مهرالدین مشید
مروری کوتاه بر تاریخ کشور از آریانا تا خراسان و افغانستان
تاریخ روح هویت انسانی و درک انسان از تاریخ به معنای جهت دادن هویت او است و گستره های آن را مرزبندی می کند. دو گونه روایت در مورد تاریخ وجود دارد؛ تاریخ باستان و تاریخ معاصر و تاریخ باستان مربوط به جوامع قبیلهیی، امپراتوریها و احیاناً دولت شهرها است و تاریخ معاصر هم حکایت از ملتشدن و ملتسازی و آفرینش هویت ملی دارد. این پرسش که چگونه افغانستان کنونی افغانستان شد، در پاسخ به این پرسش، سه گونه رویکرد چون؛ رویکرد ملیگرایانۀ باستانگرایانه، رویکرد تاریخنگاری ملتگرایانۀ قوممدار و رویکرد تاریخنگاری تشکیل دولت مدرن در میان تاریخنگاران و سیاستپژوهانِ افغانستان و جود دارد که رویکرد چهارمی را آقای جبریلی مطرح کرده است.
در این رویکرد مردم افغانستان عامل اصلی تکامل تاریخ پنداشته میشوند و مبارزات مردم در برابر فیودالان و استیلاگران خارجی، اساس تکامل تاریخی ملت پنداشته میشود و بهویژه مبارزه بر ضد تجاوزات استعماری چون؛ انگلیس اوجِ این تحول و تکامل به شمار میرود (غبار،۲:۱۳۸۸). پس از او مهمترین کسانی که این رویکرد را پی گرفتهاند، عبدالحی حبیبی و احمد علی کهزاد است. در این رویکرد، افغانستان پیش از میلاد مسیح و در زمان غزنوی و غوری و… احمد شاه ابدالی به عنوان یک دولت و کشور وجود داشته است (رحیمی،۱۶: ۱۳۸۷) که تبار های گوناگون در آن زنده گی داشتند. به باور آنان در این مدت در افغانستان دولت های مقتدر با فرهنگ ها و تمدن های بزرگ وجود داشته است. این رویکرد ریشه در تاریخنگاری مدرن غرب بهویژه کشورهای اروپایی دارد، چه آنان اند که نخست اندیشه-های ملیگرایانه در میانشان پاگرفت و به بالنده گی و حتا افراط رسید.
غبار مرز های افغانستان را از شمال به دریای آمو، از جنوب به بلوچستان، بحر عرب و رود سند، از شرق به گلگت تا بحر و از غرب به ولایات بلوچستان و خراسان کنونی و ایران اتصال دارد و از شمال شرق به ترکستان شرقی چین تعریف کرده است (غبار،۱۳۸۸:۶)»
دغدغۀ تاریخنگاری او این است که چگونه برای این جغرافیا تاریخ تدوین کند و به آن تسلسل تاریخی ببخشد؛ اما مورخان جدید این را نشانۀ ناسیونالیسمِ عظمتطلب و توسعهطلبی ناکام دولتهای افغانستان می خوانند. بر بنیاد یافته های باستان شناسانه در دورههای گوناگون تاریخی سه نام آریانا، خراسان و افغانستان را برای افغانستان وانمود کرده اند. این در حالی است که مردم افغانستان این نام ها را تعیین نکرده اند. این دید غبار را متاثر از دید ناسیونالیزم باستان گرایانه می دانند. (2) در این رویکرد سلسلههای کوشانی، یفتلی، صفاری، غزنوی، غوری، تیموری، هوتکی و ابدالی به دلیل موجودیت پایتخت آنها در داخل «افغانی» پنداشته میشوند. اما سلسلههای ساسانی، مغولی یا گورگانی، صفوی، شیبانی و…، «افغانی» پنداشته نمیشوند.
تاریخ پژوهان این رویکرد را به انتقاد گرفته و می گوید، این نگاه برای مردم افغانستان غرور کاذب می دهد و این غرور به مجسمه یی بدل شده است که به زمین افگندن آن امر ساده نیست. مانند غرور میانخالی تاریخ پنجهزارسالۀ افغانستان که هیچگاه پنجهزار و یک نمیشود و غرور کاذب به ملت فروپاشیده بخشیده است. از سوی دیگر، این روش با سیر اصلی تاریخ این کشور و سلسلههایی که در نخست متجاوز بودهاند و بعدها در این بوم، بومی شدهاند و از فرهنگ و ادبیات و سیاست آن پاسداری کرده اند، همخوانی ندارد. از سوی دیگر از این رویکرد نمی توان فهمید که چگونه جامعۀ سنتی دوران مدرن را پشست سر نهاده و چه زمانی واژه گان «ملت» به مفهوم مدرن آن وارد ذهنیت این جامعه شده؟ چه وقت معنای سیاسی یافته اند؟ و ملتسازی از کجا شروع ،چگونه تکامل و چگونه از هم پاشیده است؟
رویکرد تاریخنگاری ملتگرایانۀ قوممدار
طبق تعریف جامعهشناسان، قوممداری جهانبینییی است که یک گروه نژادی و قومی باور دارد که شیوۀ زندهگیاش برتر است و اعضایش از لحاظ هوشی بالاتر از دیگر گروهها هستند (کوئن،۴۱۳:۱۳۹۰)
این رویکرد، به عبدالحی حبیبی نسبت داده شده که پس از مخالفتها و تبعید شهر کراچی، دوباره با آن خاندان از سر سازش درآمد و مسؤولیت ریاست انجمن تاریخ را عهده دار شد؛ اما نقش میرغلاممحمد غبار نیز در تقویت این رویکرد، بیشتر بوده که زمینۀ چنین رویکردی را مساعد ساخته است.
از تاریخ نگاری ملی گرایانه تا تاریخ نگاری گذار از شاهنشاهی به دولت- ملت
طوری که پیشتر اشاره شد، ویژه گی های رویکرد تاریخ نگاری ملی گرایانهء بر محور قومی با توجه به خود محوری های قومی و تاخت و تاز بر اقوام دیگر در این دیدگاهء کورکورانه و یک جانبه پس از گفتمان غالب پلورالیزم، کثرت گرایی، جهانی شدن و میثاق شهروندی زیر عینک نقد صر یح و روشن بینانه رفته تا با جدا کردن سیاه از سفید و سره و ناسره کردن تاریخ نگاری قوم مدار از تاریخ نگاری تشکیل دولت مدرن؛ چگونگی علت وجودی افغانستان و افغانستان شدن را از آغاز تا تشکیل دولت مدرن به جست و جو گرفته است.
از ویژه گی های مهم این رویکرد جدا کردن افغانستان تاریخی از تاریخ افغانستان است. در این دیدگاه هویت تمدنی افغانستان در یک حوزء بزرگ تمدنی زرگ تر در ایران قدیم و خراسان بررسی می شود و تسلسل آن در هویت افغانستان کنونی پیگیری می شود تا افتخارات بزرگ مدنی و تاریخی ما ایران مدعی آم است، دوباره اعاده شود؛ اما در این میان نقد تاریخ نگاری تشکیل دولت مدرن که بیشتر آراسته با قبای علمی است، نسبت به دو رویکرد بالا واقع گرایانه و معقول و منطقی تر است.
بر دیدگاه های یادشده دو انتقاد واضح وارد است؛ یک این که نمی توانند چگونگی انتقال امپراتوری ابدا لی به دولت سرزمینی افغانستان را توضیح دهد و دو این نگاهها قادر نیست تا نقش مبارزات مردم افغانستان در برابر مهاجمان استعماری انگلیس و دیگران را در سه جنگ ک سرآغاز تعامل با غرب است، درست توضیح بدهد؛ اما به نسبت پاسخگویی سه رویکرد پیشتر روش چهارمی زیر عنوان رویکرد تاریخ نگاری ملی گذار از امپراتوری به حکومت سرزمینی و دولت - ملت، در پیوند به بنیاد های علوم سیاسی و نه تاریخ نگاری محض البته با توجه به صورت بندی جامعهء سیاسی در برهه های گوناگون تاریخی پیهم این سرزمین مورد توجه فرار گرفته است تا مفاهیم اساسی علم سیاست میان مفاهیم اساسی علم سیاست چون ؛ سیاست بدون دولت مانند جوامع قبیله یی، دولت های بدون ملت چون امپراتوریها و شاهنشاهی ها، دولت سرزمینی مانند یعنی مردم با کشوری مشخص و بالاخره دولت - ملتبه معنای دولت به نماینده گی از ملت تفاوت گذاشته شود. این چهار نوع حکومت مشخصات ویژهء خود را دارند که نخستین جامعهء قبیله یی یعنی اجتماعات بدون دولت، دومی دولت های حاکم بر مردم ساکن در مرز های مشخص البته با تفا وت های زبانی و فرهنگی، سومی دولتی حاکم بر مردمی که در داخل قلمرو آن ساکن اند و چهارم هم دولتی حاکم بر یک ملت که نماینده ملت است و مشروعیت دارد.
اما با تاسفت که روند ملت سازی و ملت شدن که در روند جامعه شناسی تاریخی شکل می گیرد، در افغانستان آسیب دیده است؛ زیرا روند جامعه شناسی تاریخی است که از طریق آن می توان، در نتیجۀ کمرنگ شدن تفاوت های قومی، قبیلهیی، نژادی، جنسیتی، زبانی و…، شماری از مردم ، در «سرزمینی مشخص»، به «هویت مشترک تاریخی» دست یافت و مردم یک کشورحفظ ارزشهای آن را از وظایف حیاتی خود تلقی کنند (سیروس، ۱۳۸۶).
افغانستان پس از امپراتوری ابدالی دستخوش بازی بزرگ بریتانیا و روسیۀ تزاری شد و حیثیت حایل را میان دو قدرت بزرگ پیدا کرد. این در واقع آغاز مرحلۀ تاریخی گذار از نظام امپراتوری به دولت سرزمینی بود که افغانستان وارد صفحۀ تاریخی مُدرن شده تا با پیمودن دولت سرزمینی وارد دورۀ دولت- ملت گردید. گفتمان های سیاست ملت سازی افغانستان تحت تاثیر روابط بین المللی و موازی با تحولات نظام بین المللی متنوع بوده که برخی به سرانجام رسیده و برخی هم همراه با گسست هایی بوده است که حتا تا کنون ادامه دارد. شماری مورخان بدین باور اند که گفتمان رعیت سازی در افغانستان در سال های ۱۸۸۰ – ۱۹۱۹ میلادی ادامه یافت واما پس از ان از سال های ۱۹۱۹ – ۱۹۲۹ میلادی به گونۀ گفتمان شبه ملت – شهروند سازی ادامه پیدا کرد. در مراحل بعدی گفتمان یک سان سازی فرهنگی قوم مدار در سال های ۱۹۲۹ – ۱۹۶۳ به پیش رفت و پس از آن گفتمان شبه ملت – شهروند سازی د رسال های ۱۹۶۳ – ۱۹۷۳ ادامه یافت تا آن که با به قدرت رسیدن داوود در سال های (۱۹۷۳ – ۱۹۷۸ گسست و بحران آغاز شد در سال های ۱۹۷۸ – ۱۹۹۲ همزمان به تجاوز شوروی به افغانستان به گونۀ گفتمان شبه توتالیتاریانیسم استالینی دامه پیدا کرد. پس از سال ۱۹۹۲ – ۱۹۹۶ میلادی گفتمان ملت – امت سازی متاثر از نظام هرج و مرج محص " ساموئل هانتینگتون" در کشور تداوم یافت و از سال ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۱ در نتیجۀ جنگ های گروهی و قبیله گرایی بازهم گسست آغاز شد که از آن به عنوان گفتمان رعیت سازی طالبانی یاد شده است. این گفتمان شهروند ملت سازی همراه با گسست و بحران پس از سال ۲۰۰۱ همزمان به حضور نظامی امریکا در افغانستان تا هنوز ادامه دارد. (1)
نویسنده : مهرالدین مشید
آریانای دیروز و خراسان پس از آن و افغانستان امروز در گذرگاۀ تاریخ
تاریخ نبرد داد است با بیداد؛ اما بیداد در هر برهه یی از تاریخ قربانی بیداد شده است و این درس بزرگ تاریخی برای انسان مظلوم است که چگونه خون می دهد و جان می سپارد و اما زنده گی اش در دستان کثیفی چون گل های ناشگفته پرپر می شود. افغانستان امروز و خراسان پس از اسلام و آریانای پیش از آن بنا بر موقعیت حساس و پراهمیت جیوپولییتیک، جیو ایکونومیک و جیواستراتیژیک اش در طول تاریخ صحنۀ نبرد مهاجمان و کشور گشایان جهان بوده است. موقعیت مهم این کشور به دلایل اهمیت سیاسی، اقتصادی، جغرافیایی و اعتقادی آن سبب شده تا باشنده گان آن در طول تاریخ با حمله های خونین رو به رو باشند. موقعیت جغرافیایی این کشور به مثابۀ وصل کنندۀ آسیای مرکزی با آسیای جنوبی و بحر هند و اروپا سبب شده است که مهاجمان تاریخ هر از گاهی از جنوب و شرق و شمال و غرب به آن حمله ور شوند و با کشتار های بیرحمانه و عبور از نعش های هزاران انسان خود را به اهداف شان به آسیای میانه یا جنوب آسیا یا ایران و خلیج فارس برسانند. از همین رو بوده که این کشور در طول تاریخ ظرف گداخته یی بوده که هرگز آتش آن خاموش نشده است.
افغانستان، اگرچه بهعنوان یک کشور و یک ملت دارای تاریخی جدید است؛ اما، این سرزمین از لحاظ تاریخی دارای پیشینۀ زیادی است.
تحقیقات باستان شناسی نشان داده که مردم ما و یا بخشهای از آن در کدام دورۀ تاریخ ، دارای چه آئین و یا مذهبی بوده اند؟ کدام امپراتوری ها را خودشان ایجاد کرده اند؟ و به مقابل کدام قدرتهای مهاجم قد علم نموده اند؟ تحقیقات مؤرخین افغانستان نشان میدهد که خاور شناسان تا قرن هجده و نزده افغانستان را درادوار کهن در کتابهای تاریخ و جغرافیه به نام ( آریانا انتیکوا) یا آریانای باستان یاد کرده اند.[1] اسم " آریانا " برای بار اول از جانب مورخ یونانی ( اراتوستن) در قرن سوم قبل از میلاد بکاربرده شده است . او باختر (بلخ) را به حیث مرکز آن معرفی میکند.[2] کلمۀ " آریانا " در زبان آوستایی به معنی " آریایی"، یعنی به حیث صفت بکار رفته است . اما یونانی ها پس از هجوم شان به این سرزمین ، آنرا " آریانا " تلفظ میکردند.
" باکتریا " یا " باختر" اصطلاحی دیگری بود که برای مسکن قبایل آریایی در بلخ بکار میرفت . همینطور در تاریخ آریانا ، نامهای به چشم میخورد که با پیشوند کلمۀ آریانا و یا بدون آن ذکر شده اند. هر کدام این نامها یک مرحله و یا یک ساحۀ جغرافیائی را بازگو میکنند. از مطلعۀ کتاب حدود العام که در قرن چهارم هجری نگاشته شده ، آشکار میگردد که " سرحد خراسان این قرن مانند" همان مرز های آریانا است . درین کتاب سرحد شرقی خاک را رود سند و هندوستان داده اند ، مرز جنوبی را بیابان سند و مغرب آنرا بعضا" حدود هری و بعضا" نواحی گرگان گوید . شمال آنرا رود جیحون(آمو) و جوزجانان و تخارستان شناسد که اگر این همان آریانای باستان و یا افغانستان امروز نیست پس کجاست ؟
مورخان ایرانی از جنگاورانی چون کوروش ، داریوش ، پسربهرام گورو فیروز ساسانی و حمله های شان در این مرز و بوم سخن می گویند؛ اما نمی گویند که چگونه مقاومت های مردمی در افغانستان باعث نابودی و شکست آنها گردید. این آشکار است که تاریخ سرزمین ما سرشاراز مبارزه علیه متجاوزین و دفاع از هویت فرهنگی و ملی این کشور بوده است. مردم افغانستان در ظول تاریخ نه تنها در برابر مهاجمان رزمیده اند؛ بلکه در راه ترقی و تمدن این گوشۀ جهان نیز طی قرون متمادی ، دست آورد ها و داشته های خوبی را نیز از خود به یاد گار گذاشته اند .
شرق شناس توانا ( وی وین درسن مارتن) درمورد <آریا> روشنی انداخته و مینویسد که " این کلمه در سانسگریت از خود اشتقاقات ندارد و نام نژادی است که اصلیت آن را به زمانه های مجهول سراغ باید نمود."[3] این مدقق نظر میدهد که " قبایل ویدی تنها خودرا به نام " آریا " یادمیکردند و" آریا " تنها نام قبایل ویدی و یا قبایلی است که " سرود ویدی" به ایشان متعلق است ".[4] مدنیت ویدی : مدنیت آریایی ها با سروده های ویدی آغاز میشود . از کتب ویدی این اطلاعات بدست میآید که آریایی ها ارباب انواع مختلف را می پرستیدند و در جرگه هایی بنام " سبها " و " سمیتی" دورهم میآمدند. تشکیلات شاهی از اوایل مهاجرت در بین آنها وجود داشت و میله هایی به اسم "سامانه" داشتند که درآن به رقص و موزیک میپرداختند. در میان آنها شاعران زن نیز وجود داشت. این مطلب در کتاب اول " ریگ وید " تذکر یافته است.[5]
مدنیت اوستایی : دومین مدنیت مردم آریایی افغانستان حدود 1200 قبل از میلاد در بخدی (بلخ) پایه گذاری شد. ازین عصر کتابی بنام " اوستا " مشتمل بر پنج فصل باقی مانده است . تمام این مدنیت بخود افغانها و سرزمین بخدی تعلق دارد. از کتاب اوستا بر میآید که زندگی مردم شکل خانه بدوشی را نداشته و آنها در روستا ها و شهر ها مسکن گزین بودند . در همین دوره بود که تشکیل شاهی برای بار اول در بلخ بوجود آمد و شهربخدی در زیر نظر پادشاه یی بنام "جم" آباد گردید.[6] در اوستا از شانزده منطقۀ آریایی نشین نام برده شده است که از آنجمله مناطق سغد ، مرو ، بلخ ، نسا ، هرات ، کابل ، قندهار ، هلمند و سیستان درافغانستان واقع اند.
از آنچه گفته آمد، افغانستان از قدیمی ترین کشورهای جهان بهشمار میرود که به دلیل موقعیت اش در مسیر جاده ابریشم به مثابۀ معبر اتصالی آسیای جنوبی و آسیاسی میانه، پیوندگاه تمدنهای بزرگ جهان و یکی از مهمترین مراکز بازرگانی عصر باستان به شمار میرفتهاست. این موقعیت مهم و حساس جیواستراتژیکی و جیوپولیتیکی افغانستان در شکل دادن فرهنگها و تمدنهای بزرگ به گونۀ موزائیک؛ اما خیلی غنی همچون ایرانی، یونانی، بینالنهرینی و هندی در این کشور نقش مهمی داشتهاست. از زمان پارینه سنگی و طی دورههای تاریخی، مردم افغانستان، یا همان ایرانیان شرقی باستان، جایگاه عمده یی در معرفی و گسترش ادیان جهانی و نقش مهمی در بازرگانی و داد وستد داشته و هر از گاهی کانون مسلط سیاسی و فرهنگی در آسیا بودهاند. از این رو افغانستان در طول تاریخ گلوگاه یورش مهاجمان و جهانگشایان بوده که ردپای آنها هنوز در گوشه و کنار این سرزمین دیده میشود.
طوری که از بینالنهرین یا عراق امروزی به سبب تمدنهای کهن و باستانیاش بهعنوان "گهوارهٔ تمدن"، و از مصر باستان بهسبب اهرام باستانیاش بهعنوان "عجایب دنیای باستان" خوانده میشود، از افغانستان نیز به سبب موقعیت مهم و حساس جیواستراتژیکی و جیوپولیتیکیاش و حضور ترکیبی زیبا و غنی از فرهنگها و تمدنهای بزرگ در تاریخ هزاران سالهٔ این سرزمین بهعنوان "چهارراهِ فرهنگهای باستان" یاد میشود.
این موفعیت مهم سبب شده تا باشنده گان این سرزمین در طول تاریخ در برابر مهاجمان ناگزیر شده اند تا دست به مقاومت بزنند و از سرزمین خود دفاع بکنند. حملات پیهم سبب شده که حتا فرصت ساختن حکومت های مقتدر ملی را هم از دست بدهند. مقاومت های پیهم در جنوب و شمال هندوکش بیشترین فرصت های خوب را برای ساختن یک حکومت مقتدر ملی از باشنده گان این سرزمین گرفته است. زیرا تاریخ این سرزمین نشان می دهد که چگونه مردم اش در طول تاریخ بویژه پس از دوران مهاجرت های بزرگ آریایی ها جز در مقطع های اندک تاریخی، بیشتر درگیر با مهاجمان بوده اند. از این رو حکومت های کوچک محلی بصورت ملوک الطوایفی در دو طرف هندوکش یا در کاپیسا و یا در کندز (کهندژ قدیم ) و زمانی در دو طرف دامنه های کوۀ سلیمان تشکیل شده که در امتداد تاریخ سیر صعودی و نزولی را پیموده و به نحوی به حیات شان ادامه داده اند و اما در حول و حوش آنها حکومت های مقتدر حکمروایی داشته اند که مرکز شان در بیرون از این سرزمین قرار داشت.
افغانستان کنونی در طول تاریخ دست خوش حملات بیگانه ها بوده و به دلیل موجودیت راۀ ابریشم در قلب آن به مثابۀ شاهرگ اتصالی اروپا و آسیای جنوبی به آسیای مرکزی هر از گاهی صحنۀ کشمکش قدرت های شمال و غرب و شرق بود است. چنانکه پس از مهاجرت های بزرگ آریایی ها به طرف شمال و جنوب و سقوط تمدن های آمو در آسیای میانه، جنوب ترکمنستان و جنوب ازبکستان، دو قوم بزرگ مادها و پارس در بین النهرین ظهور می کنند و پس از آن سلسلۀ هخامنشی ها تا تهاجم اسکندر مقدونی و تهاجم مائور ها از جنوب به این کشور و بعدتر هم هجوم کوشانی ها از شمال به این کشور سبب شد که افغانستان به میدان رقابت ساسانی ها از طرف غرب و کوشانیها از شمال و هندو اسکایی ها و مائور ها از جنوب و به دنبال آن اسکندر بدل شود و این حالت در دوره های مختلف در موازات تهاجم های مهاجمان شمالی و غربی و جنوبی تا چنگیز، تمور، صفوی ها، انگلیس ها، شوروی پیشین و امروز هم امریکا به افغانستان ادامه پیدا کرده است.
این رقابت برسر افغانستان در برهه های گوناگون در موازات پیشرفت و انکشاف و توسعۀ اقتصاد و تجارت میان کشور های قدرتمند جهان داغ تر شد و پس از دوران استعمار و رسیدن کمپنی های اروپایی مانند کمپنی هند شرق و کمپنی های هالندی و فرانسه یی در اواخر قرن هفدهم در سواحل شرقی هند، زنگ دیگر به خود گرفت و با اشغال هند و بوسیلۀ انگلیس و پیشروی آن به سوی افغانستان، رقابت میان بریتانیا و روسیه را بر سر افغانستان دامن زد. برتانیا پس از اشغال هند به سوی افغانستان لشکر کشید و سه بار با مردم افغانستان درگیر شد که به نام جنگ های سه گانۀ افغان و انگلیس معروف است. محدوده جغرافیائی فعلی تقریباً صد وسی سال پیش در نتیجهٔ تفاهم میان روسیهٔ تزاری و بریتانیا به وجود آمد ، هر دو ابر قدرت وقت میان خود موافقت کرده و منطقهٔ حایل روی نقشه منطقه بوجود آمد و نامش را گذاشتند افغانستان و به نیابت خود عبدالرحمن را زمامدار تعین کردند ، این فرد سفاک به نیابت باداران خود نسل کشی،قتل عام، کله منارها ، کوچ اجباری و ۰۰۰ به باشنده گان اصیل این دیار روا داشت ، بعد از مرگش پسرش حبیب الله را بجائ پدر نصب کردند، تاریخ شاهد است که چه ها نبود که به نیابت بریتانیا درین کشوررنجدیده نکرد.
حضور انگلیس در مرز های شرقی افغانستان برای روسیه حساسیت برانگیز شد و این سبب شد تا رویای
پتر کبیر برای راهیابی به آب های گرم اقیانوس هند و خلیج پارس و دستیابی به وضعیت مطلوب جیوپولیتیک، جیو استراتیژیک، جیواکونومیک و جیو سویلایزیشن؛ پیوسته رویای رسیدن به آب های گرم هند و از جهتی هم اشغال ایران بیشتر جان بگیرد. روسیه برای رسیدن به این هدف در درازنای تاریخ معاصر، پیوسته کوشیده تا سرزمین های قفقاز و آسیای میانه را نیز بگیرد و حتا باری بخش های بزرگی از کشور کنونی ایران را هم توانست برای چندی اشغال نماید. به همین گونه شوروی پیشین موفق به اشغال کشور های آسیای میانه شد. با سرنگونی شاه در ایران، داوود خان در افغانستان و نیز بوتو در پاکستان، و روی کار آمدن رژیم حزب دمکراتیک خلق در افغانستان نزدیک شدن شوروی به بحر هند و به قدرت رسیدن جنرال ضیاء در پی یک کودتای نظامی در پاکستان؛ در پهلوی پیروزی انقلاب اسلامی در ایران؛ کشاکش ها میان افغانستان و پاکستان بر سر مساله خط دیورند که دیگر به یک کشاکش سترگ جهانی در همه ابعاد از جمله جیو پولیتیک، جیو استراتیژیک، جیو اکونومیک و «جیو ایدئولوژیک» در سیمای نبرد میان اسلام و کمونیسم تحول یافته بود، دامنه بسیار گسترده یی پیدا نمود. به گونه یی که پای همه کشورهای جهان در این «سیاه چاله بزرگ» جیوپولیتیک کشانده شد.
در این میان رخداد یازدهم سپتمبر به مثابۀ صوری در قلب تاریخ دمید و منافع تمامی کشور های موافق و متخاصم را در یک مدت کوتاه بهم گره زد. این سبب شد تا تمامی کشور های جهان در مبارزه با تروریزم با هم کنار آیند؛ اما با احیای دوبارۀ طالبان و ادامۀ جنگ در افغانستان و ادامۀ حضور نیرو های امریکایی در این کشور بار دیگر گمانه زنی هایی برتری جویی های سیاسی و اقتصادی و تسلیحاتی امریکا در منطقه تقویت شد و این سبب از دست رفتن توازن سیاسی یی شد که بعد از یازدهم سپتمبر بوجود آمده بود.
از سویی سیاست های اشتباه آمیز امریکا در افغانستان سبب شد تا صدها میلیارد دالری که باید در اقتصاد آسیای میانه، افغانستان و پاکستان سرمایه گذاری می شد، بیهوده بر باد رفت. این اشتباۀ امریکا را می توان با اشتباۀ شوروی پیشین مقایسه کرد که بیشتر برخاسته از نبود شناخت درست از اوضاع افغانستان بود. در دوره جنگ سرد اشتباه های شوروی پیشین تا جایی ریشه های ایدئولوژیک داشت. در حالی که اشتباه های امریکا را می توان در داشتن صرفا نگاه جیو استراتیژیک و جیوپولیتیک و نادیده گرفتن اولویت های جیواکونومیکی ارزیابی کرد. از سویی هم گفته می توان که نگاه چین به آسیای میانه بیشتر جیواکونومیکی بوده و از همین رو هم برد بیشتر با چین می باشد.
بنا بر این گفته می توان تا زمانی که که شناخت درست از سیاست های کشورهای بزرگ و منطقه در برابرافغانستان در جهات متاجیوپولیتیک یعنی جیو پولیتیک، جیو استراتیژیک، جیو اکونومیک و جیو سویلایزیشن و همین گونه چالش ها و شگاف های ساختاری درونی کشور نداشته باشیم، سخن گفتن از دشواری هایی که در پیوند با بحران سر در گم، افغانستان در آینده با آن دست به گریبان خواهد بود، آب خونین در هاون کوبیدن بیش نخواهد بود. از همین رو لازم است تا راهبرد های کشور های یاد شده در پیوند به افغانستان مورد بررسی، تحلیل و تجزیه قرار بگیرد تا پس از آن بتوان به چالش هایی پرداخت که افغانستان به آنها رو به رو بوده و آنها را جدا جدا به بررسی گرفت. بنا بر این با بررسی های آسیب شناسانه و تحلیل های همه جانبه و منطقی با توجه به واقعیت های کشور، منطقه و جهان ممکن است به سر نخ دشواری های کنونی پی برد و با عبور از بن بست ها به ساحل رستگاری منزل گزید.
بیرابطه نخواهد بود تا نخست سیر تاریخی افغانستان را بیشتر از لحاظ جغرافیایی مرور کرد.
مادها و پارس ها از اوایل ( قرن هفتم تا ۵۵۱ پیش از میلاد)
چنانکه در اوایل قرن هفتم تا ۵۵۱ پیش از میلاد به دنبال فروپاشی عصر برونز تمدن آمو در آسیای میانه شمال افغانستان، جنوب ترکمنستان، جنوب ازبکستان سقوط میکند. بر بنیاد سنگ نبشته های میخی دو قوم بزرگ مادها و پارسها بطور ناگهانی در( میانرودان یا بینالنهرین) ظهور میکنند. از این دو قوم، مادها قوم مهمتر و بزرگتر بودند. به قول هرودت ماد ها به به شَلمانِسِر سوم، پادشاه آشوری خراج میدادند. مورخان باستان، به صراحت، مادها را «آریایی» خواندهاند که در اواخر قرن هشتم پیش از میلاد در ایران غربی گرد هم جمع شده، نیرو گرفتند و با آشوریان که به آنها یورش برده بودند، جنگیدند و طی جنگهایی که حدود یکصد سال به طول انجامید آنان را شکست دادند و دولتی بنیان نهادند که ۱۲۰ سال فرمانروایی نمود و نهایتاً از کوروش بزرگ شکست خورد.[۲۰] شاهنشاهی ماد در زمان هووخشتره به بزرگترین پادشاهی غرب آسیا حکومت میکرد و سراسر ایران را آن چنان که در نقشه سرزمین ماد هویدا است برای نخستین بار در تاریخ به زیر یک پرچم آورد. آشوریها در آسیا پانصد سال حکومت کردند، اول مردمی که سر از اطاعت آنها پیچیدند، مادها بودند. اینان برای آزادگی جنگیدند، رشادتها کردند و از قید بندگی رستند. هگمتانه، پایتخت پادشاهی ماد، پایتخت تابستانی هخامنشیان و ساتراپنشین ایالت ماد از دوران هخامنشیان تا ساسانیان بود.[۳۳] ایشتوویگو آخرین پادشاه ماد بود که از سال ۵۸۵ تا ۵۵۰ پیش از میلاد حکومت کرد.[۷۹]
قلمرو حکومت ماد شامل مناطق آذربایجان، همدان، کردستان، فارس، خوزستان، ارمنستان بود که در اواخر قرن هفتم پیش از میلاد فتح شد، سرزمین دولت ایلام که بعد از فروپاشی دولت آشور میان ماد و بابل تقسیم شد، خراسان، گرگان، سیستان، خوارزم، سغدیانا، سواحل دریای خزر، قفقاز، کرمان و بلوچستان شامل قلمرو های ماد ها شد؛ البته بخش مرکزی حکومت آنها شمال غرب ایران کنونی بود و سرزمینهای دیگر به دلیل نداشتن حکومتی قدرتمند در آن زمان، ناچار به تبعیت از مادها بودند. در قرن های بعدی، منطقه آذربایجان در شمال غرب فلات ایران ماد کوچک و مناطق کردستان، همدان، ری و شمال حوزه کویر مرکزی ایران ماد بزرگ نام گرفت.(1)
اسکندر مقدونی (۳۳۱- ۳۲۳ پیش از میلاد)
اسکندر مقدونی فرزند فیلیپ مقدونی و شاگرد ارسطو پس از استیلای بر یونان، با فکر جهانی کردن فرهنگ یونانی به تدارک ارتشی وسیع پرداخت تا به آسیا حمله ور شود. با شکست داریوش سوم، آخرین پادشاه هخامنشی، در جنگ با یونانیها و سقوط تخت جمشید بدست اسکندر (۳۳۱ ق. م) امپراتوری هخامنشی نیز در هم شکسته شد و خزاین هخامنشی در شوش، تخت جمشید، پاسارگاد، هگمتانه و سایر شهرهای هخامنشیان به تسخیر اسکندر درآمد.
پس از مرگ اسکندر مقدونی در ۳۲۳ پیش از میلاد، اغتشاشی بزرگ سراسر کشور را فرا گرفت و مهاجرنشینان و سربازان پیشین یونانی کنترل باختر را بدست گرفتند. جنرالهای اسکندر (یونانی: Diadochi؛ یا "جانشینان") بر سر تقسیم متصرفات اسکندر با یکدیگر به نبرد پرداختند. بدینترتیب چهار جنگ دیادوخوی (۳۰۱–۳۲۳ ق. م) روی داد. سرانجام، سه حکومت مقدونیه در اروپا، یونانی در مصر و سلوکی در آسیا را بنا نهادند. بدین ترتیب متصرفات مشرقزمین به سلوکوس رسید و این سرزمینها جزء قلمرو سلوکیان درآمدند که از بابل اداره میشد.
سلوکوس (
سلوکوس یکم ملقب به نیکاتور (افسر سواره نظام اسکندر، سرزمینهای مشرقزمین، از سوریه و عراق در غرب تا هند در شرق را تصرف کرد و به زیر فرمان خود درآورد. سلوکوس در سال۳۰۵ پیش از میلاد برای استحکام بخشیدن به امپراتوری سلوکی تازه تأسیس خود در شرق، به هند یورش برد، و به قشون چندراگوپتا مائوریا برخورد؛ آنگاه سلوکوس با مائوریاها صلح میکند و جنوب افغانستان را در بدل ۵۰۰ فیل جنگی به آنها واگذار میکند.
مائوریا ها ((۳۰۵ –۱۸۵ پیش از میلاد)
درحدود سال ۳۰۴ پیش از میلاد، زمانی که جانشینان اسکندر بر سر تقسیم متصرفات او در منطقهٔ مدیترانه با یکدیگر در نبرد بودند، دولتی مقتدر در هند به رهبری چندراگوپتا مائوریا تأسیس شد، که قلمرو فرمانروایی اش بسوی غرب تا سرزمینهای جنوب هندوکش افغانستان امروزی میرسید. مقتدرترین فرمانروای آن آشوکا بود. دین بودا در عهد این پادشاه مقتدر از حدود شبهقارهٔ هند تجاوز و توسط مبلغین از شمال غربی تا کشمیر و قندهار و کابل نفوذ کرد و متدرجاً به سواحل آمودریا رسید و در کناز آیین زرتشتی، آیینی مهم شد، اما در سرزمینهای باختر و فلات ایران بازایستاد. در آن زمان هخامنشیان راه شاهی را وسعت داده بودند، که کابل امروزی را به شهرهای مختلف در پنجاب و دشت گَنگ متصل میکرد. بدینترتیب بازرگانی، هنر، و معماری رونق پیدا کرد، و بخصوص بناها با معماری بودایی و استوپههایی که هنوز در شرق افغانستان بچشم میخوردند.
در همین حال مائوریاها(۳۰۵ –۱۸۵ پیش از میلاد) بر جنوب هندوکش افغانستان فرمانروایی و یونانیها در سرزمین باختر در بلخ امروزی حکمرانی داشتند. آشوکای بزرگ ( ۲۷۲–۲۳۲ ق. م)، فرزند چندراگوپتا شبهقاره هند را پس از نبردی خونین تصرف کرد، به آیین بودایی گرایید، و این آیین را با گشودن استوپهها در سرتاسر قلمرو فرمانروایی خود گسترانید. وی فرمانهای بودا را منتشر کرد و "ستونهای آشوکاً را با سنگ نوشتههایی بقلم امپراتور یعنی فرمانهای آشوکا افراز کرد. فرمانهای بودا و سنگنوشتههای روی ستونها در سرتاسر شاهنشاهی مائوریا، از هند تا افغانستان منتشر شد. سنگ نوشتههای دوزبانهٔ یونانی و آرامی تازه کشف شده درقندهار و لغمان به زبان آرامی که زبان رسمی هخامنشیان بود، به دوران فرمانروایی آشوکا برمیگردد.
دولت یونانیِ هند( در حدود ۹۰–۱۵۵ ق.م)
پارت نام سرزمینی باستانی در محل استان خراسان کنونی بوده است. پارت ها امپراتوری ای به نام امپراتوری اشکانی (247 پیش از میلاد تا 224 پس از میلاد) را تشکیل دادند که به یک قدرت بزرگ سیاسی و فرهنگی در شرق باستان تبدیل شد. در زمان امپراتوری اشکانیان، رومی ها هم قدرت زیادی داشتند و این دو، دو دولت بزرگ آن دوران را تشکیل می دادند. شماری از مورخان پارت ها را از نژاد آریایی و برخی از نژاد زرد (چینی و مغولی) و برخی هم عقیده داشتند آنها از اختلاط هر دو نژاد به وجود آمده اند. اما بعد مشخص شد پارت ها آریایی های ایرانی بوده اند. در اصل نژاد اشکانیان به سکا ها می رسد. اشکانیان خود را ارشک می نامیدند تا نسب سلسله شان را به اردشیر دوم هخامنشی که او هم نامش ارشک بوده برسانند. بعدها ارشکان تبدیل به اشکان – اشکانیان شده است.
امپراتوری اشکانیان در حدود سال های ( ۱۶۰ ق.م. -۲۲۵ م)
هرچند شاهان اشکانی از سال های (۲۵۰ ق م تا ۲۲۲۶ م)حکومت مطلقه نداشتند و در دوران آنان مجلس مشورتی وجود داشت؛ اما با این هم پارت ها مردم مبتکری نبودند، اما بیشتر مسیرهای تجاری بین آسیا و مناطق یونانی نشین و روم را کنترل می کردند. درواقع امپراطوری در مسیر جاده ابریشم بین امپراتوری روم در حوزه مدیترانه و سلسله هان در چین واقع بود و در نتیجه به سرعت به یک مرکز تجارت و بازرگانی تبدیل شد. اشکانیان بابت واردات گمرک می گرفتند و در نتیجه ثروت کلانی به دست می آوردند که این ثروت را به طور گسترده ای در فعالیت های ساخت و ساز به کار می انداختند.(4)
آخرین جنبشی که به پایان کار اشکانیان انجامید، از پارس به رهبری اردشیر بابکان آغاز شد. وی در سال ۲۲۴ میلادی بر اردوان پنجم شورید؛ اردوان در نبرد از اردشیر به سختی شکست خورد و خود نیز هنگام نبرد کشته شد. اردشیر احتمالاً در سال ۲۲۶ میلادی در تیسفون تاجگذاری کرد و خود را شاهنشاه خواند. شکوه پارت، بدینگونه فروریخت. در زمان اردشیر و جانشینان وی، جنگهای ایران و روم میان پادشاهی ساسانی و رومیان ادامه یافت؛ اما یاد شکوهشان چنان در جهان زنده بود که یکصد و پنجاه سال پس از سقوطشان، امپراتور روم یولیانوس ترجیح داد به او لقب «فاتح پارتها» دهند. (5)
سکاها طایفههای ایرانی بودند که در دو سوی دریای خزر، دشتهای جنوب روسیه و ماوراءالنهر میزیستند و از زبان آنها در دوره باستان هیچ اثر مکتوبی در دست نیست.[۹] . هندوسکاها زیردسته یی از مجموعه بسیار بزرگترِ اقوام کوچ نشین سکاها بودند. هندوسکاها بین اواسط سدهٔ دوم پیش از میلاد و سدهٔ چهارم میلادی از آسیای میانه از طریق آمودریا به باختر، رُخَج، گندهارا (در افغانستان امروزی)، و سپس بسوی پنجاب و کشمیر (در هند و پاکستان امروزی) و همچنین به گُجرات و راجِستان( در غرب و مرکز هند) تاختند. سکاها در زبان آشوری اشکوز نامیده میشدند و پارسیان و هندیها آنان را سَکا مینامیدند.[۱۹] (سکارولی) ها که یکی از اقوام اسکایی بودند، بعد از عبور آمو دریا در صفحات باختر به طرف غرب تا حوزههریرود رفته و از آنجا بطرف جنوب متمایل شدند و در حوزه هیرمند مستقر گردیدند، چنانچه آن ناحیه به نام ایشان به (ساکستانا)، (سنجستان) و (سیستان) معروف شد. (6)
شاهان یونانی باختر ( ۱۳۵ – پیش از میلاد)
فشار اقوام اسکایی در داخل و حملات دولت اشکانی از خارج سبب شد که هیلوکس شاه یونانی باختر در سال 135 قبل از میلاد از شمال هندوکش و پایتخت قدیمی ، بلخ به جنوب هندوکش عقب بنشیند و کاپیسا را مرکز قدرت دولت خود قرار دهند. در این زمان دامنه متصرفات این دولت به جانب شرق تا سند می رسید . بعد از هیلوکلس جانشینان او تا اواخر قرن اول میلادی سلطنت یونانی- باختری را حفظ کردند، ولی در اواخر همین قرن بر اثر فشار پارتها و اسکائی ها ، به کلی منقرض گردیدند. محل زیست این اقوام قسمت شمال شرقی و بخشی از شرق کشور بود که بعد از ورود سپاهیان اسلام و مسلمان شدن مردم افغانستان، سالها در برابر حمله مسلمانان مقاومت کردند و به کیش اجدادی خویش باقی ماندند. (۷)
پارتیانِ هند/پَهلَوها در حدود ( ۲۲۵–۲۰ م)
بعد از انقراض سلسله های هخامنشی، یونانی و موریا مدتی در افغانستان به صورت ملوک الطوایفی اداره می شد تا اینکه قبیله کوشانی، شاخه ای از اقوام سیتی یوچی وارد افغانستان شده و به تدریج قدرت یافتند و امرای محلی را شکست داده، حکومت بزرگی تشکیل دادند. کوشانیها که به یوچی ها نیز معروف می باشند، ابتدا در شمال افغانستان کنونی، یعنی آسیای مرکزی فعلی زندگی می کردند و همواره در حال جنگ و نزاع با اقوام و طوایف دیگری بودند که در آن منطقه زندگی می کردند. کوشانی ها یکی از پنج قبیلهٔ اتحادیهٔ کوچ نشینان یوئه ژی، کوشانیها بودند، که قبایل یوئه ژی را متحد ساختند و امپراتوری را تأسیس کردند که در اوج قدرت از ترکمنستان تا غرب چین تا مناطق مرکزی هند وسعت داشت. استراتژی یورشگری کوشانیان و مرکزیت فرمانرواییشان در امتداد جاده ابریشم، آنها را قادر ساخت تا سومین ابرقدرت عصر باستان (بین چین و روم)شوند. بدینسان، آنها که زمانی قومی کوچنشین بودند، پس از یکجانشینی و شهرنشینی، تبدیل به یک دولتشهر (Cosmopolitan) ثروتمند شدهبودند.
دورهٔ کوشانیها را میتوان دورهٔ تمدن جدیدی برای افغانستان محسوب کرد: این خاندان در پیکرتراشی پیشرفتهای بسیاری کرد و بتهای ۳۵ و ۵۳ متری بامیان که توسط طالبان نابود شدند از یادگارهای همین دوره بودند. خاندان کوشان در حوالی سال ۲۲۰ میلادی، زمانی که خاندانهای کوچکی اینجا و آنجا سر بلند کرده و برخی از نقاط را تصرف نمودند منقرض گشت. انقراض خاندان کوشانی پایان یک عصر یا دوره شکوفایی فرهنگی و هنری بود که دیگر هیچگاه در افغانستان تکرار نشد. (9)
کوشانشاهان (که به کوشانیساسانیان یا ساسانیانِ هند هم معروف هستند)، شاخهای از امپراتوری ساسانی بودند که در سدههای سوم و چهارم میلادی، خلاء قدرت را که از سقوط کوشانیان به جای مانده بود، پُر کردند. کوشانشاهان قلمرو خود را بر بخشی از سرزمین گندهارای قدیم (شمالغرب هند در شرق تا درهٔ کابل در غرب) گستراندند. کوشانشاهان در حدود سال ۴۱۰ میلادی توسط هفتالیان رانده شدهبودند، پس از شکست یفتلیان بدست ساسانیان در سال ۵۶۵ میلادی، دوباره حکومتشان را تأسیس کردند. اما فرمانروایی آنها سرانجام با حملهٔ تازیان (عربها) در اواسط سدهٔ هفتم میلادی سقوط کرد. (10)
پایان فرمانروایی کوشانیساسانیان خلاء قدرتی را در اواخر سدهٔ چهارم میلادی بوجود آورد که بزودی توسط نخستین قبیلهٔ هونها پُر شد. خاستگاه آنها در آسیای میانه یا منطقهٔ دریای سیاه بود و به کیداریان معروف بودند. کیداریها در طی دههٔ بیست از سدهٔ پنجم میلادی (سالهای ۴۲۰) در شمال افغانستان و قبل از تازش بهسوی شرق و فتح پیشاور بهقدرت رسیدند. آنها سپس بهسوی شمال تاختند تا قسمتهایی از شمالغرب هند و (آنطرفتر در شمال) سُغد را در طی سالهای ۴۴۰ تسخیر کنند. آنطور که از سکههای بجایمانده از دوران آنها پیداست، حکومتهای کوجک متعددی از کیداریها در این دوره ظهور کردند. نوشتههای موجود بر روی برخی از این سکهها نشان میدهد که کیداریها بازماندگان شاهنشاهی کوشان، که دو سده پیش از آمدن کیداریها ناپدید شدهبودند، هستند. به هر حال در مورد این قوم هنوز نمیتوان بطور مشخص سخن گفت.[۵۱] پیروز یکم و یزدگرد دوم دو شاه ساسانی بودند که با کیداریان جنگیدند. کیداریان از سال ۴۵۶ میلادی به بعد علیه ساسانیان جنگیدند. پریسکی پونی نوشتهاست که رومیان تعهد کردند که اگر دولت ساسانی علیه هونها و کیداریان محاربه نماید کمک پولی خواهند رسانید؛ زیرا مقابلهٔ آنها باعث میشد که این اقوام وارد سرزمین روم نشوند.[۵۱] پیروز یکم (فرمانروایی: ۴۵۹ تا ۴۸۳ میلادی)، پادشاه ساسانی توانست بطور قطعی کیداریها را مغلوب کند و آنان به هدایت شاه کیداره هجرت کردند و در قندهار ساکن شدند. اما قوم کوچنشین دیگری موسوم به هفتالیان (هیاطله)، به نواحی تخارستان که تازه کیداریها از آنجا رفته بودند، هجوم آوردند. پیروز با آنها شروع به جنگ کرد.[۵۲] فرمانروایی صدسالهٔ کیداریها در دوران اوج اقتدار خود، از آمودریا تا دریاچه آرال گسترده بوده، و پایتخت آنها در فرارود (ماوراءالنهر)، در منطقهای که متون تاریخی آن را "جنوب هونوک 'سرخ' " (مکان نامعلوم) نامیدهاند، واقع بوده و در سدهٔ پنجم میلادی بهسوی غربِ کیوَهٔ "سفید" (مکان نامعلوم) منتقل شدهبود. در این منطقه کیداریها در سالهای ۴۵۰ میلادی، با یورش قوم کوچنشین جدیدی بنام هفتالیان مواجه میشوند. (11)
دولت یفتلی ( 450- 568 میلادی)
هفتالیان که به "هونهای سفید" یا خیونها معروف هستند. ( کنفدراسیون (اتحادیه) از اقوام کوچنشین آسیای میانه بودند که خاستگاه دقیق آنها نامعلوم است. آنها از خود شهر یا رسمالخطی نداشتند، در خیمههای نَمَدی زندگی میکردند و در بین آنها دگردیسی جمجمه (برای نشان دادن رتبه و مقام در اجتماع) و چندشوهری (حالتی از چندهمسری است که در آن، زن بهطور همزمان بیش از یک شوهر داشته باشد) رواج داشت. هفتالیان از سوی آسیای میانه بهسوی جنوب تاختند و سُغد را در ۴۲۵ میلادی گرفتند و به شاهنشاهی ساسانیان حمله بردند. طبق روایت بعضی از مآخذ، هفتالیان در شهر باستانی بیابانی گیاورقلعه، در نزدیکی دژ نظامی دورهٔ سلوکی مرو) ساسانیان را مغلوب ساخته و شیرازهٔ قدرت نظامی و نخبگان سیاسی ساسانیان را نابود ساخته و داخل مملکت آنها شدند و چندین ایالت را با شهرهای مرو و هرات تصرف کردند و خراجی سالیانه بر ساسانیان تحمیل کردند. (حدود ۴۸۵–۴۸۳ میلادی)[۵۲] تا اینکه یک نسل بعد، هفتالیان در طی چند جنگ (حدود ۵۱۳–۵۰۳ میلادی) بیرون رانده شدند و سرانجام توسط خسرو یکم (انوشیروان)، شاهنشاه ساسانی، در ایرانشهر شکست میخورند. اگرچه هفتالیان، بعد از آمدنشان در حدود سال ۴۰۰ میلادی، برای مدت قریب به دوصد سال بر بخشهای بزرگی از افغانستان فرمان راندند، اما از خود در افغانستان بجز چند بنا، آثاری زیادی به جای نماندهاند. دژهای سنگی و گِلی و بالاحصار کابل و دیوارهای شهر بر روی تپهٔ شیردروازه (متعلق به سدهٔ پنجم میلادی)، تومولی (کورگانها و گورهای سنگی و گِلی) در خارج از قندوز در فلات شاختپه متعلق به عصر هفتالیان هستند. اگرچه منابع تاریخی از تخریب پایگاههای بودایی بدست هفتالیان خبر میدهند، اما به بامیان آسیبی زیادی نرسیده، در جاییکه دو تندیس بزرگ بودا به احتمال زیاد در اواخر حکومت هفتالیان بنا شده باشند. (12)
کابُلشاهان یا رَتبیلشاهان در حدود سال های (۸۵۰–۶۵۰ م)
کابلشاهان (رَتبیلشاهان یا هندوشاهان) در کابل پس از حملۀ اعراب رهبری مقاومت را بر عهده داشتند. اهمیت شهر کابل در عهد فرمانروایی این دودمان از کاپیسا پیشی گرفته بود. رتبیلشاهان و مردم بومی کابل آنچنان قهرمانانه در مقابل حملهٔ تازیان دفاع کردند که استثمار آنان جوهرهٔ داستانهای قهرمانی در ادبیات اسلامی شد. در این میان، ایستادگی چندین شبانه روزهٔ جوانی بنام رستمداد کابلی در برابر محاصرهٔ تازیان حائز اهمیت است. سرانجام کابل پس از محاصرهٔ یک ساله، در سال ۶۶۴ میلادی توسط متجاوزین عرب فتح شد. نافرمانی سرسختانه کابلیها، تازیان را به واکنش متقابل وامیداشت و بدینترتیب در شهر چندین درگیری رخ داد. کابل تنها پس از محاصرهشدنهای طولانی، و بدبیاریهایی چون افتادن یک فیل زخمی در مابین دروازهٔ شهر، که مانع بستن آن میشد، تسلیم شد. سرانجام، تازیان خشمگین، سپاهی را آماده نمودند که به دلیل تجهیزات باشکوهش، سپاه طاووس (جیش الطواویس) نامیده شد. رتبیل شاهان در گردنهای بین کابل و غزنی با سپاهیان عرب به سختی جنگیدند و در نهایت شکست درین جنگ نصیب اعراب گردید. ابوریحان بیرونی، تاریخدان عهد غزنویان، در گزارشی از سفرش به هند در کتاب تحقیق ماللهند، از ایستادگی کابلشاهان با دیدهٔ حرمت نگریسته: ین شاهزادگان نجیب برای دوصد سال ایستادگی کردند. در این مدت مسلمانان سرزمینهای مجاور، یعنی هرات، سمرقند، و کاشغر را در شمال، و سیستان را در جنوبغرب فتح کرده بودند و حکمرانان عرب در اواخر سدهٔ هشتم میلادی فرمان میراندند. کابل هم مناطق وسیعی از قلمروش را به هرات باخته بود، و در کابل یک مأمور عرب به باجهای پرداخته شده به خلفای بغداد رسیدگی میکرد. بدینترتیب شاهزادگان کابل با پرداخت باج که همیشه هم صورت نمیگرفت توانستند سرزمین خویش تا آمدن یعقوب لیث صفاری، از چنگال تازیان محافظت کنند تا آنکه بالاخره لیث صفاری با خدعه و فریب کابل شاه را کشت و دخترش را وادار به عقب نشینی به میرزکۀ پکتیا کرد. گفته می شود که وی تمامی خزانه را با خود در میرزکه انتقال داد که همراه با خزانه های غزنویان از ترس غوری ها در سال ۱۳۶۹ خورشیدی به تاراج رفت.
سلسله شیران بامیان ( 420 تا 958 میلادی )
شیران بامیان از بقایای کوشانیها و یفتلی ها بودند. بعد از قرن پنجم میلادی که امپراطوری یفتلی سقوط کرد، در نقاط صعب العبور کوهپایه های افغانستان مرکزی مانند بامیان، غرجستان، دیراوود، جاغوری ، مالستان، شارستان، گردیز و ... پراکنده شدند و به تشکیل امارتهای محلی پرداختند. بامیان یکی از مراکز آنها بود که سلسله ای معروف بنام شیران بامیان در آن ظهور کرد.
ساسانیان ( 230- 651 میلادی)
بعد از انحطاط و سقوط دولت یفتلی شمال کشور زیر سلطه ترکان، و غرب کشور در قلمرو دولت ساسانی قرار گرفت . در قرن سوم میلادی ارشیر اول سلسله مقتدر و نیرومند ساسانی را بنیاد نهاد که تا چهار قرن دوام آورد.( تسلط ساسانيان بار اول بر افغانستان امروزی در حدود سالهای 365-230 ميلادی بود) تمام ایران و قسمتی از خراسان قدیم که افغانستان را نیز در بر می گرفت و برخی از کشورهایی که اکنون همسایه شمالی ایران به شمار می روند، تحت سیطره دولت ساسانی قرار داشتند . اما همچنان جنوب کشور تحت سلطه بازماندگان یفتلی اداره می شد. شاهان ساسانی امپراتوری خویش را تا رود سند و آسیای مرکزی وسعت دادند. در قرن ششم میلادی خسرو انوشیروان ساسانی یفتلی ها را از باکتریا راند و این منطقه بار دیگر به امپراطوری ساسانی پیوست. تسلط ساسانيان بار دوم در سال های (644-565 ميلادی ) بر باکتریا ادامه یافت. در این وقت غرب افغانستان شامل مناطق هرات و نیمروز و توابع آن تحت نفوذ ساسانیان قرار داشت که آیین زردتشتی داشتند و به زبان پهلوی تکلم می کردند.
حمله مسلمانان ( افغانستان در زمان خلفا راشدین ) ( 643 – 661 میلادی )
در قرن هفتم میلادی هنگامی که تمدن قدیم عالم، آنکه از منبع یونان سرچشمه گرفته بود، رو به انحطاط داشت وامپراطوری روم دستخوش تجزیه و فساد گردیده بود، ایتالیا جلال سابق را از دست داده و هسپانیه (اسپانیا) نظم و آبدای خود را باخته و خلاصه قسمت بزرگی از اروپا گرفتار تسلط طوائف بربر بود ، در آسیا نیز امپراطوری فارس راه اضمحلال پیموده و کشور پهناور چین وهند در زیز جبروت امپراطوری آسمانی و ملوک الطوائفی کوفته می شد، همچنین در آفریقا کشور مصر مبتلای ظلم وجهل بود و در بیشتر نقاط روی زمین فقر و قساوت، ظلم و جهل حکومت می کرد و قارۀ امریکا هنوز کشف نشده بود.(۱۴)
سپاۀ عرب پس از پنج سال تاخت و تاز در ایران و درگذشت محمد کامل توانست که بر سراسر امپراتوری فارس تسلط حاصل کند، اگرچه دستههایی قبیلهای برای قرنها در این مناطق به مقاومت ادامه دادند.[۲][۳] در طول قرن هفتم، ارتشهای عرب راه خود را به منطقه افغانستان از راه خراسان با مذهبی جدید، "اسلام"، شروع کردند. در این مرحله از زمان منطقهای که در حال حاضر افغانستان است، دارای جمعیتی چندمذهبی متشکل از بودایی، زرتشتی، هندویسم، یهودی و دیگر مذاهب بود.
ارتشهای عرب که پرچم اسلام را حمل میکردند، از سوی غرب برای شکست ساسانیان در ۶۴۲ پس از میلاد آمدند و پس از آن با اطمینان به سوی شرق رهسپار شدند. در حاشیه غربی منطقه افغانستان شاهزادگان هرات و سیستان حکومت را به اعراب واگذار کردند، اما در شرق، در کوهها و در شهرهایی که فقط شورشی در آنها برگزار شده بود، پس از ترک ارتش اعراب به عقاید پیشین خود بازگشتند. خشونت و آزمندی اعراب باعث تولید چنین ناآرامی شد، با این حال هنگامی که قدرت پایانی خلافت آشکار شد، حاکمان بومی یکبار دیگر خود را مستقل کردند. در این میان صفاریان از سیستان در منطقه افغانستان کمی درخشیدند. بنیانگذار متعصب این سلسله، شاگردی از یک مسگر یعقوب بن لیث صفاری، از پایتخت خود از زرنج در در ۸۷۰ میلادی بیرون آمده و با نام اسلام به سوی شهرهای بست، قندهار، غزنی، کابل، بامیان، بلخ و هرات تاخت و تاز کرد.[۵]
در طول قرن هشتم تا نهم، ساکنین زیادی که در حال حاضر از افغانستان و پاکستان هستند به مذهب اسلام، سنی تغییر مذهب دادند.[۶]:۳۴۷ در بعضی نقاط مردم قیام کردند و دوباره به همان شیوه قبلی پرستیدن خود، ادامه دادند.[۵] مناطق کوهستانی نیز هنوز بهطور کامل تغییر مذهب نداده بودند و مردم غیرمسلمان زیادی در این مناطق پراکنده بودند. در کتابی با نام حدود العالم، که در ۹۸۲ میلادی نوشته شده است، دهکدهای را در نزدیک جلال آباد افغانستان، یادآور میشود که پادشاه منطقه چندین زن هندو، مسلمان و افغان داشت.[۷] در قرنهای هشتم و نهم اجداد افغانهای ترک-زبان امروز در مناطق هندوکش (برای به دست آوردن زمینهای بهتر) مستقر شدند و شروع به یکسانسازی خود با فرهنگ و زبان قبایل پشتون، که در آنجا حاضر بودند، کردند.[۲]
طاهر پس از دو قرن تلاش های پیهم خرسانیان بالاخره توانست تا در ۲۴ جمعۀ جمادی الاخر برابر به ( 207 خورشیدی و 822 میلادی ) نخستین حکومت مستقل خراسانیان را اعلام کند و بغداد هم حکومت او را به رسمیت شناخت. وی توانست که کرمان، سیستان، هرات، نیشاپور، مرو، جوزجان، بلخ و تخارستان را به حکومت خود وصل کند. پس از وی فرزندانش عبدالله به فتوحات ادامه داد و بعد از وی فرزندش طاهر به قدرت رسید و تا حکومت طاهر دوم بن محمد بر افغانستان غربی و شمالی حکومت کردند. در آن زمان در ولایت های جنوبی و شرقی رتبیل شاهان حکومت داشتند. حکومت آخرین دودمان طاهری بوسیلۀ یعقوب لیث صفار منهدم شدند. هرچند تا مدتی در نیشاپور تسلط داشتند.
صفاریان در سال های (۸۶۱-۱۰۰۲ م)
سامانیان در سال های )۸۷۵-۹۹۹ م)
غریغونیان از سال ( ۲۵۰ تا ۴۱۰ خورشیدی)
غریغونیان از سال ( ۲۵۰ تا ۴۱۰ خورشیدی) در عهد غزنویان و سامانیان در گوزگانان حکومت داشتند که قلمرو این حکومت از شمال تا دریای آمو و از جنوب تا غرستان و غور و تالقان حوالی زمینداور امتداد داشت تا آن که فرغونیان وفاداری شان را به حکومت غزنی به رهبری سلطان محمود اعلان کردند. در حدود ۳۶۶ خورشیدی سبکتگین در غزنی به قدرت رسید و زمامداران سامانی ضعیف شدند و شهر های افغانستان از تخارستان و بلخ تا گوزگانان و هرات و سیستان و بست تا کابل و گردیز مربوط به پایتخت غزنی شد. محمود با حمله بر ملتان به سلسلۀ حکومت لودی ها درهند نیز پایان داد. (۱۵)
آلبانیجور از سال( ۲۳۲ تا سال ۲۷۲ )
آلبانیجور به سلسلۀ امرایی می گویند که از سال ۲۳۲ تا سال ۲۷۲ در تخارستان و بلخ وخلم وترمذ و انداراب و پنجهیر و بامیان حکومت داشتند.(۱۶)
شاران غرستان از سال های ( ۲۸۹ تا ۵۵۰)
شاران غرستان سلسله شاهانی بودند که بودند که از سال های ۲۸۹ تا ۵۵۰ در سرزمین های مرکزی افغانستان حکومت کردند و ګفته میشود که مربوط به بقایای عناصر کوشانی و یفتلی هستند. به همین گونه سلسله امرایی از اندراب به نام های مکتوم و سهلان از سال های ۳۵۹ تا ۳۷۴ در اندراب حکمروای کردند. از سویی هم امرای چغانیان درعهد غزنویان و سامانیان بر دو طرف دریای آمو و بلخ و تخار تا دامنه های شمال هندوکس از سال های ۳۰۰ تا ۳۴۰ خورشیدی حکمروایی داشتند. همچنان دودمان دیګری به نام سیموجوریان از سال های ۳۳۳ تا ۳۸۷ در مرو ونیشاپور و قهستان حکومت کردند.(۱۷)
غزنویان در سال های (۹۶۲-۱۱۴۸ م)
سلجوقیان از سال های ۴۲۹ تا ۶۳۲ خورشیدی
غوریان درسال های (۴۰۰-۶۱۲ خورشیدی)
غوریان درسال های (۴۰۰-۶۱۲ خورشیدی) حکمروایی داشتند. در سال( ۵۳۵ هجری قمری ۱۱۴۰ میلادی)غوریان شهر با شکوه غزنی را که زمانی لقب عروس شهرها را داشت به تصرف خود درآوردند. علاالدین غوری معروف به جهانسوز این شهر زیبا را به آتش کشیده اجساد سلاطین غزنوی مگر محمود و پسرش مسعود را از قبرها بیرون کشید و سوزاند. غوریان که همواره خواب رسیدن به سرزمین زرخیز هندوستان را میدیدند، بعد از ویران ساختن غزنی در اسرع وقت رهسپار هندوستان شدند. یکی از غلامان ترک غوریان بنام قطب الدین تخت و تاج دهلی را تصاحب کرد و پس از وی غلامان ترک به مدت یک قرن این تخت و تاج را در اختیار داشتند.
حکومت غوری ها با حکمروایی شنسب بن خرنګ در سال های (۴۰- ۸۰خورشیدی) آغاز و با حکومت علاوالدین مسعود بن شمس الدین ۳۲ مین شاۀ غوری پایان می یابد. شاهنشاهی غوری ها در هندوستان تا سواحل گنگ و از طرف شرق تا سواحل گنگا و از طرف غرب تا خراسان وخوارزم ونسا و باورد و از طرف جنوب تا بحیرۀ عرب امتداد داشت تا آنکه سلطان محمد خوارزمشاه ازتخارستان به غزنین و تا گردیز را تصرف کرد و تاج الدین یلدوز به هندوستان و لاهور رف و در جنگی که در تراین با سلطان التمش کرد، بازداشت شد و در بدوان در سال ۶۱۱ خورشیدی کشته شد. در زمان انقراض سلسلۀ غوریان در حدود ۶۱۲ خورشیدی خوارزمشاهیان ولایت های شمالی وغور و هرات را تا سیستان تصرف کردند و تا بست و تگین آباد و زابلستان در دست ملوک محلی سیستان باقی ماند و اما ولایت های غزنی و کابل و قسمت های شرقی تا مجاری سند به تاج الدین یلدوز تعلق گرفت. بعد از یلدوز غزنی بوسیلۀ ملک کربر و هرات بوسیلۀ امین ملک و پشاور بوسیلۀ اختیار الدین محمد خرپوست از شاهان خوارزمی اداره می شدند. (۱۸)
موسس خوارزمیان ابوسعید احمد بن محمد بود که در سال ۳۴۰ خورشیدی به حکومت رسید که پنجمین شاۀ این خانواده شاه ملک بود که در سال ۴۲۴ خورشیدی بوسیلۀ طغرل بیگ سلجوقی منهدم شدند؛ اما خانوادۀ دوم خوارزم بوسیلۀ انوشتگین یکی از غلامان بلکاتگین اساس گذاشته شد و آخرین و هشتمین شاۀ خوارزم سلطان جلال الدین فرزند بزرگ سلطان محمود خوارزمشاه بود که درسال ۶۱۷ خورشیدی بجای پدرنشست و در برابر چنگیز به مقاومت های شچاعانه ادامه داد. جلال الدین در خراسان و تالقان با لشکر چنگیز جنگید تا آن که به پشاور عقب نشینی کرد و در جنگی که درکنار رود سند با چنگیر نمود، خود را در رود سند افگند و به پارس رفت و تا آنکه در سال ۶۲۸ خورشیدی بدست کردان کشته شد. (۱۹)
در قرن هفتم هجری قمری (سیزدهم میلادی) یکی از روئسای قبایل مغول بنام چنگیزخان، قوم خود را تحت نظم و انضباطی شدید به صورت نیروی جنگندهای مقتدر در آورد. مهاجمان مغول سوار بر اسپهای تیزتک و ریزاندام از صحرای مغلستان به طرف جنوب سرازیر شدند و همچون گردباد توفنده کوهها و دشتهای پیش روی خود را درهم پیچیدند. سرزمین کنونی افغانستان حتی صدسال بعد نیز همچنان اسیر مغولان بود. رهبران محلی عموماً ترکانی بودند که از طرف اربابان مغول خود برای اداره امور این سرزمینها گماشته شده بودند. پس از مرگ چنگیز پسرش اوکتای به جای وی نشست، و آنگاه که امپراتوری مغول تجزیه و متلاشی میشد، این سرزمین کوهستانی به هلاکو نوه چنگیزخان واگذار شد.
چنگیز با لشکرکشی وحشتناک اش توانست تا سلطان علاوالدین محمد خوارزم راکه بر اورگنچ حکم میراند برانداخت و بعد دولت فراخطائیان و تورکان را که در سمرقند میان دولت های خوارزمشاه و قوای چنگیز حایل بود، برانداخت و غوریان را هم برافگند. دولت خوارزم که نام خلیفۀ بغداد ناصرالدین الله را از خطبه افگنده بود. وی چنگیز را برای براندازی خوارزم تشویق کرد. از سویی هم ستم تورکان خاتون مادر سلطان بزرگان ملکت را به ستوه آورده بود و زمینه برای سقوط خوارزمشاهی چه از لحاظ خارجی و چه از لحاظ داخلی آماده بود. (۲۰)
امپراتوری مغول که در ابتدا حکومت بزرگ مغول نامگذاری شده بود، امپراتوری بزرگی بود که طی قرون ۱۳ و ۱۴ وجود داشت. از آسیای میانه آغاز میشد و سرانجام از اروپای شرقی به دریای ژاپن کشیده شده و قسمت عظیمی از سیبری را تحت پوشش قرار میداد و به سوی جنوب پیش رفته و جنوب شرقی آسیا، شبه قاره هند و خاورمیانه را شامل میشد. به همین دلیل است که به عنوان بزرگترین امپراتوری در تاریخ جهان شناخته میشود.
آل کَرت از سال های (۱۲۴۵-۱۳۸۱ م)
حکمرانان کنر و یوسف زاییان ( ۸۰۰-۹۰۰ خورشیدی)
همزمان به تاخت و تاز تیموریان در سال (۸۰۰- ۹۰۰ خورشیدی) حکمرانانی در کنر فرمانروایی داشتند که برای آنان لقب سلطان داده بودند. این خانواده در درۀ پیچ کنر حکمروایی داشتند که افسانه های محلی آنان را به ذوالقرنین منسوب می دانستند. از مشاهیر این خانواده سلطان پکهل و سلطان بهرام دو برادر بودند که فرزندان سلطان کهجامن بن هندو بودند. سلطان پکهل از از لغمان تا کنر وباجور و سوات و کشمیر حکم می راند. در دره های کنر کتیبه هایی از او باقیمانده است. بعد از وی فرزندانش در سوات باهم درگیر شدند و جنگ های بزرگ میان آنان درگرفت. سلطان بهرام لغمان و ننگرهار را تصرف کرد و برخی از مخالفان خود را به پشاور تبعید کرد و مرکز حکمرانی او پایین دامنۀ سپین غر بود. بعد از او سلطان تومنا به قدرت رسید و خانواده های این دودمان در کوه های شنوار و کنر و سوات و باجور تا ضلع هزاره وکشمیر محدود ماندند. پس از آن دردامنه های کوه ها و دشت های کابل وننگرهار و پشاور مهاجرت های اقوام پشتون صفحات قندهار و مجرای نهر ارغستان در عصر اولاد تیمور آغاز شد. عشایر کند و زمند به سبب اختلاف های مجاورین و کمی چراگاه از صفحات قندهار کوچیده و به کابل آمدند و با اقوام گومل و غیره در دره های کابل می زیستند. در سال 870 خورشیدی مرزا الغ بیگ بن سلطان ابوسعید گورگان حاکم کابل تمام سرکرده گان این قبایل را کشت؛ اما برادرزادۀ سلطان یوسفزایی (احمد) از کشتن نجات یافت و قوم ترکلانی را در لغمان جاگزین کرد.
بعد از جنگ مهمندزایی ها و یوسف زایی ها مهمند زایی ها ننگرهار را گرفتند و یوسف زاییها به باجور، بنیر و سوات روی آوردند. شیخ ملی زمام امور را بدست گرفت و بعد از آن کجو خان رانی زایی زمام اقتدار را بدست گرفت. پس از سلطان کهپل کنری دهمین زمامدار این خانواده طاوس خان در سال 910 حکومت کرد. (۲۱)
امپراتوری گورکانی یا امپراتوری تیموری (۷۵۰ – ۸۸۶ خورشیدی /۱۳۷۰–۱۵۰۶ م) دودمانی ترکتبار بود.[۱][۲] بنیانگذار این دودمان امیر تیمور بود که ادعا میکرد نسبش به چنگیز خان میرسد و در قبیلهٔ برلاس که کنفدراسیونی از مغولان کوچرو بود به دنیا آمد. تیمور کشوری گسترده و دولتی سترگ ایجاد کرد و سرزمین ماوراءالنهر را به اهمیتی رساند که تا آن زمان هیچگاه بدان پایه نرسیدهبود.
تیمورلنگ چندین بار این سو تا آنسوی هندوکش را زیر سم ستوران خود گذراند؛ مشهورترین لشکرکشیهای وی در (۸۰۱ هجری قمری ۱۳۹۸ میلادی) انجام شد که طی آن هندوستان فتح و دهلی غارت گردید، و یکبار دیگر پس از چنگیز این نواحی دستخوش چپاول و ویرانی شد. با مرگ تیمور در سال (۸۰۷ هجری قمری ۱۴۰۵ میلادی)، پسر چهارمش شاهرخ، پس از یکسال جنگ و رقابتهای خانوادگی، حکومت هرات و نیز ماوراءالنهر را بدست گرفت. وی هرات را به عنوان پایتخت خود بر گزید، حصارهای آن را مرمت و بازسازی کرد و در آن بناهای مجللی ساخت، و این شهر به صورت مرکز مهم سیاسی و بازرگانی منطقه در آمد. در این سالها معماران، نقاشان، علما و محققان و موسیقی دانان مورد تکریم و تجلیل فراوان قرار گرفتند. بزرگترین هنرمند میناتوریست استاد کمال الدین بهزاد، در حدود سال ۸۴۴ هجری قمری (۱۴۴۰ میلادی) در هرات تولد یافت و در دربار سلطان حسین بایقرا، آخرین شاهزادهای تیموری، زندگی کرد.
بخش اعظم دوره صدساله حکومت تیموریان در افغانستان شاهد رونق و رفاه و پیشرفت این کشور بود. اما امپراتوری تیموریان نیز تدریجاً به سوی زوال میرفت؛ و یکبار دیگر، با زوال اقتدار فرمانروایان خارجی، مردم و رهبران بومی این سرزمین امکان آن را یافتند که تجدید قوا کنند و برای بذست گرفتن حکومت سرزمین خود سر برآورند. یکی ازین رهبران، شخصی بنام بهلول لودی بود. لودی در سال ۸۵۵ هجری قمری (۱۴۵۱ میلادی) تاج و تخت دهلی را نیز تصاحب کرد و سلسله لودی را که هفتاد و پنج سال دوام کرد تأسیس نمود.
ظهیرالدین محمد بابر بزرگترین فرزند عمر شیخ شاهزاده تیموری بود که بر فرغانه حکم میراند. ولی پس از آنکه بر جای پدر خود نشست، ترکان ازبک تمامی ملک و موطن وی را تصرف کردند، وی در سال ۹۱۰ هجری قمری (۱۵۰۴ میلادی)، شکست خورده و پریشان، به همراه چند صد نفر از وفادارانش سفری را به امید فتوحات احتمالی آغاز کرد که آخر مؤسس امپراتوری مغولان هند شد. ظهیرالدین مانند جدش تیمور لنگ ترک بود و به ترک بودنش مباهات میکرد و همچنان مدعی بود که نوه چنگیزخان است. او شهر کابل رابرای آب و هوای مطبوع و اهمیت بازرگانی و سوق جیشی آن به عنوان مرکز خویش برگزید. بعد از فتح هند دیگر هیچگاه به کابل بر نگشت، اما بنا به وصیت خود، جسدش را بعد از مرگ به این شهر آورده و در باغی که خودش بنام باغ بابر (این باغ تا هنوز به همین نام موجود است) دایر کرده بود منتقل و دفن نمودند.
پس از مرگ بابر ستاره اقبال امپراتوری تازه تأسیس یافته مغول برای مدت بیست سال در حضیض بود. یکی از بسته گان لودیها شخصی بنام فرید شیر شاه سوری تخت و تاج هند را از همایون فرزند و جانشین بابر تصاحب نمود، و سلسلهای را بنام سوریها را بنیان گذاشت. همایون مدت پانزده سال در تبعید بسر برد و عاقبت به کمک ایران قندهار و کابل را دو باره بدست آورد. در سال ۹۶۲ هجری قمری (۱۵۵۵ میلادی، دهلی را نیز دوباره به کف آورد. اکبر شاه پسر همایون بعد از پدرش به تخت نشست و امپراتوری مغولان هند را دوباره تثبیت ساخت. اکبرشاه بسال ۱۰۱۴ هجری قمری (۱۶۰۵ میلادی)، چشم از جهان فرو بست، و پسرش جهانگیر بر جایش نشست. در این دورهاست که باز رهبران محلی اینجا و آنجا سر بلند کرده از هر طرف صدای استقلال خواهی بگوش میرسد. در دوره حکومت شاه جهان، شاعر جنگجوی مشهور پشتون بنام خوشحال خان ختک از کوههای سلیمان سر برآورد. خوشحال در چندین مصاف با مغولان جنگید.
شاه جهان حکومت پیشاور را به خوشحال خان بخشید، اما اورنگزیب بعد از آنکه پدرش شاه جهان را خلع و خود بر مسند امپراتوری مغول تکیه زد تمام صلاحیتهای خوشحال را محدود نموده آخر او را به زندان افگند. حکومت طولانی اورنگزیب همراه با شورشهای مداوم قبایل پشتون مواجه بود؛ خوشحال خان در گروگان سپاهیان مغول بود و ایشان هم همواره تلاش میکردند تا شورش قبایل را سرکوب نمایند، او حتی در زندان نیز عمیقترین انزجار و تنفر خود را توسط اشعارش نسبت به مغولان تبارز میداد. خوشحال بعد از دوسال از زندان رها شد و بقیه عمر خود را در مبارزه علیه ایشان سپری نمود، او همیشه سعی میکرد تا اقوام پراگنده پشتون را علیه مغولان متحد سازد. با مرور زمان شالودههای امپراتوری مغولان هند بر اثر سوء تدبیرهای اورنگزیب سست گشت، و این امپراتوری در فاصله کوتاهی پس از مرگ اورنگزیب در سال( ۱۱۱۸ هجری قمری۱۷۰۷ میلادی)تجزیه شد و از هم پاشید. پس از بابر آخرین پادشاۀ این خانواده معظم شاه بن عالمگیر بود که در حدود سال های ( ۱۱۱۸-۱۱۲۴) حکمروایی کرد.
پس از مرگ از مرگ شاهرخ تصرفاتش به قسمتهای کوچکتر مجزا شد و به همین سبب صفویان و امرای شیبانی آنها را به متصرفات خود پیوست کردند. با این حال خاندان تیموری از میان نرفت و نوادگان تیمور پس از چندی پستر فرمانروایی خود را به هندوستان بردند و امپراتوری بزرگ گورکانیان هند را بنیاد گذاردند. شاهان تیموری هرات عبارت اند از تیمور بن تراغای (۷۷۱- ۸۰۷ خورشیدی)، شاهرخ بن تیمود (۹۰۷- ۸۵۰ خورشیدی )، الغ بیگ بن شاهرخ (۸۵۰- ۸۵۳ )، عبداللطیف بن الغ بیگ ( ۸۵۳- ۸۵۴ )، ابوالقاسم بابر بن بایسنقر بن شاهرخ ( ۸۵۱- ۸۶۱ ) و ابوسعید گورگان بن محمد میرانشاه بین تیمورد( ۸۶۱-۸۷۳) و آخرین آنان سلطان حسین بن غیاث الدین منصور بن بایقرا بن عمر شیخ بن تیمور می باشد.
در فروپاشی امپراتوری مغولان هند افغانها بی تأثیر نبودند. طی دویست (دوصد) سالی که مغولان حکومت هند را در دست داشتند، شهرهای مرزی افغانستان از سه سو مورد کمکش و محل منازعه بودند: مغولها از یک سو، ایرانیها از سمت غرب، و ترکان ازبک از سمت شمال. کابل، هرات و قندهار بارها میان این مدعیان متخاصم دست به دست شدند. در سال( ۱۱۲۰ هجری قمری۱۷۰۸ میلادی) پشتونهای غلزایی سلطهای ایران بر قندهار را برانداختند؛ در هرات نیز پشتونهای ابدالی همین کار را کردند. با گذشت چند سال این قبایل چنان قدرتمند گشتند که محمود افغان مشهور به شاه محمود هوتکی بر بخشهای وسیعی از ایران نیز برای مدتی حکم میراند. اما از آنجاییکه ایشان قلمرو خویش را بیش از حد توانشان بسط و توسعه داده بودند حکومتشان چندان نپایید و بزودی برچیده شد.
احمدخان سدوزایی، یکی از سران قبیله پشتونهای ابدالی از جمله امرای نادرشاه بود. وی چنان مورد اعتماد نادر بود که به فرماندهی نیروی ۴۰۰۰ نفرهای محافظ او گماشته شد. در سال ۱۱۶۰ هجری قمری (۱۷۴۷ میلادی) نادر بدست سران سپاه ایرانی خود به قتل رسید احمدخان پس ازین حادثه خود را به قندهار رساند، و در آنجا خود را امیر یعنی رئیس همهای قبایل خواند و حکومت افغانستان را بدست گرفت.
امپراتوری گورکانی هند (۱۵۲۶ تا ۱۸۵۷)
امپراتوری گورکانی هند که به سبب انتسابشان به تیمور از ایشان به عنوان امپراتوری تیموری هند نیز یاد شدهاست.[۱] امپراتوری بزرگی بود که بهدست نوادگان امیر تیمور در هندوستان ایجاد شد. این سلسله از ۱۵۲۶ تا ۱۸۵۷ میلادی در بخش بزرگی از شبه قاره هند شامل کشورهای امروزی هند، پاکستان، بنگلادش و بخشهایی از افغانستان امروزی فرمانروایی کرد.
نوادههای تیمور همچون شاهرخ و همسرش گوهرشاد در ایران کارهای بسیار ارزشمندی را در راستای فرهنگ ایرانی از خود به جای گذاشتند و دیگر نوادگان او چون بابر و فرزندانش سهم مهمی در گسترش فرهنگ ایرانی در سراسر شبه قاره هند برعهده گرفتند. حکمرانان این سلسله به تدریج تمامی شبه قاره را تحت فرمان گرفتند اما پس از مدتی بخشهایی از جنوب هند از اختیار آنان خارج شد. این سلسله در نیمه سده ۱۷ میلادی و در زمان شاه جهان بزرگترین و ثروتمندترین امپراتوری جهان بود. این سلسله آخرین دوران طلایی امپراتوریهای اسلامی بهشمار میرود. در سال ۱۷۳۹ میلادی با حمله نادرشاه افشار به هندوستان مقدمات انقراض این امپراتوری فراهم شد و در سال ۱۸۵۷ پس از سالها نبرد سرانجام کمپانی هند شرقی توانست این امپراتوری را منقرض کرده و سرزمینهای آن را تصرف کند.
زبان رسمی در دربار گورکانیان هند، فارسی بود و فرهنگ ایرانی نفوذ قابل توجهی در این دربار داشت و همین باعث گسترش زبان فارسی و فرهنگ ایرانی در شبه قاره هند شد.[۲] نخستین شاۀ گورگانی هند ظهرالدین بابر( ۱۴۸۳- ۱۵۳۰) و آخرین و هژدهمین شاۀ آن ابوظفر سراج الدین محمد بهادر شاه ظفر( ۱۷۷۵ – ۱۸۶۲ م) بود.
روشانیان از سال های ( ۹۰۰- ۹۶۰خورشیدی):
پس از آنکه مغل ها سوری ها را به هندوستان راندند و سوری ها در هند سلطنت های لودیان وسوریان و خلجیان و غیره را تاسیس کردند. در این زمان خانواده یی به نام روشانیان به رهبری بایزید روشان در برابر هجوم مغل ها قیام کردند. به اساس نوشتۀ کتاب " تذکرۀ الانصار) نسب بایزید پس از هفدهمین نسل به ایوب انصاری می رسد. وی بر ضد ستم گورگانی ها بر مردم اش قیام کرد و به عدل و دادگستری پرداخت.
در این زمان شخصی به نام سید علی ترمذی در سال 900 خورشیدی که خود را از خواهر زاده گان تیمور می خواند از هند به اتک و خیبر آمد و با دختری از ملکان بزرگ دولت زایی شعبۀ یوسفزایی عروسی کرد. وی در حدود سی سال در پشتونخواه حکومت کرد و مرکز روحانی او پاچا کلی در کوهسار بونیر بود که در سال 991 خورشیدی وفات کرد. این سید تمام تلاش هایش را برای تکفیر بایزید روشان به کار برد.(۲۲)
بایزید با قیادت روحانی آخوند درویزه برضد مغول ها اعلام جهاد کرد. در سال 990 خورشیدی قبایل افریدی و اورکزی و اتمان خیل به حمایت وی شتافتند. وی در برابر محسن حکمدار کابل مغول رزمید و در سال 988 خورشیدی به عمر 56 سالگی وفات کرد. (۲۳)
پس از وی فرزندش جلال الدین برضد مغول قیام کرد و در برابر لشکر جلال الدین اکبر مغول رزمید. وی توانست که بر تمامی اراضی پشتونخواه از اراضی خیبر تا تیرا و اراضی جنوب کابل و غزنی را به تصرف خود درآورد؛ اما بالاخره در سال ۱۰۰۹ خورشیدی پس از رزم آوری های شجاعانه از سوی حکام مغولی کشته شد. پس از او برادر زاده اش احد بن عمرشیخ بن بایزید پرچم استقلال را برافراشت و در سال ۱۰۲۰ به کابل حمله کرد و پس از چندین حمله بر کابل و بالاخره در سال ۱۰۳۵ خورشیدی لشکر جهانگیر بر لواغر تیرا هجوم برد و او را کشت و سرش را به دهلی فرستاد. ص 301 پس از وی عمر شیخ بن بایزید در سال ۱۰۳۵ برضد مغول قیام کرد و پس از آن عبدالقادر فرزند احداد زمام امور را در دست گرفت و اما در سال ۱۰۴۵ از سوی حکام مغول کشته شد و با کشته شدن او سلسلۀ روشانیان ختم شد.
توخیان از ۹۲۰ تا ۱۲۰۰ خورشیدی حکمروایی داشتند که سلطان ملخی از موسسان این خانواده است. وی از سوی عالمگیر بحیث ملک تمام غلجی شناخت و در عصر وی جنگ های شدیدی بین صفویان و عشایر غلجی در گرفت و بالاخره وی در سال ۱۱۱۹ خورشیدی در سرخ سنگ کشته شد. نخستین حکمران این خانواده شاه محمد کلاتی (۹۶۰خورشیدی) آغاز شد و آخرین و هفتمین دودمان این خانواده اشرف خان و الیهار خان فرزندان خوشحال خان بودند که اشرف خان از سوی احمد شاۀ ابدالی بحیث حکمران کلات تا غزنی مقرر شد و سلسله های آنان تا عبدالرحمان خان هم ادامه یافت. (۲۴)
ابدالیان از سال های( ۴۴۰تا ۱۱۶۰خورشیدی)
موسس این خانواده ابدال است که در سال ۴۴۰ خورشیدی قبایل پشتون را در اطراف خود جمع می کند و بعد از او ملک بارک و بعد از اوملک حبیب مرزبان قبایل قندهار بودند. بعد از او بهلول ولد کانی ولد بامی و ملک صالح ولد معروف ولد بهلول مرزبانان لایقی بودند و صالح با دربار شیرشاه سوری روابط خوب داشت. پس از او برادر زاده اش ملک سدو در سال ۹۶۵در یک جرگۀ قومی بر مسند ریاست و مرزبانی قندهار مقرر شد. مرکز سدوزایی ها شهر صفا در سی کیلومتری شهر قندهار بود. ملک سدو پس از ملک صالح که هم عصر شاه جهان بود. این خانواده بر کوسان و بالا مرغاب و بادعیس را با تمام ملحقات هرات ضمیمۀ حکومت خود ساختند و نیرو های صفوی را شکست دادند و نیرو های افغان در رمضان سال ۱۱۲۹ خورشیدی صفوی ها را شکست دادند و هرات را تسخیر کردند. فتح علی خان ترکمان از اصفهان به هرات حمله کرد و هرات را تصرف و حکومت ملی اعلان کرد. اسد الله در جنگی که در سال ۱۱۳۲ خورشیدی در دلارام کنار خاشرو با شاه محمود هوتکی نمود، کشته شد. عبدالله خان پدرش ریاست ملیون هرات را به مشورۀ عبدالغنی خان رئیس تیرۀ الکوزی به زمان خان ولد دولت خان سپرد. وی عشایر ابدالی را متحد گردانید. وی امرای جنگی صفویان را کشت و در سال ۱۱۳۵ وفات کرد. پس از وی محمد خان ولد عبدالله خان حکمرانی هرات را بدست گرفت وتا مشهد پیش رفت و نفوذ خود را در خراسان توسعه داد؛ اما ابدالیان او را خلع کرده و ذوالفقار فرزند بزرگ زمان خان را در سال ۱۱۳۶ خورشیدی امیر خود ساختند. جرگۀ ملی حکمرانی باخرز و بادغیس را به ذوالفقار داد و رحمان خان ولد عبدالله خان را به حکمرانی فراه بگماشت و الله یار خان ولد عبدالله خان خان را در سال ۱۱۳۸ خورشیدی از ملتان خواستند و او را رئیس حکومت مرکزی ملیون تعیین کردند. (۲۵) ص
الله یار خان و ذوالفقار خان مردان دلاوری بودند و در برابر نیرو های نادر افشار جنگ های سختی کردند. نادر افشار پس از شکست های سخت حکمرانی آنان را در هرات قبول و با آنان صلح کرد. نادر بار بار بر هرات حمله نمود وهر بار متقبل شکست های سختی شد تا آنکه پس از اختلاف میان الله یار و ذوالفقار، ذوالفقار کار نبرد هرات را به الله یار داد و خودش با احمد خان به قندهار برگشت. الله یار پس از یک سال جنگ هرات را ترک کرد و به ملتان رفت و هرات بدست نادر افشار درآمد و ریاست ابدالی ها در سال ۱۱۴۴ خورشیدی در هرات پایان یافت.(۲۶) پس از ملک اودل آخرین و بیست و دومین حکمران آنان رحمان خان ولد عبدالله خان در سال ۱۱۳۸ خورشیدی حکومت ابدالیان قندهار پایان یافت.
هوتکیان از سال های ( ۱۱۳۰- ۱۱۵۰ خورشیدی)
هوتکیان از سال های (۱۱۳۰ تا ۱۱۵۰ خورشیدی حکوت کردند. هوتکیان به قبیلۀ غلجایی ارتباط دارند و دودمان نان در مجاری ترنگ و ارغنداب حکمرانی داشتند. (۲۷)میرویس خان یا حاجی میرخان موسس این خانواده است که نفوذ خود را از غزنی تا قندهار گسترش داد. پس از آمدن گرگین به قندهار و ستمروایی او و ناشنید شدن شکایت های میرویس از سوی شاه حسین صفوی، میرویس خان عازم حج شد و در جرگۀ قندهار اعلام استقلال کرد. پس از آن بر قوای گرگین حمله کردند و گورگین را کشتند و فرزندش به هرات فرار کرد. استقلال قندهار از سوی تیموری های هند به رسمیت شناخته شد. شاۀ صفوی به میرویس نامه یی فرستاد که او از مرگ گرگین می گذرد و اما قوای صفوی را اجازۀ ورود به قندهار بدهد؛ اما میرویس این خواست صفوی را رد می کند. صفوی ها از هرات فرمان حمله بر میرویس را صادر کردند و پس از چندین حمله شکست خوردند و حتا خسرو برادرزادۀ گرگین نیز شکست خورد و بعد از وفات میرزا خلیل آخرین فرماندۀ صفوی ها حملۀ صفوی ها بر به قندهار پایان یافت و بعد از آن میرویس اقتدار بدست آورد و زعیم ملی شد و لقب بابا را کمایی کرد.(۲۸) پس از وفات میرویس برادرش نامه یی به اصفهان فرستاد و اصفهان هم سه شرط او را قبول کرد. پس از وفات وی محمود هوتکی فرزندش از راۀ فراه و سیستان بر کرمان لشکر کشید و پس از مصالحه با او بر اصفهان تاخت و پس از هشت ماه محاصره شاه حسین صفوی تاج و تخت را برای محمود سپرد.(۲۹) پس از وفات محمود برادرش اشرف فرزند عبدالعزیز در سال ۱۱۳۹ خورشیدی در اصفهان به تخت نشست و پادشاۀ با تدبیری بود و با شاۀ عثمانی تبادلۀ سفارت کرد و از تجاوز روس ها هم ممانعت به عمل آورد. نادر افشار در سال ۱۱۴۹ خورشیدی به سوی افغانستان لشکر کشید ودر سال ۱۱۴۹ خورشیدی قلعۀ محکم قندهار پایتخت هوتکی ها را به محاصره کشید و شاه حسین ناگزیر شد تا پس از اسیر شدن سیدال خان سپه سالارش بدست نادر افشار از جنگ دست بکشد وتسلیم شود.
سدوزاییان از سال های (۱۱۶۰ - ۱۲۵۸خورشیدی):
نادر افشار حملۀ شدیدی به افغانستان کرد و پس از سقوط قندهار وهرات به طرف شمال لشکر کشید و پیشروی کرد و اما در راه بیمار شد و درگذشت. نادر که شخص هوشیاری بود و با حکمروایان هوتکی و ابدالی برخورد خوب کرد و پنجاه هزار سرباز از افغانستان به فرماندهی میر افغان را داخل سپاۀ خود کرد و احمد خان که در این سپاه بود، بعد از مرگ نادر خانوادۀ او را به سلامت به مشهد باز گرداند و به هرات بازگشت و به قندهار رسید. حرم نادر الماس کوۀ نور را به احمد خان بخشید. برای گزینش زعیم ملی جرگۀ بزرگی در سال 1۱۱۶۰ خورشیدی در مزار شیر سرخ در قلعۀ نادر آباد دایرشد. در این جرگه رئیسان قبایل به شمول حاجی جمال خان رئیس بارکزایی نیز حضور داشتند. این جرگه پس از هشت نشست موفق به تعیین زعیم نشد. قرار بود که دراین نشیت نور محمد خان میر افغان بحیث رئیس قبول شود و اما بنا بر مخالفت دیگران و نزاکتهایی که وجود داشت، انتخاب نشد؛ زیرا تصمیم بر آن شد تا کسی بحیث زعیم قبول شود که افزون بر صفات دیگر دارای قبیلۀ نیرومند نباشد.(۳۰) تا آنکه در میان بگو و مگو ها شخصی به نام صابرشاۀ کابلی که مجاور مزار شیر سرخ بود و خوشه هایی از گندم را از مزارع برداشت و وارد مجلس شد و آن را بر دستار احمد خان نصب کرد. (۱۱۶۰)
احمد شاه بابا ده بار لشکر کشی نمود و لاهور و دهلی را و کشمیر را فتح کرد و تا دریای آمو پیشروی کرد و با شاۀ بخارا کنار آمد و به طرف غر تا خراسان و مشهد پیش رفت. او یک امپراتوری وسیع را به میراث گذاشت که در شرق تا سرهند، در غرب، تا سبزوار (غرب مشهد)، در شمال تا دریای آمو و در جنوب تا دریای عرب را در بر میگرفت.
احمدشاه پسر محمدشاه پادشاه هند را بر کنار ساخت و به جای او عالمگیر دوم را بر تخت دهلی نشاند؛ و بیگم مغلانی را اسیر کرد و ولایت پنجاب را به آدینه بیک سپرد. عالمگیر سپاهی را تحت قیادت «نجیب الدوله» والی سهارنپور به مقابل احمدشاه فرستاد، اما نجیب الدوله بدون جنگ با احمدشاه بابا یکجا شد و عالمگیر مجبور شد در نزدیک دهلی احمدشاه بابا را استقبال نماید. احمدشاه بابا بخاطر حفظ علایق دوستی، برادرزادهٔ عالمگیر را به عقد نکاح شهزاده تیمور درآورد و خودش به وطن برگشت. وی قاضی فیض الله را وزیرو سردار پاینده خان محمد زایی را به لقب سرفراز خان به سرداری قبایل قندهار گماشت. در شهرهای کابل، قندهار، هرات، مشهد، اتک، پشاور، دیره جات، بهکر، سند، کشمیر، انواله، روهل کند، لاهور، ملتان و سرهند، مسکوکات احمدشاهی ضرب میشد. (۳۱)
شماری ها به حملۀ احمد شاه بابا بر هند انتقاد کرده و می گویند که این حمله ها به بهای تحمیل مالیات گزاف بر مردم و صرف آن برای جنگ فرصت های بازسازی و نوسازی افغانستان را گرفت و اگر گفته شود که بخشی از عقب مانی های کنونی ما محصول آن لشکر کشی ها است، حرف گزافی نخواهد بود.
شماری های می گویند که هدف از حمله های احمد شاه بابا برداشتن سنگی بزرگ از پیش پای انگلیس بود و خواست تا جای دولت فاسد گورگانی را پر کند و قدرت تازه یی به نفس هندی بدمد؛ اما چنین نشد و قوم مرهته کوبیده شد که برعکس راه برای نفوذ استعمار بازتر شد. در نتیجه نه دولت افغانستان جانشین دولت مردۀ هند گردید و نه کدام قوت بزرگتر ملی هند بوجود آمد. شاید هم بتوان گفت که احمد شاه در زمان و مکانی به سر می برد که خطر های آیندۀ استعمار انگلیس برایش غیر قابل پیش بینی بود.
احمد شاه در صدد آن نشد که در راه انکشاف اقتصادیات و تمدن و فرهنگ از دست رفته افغانستان (بعد از تجزیه و تقسیم دونیم قرنه کشور) صرف مساعی کند. در حالیکه جهان غرب تا این وقت در علوم و اقتصادیات آنقدر پیشرفته بود که انقلاب بورژوازی انگلستان و بعداً فرانسه مرحله جدیدی را در تاریخ اروپا- یعنی پیروزی نظام سرمایه داری را بر نظام فیودالی قرون وسطائی- اعلام نمود. گرچه نتیجه این انکشاف بزرگ غرب برای مشرق زمین بسیار گران تمام شد، زیرا اژدهای استعمار غرب دم جنبانید و دهن باز کرد تا آسیا و افریقا را بلع نماید. البته احمدشاه در داخل دایره فیودالی افغانستان، دولت مقتدر و متمرکزی تشکیل کرد و تجزیه طلبی ملوک طوایف را شدیداً سرکوب نمود.(۳۲)
احمدشاه مصارف دربار را کمتر کرد و معاش کارکنان دولت و سپاه را در سر وقت میپرداخت. دفاتر مالی و معاش و دخل و خرچ دولت وسیع و منظم بود. او همچنین در پایتخت دوایری تشکیل کرد. از قبیل وزارت (در منزله صدارت)، دیوان اعلی (وزارت مالیه)، خزانه داری، دفتر ضبط بیگی (امنیه و کوتوالی)، نسقچی باشی گری (تطبیق کننده مجازات)، داروغه گی، دفتر اخبار و هرکاری باشی (ضبط احوالات و استخبارات)، میرآخور باشی (حمل و نقل حیوانی)، و چند دایره کوچک دیگر مانند باجگیر، میراب، خالصه جات، کلانتر شهری و غیره. (۳۳) ۱۶
تیمورشاه (۱۱۸۲-۱۲۰۴ خورشیدی)
تیمور شاه که حکمران ملتان بود و پس از مرگ پدر برگشت و سلیمان برادرخود را که به کمک شاه ولی خان وزیر اعظم اعلان پادشاهی کرده بود، خلع و شاه ولی را کشت. وی با شاه بخارا صلح کرد و دریای آمو را بحیث سرحد شناخت و مملکت را به فرزندان خود تقسیم کرد، قندهار را به همایون، هرات را به محمود، پشاور را به عباس، کابل را به زمان، غزنه را به شجاع، کشمیر را به کهندل داد و پس از ۲۲ سال سلطنت در سال ۱۲۰۴ خورشیدی در ګذشت و قلمرو های پدر خود را حفظ کرد. (۳۴)
زمان شاه ( ۱۲۰۷- ۱۲۱۵ خورشیدی)
تیمور در سال ۱۷۹۳ درگذشت و پسرش شاهزمان جانشین او شد. زمان شاه درگیر جنگ های خانواده گی شد و از طرف شمال شاهان منغیتی بخارا و از طرف جنوب میران سند و از طرف غرب آقا محمد قاجار واز طرف شرق قوای سکه سرحدات مملکت را تهدید کردند. بنا براین او موفق به تجزیۀ پنجاب نشد و زمانی که به پشاور رسید. همایون برادرش به کمک میران سند قندهار را گرفت و شاه زمان بر قندهار تاخت و لاهور را گرفت و شاهان بخارا زا از شمال عقب زد.
شاه زمان میخواست قدرت مسلمانان هند را تحکیم بخشد. این اقدام او میتوانست به تهدید بزرگی برای حاکمیت بریتانیا تبدیل شود، این امر تا جایی جدی تلقی شد که سر جان ملکم (Sir John Malcolm) به مناطق مرزی گسیل شد تا اگر افغانها دست به کدام اقدامی بزنند، مانع آنها شود. همزمان با این، بریتانیایی ها گفتوگوها را با فارسها شروع کردند تا به کمک آنها افغان ها را میان دو آتش قرار دهند. این اقدامها غیرضروری بودند چرا که زمانشاه با توطیهها و شورشها در داخل کشور خودش گرفتار بود و برنامههای بزرگ او در نطفه خفه شدند. برادر او محمود به امید اینکه بتواند حکومتی را در هرات ایجاد کند، به این شهر حمله کرد.
پس از اینکه برنامۀ فتح هرات شکست خورد، محمود متواری فارس شد. شاه زمان به کمک قبیلۀ بارکزایی که در رأس آن سرفراز خان قرار داشت به تخت سلطنت رسید. شاه زمان پس از توافق با ناپلیون به قصد هند حرکت کرد و با رنجیت سنگه در لاهور کنار آمد و آمادۀ لشکرکشی به هند بود که انگلیس شاۀ قاجار را ترغیب به حمله بر هرات نمود. این حمله سبب شده که برنامه های حملۀ شاه زمان به هند عملی نشود و برای سرکوب قاجار به هرات برگردد. زمانی که شاه زمان به سوی هرات در حرکت شد شاۀ قاجار هم نیرو های خود را از خراسان امر عقب نشینی داد. (۳۵)اما شاه زمان بالاخره به کمک انگلیس در جنگ با شاه محمود اسیر شد و بوسیلۀ برادر خود کور شد. تعیین یک شخص نامحبوب به حیث وزیر موجب ناراحتی میان حامیان شاهزمان شد و آنها توطیهیی را علیه وی سازماندهی کردند. این توطیه کشف شد و شاهزمان سرفراز خان را اعدام کرد. توطیهگران از محمود دعوت کردند تا از فارس به افغانستان بیاید. شاه زمان اسیر و به دست محمود کور شد. در برابر شاهمحمود که مورد حمایت درانیها بود، شاهشجاع مورد حمایت غلجاییها قرار گرفت. وی مدتی بر اریکۀ سلطنت تکیه کرد اما در نهایت بیشتر به دلیل خیانت حامیان خودش شکست خورد و به سیکها پناهنده شد.
شاه شجاع در سال ۱۲۱۶ خورشیدی به دفاع از شاه زمان برضد محمود لشکر کشید و در سال ۲۰۱۸ خورشیدی بر تخت نشست و محمود را معاف کرد. اما شاه محمود در سال ۲۰۱۵ به کمک وزیر فتح خان دوباره به تخت نشست که در اصل اختیار در دست وزیر فتح محمد خان بود. وزیر فتح خان کشمیر را از سکه گرفت و اعظم خان تسلیم کرد. در این وقت هرات در تصرف حاجی فیروزالدین برادر محمود بود و قاجار قصد تصرف هرات را داشت. وزیر فتح خان به جنگ قاجار رفت و پس از آن که وزیر فتح خان با لشکر کابل حاجی فیروز الدین را بازداشت و به کابل فرستاد و ده هزار لشکر قاجار را در غارب هرات نابود کرد و مصروف تنظیم هرات شد؛ اما واقعۀ بدی پیش امد که سردار دوست محمد خان را در هرات وارد خانۀ حاجی فیروزالدین کرد و جواهر، زیورات و کمر بند قیمتی او را دزدید که به قول شیرازی مولف تاریخ احمد شاۀ درانی پنجا هزار تومان ارزش داشت. محمود فرزند خود کامران را به سرکوب او فرستاد. وزیر فتحخان که متناسب با ایجابات منافعش میان محمود و شاهشجاع در نوسان بود توسط کامران پسر محمود دستگیر، نخست نابینا و بعداً به گونۀ بیرحمانه بوسیلۀ کامران به قتل رسید. .(۳۶) ص ۳۵۷
قبیلۀ نیرومند این وزیر در پی گرفتن انتقام خون او شد، محمود متواری و شاهشجاع به عنوان دستنشانده مجدداً به قدرت رسید. به دلیل اینکه شاه شجاع موجب ناراحتی میشد، از قدرت کنار زده شد و به جایش یکی از برادرانش یعنی امیر دوست محمد خان به قدرت رسید. فتح خان که برادران قدرتمندی داشت و دوست محمد خان به دنبال کور شدن فتح خان از کشمیر برگشت و اعظم خان برادرش به حمایت او آمد. هرچند کامران در اول از اعظم خان و دوست محمد خان شکست خورد و در همین وقت وزیرفتح خان را در سیدآباد وردک کشت و اعضایش را از بند بند جدا کردند و به هرات رفتند و اما در هرات میان شاه محمود و حاجی فیروز الدین فایق اختلاف واقع شد و کامران بر هر دو فایق آمد، هر دو را کشت و از سال (۱۲۴۵ – ۱۲۵۸ خورشیدی) پادشاهی کرد.(۳۷)
محمد زاییان (۱۲۱۶- ۱۳۳۸)
پس از مرگ جمال خان در سال ۱۱۸۴ خورشیدی فرزندش پاینده محمد خان رئیس قبیلۀ بارکزایی تعیین شد. مقام های بزرگی از سوی تیمورشاه برای تفویض شد؛ اما شاه زمان رحمت الله سدوزایی را بحای او تعیین کرد و پاینده خان را در سال ۱۲۱۴ خورشیدی کشت. پاینده خان دارای بیست فرزند بود که فرزند بزرگ پاینده خان، وزیر فتح خان بود و به شاه محمود برادر زمانشاه که در ایران بود، پناه برد. در این زمان شاه زمان با لشکر صدهزار نفری قصد حمله بر هند را داشت که حکومت قاجار با توطیۀ انگلیس قصد حمله بر هرات را کرد و شاه زمان ناگزیر به حرکت به سوی هرات شد. در این زمان وزیر فتح خان به کمک شاه محمود شتافت و شاه زمان را شکست داد و او را کور کرد.
شاه محمود به دور دوم به پادشاهی رسید و وزیر فتح خان مرد قدرتمندی درزمان او بود و برادران خود به مقام های ارشد تعیین کرد و پس از اوج کشمکش ها میان برادران وزیر فتح خان کشته شد و نزاع میان برادران سدوزایی بالا گرفت و تا آنکه امیر دوست محمد خان در سال ۱۲۵۴ خورشیدی در کابل اعلان امارت کرد. امیر دوست محمد برای مقابله با رنجیت سنگه نامه هایی به روسیه، بریتانیا و ایران فرستاد و از آنها خواهان کمک شد. وی کشور را به فرزندان خود تقسیم کرد.(۳۸)
زمانی که انگلیس از نامه های امیر خبر شد و به کمک شاه شجاع شتاف که در لودیانۀ هند فراری بود. شاه شجاع نخستین معاهدۀ ۱۴ ماده یی با رنجیت سنگه را که حیثیت حقوقی هم نداشت، به تاریخ ۱۲ مارچ ۱۳۸۴ به امضا رساند. در بدل این معاهده تمامی اراضی کشمیر، پنجاب، اتک وپشاور را تا خیبر و سند برای رنجیت سنگه تسلیم کرد. این معاهده را انگلیس قبول نکرد و چون سود خویش را در آن نمی دید. به تعقیب آن به تاریخ ۲۵ جولایی ۱۳۳۸ معاهدۀ دیگری میان شاه شجاع، بحیث یک فراری، مهاراجه رنجیت سنگه و گورنر جنرال در شمله به امضا رسید. پس از آن معاهدۀ ۱۸ ماده یی میان شاه شجاع و مکانتن امضا شد که در برابر این معاهده ماورای خیبر و درۀ بولان نیز به انگلیس ها سپرده شد و انگلیس ها هم حاضر به رساندن شاه شجاع به تاج و تخت شدند. درضمن شاه شجاع دو صد هزار باج را با ۵۰۰۰ سرباز نیز قبول کرد که سالانه برای رنجیت بدهد. (۳۹)
بر بنیاد این معاهده انګلیس ها شاه شجاع را بر فراز توپ های شان بنشاندند و به تاریخ ۱۲۵۴خ برابر به ۱۸۳۹م از راۀ بولان و قندهار به حمله آغاز کردند و در ضمن مکناتن از شاه شجاع تعهد ګرفت که یک نمایندۀ دایمی انگلیس را در کابل بپیذیرد. شاه شجاع به سلطنت رسید و دوست محمد خان با فرزندان خود به بخارا فرار کرد. دوست محمد با فرزند خود افضل خان با عبور از دریای آمو به جنگ انگلیس رفت و اما در تاشقرغان شکست خورد و با خود را به انگلیس تسلیم کرد و به کلکته فرستاده شد. در این وقت مجاهدین در شمال به رهبری مسجدی خان کوهستانی و سلطان محمد خان نجرابی برضد انگلیس ها قیام کردند و مکناتن در دسمبر ۱۸۴۱م بوسیلۀ وزیر اکبر خان در کابل کشته شد و انگلیس ها با قبول ۱۳ هزار تلفات انسانی و ۲۱ کرور روپیه افغانستان را ترک کردند؛ اما امیر دوست محمد با زعمای ملی مانند؛ امین الله لوگری، سردار سلطان احمد، محمد شاه خان بابکر خیل و نواب محمد زمانخان و پسرش شجاع الدوله و محمد عثمان خان ونواب جبار خان و مسجدی خان و غیره را مورد اعتماد قرار نداد و در امور مملکت شریک نکرد. برعکس حکومت را میان فرزندان خود تقسیم کرد. دوست محمد به استثای قندهار و هرات که در تصرف سلطان محمد خان و دامادش بود، بر سایر ولایت های مسلط بود. پس از آن امیر غلام حیدر خان ولیعهد خود را به جمرود فرستاد تا معاهدۀ پشاور را به تاریخ ۳۰ مارچ ۱۸۵۵ خورشیدی که دارای سه ماده بود، با دولت هند برتانوی امضا کرد. (۴۰) انگلیس ها امیر را به جمرود دعوت کردند و امیر به تاریخ ۲۶ جنوری ۱۸۵۷ برابر به ۲۹ جمادی الاول ۱۲۷۳خ وارد جمرود شد و معاهدۀ چهارم با انگلیس را به نام معاهدۀ پشاور امضا نمود. بر بنیاد این معاهده به امیر اجازه داده شد که تنها ۱۸ هزار سرباز پیاده و ۱۳ هزار نظامی کاردان داشته باشد. انگلیس متعهد شد که سالانه پنجصد هزار روپیه را به امیر بدهد و او مطیع انگلیس باشد.(۴۱) قلمرو حکومت او شامل کوهات، هنگو و توابع آن، پشاور و اشنغر و توابع آن، مشرقی، کابل، کوهدامن و لوگر و توابع آن و قندهار تا شاه جوی و فراه می شد که قندهار تا فراه را برای سرداران قندهاری چون پردل ، کهندل، شیردل ، رحمدل و مهر دال سپرد. به این ترتیب در هفت حصۀ مملکت اشخاص نیرومند حکم می راند. پس از درگذشت او امیر شیرعلی اعلان سلطنت کرد و اما با مخالفت اعظم خان دچار شد و در نتیجه افضل خان به سلطنت رسید و یک سال بعد او درگذشت و شیرعلی در ۱۱۸۵خ برابر به ۱۸۶۸ م برای بار دوم به قدرت رسید. در زمان او نخستین اخبار به نام شمس النهار در یک چاپخانه در کابل به نشر رسید. شیر علی به حل برخی مسایل سیاسی روی آورد وبا دولت روسیۀ تزاری به تعیین سرحدات شمالی افغانستان به موافقت رسید، برای تقسیم آب هلمند با ایران به حکمیت نماینده گی انگلیسی اقدام نمود و سید نور محمد شاه خان را به همین هدف به تهران فرستاد و بعد از آن در سال ۱۸۷۳م به کنفرانس شلمه و در سال ۱۸۷۷ به کنفرانس پشاور شرکت کرد؛ ولی با هند برتانوی به توافق نرسید. روسیه به خیوه حمله کرد و آن را تصرف نمود و پس از بی نتیجه ماندن گفت وگو های سیدنورمحمد شاه، انگلیس ها بر افغانستان بار دوم در سال ۱۸۷۸حمله کردند و شیرعلی به سوی مزار رفت و آنجا درگذشت. یعقوب خان از زندان بیرون شد و به پادشاهی رسید. یعقوب خان معاهدۀ گندمک را در سال ۱۸۷۹ م با انگلیس ها امضا کرد که بر اساس آن خیبر، پشین و کورم از افغانستان جدا شد. پس از آن بازهم مجاهدین ملی به رهبری محمد جان خان وردک و ملا مشک عالم اندر و صاحبخان تره کی و سردار ایوب خان و محمد عثمان خان صافی وغیره برضد انگلیس قیام کردند. انگلیس ها که عرصه را برای خود تنگ دیدند و به عبدالرحمان خان که در بخارا بود، توسل جستند و وی را در سال ۱۸۸۰ امیر کابل ساختند. دولت هند برتانوی نیز او را تقویت کرد و برای او پنحصدهزار روپیه نقد با چندین ضد توپ و چندین هزار تفنگ داد و هر سال برای او ۱۸ هزار پوند کمک مالی می کرد. (۴۲)
در زمان پادشاهی او روسیه در سال ۱۳۰۳ خ برابر به ۱۸۸۵ م بر پنجده شمالی هرات حمله کردند و آن را تصرف کردند. این امیر آهنین پس از ۲۱ سال پادشاهی در سال ۱۹۰۱م درگذشت و امضای معاهدۀ ننگین دیورند از کار نامه های سیاۀ این امیر مستبد به حساب می رود. پس از او حبیب الله فرزندش به قدرت رسید و بعد از هژده سال سلطنت در سال ۱۹۱۹ در شکارگاۀ کله گوش کشته شد. وی با امضای معاهده با انگلیس در سال ۱۹۰۵ م در حقیقت به توافق پدر خود مهر تایید گذاشت. پس از مرگ او نصرالله خان در جلال آباد اعلان سلطنت و امان الله در کابل کرد و نصرالله از سلطنت به نفع برادر خود در گذشت.
منابع و رویکرد ها:
[1] - محمد حیدر ژوبل ، " آریانا نام تاریخی کشور افغانستان است"، منتشرۀ " دکابل کالنی" ، سال طبع 1332 هه ، ص 278
[2] - محمد حیدر ژوبل ، همانجا ، ص 277
[3] - احمد علی کهزاد ، " آریانا " ، فصل دوم ، کابل ، سال 1321
[4] - احمد علی کهزاد ، همانجا ، فصل دوم
[5] - عبدالحی حبیبی ، " تاریخ مختصر افغانستان" ، کابل ، 1346 ، ص 10- 11
- عبدالحی حبیبی ، همانجا ، ص 11
1 - https://iranatlas.info/parseh/mad.htm
3 - http://www.britannica.com/place/Parthia
4 - http://www.ancient.eu/Parthian_Empire/
تاریخ ایران- نوشته حسن پیرنیا
5 - - https://apro.news/3905/%D8%A7%D9%85%D9%BE%D8%B1%D8%A7%D8%AA%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%B4%DA%A9%D8%A7%D9%86%DB%8C/
6 -
7 - 9 – ۱۹،۹ زرشناس، میراث ادبی روایی در ایران باستان،
8-
2 - Kingdoms of South Asia - Pahlavas / Indo-Parthians
3 - Ch. Frohlich, "Indo-Parthian Dynasty", in: Encyclopaedia Iranica, ed. E. Yarshater, vol. X, New York, 2004: 100-103
9 - http://www.afghanpaper.com/info/tarikh/tarikh.htm
11 -
13 -
14 - http://www.afghanpaper.com/info/tarikh/tarikh.htm
۱۵ - حبیبی ، عبدالحی ، تاریخ مختصر افغانستان ، صفحۀ ۱۵۲
۱۶ - همان منبع صفحۀ ۱۵۲
۱۷ – همان منبع ۱۸۴
۱۸ - همان منبع صفحۀ ۲۱۸
۱۹ - همان منبع صفحۀ ۲۲۸
۲۰ – همان منبع صفحۀ ۲۳۱
۲۱ – همان منبع صفحۀ ۲۵۷-۲۵۸
۲۲- همان منبع صفحۀ ۲۹۴
۲۳ – همان منبع صفحۀ ۲۹۶
۲۴ - همان منبع صفحۀ ۳۰۵
۲۵ – همان منبع صفحۀ ۳۱۰
۲۶ – همان منبع صفحۀ ۳۱۱
۲۷ – همان منبع صفحۀ ۳۱۷
۲۸ – همان منبع صفحۀ ۳۲۲
۲۹- همان منبع صفحۀ ۳۲۵
۳۰- همان منبع صفحۀ ۳۳۴
۳۱ - غبار ، افغانستان در مسیر تاریخ ، ص
۳۲- غبار ، افغانستان در مسیر تاریخ ، ص
http://www.esalat.org/images/fasle%2012%20-%201.htm
۳۳- همان منبع صفحۀ
۳۴- همان منبع صفحۀ ۳۴۹
۳۵ - ۱۷ – حبیبی عبدالحی ، تاریخ مختصر افغانستان ، فایل پی دی اف ، ص ۳۵۳
۳۶ - همان منبع صفحۀ ۳۵۷
۳۷- غبار ، افغانستان در مسیر تاریخ ص ۳۵۸
۳۸- حبیبی عبدالحی ، تاریخ مختصر افغانستان ، فایل پی دی اف ، ص ۳۶۲
۳۹- همان منبع ص ۳۶۳
۴۰- همان منبع ص ۳۶۷
۴۱- همان منبع ص ۳۶۸
۴۲- همان منبع ص ۳۸۱
از تاریخ نگاری ملی گرایانه تا تاریخ نگاری گذار از شاهنشاهی به دولت- ملت
اشارۀ مختصر پیرامون رویکرد تاریخ نگاری
دانشمندان می گویند، تاریخ روح هویت انسانی و درک انسان از تاریخ به معنای جهت دادن هویت او است و گستره های آن را مرزبندی می کند. دو گونه روایت در مورد تاریخ وجود دارد؛ تاریخ باستان و تاریخ معاصر و تاریخ باستان مربوط به جوامع قبیلهیی، امپراتوریها و احیاناً دولت شهرها است و تاریخ معاصر هم حکایت از ملتشدن و ملتسازی و آفرینش هویت ملی دارد. این پرسش که چگونه افغانستان کنونی افغانستان شد، در پاسخ به این پرسش، سه گونه رویکرد چون؛ رویکرد ملیگرایانۀ باستانگرایانه، رویکرد تاریخنگاری ملتگرایانۀ قوممدار و رویکرد تاریخنگاری تشکیل دولت مدرن در میان تاریخنگاران و سیاستپژوهانِ افغانستان و جود دارد که رویکرد چهارمی را آقای جبریلی مطرح کرده است.
در این رویکرد مردم افغانستان عامل اصلی تکامل تاریخ پنداشته میشوند و مبارزات مردم در برابر فیودالان و استیلاگران خارجی، اساس تکامل تاریخی ملت پنداشته میشود و بهویژه مبارزه بر ضد تجاوزات استعماری چونان انگلیس اوجِ این تحول و تکامل به شمار میرود (غبار،۲:۱۳۸۸). پس از او مهمترین کسانی که این رویکرد را پی گرفتهاند، عبدالحی حبیبی و احمد علی کهزاد است. در این رویکرد، افغانستان پیش از میلاد مسیح و در زمان غزنوی و غوری و… احمد شاه ابدالی به عنوان یک دولت و کشور وجود داشته است (رحیمی،۱۶: ۱۳۸۷). که تبار های گوناگون در آن زنده گی داشتند. به باور آنان در این مدت در افغانستان دولت های مقتدر با فرهنگ ها و تمدن های بزرگ وجود داشته است. این رویکرد ریشه در تاریخنگاری مدرن غرب بهویژه کشورهای اروپایی دارد، چه آنان اند که نخست اندیشه-های ملیگرایانه در میانشان پاگرفت و به بالنده گی و حتا افراط رسید.
غبار مرز های افغانستان را از شمال به دریای آمو، از جنوب به بلوچستان، بحر عرب و رود سند، از شرق به گلگت تا بحر و از غرب به ولایات بلوچستان و خراسان کنونی و ایران اتصال دارد و از شمال شرق به ترکستان شرقی چین تعریف کرده است (غبار،۱۳۸۸:۶)»
دغدغۀ تاریخنگاری او این است که چگونه برای این جغرافیا تاریخ تدوین کند و به آن تسلسل تاریخی ببخشد؛ اما مورخان جدید این را نشانۀ ناسیونالیسمِ عظمتطلب و توسعهطلبی ناکام دولتهای افغانستان می خوانند. بر بنیاد یافته های باستان شناسانه در دورههای گوناگون تاریخی سه نام آریانا، خراسان و افغانستان را برای افغانستان وانمود کرده اند. این در حالی است که مردم افغانستان این نام ها را تعیین نکرده اند. این دید غبار را متاثر از دید ناسیونالیزم باستان گرایانه می دانند. (2) در این رویکرد سلسلههای کوشانی، یفتلی، صفاری، غزنوی، غوری، تیموری، هوتکی و ابدالی به دلیل موجودیت پایتخت آنها در داخل «افغانی» پنداشته میشوند. اما سلسلههای ساسانی، مغولی یا گورگانی، صفوی، شیبانی و…، «افغانی» پنداشته نمیشوند.
تاریخ پژوهان این رویکرد را به انتقاد گرفته و می گوید، این نگاه برای مردم افغانستان غرور کاذب می دهد و این غرور به مجسمه یی بدل شده است که به زمین افگندن آن امر ساده نیست. مانند غرور میانخالی تاریخ پنجهزارسالۀ افغانستان که هیچگاه پنجهزار و یک نمیشود و غرور کاذب به ملت فروپاشیده بخشیده است. از سوی دیگر، این روش با سیر اصلی تاریخ این کشور و سلسلههایی که در نخست متجاوز بودهاند و بعدها در این بوم، بومی شدهاند و از فرهنگ و ادبیات و سیاست آن پاسداری کرده اند، همخوانی ندارد. از سوی دیگر از این رویکرد نمی توان فهمید که چگونه جامعۀ سنتی دوران مدرن را پشست سر نهاده و چه زمانی واژه گان «ملت» به مفهوم مدرن آن وارد ذهنیت این جامعه شده؟ چه وقت معنای سیاسی یافته اند؟ و ملتسازی از کجا شروع ،چگونه تکامل و چگونه از هم پاشیده است؟
طبق تعریف جامعهشناسان، قوممداری جهانبینییی است که یک گروه نژادی و قومی باور دارد که شیوۀ زندهگیاش برتر است و اعضایش از لحاظ هوشی بالاتر از دیگر گروهها هستند (کوئن،۴۱۳:۱۳۹۰) این رویکرد، به عبدالحی حبیبی نسبت داده شده که پس از مخالفتها و تبعید شهر کراچی، دوباره با آن خاندان از سر سازش درآمد و مسؤولیت ریاست انجمن تاریخ را عهده دار شد؛ اما نقش میرغلاممحمد غبار نیز در تقویت این رویکرد، بیشتر بوده که زمینۀ چنین رویکردی را مساعد ساخته است. طوری که پیشتر اشاره شد، ویژه گی های رویکرد تاریخ نگاری ملی گرایانهء بر محور قومی با توجه به خود محوری های قومی و تاخت و تاز بر اقوام دیگر در این دیدگاهء کورکورانه و یک جانبه پس از گفتمان غالب پلورالیزم، کثرت گرایی، جهانی شدن و میثاق شهروندی زیر عینک نقد صر یح و روشن بینانه رفته تا با جدا کردن سیاه از سفید و سره و ناسره کردن تاریخ نگاری قوم مدار از تاریخ نگاری تشکیل دولت مدرن؛ چگونگی علت وجودی افغانستان و افغانستان شدن را از آغاز تا تشکیل دولت مدرن به جست و جو گرفته است.
از ویژه گی های مهم این رویکرد جدا کردن افغانستان تاریخی از تاریخ افغانستان است. در این دیدگاه هویت تمدنی افغانستان در یک حوزء بزرگ تمدنی بزرگ تر در ایران قدیم و خراسان بررسی می شود و تسلسل آن در هویت افغانستان کنونی پیگیری می شود تا افتخارات بزرگ مدنی و تاریخی ما ایران مدعی آن است، دوباره اعاده شود؛ اما در این میان نقد تاریخ نگاری تشکیل دولت مدرن که بیشتر آراسته با قبای علمی است، نسبت به دو رویکرد بالا واقع گرایانه و معقول و منطقی تر است.
رویکرد تاریخنگاری گذار از امپراتوری به حکومت سرزمینی و دولت-ملت
دردیدگاه های رویکرد ملیگرایانۀ باستانگرایانه، رویکرد تاریخنگاری ملتگرایانۀ قوممدار و رویکرد تاریخنگاری تشکیل دولت مدرن دو انتقاد واضح وارد است؛ یک این که نمی توانند چگونگی انتقال امپراتوری ابدا لی به دولت سرزمینی افغانستان را توضیح دهد و دو این نگاهها قادر نیست تا نقش مبارزات مردم افغانستان در برابر مهاجمان استعماری انگلیس سه جنگ و سرآغاز تعامل با غرب است، درست توضیح بدهد؛ اما به نسبت ناپاسخگویی سه رویکرد پیشتر روش چهارمی زیر عنوان رویکرد تاریخ نگاری ملی گذار از امپراتوری به حکومت سرزمینی و دولت - ملت، در پیوند به بنیاد های علوم سیاسی و نه تاریخ نگاری محض البته با توجه به صورت بندی جامعهء سیاسی در برهه های گوناگون تاریخی پیهم این سرزمین مورد توجه فرار گرفته است تا مفاهیم اساسی علم سیاست میان مفاهیم اساسی علم سیاست چون ؛ سیاست بدون دولت مانند جوامع قبیله یی، دولت های بدون ملت چون امپراتوریها و شاهنشاهی ها، دولت سرزمینی مانند یعنی مردم با کشوری مشخص و بالاخره دولت - ملتبه معنای دولت به نماینده گی از ملت تفاوت گذاشته شود. این چهار نوع حکومت مشخصات ویژهء خود را دارند که نخستین جامعهء قبیله یی یعنی اجتماعات بدون دولت، دومی دولت های حاکم بر مردم ساکن در مرز های مشخص البته با تفا وت های زبانی و فرهنگی، سومی دولتی حاکم بر مردمی که در داخل قلمرو آن ساکن اند و چهارم هم دولتی حاکم بر یک ملت که نماینده ملت است و مشروعیت دارد؛ اما با تاسفت که روند ملت سازی و ملت شدن که در روند جامعه شناسی تاریخی شکل می گیرد، در افغانستان آسیب دیده است؛ زیرا روند جامعه شناسی تاریخی است که از طریق آن می توان، در نتیجۀ کمرنگ شدن تفاوت های قومی، قبیلهیی، نژادی، جنسیتی، زبانی و…، شماری از مردم ، در «سرزمینی مشخص»، به «هویت مشترک تاریخی» دست یافت و مردم یک کشورحفظ ارزشهای آن را از وظایف حیاتی خود تلقی کنند (سیروس، ۱۳۸۶).
افغانستان پس از امپراتوری ابدالی دستخوش بازی بزرگ بریتانیا و روسیۀ تزاری شد و حیثیت حایل را میان دو قدرت بزرگ پیدا کرد. این در واقع آغاز مرحلۀ تاریخی گذار از نظام امپراتوری به دولت سرزمینی بود که افغانستان وارد صفحۀ تاریخی مُدرن شده تا با پیمودن دولت سرزمینی وارد دورۀ دولت- ملت گردید. گفتمان های سیاست ملت سازی افغانستان تحت تاثیر روابط بین المللی و موازی با تحولات نظام بین المللی متنوع اند که برخی به سرانجام رسیده و برخی هم همراه با گسست هایی بوده است که حتا تا کنون ادامه دارد. شماری مورخان بدین باور اند که گفتمان رعیت سازی در افغانستان در سال های ۱۸۸۰ – ۱۹۱۹ میلادی ادامه یافت واما پس از ان از سال های ۱۹۱۹ – ۱۹۲۹ میلادی به گونۀ گفتمان شبه ملت – شهروند سازی ادامه پیدا کرد. در مراحل بعدی گفتمان یک سان سازی فرهنگی قوم مدار در سال های ۱۹۲۹ – ۱۹۶۳ به پیش رفت و پس از آن گفتمان شبه ملت – شهروند سازی د رسال های ۱۹۶۳ – ۱۹۷۳ ادامه یافت تا آن که با به قدرت رسیدن داوود در سال های (۱۹۷۳ – ۱۹۷۸ گسست و بحران آغاز شد در سال های ۱۹۷۸ – ۱۹۹۲ همزمان به تجاوز شوروی به افغانستان به گونۀ گفتمان شبه توتالیتاریانیسم استالینی دامه پیدا کرد. پس از سال ۱۹۹۲ – ۱۹۹۶ میلادی گفتمان ملت – امت سازی متاثر از نظام هرج و مرج محص " ساموئل هانتینگتون" در کشور تداوم یافت و از سال ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۱ در نتیجۀ جنگ های گروهی و قبیله گرایی بازهم گسست آغاز شد که از آن به عنوان گفتمان رعیت سازی طالبانی یاد شده است. این گفتمان شهروند ملت سازی همراه با گسست و بحران پس از سال ۲۰۰۱ همزمان به حضور نظامی امریکا در افغانستان تا هنوز ادامه دارد. (1)
تیمور در سال ۱۷۹۳ درگذشت و پسرش شاهزمان جانشین او شد. شاه زمان میخواست قدرت مسلمانان هند را تحکیم بخشد. این اقدام او میتوانست به تهدید بزرگی برای حاکمیت بریتانیا تبدیل شود، این امر تا جایی جدی تلقی شد که سر جان ملکم (Sir John Malcolm) به مناطق مرزی گسیل شد تا اگر افغانها دست به کدام اقدامی بزنند، مانع آنها شود. همزمان با این، بریتانیایی ها گفتوگوها را با فارسها شروع کردند تا به کمک آنها افغان ها را میان دو آتش قرار دهند. این اقدامها غیرضروری بودند چرا که زمانشاه با توطیهها و شورشها در داخل کشور خودش گرفتار بود و برنامههای بزرگ او در نطفه خفه شدند. برادر او محمود به امید اینکه بتواند حکومتی را در هرات ایجاد کند، به این شهر حمله کرد.
پس از اینکه برنامۀ فتح هرات شکست خورد، محمود متواری فارس شد. شاه زمان به کمک قبیلۀ بارکزایی که در رأس آن سرفراز خان قرار داشت به تخت سلطنت رسید. تعیین یک شخص نامحبوب به حیث وزیر موجب ناراحتی میان حامیان شاهزمان شد و آنها توطیهیی را علیه وی سازماندهی کردند. این توطیه کشف شد و شاهزمان سرفراز خان را اعدام کرد. توطیهگران از محمود دعوت کردند تا از فارس به افغانستان بیاید. شاه زمان اسیر و به دست محمود کور شد. در برابر شاهمحمود که مورد حمایت درانیها بود، شاهشجاع مورد حمایت غلجاییها قرار گرفت. وی مدتی بر اریکۀ سلطنت تکیه کرد اما در نهایت بیشتر به دلیل خیانت حامیان خودش شکست خورد و به سیکها پناهنده شد
فتحخان که متناسب با ایجابات منافعش میان محمود و شاهشجاع در نوسان بود توسط کامران پسر محمود دستگیر، نخست نابینا و بعداً به گونۀ بیرحمانه به قتل رسید. قبیلۀ نیرومند این وزیر در پی گرفتن انتقام خون او شد، محمود متواری و شاهشجاع به عنوان دستنشانده مجدداً به قدرت رسید. به دلیل اینکه شاه شجاع موجب ناراحتی میشد، از قدرت کنار زده شد و به جایش یکی از برادرانش یعنی امیر دوست محمد خان به قدرت رسید. محمود پس از سقوط به هرات رفت و این شهر را تا درگذشتش در سال ۱۸۲۹ در اختیار داشت. پس از مرگ او پسرش کامران جانشین او شد. قبیلۀ بارکزایی وقتی به پیروزی دست یافت، کشور را بین خود تقسیم کرد؛ همانگونه که در این سرزمین معمول است این قبیله نیز دچار افتراق شد چرا که وحدت این مردم تنها در برابر دشمنِ مشترک ممکن است. یکی از برادران دوستمحمد خان پشاور را در کنترول داشت و به رنجیتسنگ مالیه میپرداخت؛ برادر دیگر غزنی را، برادر سوم قندهار را. همزمان با این دوستمحمد خان برادر نیرومندتر در کابل به اعمال قدرت میپرداخت.(&)