مهرالدین مشید

 

به متملقان دستگاهیان  و طوطی های خوش گفتار و شکر شکن

حافظ وظیفهء تو دعا گفتن است و بس  --  در بند آن مباش که    نشنید    یا شنید

از داوری تاریخ نباید، غافل بود و امروز را غنمت شمرد و فردا ها را  در تاق نسیان گذاشت. بعید نیست که این غفلت ها ریشه در شتاب های سیاسی آنانی دارد که زنده گی خویش را در گرو زرق و برق امروزین قدرت خیلی ناشیانه در قمار بازی دیگران گذاشته اند و به دست آوردن چیز های اندک چیز های گرانبها تری را از دست می دهند. آنان نمی دانند که با رویکرد ساده لوحانه و مزدور منشانه نه تنها شخصیت خود را به حراج گذاشته اند و امروز و فردای خویش را در ترازوی داوری های سنگین تاریخ به گونۀ خیلی ناشیانه به قربانی گرفته اند؛ بلکه بدتر از آن با قرار گرفتن ملعبه یی در دستان قدرت به بهای بازی با سرنوشت مردم جفای بزرگی را مرتکب می شوند که از بدترین داوری تاریخ درامان نخواهند بود.  به سخن وینستون چرچل این فرزند کهنه کار و آبدیدۀ استعمار؛ این آقایان گویی درک کرده اند که  بزرگترین درس زندگی این است كه گاهی احمقها هم درست می گویند. بی جهت نیست که آنان با این گونه بیماری خوش باوری دچار شده اند و به قول فلاسفه " نمی دانند که نمی دانند"

آنگاه که زمامدارن و سیاستگران در انحصار حلقه های متملق و چاپلوس "حورا" گوی و "آری" گویان کاذب قرار می گیرند و شماری ها بخاطر اهداف شخصی و سیاسی خود رهبر را در غیاب حوادث واقعی  و خلای اطلاعاتی قرار می دهند و یا به عبارت دیگر برای دل خوشی رهبر همیشه حورا و یا آری می گویند و در واقع این افراد متملق اند که با پنهان کردن حقایق واقعی جامعه از رهبر و قرار دادن او در سایهء حوادث نه تنها بزرگ ترین حفا را در حق رهبران؛ بلکه بیشتر از آن در حق مردم کشوری روا داشته اند. این اغواگری زمانی به فاجعه تبدیل می شود که رهبر تمامی اطلاعات خود از کشور را محدود به اطلاع رسانی حلقه های معین متملق مینماید و این افراد با استفاده از این ضعف رهبر و به حاشیه کشاندن او اجندا ها و اهداف شخصی خود را به پیش می برند. این افراد با ارایهء مشتی از اطلاعات کاذب فرصت های خوب را از رهبر برای اصلاحات سیاسی و افتصادی و احتماعی می گیرند. این افراد به نحوی رهبر را ایلینی یعنی از خود بیگانه کرده و این بیگانگی او را به ببگانگی از جامعه و مردم می کشاند. این سبب می شود که رهبر با تصمیم های شتاب زده و نادرست خلاف، مصالح علیا و منافع ملی، کشور را بیشتر به بحران ببرد و آن را تا پرتگاهء سقوط قرار بکشاند. این رویکرد زمانی خطرناک تر می شود که "ایاض" های خاص به مثابهء سخن سرایان بیمار و به زعم خود شان طوطی های خوش گفتار لباس های نامناسب را به اندام رهبر ببرند و به مثابهء خیاطان نابلد و ناآشنا به فن خیاطی گاهی تنبانش را و زمانی آستینش را و زمانی بخنش را کج و وج ببرند و به گونهء غیرمستقیم او را به افتصاح بکشانند. نفوذ این حلقه های خبیثه در دستگاهء رهبری حکومت ها و گروه های سیاسی نه تنها شخصیت رهبر را تضعیف و عقل او را محصور و فکر او را محدود و بالاخره او را از مردم و جامعه تجرید می سازند؛ بلکه بدترین جفا را در حق مردم و کشور خود نیز انجام می دهند. این حلقه های خبیثه در واقع دروازه های ورود برای توطیه های شبکه های استخباراتی نیزمی باشند. در واقع تمامی رویکرد های شان آگاهانه و برای تضعیف رهبر و کاهش اقتدار ملی آن انجام می شود که گویا با خاک افگندن برچشم رهبر او را از پیش چشمان مردم خرسوار می گذرانند. رهبران نیاد بیش از این برای این متملقان آزمند و فرصت طلب و شکر شکنان مجال بدهند و بیش از این شکار صید آنان شوند. حفیظ الله امین با دادن القاب های عحیب و غریب از فبیل این که "تره کی روح و حزب جسم است". مقام معنوی او را تا سطح نابغۀ شرق بلند بر و و به این هم بسنده نکرد و او را بخاطر نوشتن کتاب" دبنگ مسافر" تا پله های بزرگ ترن نظریه پرداز در حوزۀ افکار مارکسیزم و لنینیزم بلند برد و برای آنکه بتواند او را بیشتر از خود بیگانه بسازد، خود را شاگرد و او را استاد خواند تا آنکه فرصت بالشت نهادن بردهنش را پبدا کرد و به گونهء افتضاح آوری او را کشت. مسخره تر این که قاتلان تره کی چنان بیرحم بودند که حتا ساعت دستی او را هم بر بنیاد وصیت وی به خانمش تحویل ندادند. به همین گونه شماری افراد از این قماش  دیروز در پشاور و امروز هم در کابل تشریف دارند که رهبران جهادی را با دادن اطلاعات غلط و آری گویی های وحشتناک چنان تجرید کردند و نه تنها تیغ از دمار شان بیرون کردند و آنان را در ذهنیت های مردم کویبدند؛ بلکه  بدتر از این آنان را به تصمیم های نادرست و حتا ضدحهاد و ارزش های دینی وداشتند که به این ترتیب بدترین جفا را در حق مردم افغانستان نیز روا داشته و فاجعه را در این کشور تا کنون ادامه دادند. آنان با استفاده از ضعف و قدرت خواهی و تک روی رهبران و به اغوا کشاندن آنان ثروت های بیشتر بدست آوردند، غارت بیشتر نمودند و بالاخره جنایت های کلان را در حق مردم بیچارۀ افغانستان روا داشتن  و هنوز هم دارند. با تاسف فراوان که هنوز هم این گونه افراد در پیش ریش آنان گویا هر از گاهی " قمری وار غمبر" می زنند و رهبران بیچاره هم چنان در خود فرورفته اند که حتا نمی خواهند تا از گذشته های سیاه هم اندکی  بیاموزند. پس جا دارد که گفت، "هرکه ناموخت از گذشت روزگار -- هیچ ناموزد زهیچ آموزگار" . با نوشتن این شعر بلند و بالای "حافظ بزرگ بسنده می کنم. "حافظ وطیفهء تو دعا گفتن است و بس .. در قید آن مباش که نشنید یا شنید"

بعید نیست که این طوطی های شکر شکن برمصداق "داستان طوطی" در کتاب مثنوی رومی دچار توهم شده و گرفتار بدترین پیشداوری های شتاب زده می باشند و هر سرکلی را که می بینند، بر سرش صدا می زنند، مگر که بر سر تو هم روغن ریخته اند و چنان دچار پیشداوری های شتاب آلود شده اند که با شندین نام کلاه بدون آن که بر سر خود دست بزنند، عقب سک می دوند. در مثنوی حکایت مرد بقال و طوطی و روغن ریختن است که بقالی یک طوطی زیبا داشت و بامشتریانش سخن می گفت و آنان را به خود سرگرم می کرد و این خوش گفتاری او سبب افزایش مشتریان دکاندار نیز می شد. وقتی که بقال از دکان بیرون می رفت، طوطی مواظب دکانش بود. در یکی از روز ها طوطی در دکان به پرواز درآمد و بوتل روغن را به زمین ریخت. زمانی که بقال برگشت و به روغن ریخته شده متوجه شد، چنان خشمگین شد و ضربۀ سنگین بر سر طوطی وارد کرد که پر های سرش فرو ریخت و چند روز از سخن گفتن خودداری کرد تا آن که روزی قلندری از کنار دکان می گذشت، آنگاه که چشم طوطی به او افتاد، خیال کرد که گویا آن مرد باوی هم سرنوشت است و به سخن آمد و از آن مرد پرسید"  تو مگر از شیشه روغن ریختی " مردم از شنیدن این سخن و مقایسه طوطی به خنده افتادند؛ زیرا که طوطی قیاس نابجا کرده بود و طاسی خود را با طاسی آن مرد یکی فرض کرده بود .مولانا در این داستان ضمن ایراد نکته های ظریف عرفانی ، قیاسهای ناروا و مقایسه های بیجایی را که معمولا میان مردم رواج دارد مورد نقد قرار داده است که مثال خوبی برای طوطی های شکرشکن امروز نیز می باشد.

این چاپلوسان و طوطی های خوش گفتار نباید از داوری تاریخ، غافل باشند و امروز را غنمت شمرند و فردا ها را  در تاق نسیان بگذارند. بعید نیست که این غفلت ها ریشه در شتاب های سیاسی آنانی دارد که زنده گی خویش را در گرو زرق و برق امروزین قدرت خیلی ناشیانه در قمار بازی دیگران گذاشته اند و به دست آوردن چیز های اندک چیز های گرانبها تری را از دست می دهند. آنان نمی دانند که با رویکرد ساده لوحانه و مزدور منشانه نه تنها شخصیت خود را به حراج گذاشته اند و امروز و فردای خویش را در ترازوی داوری های سنگین تاریخ به گونۀ خیلی ناشیانه به قربانی گرفته اند؛ بلکه بدتر از آن با قرار گرفتن ملعبه یی در دستان قدرت به بهای بازی با سرنوشت مردم جفای بزرگی را مرتکب می شوند که از بدترین داوری تاریخ درامان نخواهند بود.  به سخن وینستون چرچل این فرزند کهنه کار و آبدیدۀ استعمار؛ این آقایان گویی درک کرده اند که  بزرگترین درس زندگی این است كه گاهی احمقها هم درست می گویند. بی جهت نیست که آنان با این گونه بیماری خوش باوری دچار شده اند و به قول فلاسفه " نمی دانند که نمی دانند"

با تاسف که این شکرشکنان نمی دانند که به زودی روزی قربانی این توهم خود شوند، چنان در دام توهم شان اسیر گردند که آنگاه ولی نعمتی هم به نجات آنان نخواهد شتافت و به گونۀ "عوض" ( سربازی بود که زندانیان را در دوران کارمل در زندان صدارت شکنجه و توهین می کرد) دچار شدید ترین بیماری خودکم بینی روانی خواهند شد و در درد جانکاۀ آن به مرگ ذلت باری جان خواهند داد. با تاسف که حالا چنان خود را مضمون خیمه شب بازی های زمامداران و سیاستگران ساخته اند که در سایۀ زرق و برق قدرت دچار خودبزرگ بینی کاذب شده اند که هنگام راه  رفتن بر زمین، به زمین فرمان می دهند "منت دار باش آقای شکرشکن بر سینه ات پای می گذارد"؛ اما افسوس که این  بیچاره ها نمی دانند که در این نمایش مضحک در فردا های تاریخ ؛ مردانی بیشتر از سرکس ها و دلقک ها تلقی نخواهند شد. ای کاش اگردر نقش هایی ظاهر می شدند که دست کم رسالت انسانی، اجتماعی، تاریخی و جغرافیایی شان را حفظ می کردند و آنگاه در بدترین داوری مردم قرار نمی گرفتند. با تاسف که این شکر شکنان از آن دست بازیکنان با رسالت نیستند؛ بلکه برعکس سرکس هایی اند که پس از سقوط مجال دلقک بازی را چنان از دست می دهند که حتا در بازار سرکس ها هم خریداری نخواهند داشت.

این حلقه های خبیثه که پاسبانان ظلمت و راهیان شیطان اند و با حق سکوت گرفتن از حادثه سازان تاریخ حاضر اند تا تن به هر ذلتی بدهند. آنان جز هوای نفس و فربهی شکم های گندیده، وسوسۀ دیگری ندارند و تمامی دغدغه های شان رسیدن به ثروت است و هدف شان از ماندن در سایۀ قدرت و پابوسی و مداحی برای قدرت حاکم هم دست یابی به ثروت است. این متملقان از خودبیگانه و طوطی های خوش سخن باید بدانند که راۀ تملق به ذلت می انجامد و پایان شکر شکنی ها هم کوبیدن نول ذلت بر سخره های سخت و سنگین نخواهد بود. آنان باید بدانند که آنگاه جز شرمساری ذلت بار و سیاه رویی بس ننگین در قبال نخواهند داشت و برای همیش محکوم تاریخ خواهند بود. یاهو

 

 

 


بالا
 
بازگشت