پروفیسور شرعی جوزجانی
از خاطرات زندگی سیاسی من
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
40 سال قبل
انقلاب ثور چگونه پیروز شد؟
1
طوریکه در مقالهٔ قبلی نوشته بودم، پس از ختم مراسم شکوهمند تشییع جنازه و دفن مرحوم میراکبر خیبر، طی جلسهٔ ارزیابی کمیتهٔ مرکزی، ببرک کارمل گفته بود که شنیدم دولت میخواهد در رابطه به این مراسم برخورد قانونی کند.
این اطلاع درست بود. چند روز بعد شبانگاه 5 ثور گرفتاری اعضای رهبری حزب شروع شد.
توقیف و استنطاق اعضای رهبری حزب ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در صحن خانهٔ خود در خیرخانه بودم. ساعت 7 و یا 8 شام بود که صدای توقف چند موترنزدیک خانهٔ ما به گوش رسید. صدای همسایه ها را شنیدم که پولیس – پولیس میگفتند. به تعقیب آن زنگ زده شد. چون دروازه را باز کردم، یک افسر پولیس مسلح به داخل آمد و گفت دستها بالا و پرسید شما که هستید گفتم عبدالحکیم شرعی جوزجانی. گفت شما به حکم قانون توقیف استید و پلیس به دستور او دستهای مرا وولچک زد.
پولیس یک افسر جوان قد بلند بود و بعدا فهمیدم که حمزه نام دارد. 5 – 6 نفر پولیس با یک افسر دیگر معیت او را داشتند. آنها با چهار موتر جیپ روسی آمده بودند.
اعضای خانواده مشوش شدند. یک خواهر زاده ام مهمان ما بود. دخترم پروین که خردسال بود گریه میکرد. افسر گفت ما خانه را تلاشی میکنیم و شروع به تلاشی کرد. کتابهای من در داخل یک الماری دیواری قرار داشت، همه را بیرون کشید و چون یک تعداد زیاد آن به زبان عربی و تورکی بود، گفت در صفحات اول هر کتاب موضوع مختصر آنرا بنویسید و امضاکنید. اما به قسمت تحتانی الماری که اسناد حزبی و کتب مهم درآن جاسازی شده بود، متوجه نشدند.
من بر طبق گفتهٔ او به نوشتن و امضای کتابها شروع کردم، چون دید این کار وقت زیاد را میگیرد، بعد از مشوره با یک سارنوال که لباس ملکی به تن داشت و بعدا فهمیدم نام اوعبدالله عصمتی و انسانی طرفدارقانون است، گفت فقط در اول و آخر هر کتاب امضا کنید کافی است.
چون اسید معدهٔ من در اثر این حادثهٔ غیر مترقبه تحریک شده بود خواستم دوای انتی اسید خود را بخورم، اما افسر پولیس اجازه نداد. گفتم در صورتی که دوای خود را نگیرم، نمیتوانم آنچه را که خواسته اید انجام بدهم. سارنوال بعد از آن که پاکتهای دوارا از نظر گذرانید، اجازه داد.
تلاشی تا نیمه های شب دوام داشت. امضای کتابها تمام شد. پولیسها همهٔ آنهارا به موتر ها انتقال دادند. افسر از من پرسید: این قدر کتاب را از کجا کرده اید؟ گفتم این محصول تمام زندگی من است.
درین وقت پسر کلانم همایون که متعلم صنف 12 بود و با رفقای خود جلسۀ حزبی داشته به خانه آمد. به دستور افسر پولیس به دستان او هم وولچک زدند. چون اعتراض و فغان مادرش و اعضای خانواده بلند شد، به توصیۀ سارنوال وولچک را از دستان او بازکردند. همایون از دیدن وضع غیر منتظره متعجب شد، اما روحیۀ خود را نباخته بود. اورا دلداری داده گفتم: ما هیچ جرمی را مرتکب نشده ایم. شاید به زودی برگردیم. اگر نیامدم تو رئیس خانواده استی. میدانم مسئولیت خود را در برابر فامیل درک میکنی. من بتو و فامیل ما غیر ازین کتابها چیزی نداشتم که از خود بگذارم. میبینی که آنرا هم میبرند.
افسر پولیس و سارنوال طی نوشته ای از من پرسیدند از رویهٔ آنها شکایت ندارم؟ من شکایت نداشتم. سپس با اعضای خانواده وداع کرده آنها را دلداری دادم و گفتم چون گناهی از ما سرنزده، بزودی برخواهم گشت و یک ثوب چپن خودرا گرفتم.
پولیسها مرا به ولایت کابل انتقال دادند. سر افسر پولیس رفت و افسر دومی درپهلویم نشسته گفت نام من محمد ولی یا عبدالولی از لوگر استم. مرا معذور بدارید، دستان شما شایستهٔ این وولچکها نیست، باید اینها بدست خاینین زده شود. افسوس که ما مجبوریم وظیفه را اجرا بکنیم. گفتم، این که وطنپرستانی چون شما در دستگاه پولیس وجود دارند، مایهٔ خورسندی است. او مرا برای معاینه نزد داکتر برد. کدام شکایت جدی نداشتم. سپس مرا با موتر پولیس به دروازهٔ توقیف خانهٔ ولایت آوردند. محمد ولی برای کاری پایین شد. به جای او یک ضابط جوان نشسته گفت نام من ... و از رفقای غوربندی استم. پیامی اگر دارید بگویید. گفتم تشکر، فقط میخواستم بدانم که از رفقای ما که توقیف شده است؟ گفت ببرک و تره کی را آورده اند. پشت تمام اعضای رهبری میگردند. به ولایتها هم موتر روان کرده اند. گفتم تشکر رفیق عزیز.
محمد ولی خان آمد و مرا به قوماندان محبس تسلیم داد. او مرا به اتاق شماره هفت برد و گفت شما اینجا میباشید. اتاق گنجایش دونفر را داشت. بر یک فرش شطرنجی یک توشک اسفنجی با یک کمپل نوع عسکری گذاشته بودند. یک افسر پولیس در داخل اتاق نشسته تمام روز وشب از محبوس مراقبت میکرد و یک نفر عقب دروازه کشیک میداد. وولچک از دست محبوس باز نمیشد. فقط یک افسر پنجشیری فردای آن در وقت نان چاشت یک دفعه دستان مرا بازکرد.
مستراح در بیرون از اتاقهای کوته قلفی قرار داشت. روزی سه بار غذا میدادند. فردا هم سپری شد. به ساعتهای 7 و یا 8 شب بود که مرا توسط موتر به یک بنای دومنزله در داخل ولایت بردند و به منزل دوم رهنمایی کردند. سه نفر هیئت تحقیق آنجا نشسته بودند. از هم دوره های من در فاکولتهٔ شرعیات یار محمد از شلگر غزنی و حبیب الله غالب از شمالی و گل محد از کوهستان بودند. با احترام با من برخود کردند و وولچک را از دستانم باز کرده گفتند می بخشید، چه کنیم اجرای وظیفه است. گفتم فرق نمیکند، «المأمور معذور». سپس چای و شیرینی آوردند و تحقیق شروع شد.
سوالات همه در اطراف حزب و فعالیت و اهداف آن میچرخید. هر ساعت بعد یک نفر می آمد و اوراق تحقیق را باخود میبرد و می آورد. بار سوم که سوال در رابطه به سخنرانیهای تره کی و کارمل در مراسم تدفین خیبربود، باز هم اوراق تحقیق را بردند. این بار گل محمد که ظاهرا رئیس هیئت بود عصبانی شد و گفت او حق ندارد کارهای ماره نظارت کند. حدس زدم شاید جریان تحقیق را قدیر نورستانی وزیر داخله نظارت میکند.
ساعت از 12 شب گذشته بود. چون دیشب نخفته بودم، یکبار بلا اراده خوابم برده و قلم از دستم افتاده بود. یار محمد گفت به گمانم که امشب بس است. بعدا دوام میدهیم. پرسیدم آیا نمیشود این تحقیقات را از طرف روز انجام بدهید؟ گفتند از طرف روز مصروف وظایف اصلی میباشیم.
پولیس باز هم مرا با وولچک به محبس آورد و به قومندان تسلیم کرد.
چون خیلی خسته و کم خواب بودم عمیقا به خواب رفتم. زمانی که بیدار شدم افسر موظف داخل اطاق تبدیل شده و یک افسر زرد گونه به جایش نشته بود. او گفت من ... اسحاقزی استم. گفتم در شهرماهم از ناقلین اسحاقزی زیاداند، آنهارا نمیشناسی؟ نمی شناخت. از من پرسید حزب شما چقدر نفر دارد؟ گفتم برابر افغانستان. گفت این ممکن نیست. گفتم ممکن است چونکه اکثریت مردم حزب ماره میشناسند.
آغاز قیام نظامی
ـــــــــــــــــــــــــــ
نزدیکهای چاشت بود، ناگهان صدای چند فیر شنیده شد. پرسیدم خیریت خو هست؟ گفت در اطراف برج تلویزیون سرنگ می پرانند. گاه گاهی صدای فیر بگوش میرسید. درین وقت افسر موظف تبدیل شد و به جایش یک افسر میانه قد لاغر اندم آمد. انسانی با تربیه بود و گفت من از چاردهی کابل و ازدوستان میر اکبر خیبر استم.
پرسیدم بیرون چه گپ است، گفت نمیدانم، از اطراف منار عبد الوکیل خان تا مرکز شهر و اطراف ارگ پر از تانکهاست. همه جا به جا استاده اند و چیزی نمیگویند. پرسیدم از که خواهند بود؟ گفت نمیدانم. پرسیدم از سردار غلام حیدر؟ گفت نه خیر. گفتم شاید از اخوانیهاباشد؟ گفت اخوانیها این قدر تانک را از کجاکردند؟ تصورکردم شاید رفقای حزبی ماباشد. صحبت ما به درازا کشید.
صدای غرش تانکها زیاد شد. ناگهان یک تانک عقب دیوار محبس توقف کرد. صدای مدهش توپ تانک همه جارا به لرزه درآورد. از عقب آن فیر ماشیندار آغاز شد. خود را به کنج دیوار کشیدم. افسران را دیدم که کرتی های خود را قات کرده با کلاه پولیسی زیر بغل گرفته این طرف و آن طرف میروند. از همان افسر پنجشیری پرسیدم کیست، رفقای ماست؟ گفت، رفقای تو از کجا شدن. دروازهٔ اتاق باز بود. پولیسها همه رفته بودند. به یک دهلیز فرعی متروک که سوراخی به داخل ولایت داشت رفته خواستم از سوراخ به بیرون نگاه کنم، اما نشد. احساس کردم توسط تانک دیوار را غلتادنده تانک را به داخل ولایت آوردند. کسی صدا کرد رفقا تیت شوید که فیر میکنند. مطمئن شدم که نظامیان حزب قیام کرده اند. میخواستم به اطاق داخل شوم که یک سرباز مسلح با کلاه خود آهنی و کلاشینکوف در دست داخل دهلیز شد و با صدای جدی گفت: سوک یی؟ گفتم شرعی جوزجانی. پرسید رفیق تره کی کجاست؟ گفتم شاید در همین اتاقها باشد. او سید رحیم سرباز یکی از کدرهای ورزیدۀ نظامی بود.
همه رفقای زندانی را از اتاقها بیرون کشیدند. تره کی، کارمل، داکتر شاولی، امین، پنجشیری و من. امین را در ساعتهای 9 روز 6 ثور از خانه آورده بودند. بارق و لایق به ساعت 11 هفت ثور خود شان را به ادارهٔ پولیس تسلیم کرده بودند. ضمیر صافی را نیز به گمان عضو رهبری به محبس آورده بودند. کارمل که عصبانی بود از مصطفی پرسید: بشما که اجازه داد تانکها را بیرون بکشید؟ افسران خشمگین شده کلشینکوفهای خودرا نشان گرفتند. امین گفت: این کار را من بر اساس فیصلهٔ رهبری حزب انجام داده ام. تره کی کارمل را به آرامش خوانده گفت: هرچه کرده اند آنهارا به حال خود شان بگذاریم.
وولچک هارا از دستان ما باز کردند. گروهی از افسران پولیس را رو به دیوار استاده کرده بودند. من گفتم، رفیق تره کی، این افسران پولیس گناهی ندارند، هیچ کدام آنها با ما رویهٔ بد نکرده است. یک نفر شان بنام گل محمد از رفقای نزدیک میر اکبر خیبر است. آنها رابه چه دلیل استاده کرده اند؟
تره کی گفت راست میگه، اگر کدام گناهی نکرده باشند فورا ایلای شان کنید و همه را رها کردند.
درینجا تذکر چند نکته ضروری است:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امین را به روز 6 ثور یعنی فردای شبی که اعضای رهبری را توقیف کردند به محبس ولایت آورده بودند. به نوشتهٔ غوربندی «...امین تصادفا و یا در اثر لطف جنرال عمرزی که قرار گفتهٔ خودش(کتاب شبهای کابل عمر زی) بنابر عواطف و احساسات حزبی اش با قبول هرگونه مسؤلیت بعدی در طول شب به امین اجازه داده بود تا در منزلش بسر ببرد و هم به عبدالرحمان پسرش اجازهٔ خارج شدن از منزل داده بود در حالیکه عبدالرحمان پسر امین حامل دستور قیام به رهبری نظامی بود. گذشته از آن صاحب جان صحرایی و ظریف دوتن از عناصر برجسته و فعال ارتباطی با نظامیان در حالیکه دساتیر قیام را با خود داشتند به نام محصلان پولی تخنیک اجازه یافته بودند تا از منزل خارج شوند» [ع. غوربندی، نگاهی به تاریخ حزب دموکراتیک خلق افغانستان(حزب وطن)، ص64.]
همچنان به نوشتهٔ مرحوم غوربندی به روز قیام 7 ثور در حدود ساعت یازده سلیمان لایق و بارق شفیعی فیصله نمودند که خود را به پولیس تسلیم نمایند. آنها با برخی دیگر از اعضای رهبری در خانهٔ حمید کارگر حلبی ساز واقع در قلعهٔ موسی مخفی شده بودند.(ص66 کتاب).
در حالیکه تمام اعضای محبوس رهبری در صحن محبس جمع بودند، تصمیم گرفته شد تا همه به رادیو افغانستان انتقال داده شوند. ازدیوار تخریب شده به سرک برآمدیم. صدها نفر در دوطرف جادۀ آسمایی استاده شاهد صحنه بودند. مارا در یک موتر لند کروزر نشاندند، اما اعتراض شد که دشمن میتواند با یک فیر کلشنکوف همه را از بین ببرد. بنابرآن ما را توسط یک ماشین محاربوی حرکت دادند. در طول راه امین بپا استاده شده به طرف کسانی که در اطراف سرک استاده بودند دست تکان میداد، تا که به ادارهٔ رادیو رسیدیم.
ادامه دارد.
2
تصرف و ادارهٔ رادیو افغانستان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به تجویز رهبری ادارهٔ رادیو به من و سلیمان لایق که هر دو سابقهٔ طولانی کار در رادیو داشتیم سپرده شد. لایق در منزل دوم و من در منزل اول داخل ستدیوها کنترول نشرات را بدست گرفتیم. کارمندان رادیو که سابقهٔ آشنایی و کار با ما داشتند، از هیچگونه همکاری دریغ نمیکردند. پروگرامها و آهنگها را تغییر دادیم، بعضا موزیک مارش و بعضا ترانه های وطنی پخش میکردیم.
حفیظ الله امین مشغول تأمین ارتباط با رهبران نظامی قیام بود، اما وسیلهٔ مخابره خوب کار نمیکرد و مایهٔ اضطراب او میشد. میگفتند قوای 15 از مرکز خود خارج شده و به طرف شهر روان است، چون موضعگیری تمام رهبران قطعه دقیقا معلوم نبود، گمانه زنیهایی در مورد آن وجود داشت. امین هم نمیخواست این قوا به شهر داخل شود.
من و ببرک کارمل که مناسبات خیلی صمیمانه داشتیم در دهلیز رادیو قدم میزدیم. او ازین عدم ارتباط با رهبری نظامیان نگرانی داشت. او خیلی متأثر و مشوش بود و میگفت یک اقدام ناسنجیده وماجراجویانه صورت گرفته و معلوم نیست عاقبت چه خواهد شد.
گفتم رفیق کارمل، این اقدام را بر ما وشما داود خان تحمیل کرد. از خشونت اعلان گرفتاری ما و نحوهٔ برخوردش با ما وشما معلوم بود که میخواهد ما را هم به سرنوشت میوندوال و متحدینش دچار سازد، و گرنه ما و شما تصمیم داشتیم از راه مسالت آمیز و با حمایت از رژیم داود به حیات سیاسی حزب ادامه بدهیم. حالا که کار از کار گذشته چه کاری میتوانیم انجام بدهیم؟
کارمل فکری کرد و گفت: میتوانیم در یکی از خانه های متروک کارتهٔ وزیر اکبرخان تحصن اختیار کنیم.
گفتم رفیق محترم، حالا که تیر از کمان خطا خورده است، ما راه دیگری جز مقاومت و تأمین پیروزی نداریم. تحصن به معنی تسلیم شدن بی قید و شرط به دولت است و نابود کردن رهبری و صدها تن از کدرهای حزبی.
درین وقت یک افسر وچند سرباز مسلح با چند نفر افسر نظامی که دستان شان بسته بود وارد دهلیز شدند. کارمل گفت، اینها را کجا میبرید، آنها رفقای حزبی استند؟ افسر گفت، اینها برضد انقلاب قیام کرده اند، اوناره به استدیوی کلان میبریم.
تا آن وقت دستگاه مخابره عیار و ارتباط تأمین شده بود. امین بالوسیله دستور داد که جلو حرکت قوای 15 را بگیرند، اما از فیر بالای آنها خودداری شود.
شمه ای از فعالیت قیام کنندگان:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد از اعلان گرفتاری رهبران حزب، امین طی یادداشتهایی به کدرهای ارشد حزبی دستور قیام راداده، اسلم وطنجار را به صفت قوماندان فعالیتهای زمینی و قادرخان را مسؤل امور هوایی تعیین کرده بود. این یادداشتها توسط پسرش عبد الرحمان و نیز انجنیر ظریف و صاحب جان صحرایی به آنها فرستاده شده بود.
قرار بود به دستور داودخان روز هفتم ثور به مناسبت گرفتاری اعضای رهبری ح د خ ا به صفت روز مورال تجلیل شود و در تمام قطعات برای نفاذ این فرمان آمادگی کامل گرفته شده بود.
اسلم وطنجار قوماندن قوای 4 با استفاده از موقع تانکهارا به طرف شهر سوق میدهد و آنها را در اطراف ارگ و مواضع حساس شهر تا منارعبدالوکیل خان در دهمزنگ جابجا میسازد.
با اطلاع ازین وضع قوماندان عمومی هوایی (شاید موسا خان) قادر خان رئیس ارکان خود را که هنوز دستور قیام برایش نرسیده بود، تحت نظارت قرار میدهد. شادروان خیال محمد کتوازی که مسؤلیت ارتباط را بدوش داشته به من گفت، گلابزوی نتوانسته بود خط امین را به قادرخان برساند و چون اورا با لباس ملکی غیر نظامی در شهر دیدم مجبورش ساختم دوباره به میدان برود. او در اثر اصابت یک مرمی فیر هوایی کمی زخم برداشته بود. یک عضو بیوروی سیاسی به روایت از رفقای حزبی به من گفت: گلابزوی در جریان حادثه به سفارت شوروی رفته و گفته بود اردو قیام کرده، آیا شما خبر دارید؟ نمایندگان سفارت گفته بودند این خیانت است و ما خبر نداریم.
وطنجار با اطلاع از وضع میدان چند تانک را توسط چند رفیق حزبی به مرکز میدان هوایی می فرستد و به قادر خان امکان میدهد تا بر یک هلیکوپتر نشسته به میدان هوایی بگرام پرواز کند و طیارات حربی را به پرواز در آورد. بمبارد تکتیکی داخل ارگ آغاز میشود. به همین علت پرواز طیارات جنگی بر فراز کابل تا بعد از ظهر به تعویق افتاده بود.
در ساعاتی که ما در ادارهٔ رادیو بودیم بعضا صدای انفجار راکتها از داخل ارگ بگوش میرسید. سردار داود که با اعضای کابینه و برخی اعضای خانوادهٔ خود در داخل ارگ محاصره بود، مقاومت نشان میداد و تسلیم نمیشد.
بعد از جلسهٔ هیئت رهبری تصمیم گرفته شد تا به خاطر تقویهٔ روحیهٔ رزمی حزب خبر پیروزی انقلاب از طریق رادیو اعلان شود. متن اعلان مبنی بر این که با قیام مسلحانهٔ بخش نظامی اردو به حکومت دراز مدت آل یحیا خاتمه داده شد و حاکمیت به دست خلق افغانستان انتقال یافت، به اتفاق نوشته شد. امین از رادیواعلان کرد که محمد اسلم وطنجار اعلامیهٔ کمیتهٔ نظامی انقلابی را قرائت میکند و وطنجار متن خبر را قرائت کرد. به تمام نیروهای زمینی و هوایی جدا توصیه شده بود تا امنیت عمومی و امنیت سفارتخانه های کشورهای خارجی را تأمین و حفظ نمایند.
ساعتهای 10 شب از رستوران خیبر غذا آوردند. کار عملی نشرات رادیو یعنی تنظیم برنامه ها، خواندن وجیزه ها، انتخاب آهنگها به زبانهای اقوام مختلف افغانستان و شعارهای حماسی مبنی بر حقانیت انقلاب وغیره به دوش من بود. ساعتهای 12 شب نشرات رادیو را به جای سرود ملی داود با ترانه های وطنی خاتمه دادیم.
برطبق فیصلهٔ رهبری همهٔ مارا به مرکز قوماندانی هوایی بردند. از رادیو افغانستان تا مرکز مذکور انضباط عجیب و آهنینی حاکم بود، طوریکه به گفتهٔ مردم پشه هم پر زده نمیتوانست.
به اطاق کلانی که مرکز فرماندهی قادر خان بود نشستیم. او به صفت یک قوماندان خیلی شایسته و با اتوریته فعالیتهای هوایی و پرواز طیارات جنگی را رهبری میکرد. ما صدای پیلوتها را هم می شنیدیم. یکی از آنها گفت: شش تانک ثقیل که از فرقهٔ قرغه حرکت کرده اند، در حال عبور از دشت چیمتله هستند. قادر خان دستورداد فورا جلو حرکت آنهارا بگیرید و به عقبگرد مجبور شان بسازید. آنها میخواهند به میدان هوایی بگرام رسیده اخلالگری کنند. بعدا پیلوت خبرداد که وظیفه انجام یافته است.
بعدا در رابطه به این موضوع یک عضو بیروی سیاسی حزب به من چنین نقل کرد: سید محمد قوماندان تانک به دستور رهبری فرقۀ 7 توانسته بود خود را از طریق کاریز میر به میدان هوایی بگرام برساند. چون میدان را در تصرف اعضای حزب میبیند، با آنها می پیوندد و مصروف دفاع از میدان میشود. این قوماندان دلیرهنگامی که عساکر شوروی سربازان اورا میکشند، دقایق طولانی با آنها داخل نبرد میشود و سرانجام بدست یک افسر شوروی کشته میشود.
برای ما کوکا کولا آوردند. قادرخان گفت: رفیق تره کی، داود خان فعلا مقاومت میکند. ما با پرتاب راکتهای تاکتیکی مجال حرکت به آنها نمیدهیم. تا فردا طیارات ثقیل ما از میدان هوایی قندهار میرسد، اگر تسلیم نشود، باز ما میدانیم چه کنیم. حالا از همهٔ شما خواهش میکنم، ازینجا به محل چنار بروید که جای بسیار مصون است و ما را به محل چنار آوردند و در یک اتاق خاصی که دیوارهای آن پر از جالیهای مخصوص و نقشه ها بود، جا دادند. قوماندهٔ فرمانده و پاسخ پیلوتها همه درهمین اتاق شنیده میشد.
همه در اطراف میز نشسته به نوشتن شعارها و وجیزه ها مصروف شدیم. بعد از ساعت 6 صبح تره کی به من و لایق دستورداد تا برویم و در وقت معین رادیو را چالان کنیم. ما رفتیم و به کار آغاز کردیم. ساعتهای 8 و یا 9 صبح بود که تره کی، کارمل، امین، داکتر شاولی و رفقای دیکر به مرکز رادیو رسیدند.
سرنوشت سردار محمد داود
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ارگ هنوز هم مقاومت میکرد. درین اثنا گفتند قوماندان گارد داود کسی را فرستاده که میخواهد به رهبری پیام داود را برساند. او را آوردند. او گفت: رئیس صاحب جمهورمیگویند: قوماندانها یعنی قادرخان و وطنجار نزد من بیایند، من حاضرم به آنها تسلیم شوم.
این پیشنهاد از طرف رهبری رد شد، اما گفته شد که ما برای مذاکره حاضراستیم و تره کی به خیال محمد کتوازی دستورداد تا یک اتاق را برای مذاکره با داوود آماده بسازد. چون یک مدت گذشت و نتیجه معلوم نشد، منشی عمومی کمیتهٔ مرکزی حزب نور محمد تره کی یک موضوع مهم را طرح کرد و آن این که در بارهٔ داود خان چه تصمیم بگیریم؟ اعضای رهبری نظریات مختلف ابرازداشتند. برخی گفتند او محاکمه ومجازات شود، بعضی گفتند او اعدام شود. ببرک کارمل طرفدار زنده ماندن او بود و کشتنش را مغایر اصول بین المللی میدانست که به پرستیژ دولت صدمه میزند. یکی از رفقا گفت : این فرعون باید کشته شود. او به حادثهٔ سودان اشاره کرده گفت: رفقا، وقتیکه عناصر مترقی در سودان انقلاب کردند، از روی دلسوزی جعفرالنمیری را نکشتند. چون بعدا نمیری به قدرت رسید، تمام این عناصر انقلابی را از بین برد.
چون رفقا به نظر واحد نرسیدند، تره کی به افسران گفت: در هر حال کوشش کنید او را زنده بیاورید.
تقریبا یک ساعت بعد افسر امام الدین درحالی که از دست راستش خون میریخت، به کمک افسران دیگر به داخل رادیو آمد و بدون مقدمه چنین گزارش داد: رفیق تره کی، چون در داخل ارگ مسلط شدیم، با سربازان خود نزد داودخان که با کابینهٔ خود در داخل قصر گلخانه استاده بود رفته گفتم: حزب دموکراتیک خلق افغانستان پیروز شده و قدرت راگرفته، من از نام شورای انقلابی میگویم که بدون مقاومت تسلیم شوید! داودخان با عصبانیت گفت: من به کمونیستها تسلیم نمیشوم و با تفنگچۀ سفیدی که در دست داشت بر من فیر کرد. چون زخمی شدم مرا از اتاق بیرون کشیدند. دونفر سرباز دیگر نیز بر زمین افتاده بودند. بعد از آن سربازان ما نیز بر آنها فیر کردند. قدیر زخمی شد و داکتر نوین ضعف کرد و سربازان قصر را تصرف کردند.
تره کی کفت، در هر صورت سردار مغرور تسلیم نمیشد. اورا فورا به شفاخانه ببرید که خون زیاد ضایع نکند. کوشش کنید حیات قدیر وزیر داخله هم حفظ شود که برای ما خیلی مهم است.
از وزرای موجود در نزد داودخان داکتر نوین وزیر اطلاعات و کلتور، وفی الله سمیعی وزیر عدلیه و لوی سارنوال زنده مانده بودند. وفی الله سمیعی که همکلاس من در فاکولتهٔ شرعیات و انسانی شریف، دانشمند و پاک نفس بود، در جریان گیری دار داخل ارگ توسط دشمنان فامیلی خود بر اساس خصومت قبیلوی از بین برده شده بود.
بر اساس گزارشها سردار غلام حیدر وزیر دفاع داودخان از مرکز حوادث فرار کرده با استفاده از طرفداران خود خواسته بود فرقهٔ قرغه را بر ضد قیام بپا استاده کند، اما موفق نشده بود. چون تلاش او برای تسخیر و سوق فرقهٔ ریشخور نیز بی نتیجه مانده بود، به خانه یکی ازدوستان خود پناه برده بود. صاحب خانه سردار را با لوی درستیز او مشهور به عزیز سیاه به گیرداده بود.
پیروزی قیام
ــــــــــــــــــــ
بعد از تصرف کامل ارگ و تمام مراکز قدرت، به استثنای برخی مخالفتهای استثنایی و قتل یک تعداد از افسران و سربازان قیام کننده به دستور صاحب جان قوماندان گارد داود که عساکر مربوط او از عقب کتاره ها و آهن چادرهای قاغوش عسکری گارد فیر میکردند، حاکمیت دولتی عملا از رژیم سردار محمد داود به کمیتهٔ نظامی انقلابی حزب دموکراتیک خلق افغانستان انتقال یافت و در جریان حملۀ راکتی پرسونل گارد داود تانک عمرشهید روبروی دروازۀ ارگ منفجر شد و خودش با چند سربازی که در محاصرۀ ارگ نقش پیشاهنگ داشتند به شهادت رسید.
بعد از آن تمام اعضای هیئت رهبری حزب به استثنای من و لایق که مسؤلیت ادارهٔ رادیو را به دوش داشتیم به مقر وزارت دفاع در جوار ارگ منتقل شدند.
قیام 7 ثور برای دولتهای منطقه بخصوص ایران و پاکستان به نسبت اینکه یک متحد جدید خود را ازدست داده بودند تشویش اور و برای دولت شوروی حادثه ای غیر منتظره بود. زیرا این اقدام بر اساس مجوزهٔ رهبری حزب پیش از وحدت به تشبث امین و کدرهای برجستهٔ نظامی، بدون آنکه رهبری پرچم اطلاع داشته باشد، صورت گرفته بود. این که بعضی اشخاص و رسانه ها این اقدام جسورانه را به دستور و حمایت شوروی نسبت داده اند کاملا دروغ و بی پایه است. زیرا امین و نظامیان خلقی هیچگونه رابطه ای با شورویها نداشتند و این سخن که بعدا تره کی در صحبتهای خود با مردم میگفت « در انقلاب ثور یک دالر، یک روبل و یک کلدار هم مصرف نشده » کاملا درست بود و حقیقت داشت.
فردای 7 ثور الکساندر پوزانف سفیر کبیر اتحاد شوروی به رهبری حزب مراجعه کرده و گفته بود اگر زودتر تشکیل دولت خود را اعلان نکنید، احتمال تعرض سنتو بر شما وجود دارد. در حوالی ظهر من ولایق را هم به مرکز رهبری خواستند.
تعیین رهبری دولت و تعلیق احکام قانون اساسی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعدا معلوم شد که در جریان همین روز برخی از نظامیان مربوط به گروههای مختلف سیاسی از جمله نور الله تالقانی ضمن مراجعه به قادر خان از وی خواسته بودند تا قدرت را به حزب انتقال ندهد و به حمایهٔ آنها دولت خود را تشکیل داده مستقل از حزب فعالیت بکند، اما قادر خان ظاهرا نپذیرفته بود.
وقتی که ما به دفتر رهبری حزب رسیدیم، تره کی مصروف صحبت بود و میگفت همانطوری که یک پسر موظف از طرف پدر سودای بازار را میآورد و بدون کم وکاست آنرا بدست پدر می سپارد، ما هم از شما میخواهیم قدرت دولت را بدون قید و شرط به حزب بسپارید، در غیر آن میتوانید بدون اشتراک حزب دولت خود را تشکیل بدهید و ما بیرون از آن از شما حمایت میکنیم و این در جواب طرح قادرخان برای حفظ کمیتهٔ نظامی انقلابی گفته میشد. اما اعضای دیگر کمیته شدیدا مخالفت خود را با این فکر ابراز داشتند و سر انجام متن فیصله نامهٔ مبنی بر این که بعد از پیروزی انقلاب 7 ثور بر طبق فیصلهٔ کمیتهٔ مرکزی، شورای انقلابی جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان تشکیل گردید و کمیتهٔ نظامی خود را منحل و خود را به شورای انقلابی مدغم ساخت، خوانده شد و بالاتفاق به تصویب رسید.
بعدا بر طبق توصیهٔ بیروی سیاسی حزب شورای انقلابی فیصله به عمل آورد تا:
• نور محمد تره کی منشی عمومی کمیتهٔ مرکزی به صفت رئیس شورای انقلابی دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان تعیین گردد؛
• ببرک کارمل به صفت معاون رئیس شورای انقلابی تعیین شود؛
• قانون اساسی جمهوری افغانستان فعلا به حالت تعلیق درآورده شده، صلاحیتهای رئیس جمهور و شورای وزیران به رئیس شورای انقلابی انتقال داده شود، صلاحیتهای شورای ملی به شورای انقلابی و صلاحیتهای قاضی القضات و سرپرستی شورای عالی قضا به وزیر عدلیۀ جمهوری دموکراتیک افغانستان انتقال یابد.
به من وظیفه داده شد تا این خبر را از طریق رادیو به نشر برسانم و این کار صورت گرفت.
همان شب و یا فردای آن وزارت خارجهٔ اتحاد شوروی اعلان کرد که دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان را به رسمیت می شناسد.
بعد از ختم کار رادیو در نیمه های شب توسط موترهای عسکری به خانهٔ خود در خیرخانه آمدم تا لباس خود را تبدیل کنم.
فردا صبح به دستور رهبری تمام اعضای رهبری در قصر صدارت جمع شدیم. نهم ثور یک روز مهم تاریخی بود. باید بدنهٔ اصلی دولت یعنی شورای وزیران تشکیل میشد. جلسه در سالون کلان عمارت یک منزله در وسط باغ صدارت دایر شد.
تشکیل شورای وزیران
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تمام اعضای شورای انقلابی به شمول اعضای اصلی و علی البدل کمیتهٔ مرکزی و اعضای کمیتهٔ نظامی انقلابی منحل شده که عضویت شورا را بدست آورده بودند، در جلسه اشتراک داشتند. بعد از ابراز نظرهای مختصر نور محمد تره کی رئیس شورای انقلابی ضمن یک ارزیابی کوتاه از قیام 7 ثور که زمینه ساز این گردهمایی ما بود گفت: عده ای از اعضای دلیر و فداکار نظامی حزب ما که با کمال شهامت سر خود را بکف گرفته به خاطر نجات حزب و خلق و وطن به پاخاستند و حاکمیت چند صد ساله را از خانوادهٔ سرداران به حزب انتقال دادند، شایستهٔ هرگونه تحسین وتقدیر و مورد اعتماد بی چون و چرای ما هستند. بنا برآن من پیشنهاد میکنم رفقا هریک محمد اسلم وطنجار، دگروال عبدا لقادر، به عضویت اصلی کمیتهٔ مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان پذیرفته شوند.
تمام اعضای کمیتهٔ مرکزی جناح خلق به شمول عبدالقدوس غوربندی، بارق شفیعی و سلیمان لایق از جناح پرچم این پیشنهاد را بدون چون و چرا تأیید کردند. اما ببرک کارمل، کشتمند، نور احمد نور و اناهیتا راتب زاد شدیدا در برابر این پیشنهاد موضعگیری کرده، آنرا مغایر اصول سازمانی و تکامل طبیعی حزب ارزیابی کردند و گفتند باید این رفقا با القاب و مدالهای افتخاری و ترفیع رتبه تقدیر شوند نه با عضویت در رهبری که وسیلهٔ تضعیف حزب میگردد.
استدلال و مناقشه روی این طرح آغاز شد. تره کی و امین با قاطعیت آزآن پشتیبانی میکردند اما کارمل با آنکه در اقلیت قرارداشت، قطعا حاضرنبود این پیشنهاد را بپذیرد.
چون کار جلسه به درازا کشید، پیشنهاد شد تا موضوع در مقطع کوچکتر یعنی بیوروی سیاسی حزب مورد بحث قرار گیرد و تصمیم اتخاذ شود. زیرا در جلسهٔ وسیع اختلاف نظرها تصمیم نهایی را مشکل می اندازد.
بعد از صرف غذای چاشت، اعضای بیوروی سیاسی در یک اطاق دربسته چند ساعت به کار خود ادامه دادند. در اثنای کار ببرک کارمل از اطاق برأمده میخواست برای تبدیل هوا از سالون کلان بیرون برآید، اما افسران محافظ مانع خروج وی شده گفتند به ما امر شده تا بخاطر حفظ امنیت رفقا هیچ کس را اجازهٔ بیرون شدن از قصر ندهیم.
مدتی بعد دستگیر پنجشیری از اتاق برآمد و نزد من آمده از حل اختلافات در بیوروی سیاسی خبرداد و گفت چون شورای وزیران در حال تشکیل است، میخواهند ترا به صفت وزیر عدلیه و لوی سارنوال تعیین کنند. مرا فرستادند تا نظر خودت را بپرسم. گفتم رفیق پنجشیری، خودت میدانی که من با چه زحمتی خود را از کدر وزارت عدلیه به مطبوعات تبدیل کرده ام. زیرا از آنچه درین دستگاه میگذرد خبر داشتم. بنابرآن حاضر نیستم این وزارت را قبول کنم. پرسید پس کدام وزارت را میخواهی؟ گفتم اگر نظر مرا میخواهید به وزارت اطلاعات و کلتور علاقه دارم. گفت بارق شفیعی را در آنجا تعیین کرده اند. گفتم پس مرا به حیث رئیس رادیو تلویزیون افغانستان مقرر کنید که خیلی خوشایند است. پنجشیری رفت و چند لحظه بعد پس آمد و گفت رفقا میگویند چون کدر ورزیده و حقوقدان دیگر نداریم، باید خودت این وظیفه را قبول کنی. گفتم رفیق تهذیب که هست. گفت او وزیر اقوام و قبایل مقرر شده است. پنجشیری گفت، ریاست چه به دردت میخورد، درینجا پالیسی میکر میباشی و افزود این فیصلهٔ بیوروی سیاسی است، گفتم اگر دستور حزبی باشد ناچار قبول میکنم.
مدتی بعد اعضای بیوروی سیاسی با رضامندی تمام از اتاق برآمده پس از موافقۀ پلینوم کمیتۀ مرکزی انتخاب حفیظ الله امین را به حیث عضو بیوروی سیاسی و اسلم وطنجار و قادرخان را به صفت اعضای اصلی کمیتهٔ مرکزی حزب واحد دموکراتیک خلق افغانستان اعلان کردند و تعیین شورای وزیران به ترکیب ذیل از طرف شورای انقلابی منظور گردید:
1 – حفیظ الله امین معاون صدر اعظم و وزیر امور خارجه؛
2 – نور احمد نور وزیر امور داخله؛
3 – عبدالکریم میثاق وزیر مالیه؛
4 – سلطانعلی کشتمند وزیر پلان؛
5 – داکتر شاه ولی وزیر صت عامه؛
6 – محمد حسن بارق شفیعی وزیر اطلاعات و کلتور؛
7 – عبدالحکیم شرعی جوزجانی وزیر عدلیه و لوی سارنوال؛
8 – سلیمان لایق وزیر رادیو و تلویزیون؛
9 – داکتر صالح محمد زیری وزیر زراعت؛
10 – عبدالقدوس غوربندی وزیر تجارت؛
11 – محمود سوما وزیر تحصیلات عالی؛
12 - محمد اسماعیل دانش وزیر معادن و صنایع؛
13 – محمد رفیع وزیر فواید عامه؛
14 – دستگیر پنجشیری وزیر تعلیم و تربیه
15 – داکتر اناهیتا راتبزاد وزیر امور اجتماعی؛
16 – نظام الدین تهذیب وزیر امور سرحدات؛
17 – محمد اسلم وطنجار وزیر مخابرات؛
18 – شیرجان مزدوریار وزیر ترانسپورت.
19 - منصور هاشمی وزیر آب و برق.
متن این فیصله نامه را به من سپردند تا فورا از از طریق رادیو به نشر برسانم. خبر تشکیل شورای وزیران در حوالی ساعت 6 و 7 شام از رادیو افغانستان پخش شد.
ادامه دارد.