند كه ونداد هرمزد نخست كيش مجوسی داشت و چون به آئين اسلام درآمد بر خود نام عثمان و بر پسرش نام ابراهيم نهاد.
اما نامی كه خود ابومسلم پذيرفته و در خراسان بر سكهها نقش میكردند عبدالرحمن بن مسلم بوده است. سال تولد او، در برخی مأخذ، صریحاً ۱۰۰ ه.ق ذکر شده است.
ولی در یک روایت گفته شده که ابومسلم بههنگام ورود بهخدمت محمد بن علی و سپس آمدنش با ابوموسی به کوفه، ۲۰ ساله بوده است با توجه به تاریخ درگذشت محمد بن علی میتوان زاد روز ابومسلم را بین سالهای ۱۰۰ تا ۱۰۵ ه.ق تعیین کرد.
بر طبق برخی روایات، خاندان او از موالیان مردی خزاعی بودهاند که بسیار سختگیری در خراج میکرد و آنها را مورد ستم بسیار قرار میداد.
بنابراین، خاندان ابومسلم از نزد او گریخته و به ادریس ابن معقل عجلی پناه بردند که از زمینداران منطقه بود.
در این روایت همچنین سخن از نیای مادری ابومسلم میرود که سرپرستی او را برعهده داشته است. پس پدر ابومسلم، احتمالاً پیشیا اندکی پس از تولد او درگذشته بود.
بههر حال، نخستین کس از طرفداران عباسی که ابومسلم با او آشنا شد، ابوموسی سرّاج است.
او شغل سراجی و لگامسازی داشته و برای فروش مصنوعات خود به نواحی جبل و خاصّه اصفهان سفر میکرده و اهل کوفه بوده و از بزرگان امر دعوت بهشمار میرفت.
ابوموسی، که به سبب شغلش کمتر سوءظن برمیانگیخت، نامههای هواداران کوفی را نزد محمد بن علی میبرد.
بهروایتی پدر ابومسلم نیز با ابوموسی آشنا بود و همو ابومسلم را به ابوموسی سپرد و او در هفت سالگی با ابوموسی به کوفه آمد.
بر همین اساس ریشه روایاتی که او را کنیززاده خاندان آل معقل دانستهاند آشکار میشود.
ابومسلم بهاتفاق سلیمان بن کثیر و سایریاران، جامۀ سیاه بر تن کرد، به علامت اعلام عزا برای کشتگان خاندان پیامبر ص و یا بهعنوان رایت سیاه پیامبر، که جهاد علیه اُمویان بود.
زمينه قيام:
سيطره دولت اموی درخراسان زمين، که بر پايه تعصب و تبعيض، تحکم و اجبار، تحميل مالياتهای گونهگون و سنگين، با اغتنام مال و برده در جنگ قرار داشت، انگيزه بزرگی بود برای قيام مردم در مقابل استبداد و ستم دستگاه و اداره اموی. ولی موازنه قوای طرفين قابل مقايسه نبود. آن يکی مقتدرترين امپراتوری بود در روی زمين، و اين ديگر(افغانستان قرون اوليه اسلامی) کشوری بود فاقد مرکزيت با مؤسسات فيودالی پراکنده و لهذا فداکاریهای پراکنده و قوتهای متشتت محلی هر باری در برابر قدرت دولت اموی عقيم ميماند. معهذا مبارزه عمومی با اشکال مختلف دوام داشت. مردم در يکجا مبلغين خاندان عباسی را بر ضد دولت اموی حمايت ميکردند، و در ديگرجای، فرقه خوارج را که بر ضد بنیاميه و بنیهاشم بودند، پشتيبانی مينمودند.(۱)
در جائی هم چون «خداش» خراسانی مؤسس طريقه «خرميّه» سر ميزد که از مخالفين خطرناک دستگاه اموی بود. خداش که تقسيم زمين و اموال را بمردم وعده ميداد، پيروان زياد از روستائيان پيدا کرد، سرانجام او را دستگير کردند و بسختی کشتند. ابتدا زبان او را بريدند، بعد دستهايش را وسپس چشمانش را ميل کشيدند.(۲)
همچنان دشمنی و مخالفت و رقابت قبايل عرب درخراسان ميان قبيله بنو مضر (طرفدار و وفادار به بنیاميه) و قبيله يمانی (مخالف سرسخت بنیاميه) اداره عربی خراسان را ضعيف ميساخت.(۳)
مردم ورجال نظامی هم بمجرد يافتن فرصت دست به شمشير میبردند. روش دولت و عمال اموی با مردم و ملل، نيز در توليد تنفر و انزجار اکثر ممالک اسلامی میافزود. زيرا دولت اموی در جمع نمودن مال و تبذير و اسراف شوق عظيم داشت، تا جائی که حــکام آن دولــت مثل «اشرس» در سال ۱۱۰ هـ (=۷۲۷ م) در ماوراءالنهر از مردم مسلمان شده نواحی سمرقند جزيهء ايام کفر را گرفتند، و آنها نيز از دين تمرد کردند و با عرب جنگيدند.(۴)
جرجی زيدان مينويسد که «بنیاميه برای ازدياد درآمدبر مالياتها افزودند... معاويه عمال خود را جرأت داد تا برای تحصيل پول بيشتر ازهمه وسايل ممکن استفاده کنند و به هراسم و هر عنوانی که خواستند از مردم پول بگيرند... کار مصادره اموال مردم چنان بالا گرفت که بسياری دست از ملک و زراعت خود کشيدند و به شهرها هجوم آوردند»(۵9)
سالم بن زراعه که مردی زورگو و ستمگر بود از جانب معاويه والی خراسان مقرر گرديد واو بر مردم ايراد گرفت که چرا قورباغههای ولايتتان اين همه سر و صدا ميکنند بايد صدایشان را قطع کنيد، و چون چنين کاری شدنی نبود، به عنوان جريمه صدهزار درهم بر مالياتها افزود. (۶) بگفته ابن اخوه، اهل ذمه (زرتشتيها ، مسيحيها ، يهوديها)متعهد شدند که در شهرهای خودکليسا و دير نسازند وکليساهای ويران را مرمت و آبادکنند. آنهاهم چنين مؤظف شدند تا اسپ سوارنشوند و شمشير حمل نکنند و سلاح برنگيرند.»(۷)
بقول طبری اگر عرب مسلمانی پياده و غير مسلمانی سواره بود، آن نامسلمان مجبوربودعرب پياده را براسپ خود سوار بکند و به مقصد برساند و اگرغيرمسلمانی (عجمی) مسلمانی را دشنام ميداد، شکنجه ميشد و چنانچه او را زده می بود، به قتل ميرسيد(۸) بگفته ابن اخوه، که خود از کار گزاران حکومت اسلامی ومحتسب و مسئول خراج بوده، در مورد چگونگی وصول جزيه از اهل ذمه ميگويد: چون محتسب (يعنی مامور اخذ ماليات) برای اخذ جزيه نزد ذمی می آيد، اورا پيش خود بايستاند و به او پس گردنی زند و گويد: جزيه را بپرداز ای کافر!» (۹) و غالباً بعداز آنکه اين جزيه داده ميشد، مهری از سرب بدان ذمی ميدادندکه آنرا بگردن می آويخت تا از مطالبه مجدد مصئون بماند.عامه مسلمانان دراين مجلس فراخوانده ميشدندتا اين زبونی و حقارت ذمی راکه نشانه قدرت و پيروزی آئين مسلمانان بود، تماشاکنند.( ۱۰) دکترشفا به تصريح ازعقدالفريد مينگارد که « رفتار اعراب در حق ايرانيان که «موالی» به حساب می آمدندسراپا آميخته به تحقير بود. با آنان در يک صف راه نميرفتندو برسريک سفره نمی نشستند. در جنگها نيز آنان رادر جزو سواران راه نمی دادند، بلکه پياده به جنگ می بردندو غالباً از آنچه رزق و مقرری جنگجويان بودبهره ای بدانان نميدادند. کار جنگ را تنها شايسته خودشان ميدانستندو عقيده داشتندکه موالی برای کارهای پست آفريده شده اند، بايد راه سروران خود را بروبندو موزه آنها را رفو کنند و جامه آنها را بدوزند.» (۱۲) « حکومت تازيان آزادگان را مانند بندگان زرخريد از تمام شئون مدنی و اجتماعی محروم ميداشت و به آنها به عنوان «موالی» همه گونه تحقيرو جورو استبداد واردمی آورد. مولی نميتوانست به هيچکاری آبرومند بپردازد، حق نداشت سلاح بسازد و بر اسپ بنشيند. مولای ايرانی نژاد حق نداشت با دخترعرب ازدواج کند. حکومت و قضا همه جا مخصوص عرب بود.هيچ مولای به اينگونه مناصب و مقامات نميرسيد»(۱۳)
حجاج بن يوسف ثقفی(۷۵_۹۵ق) موالی را که براثر ظلم و اجحاف مامورين خراج و جزيه از خانه های خود فرار کرده و به شهرها روی آورده بودند «مجهول الهويه » و «طفاله اجتماع » می ناميد، و خطاب به آنها ميگفت : شما وحشی و اجنبی هستيد، بهتر است پس برگرديد بر سرآبادیهای خود تان.» و بدين ترتيب موالی را که از چنگ ظلم ماموران ماليه اموی ، زمين و کشتزار های حود را ترک کرده بشهرها روی آورده بودند، از شهرها بيرون ميکردند و بهرجايی که ميخواست ميفرستاد، و بردست يا گردن هريکی مهری مهری سربی آویزه مکرد و دوباره جزيه برگردن آنها مقرر مينمود تا به همان شکلی که پيش از پذيرش اسلام جزيه ميپرداختند، بازهم جزيه بپردازند.
کار گزاران حکومت اسلامی به بهانه های گوناگون مردم تحت قلمرو خودرا مجبور ميکردند تا به هنگام جشن مهرگان و عيد نوروز هدايايی به دربار خلافت گسيل دارند، بطوريکه در عهد معاويه ميزان اين عيدی به ده مليون درهم ميرسيد.( ۱۴) با دخالت حکومت در امور آبياری و کشاورزی، عمال عربی ثروت سرشاری نصيب ميشدند، چنانکه خالد بن عبدالله قسری حاکم خراسان (۱۰۵هجری) ضمن وصول بيست ميليون درهم حقوق سالانه خود، مبلغ صد ميليون درهم ديگر نيز از طريق غارت مردم بعنوان ماليات بدست آورد. درآمد فرزند او نيز به ده ميليون دينارميرسيد.( ۱۵) بگفته گرديزی، اسد و اشرس بن عبدالله، برادران خالد نيز سالها خراسان را غارت کردند بطوريکه: «تعصب هاکردندبامردمان، جماعتی را تازيانه زدندو دستهای مردم نعل کردند وبررعاياازستم هاو بيدادگريهای فروان، هيچ فرو نگذاشتند.»( ۱۶) درجاهايکه قدرت مرکزی کمتربود، سران محلی کراراً ازمردم ماليات ميگرفتند وغالباًمردم مجبور ميشدند که دريکسال چندين بار به حکام خراج بپردازند. اين امرمسلماً سبب ميشد تا به امور کشاورزی شديداً لطمه وارد آيدورعايازمين وکشتمندی و خانه خود را ترک گويند و بافقر و فلاکت دچار شوند. ازقرن دوم هجری ببعد در دوره عباسيان توسعه مالکيت مشروط (يعنی اقطاع)خراج از يک نظام بهره برداری مالياتی(ديوانی)، بصورت بهره برداری «اشرافی» در آمد.
جراح والی خراسان به قبول اسلام اهل ذمه راضی نبود، چونکه بنابر دستورخليفه عمر بن عبدالعزيز عادل ترين خليه اموی، نمی توانست از ايشان اخاذی و اضافه ستانی کند، بعد بهانه يی عنوان کرده به خليفه نوشت که: اسلام آوردن اهل ذمه برای رهايی از جزيه است و اگر اين روش ادامه پيدا کند، بيت المال خالی ميماند. لذا اگر خليفه اجازه دهد او کسانی را که اسلام می آورند با ختنه کردن امتحان ميکند. عمر بجواب جراح نوشت:«خداوند محمد(ص) را برای هدايت خلق فرستاده نه برای ختنه کردن.»( ۱۷) عمر ازجمله خلفای بنی اميه تنها کسی بود که ميخواست روش جد مادری خود يعنی حضرت عمر را دوباره زنده کند و فقط عدل و انصاف اسلام راکه بعد از خلفای راشدين از ميان امويان رخت بربسته بود، احياء کند ولی اين روش او با ضديت خويشاوندان و عاملان دولتی او روبرو شد و سه سال بعد او را مسموم کردند. پس از مرگ عمر، جور وستم عمال و ماموران بر رعايا و زمينداران اوج گرفت و گرفتن ماليه و جزيه طوری سخت شدکه بعضی از ملاکان مجبور به «الجاء» شدند تا از شرو ظلم ماموران تحصيل ماليه در امان بمانند.
بعد ازعمربن عبدالعزيز، خلفای اموی غالباً اشخاص ضعيف النفس و باده گسار و شهوت ران بودندکه به وضع مردم و کشور توجه نداشتند و در انتخاب واليان ومامورين عالی رتبه دولتی دقت نميکردند و چه بسا که بخواهش کنيزی خوب صورت يا در بدل دريافت پول، بزرگترين ايالتی را به اشخاص نالايق و ستمکارمی سپردند. چنانکه هشام در بدل دو گردن بندجواهرنشان که جنيد به همسرش هديه داده بود، سراسر خراسان را به وی واگذاشت (۱۱۱هجری).عاملان که اين اوضاع و هرج و مرج را مشاهده ميکردند، تمام مساعی خود را برای تحصيل مال و زيورات و غلام بچه و کنيزان خوبصورت صرف مينمودند. همدرين ايام خلفای اموی بود که بهای کنيزکی بنام « زُلفا» تا ده مليون درهم رسيد. (۱۸) ظلم وفشار ماليه بگيران سخن را بدانجا کشانيد که در اواخر عهد بنی اميه و اوايل عباسيان جنبش های ضد استبدادی خوارج و ساير طبقات پائين و رنجديده خراسان، سراسر بلاد اسلامی را فرا گيرد و برضد اريستوکراسی اعراب اين «طفاله های اجتماع » برخيزند. در اين نبرد ها و جنبش ها اغلب روستائيان وبرزگران تهی دست و زارعان مزدور که از ظلم عمال عربی و يا هموطنان خود بجان رسيده بودند، شرکت داشتند،زيرا درين دوره هاست که ديگر اکثر خصوصيا مساوات و برابری اسلام از ميان رفته است .اشراف عرب جانشين اشراف خراسانی و ايرانی عهد ساسانی شده اند و در بعضی موارد پس از خلفای راشدين اشرافيت اعراب با کمک اشراف زميندار نواحی شرقی خلافت دست در دست هم داده ، در مقابل زارعان و اسلام قرار گرفته بودند.
اين روش فتوحات وحکومت کردن اموی در ممالک اسلامی با ديده انزجار و نفرت نگريسته ميشد، واين ذهنيت عمومی، زمينه مساعد برای يک قيام عليه اموی بود. برعلاوه در داخل امویها، اختلافات قبيلوی (مخصوصاً از قبايل يمنی و قيسی) آتش نفاق را مشتعل کرده ميرفت. همچنين در درون خاندان شاهی در سر ولايت عهدی و جانشينی خلافت دشمنیها پيدا شده بود. موالی نيزکه از عرب پرستی امویها و تحقير ايشان بجان رسيده بودند، درحوادث ضد اموی طرف مخالفين دولت را ميگرفتند.چنانکه مکرراًطرف مختاروعبدالرحمن بن اشعث راگرفتند.
مردم(آنروز) که به جغرافیای افغانستان فعلی آنروز دربستر اين شرايط ، برای حصول استقلال ملی خويش، منتظرحرکت وخیزش ضدسلطه اموی از سوی هرکسی ولوعربی باشد بودند، اینست که قبل از همه به دور مردی فراز آمدند که گرچه عجمی نبود، ولی سالها در این مرزوبوم زندگی کرده ودرجامعه عجمی ادغام شده بود.این شخص حارث نام داشت که مدتها در اندخوی میمنه زندگی کرده و رهبری نیروهای نظامی را بعهده داشت وبدرستی تفاوت طبقاتی ونژادی را درمیان عرب وعجم و سپس میان مسلمان وغیرمسمان درک میکرد.
قيام حارث در بلخ :
در اواخر دوره اموی بعضی از جنگآوران عرب در خراسان بخاطر کسب قدرت وشهرت به بهانهً ستم طبقاتی ونژادی قيام کردند. بوسورث مدعی است که، حارث بن سریج تمیمیاستیفای حق شهروندیبرای موالی را درجامعه اسلامی مطرح کرده بود.(۱۹)
اين قيام در آغاز صرف جنبه محلی داشت و از شورش عده ای ناراضی فراتر نمی رفت، اما درمراحل بعدی دامنه آن وسيعتر شد وبه صورت نهضتی درآمدکه پيروان آن بر مبنای بعضی اصول دينی برای براندازی خلافت اموی می جنگيدند.
اين مبارزه که بعضی ازآن به عنوان قيام بزرگ مرجئه ياد کرده اند، کمابيش حدودبيست سال و تاکمی قبل از قيام ابومسلم خراسانی ادامه داشت .در اين ايام سيادت امويان نه فقط در ماوراء النهر و تخارستان، بلکه در خراسان نيز به خطرافتاد. نهضت مذکور علاوه بر نومسلمانان و اهل ذمه از حمايت شاهزادگان محلی و قبايل ترغش نيز برخوردار گرديد، و ازآنجا که دستگاه اموی آن را خطری جدی به شمار می آورد، برای مقابله با آن درسال ۱۱۸ هجری ناچار مقر حکومت را در خراسان از مرو به بلخ منتقل کرد.
رهبرقيام يکی از تميميان بنام حارث بن سريج (ياعمير) بن يزيد معروف به ابن حاتم بود.حارث از مهاجران عرب بود که از قديم به خراسان آمده و کمابيش جذب جامعه خراسانی شده بود.طبری درگزارش جنگ بيکند درسال ۱۱۰هجری ازحارث ياد کرده است که همراه ثابت قطنه شجاعت بسياراز خود نشان داده بود. در روزگار جنيدبن عبدالرحمن مری که بعد از اشرس بن عبدالله قسری درسال ۱۱۱هجری ولايتدارخراسان شد، حارث در اندخوی، فرمانده سپاهی مرکب از چهار هزار تن از جنگ آوران عرب ازقبايل ازد و تميم بود.(۲۰)
بعدازمرگ جنيددرسال ۱۱۶هجری، زمانی که عاصم بن عبدالله بن يزيدهلالی به ولايت خراسان منصوب شد، حارث همراه سپاهيانش شورش کرده بی درنگ عازم بلخ شدند. در دوفرسخی شهر و درنزديکی پل عطا که نهر بلخ (ده آس) بود، با نصربن سيار، عامل اموی و سپاهيانش مواجه گرديدند.گويا حارث مناسبات نزديکی بادهقانان اين خطه داشت، زيرا درحمله به بلخ شاهزادگان واهالی گوزگانان،فارياب نيزاو را ياری ميکردند.هدف اصلی حارث دستيابی به مقرحکومت اموی درمرو بودکه عده ای از مردم آن با او بيعت کرده بودند. به هرتقديرحارث با سپاهی که گويند «شصت هزارکس بودسوی مروآمد، يکه سواران ازد و تميم با وی بودند.. از دهقانان نيز گوزگانی بودو ترسل و دهقان فارياب و شهرک شاه طالقان و قرياقس دهقان مرو و امثال آنها» (۲۱) در نبردی که بااسد در گرفت حارثيان شکست خوردند و جز سه هزار تن همه از اطراف حارث پراکنده شدند. هنگامی که اسد به بلخ آمد، اول به مقابله حارث شتافت. جنگ بين طرفين بيشتر درنزديکی بلخ ودرحوالی ترمذ و ختل واقع شد. اسد به ياری يکی از سردارانش به نام جديع بن علی کرمانی موفق شدحارث را به آنسوی جيحون براند. در سال ۱۱۹ هجری اسدبر ختلان حمله کرد وآنرا فتح نمود. فتح ختلان بزرگترين موفقيت اسددر دوران حکومتش درخراسان بود وازاينکه در اين نبرد برحارث نيز غلبه يافته بود از بسيار خوشحالی امر نمود تامردم بلخ به شکرانه اين فتح روزه بگيرند.(۲۲)
حارث تا زمان خلافت يزيدبن وليد درآنسوی آمودرياواحتمالاًدر سمرقندباقيماند، نصربن سيار آخرين والی اموی درخراسان،فرستادگانی ازجمله مقتل بن حيان راسوی حارث فرستادواو رادعوت به بازگشت بخراسان نمود.وی اميدوار بود دراختلاف يمانيان ونزاريان درخراسان وبخصوص منازعه اش باجديع کرمانی از حمايت حارث برخوردارشود. در عين حال خالد ين زياد از مردم ترمذ و خالد بن عمر وابستهً بنی عامر رابه دمشق فرستاد تا از خليفه برای حارث امان بخواهند. خليفه به حارث و يارانش امان داد.( ۲۳) حارث در ماه جمادی الاخر سال ۱۲۷ با بعضی از يارانش با کشتی از نهر گذشت و به کشماهن وارد شد، يکی از ياران نصر که به پيشواز او آمده بودحمد خدای را بجای آورد که بعد از دوازده سال بار ديگر به «سايه اسلام و جماعت» بازگشته است. اما حارث نه در مقام رهبرناراضيان بلکه درموقف کسی که داعيه تاسيس نظامی جديد را در سر دارد در پاسخ گفت :« پسرکم مگر ندانسته ای که گروه بسياراگر عصيانگرخدا باشند، اندک باشند و گروه اندکی اگر فرمانبرخدا باشند بسيار باشند، از وقتی که رفته بودم تا کنون دلم آرام نگرفته بود، آرامش من در اين است که خدا را اطاعت کنند.»(۲۴)
و چون به مرو رسيد نصر بن سيار به ديدار او آمد و او را در قصری از آن شاه بخارا جای داد و مقرری کافی برای او تعيين کرد. بستگان نصرپوشش سمور( به جای زره) به حارث دادند و نصر وی را فرش واسپ بسيار فرستاد. اما حارث به يک نوع غذا بسنده ميکرد و هدايا را می فروخت و به مساوات ميان ياران خود قسمت ميکرد. حارث در سال ۱۲۸ درحين جدال ميان جديع کرمانی و نصر کشته شد. در اين ايام بلخ کانون آرای مرجئه در شرق بود.(۲۵)
فرقه مرجئه که پس از قتل علی و روی کارآمدن خلافت بنی اميه اعلام موجوديت کرداز نظر ايديولوژيک در نقطه مقابل خوارج قرار داشت، يعنی معتقد بود که چون از عقيده باطنی افراد نميتوان خبر داشت، می بايدهرکسی را که مدعی مسلمانی است، واقعاً مسلمان دانست و داوری در باره او را به خداوند محول کرد. عقيده مرجئه درباره جانشين پيغمبراين بود که هرکس که بدين مقام منصوب شده باشد، ولو از شرايط لازم برخوردارنباشد واجب الاطاعه است، و عصمت شرط خلافت نيست. اين برداشت ها کاملاً به نفع معاويه و خلفای اموی تمام ميشد وچنين معنی ميداد که خلافت آنها، خوب يا بد، امری است که بخواست خداوندصورت گرفته است و می بايست بهرحال موردتائيدمسلمانان باشد.
در سلسله مراتب خلافت، علی از نظر اينان چهارمين جانشين پيغمبر بود، بدين جهت پيروان تشيیع با آنها شديداً مخالف بودند، و حتی روايت ميکردندکه پيامبر اين فرقه را«يهود هذه الامه» (يهوديان امت اسلام) خوانده است.(۲۶)
نشرافکارمرجئه در خطه بلخ با رواج مذهب ابوحنيفه در آن سامان توأم بود. بعدها بلخ به عنوان «دارالفقاهه» با کوفه و بصره برابری ميکرد. به شرحی که درکتاب فضايل بلخ آمده «بعضی از مشايخ و علمای کوفه، بلخ را مرجياباد ميگفتند، جمله به سبب آنکه ابوحنيفه را رحمت الله مرجی ميگفتند، و اهالی جمله حنفی مذهب بودند.و اهل خراسان چون به طلب علم به سوی عراق هجرت کردندی ، به خدمت بعضی علمای ديگر رفتندی، مگر اهل بلخ، که هميشه ايشان به حضرت ابو حنيفه تحصيل کردند( و جز وی هيچکس را نشناختندی.(۲۷)
«پيشينيان عجم بلخ را از اماکن شريفه شمرده اند و درتکريم آن همان مبالغه را داشته اندکه عرب و اهل اسلام درتکريم و تعظيم مکه دارند. درتاريخ بلخ مسطور است که وقتی آبادی و معموری آن به درجه ای رسيده بود که درنفس وقراء دور شهرهزار ودويست جا نماز جمعه می گزاردند و هزار ودويست حمام کدخدا پسند درآن موجود بوده است. ...يکی از القاب شهر بلخ «قبه الاسلام» است و مجمع علمای دينی ومشايخ کبار وعرفای با علم و تقوی وفضلای بزرگوار بوده و قبل از اسلام هم به واسطه آتشکده نوبهار بلخ را محترم می شمردند.»(۲۸)
بلخ در قديم يکی از مهمترين شهرهای خراسان زمين بوده بنابر روايت حمدالله مستوفی، بلخ را کيومرث بناکرده وتهمورث ديوبندبه اتمام رسانيده و لهراسپ پدر گشتاسپ تجديد عمارتش کردوبرگرد آن حصارکشيد. بنابر روايت ديگری، منوچهر بن ايرج بن فريدون آنرا بناکرده و آتشکده ای درآن بوده و نيز بتکده ای که برمک جد برامکه خادم آنجا بوده و وی برجميع آن بلاد حکومت ميکرده است، تا آنکه در زمان خليفه سوم بلخ از سوی اعراب فتح شدو برمک درجمله اسراء به نزد خليفه سوم برده شد و مسلمان گرديد ومامورجمع آوری ماليات بلخ شدو دوباره به بلخ بازگشت. خاندان برامکه در عهد هارون الرشيد عباسی از رجال نامدار وبا تدبير دروزارت و اموردیوانی بودند، مگر سرانجام براثرخود خواهی و حق نشناسی خلفای عباسی و سعايت دشمنان مورد غضب هارون الرشيد قرار گرفت و تمام خاندان برامکه قتل عام شدند. در ترجمه تاريخ طبری از بلعمی داستان حزن انگيز نابودی اين خاندان با علم وفضل بلخی بطور مشروح آمده است.
يکی از قلعه های معروف بلخ قلعه هندوان بلخ بوده که در تاريخ ها زياد از آن نام برده ميشود. گويند اين قلعه را نصر بن سيار آخرين والی خراسان در دهه دوم قرن دوم هجری ساخته است و لی سلطان محمدخوارزمشاه که به عزم سرنگونی دولت غوری از آمو گذشته بود وميخواست به بلخ وارد شود، با مخالفت عمادالدين والی روبروشد، خوارزمشاه شهر را درمحاصره کشيد و والی در قلعه هندوان بلخ که «حصنی حصين و مجمع ذخاير» بودمتحصن شد، بنابرين آتش خشم خوارمشاه مشتعل گشت و امرکرد تا آن قلعه راخراب کنند.والی چون ديد چاره ای جز تسليمی ندارد، از در عذر پيش آمد و مورد عفوقرار گرفت و بلخ در تصرف خوارزمشاه درآمد.(۲۹))
قيام به آفريد:
به آفريد از اهالی خراسان بودکه به نوشته ابوريحان بيرونی ، هفت سال در چين گذرانيده بود. وی درسال ۱۲۹ هجری قيام کرد و آئين تازه ای آوردکه برگرفته از آئين زردشتی بود، ولی هدف اصلی او مبارزه باتازيان بود. بسياری از مردم به آئين وی گرويدند، ولی نهضت ابومسلم که دراين هنگام آغازشده بودتاحد زيادی آنرا تحت الشاع خود قرار داد. مشکل «به آفريد» دراين بود که خودزرتشتيان نيز اصلاحاتی راکه او دردين بهی(زرتشتی) آورده بود، نميپذيرفتندو آنرا بدعتی دردين می دانستند و از اين بابت نزد ابو مسلم شکايت بردند و بدست ابو مسلم از ميان برداشته شد.(۳۰)
ابن نديم درالفهرست خوددر قرن چهارم تصريح ميکند که تا آن زمان همچنان بسياری از کسان در خراسان هواخواه او بوده اند.( ۳۱) شهرستانی در ملل و نحل مينويسد که نام ديگر اين فرقه سيسانيه است ، و توضيح ميدهد که اينان زرتشت را گرامی ميداشته اند و به او احترام فراوان قايل بودند.( ۳۲) ادوارد براون درتاريخ ادبيات ايران احتمال ميدهد که فرقه هايی از غلات شيعه که برای اعداد ۷ و ۱۹ اهميت خاص قايل بوده اند از به آفريد الهام گرفته باشند.(۳۳)
قیام ابومسلم خراسانی:
قيام ابومسلم، آغاز واقعی سلسله قيامهایی بود که همزمان با نبردهای استقلال طلبانه مشابهی در دورترين بخش امپراتوری عرب يعنی در خراسان آغاز شد. پرچمی که بدست ابومسلم برافراشته شد، تا هنگام بازيابی استقلال ايران زمين از زير يوغ تازيان توسط يعقوب ليث همچنان برافراشته ماند و تنها پرجمداران عوض شدند.
ابومسلم که ازعمق اجتماع برخاسته بودوخواستههای جامعه را باموقعيت ممالک همجوار و اوضاع امپراتوری اموی بخوبی درک ميکرد،ازچهرههای تابناک و درخشان تاريخ جنبشهای ملی و ضد استبدادی کشورماو يکی ازشخصيت های برازنده ومهم در تاريخ اسلام و خلافت عباسی است. *
در سال ۱۲۸=۷۴۵م، ابومسلم درحاليکه ۱۹ سال داشت بدستور امام ابراهيم با هفتاد نفر از نقيبان روانه خراسان شد تا مقدمات قيام را زير علم سياه خاندان عباسی، فراهم آورد و آنرا رهبری کند. در۱۲۹ هـ (= ۷۴۶م) ابومسلم به دندانقان خراسان رسيد (که دهکدهئی بود بين مرو و سرخس و در ده فرسخی مرو شاهجان)( ۳۴) و از آنجا به قريه مستحکم سفيدنج (سپيدنگ= سپيددژ) رفت وآنرا مرکز عمليات ضداموی قرارداد.(۳۵)
بگفته طبری در شب ۲۵ رمضان سال ۱۲۹ هـ (= ۹ جون ۷۴۶ م) که برای خروج معين شده بود، ابومسلم لباس سياه (که شعار اين دعوت بود) پوشيد و به ياران خود گفت: «چون شما مظلوميد ودر راه دفع ظلم میجنگيد، پس خدای پيروزی خواهد داد.»( ۳۶) و سپس با برافراشتن بيرق «ظل» ورايت «سحاب» که هرکدام بر نيزه ۱۳-۱۴ زرعی نصب بود، امر کرد، دراطراف دهکده سپيدنگ آتش برافروزند. و اين آتشها، نشانه آغاز خروج بود. (۳۷)
چون مقدمات قيام توسط نمايندگان ابومسلم قبلاً در خراسان تدارک ديده شده بود، اول روستائيان دهکدههای مجاور هر يک چيزی به عنوان سلاح برداشته به نزد ابومسلم آمدند. مالکين کوچک و متوسط و پيشهوران شهرها نيز به سوی او شتافتند. شورشيان دستجات کوچک و بزرگ تشکيل داده بوی ملحق ميشدند.( ۳۸) ترکيب اجتماعی قيام کنندگان جالب بود، به گفته طبری، دريک روز از شصت دهکده مردم به او روی آوردند. مثلا ساکنان يک دهکده دستهای تشکيل دادند مرکب از ۹۰۰ پياده و چهار سوار، مردم دهکده ديگر گروهی مرکب از ۱۳۰۰ پياده و ۶ سوار فرستادند.(۳۹)
اين ارقام برای فهم ترکيب طبقاتی شرکت کنندگان نمودار خوبی است. زيرا سواران فقط ممکن بود مالکين کوچک و بزرگ يعنی دهقانان (به مفهوم اوايل عهد اسلامی) باشند و پيادگان روستائيان زراعت پيشه. در ميان کسانی که عليه خاندان اموی عصيان کرده بودند، اکثريت قاطع با روستائيان بود و اينان نه تنها مسلمان، بلکه از پيروان ديگر اديان (مخصوصاً زرتشتيان) هم بودند، اما در رأس نهضت و پيشاپيش قيام دهقانان قرارداشتند.
با آنکه سپيدنگ (سفيدنج) ديوارهای بلند و برج و باروی مستحکم داشت ولی نميتوانست نيروی روزافزون ابومسلم را در خود جای دهد. زيرا نمايندگان غلامان نيز به آنجا نزد ابومسلم آمده خواهان شرکت درجنگ عليه استبداد امويان شدند. ابومسلم نخست آنان را پذيرفت و خواست از نيروی ايشان استفاده کند، ولی همينکه بردگان گروه گروه شروع به آمدن و پيوستن به سپاه ابومسلم کردند، دهقانان و اشراف محل به ابومسلم شکايت کردند که ما از بردگان خويش محروم میشويم. ابومسلم به بردگان هدايت داد نزد اربابان خود برگردند ولی وقتی آنان از برگشتن سرباز زدند، ايشان را در اردوگاه جداگانهای متمرکز ساخت و رئيسی بر آنان گماشت ولی از نيروی ايشان استفاده نکرد. (۴۰) ابومسلم پس از ۴۲ روز اقامت در سپيدنگ، مرکز قوای خود را به قريه مستحکم «ماخوان» منتقل کرد.( ۴۱) ودرآنجا به تاسيس سازمان حکومتی از قبيل، ديوان عرض، ديوان قضاء، ديوان حرس و شرطه، ديوان ماليات، دست زد و نام تمام کسانيکه که درين قيام شرکت جسته بودند درديوان عرض ثبت ميشد. وحتی به قيام کنندگان معاش و مواجبی پرداخته ميشد که درآغاز امر۳ درهم وسپس۴ درهم بود.(۴۲)
درين هنگام نصربن سيار حکمران اموی خراسان بود که از (۱۲۰-۱۳۱ هـ = ۷۳۸-۷۴۸) در آنجا حکومت کرد. وی که از قبيله کنانه و به گروه قبايل بنو مضر شمال عربستان بستگی داشت، بايمنیهای مهاجردرخراسان که برضد بنیاميه درخراسان قيام کرده بودند، دشمنی ميورزيد واين موضوع يعنی سرکوبی قبايل عرب يمنی در خراسان، مانع آن ميشد که نصر بن سيار با نهضت ابومسلم بتواند مبارزه کند. البته نصر و قبيله بنو مضر در دو جبهه میبايست بجنگد، يک طرف با يمانيان و پيشوای ايشان جديع الکرمانی و از طرف ديگر عليه پيروان ابومسلم که علم عصيان و شورش برافراشته بودند. سرانجام نصربن سيار مؤفق شد تا جديع الکرمانی را زخمی و دستگير و اعدام کند. (۴۳)
اين اقدام نصر کاملا به نفع ابومسلم تمام شد زيرا يمانيان (يمنیها) تشنه انتقام بودند، ابومسلم از فرصت استفاده کرد و با يمنیهای خراسان (علیبنجديع) پيمان اتحادی عليه نصر بن سيار بست. در آغاز سال ۷۴۸م (=۲۱ جمادی الاخر۱۳۰هـ) ابومسلم مرو رامسخرکرد.( ۴۴) و نصربن سيار بعد از مقاومت مختصرفرار نمودو در سال ۱۳۱هـ در نزديکی همدان درگذشت. (۴۵) پس از تصرف شهرمرو پيروزیهای متواتر نصيب ابومسلم گشت و ايمان عامه مردم به پيروزی کامل استوارتر شد وتعداد هواخواهان وی که حاضر بودندبه مرکزخاندان اموی حمله کنند، بسرعت عجيبی افزايش يافت. مؤرخين مينگارند: «از هر سوگروه گروه به ابومسلم میپيوستند، از هرات، از پوشنگ، از مرورود (مرغاب)، طالقان، مرو، نيشابور، سرخس، بلخ، چغانيان، تخارستان، ختل، کش، نخشب، از هر سو بياری او میآمدند، همه سياهپوش بودند و چماقی (سپری) نيمهسياه بدست داشتند که ميگفتند کافر کوب (کافر کش) است پياده و سوار، بعضی اسب سوار و ديگر ی خرسوار وارد ميشدند. به خران بانگ ميزدند ومروان خطاب ميکردند، زيرامروان ثانی «الحمار» لقب داشت و عده آنها بيک صدهزارتن ميرسيد.»(۴۶)
پس از تسخير شهر مرو( دار الاماره خراسان) در همان سال (۱۳۰ هـ) قوای ابومسلم شهرهای بلخ، تخارستان، گوز گانان، ابيورد، سمرقند، طبسين و پارس و طوس ونيشابور و هرات و غور و سيستان را يکی بعد ديگری از وجود عمال اموی پاک کرد.( ۴۷) و لشکری به قيادت قحطبه و خالد بن برمک بلخی داخل ايران شده و در طی جنگهای: گرگان، اصفهان، جلولا و عراق را مسخر نمودند و تمام مدافعين دولت اموی را از بين بردند. (۴۸) امير لشکريان خراسان (قحطبه) در سواحل دجله و فرات کشته شد و خراسانيان پسر او حسن را امير لشکر شناختند و او در سال ۱۳۲ هجری کوفه را به کمک محمد بن خالد بگرفت. پسر ديگر قحطبه که حميد نام داشت. مداين و اطراف آنرا بدست آورد و ابو سلمه حفص بن سليمان خلال(مشهور به وزير آل محمد) نيز با خراسانيان پيوست.(۴۹)
پس از تسخير شهر کوفه توسط خراسانيان در سال ۱۳۲ هـ (=۷۵۰ م) بر طبق هدايت ابومسلم، عبدالله سفاح و منصور دوانيقی برادران امام ابراهيم را از پناهگاه مخفیشان (که همان منزل ابوسلمه خلال باشد) بيرون کشيدند. اولی را به خلافت اسلامی برداشتند. (دولت اموی قبلا امام ابراهيم را بواسطه فروبردن سر او بدرون توبره پر از چونه، کشته بودند) وزارت سفاح عباسی را به ابوسلمه همدانی دادند. سپاه اعزامی ابومسلم به نفع خليفه جديد در نزديکی موصل، قوای خليفه اموی(مروان) را شکست دادند.( ۵۰) و بالاخره او را درحالت فرار بجانب مصر، درمنزل ذات السلاسل درطی شب خونی بکشتند (ذی الحجه ۱۳۲ هـ) و سرش را از کوفه بخراسان نزد ابومسلم فرستادند.(۵۱)
خاندان خلفای اموی با وحشت از دم تيغ ابوالعباس سفاح(خونريز) گذشت، بدين شرح که اوپس از تکيه برمسندقدرت( يازدهم ربيع الثانی ۱۳۲هجری) همه رجال بنی اميه را که در عراق بودند، به ضيافت درکوفه دعوت کرد،و آنان نيز بگمان اينکه از ايشان استمالت خواهد کرد، با اشتياق به نزد وی آمدند، ولی بعد از آنکه برجاهای خويش نشستندو نوبت به تقسيم عطايا خليفه رسيد، غلامان مسلح به تالار ريختند وهمه آنهارا که تعداد شان به ۷۵ نفر ميرسيد، گردن زدند و سپس به فرمان خليفه برروی اجسادکشتگان که بعضی هنوز نيم زنده بودند وناله ميکردند، سفره غذا گستردند و خليفه و همراهانش به صرف غذا پرداختند و بعداجساد را درجاده ها ريختند تا سگها آنها را بخوردنديا پايمال مردم شوند.( ۵۲) به اين صورت تاريخ خلافت عباسی آغاز شد.
قتل ابومسلم بدست خليفه منصور:
عباسيان از همان آغاز خلافت خود، دست در خون افراد بيگناه، اطفال و زنان وابسته بخاندان اموی فرو بردند و خونخواری و بيرحمی و ترور غيرانسانی خود را درمورد محو و کشتار جملگی خانواده اموی بمردم نشان دادند. همچنان، اين دودمان که بوسلمه خلال ولی نعمت و مربی خود را با وضع شگفتانگيزی کشته بودند، در صدد برآمدند تا کسی را که تخت امپراتوری اموی را بآنها بخشيده بود، نيز نابودکنند. هر دو خليفه عباسی (سفاح و منصور، خلفای نخستين عباسی) با ابومسلم پيشوای نهضت خلقهای ستم ديده خراسان، نهضتی که با موفقيت تمام امويان را قلع و قمع کرد و تاج و تخت خلافت اسلامی را بدست آل عباس سپرد، با حق ناشناسی رفتار کردند. خليفه سفاح ابومسلم را دوست نمیداشت، زيرا ابومسلم را رقيب آينده خويش می پنداشت و از او بيمناک بود.
منصور دوانيقی جانشين سفاح نيز نسبت به ابومسلم دارای يک چنين احساسی بود. در عين حال مقبوليت ابومسلم درميان عامه مردم چنان عظيم بود که نميشد او را از مقامی که کسب کرده، خلع کند، ابومسلم نيز بدگمانی دو خليفه عباسی را نسبت بخود حس میکرد، بهرحال ابومسلم درسال ۱۳۶ هـ بزيارت کعبه وادای حج رفت. کوفه برسرراه اوبود واوکه فرمانروای خراسان بود، نمی شدبدون ديدارخليفه درکوفه باز گردد. وقايع طوری اتفاق افتاد که سفاح بمرد و ابومسلم در بازگشت از حج به نفع ابوجعفر منصور مدتی شمشير زد تا او را بر کرسی خلافت متمکن ساخت. ابومسلم از بخل وامساک و بهانهگيری خليفه منصور ناراضی بسوی خراسان حرکت کرد، ولی منصور به حيله متوسل شد و توسط نامه پر مکر و خدعه او را به بازگشت به دربار خلافت دعوت کرد.
فرستاده خليفه يقطين در ايجاد بغض و کينه خليفه منصور نسبت به ابومسلم نقش داشت و بعد فرستاده ديگر خليفه منصور، ابوحميد مرغابی توانست درحلوان ابومسلم را دريابد و بمراجعه وادارد. منصور در نامه نوشته بودکه « درباره اموری ميخواهم با توصحبت کنم که نوشتنی نيستند، بيا و بدان که چندان ترا در عراق نگاه نمی دارم وبزودی به خراسان باز خواهی شد.» مالک بن هيثم به ابو مسلم نصيحت کردکــه «از ديداراين مرد بپرهيز، وگرنه پشيمان خواهی شد.» با اين وصف وی پند او را نشنيد و برگشت.( ۵۳) ابومسلم روز ۲۵ شعبان ۱۳۷هـ (۷۵۵ م) در روميه به لشکرگاه منصور رسيد. منصور با توجه و احترام خاص در روز اول از ابومسلم پذيرائی نمود. اين پذيرائی تأثير عميقی در ابومسلم کرد، و وقتی روز بعد خليفه ، ابومسلم را مجدداً دعوت کرد، ابومسلم يکه و تنها بدون محافظ و همراه، روانه دربار خليفه شد. خليفه مُحيل و خدعهکار به خدمتگزاران خويش که درکمين داشت فرمان داد تا مردی را که سلاله عباسی را بتخت خلافت نشانده بود، بکشند و جلادان هم باشمشير از عقب بر ابـــومــسلم حمله کردند و او را از پای درآوردند (چهارشنبه ۲۶ شعبان ۱۳۷ هـ = ۷۵۵م).(۵۴)
بنابر روايتی، امير شرط عثمان بن عليک و شبيب بن رواح مروزی و ابوحنيفه حرب بن قيس و جمعی از غلامان مسلح در پشت پرده گوش به فرمان پنهان شده بودند. ابومسلم بر ابو جعفر منصور سلام داد.
منصور با ملايمت آغازسخن کرد ولی کار را به تندخويی کشانيد و سرانجام بانگ برداشت که : اين تونبودی که با من گردن کشی هاکردی؟ تو نبودی که نام خود را در نام ها برنام من مقدم ميداشتی؟ تونبودی که از آسيه دختر علی بن عبدالله خواستگاری کردی ؟ ای پسر زن خبيث ، ميگوئی که فرزند سليطه بن عبدالله عباس هستی تا خود رادرخانواده بنی عباس جابزنی. و سرانجام با عصا بر سرو کله ابو مسلم کوفت و گفت : خدا مرا بکشد اگر ترا نکشم. و بالاخره منصور دستها را چندبار بهم زد و جلادان از پشت پرده فروريختند. شبيب بن رواح با ضربت ساطور پای ابومسلم را از کشاله جدا ساخت و ابومسلم به کف اتاق غلطيد و آن وقت با ضربات کاردو شمشير و دشنه و ساطور قطعه قطعه شد. بدستور منصور نعش پاره پاره ابومسلم را درگليمی پيچيدند و درگوشه تالار گذاشتند. منصور پس از قتل ابومسلم طی خطابه يی گفت : آنانکه بخواهند جامه خلافت را از تن ما درآورند، همچون ابومجرم( ابومسلم) سزای خود خواهند ديد. روزگاری بودکه اين مرد بيعت شکنانرا درهم ميشکست، و اکنون که خودبيعت شکست،مانيزاو را شکستيم.»(۵۵)
خبر قتل ابومسلم بلافاصله به خراسان رسيد و اثر عميقی در ميان مردم افغانستان، ماوراء النهر و سيستان بجا گذاشت. مردم ميگفتند که خليفه بدان سبب ابومسلم را به قتل رسانده که او بهبود وضع مردم و پيش از همه تقليل ميزان خراج و بيگار را طلب ميکرد. بزودی در افواه خلق افسانهها وداستانهای درباره ابومسلم پديد آمد. هيچيک از رجال سياسی دوران نخستين قرون وسطی در ادبيات عامه و فولکور اثری چون ابومسلم نگذاشته است. داستانهای عاميانهايکه درباره ابومسلم گفته شده بود بعدها مبنای رمان تاريخی «الطر طوسی» که بفارسی نوشته شده و در آسيای ميانه و ايران بسيار رواج داشت، قرارگرفت. (۵۶)
قتل ابومسلم نه تنها در خراسان مايه جنبش ضدعباسی بسيار گرديد، بلکه خيزش سنباد گبرو قيام های استادسيس بادغيسی و حريش سيستانی و محمد ابن شداد و آذرويه مجوسی و يوسف البرم پوشنگی و جنبش سپيدجامگان خراسان برهبری حکيم هاشم بلخی وخروج حمزه سيستانی در ۱۸۱ هجریو حمله يعقوب ليث بر بغداد (۲۶۵ هـ) همه به انتقام خون ابومسلم صورت گرفت .
شخصیت ابومسلم:
او ابرمرد سترگی است که با نبوغ و نيروی خارقالعاده انسانیاش در حقيقت مسيرتاريخ اسلام را به نفع تودههای مليونی غيرعرب و دور از خلافت تغيير داد.
ابومسلم مردی فداکار و شجاعی بود که قبل از آنکه بسن بيست سالگی پای گذارد قدم به دنيای سياست گذاشت و با مبارزات خستگی ناپذيرش در راس لشکرهای دهقانی خراسان زمين، در سیسالگی، نه تنها طومار سلطه استبدادی خاندان اموی را از سراسر عالم اسلام در پيچيد و بگورستان تاريخ سپرد، بلکه بر طبق وعدهايکه به امام ابراهيم بن محمد هاشمی داده بود، کرسی خلافت را به خانواده عباسی بخشيد، بنام خود (ابومسلم عبدالرحمن بن مسلم) در خراسان سکه ضرب کرد، مردم او را«شاهنشاه» ناميدند و اومرو را پايتخت خود قرار داد.( ۵۷) و تصميم گرفت با ايجاد يک حکومت ملی در خراسان، به سلطه عربی درسرزمين های اسلامی شرق خلافت پايان دهد. ولی متاسفانه که خلفای خود خواه و حق نشناس عباسی (سفاح و منصور) نگذاشتند آرزوهای عالی ابومسلم بخاطر نجات قطعی مردم رنج کشيده سرزمينش برآورده شودو او را که از تخارستان و سمرقند تا دروازه های کوفهو در رأس لشکرهای خراسانی برضد سلطه اموی و به نفع خاندان عباسی جنگيده بود و تمام مخالفان عباسی را نابود کرده بود.( ۵۸) ناجوانمردانه و ببهانه ملاقات با خليفه منصور عباسی از پشت سر بقتل رساندند(۲۱شعبان ۱۳۷هـ = ۷۵۵م). (۵۹) در اين هنگام ابومسلم ۳۵ سال عمر داشت»(۶۰)
درباره سيرت و صورت ابومسلم گفتهاند که وی مردی کوتاه قد و نيکو محاسن با موهای بلند بود. دارای وضاحت زبانی و بلاغت در شعر و ادب پارسی و عربی بود. هرگز مزاح نميکرد و فقط سالی يکبار با زنش نزديک ميشد.(۶۱)
منهاج سراج جوزجانی گويد: ابومسلم عظيم جوانمرد بود و بیطمع، هرگز از هيچکس طمع نکرد و نخواست و نستد. او را يکهزار طباخ بود، هر روز سه هزار من نان در مطبخ او بپختندی و صد و سی گوسپند بيرون گاوان و مرغان خرج شدی، يک هزار و دويست سربارکش بود آلات مطبخ او را، ساليکه به حج رفت در قافله ندا فرمود، هر که در قافله بجهت طعام آتش کند، من از خون او بيزارم، بايد که آنچه مايحتاج طعام و شراب جمله اهل قافله است از من باشد... و لقب او شاهنشاه شد و نوبت او بر چهار سوی مرو شاه جان خراسان ميزدند تا سال سنه سبع و عشره و ستمائه (۶۱۷ هـ).( ۶۲) بدينگونه بزرگ مردی چون ابومسلم راه مبارزه و انقلاب ملی را به مردم خراسان و ايران و ماوراءالنهر باز نمود و نشان داد که تودهها چگونه تاريخ ميسازند.
زير نويسها ورویکردها:
* دکتر شفا مدعی است که درباره اصل و نسب ابومسلم اطلاع دقيقی دردست نيست، نامش را «بهزادان» و نام پدرش را «ونديدادهرمز» نوشته و او را از تبارگودرزپهلوان شاهنامه و برخی نيز از فرزندان بزرگمهر دانسته اند. بسياری کارهای او نشان از روش ازتمايلات زرتشتی وی دارد، هرچندکه او برای پيشبردقيام خود مناسب ترديده بودکه ادعای مسلمانی کند تا بتواند برای درهم شکستن خلافت بنی اميه مشروعيت بنی عباس را که با ايرانيان بسيار نزديکتراز امويان بودند به ميدان آورد. (پس از ۱۴۰۰ سال، ص ۴۶۵) غبار درمسيرتاريخ خود، ابومسلم را از شهرانبار(سرپل کنونی) درشمال افغانستان ميداند.(63)
۱- تاريخ سيستان، ص ۱۱۰-۱۶۰
۲- تاريخ ايران، ترجمه کريم کشاورز، ص ۱۷۰، طبری ج نهم، ذيل وقايع سال ۱۱۹ هـ ص ۱۴۵۰
۳- تاريخ ايران، ص ۱۲۷ و افغانستان بعد از اسلام ج ۱ ص ۲۳۶ ببعد.
۴- طبری ج نهم، ص ۴۰۹۲ ببعد، تاريخ تمدن اسلام، ج ۲ ص ۲۳۰
۵_ تاريخ تمدن اسلام ، ج ۲، ص ۲۲۹_۲۳۱
۶_ سعيدی سيرجانی، ای کوته آستينان، چاپ ۱۹۹۳،سوئد، ص ۲۰۶
۷ _ ابن اخوه ، معالم القربه فی احکام الحسبه ، صص ۳۷، ۳۸، ۳۹
۸ _تاريخ طبری ، ج ۵، صص ۱۹۵۶، ۱۹۵۷،۱۹۷۷، ۱۹۷۸ ، ۱۹۸۱، ۱۹۸۳،
۹ _ابن اخوه ،معالم القربه ، ص ۴۱
۱۰_ دوقرن سکوت در ايران، ص۳۴۵
۱۱_دکتر شفا،پس از هزاروچهارصدسال، ص ۴۱۷
۱۲_ دوقرن سکوت، ص ۳۴۳، شفا، ص ۴۱۷
۱۳ _تاريخ يعقوبی ، ج ۲، صص ۱۴۵، ۱۸۰
۱۴ _ البدايه والنهايه ، از ابن کثير شامی ، ج ۹، ص۳۲۵
۱۵_ زين الاخبارگرديزی، ص ۱۱۲_ ۱۱۵، تاريخ طبری ، ج ۹، ص ۴۱۶۶
۱۶ _ اعظم سيستانی ،مالکيت ارضی و شيوه های بهره برداری از آن در خراسان قرون وسطی، چاپ، ۲۰۰۲ سوئد، ص ۲۸۵
۱۷_ تاريخ تمدن اسلامی،ج ۲، ص ۲۳۶،
۱۸ _ افغانستان بعداز اسلام، ج ۱ ص ۲۳۹
۱۹_ بوسورت، سیستان، ص۱۵۲
۲۰ _طبری ، ج ۹، ص ۳۱۴۲
۲۱ _ طبری ، ج ۹، ص ۳۱۴۱
۲۲ _ طبری ، ص ج۹ ، ص ۴۱۹۸
۲۳ _ طبری ، همان، ص ۴۴۳۱
۲۴ _ طبری ، همان ، ص ۴۴۳۱
۲۵ _ طبری ، همان ص ۴۴۹۴
۲۶_ دکتر شفا ، پس از هزارو چهارصدسال، ج ۲، ص۸۷۳
۲۷ _ فضايل بلخ ، ص ۲۹ (به حواله بلخ ، ص ۹۶)
۲۸ _ محمدتقی حکيم ،گنج دانش (جغرافيای تاريخی شهرهای ايران ) چاپ ۱۳۶۶ تهران ، ص۲۴۵
۲۹ _ همان ، ص ،۲۴۴، ۲۵۰
۳۰ _ همانجا
۳۰ _ آثارالباقيه ، ترجمه دانا سرشت، ص۳۳
۳۱ _ فهرست ابن نديم ، ترجمه فارسی ، ص ۶۱۵
۳۲ _ شهرستانی ، ملل و النحل، ص ۱۸۷
۳۳ _ تاريخ ادبيات ايران ، ج ۱، ص ۴۵۶،دکترشفا، ص۴۶۴
۳۴ _ افغانستان بعد از اسلام ، ج۱، ص ۲۴۰، ۲۵۴، ح ۴
۳۵- همانجا ص ۲۵۵، تاريخ ايران، ترجمه کشاورز، ص۷۲
۳۶- طبری ج دهم، ص ۴۵۱۳
۳۷- افغانستان بعد از اسلام، ج ۱ ص ۲۵۵-
۳۸ _تاريخ ايران ترجمه کشاورز، ص ۱۷۲
۳۹- طبری، ج دهم ذيل وقايع سال ۱۲۹ هـ ص ۴۵۱۳ ببعد
۴۰ _ دکتر شفا ، پس از هزار وچهار صدسال، ج ۱، ص ۴۲۶،
۴۱- تاريخ ايران ترجمه کشاورز، ص۲۷۳
۴۲- حبيبی، افغانستان بعد از اسلام، ج ۱ ص ۲۵۸ طبری ج دهم، ص۴۵۲۹
۴۳- ايضاً همانجا و نيز تاريخ ايران ترجمه کشاورز، ص۱۷۳
۴۴- تاريخ ايران، ترجمه کشاورز ص ۱۷۲-۱۷۴، طبری ج ۱۰ ص ۴۵۳۸ ببعد
۴۵- حبيبی، افغانستان بعد از اسلام، ج ۱ ص ۲۶۲، طبری ج ۱۰ ص۴۵۴۷
۴۶- طبری ج ۱۰،ص ۴۵۷۹ ، افغانستان بعد از اسلام، ج ۱ ص ۲۶۳
۴۷- حبيبی، همان اثر ص ۲۶۵-۲۶۶
۴۸- افغانستان در مسير تاريخ، ص ۷۷
۴۹ - حبيبی همان اثر ص ۲۶۲_۲۷۰، طبری ج ۱۰ ص ۹۵-۴۵۸۸
۵۰ - غبار - افغانستان درمسيرتاريخ، ص۷۷افغانستان بعد از اسلام، ص ۲۷۰
۵۱ _ دکتر شفا ، پس از هزار وچهار صد سال، ج ۱، ص ۵۲۷،
۵۲ _ دکتر شفا ، پس از هزار وچهار صد سال، ج ۱، ص۴۲۵
۵۳- غبار، همان اثر ص ۷۷-۷۸، تاريخ ايران ترجمه کشاورز ص۱۷۵
۵۴- طبری، ج ۱۱ ص ۴۶۹۱-۴۶۹۸، دکتر شفا، پس از۱۴۰۰سال ، ج ۱، ص۴۲۵
۵۵- طبری ج ۱۱ ص ۴۷۴-۴۷۱ حبيبی، همان اثر قبل الذکر ص ۲۹۰-۲۹۱
۵۶- تاريخ ايران، ترجمه کشاورز ،ص ۱۷۸
۵۷- حبيبی: افغانستان بعد از اسلام ج ۱، ص۲۴۹
۵۸- طبقات ناصری، طبع حبيبی، ۱۳۴۲، ج ۱ ص۱۰۶
۵۹- افغانستان بعد از اسلام ،ج ۱ ص ۲۴۵-۲۸۹، طبقات ناصری ج ۱ ص ۱۰۶، طبع حبيبی، افغانستان در مسير تاريخ، ص ۷۶-۷۸
۶۰- حبيبی: افغانستان بعد از اسلام ،ص ۹۱۳
۶۱_ طبری ج ۱۱ ص ۴۷۱۰ ترجمه فارسی ابوالقاسم پاينده طبع۱۳۵۳
۶۲- حبيبی، همان اثر، ص ۲۸۵-۲۵۳
۶۳ _غبار، افغانستان درمسیرتاریخ،ص ۷۶)
منبع: آژانس خبری ثبوت و کابل نیت
[4]جیهانی
ابو عبد الله محمد بن نصر از رجال ادب و سیاست اواخر قرن چهارم ه. وی از سال 365 ه. ق . بوزارت منصور بن نوح سامانی انتخاب شد و در 367 از وزارت معزول گردید و عتبی بجای او منصوب شد . جیهانی کتابی در جغرافیا تالیف کرد بنام کتاب (( المسالک و الممالک )) و (( کتاب رسائل )) نیز ازوست .
[5]جواد هروی .پیشین ،برگههای،79-91.
[6]جلال الدین محمد بلخی .مثنوی معنوی(دفتر سوم).تصحیحنیکلسون.به اهتمام نصرالله پور جوادی.(تهران امیر کبیر سال 1363) صفحه 216 به بعد.
[7]ابوبکر بن جعفر نرشخی. "تاریخ بخارا" .ترجمه ابو نصر احمد بننصرالقبادی،تلخثص ،محمد بن زفر بن عمر،تصحیح و تحشیه مدرس رضوی (نظر توس ،نشر دیجیتالیمرکز تحقیقات رایانه اصفهان ،برگهای 79-84
++++
در مطالعه تاریخ سیاسی هر دوده و تیرهو منطقه، ضرورت است تا جامعه آن روز گار کالبد شگافی شود چیزی که تاریخ شناسان همواره دل خود را بخاطر انجام آن آب کرده اند.
قسمیکه در بحث گذشته از سپیده دم سامانیان و اینکه آنها از رهگذر اخلاقی و فرهنگی چه کار هایی را کردند؟ و به کجارسیدند؟ حرفهای داشیم .اکنون جهات مختلف قلمرو سامانیان را که با سایردولت ها تفاوت های را از رهگذر تکوین ساختارجغرافیایی سیاسی،از هسته های اولیه در ماوراءالنهر،به خراسان بزرگ است .به همین دلیل نزد بسیاری از مورخان قدیم و محققان جدید،تبین جایگاه وقلمرو علویان در طبرستان ویا منطقه تحت استیلای صفاریان،باوجود تمامی تب و تابها که در صفحات بعدی به آن تلویحاً خواهیم پرداخت،علی رغم دشواریها در تفاوت اقوال مورخین و پژوهندگان ، برای یک محقق و یا تاریخ نویس ضرور است پیش از اینکه ،مطالعه دوره سامانی راآغاز کند ، در همان گام اول ،اگر به درستی خط تحقیق خود را معین نسازد، در پیچ و خم سوالاتی چون خراسان بزرگ کجاست ؟و چه پیوستگی با خراسان دارد ؟(خراسان عهد صفوی و تیموری که مرکزش شهر هرات میباشد) اصلاً با خراسان مرتبط و پیوسته است ؟(خراسان عهد خلافت عباسی) و سوالات ایچنینی رو برو خواهد شد .
هنوز نیز با گذشت هزارواندی سال از آن روزگار،بدرستی قلمرو سیاسی سامانیان وتأثیر و تأثر متقابل میان ولایات اطراف و مرکز آن روشن نیست . مناقشه ای که میان مورخان قدیم بر سر وجه تسمیه خراسان وجود داشت هنوز لاینحل است و به روشنی تعریف جامعی از مرز های خراسان بزرگ در دست نداریم و تا هنوز مورخان این منطقه را بنامهای [خراسان،ماواءالنهر و در این اواخر اصطلاح آسیای میانه] کار برد دارد.گذشته از آن،اشتمال این حوزه بر خارزم در شمال و تا سیستان در جنوب نیز مشخص نشده است .
متأسفانه پس از نیمه قرن نزدهم ،با وضع اصطلاح «آسیای میانه»و پذیرش یونسکو،ومتداول شدن آن در (دایرة المعارف) دانشنامه ها ورسانه های همگانی جهان،بار فرهنگی بسیاری از نام های ریشه دار تاریخی ،بی دلیل و نا آگاهانه و شاید هم آگاهانه و با اغراض سیاسی ودپلوماسی جهانی ،(مانند جغرافیای فعلی افغانستان که تا زمان زمانشاه و امیر دوست محمد خان بنام خراسان یاد می شد و احمد شاه درانی ادعا داشت که :"من به سریر جهانبانی خراسان تکیه دارم." (تاریخ احمد تالیف منشی عبدالکریم ، برگه 7) که بعداً در سده نزدهم در زمان شاهان متأخر و در ادبیات ملی در زمان امان الله خان تحت برنامه پان افغانیزم به مشوره و رهنمایی محمود طرزی ، از طریق مدرسه ها و مکاتب و وسایل اخباری از جمله سراج الاخبارافغانی) وبعداً در مصادیق جهانی و در سده بیستم از قبیل ، قبول در دایرة المعارف ها و فرهنگها و موسسه جهانی یونسکو،این نام ، از پاره تن خراسان جدا وبه نام افغانستان ،رسمی شد.و اصطلاح پاره تن خراسان یک چیز واهی و ساختگی نیست همان طوری که سامانیان وجود داشته اند خراسان بعد از ساسانی تمدن های دوره اسلامی را در قد و قامت برمکیان،طاهریان صفاریها ، غزنوی ها و غوری ها که هر کدام تاریخ پر درخششی داشته اند،در تاریخ تمدنی این خطه وجود برازنده داشته است که هیچ تاریخ نویسی و هیچ محقق و پژوهشگری نمیتواند آنرا نپذیرد.(مولف )) حال تمام دولتهای جهان و میدیای بین المللی که طی یکصد سال تاریخ این کشور بحیث یک کشور مستقل رقم زده شده و مورد تأیید و پشتیبانی تمام جهان به این نام جدید ((دولت اسلامی افغانستان)) مُهر تأیید گزاریده اند.(جهت آگاهی بیشتر به کتاب "خراسان و ماوراءالنهر(آسیای میانه " تالیف آ. بیلنسکی با ترجمه دکتر پرویز ورجاونداستاد دانشگاه تهران ،نشر سال 1364 تهران مراجعه شود»
واما کشمکش های تباری در سه طرف سرحدات افغانستان به جغرافیای فعلی در غرب ،ایران بر سر هرات،در شمال خطه های که بین افغانستان و تاجیکستان ،ازبکستان و ترکمنستان تا سرحد دریای مرغاب در موریچاق اقوام دو طرف سرحد را با هم تقسیم کرده است ، همانطوری که مناطق شرقی و جنوبی افغانستان با کشیده شدن خط جبری دیورند اقوام پشتون را در دو طرف سرحد نام نهاد به دو نیم کرده است، که نمی شود بی اعتنا از برابر سرنوشت این اقوام و تبار ها گذشت و جامعه جهانی باید آن را به طریقه مناسب حل و فصل نماید .در غیر آن این قلب تبدار «افغانستان» همیشه خون چکان خواهد بود.
بنا بر این اگر امروزه ،خراسان ایران در میان صاحب نظران همچنان بدین نام موسوم است، هرگز نمیتواند جغرافیای سیاسی و تاریخی این خطۀ بزرگ و وسیع را که زادگاه گویش فارسی دری در تقابل با،امپراتوری های اسلامی خراسانی که در بالا به آن اشاره کردیم ، توجیه و نمایش دهد ، بخاطریکه در مناطقی که از رهگذر تاریخی بدنۀ اصلی خراسان بزرگ از قبیل افغانستان در محراق توجیه بخاطر مرکزیت "خراسان بزرگ" و تاجکستان و ازبکستان و ترکمنستان که (از دو صد سال پیشتر با این »نام جدید» پیوند مشترک تاریخی و ملی و فرهنگی و زبانی و قومی داشته اند کمتر دیده می شود ،که هم در افغانستان و هم در سرحدات شمالی اش با تاجیکستان،ازبکستان و ترکمنستان و عشایر قرغز در پامیر هنوز حل نشده باقی مانده و اکثر نا آرامی ها که مانع یک ملت شدن را میدهد در بین عشایر مختلف "افغانی" با دوام و موجودیت تبعیضات خیره کننده میان اقوام محلی، و همچنان با همسایگان این خطه لاینحل باقی مانده و همواره موارد پراگندگی را درراه یک ملت شدن در افغانستان ایجاد کرده است.(مولف)) [1]ولی امروز در صفحات تاریخ و یا زندگانی معاصران کسی از آن عنوان (خراسان بزرگ)یاد نمیکنند.و قریب به اتفاق مردم و اندیشمندان ازسرزمین های تاجیکستان –ازبکستان ترکمنستان از همان اصطلاح "جدید" آسیای میانه یاد می کنند که بیشتر از یکصد سال به این طرف که دریای آمو سرحد بین آسیای میانه وافغانستان بوده است. این موضوع بخاطرفراموش شدن جایگاه سیاسی خراسان در تاریخ معاصر(که مشتمل به افغانستان-ایران کشور های آسیای میانه وپاکستان که داخل حدود خراسان بزرگ است از مسایل خیلی پیچیده تاریخ سیاسی منطقه است ، صرف میتواند با تشکیل کانفیدراسیون های مستقل اقوام در هر دو طرف دریای آمو، وسرحدات شرقی و جنوب شرقی ،با ایجاد سیستم های فدرالی ایالتی مستقل و مجزی از هم چه در افغانستان و چه درازبکستان و تاجیکستان و ترکمنستان، سند و بلوچستان ، میتواند مسئله اقوام را در شمال افغانستان و در آسیای میانه و کشیدگی های دوصد ساله سرحدات شرقی و جنوبی افغانستان نیز پیچیدگی های سیاسی اقوام پشتون، ترک و تاجیک و خورده اقوام دیگر که در افغانستان زیست دارند را هم در افغانستان و هم مخصوصاً در مناطق بخارا و سمرقند و خجند برای همیش حل وبستر نا آرام جهان را برای همیش، آرام نماید،زیرا تا بحال این موضوعات در زیر پوشش قدرت ها ودیکتاتوریهای دولت ها مخصوصاً دولت روسیه شوروی و دولت های افغانی که عموماً در تاریخ معاصر این کشور جنبه افغانی یعنی "پشتونی" را که از ابداعات دولت انگلیس در هند بریتانوی وامیر افغان عبدالرحمن میباشد، دارا بوده و زیر فشار های حکومتی لاینحل مانده است که اگر به این موضوع اتنیکی توجه نشود در این منطقه همیشه نارامی ها وجود خواهد داشت .(مولف))
برخی از مورخان،هر کجا که نام سامانیان را آورده اند،آنان را فرمان روایان خراسان یاد کرده اند. مثلاً ابن مسکویه در کتاب "تجارب الامم"،سامانیان را در همه جای کتاب خویش،تحت عنوان "فرمانروایان خراسان" یاد می کند.
این مطلب نه بدان معناست که مورخ صاحب اطلاعی چون "ابن مسکویه"،بر خاستگاه سامانیان و منطقه ماوراءالنهر آشنا نبوده است، بلکه مقصود او از خراسان،سر زمین گستردۀ خراسان بزرگ بوده است که از غرب به ری و قومس محدود، واز شرق به منطقه طراز وفرغانه منتهی می شده است. این نکته میتواند گویای آن باشد که ، در قرن چهارم هجری/دهم میلادی ،مردمان نویسندگان و فرمانروایان در غرب ایران برداشت متفاوتی از نام خراسان در محدوۀ متذکره شده اند.بنا بر این ضرورتی در توضیح بیشتر و تکمیل تر این عنوان نمی دیدند ،تا جاییکه مردم بخارا خود را خراسانی قلمداد می کردند واین امر عمومیت داشت.ابن فقیه همین نکته را به سخنی دیگر اشاره می کند:
«یکی از اهل خراسان،فرزانه و ادیب و آشنابه مردم آل سامان،بر یکی از خلفا وارد شد.آن خلیفه او را گفت:مرا خبر ده که راست گو ترین مردم خراسان کیانند؟ گفت بخارائیان»[2]
همچنین مولف احسن التقاسیم، که بیشترین اطلاعات را در باره وضعیت جغرافیایی عصر سامانیان واخبار شهر های آن به ما می دهد نیز به همین نکته پرداخته است:
«اگر پرسندکه مانند دیگر مردم،هر سوی زمین را سرزمین جداگانه نشناساندی ؟ مگر نبینی خود مردم گویند:خراسان و ماواءالنهر؟در پاسخ گفته شود، همین مردم نیز از مرزهای قومس تا طراز را خراسان می نامند.مگر نه خاندان سامانی ،شاهان خراسانند و در آن سوی رود زنگی می کنند؟ من نیز که خراسان را نام ویژۀ این سوی رود ننهادم تا سوی دیگر را مانند توبه نامی دیگر بخوانمً
اگر پرسند که :چرا سگستان را برخلاف پیشینیان داخل این سرزمین کردی؟ در پاسخ گفته شود: مردم گاهی هم آنرا از خراسان می شمرند، مگر نمی دانی در آن سامان خطبه بنام خاندان سامانی خوانده می شود؟هر گاه ما سگستان را یک سرزمین می نامیدیم،می بایستی خوارزم را نیز جدا یاد کنیم که شهر های بسیار دارد وآداب و رسوم و زبانی جداگانه دارند. وبا آنهم کسی چنین کاری نکرده است:اگر بگویید این سرزمین را چرا به دو بخش تقسیم کردی؟گفته شود:همچنان که یمن را دارای دو بخش، و مغرب را در دو سوی دریا معرفی نمودیم.» (هروی جواد ، همانجا ؛احسن التقاسیم.ج.2. برگه380)
در میان محققان معاصر نیزبعضی خراسان رابا همان معنی قدیم یعنی خاورزمین درنظر گرفته اند که در اوایل قرن وسطی بطور کلّی برتمام ایالات اسلامی که به سمت خاور "کویرلوت"[3] تا کوههای هند، واقع بودند،اطلاق می شد.لذا سرزمین ماوراءالنهر را نیز در این تعریف،داخل در محدودۀ خراسان میدانند.(جواد هروی ، سامانیان،برگه 80؛رک.لسترنج ، گی.جغرافیای تاریخی سرزمین های خلافت شرقی.ترجمه محمود عرفان .چاپ سوم(تهران .انتشارات علمی و فرهنگی،1367.برگه408)بر طبق این نظر بعد ها این حدود دقیق تر و کوچکتر شدحتا جایی که مرز جیحون،حد شرقی خراسان شناخته شد.
اگر اصطلاح ماوراءالنهر یا فرارود را از سوی مردمان غربِ جیحون بدانیم دلیل این است که این واژه الزاماً از سوی افرادی که خود در این سوی جیحون بوده و سکنی داشته اند اطلاق شده باشد .همانطور هنگامی که شخصی در این سوی دریا قرار داشته باشد ، در اشاره به پشت یا آنطرف دریا خواهد گفت (مثلاً پشت آن کوه و یا پشت آن دیوار و یا پشت همان جنگل) خواهد گفت:آنسوی دریا و یا این سوی دریا نشاندهنده یک روح پیوستگی میان مردمان این سوی جیحون (بلخ) وآنسوی جیحون (بخارا) باشد.که واژه (بلخ از سرحدات پامیر تا آخرین مرز فاریاب و بخارا از کوه های پامیردر مسیر جیحون الی رود مرغاب نامیده میشده است (مولف)) به تعبیر دیگر ، غرض رجحان و مزیت دادن وبرکشیدن مردمان این سوی جیحون بر مردمان پارا دریا(ماواءالنهر) نیست. بر طبق تاریخ اساطیری که شهنامه فردوسی جزو آنرا بیان کرده است این مناطق را در گذشته از دو قوم نا متجانس منظور گرفته بودند بنام ایرانیان و تورانیان و جنگ رستم و افراسیاب که حافظ شیرازی آنرا شاه ترکان خوانده [شاه ترکان سخن مدعیان می شنود – شرمش از مخمصۀ خون سیاوشش باد)یعنی به عنوان دو سمبول از دو هویت نامتجانس فرهنگی و سیاسی،از همین زمینه متأثر شده است.به دشواری میتوان پذیرفت که در عصر سامانیان،منطقه پارا دریا را به خراسان بزرگ نسبت داده باشند،چرا که تجانس مشترکی میان این دو منطقه وجود نداشته است .لیکن پس از ورود اسلام به خراسان در عهد خلیفه سوم، با استیلای مسلمانان بر منطقۀ ماوراءالنهر یا پارادریا،جیحون از حالت سرحدی خارج، وسرحدات شرقی به سیحون عقب نشست.اینجا بود که فرآیندوجه تسمیه ماوراءالنهر (پارادریا) به ادغام در خراسان مطرح شد وعنوان خراسان بزرگ در محدودۀ گسترده، مشتمل بر خراسان قدیم وماوراءالنهربوجود آمد.
خوارزمی در همین رابطه معتقد است که خراسان به معنی مشرق بوده و ایرانیان بدان صاحب نهر یا رود جیحون ویا همان مرز توران یا سرحد ترک می گفته اند. او مینویسد :«مردم خراسان ، این سرزمین را مرز ایران یعنی مرز عراق می نامیدند.»(همان جا؛خوارزمی،ابو عبدالله."مفاتیح العلوم".ترجمه حسین خدیوجم.چاپ دوم"تهران انمتشارات علمی وفرهنگی،سال 1362".برگ111.)
بنا براین با اتصال ماوراءالنهر به دنیای اسلام،اشتراکات فرهنگی و تمدنی شکل پیدا کرد.اگر ماوراءالنهر در پیش از اسلام،جزو ناحیت ترکستان(دیارترک) محسوب می شد،لیکن در زمان اسلام جزئی از شرق قلمرو اسلامی و وایرانی در آمد.اگر جیحون یا آمودریا مرز سرحدی با ترکان بیگانه تلقی می شد،در این زمان فصلی از خراسان محسوب،و آمو دریا مرزدیار ترک و حتی در شکل سیطرۀ دینی،مرز دیار کفر به حساب آمد.به دوران دولت های طاهری،صفاری و سامانی،به دلیل مشترکات فرهنگی و تمدنی ماوراءالنهرو خراسان قدیم ،اساساً جزئی از پیکرۀ خراسان بزرگ در آمد و حتی با ایجاد شرایط مساعدسیاسی،خاستگاه حماسه های ملی در عصر غزنویان و بستر ظهور ادبیات نوین فارسی دری شد.
پیوند قطعی میان خراسان قدیم و ماوراءالنهر ،در عهد سامانیان حاصل شد.("حدود العالم من المشرق الی المغرب".به کوشش منوچهر ستوده . تهران نشر ستوده 1361.برگ 89)هنگامی که امیر اسماعیل سامانی در سال 287هـ/900میلادی در پیکار بلخ ،بر نیرو های عمرولیث صفاری غالب شد و در همان سال بر قوای محمد بن زیدعلوی نیزدر ناحیه گرگان چیره شد،عملاً اتصال تمام عیارو عمیق میان این دو منطقه در تمام زیر ساختهای فکری ، اجتماعی، دینی وسیاسی به وجود آمد. [4]
عصاره های فکری و غنای فرهنگی وتمدنی خراسان ، هنگامیکه با موفقیت استراتیژیک و ترانزیتی ماوراءالنهر در آمیخته شد، و از یک قطب محلی، به دایرۀ جهانی پا فراتر گذاشت ، رستاخیز بی مانندی را در تاریخ و فرهنگ و تمدن بشری حاصل کرد.
[1]این بحث در یک موقعیت مناسب در همین اثر بصورت تلویحی شرح خواهد شد.
[2]هروی جواد "سامانینان" پیشین،برگه های 76-79.رک.ابن فقیه .ترجمه مختصر البلدان.تر جمه مسعود.تهران بنیاد فرهنگ ایران،1349،برگه 169.
[3]کویریستکه در باختر استان اصفهان شمال کرمان و جنوب خراسان جای دارد. طول آن 1100 کیلومتر است و شامل کویرهای کوچک و همانند است . ارتفاع میانه نزدیک به 600 متر و پست ترین جای آن در تزدیکی شهداد 300 متر پائین تر از سطح دریاست. کویر لوت بسیار خشک و سوزان میباشد .
[4]هروی دکتر جواد ،ایران در زمان سامانیان ".برگه 125 به بعد.
++++++++++
داکتر عالم اوف،در یک تحلیل جالب توجه ازعصر سامانیان معتقد است که ساختار بنیادین درآغاز دولت سامانی، متمایل به نگرشهای عقلی و فلسفی وعلوم طبیعی و منطقی است،در حالی که در پایان عصر سامانی،تمایل به نگرشهای صوفیانه شدت یافته ودگر گون می شود.((آشتیانی منوچهر «چالشهای اجتماعی – تاریخی عصر سامانیان» نامه آل سامان،تهران ناشر مجمع علمی تمدن،تاریخ وفرهنگ سامانیان،1387).برگه 417.؛The samanian the revaival of the revaival of the civilization, p.62.)) معهذا تصوف پس از عصر سامانیان چونان انتشار یافت که تمامی جوانب حیات معنوی جامعه را نیز فرا گرفت .
عالم اوف (تصوف) را ،یک حرکت نومیدانه میدانست و به همین سبب مورد این حرکت را یک دلیل ناسازگار میداند که مورد استفاده و هواخواهان علم و فلسفه قرار گرفت. اما حقیقت این است که از ابتدای پذیرش دین اسلام ،تصوف نیز چون نگینی در مجمع مسلمانان آسیای میانه هند وافغانستان وایران کنونی می درخشید که نمونه بارز آن موجودیت شیوخی مانند ابوالحسن خراقانی ،عارف ریو گاری ،بوعلی فارمدی و...میباشد که مساعدت اوضاع فرهنگی و سیاسی آن روز گار،در پرتو سعی وتلاش وسیعی از عارفان اسلامی و دانشمندان و صاحبان استعداد چون پور سینا ، ابو ریحان البیرونی و. دیگران در ارج و اولویت رشد و تکامل قرار گرفت و بهترین زمینه ها برای رشد و توسعه گویش و شعرفارسی گردید . در این دوره تسامح و تساهل فکر جای رشد خود را در جامعه سامانی آن وقت نیکو یافته بود که در روز گار این آل سامان مخصوصاً در بخارا و بلخ مشاهد می گردد.آزادی عقیده مهمترین دلیل توسعه دانش و پویایی وفکر گرایی و تداوم عقلانی بود که از سوی امرای سامانی پشتیبانی و حمایت می شد .[1]
جامعۀ سامانی باوجود اینکه در قلمرو یک حاکمیت مذهبی وحیات دینی قرار دارد،لیکن فضای فکری جامعه و فرهنگ توده های اجتماعی آن، بسته و متعصبانه نبود .خراسان در عهد سامانی جایگاه امن به تمام مشرب های فکری و دینی در روزگار سامانی بوده است.این وضع،بستر مناسبی را برای ظهور اندیشه های خلاق و آفرینشگر فراهم آورده بود.
«در هیچ دوره ای و زمانه ای چونان رنگین کمانی از عقاید مذهبی،همزیستی غیر متعصبانه ی نمایندگان مذاهب و ادیان با رونق آزاد اندیشی نبوده است».( abdulahev, sh: ”Religious Practices under the Samanids”, the samanids and the Revival of Civilization OG Iranian, P.101)رک. بارتولد،گُزیده مقالات تحقیقی.ترجمه کریم کشلورز.(تهران امیر کبیر،1358)،برگه 206))
بارتولد عصرسیادت سامانیان را عصر "استبداد منوره" نامیده است.بارتولد معتقد است که از دوران حکومت سامانی بدلیل استقرارقدرت سیاسی-نظامی مقتدر،سیاست بارو (حصارگری)جای خود را به سیاست تعلیم و آموزش سپاه برای محارب تغییر داد. اما هیچگاه سیاست تجاوزکارانه نداشتند و همه ساز وبرگ بخاطر رفاع و آرامی مردم بود.(بارتولد تاریخ ترکهای آسیای میانه .ترجمه غفار حسینی،تهران 1376،برگه 29)...بنا بر این سامانیان علی رغم پرداختن به سیاست خارجی ودر عین حال تهاجمی خود، آنچه بیش از همه مورد عنایت شان بود مبانی فکری وشالوده های فکری جامعه بود.این خاندان ،نظام سلطه را طریقی بر پیاده کردن مجاری ضابطه مند وقانونی،با هدف، تقویت ساختار های فکری جامعه گرفتند.بعضی بر این باور است که قدرت فساد آور است لیکن دردوران نخست جامعه سامانی، این حقیقت صدق پیدا نکرده است.
از روی تحقیقات تاریخ دانان و جامعه شنا سان، جامعه سامانی از بین مردم و طبقه دهقان برخاسته است ،نظریاتی که تلاش کرده اند که نظام دولتی سامانیان را متکی به نظام فیودالی بدانند ، واقعیت ندارد. چنانچه بعضی از محققین نظیر لمبتون در عین تتبعات عمیق علمی واطلاعات گسترده تاریخی، با تحولات و تحرکات اجتماعی نخستین قرون بعد از اسلام خراسان بزرگ که ایران به جغرافیای موجوده نیز شامل آن می گردد پرداخته اند؛هرچند که تا پیش از سده پنجم هجری /یازدهم میلادی،مقتضیات و شرایط اجتماعی و فکری جامعه خراسان بزرگ در نزد غربیان (که خود گرفتار آتش تعصب قرون اوسطایی بودند)، روشن نبود و تمدن های شرقی را نمی شناختند.
مولف کتاب مالک وزارع می نویسد :«در ولایات شرقی ایران یعنی در ماواءالنهر سلسلۀ سامانی در نخستین سالهای سده سوم هجری تأسیس شده بود.اصولاً مالکان منشأ قدرت سامانیان بودند و قوای نظامی آنها با حدی از دستۀ غلامان ترک تشکیل می شد.» ((داکتر ا. ک. س. لمتون "مالک وزارع در ایران" . ترجمه منوچهر امیری، تهران ،علمی 1362،برگه119 ) [2]اما در آنجا از فیودالها که منشأ مالکیت دایمی زمین را دارند یاد نکرده است وحتی بحث ماوراءالنهر را در مورد شیوه زمین داری مانند سایر مناطق تحت عنوان مستقل نیز بحث نکرده است.او،از اقطاعاتی یاد کرده است که موقتاً در اکثر مناطق به دست رس قرار می گرفت .
فردوسی شاعر بلند مرتبه زبان فارسی و حماسه سرای بزرگ خراسانی که در پایان روزگار سامانی،با احساس خطرو فشار از سوی عرب و ترک ودو قومیت بیگانه ،بیش از اینکه منادی نظام طبقاتی جامعه باشد،شارح هویت عنصر فرهیخته و قومیت مغلوب شده ایرانی است .نادر خواهد بود که اگر در چنین موقعیتی، فردوسی راسراینده مفاخرنظام دهقانی و احیاگر آن بدانیم.آنچه سامانیان را در اجرای مقاصد بلند فرهنگی و تمدنی توفیق بخشید،خیلی بیشتر از اتکای بر طبقه دهقان بر وفا داری مردم بوده است.[3] چون عمل کرد های زمامداران سامانی با آرمانهای فکری جامعۀ فرهیخته و دانش پرور و فرهنگ دوست خراسان بزرگ منطبق شد،شاهد دست آورد های عالی فرهنگی و تمدنی در سرزمین پهناور ایران شدیم.
جالب اینجاست که همین تحول ادبی ،باوجود اینکه بیشترین تقویت و نیرو را از دیار سامانی گرفت ،لیکن کمترین تأثیر را نیز ازخاندان سامانی بر خود پذیرفت. به عبارت دیگر،ادبیات نظم و نثر که در سایه حمایت و پشتیبانی امرای سامانی،توسعه و گسترش یافت هیچگاه در خدمت مدح و توصیف آنان قرار نگرفت آنطوری که در شروع این بحث نیز تلویحاً از قلم شاعران و نثر نویسان آن دوره اشاراتی از چند شاعر دوره سامانی در بالا تذکراتی داشتیم.
شعرای زمان سامانیان هیچ گاه به مداحی و یا تملق و گزافه گویی دست نزده وبه چاپلوسی مبادرت نکرده اند .هدف از تشویق و بر کشیدن شاعران در عهد سامانی،ستایش و مداحی نبود،بلکه مقصود،ترغیب آنان به کار های مفید ادبی بود.مهمترین شاعری که در دوران نصر دوم شاه سامانی آمد وشد داشته رودکی است. لیکن به بررسی اشعار بجا مانده و یا منسوب به او هیچگاه تملق ومدحی را نسبت به امرای سامانی دیده نشده است.البته قضیه سرودن شعر«بوی جوی مولیان» نیز در خور تحلیل است.کتابی که این رابطه را به غلط تصویر کرده ومتأسفانه ادیبان ومورخان پس از قرن ششم هجری نیز آنرا نقل کرده اند ،این در صورتی بود که مدح و تملق شاهان،شیوۀ متداول و رایج شاعران هر دوره ای بوده است ، وآن دورانی بود که ادبیات در خدمت شاهان و امیران قرار می گرفت.اما هرگز در دوره سامانیان ادبیات وشعر و نثربخدمت امیران و وزیران در نیامد.بلکه این سامانیان بودند که که بخدمت ادبیات و بسط و توسعۀ آن در آمدند وشالودۀ ادبیات فارسی را در خراسان بزرگ پی افگندند. بگونه ای که امروز پس از هزار سال شاهد حیات و تکاپوی پویای آن در ایران،افغانستان،تاجکستان ،هند و پاکستان وبرخی نواحی دیگر هستیم.حبیب اللهی یکی از پژوهشگران ادبیات فارسی میگوید:
« آنچه تفحص کرده ام،در دیوان هیچ یک از شاعران زبان فارسی، شعری که در ستایش "آل بویه"وپادشاهان "دیلم" باشد دیده نمیشود.در صورتی که هزاران شعر عربی در حدح آنها و وزیران شان موجود است .اینجاست که باید بگوییم این خراسانیان بودند که زبان فارسی دری را زنده نگه داشتند وباعث حفظ ملیت و استقلال در کشور های شان شدند. وسامانیان بودند که مروج و مشوق توسعه وبسط زبان شدند.»[4]
رویکرد امیران سامانی به هویت خراسان بزرگ (ایران بزرک)کاملاً جدی است تا جاییکه تمام مظاهر ودست آورد های آنان مصادیق بارزاحیا و فرهنگ وتمدنهای خراسان بزرگ بود. آنچه مورد اشتهار سامانیان شده است ،ویژه گی مردمی آنها در دوره آغازین فرمانروایی شان بود .
بارتولد نگاشته است:«علویان وزیاریان و خاندان آل بویه ، ظاهراً به توده های مردم متکی بوده و بیش از سامانیان در ارضای تمایلات ملی ایرانیان کوشا بوده اند .»
نقطه انتقاد بالای بارتولد گرفته اند که چرا چنین ادعایی را رقم زده است؛ اما من منحیث یک گزارشگر تاریخ که نقاط ضعف وقوت هویت های تاریخی را دقیقاً ورق زده ام می گویم که باتولد درست گفته است . خاندان بویه ، زیاریان و علویان بخاطراینکه بیشتربه دربار و فرهنگ عربی نزدیک بودند وامتیازات زیادی را از خاندانهای عباسی بدست می آوردند بیشتر از حوزه فرهنگ ادب فارسی، به فرهنگ ترکی و عربی تمایل و میلان داشتند واین در حالی است که سامانیان در یک جغرافیای خیلی متفاوت فرهنگ و تاریخ و زبان خود شان را مستقلانه زنده نگه داشتند و پیوستگی مستقیم ای به خلافت بغداد نداشتند قسمی که برمکیان و طاهریان در حکومات محلی خراسان پیوسته به بغداد نسبت و تعلق داشتند،چنانچه که یعقوب لیث صفار زمانی که بر عایه خلافت مبادرت به تحرکات نظامی کرد کوشیدند که او را سرکوب کنند که توضیحات بیشتر از حوصله این پژوهش بیرون است.
جواد هروی در کتاب "سامانیان" در مورد ریشه یابی حقایق تاریخ سامانیان می نگارد:«بسیاری از محققان اروپایی به دلیل بیگانگی با فرهنگ اجتماعی ایرانیان، متأسفانه تحلیل های نادرستی از روزگار سامانیان داده اند.در آثاری که به فارسی زبانان ترجمه شده، همین شبهات را بکار گرفته اند.به طور نمونه میتوان به ریچارد فرأی اشاره کرد که در یکی از کتابهای خود سخنی را اشاره کرده که در کتاب دیگر خویش،همان را کاملاً تخطئه کرده ایشان در جایی سامانیان را نمایندۀ سنن محافظه کارانه طبقه اشراف میداند که نه تنها منافع طبقه دهگانان را هیچ صدمۀ نمی رساند ، بلکه موجب تقویت این طبقه نیز می شد و فرمانروایان محلی و دهگانان از این دستگاه پشتیبانی می کردند.(بخارا دست آوردقرون وسطی ،برگه 76) در حالیکه ایشان در جایی دیگر به ماوراءالنهردر عهد سامانیان اشاره کرده و می گوید :[آسیای میانه در دورۀ پیش از اسلام ؛ زیر سلطۀ نظام در بستۀ کاست وارسامانیان نبود،و دبیران و احل قلم ،از حیث نفوذ در جامعه،برابری بیشتری داشتند.زیرا جامعه ماوراءالنهر جامعه سوداگری و دادوستدی بود. بر خلاف جامعه ایران که دارای سلطۀ مراتب اجتماعی و طبقات منفصل بود، بنا بر این ماواءالنهر،بیش از ایران برای پیدایی یک جامعه تساوی خواه زمینه داشت.] (تاریخ ایران ازاسلام تا سلاجقه ، برگه 128) هم ایشان(فرأی)در جایی دیگردولت سامانیان را فارغ از وحدت بر شمرده و عامل متعددی را در یکدست نبودن دولت سامانیان اشاره میکند [ فرای،بخارا دست آورد قرون وسطی.برگه 77]در حالیکه در کتاب دیگر خود ،وحدت عناصر گوناگون را(در دولت سامانی)یک معجزه بر می شمرد.!
[اتحادعناصر گونا گون در ماوراءالنهر توسط سامانیان و تبدیل آن به ملت واحد از بسیاری جهات به معجزۀ شباهت داشت.چنان که گویی وحدت ایران و فرهنگ آن در آسیای میانه (بخارا) صورت گرفته نه در ایران.](ر. فرأی.تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه ،برگه 140.]
بدین ترتیب دیدگاه های گوناگون که از سوی محققان مختلف پیرامون دولت سامانیان ارائه شده است،در عین برخورداری از نقاط قوت بسیار،دارای نقاط ضعیف چندی نیز هست.لیکن عصر سامانیان به دلیل اعتبار واهمیتی که در بستر تحولات سیاسی و فرهنگی جامعه ایرانی دارد،می بایستی با دقت و تأمل بیشتری مورد تحلیل و بررسی واقع شود وارزش های احیا شده در این روزگار،بصورت جدی مورد مداقه ومطالعه قرار گیرد.اهمیت این دولت در تبیین جایگاه نوین فرهنگی ایران بویژه برای فارسی زبانان،بسیار گسترده تر از آن است که بخواهیم این دوره را همردیف سایر دولت های مقارن ویا حتی پیش و پس از آن فرض کنیم . »
همچنان حکومت هایی که بعد از سامانیان از قبیل غزنویان وسلجوقیان در خراسان به قوام و اقتدار رسیدند از تربیت یافتگان سامانیان اند واز همین رو به آن جاده ای پا نهادند که سامانیان در آن قدم گذارده بودند .خانواده اولی (غزنویان)،از غلامان سامانیان، و دومی (سلجوقیان)، نیز بیابان گردان گله داری بودند که تربیت شده مکتب غزنویان که همان مکتب سامانیان باشد به حکومت شان جلوه و جلا دادند.ازجمله دانشمندان و سیاسیون آن عصرعمیدالملک کندری و خواجه نظامالملک طوسی و امثال آنها در محیطی پرورش یافته بودند که دولتمردان سامانی از قبیل "بلعمی" ها و "جیهانی" ها بوجود آورده بودند.کمترین جلوه ای که سامانیان بخاطر اسلام نمودند وحقی که دارند این است که ثابت کردندکه "اسلام مانع ترقی و پیشرفت نیست".آنها محیط و مهبطی را در قلمرو های شان فراهم ساختند که زمینه پرورش و جلوۀ ازعلوم را بوجود آوردند که دانش عصر و علم و حکمت به اوج اعتلاء رسید و محیطی را بوجود آوردند که مستعدان در زاویه ها و حجره های مدارس و مساجد جای گرفته به تحصیل علوم پرداختند.(ایران در زمان سامانیان،(مقدمه برگهای 9-12)
[1] هروی جواد، همان ماخذ،برگه 67؛رک. یوسفی،دکتر غلام حسین."ف).برگه 313رخی سیستانی"(تهران علمی1370.
[2] برگه 412همین اثرموجود، ملاحظه شود.
[3]فری.ن. ریپارد.عصرزرین فرهنگ ایران.(تهران1362،چاپ دوم ،انتشارات سروش).برگردان بفارسی مسعود رجب نیا،برگه 212.
[4]هروی ،جواد ".عصر طلایی بعد از اسلام ،(تهران. انتشارات امیر کبیر.1380)چاپ دوم 1382تهران. برگه های61-71؛رک.ارمغان نوید ،برگه 200.
´´´´´´´´´´´´´´´´´´
موقعیت سامانیان
دراین مبحث میخواهیم از مظاهر عالی و عملکرد و تداوم آن در روز گار عهد سامانیان بپردازیم.
وتلاش می شودتا با ارجاع و تکیه به مستنداد تاریخی به تتبع به دیدگاه های واقعی پرداخته شود تا بتوانیم در روشن ساختن نقش این خاندان و ساختار هایی جامعه سامانی خراسانی در دایره دیانت اسلام توفیق یابیم.بنا بر این بر مصادیق موجود در کتب پیشینیان اشاره می شود:
رودکی شاعر بلند آوازه زبان فارسی،باوجود همزیستی و همجواری با امرای سامانی، هیچگاه زبان به مداحی و چاپلوسی آنان نکشوده است واو تنها در چند مورد کلّی ( با توجه از مطالعه ای که در تمامی اشعار بجا مانده از او انجام گرفت )،در مورد بزرگی این خاندان چنین اشاره می کند:
کرا بزرگی و نعمت ز این و آن بودی ورا بزرگی و نعمت ز آل سامان بود
و این بخاطر وفور نعمت و دست داشتن مردم به یک زندگی مرفع
امروز بهر حالی بغداد،بخاراست کجا میر خراسان است بزرگی همانجاست
واین بخاطر آن است که بخارا واقعاً در دانش و علم وداشتن دانشمندانی نظیر ابونصر و پور سینا در علم وفلسفه و امام اسماعیل مولف و جمع کننده صحاح بخاری که بعد از قرآن بزرگترین کتاب در نزد مسلمانان جهان است این خانواده توانست معرفت و شآن وبزرگی بغداد را که از اثر خلافت اسلامی اش بود به بخارا آورند.
ساقی تـو بـده بــاده و مطرب تــو بــزن رود تامی خورم امروز که وقــت طرب ماست
می هست و درم هست وبت لاله رخان هست غم نیست وگر هست ،نصیب دل اعداست[1]
و عنصری هم در همین معنی سروده است:
نُه تن بودند ز آل سامان مشهور هریــک بــه امــارات خراسان مأمور
اسماعیلی واحــمـدی و نصری دو نوح و دو عبدالملک و دو منصور[2]
کسائی مروزی هم ازعهد سمامانیان اینطور یاد می کند:
به وقت دولت سامانیان و بلعمیان چنین نبود جهان،با نهاد و سامان بود
(کسائی مروزی حکیم .به اهتمام مهدی درخشان،انتشارات دانشگان تهران،برگه 60)
همچنان خاقانی شاعر فرهیخته سده ششم هجری،از آن دولت به نیکی و کمال روزگار یاد کرده است و رونق عهد خویش را به آن دوره مثل می زند:
بادش کمال دولت،تا هر دم از کمالش در مُلک آل سامان،سامان تازه بینی
صاحب ظفر نامه در مورد دولت سامانیان چنین آغاز نظم می کند:
بســـان بــزرگان ســامـــــانیـــان کزایشان بسا نیکویی شد عیــــان
کنون کار آن خسروان زین سخن ز مستوفی از بیش وکم گوش کن
(حمدالله مستوفی،ظفرنامه.زیر نظر نصرالله رستگار.تهران مرکز نشر دانشگاهی،1377،ج.اول،برگه 522)
در "احسن التقاسیم" آورده است که در قلمرو سامانیان ممیزه های خاصی بچشم میخورد که در جای دیگر دیده نشده است و آن اینکه در فرهنگ این خاندان چنان است که دانشمندان را در برابر شاه مجبور به زمین بوسی نمیکنندودربار آنان،از پیران بزرگوار خالی نمی شود.(مقدسی، احسن التقاسیم فی معرفتَ الاقالیم،ایران 1361.ج.2،برگه های 378-379.
ابوریحان بیرونی نیز به بی تکلفی وبه کار گیری عناوین ساده و تنها کنیه از سوی سامانیان تکیه دارد وهمچنین اینکه آنان در استفاده از القاب رغبت نکردند. (بیرونی ابوالریحان "آثارالباقیه"عن القرون الخالیه".ترجمه اکبر دانا سرشت ،چاپ سوم.،تهران انتشارات امیر کبیر،1363،برگه 206.)
اسطخری نیز در مورد مردانگی این خاندان در امر فرمانروایی، وداشتن اقلیمی آباد و کاملاٌ استوار وداشتن پیکرۀ قدرتمند نظامی – سیاسی و غیره قابل مقایسه با قدرتهای معاصر صحه می گذارد.(اسطخری ابو اسحاق"مسالک و ممالک".به اهتمام ایرج افشار،چاپ سوم ، انتشارات علمی و فرهنگی تهران.1368،برگ 230.)
برای این که این سخن به درازا نکشد از شخاصی که در آثار شان از این خاندان به نیکی یاد کرده اند صرف نام می بریم:
ابن حوقل ."ایران در صورةالارض" برگهای 200-201؛نرشخی "تاریخ بخارا".برگه 7 ؛ ثعالبی ابو منصور "آداب الملوک". برگه های 93-94 ؛ایضاً ."تیمتة]الدهر فی معاصر عیین العصر"ج.4،برگه101 ؛مولف نامعلوم "مجمع التواریخ والقصص"،برگ 428؛عوفی، محمد "لباب الالباب".نصف ثانی، چاپ لیدن بریل،برگه 22؛ابن اثیر."تاریخ کامل".ترچجمه عباس خلیلی.(تهران ،علمی ، بی تا)ج.15،برگه262؛خواند میر "دستور الوزراء" تصحیح ومقدمه سعید نفیسی.(تهران ،اقبال،1317).برگه 107؛عقیلی .آثار الوزراء.تصحیح محدث ارموی.چاپ دوم.(تهران،اطلاعات 1364).برگه 148؛سمعانی،"النساب".(هند حیدر آباد،بی تا1976/1396).ج.7.برگه های 24-25.
فرزانگان این عصرشاهدی به فراهم شدن این عصربرمهیا شدن بستر مناسب وپر تکاپوی علم و فرهنگ در این دوره است که هر کدام آنرا اگر با تفصیل برشماریم در این مجمل نمی کنجد.به عنوان مثال بر چند نمونه از ممارست علمای این عصربر کسب دانش و ظهور عصر طلایی تاریخ ایران بعد از اسلام اشاره می شود و سپس به آن خواهیم پرداخت که سامانیان از جمله دولت مردانی بودندکه در تقویت روحیه فرهنگ پر بار مخصوصاً زبان فارسی (دری) و تقویه این روحیه ، تلاشهای بی شائبۀ کردند:
«نسخۀ از کتاب "النفس" ارسطو را یافتند که مکتوبی از فارابی در آن بود بدین عبارت که [این کتاب را صد بار خواندم.] ( جواد هروی،تاریخ سامانیان،پیشین،،برگه54.).
یا زمانی که بو علی سینا چهل بار ترجمۀ کتاب ما بعد الطبیعه ارسطو را خواند ودرنیافت تا تفسیر فارابی را در آن یافت.یا هنگامی که ابوریحان البیرونی به گفته والوالجی تا آخرین دم حیات دست از سوال و ممارست علمی بر نداشت.همو که پس از پنجاه سالگی به جهت امتناع علماء هندی به زبانی غیر از سانسکریت ،آن زبان را فرا گرفته و پس از آن پدر تاریخ هند نام گرفت(مال الهند را البیرونی در عهد سلطان محمود غزنوی در باره هند نوشت که کتاب تحقیقی خیلی مشهور است (مولف)).(بیرونی ابوریحان.فلسفه قدیم هند از کتاب تحقیقی "مالاللهند".ترجمه اکبر داناسرشت.چاپ سوم.(تهران ،امیرکبیر، 1362.برگهای 5-6؛اذکائی،پرویزو"ابوریحان البیرونی افکار و آثار".چاپ دوم(تهران .طرح نو،1375) برگه201
ابوریحان البیرونی ، در وصف عشق محمد بن زکریای رازی که به علم و کتاب داشت گوید:
«او پیوسته به مطالعه کتاب مشغول می بود وآنرا به جد دنبال می کرد.او تا اندازه ای مطالعه می کرد که خواب بر او غلبه می کرد و کتاب از دستش به رویش می افتاد و بیدار می شد وباز به مطالعه خود ادامه میداد. ((بیرونی."فهرست کتابهای رازی و نام کتابهای بیرونی" ترجمه و تصحیح دکتر مهدی محقق،چاپ دوم(تهران،نشر دانشگاهی،1371).برگه های 103-105))
محیط خراسان بزرگ،در این دوره آنچنان مستعد بود که عالمان علم را وادار به مسافرت به اقصی نقاط (دنیا) نمی کرد (چرا که در دارالعلم های بخارا،فرغانه وسمرقند وبلخ ،نیشاپور) همه گونه علوم از طریق تدریس دانشمندان آن دوره مهیا بود و ضرورت برده نمی شد که طالب العلمی در اکادمی های مغرب زمین رفته علم بیاموزد.زیرا در آن دوره اروپا،تاریکی های قرون اوسطایی خود را می گذرانید.و خصیصۀ ممتاز آن دوره در اروپا، عقل ستیزی بود که برابر با سده چهارم هـ./دهم میلادی در اروپا زمینه دانش و علوم را مهیا نمی ساخت .
از لوازم اساسی این امر و اماده بودن و پشتیبانی دولت مردان آن عهد و زمامداران لایق وبا کفایت بودند،که میتواند یک ملت را به شیوه های مناسب مطیع و منقاد می کرد.زیرا این نظام قدرت بسط و توسعه خلاقیت ها را داشت که با روش های معقول شان احساس امنیت درمردم و ایجاد مصونیت در جامعه را بکند . یعنی زمینه های آفرینشگری و جهش و جنبش عقلی را به جامعه مهیا می ساخت. زیرا یک ملتی را میتوان به زورمطیع و منقاد کرد،اما هیچگاه نمی توان وادار به آفرینشگری و جهش و جنبش عقلی به زورکرد.اساساً یک نظام هنگامی موفق است که قدرت بسط و انکشاف خلاقیت ها را داشته باشد وایجاد مصونیت در جامعه بکند.
دقیقاً در همین زمان،فضای علمی و فرهنگی مغرب زمین را از سخنان محققان غربی نیز میتوان دریافت که اساساً قابل قیاس با دنیای اسلام نیست. "دوزی" مستشرق هلندی گوید :
«در همین وقت (قرن چهارم هـ/دهم میلادی) در تمام اروپا بندرت کسی خواندن و نوشتن میدانست که اهم،اغلب از کشیشان و مردان دین بود.» (آل علی ،نور الدین .اسلام در غرب.(تهران،دانشگاه تهران،1370).
به همه شاید واضح نباشد که فرهنگ پویا،تواضع و خردورزی وسلامت آن است،نه مدح آن وهمین فرهنگ وادب که شالوده و بنیان فرهنگ وادبیات غنی و عمیق جذاب فارسی را ریخت وامروزه این بازار فرهنگ سامانیان به لفظ شکر شکن فارسی وادبیات سرشار از فرهنگ دوستی واخلاقیات آنرا می شناسیم.(بار تولد تاریخ ایران در نخستین سده های اسلامی ،1369،ج.2،برگه2)
زمانیکه ابن سینا در مداوای مرض نوح بن منصور(نوح سوم) توفیق یافت، اجازه استفاده از کتابخانۀ سامانیان را گرفت.او می گوید :چون داخل کتابخانه شدم،اطاقهای بسیار دیدم که در هر اطاقی صندوق بسیار از کتب بر روی یکدیگر چیده،ودر هر اطاقی در بارۀ یک دانش و موضوع ویژه مهیا گردیده بود.(دیباجی،سیدابراهیم.ابن سینا به روایت اشکوری و اردکانی.(تهران،امیر کبیر،1364).برگه 40)
این بزرگی و عظمت به سلاله سامانیان را که نخستین احیاگران و مروجان معنویت و روح بزرگی را در حالی بر می شمریم که اینجا در ایران بعد از سامانیان یعنی در عهد اسلامی ادب وفرهنگ ایرانی را که تمام همجواران آنرا نمونه حکومت داری خوب میدانستند و آنرا برای خود الگو قرار میدادند به دو دلیل در ایران مغربی این صورت نپذیرفت :نخست این که بزرگترین دولت در غرب ایران ، دولتی از دیلمیان بنام "آل بویه" و"زیاران"[3]بود (که عنصر فارسی ضعیفی داشتند و بیشتر تمایل شان بجانب این بود که چطور بتوانند خلافت بغداد را آله دست خود سازند)[4]که تمایلات نظامی گری اش بیش تر از مقاصد علمی و فرهنگی اش بود دوم اینکه«اوضاع و احوال قسمت غربی ایران هنوز برای رشد و نموی یک تمدن تازه ،نا مساعد بود واین یک واقعۀ کاملاً تصادفی نبود که ولادت مجدد فرهنگ ایرانی ،در قلمرو سامانیان و در خراسان و ماوراء آمودریا آغاز گردد (که قبلاً نیز این مناطق دارای گنجینه های کهن باستانی که مثالهای از تمدن بازمانده از آن دوره ها در موزه های افغانستان و تاجیکستان وازبکستان میتوان مشاهده کرد.مولف)) ، با باز گشت دوباره در سده سوم آغاز گردید.(بارتولد .جهان اسلام ،ترجمه قمرآریان ،برگه 126).
"جوئیل کرمر" در تحلیلی گسترده ،مرکز رنسانس اسلامی را که منجر به رشد شعرو فلسفه وادبیات شد،آنرا خراسان روزگار سامانیان قلمداد می کند. محققان معاصر شرق و غرب و جزء آن معتقد اند که در دوره سامانیان رستاخیزی برپا شده که تمامی بنیاد های تمدنی خراسان اسلامی رادگر گون ساخت و عصر جدیدی از تکوین مبادی فکری را پی ریزی کرده است اتفاق نظر دارند.[5]
[1]رودکی سمرقندی، دیوان.بر اساس نسخۀ سعید نفیسی ،تهران،انتشارات نگاه سال 1373،برگه های 71-84.
[2]عنصری بلخی .دیوان.به کوشش سید محمد دبیر سیاقی چاپ دوم ،نشر سنایی،سال1363،برگه 357.
[3]در باختر و مرکز ایران دو دودمان از دیلمیان به نام زیاریان (۳۲۰ ه. ق) و آل بویه که هر دو از سرزمینهای گیلان برخاستهاند مرکزی و باختری ایران و فارس را از دست خلفا آزاد کردند. دیلمیان نام قوم و دیلمی نام گویشی در منطقه کوهستانی گیلان بود به نام دیلمستان. دیلمیان سخت نیرو گرفتند و مدت ۱۲۷ سال حکومت راندند و چون خلفا در برابر آنها چارهای جز تسلیم ندیدند حکومت بغداد را به آنها واگذاشتند و خود به عنوان خلیفگی و احترامات ظاهری بسنده کردند. این سلسله در سال ۴۴۷ ه.ق بدست سلجوقیان و به خاطر اختلاف همیشگی که با آل زیار و دیگر امیران محلی ایرانی داشتند، از میان رفتند.
[4]باسورث،ک،بوسه هرت و ریچارد نلسون فری (1390انتشارات امیر کبیر)«تاریخ ایران» ،ترجمه حسن انوشه ، برگه های 964-978.
[5]"هروی ،جواد ".عصر طلایی بعد از اسلام ،(تهران. انتشارات امیر کبیر.1380)چاپ دوم 1382تهران. برگه های 47-60.