مهرالدین مشید
تنها استحکام وحدت و اقتدارملی است که صلح و ثبات در کشور را تضمین می کند
ممکن در کشوری مانند افغانستان که چهاردهه جنگ برج و باروی وحدت و اقتدار ملی آن را به اندازۀ کافی فروریخته است و بازی های مرموز، فریب آلود و ناپایدار سیاسی و مملو از زد و بندهای پیدا و پنهان تیغ از دمارش بیرون کرده است. با تاسف که این دو روایت کلان ملی هر رور در معرض مخاطرۀ بیشتر قرار می گیرند و با تاسف که شماری ها به گونۀ فردی و اصحاب شماری از رسانه ها به شدت بیشتر آن را تخریب می کنند. در چنین حالی بحث بر سر این روایت ها نه تنها دشوار که حتا از این ارزش های کلان ملی را به چالش رو به رو کرده است. از این رو بحث بر سر مفاهیمی چون وحدت ملی و اقتدار ملی برای بسیاری ها چندان چاشنی لذت بخشی نیست که نیست و شاید آنانی که به این موضوع ها می پردازند، متهم هم شوند؛ اما آنچه مسلم است، این که وحدت ملی و اقتدار ملی و مولفه های آنها کلید گشایش دشواری های سیاسی، امنیتی، اجتماعی و اقتصادی یک کشور است تا زمانی این دو در یک جامعه در عمل پیاده نشوند، هرگز ممکن نیست تا در یک جامعه ثبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به بار آید و از هم گسیختگی های خطرناک اجتماعی در آن به هم بستگی های واقعی و همدلی های پایدار بدل شود. بدون تردید تبیین تحولات تاریخی افغانستان به ویژه درک رابطۀ هویت ملی و هویت ملی در درازنای تاریخ این مرزو بوم در کنار بهره گیری از چارچوب های مروج نظری می تواند، دستمایۀ فکری مناسبی برای حل دشواری های کنونی کشور فراهم سازد و در نتیجه ضامن صلح و ثبات سیاسی در کشور شود.
از آنجا که بحث بر سر وحدت ملی و اقتدار ملی یک بررسی جامعه شناسی و مردم شناسی بوده و بحث همه جانبه و علمی را ایجاب مینماید؛ اما در این جا به گونۀ مختصر به آن پرداخته می شود؛ زیرا پرداختن به این مسأله بحث و بررسی و پژوهش های زیادی را ایجاب می نماید؛ اما باز هم کوشش شده تا در این نوشته به دست کمی از مولقه ها و ابعاد گوناگون وحدت ملی و اقتدار ملی اشاره شود. به همگان آشکار است که رسیدن به وحدت ملی شناخت عمیق از جامعه فرهنگ، تاریخ و ویژه گی های ملی و دینی هر کشوری را در محدوده قلمروهای معین ایجاب مینماید تا بدین وسیله به اقتدار ملی نایل آمد. بیرابطه نخواهد بود اگر گفته شود که نظامهای سیاسی در جهت دهی و سمت و سو دهی ملت ها در راستای تعمین وحدت ملی نقش موثر داشته و چگونگی نظام یکی از ضمایم زمینه ساز وحدت ملی میباشد. متاسفانه که در کشور ما دولت ها کمترین نقشی را در تعمین وحدت ملی کشور داشته اند. بصورت عموم گفته میتوانیم که در مقاطع مختلف تاریخی ملت ما بصورت خودجوش، دین شان را برای وحدت و همبستگی ملی به بهترین وجه ادا کرده اند؛ اما با تاسف فراوان که رهبران حکومتی و رهبران سیاسی کشور در این حصه دین بایسته و شایستۀ شان را ادا نکرده اند، حتا برعکس شیرازۀ وحدت ملی خود جوش و مردمی را نیز تخریب کرده و آن را قربانی خواست های سیاسی و گروهی خود نموده اند.
با تاسف که وحدت و اقتدار ملی نه تنها حال؛ بلکه در طول تاریخ قربانی اهداف شوم شاهان وزمامداران خودکامه و سیاست گران منفعت طلب و ضد ملی گردیده است.
برای تبیین بیشتر بیرابطه نخواهد بود تا اندکی به مولفه های وحدت ملی اشاره شود. هرچند در پیوند به مولفه های وحدت ملی نظریه های گوناگونی وجود دارد. شماری افکار، و سرگذشت مشترک تاریخی، میراث مشترک فرهنگی، هدف و درد مشترک و دین مشترک را از جمله مولفه های همبستگی ملی می دانند.(تاجیک، ۱۳۷۹ُ ص ۵۶) در این نگاه به اصالت های مشترک تاریخی و میراث های فرهنگی تاکید شده و از جمله عواملی شمره شده اند که درد های مشترک یک ملت را در پیوند به دین و باور های استوار آنان بازتاب داده و در ضمن در استحکام و پایداری آن نقش تعیین کننده دارد.
شماری هم فرهنگ، پرچم، محدودۀ جغرافیایی و زبان را به عنون عناصر کلیدی وحدت ملی خوانده اند. ( زیبا کلام ، ۱۳۷۹ُ ، ص ۲۳) این نظر هرچند اصالت های فرهنگی را به دیدۀ مهم نگریسته و اما بیرق، مرز و بوم و زبان را به عنوان کلیدی ترین عناصر دانسته است که در استحکام وحدت ملی نقش بایسته تر می توانند، داشته باشند؛ زیرا پرچم ملی، مرز های سیاسی و زبان بویژه زمانی که زبان به نقطۀ اتصال و تفاهم مشترک در جامعه عرض اندام کند، نقش بایسته یی را در ایجاد وحدت ملی ایفا کرده می توانند و به مثابۀ دیوار آهنین مانع ورود افکار منحط قومی و زبانی و جغرافیایی در جامعه می شوند. با توجه به اهمیت عناصر یادشده بوده که در یک جمع بندی کلی ، سرزمین، دولت ، دین و مذهب، از جمله مولفه های مهم وحدت ملی دانسته شده اند که به الگو هایی چون مشابه سازی، کثرت گرایی فرهنگی، حمایت قانونی از گروه ها و تشکل های اقلیت، انتقال جمعیت ، با به انقیاد کشیدن گروه ها و اقلیت های مختلف ودرهم آمیزی و امتزاج آنان اشاره کرده اند (جهان بین ، ۱۳۷۸، ص ۹۴ – ۹۷) این در صورتی ممکن است که به الگوهای یاد شده توجۀ جدی شده و بدون در نظر داشت هرگونه تفاوت و امتیاز مشابه سازی ها عاقلانه و خالی از غرض و مرض و گرایش های قومی و زبانی باشد و در ضمن با توجه به ارزش های کلان فرهنگی، در سمت و سو دهی خورده فرهنگ ها در راستای فرهنگ ملی کار عاقلانه و آگاهانه صورت گیرد. این در صورتی ممکن است که کثرت گرایی های فرهنگی پذیرفته شوند تا در چنین بستری خورده فرهنگ ها تقویت شوند و تقویت آنان سبب غنا و تکامل فرهنگ ملی شود. این در صورتی ممکن است که از چنین روندی حمایت های قانونی صورت گیرد و با توجه به تشکل های اقلیت های قومی و جابجایی های آنان به هدف امتزاج و درهم آمیزی بهتر گام های واقعی نهاده شود، البته طوری که هر نوع برتری طلبی های قومی و زبانی را نفی کند و بستری مناسب برای وحدت و همبستگی ملی را فراهم کند.
تا کنون در شماری کشور های جهان به صورت عموم از دو الگو چون، همانند سازی و همگرایی برای ایجاد وحدت و همبستگی ملی در کشور های مختلف به آزمون گرفته شده است. در الگوی نخستین تحکیم همبستگی ملی، ویژه گی ها وعادات و رسوم فرهنگی گروه های اقلیت در فرهنگ حاکم اکثریت حل می شود و تفاوت های و تمایز فرهنگی تقلیل می یابند. ( yinger ، ۱۹۸۵، ص ۱۳۰) در الګوی دومی حکومت موظف به رعایت حقوق همه اقلیت های قومی و حفظ و پرورش ممیزه های هویتی آنان مانند زبان، سنت ها و مناسک دانسته شده است که از تحمیل قوانین و مقررات مغایر با علایق فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی گروه های اقلیت سیاسی به گونۀ جدی باید اجتنباب شود.( صالحی امیری، ۱۳۸۵، ص ۵۹- ۶۹)
با توجه به مولقه های وحدت ملی و نقش آنها در همبستگی ملی و ابعاد اجتماعی، تاریخی، جغرافیایی، سیاسی، فرهنگی، دینی، زبانی و ادبی هویت ملی، این دو مقوله رابطۀ ناگسستنی با هم دارند؛ زیرا ابعاد و مولقه های وحدت ملی به ترتیب ابعاد اجتماعی هویت ملی، ابعاد تاریخی هویت ملی، ابعاد جغرافیایی هویت ملی، بعد سیاسی، بعد فرهنگی، بعد دینی و بعد زبانی و ادبی ذکر شده اند. از گفته های بالا فهمیده می شود که میان ابعاد ومولفه های هویت ملی و وحدت ملی رابطۀ مستقیم وجود دارد که این دو مقوله را تفکیک ناپذیر ساخته است. هویت ملی در واقع مجموعه یی از گرایش های مثبت است که نوعی احساس تعهد و تعلق عاطفی نسبت به اجتماع ملی در فرد ایجاد می کند.
از این که موضوع وحدت و همبستگی ملی در افغانستان به دلیل پیشینۀ تمدنی و فرهنگی از یک طرف وبافت و ساختار موزاییکی اجتماعی و وجود خورده فرهنگ ها و اقوام گوناگون و از سویی هم مبارزات تاریخی ملت ها در طول تاریخ دارای اهمیت ویژه می باشد. گفتنی است که مبارزات تاریخی ملت ها تحت رهبری زعمای توده یی چون، فیخته، گاندی، نهرو، گاریبالدی، بن بلا، سوکارنو، داکتر سنیاد سن و غیره بر ضد ظلم و سلطه سیاسی فرهنگی و اقتصادی کشور های سلطه گر در موجی از آزادی خواهی و عدالت خواهی نقش ویژه یی در استحکام وحدت ملی کشور های شان داشته است. با تاسف که گاهی این گونه داعیه ها هم قربانی شده و در یک مرحله مانع تامین وحدت ملی گردیده است. چنان که سیاه ستایی افریقایان به گفته فاتون " عملی است جبری آنهم در برابر تجاوز غرب، اما این ستایش زمانی راه اعزاق را پیماید که اصل عدالت را با داعیه بر حق آن زیر سوال میبرد".(1)
گاهی هم وحدت های ملی و هویتی که در داخل سبب برپایی انقلاب ها و تحولات بزرگ شده؛ اما برای کشور های دیگر فاجعه ها آفریده است. چنانکه انقلاب کبیر فرانسه که روزی داعیه دار داد و ضد ظلم و رسیدن به آزادی و عدالت بود؛ اما به نحوی خود عامل ستم بر ضد آزادگی و عدالت در برابر مردم الجزایر گردید و یا جنبش صهیونیزم که به خاطر رهایی یهودیان از آوارگی، تحقیر بین المللی و ظلم و رسیدن به آزادی بود، اما امروز به حیث یک نیروی سفاک و سرکوبگر بر ضد داعیه برحق مردم فلسطین عمل مینماید. به این تعبیر علت اساسی به بیراهه رفتن داعیه های به ظاهر حق طلبانه و آزادی خواهانه، در واقع زمانی بوده که این خواست های بر حق زیر بار سنگین گرایش های سمتی، ملی، فرهنگی و نژادی به بیراهه رفته است. با اینهم اکثر دانشمندان داعیه عدل خواهی و حق طلبی صادقانه را به مثابه جوهر حیات بخش به صورت فزاینده برای ایجاد وجدان جمعی و وحدت ملی میدانند(2)
به همین گونه در زمان تهاجم شوروی به افغانستان دیدیم که چگونه گروه ها، اقوام و ملیت های گوناگون برضد شوروی بسیج شدند و وحدت ملی را در مبارزه با ارتش سرخ به نمایش نهادند؛ اما زمانی این وحدت خدشه دار شد که رهبران گروه های جهادی منافع ملی را قربانی منافع شخصی خود زیر نام اسلام کردند که حتا که حق طلبی و آزادی خواهی نیروهای جهادی را هم زیر پرسش برد. علت آن نبود آگاهی و عدم رشد فرهنگی بود. با این حال گفته می توان که آگاهی از عناصر مهم مولفه های وحدت ملی است ک رشد آگاهی و خرد جمعی در جامعه پروسه تحکیم وحدت ملی را تقویت می کند.
عواملی که در واگرایی یک ملت بجای همگرایی و وحدت ملی آنان تاثیر گذار اند، عبارت اند از، ترکیب نا متوازن و نا متنجانس ملی، ساختار توپوگرافیک غیر منسجم و گسیخته افغانستان، تشکل و تقویت نا موزون و ناعادلانۀ خورده فرهنگ ها، عدم توازن در مشارکت ملی اقلیت ها، سیستم ارتباطی نا مناسب، بی عدالتی جغرافیایی و فضایی و عدم انطباق مرزهای قومی با مرزهای سیاسی می باشد. چنانکه عدم انطباق مرز های قومی با مرز های سیاسی، تنوع قومی، زبانی، مذهبی و فرهنگی در کشور و میزان و درجۀ پراگنده گی افراد در ولایت های مختلف به گونه یی بستر مرکز گریزی را فراهم نموده است که شناسایی این مناطق و پهنه های جغرافیایی عملکرد آنها می تواند از آسیب پذیری امنیت عمومی در بستر تقسیمات کشوری بکاهد.
به گونه یی که عوامل متعددی در ایجاد و تأمین امنیت عمومی، امنیت ملی و وحدت ملی مؤثر هستند و بی تردید عوامل متعدد و متفاوت دیگری نیز می توانند در نا امنی، آشفتگی، تفرقه، دشمنی و نفاق تاثیر گذار باشند؛ اما این به معنای آن نیست که از سلسله واقعیت های عینی جامعه مانند، اختلاف منافع، سلیقه، باور و اندیشه در یک جامعه پویا و زنده انسانی که امری طبیعی است، بر آنها چشم پوشید؛ بلکه راۀ منطقی پذیرش این اختلاف ها است که آنها را به عنوان پدیده های طبیعی شناخت و با استفاده از راه حل های انسانی، مسالمت آمیز، عقلایی و منطقی، دیدگاه ها را پیرامون محورهای مهم، عام و مورد قبول پذیرش اکثریت مردم به همدیگر نزدیک کرد و از ظرفیت های بالقوه همکاری ها، نظریه ها و همدسی ها در جهت استقرار و تأمین امنیت و وحدت ملی سود جست؛ زیرا چند گانگی و کثرت، از ویژگی های واقعی روابط اجتماعی و از عینیات جامعه محسوب می شوند، وجود اختلاف در زمینه های مختلف اجتماعی و... در تمام جوامع بشری پدیده یی طبیعی محسوب می شوند.هر گونه سیاستگذاری و تصمیم گیری در مورد اموری مانند امنیت عمومی، وحدت ملی و... بدون عنایت و توجه به این واقعیت ها با موفقیت قرین نخواهد شد.
از آنجا که وحدت ملی رابطۀ زنجیره یی با اقتدار ملی دارد و بیرابطه نخواهد بود تا اندکی در رابطه به اقتدار ملی و مولفه های آن اشاره شود. هرچند اقتدار ملی دارای مولفه های زیادی است و اما مفاهیمی چون ملي، ديني، وحدت ملي و هويت ملي از عناصر مهم آن ذکر شده اند که به عنوان مهم ترين متغير تاثيرگذار بر اقتدار ملي مورد قبول واقع شده اند که در کنار آن مولفه های تشکیل دهنده امنیت ملی چون؛ خودکفایی، استقلال اقتصادی اتحاد و همبستگی ملی و قدرت دفاعی و نظامی نقش ثانوی دارند.
از آنجا که درعرف بین الملل، جمعیت، جغرافیا و منابع طبیعی از متغییرهای موثر در قدرت ملی هستند؛ اما اقتدار شماری سرزمین ها در جهان کنونی که از سه مولفۀ بالا بهره چندانی نبرده اند، نشان می دهد که عوامل متعدد دیگری نیز در شکل گیری قدرت ملی یک کشور نقشی به مراتب مهم تر ایفا می کنند.
پارامترهای تشکیل دهنده قدرت ملی که از آن به عنوان مولفه های قدرت اجتماعی تعبیرمی شود، به حوزه های ذیل چون؛ اقتصاد، سیاست، تجهیزات نظامی، فرهنگ و اطلاعات، دسته بندی شده اند که در این زمینه بیشترین نقش را دارا اند.
در واقع قدرت ملی در سایۀ تعریف عناصر یاد شده امکان پذیر می گردد و تبین آنها سیاست گذاری های کلان ملی را به گونۀ واضح ارایه می کند. میان این گزینه ها هم سه عنصر سیاست، اقتصاد و فرهنگ جامعه مهم تر و اثرگذارتر از دیگر متغییرها هستند. هرچند تجربه جهان در چند دهه گذشته نشان داده است، گرچه تجهیزات نظامی می تواند، چشم طمع بیگانگان را کور نماید؛ اما همه قدرت یک سرزمین را نمی توان در تجهیزات و قوای نظامی آن خلاصه کرد. در این میان گفته می توان که سیاست به معنای بنیان بنیادین قدرت ملی، اقتصاد به مثابۀ پاشنۀ آشیل قدرت ملی و فرهنگ به مثابۀ گم شدۀ قدرت ملی از حمله عناصر مهم و کلیدی اقتدار ملی به شمار می روند.
هرچند سیاست در مفهوم عملی آن در هر سرزمینی و با توجه به دیدگاه های مردمان آن متفاوت تعریف شده است؛ اما این تفاوت در تعریف نمی تواند نقش بی بدیل سیاست در قدرت ملی کشوری را انکار کند. هر اندازه تعریف از سیاست در جامعه یی بر اصول صحیح و با توجه به آزمون های گذشته باشد و سیاستگذاری ها بر مبانی درستی انجام شود، تاثیر بالایی در تقویت قدرت ملی خواهد داشت. به همین گونه اقتصاد از مولفه های بنیادین تقویت قدرت ملی در جهان پیچیده کنونی به شمار می رود. بررسی پارامترها یا مولفه های قدرت دهنده به بسیاری از قدرت ها در جهان نشان می دهد که شکوفایی اقتصاد، تولید ملی و صادرات صنعت از مهمترین دلایل قدرت یابی شماری از کشورها به شمار می رود.
از آنجا که فرهنگ نقش مهم و تعیین کننده را در پیوند به قدرت و اقتدار ملی دارد و به همین ترتیب تغییرات فرهنگی که وظیفۀ فرهنگ پردازان یک جامعه به حساب می آید، نقش موثر را در ایجاد هرگونه تغییرات در جامعه دارد. در حقیقت این فرهنگ است که پر نفوذترین انگیزه و دلیل را برای آغاز تغییر می تواند فراهم کند. در حوزه فرهنگ و اندیشه سیاسی نظریه یی موسوم به «پنجره شکسته» وجود دارد که مضمون و مفهوم آن آغاز تدریجی تغییرات از جزیی ترین مسائل و موضوعات است. بر همین اساس آغاز هر تغییر باید از نهاد خانواده و سپس مدرسه آغاز شود. دو نهادی که با تاسف هنوز در کشور ما چندان کانون توجه نیست و تمرکز فرامتنی سیاست گذاران و تصمیم گیران بر دیگر مسائل، این دو بنیان تغییر را به حاشیه رانده است.
با تاسف که نظام های حاکم نه تنها در عرصۀ تغییرات مثبت فرهنگی در راستای تقویت اقتدار ملی کار بایسته را انجام نداده اند. به همین گونه در عرصه های دیگر چون وحدت و همبستگی ملی نیز کوتاه آمده اند. چنانکه در طول تاریخ ما شاهد هستیم که نظام های حاکم پس از دفع و طرد تهاجم نه تنها برای بسیج و هماهنگی بیشتر مردم در جهت رشد اقتصادی و تعمین رفاه عامه گامهای موثر نبرداشته اند، بلکه خود مانع عمده یی برسرراۀ رسیدن به وحدت ملی کشور گردیده اند. با آنکه رسیدن به وحدت ملی یک جریان تقریبآ طولانی و تاریخی بوده که ملتها پیش از مرحله یی به این ماهول دست می یابند، با وجود این در کشور ما نظام ها مانع عمده بر سر راه فعالیت های وحدت طلبانه روشنفکران دلسوز در راستای وحدت ملی بوده اند. در حالیکه در واقع روشنفکران واقعی اند که شعور جمعی در مردم را بیدار می کنند؛ اما مسوولیت روشنفکر زمانی در جامعه می تواند واقعآ رفع گردد که با توجه به ایجابات جامعه و ویژ گی های ملی، فرهنگی و تاریخی شان نقش راستین و روشنگرانه را به خوبی بازی کنند تا بستر های فکری کارا، سازنده و پویا را برای مردم شان فراهم کنند که بتواند رستگاری مادی ومعنوی آنان را در حوزه های گوناگون فراهم نماید. این در صورتی ممکن است که به گفتۀ " فرانتس فانون" فکرش از جمع کالای وارداتی نباشد. وی در کتاب "نفرین شدگان زمین" فکر روشنفکر جامعه استعمارزده با آنکه از مقوله اندیشه است؛ اما به مثابه کالای وارداتی است که از آنسوی مرزها و ازسوی کشورهای مسلط غرب آمده و روشنفکرهم دراین مرحله ناگزیر ترجمه یی می اندیشد و ترجمه یی عمل میکند. اینگونه روشنفکران به عوض وصل از مردم بریده شده و به تدریج با دستیابی به کالای فرهنگی غرب فریفته شده و از خود بیگانه میگردد. با این حال در برابر ظلم سکوت کرده و با ظالم از در سازش پیش می آید".
اما این به معنای آن نیست که وجود روشنفکرانی را در جامعه نفی کرد که با دردها و رنجهای مردم خود کنار می آیند، تا آنان را از جهل و عقب ماندگی برهانند. در این میان هستند، روشنفکرانی که برای نیل به چنین مامولی به دنبال الگوهای تاریخی میروند، هرگاه الگوها واقعی را نیافتند، ناگذیر به افسانه ها و اساطیر رجوع مینمایند که اینگونه خیال گرایی غیر واقعی روشنفکر را در واقع از دردهای جامعه جدا کرده و موفق به برانگیختن وجدان ملی نمیشود. اما روشنفکر زمانی می تواند، نقش بایستۀ خود را به خوبی بازی کند که خیال پردازیها را کنار بگذارد و با مردم بیامیزد. در این صورت است که در عمل رنجهای واقعی مردم را درک کرده و با چشیدن طعم تلخ فقر به توده ها دلبستگی مینماید. تنها در این صورت است که روشنفکر با در نظرداشت صداقت و عدم تقلید کورکورانه از غرب نقش بالنده و سازنده، را در ساختن و پرداختن و بر انگیختن شعور و وجدان ملی در راستای وحدت و اقتدار و همبستگی ملی کشور خود بازی مییابد، به هر اندازه یی که در این راه صداقت و صمیمیت نشان دهد به همان پیمانه تاثیر عملی اندیشه او گسترده تر و سریعتر میگردد و فرصت های بیشتر برای وحدت ملی و اقتدار ملی بوجود می آید.یاهو