مهرالدین مشید
قدرت طلبی و فاشیسم نقطهء پایان خودشیفتگی های تباری و سیاسی
از خودشیفتگی های روانی تا خودشیفتگی های سیاسی
محققان دانشگاه کوئینز بلفاستایرلنداعلان کردند، محققان این مرکز موفق شده اند تا دریابند که افراد خودشیفته بیشتر از دیگران خوش و سر حال بوده و عمر شان هم طولانی تر است؛ اما خودشیفتگی آنگاه خطرناک و خطرساز می شود که در نماد سیاسی ظاهر شود و خودشیفته را به اژدهای هتلری، تباری و فاشیسم بدل می کند که نه تنها خطر آن متوجه یک ملت نه؛ بل متوجه تمامی کشور های جهان می شود. این در حالی است که هنوز جهانیان خاطرات خونین جنگ دوم جهانی و جنایات داش های آدم سوزی هتلر را به خاطر دارند. دراین نوشته بیشتر به همین نکته تمرکز شده که چگونه خودشیفتگی روانی به خودشیفتگی خطرناک سیاسی بدل می شود و تمامی افکار و اندیشه های یک انسان را به گروگان می گیرد و بر اعمالش حاکم می شود و بالاخره تیغ از دمار انسانیت اش بیرون می کند.
خودشیفتګی یا نارسیسم بیانگر عشق افراطی به خود است و چنین شخصی چنان به خود متکی و حیران و دلباختۀ خود می شود که به قول معروف همه چیز را در خال معشوق می بیند و چنان سخاوتمندانه در برابر معشوق عمل می کند که مانند حافظ بزرگ " به خال هندویش ثمرقند و بخارا را می بخشد" نارسیس یا نرگس از اسطورۀ نارسیسیوس گرفته شده است. نارسیس جوان زیبایی بود که از عشق اخو با اکو دوری گزید و برای عشق ورزیدن محکوم به تصویر چهرۀ خود در یک حوض شد. او زمانی که به چهرۀ انعکاس یافتۀ خود در آب نمی رسد، آنقدر غمگین در کنار چشمه می نشیند تا بتدیل به گل می شود. روان شناسان این گونه عشق را نوعی اختلال روانی خوانده اند و فرویدعقیده داشت که بسیاری از خصیصههای خودشیفتگی با بشر به دنیا میآیند و او نخستین کسی بود که خودشیفتگی را با روانکاوی توضیح داد.[۱]عقیده داشت که در افرادخودشیفته این احساس همه توانی که به صورت معمول در کودکان وجود دارد، مجدداً تجربه میشود.[۶]آندرو موریسوننیز ادعا کرد، در دوران بزرگسالی، میزان مفیدی از خودشیفتگی در افراد وجود دارد یا به وجود میآید که آنها را قادر میسازد تا در رابطه برقرار کردن با دیگران فردیت خود را نیز در نظر بگیرند.[۲]واژهٔ نارسیسیسم را در روانشناسی فردی گاه به جای اصطلاح مانند تحقیرکننده، پوچی، خودپرستییا خودپسندی استفاده میکنند و گاهی نیز در جامعهشناسیآن را به جای نخبه گرایییا بیتفاوتی نسبت به سرنوشت دیگران مینامند.
خودشیفتگی از جمله انواع بیماری سناخته شدۀ روانی مانند؛ اختلالات خلقی ( افسرده گی یا شیدایی) و روانپریشی، شبه جسمی، ناشی از مصرف مواد، خوردن، خواب، شخصیت یا سادیسم، انطباقی، روان تنی، کنترل تکانه، جنسی، شناختی، افسردگی، اضطراب، وسواس، اختلال دوقطبیو اسکیزوفرنیا( روان گسیختگی و غیرواقعی نگری)از جمله این اختلالات هستند که هر کدام خطرناک بوده و آسیب های فراوانی بر جامعه وارد می کند.
در این میان سادیسم یعنی تمایل به آزار رسانی و سادومازوخیسم یعنی آزار خواهی و خودآزادی از جمله بیماری های روانی اند که سادیسم، سادیسم ذهنی ( خودداری از آزار دیگران)، احساسی ( لذت بردن از پایمال کردن شخصیت دیگران) و بدنی( لذت بردن از اذیت دیگران) و سادومازخیسم هم اختلال شخصیت سادیستی و سادیسم جنسی را به بار می آورد. زیگموند فرویدمعتقد بود، آزارخواهی ناشی از برگشت تخیلات تخریبی به طرف خود است. در برخی موارد فرد فقط وقتی میتواند احساس جنسی را تجربه کند که در پی آن تنبیهی در کار باشد. (۲)
کلمه سادیسماز نام ساد گرفته شدهاست. ساد کتابهای زیادی نوشت که رمان ژوستیناز آثار معروف او است. در حقیقت فلسفه ساد داشتن روابط آزاد جنسی و میل به آزار جنسی است. این دیدگاه در زمان او در فرانسه بسیار مورد انتقاد واقع شد. رمانهای ساد پیرامون مطالبی مانند سکس و خشونت و تجاوز و مردهگرایی نوشته شدهاست.[۱]امروزه از سادیسم به عنوان یک خصیصه شخصیتی یاد میشود. سادیسم علاوه بر میل به آزار جنسی، میل به آزار جسمی و روانی دیگران نیز تعریف میشود.در مورد بیماری، اختلال یا بویژه دانستن این ناهنجاری رفتاری نظرات موافق و مخالفی وجود دارد و همچنان مورد بحث فیلسوفان و روانشناسان است. (۳)
در این میان این بیماری های روانی خودشیفنگی با وجود نفع آن ضرر هایی را هم در پی دارد. گفتنی است که خودشیفتگی ها در روانشناسی تکاملیدر رابطه با مکانیزم جفت گزینینیز استفاده میشود.مطالعات آلوارز مشخص میکند که تشابهات چهرهیی بین زوجهایی که ازدواج میکنند، یکی از قدرتمندترین شاخصههای مکانیزم جمع گزینی ناپیدا بین افراد است. زوجها بر اساس یک فرایند ذهنی درونی ترجیح میدهند که همچهرههای خود را برگزینند.[۹] هم چنین خودشیفتگی در رفتار های جنسی و در برخی موارد در خودنمایشگری[۱۷]یا پرخاشگریاین افراد آشکارا می شود. شیک پوشی هم جلوه یی از غرور یا خودشیفتگی است. چنان که در اروپا انحطاط اخلاقی و خودشیفتگی دست به دست هم داده و جنبش رومانتیک نو را در دهۀ هشتاد بوجود آورد که در تنها در شیوۀ پوشیدن لباس وانمود می شد. خودشیفته های خوش لیاس اگر سیاستگر باشند، در این صورت بیش از آن که به کار و سرو سامان دهی ملک بپردازند، بیشتر به خود و به لباس خود پرداخته و مصلحت علیای کشور و حتا شاید منافع ملی را قربانی فیشن خود نمایند. این گونه خودشیفته ها چنان درگیر شیک پوشی های خود می شوند و دیوانه وار به خوش لباسی های خود می پردازند که حاضر اند تا بر سکوی رسوایی های خوش لباسی خود به بهای بازی با سرنوشت مردم جشن سیاسی برپا کنند.
در سال ۲۰۱۹ محققان دانشگاه کوئینز بلفاستایرلندنتیجهٔ تحقیقاتی را منتشر کردند که طبق آن خودشیفتهها شادتر از مردم دیگر هستند و به نظر میرسد کمتر در معرض استرسو افسردگیقرار میگیرند.[۳]. این ویژه گی ها برای خودشیفته ها به نحوی شادی و طروات می بخشد که در ضمن احساس برتری جویی و اعتماد به نفس نیز به آنان می دهد که این احساس بری آنان اعتماد کاذب و برتری جویی فوق العاده می دهد که زیان آور است. این اشخاص زمانی که در راه می روند، به قول استادمیر فخرالدین زمانی که بالای زمین راه می روند، به زمین می گویند" منت دار باش که غلام سخی سرت راه می رود" روان شناسان می گویند، این بیماری زمانی خطرناک می شود که به خودشیفتگی ها سیاسی مبدل شود. خودشیفتگی سیاسی در اشکال گوناگون تبارز پیدا می کند که گاهی برای شخصی اعتماد کاذب و برتری جویی می بخشد که نه تنها منجر به کیش شخصیت می شود؛ بلکه برتری جویی های شخصی، گروهی، قومی و مذهبی را به وجود می آورد که به مثابۀ زخم سرطانی جامعه را به قطب های قومی و مذهبی تقسیم می کند.
. این خودشیفنگی به نحوی بزرگ پنداری برای یک انسان می دهد که در کنار اعتماد به به نفس نوعی از خود بیگانگی را نیز به بار می آورد. گفته می توان که اعتماد به نفس بی رویه به خودبزرگ پنداری می انجامد که پایان آن خودبیگانگی های کشنده و دردناک است. این از خودبیگانگی خواسته یا نخواسته انسان را شیفته و گرویده به یک شخص، گروه، مذهب و یا کشوری می گرداند که به خودشیفتگی های سیاسی می انجامد. این خود شیفتگی زمانی خطرساز می شود که شماری ها را دیوانه وار مجذوب سیاست ها و سیاست گذاری های ملی و بین المللی یک کشور می نماید. آنان در پیوند به کشور مطلوب شان چنان حساس می شوند که حتا تحمل این را ندارند که گفته شود، بالای چشم انسان یا سیاست آن کشور ابرو است. با تاسف بسیار اند این گونه خودشیفته ها که مزدور شده و در وابستگی با شبکه های استخباراتی مانند تیغی آخته در برابر مردم و منافع ملی و اقتدار ملی خود ایستاد شده اند. تبارز احساس خود شیفتگی در نماد کیش شخصیت خطرناک تر از همه است و منجر به فاشیسم قومی و تباری می شود. در این میان نمونه هایی از خودشیفتگی رهبران سیاسی مانند هتلر نمادی از انسان خودشیفته بود که این ویژه گی او را به رهبری جهان به پیش کشید. چنان که البر کامو نویسنده و فیلسوف الجزایری – فرانسوی در کتاب "انسان طاغی" به بررسی شخصیت مارکی دوساد نویسندۀ فرانسوی پرداخته و می گوید، منطق ساد او را به جهان بی قانونی هدایت می کند؛ زیرا او تنها میل جنسی و قدرت بیکرانش را فرمانروا می خواند. ساد خواهان لگام گسیخته ترین عصیان بوده و خدا در اندیشۀ او در هیأتی جنایتکار مجسم می شود که پیهم بشر را نابود می کند. او می گوید، حال که خدا انسان را میکشد و نفی میکند، هیچ چیز نمیتواند انسان را از کشتن و نفی همنوعانش بازدارد.» (۴)
این تمایل و احساس در یک شخص اقتدار گرایی سیطره جویانه و وحشتناک را به دنبال دارد که با به انحصار درآمدن قدرت در دست یک شخص و عمودی شدن قدرت هرنوع فرصت برای افقی شدن و تقسیم قدرت در یک جامعه از میان می رود. ظهور چنین رهبرانی در یک کشور بدترین فاجعه ها را در پی دارد که فساد اداری، استبداد سیاسی، ستم ملی و انحصار طلبی های قومی و مذهبی از کمترین جلوه های آن به شمار می رود. این رویکرد افراط گرایی های سیاسی و تبعیض های کشندۀ قومی و مذهبی را در کشور ها افزایش می دهد.
دانشمندان روان شناسی و جامعه شناسی فدرت طلبی و فاشیسم را نقطهء پایان خودشیفتگی سیاسی می دانند و این بیماری را خطرناک خوانده و می گویند که این افراد چنان مسخ و از خودبیگانه می شوند که چشمان شان در برابر واقعیت های عینی جامعه کور شده و به گفتهء معروف خود را میخ زمین می خوانند. از این رو روان شناسان این گونه خودشیفته ها را دیوانه های قدرت و ثروت خوانده و می گویند که این گونه افراد حاضر اند تا برای رسیدن به قدرت هر گونه ارزشی را خیلی قشنگ زیر پای بگذارند و عبور از هر خط سرخ را برای خود مجاز پنداشته و حتا به شکستن اصول و میثاق های قبول افتخار هم می کنند. روان شناسان از خودبیگانگی و مسخ را از جلوه های زیانبار آن پنداشته و مدعی اند که افراد آنقدر از خودآگاهی تهی می شوند که خودآگاهی انسانی، اجتماعی، تاریخی و جغرافیایی خود را از دست می دهند و حاضر اند تا به هرگونه مسوءولیت پذیری ها در این زمینه ها پشت پای بزنند. قدرت طلبی و ثروت خواهی در این گونه افراد آنقدر غلبه پیدا می کند و وارد خط فاشیسم می شوند. آنان تنها حصار طلایی فاشیستی را برای خود مطلوب دانسته و با نفی سایر افراد جامعه خود را در آن راحت می پندارند. جامعه شناسان بدین باور اند که افراد خودشیفته را نباید فرصت ورود به سیاست داد؛ زیرا این افراد حس خطرناک خودبرتر بینی دارند و بزرگ ترین دشمنان عدالت اند و در نخستین گام برای رسیدن به قدرت عدالت را در پای دار می آویزند. شماری روان سناسان بدین باور اند که این گونه افراد پیشینهء جرمی داشته و خوی جنایت کارانه دارند و با مطالعه شماری از این دست افراد دریافته اند که پیشینهء اخلاقی بدی را سپری کرده اند و برای رهایی از عقده اودیپ به گفته فروید به برتری خواهی های کاذب و غیر واقعی روی می آورند و پنهان شدن در لباس قدرت برای شان امن ترین نقطه است و تنها در آن احساس آرامش می کنند. دانشمندان می گویند که این افراد باید به بیمارستان ها فرستاده شوند تا دیگران از این مرض ساری و کشنده درامان بمانند.
لشکر کشی های کشور های اروپایی در قرن نوزده و بیست برضد کشور های افریقایی و آسیایی بیشتر رنگ نژادی داشت و ریشه در قدرت طلبی های افراطی و فاشیستی داشت که خشونت های شدید نژادی را به دنبال داشت. چنان که مبارزات افریقایی ها برضد تبعیض داستان های شگفت انگیز و وحشتناکی دارد که حکایت از تبعیض ناروای سفید پوستان بر سیاه پوستان است که پای مردان نام آور و متینی چون نلسن ماندولا را در افریقا به مثابۀ بزرگ ترین مبارز ضد تبعیض نژادی و گاندی را در هند به میدان کشید که ماندیلا لقب " "قطب نمای اخلاقی" را به خود گرفت و گاندی لقب مهاتما یا روح بزرگ را کمایی کرد. این جنگ هزاران انسان بیگناه را به قربانی گرفت. (۵)
چنان که راه اندازی جنگ های خونین نژادی میان افریقایی ها، تجارت برده ها، انتقال گروهی آنان از افریقا، شورش های برده گان در میان کشتی های انتقال برده گان و کشتار های بیرحمانۀ آنان حاکی از داستان های خونین تبعیض نژادی در این قاره است. با تاسف که در شرایط کنونی بیشترین اختلاف را در میان نژاد ها و مذاهب گوناگون مسلمان بیشتر از ادیان دیگر می توان مشاهده کرد؛ اما شگفتی در این است که بهترین الگوی اتحاد و همبستگی میان نژاد ها را می توان در میان یهودیان یافت که علیرغم همه اختلافات موجود در بین آنان وحتی با موجودیت اسرائیل برتری نژادی خود را از همه چیز ترجیح می دهند و متوجه هستند که برای بقای خود باید گذشته از همه اختلافات با یکدیگر متحد باشند.ممکن یکی از دلایل وحدت میان آنان کشتار های بیرحمانۀ در جنگ جهانی دوم باشد که هزاران یهودی را به کام مرگ برد.
هرگاه جنگ های بزرگ مورد مطالعه قرار بگیرند، هر دو جنگ جهانی به این دلیل پیش آمد که برخی ملت ها خود را ملت برتر دانستند و برخی کشورها تلاش داشتند با کنار زدن دیگر کشورها فضای اقتصادی خود را گسترش دهند.شاید بیشترین چیزی که از جنگ جهانی دوم در اذهان بسیاری نقش بسته ماجرای آلمان نازی و یا فاشیزم ایتالیایی ویا فالانژ اسپانیایی ویا نژاد پرستان ژاپنی باشد.اگر به شرایط امروزه جهان بنگریم می بینیم که امروزه تفکر های نژاد پرستانه دوباره در حال شکل گیری است؛ اما به اشکال دیگر.چنان که ترامپ رئیس جمهوری جدید ایالات متحده بصورت آشکارا بقیه ملت ها را تحقیر می کند و ملت آمریکا را ملت برتر می داند، برخی ملت ها را بر آمده از چاه فاضلاب، برخی دیگر را تروریست و برخی دیگر را نژاد پست می نامد.مگر وی فراموش کرده که نژاد اصیل آمریکایی همان سرخ پوستانی هستند که امروزه وی تلاش دارد میان آمریکا و مکسیک یک دیوار بکشد و از ورود آنها به آمریکا جلوگیری به عمل آورد. این در حالی است که خود وی از نژاد ژرمن یا همان آلمان ها هست که هیتلر از میان آنان برخاست و شعارهایی که ترامپ مطرح می کند شباهت بیشتر به نژاد پرستان نازی دارد؟ هرچند ترامپ این اتهامات را رد کرده است. (۶)
گفتنی است کهلومپنیسم و پوپولیسم به معنای ارزه گرایی و عوام فریبی نیز ریشه در حکومت های استبدادی و توتالیتر دارد که برخاسته از سیطره طلبی های نژادی، قومی و ایده ئولوژیک است. چنانکه در قرن بیستم واژه های لومپنیسم و پوپولیسم از لحاظ نظری و رویکرد های سیاسی بهم گرهء تنگاتنگ خورده اند که واژۀ لومپن پروتریا ( کارگران ژنده پوش) برای نخستین بار بوسیلۀ مارکس مطرح شد. این تجربه را در کشور های در حال توسعه و حتا بیشتر در کشور های توسعه یافته می توان مشاهده کرد. لومپنیسم یعنی روشی که استفاده از اراذل و اوباش را با رویکرد های پوپولیستی یعنی عوام فریبانه به مثابهء ضد نخبه گرایی توجیه می کند و از آنها به عنوان ابزاری برای مردم فریبی و حمایت دروغین طبقات پایین جامعه و اتهام وارد کردن دروغین بر روشنفکران و هنرمندان و ایستادن در برابر مردم استفاده می شود. بیشتر اوقات از این دو واژه در نظام های کمونیستی زیر نام رهایی تهی دستان و در نظام های ناسیونالیستی زیر نام برتری نژادی استفادهء ایده ئولوژیک می شود و هم چنین از آنها به عنوان تداوم حکومت های توتالیتر در ساختار ها نظام پیشین شوروی و هتلری نیز شده است. اما این دو تجربهء بهم بسته نه تنها محدود به کشور های ناامن و در حال جنگ مانند عراق، سوریه و افغانستان و یمن می توان دید؛ بلکه در کشور های پیشرفته مثل امریکا آشکارتر از آن می توان دید که نوع ترامپیسم آن شایع می باشد. این موج که با فروپاشی شوروی در شرق ودفروپاشی حکومت های سوسیال دموکرات در غرب به تدریج جهان را در حال بردن به کام نظام های مافیایی است. نظام های توتالیتر و تمامیت خواه یعنی آن دسته از رژیم هاى استبدادى گفته مى شود که کلیه شئون جامعه را -از سیاست و اقتصاد گرفته تا مذهب، فرهنگ و هنر تحت کنترل و نظارت خود دارند و در جهت ایدئولوژى سیاسى خویش، هدایت مى کنند، نیز از رویکرد های لومپنیستی و پوپولیستی استفاده می کنند. گفتنی است که یکی از عوامل درگیری های دراز مدت امریکا در افغانستان و عراق و موجودیت پایگاهاه های نظامی آن در نقاط دیگر جهان برخاسته از سیاست های پوپولیستی و مردم فریبانۀ زمامداران این کشور است که برای مردم خود اطلاعات نادرست می دهند تا ادامه جنگ در این کشور ها را به سود گروه های مافیایی در امریکا شامل مقام های ارشد اداره های استخباراتی و دفاعی امریکا تداوم ببخشد. گروه های افراطی مانند طالبان، القاعده، داعش و بوکوحرام نیز برای فریب افکار عامهء مسلمانان و تحریک اوباشان به بهانه های دروغین چون دفاع از باور ها و اعتقادات آنان نیز از روش های لومپنیستی و پوپولیستی سود می برند. بصورت کل گفته می توان که بیشتر حکومت های مستبد در کشور های شرقی از روش های یادشده برای بقای خود استفاده می کنند. حکومت هایی که در شرق و غرب پشتوانهء مردمی خود را از دست داده اند و از میان مردم تجرید شده اند، دلیل اصلی آن رویکرد های لومپنیستی و پوپولیستی رهبران و زمامداران آن است. آنان فکر می کنند که با این رویکرد مردم را فریب می دهند؛ اما نه، برعکس مردمان شان از آنان گریزان اند و از فرط خشم هر لحظه رهبران عوام فریب و دروغگوی خود را استفراغ می کنند.
خودشیفتگی ها برای قدرت طلبی، در سطح جهان بشریت بیش از هرزمانی تهدید می کند و جنگ های خانمان سوز و خطرناک را در جهان به بار آورده است. این حالت نگرانی های بیشتری را به بار آورده است و این پرسش را بیش از هر زمان دیگر پراهمیت گردانیده است که آیا جنگ اجتناب ناپذیر است؟پرسشیکه آن را فروید در سال های ۱۹۳۰ از انشتاین پرسید که آیا ممکن است تا بشریت را از تهدید جنگ رهانید. فروید پاسخ گفتن به این پرسش را دشوار خوانده و برای پاسخ به آن به روانشناسی تمسک می جوید و می گوید، انسان دارای دو نوع غریزه یکی ایروس یعنی غریزهء وحدت بخش و خلاق و دیگری غریزهء تاناتوس یعنی غریزهء مرگ است که ویرانگری، ستیزه جویی، تباهی و بربادی، قوم پرستی، تعصب، تحمل ناپذیری و همدیگر گریزی از ویژه گی های آن است. در کسانی که این غریزه غلبه دارد، آنان هر از گاهی طبل جنگ را کوبیده و انسان دشمنی و مردم ستیزی به پیشهء آنان بدل می شود. زمانی که این غریزهء مرگ بتواند از طریق هدفی بزرگ با آن رانهء خلاق متحد شود، مانند جنگ برای برتری جویی آریایی یا شکوه و جلال از دست رفتهء یک قوم و یک دین، در این صورت مهار آن دشوار و مقاومت در برابر میل به ارضای این دو غریزهء درهم تنیده ناممکن است. فروید جنگ را بنیاد غریزی حاکم بر بشریت می داندذو خوش بینی به صلح را یک ضرورت اخلاقی می پندارد. فروید برای محو جنگ تفویت پادزهر طبیعی خود در برابر غریزهء مرگ یا از طریق تکامل روان انسان بتوان بر غریزهء مرگ فایق آمد. گزینهء نخست به معنای تقویت پبوند های اروس میان انسان ها و منشای دوم هم امید است که سرچشمه در نظر افلاطون دارد که مستلزم رشد هوش معقول است که رانه های غریزی بخش مهمی از مردم دنیا بویژه رهبران آنان را تابع عقل و خرد نماید. اما با توجه به منازعهء دیرپای بشری هر دو گزینه کاربرد نداشته و تا کنون اندک کسانی توانسته اند تا غرایز شان را تابع عقل بسازند که این هم در حالات استثنایی مانند یازدهم سپتمبر به ظهور رسیده است. به نظر فروید تنها پبوند های استوار ایروس است که می تواند غریزهء مرگ را مهار کند. در این میان چیزی که مهم است این که به خود جرات داد و به صلح امید محکم بست.
گفته های بالا گویایی این واقعیت است که هرگاه خود شیفتگی به گونۀ احساس کاذب رنگ گروهی و قومی را به خود بگیرد، خیلی خطرناک است و عواقب ناگواری در پیش دارد که جنگ های گروهی، قومی و نژادی از پی آمد های مرگبار آن نه تنها در یک کشور، بلکه در سراسر جهان بوده است. ادامۀ جنگ های وحشتناک مذهبی در قارۀ آسیا از افغانستان در جنوب آسیا تا شرق میانه و قارۀ افریقا زیر نام طالبان، القاعده، بوکوحرام و داعش همه رنگ مذهبی دارند که سلفی ها در زیر چتر ابریشمین مذهب جنگ ناروای استخباراتی را برضد ملت های میانه رو مسلمان آغاز کرده اند.
از مطالعۀ تاریخ بر می آید که اقتدار گرایی هم ریشه در خودشیفتگی های سیاسی دارد که در مستوای گرایش های قومی، مذهبی و گروهی، استبداد سیاسی را بوجود می آورد و دراین صورت ارزش های نظام مردم سالاری از جمله آزادی در حوزه های گوناگون و حقوق بشر از نخستین قربانیان آن به شمار می رود. استبداد سیاسی خود به خود استبداد زبانی، فکری و فرهنگی را به بار می آورد که روحیۀ انتقاد گری و انتقادپذیری از نخستین قربانیان آن به شمار می رود. در این صورت بر کام آزادی افسار بسته می شود و روحیۀ انتقاد پذیری و انتقاد از خود و انتقاد از دیگران در جامعه از میان می رود. آشفتگی های فکری و فرهنگی برخاسته از آن جامعه را به سوی انحطاط و نابودی می کشاند. چنانکه کریستوفر لاک منتقد اجتماعی خودشیفتگی را در کتابش به نام "فرهنگ خودشیفتگی" عملی می خواند که فرد برای بدست آوردن لذت درونی خویش انجام می دهد. این توصیف نیز در مواقعی به کمک لیبرالیسمرفتهاست و برای توصیف صفات درونی لیبرالیسم مانند مسائل اجتماعی، جنسیتی یا مذهبی به کار برده میشودو آن را در نقطه اعظمیفردگراییقرار دادهاند و فردی که دچار خودشیفتگی بیاندازه است، هیچ علاقهً درونی به دیگران ندارد.[۸] این حالت بی تفاوتی های افراطی را در جامعه به بار آورده و هرنوع احساس رنج و فقر و بیکاری در جامعه از راس تا قاعده و از قاعده به راس از میان می رود. با تاسف باید گفت که جامعۀ ما در سراشیب همچو آشفتگی قرار دارد. این رویکرد جلو بالنده گی های فکری و فرهنگی را می گیرد و ریشه های رشد میان فرهنگی، کثرت گرایی ها و همدیگر پذیری ها را در جامعه خشک می سازد و نوعی انحطاط و عقب گرایی را به بار می آورد. در این صورت جامعه بجای رفتن به کعبه مراد، برعکس به رفتن به ترکستان نامرادی ها رهنمون می شود و رسیدن به جامعۀ آرمانی به رویا بدل می شود.
منابع و رویکرد ها :